< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

97/12/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 19 تا 28 سوره جن

﴿وَ اَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ یَدْعُوهُ کادُوا یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً (19) قُلْ اِنَّما اَدْعُوا رَبِّی وَ لا اُشْرِکُ بِهِ اَحَداً (20) قُلْ اِنِّی لا اَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً (21) قُلْ اِنِّی لَنْ یُجیرَنی‌ مِنَ اللَّهِ اَحَدٌ وَ لَنْ اَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (22) اِلاَّ بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَاِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها اَبَداً (23) حَتَّی اِذا رَاَوْا ما یُوعَدُونَ فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ اَضْعَفُ ناصِراً وَ اَقَلُّ عَدَداً (24) قُلْ اِنْ اَدْری اَ قَریبٌ ما تُوعَدُونَ اَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی اَمَداً (25) عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ اَحَداً (26) اِلاَّ مَنِ ارْتَضی‌ مِنْ رَسُولٍ فَاِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً (27) لِیَعْلَمَ اَنْ قَدْ اَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ اَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ اَحْصی‌ کُلَّ شَیْ‌ءٍ عَدَداً (28) ﴾

این سوره مبارکه که عَلم بالغلبه آن همان سوره «جن» است، بخش‌های وسیعی از آنچه را که ذات اقدس الهی به وسیله وحی به حضرت ابلاغ کرده است، گزارش می‌دهد. در جریان اطاعت، هم اطاعت خدا مطرح است هم اطاعت رسول که ﴿اَطِیعُوا اللّهَ وَ اَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾، [1] در جریان معصیت، هم معصیت خدا مطرح است هم معصیت رسول که در این بخش‌ها فرمود: ﴿وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾. مستحضر هستید که رسول از آن جهت که رسول است حرفی ندارد، مگر پیام مرسِل خود را، پس اطاعت از پیامبر به اطاعت خدا برمی‌گردد و عصیان پیامبر به عصیان خدا برمی‌گردد، این یک مسئله.

اما راز این کثرت و تعدّد چیست؟ این از یک نظر همان‌طوری که قرآن را حجت می‌کند، چون کلام خداست، روایت را حجت می‌کند، چون کلام فرستاده خداست و قرآن فرمود: قرآن و اهل‌بیت کنار هم هستند اطاعت کنید؛ یعنی اهل‌بیت را اطاعت کنید، معصیت این دو هم یکسان است، پس هم قرآن می‌شود حجت، هم روایت می‌شود حجت.

بخش دیگر رسول گذشته از مسئله رسالت، سِمت رهبری، ولایت، در فلان وقت باید به جنگ بدر برویم، در فلان وقت باید در حدیبیه صلح کنیم، اینها را ذات اقدس الهی از راه علوم غیبی به حضرت اعلام می‌کند و حضرت به عنوان ولیّ مسلمین، امام مسلمین، رهبر مسلمین این دستورها را می‌دهد. این دیگر نظیر روایت نیست، این یک حکم مقطعی است، این حکم مقطعی که فلان روز باید برویم به جنگ بدر، این نظیر «صَلُّوا کَمَا رَاَیْتُمُونِی اُصَلِّی‌»،[2] نیست یا «خُذُوا عَنِّی مَنَاسِکَکُم‌»[3] نیست که حکم فقهی دائمی باشد، پس همه این بخش‌ها برمی‌گردد مستقیماً به ذات اقدس الهی و «مع الواسطه» به رسول؛ لذا اگر در این سوره سخن از عصیان رسول در کنار عصیان خدا مطرح است، رازش این است.

مطلب دیگر این است که وجود مبارک پیامبر که نماز می‌خواندند، تلبّد و تظاهر می‌کردند، گروهی علیه آن حضرت؛ حالا یا همه‌شان جن بودند یا همه‌شان مشرک بودند یا مخلوطی از جن و مشرک بودند، به هر حال این تلبّد را می‌کردند. حضرت موضع خود را اعلام کرد، فرمود مراکز عبادی منحصراً برای خداست که ﴿وَ اَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ﴾، مخصوصاً مواضع سبعه، این یک و من فقط خدا را عبادت می‌کنم و احدی را شریک او قرار نمی‌دهم، این دو؛ خودش گفت: ﴿اِنَّما اَدْعُوا رَبِّی وَ لا اُشْرِکُ بِهِ اَحَداً﴾، این «لا اله الا الله» که مستحضرید این دو جمله نیست، دو تا قضیه نیست که یک قضیه سالبه باشد یک قضیه موجبه. یعنی صحنه نفس ما «خالی الذهن» از توحید و شرک باشد، چنین نیست. معنای «الا اله الا الله»، اگر استثنا باشد و دو قضیه باشد و یکی موجبه و یکی سالبه، یعنی صحنه نفْسِ انسان از توحید و شرک خالی است، خدا دارد یاد می‌دهد که موحّد باشید، مشرک نباشید؛ اما «لا اله الا الله» معنایش این نیست. این دو تا قضیه نیست، دو تا جمله نیست؛ یک جمله است، این «الا» به معنی غیر است، وقتی غیر شد به معنی صفت است، وقتی صفت شد این فقط یک قضیه است و آن قضیه، قضیه سالبه است؛ یعنی غیر از الهی که دل‌پذیر است و عقل و قلب برای او می‌تپد، غیر از او نه، همین! نه اینکه ما نه موحد باشیم نه مشرک، تازه به ما بخواهند یاد بدهند، بگویند که خدا هست، شریک ندارد. خدا هست در درون ماست. «لا اله» غیر از همین که ما داریم. ما فطرتاً به او بسته‌ایم. یک صورت مرآتیه کجا را نشان می‌دهد؟ این صورت مرآتیه صاحب خود را نشان می‌دهد. اگر ﴿فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[4] در درون درون ما توحید هست. توحید را کسی به ما یاد نمی‌دهد، توحید را کسی وظیفه ما نمی‌داند، ما را مکلّف به توحید نمی‌کند، می‌گوید این گوهری که داری را مواظب باش، از تو نگیرند. «لا اله» غیر از همین که داری، این‌طور نیست که دو قضیه باشد: یکی موجبه، یکی سالبه، ما نه موحد باشیم نه مشرک باشیم، تازه دارند به ما یاد می‌دهند که تو موحّد باش مشرک نباش. ما «خالی الذهن» خلق نشدیم، یک لوح نانوشته به ما ندادند. در درون ما آن که ما را آفرید با قلم قدرت نوشت: ﴿فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾. این سه «ها» به شخص برمی‌گردد نه اینکه کلیات را یاد آدم دادند، کلیات را یاد آدم دادند، «العدل حسنٌ، الظلم قبیحٌ»، این یک فایده دارد به هر کسی یعنی به هر کسی! به هر کسی گفتند خوبیِ تو، بدی تو این است، ﴿فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾‌، هیچ کسی نمی‌تواند بگوید من نمی‌دانستم، این راه راه خوب یا بد بود من نمی‌دانستم! کلیات را یاد کسی ندادند که کلیات یک قوانین کلّی است، تطبیق آن ممکن است اشتباه بشود. ما را با آن سرمایه خلق کردند، فرمود آنچه خیر توست، آنچه شرّ توست، هیچ کسی نمی‌تواند بگوید من نمی‌دانستم، دروغ بد است یا خلاف بد است یا این کار بد است یا آن کار بد است. ممکن است این کار برای دیگران خوب باشد؛ اما برای تو بد است. ممکن است این کار برای دیگران بد باشد؛ ولی برای تو خوب است. در درون درون همه ما این مکتب هست.

بنابراین این «الا» به معنی غیر است، این دو تا قضیه نیست که نفْس ما هم از توحید خالی باشد هم از شرک. ما موحّداً خلق شدیم، در گوهر درون ما می‌گوید خدا، غیر از او احدی را راه ندهیم، ما موظفیم که بیگانه نیاید همین! گفت من موظفم او را عبادت کنم که فطرت من است، دیگری را راه ندهم، نه اینکه دو تا کار باید بکنم: یکی اینکه او را قبول بکنم، دیگری را راه ندهم! این‌طور نیست.

فرمود: ﴿قُلْ اِنَّما اَدْعُوا رَبِّی وَ لا اُشْرِکُ بِهِ اَحَداً﴾، این رابطه من با خداست. ﴿قُلْ اِنِّی لا اَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً﴾، من مشکل شما را حل نمی‌کنم، هر کسی باید مشکل خودش را حل کند. حالا مسئله توسّل و شفاعت و اینها هم در کنار آن اشاره خواهد شد. فرمود من مشکل شما را حل نمی‌کنم، هر کسی باید مشکل کار خود را حل کند، این دو؛ کسی هم مشکل مرا حل نمی‌کند غیر از خدا: ﴿قُلْ اِنِّی لَنْ یُجیرَنی‌ مِنَ اللَّهِ اَحَدٌ﴾، این سه اصل توحیدی است. من غیر او را نمی‌خواهم، من و مانند من مشکل شما را حل نمی‌کنیم، وقتی من نتوانم مشکل شما را حل کنم، دیگری یقیناً مشکل شما را نمی‌تواند حل کند. هر کسی مشکل خود را خودش باید حل کند. ما کمک می‌خواهیم، نه اینکه با دست خالی بگویید آمدیم همه را تو بده. اینکه نشد، ما مکلف هستیم. ما شفیع می‌خواهیم، «شفیع»؛ یعنی جفت. اگر کسی یک عدد بیاورد، می‌گوید دومی را شما بده، می‌شود شفع. اما با دست خالی برود که شفیع نیست. شما در بحث‌های اصولی یا غیر اصولی می‌گویند این حرف، حرف علمی نیست، چون مشفوع به برهان نیست. این اصطلاحی است که معمولاً در کتاب‌های اصولی هست، مشفوع به برهان نیست؛ یعنی چه؟ یعنی یک ادعای تکی است. اگر کسی ادعا داشته باشد، در کنارش دلیل باشد، این وَتر نیست، این شفع است. این ادعا این هم دلیل! اما اگر یک ادعای خالی داشته باشد، می‌گویند این مشفوع به برهان نیست، این حرف شفیعی ندارد، فقط یک ادعاست. ما این‌طور نیست که هیچ چیزی نداشته باشیم، شفیع بخواهیم، شفیع یعنی جفت، جفت چه چیزی باشد؟ ما باید چیزی ببریم، عقیده ببریم، توحید ببریم، عمل ببریم این نقص را آن شفیع جبران می‌کند؛ ولی اگر آدم هیچ چیزی نبرد، شفاعت را گفتند: ﴿لا یَشْفَعُونَ اِلاَّ لِمَنِ ارْتَضی﴾،[5] کسی که «مرتضی المذهب» است، چیزی آورده، تتمیمش به عهده شفیع است.

فرمود من کاری برای شما نمی‌کنم، چه اینکه از شما هم کاری برای من ساخته نیست: ﴿لَنْ یُجیرَنی‌ مِنَ اللَّهِ اَحَدٌ﴾؛ هیچ کسی هم مشکل مرا حل نمی‌کند، اینها توحید است. در جریان علم غیب هم همین‌طور است اینکه «القُرآن یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛ [6] [7] آنجا که مع‌الواسطه است، مشخص می‌کند. آنجا که بلاواسطه است، مشخص می‌کند. آنجا که بالذات است، مشخص می‌کند، آنجا که بالعرض است، مشخص می‌کند. یک سلسله تفسیری است که خاص، عام را و مقیّد، مطلق را، محکم، متشابه را، اینها روشن است. یک سلسله تفسیرهایی است که بالعرض و بالذات را مشخص می‌کنند. در جریان غیب هم همین‌طور است، ما سه طایفه آیات داریم درباره غیب؛ در بخش‌هایی که مربوط به بحث کنونی ماست، فرمود همین‌طور است، یک طایفه آیات دارد: ﴿اِلاَّ هُوَ﴾،[8] این درست است؛ غیب را فقط ذات اقدس الهی می‌داند. در طایفه ثانیه آیات فراوانی است که می‌گویند انبیا را خدا از غیب برخوردار کرد: ﴿تِلْکَ مِنْ اَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها اِلَیْک﴾،[9] به نوح گفته، به ابراهیم گفته، به موسیٰ گفته، به عیسیٰ گفته (علیهم السلام و علیهم الصلاة). همه اینها را گفته که ﴿تِلْکَ مِنْ اَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها اِلَیْک﴾، پس اینها می‌دانند. آن که می‌گوید: ﴿اِلاَّ هُوَ﴾؛ یعنی «بالذات و بالاصاله». اینکه دارد این انبیا عالم به غیب هستند؛ یعنی به تعلیم الهی. این سه طایفه از آیات در بخش‌های فراوان بسیاری از مسائل را حل می‌کنند. در جریان توفّی همین‌طور است: ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الانفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا﴾،[10] یک؛ ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾،[11] دو؛ ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾،[12] سه؛ این سه طایفه از آیات، سه بخش از توفّی را حل می‌کند.

در جریان علم غیب، مخصوصاً درباره معاد همین‌طور است. فرمود اینها مسائل جهان‌بینی ماست، من خدا را می‌خوانم، این دعا همان عبادت را هم در بر می‌گیرد: ﴿قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ‌﴾;[13] که آنجا دعا به معنی عبادت است، اینجا هم «لا ادعوا»؛ یعنی عبادت نمی‌کنم. عبادت نمی‌کنم غیر او را، فقط او عبادت می‌کنم، شرک هم نمی‌ورزم. من مشکل شما را حل نمی‌کنم، کسی هم در جهان نیست که مشکل مرا حل کند، فقط خدا. من سنگر و پناهگاه و دژ و حصنی غیر از خدا ندارم. هیچ ارتباطی با او ندارم، مگر اینکه پیام او را می‌رسانم. این‌طوری که شما تلبّد می‌کنید، تظاهر می‌کنید، هم کثرت خود را به روی من می‌کشید هم نصرت خودتان را که یاور یکدیگر هستید، علیه من اظهار می‌کنید، روزی صحنه برمی‌گردد. آن روز کیفر و پاداش معلوم می‌شود که چه کسی ناصرش کم است، چه کسی ناصرش زیاد. چه کسی عددش کم است، چه کسی عددش زیاد؛ یعنی روز قیامت. این قیامت چه وقت است؟ من نمی‌دانم! اوّلین طایفه‌ای که مربوط به غیب است، دارد: ﴿عالِمُ الْغَیْبِ﴾، این لسان، لسان حصر است؛ یعنی او می‌داند که قیامت چه وقت است. تعبیر دیگر این است که ﴿فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ﴾، یک وقت است می‌گوییم «الغیب» را می‌داند، این غیب صاحبی ندارد، این جهان غیب است. یک وقت می‌گوییم ﴿عَلی غَیْبِهِ﴾، معلوم می‌شود که غیب، «غیب الله» است. اگر غیب، «غیب الله» است کسی اطلاع ندارد، پس به دو دلیل حصر از این دو کلمه استفاده می‌شود: ﴿عالِمُ الْغَیْبِ﴾، یک؛ ﴿فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ﴾، این دو. پس بالذات خدا عالم است: ﴿عالِمُ الْغَیْبِ﴾ است، «لا یعلم الغیب الا هو»؛ اما همه این صحنه‌ها را که شما می‌بینید غیب است که ذات اقدس الهی دارد به پیغمبر خبر می‌دهد. در آسمان‌ها چه خبر بود؟ پیغمبر چه می‌داند! جن‌ها کجا تا کجا می‌رفتند و تیر می‌دیدند؟ پیغمبر چه می‌داند! در مجلس درس او کجا آمدند؟ در بخشی دارد که آمدند حضور حضرت، آنجا مشخص بود. یک عده آمدند بررسی کردند، دیدند این کتاب قرآن است، یک؛ عجیب نیست؛ عجب است، دو؛ محتوای آن ﴿یَهْدی اِلَی الرُّشْدِ﴾ است، سه؛ و مانند آن. اینها را پیغمبر نمی‌دانست. ذات اقدس الهی که ﴿عالِمُ الْغَیْبِ﴾ است، همه اینها را به پیغمبر گزارش داد، پیغمبر شده ﴿عالِمُ الْغَیْبِ﴾. ﴿قُلْ اُوحِیَ اِلَیَّ﴾، این جریان، این جریان، این جریان، از آسمان تا زمین، از زمین تا آسمان، حالا پیغمبر شده عالم. این پیغمبری که دارد از آسمان خبر می‌دهد، از زمین خبر می‌دهد، از جن خبر می‌دهد، از انس خبر می‌دهد، علم غیب است. این را چه کسی به او داد؟ ذات اقدس الهی!

«فتحصّل ان‌هاهنا ثلاث طوائف: » طایفه اُولی این است که علم غیب را فقط خدا می‌داند، البته! ذات هم برای اوست. طایفه دوم این است که وجود مبارک حضرت رسول (علیه الصلاة و علیهم السلام) غیب را می‌داند به دلیل اینکه گزارش دادند، این همه اخبار غیبی بود که آنها گزارش دادند، وقتی جمع بکنیم که چگونه از یک طرف آیات حصر است که غیب را فقط خدا می‌داند، از طرفی آیاتی داریم که غیب را پیغمبر و اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) می‌دانند، این شاهد جمع آن طایفه ثالثه است که ﴿فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ اَحَداً ٭ اِلاَّ مَنِ ارْتَضی﴾.

بنابراین این سه طایفه ثابت می‌کند که خدا ذات اقدس الهی ﴿عالِمُ الْغَیْبِ﴾ است بالذات، اهل‌بیت ﴿عالِمُ الْغَیْبِ﴾ هستند بالعرض و این فیض را ذات اقدس الهی به اینها داده است، نه خودشان کسب کردند، نه از جای دیگر گرفتند.

این آیات را در این قسمت پایانی سوره «جن» بیان می‌کند که فرمود: ﴿اِلاَّ بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ﴾، که ـ در بحث دیروز اشاره شد ـ یک تضمینی باید باشد، وگرنه کلمه بلاغ با «عن» متعدی می‌شود، صله آن «عن» است؛ مثل برائت که برائت با «عن» باید استعمال بشود نه با «مِن». آنجا هم تضمین شده است.

پرسش: ...

پاسخ: بله، اما اراده ما ﴿وَ ما تَشاؤُنَ اِلاَّ اَنْ یَشاءَ اللَّهُ﴾[14] [15] است. خود قرآن می‌فرماید این قلمرو قدرت و اراده شما به دست اوست: ﴿وَ ما تَشاؤُنَ اِلاَّ اَنْ یَشاءَ اللَّهُ﴾. در روایات ما هست که «ان قلوبنا وکر»،[16] ( «اِنَّ الْاِمَامَ وَکْرٌ لِاِرَادَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یَشَاءُ اِلَّا مَنْ یَشَاءُ اللَّه‌.) «وکر»؛ یعنی آشیانه. خدا بخواهد چه کاری بکند ما می‌فهمیم، چرا؟ برای اینکه این کبوتر پیام‌رسان، اگر بخواهد پیام برساند اوّل لبِ آشیانه ما می‌نشیند. «ان قلوبنا وکرُ ارادة الله»، اینجا اوّل پرواز می‌کنند. این هم برابر همان سه طایفه است؛ لذا ذات اقدس الهی اینها را آگاه می‌کند، اینها هم به جامعه اگر مصلحت باشد بیان می‌کنند و اینکه می‌گوییم علم اینها نامتناهی است با اینکه خودشان متناهی هستند، این نه برای اینکه علم اینها نامتناهی است یا ذات اینها نامتناهی است ـ معاذالله ـ آن که نامتناهی بالذات است، خدای سبحان است؛ اما اگر شما نهری دارید، این نهرها فرق می‌کند بعضی از نهرها می‌آید، در همین مزرعه‌ها و اینها و پایان می‌پذیرد، آبش در همین مزرعه‌ها فرو می‌رود، بعضی از نهرهاست که به بحر وصل است، این نهر اگر بگوید من نامتناهی هستم، حق دارد. برای اینکه به بحر وصل است. یک سلسله آب‌هایی است که در رودخانه‌ها می‌آید، برای مزراع که در همین زمین‌ها فرو می‌رود. این دیگر جایی ندارد؛ اما یک سلسله نهرهایی است که به بحر وصل است، اگر این نحر بگوید که هر چه می‌خواهی از من بگیر، این خلاف گفته؟ چون به بحر وصل است. می‌گوید: «سَلُونِی قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونِی»،[17] هر چه می‌خواهی از من بگیر «من العرش الی الفرش». این بیان نورانی حضرت است. احدی هم چنین حرفی نزده است.

این روایاتی که مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) نقل کرده است که علوم اینها نامتناهی است، این قسمت‌ها را می‌گویند. می‌گویند ما به آنجا وصل هستیم، ما به آنجا مرتبط هستیم، هر چه بخواهیم به ما می‌دهد، ما بدون اذن او هم که نمی‌خواهیم، این است!

پرسش: ... ﴿یَسْئَلُونَکَ کَاَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها﴾.[18]

پاسخ: بله. به زعم آنها، آنها خیال می‌کنند که تو بلد هستی؛ یعنی ذاتاً بلد هستی! ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ﴾، بگو من هم زیرمجموعه این صحنه هستم، اصلاً خود من نیستم، وقتی که قیامت ظهور می‌کند.

پرسش: ...

پاسخ: نه، ذاتیتش را منکر است. آیات فراوانی است در قرآن، یکی همین بخش است، قیامت این‌طور است، تمام جزییات را پیغمبر دارد آدرس می‌دهد. الآن ما با اینکه سالیان متمادی در خود قم هستیم، زندگی می‌کنیم یا خودم مردم قم، به زائری یا مجاوری بخواهند آدرس بدهند، شرق حرم، غرب حرم، شمال حرم، جنوب حرم، اینها را می‌گویند، گاهی ممکن است بعضی از کوچه و پس‌کوچه را یادشان برود؛ اما وجود مبارک پیغمبر وقتی از قیامت حرف می‌زند، آن چنان آدرس می‌دهد که همه چیز را شفاف می‌کند: ﴿عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ اَحَداً ٭ اِلاَّ مَنِ ارْتَضی‌ مِنْ رَسُولٍ﴾، از این شفاف‌تر؟!

بنابراین این سه طایفه از آیات نشان می‌دهد، آنجا که خود قرآن می‌فرماید که از تو سؤال می‌کنند، خیال می‌کنند تو بالذات بلد هستی! در حالی که خود تو هم از یک راه دیگری بلد هستی. ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ﴾، خود من هم نیستم. وقتی قیامت کبریٰ جهان‌لرزه است نه زمین‌لرزه: ﴿اِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْ‌ءٌ عَظیمٌ﴾،[19] من هم نمی‌مانم؛ اما روح مرا می‌گویید، آن قلب مطهر مرا می‌گویید، بله من ﴿عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ اَحَداً ٭ اِلاَّ مَنِ ارْتَضی‌ مِنْ رَسُولٍ﴾، اصلاً این قدر متیقنش مربوط به معاد است، برای اینکه در بخش‌های معاد آمده است: ﴿حَتَّی اِذا رَاَوْا ما یُوعَدُونَ فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ اَضْعَفُ ناصِراً وَ اَقَلُّ عَدَداً﴾، که آن روز معلوم می‌شود این اقل هم اقل تعیینی است نه اقل تفضیلی. بعد فرمود: ﴿قُلْ اِنْ اَدْری﴾، مدام از شما سؤال می‌کنند که چه وقت می‌شود؟ بگو: ﴿اِنْ اَدْری﴾، من نمی‌دانم! ﴿اَ قَریبٌ ما تُوعَدُونَ﴾، این تهدیدی که خدا می‌کند، نزدیک است یا دور؟ ﴿اَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی﴾، من چه می‌دانم! من منتظر وحی هستم. نشانه‌هایش این است که این همه خبرهایی بود، من از آنها خبر نداشتم. ما داشتیم درس می‌گفتیم، مسجدی بود و کنار کعبه‌ای بود و محفلی بود و همین! ما چه می‌دانستیم هیاتی می‌آیند از آسمان خبر می‌دهند، از زمین خبر می‌دهند، بعد ذات اقدس الهی به من آیه نازل بکند که ﴿قُلْ اُوحِیَ اِلَیَّ اَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ﴾ و کلّ این جریان را برای من گزارش بدهد، من بعد فهمیدم.

این معنایش این است که غیر ذات اقدس الهی احدی ذاتاً عالم نیست، این درست است؛ اما ﴿اِلاَّ مَنِ ارْتَضی‌ مِنْ رَسُولٍ﴾ که شد، آن آشکار می‌کند غیب را. این همه آیات دارد: ﴿تِلْکَ مِنْ اَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها اِلَیْک﴾[20] و بسیاری از این اخبار غیب را به شما گفتیم، به شما گفتیم، به شما گفتیم. در این قسمت فرمود: ﴿قُلْ اِنْ اَدْری اَ قَریبٌ ما تُوعَدُونَ اَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی اَمَداً﴾، این را ذاتاً من نمی‌دانم، به دلیل همه حرف‌هایی که من برای شما زدم ما که نمی‌دانستیم! اینها را خدا به ما وحی فرستاد: ﴿عالِمُ الْغَیْبِ﴾ این لسان، لسان حصر است، این یک؛ ﴿فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ﴾، نه «علی الغیب». غیب برای اوست. ﴿یُظْهِرُ﴾؛ یعنی آگاه نمی‌کند. «ظهر»؛ یعنی شفاف و روشن شد. ظهور یعنی بروز. هیچ کسی را آگاه نمی‌کند، مگر کسی را که خدا او را به عنوان رسول بپسندد. ﴿فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ اَحَداً ٭ اِلاَّ مَنِ ارْتَضی‌ مِنْ رَسُولٍ﴾، این رسول را عالم غیب می‌کند. آن وقت به این رسول در پنج بخش آگاهی می‌بخشد تا جامعه را هدایت کند.

فرمود از بالا تا پایین به عهده ذات اقدس الهی است، پُر از اسکورت فرشته‌هاست. آنجا که وحی صادر می‌شود نه این آسمانی که از علم طبیعی خبر می‌دهد، آن آسمانی که ﴿وَ اَوْحی‌ فی‌ کُلِّ سَماءٍ اَمْرَها﴾،[21] آن آسمانی که حضرت معراج رفت. این آسمان که الآن اینها ترمینال درست کردند! این کره شمس و قمر و مریخ و مشتری و زحل اینها که ترمینالی شد برای اینها. آن آسمانی که ﴿وَ اَوْحی‌ فی‌ کُلِّ سَماءٍ اَمْرَها﴾، آن جای معراج است، آنجا جای وحی است. احدی به آنجا دسترسی ندارد. از آنجا تا بارگاه حرم امن پیغمبر، ﴿بِاَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[22] همه فرشته‌ها دو طرف اسکورت کرده‌اند، کسی دسترسی پیدا نکند. این بخش اوّل است. سه بخش در دستگاه درونی خود حضرت است، این چهار. بخش پنجم بخش بیرونی است، این پنج. فرمود من می‌خواهم مردم هدایت بشوند. مردم که بخواهند هدایت شوند،‌هادی مردم، حرف خالق مردم است، حرف کسی دیگر نیست. می‌خواهم حرف خدا به مردم برسد، از آن به بعد یا قبول یا نکول. مردم هیچ حجتی در قیامت نداشته باشند. پنج بخش را من کنترل کردم که حرف من به دست جامعه برسد. بخش اوّل «من الله الی الرسول» است. بخش دوم و سوم و چهارم در حرم امن خود پیغمبر است. پیغمبر که این را می‌گیرد، باید صد درصد درست بگیرد؛ بد فهمی، کج فهمی، اشتباه فهمی در حرم امن درک پیغمبر نیست: ﴿اِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ﴾.[23] این بخش اوّل است.

خیلی از ما درس‌ها را خوب یاد می‌گیریم، حرف استاد را خوب گوش می‌دهیم، بعد یادمان می‌رود. فرمود بخش دوم، حرم صیانت حفظ است: ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی﴾، [24] این محدوده هم مصون از سهو، مصون از نسیان، هیچ چیزی را فراموش نمی‌کند. منطقه سوم، منطقه ابلاغ است. دستور می‌دهی که نامه‌ای بنویسند یا خودت سخنرانی می‌کنی، این لبان مطهّرت هم معصوم است: ﴿وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْیٌ یُوحَی﴾،[25] پس صدر و ساقه رسول می‌شود عصمت. این سه بخش بعلاوه بخش اوّل، چهار بخش شد.

از آن به بعد که از لبان مطهّر حضرت درآمد تا به سطح جامعه، نه به سطح زید و عمرو و تک‌تک اینها، به سطح امت اسلامی برسد، اینجا را فرمود ما حفظ می‌کنیم، اینجا ﴿لِیَعْلَمَ اَنْ قَدْ اَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ﴾، حالا اینجا را با چه فرشته‌ای حفظ می‌کند؟ با علما حفظ می‌کند، با فرشته‌ها حفظ می‌کند، با قدّیسین حفظ می‌کند؛ ولی یقیناً حفظ می‌کند. فرمود حرف من تا به گوش جامعه نرسد، من رها نمی‌کنم. هیچ کسی در قیامت معذور نیست؛ البته آنها که نگذاشتند احکام الهی به آنها برسد، کفّار مستضعف که در منطقه‌های کفر به سر می‌برند، مستضعفینی هستند که مستثنا هستند، نداشتند؛ اما به سطح جامعه رسیده است؛ حالا پیغمبر گفته، در خانه که نگفته است، باید اعلام کند، اعلام کند، اگر در مکه است، برائت را اعلام کند، اگر مسجد خیف منا است، برائت را اعلام کند، اگر در مکه است برائت را اعلام کند، اگر در صلح است، برائت را اعلام کند.

این قسمت‌ها را ملاحظه بفرمایید! فرمود: ﴿عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ اَحَداً﴾، این نکره در سیاق نفی است. ﴿اِلاَّ مَنِ ارْتَضی‌ مِنْ رَسُولٍ﴾، این رسول را در پنج بخش ما معصومانه تامین می‌کنیم. ﴿فَاِنَّهُ﴾، ذات اقدس الهی، ﴿یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ﴾؛ یعنی پیش روی پیغمبر؛ یعنی سطح جامعه. ﴿وَ مِنْ خَلْفِهِ﴾، پشت‌سر او از ﴿وَ اَوْحی‌ فی‌ کُلِّ سَماءٍ اَمْرَها﴾ هست تا برسد ﴿بِاَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾، اینها هم که گفتند: ﴿فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً﴾، این برای پشت‌سر است. از پشت‌سر پیغمبر تا خود پیغمبر مصون است. درباره خود پیغمبر آن سه طایفه است که در بخش‌های دیگر آمده که ﴿وَ اِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾ هست، ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی﴾ هست، ﴿وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْیٌ یُوحَی﴾ هست. این سه بخش را آنجا تامین کرده، می‌شود چهار بخش. ﴿یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ﴾ که رابطه پیغمبر با جامعه است، ﴿وَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ که رابطه پیغمبر با عرش الهی است، این دو.

چرا این کار را می‌کند؟ تا معلوم بشود که حجت خدا به مردم رسید: ﴿لِیَعْلَمَ اَنْ قَدْ اَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ اَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ اَحْصی‌ کُلَّ شَیْ‌ءٍ عَدَداً﴾، این همان عقلانیت وحیانی است که در بخش‌های پایانی سوره مبارکه «نساء» آنجا مطرح شد. عقل وحیانی، عقلی است که وحی را می‌شناسد، یک؛ آثار و برکات وحی را کاملاً می‌شناسد، دو؛ و می‌داند این وحی فقط از دستگاه ذات اقدس الهی ساخته است، این سه و می‌فهمد اگر بخواهد بالنده بشود، از وحی باید کمک بگیرد، چهار و احکام و فواید دیگر. در بخش‌های پایانی سوره مبارکه «نساء» که آیه‌اش قبلاً مطرح شد این بود، آیه 164 این عقلی که مرحوم کلینی نقل کرد که وجود مبارک حضرت امیر فرمود اینکه عقل نیست، این خیال است، این نکرا است و امثال آن، خدا می‌فرماید ما چرا انبیا فرستادیم؟ در نبوت عامه، دلیل اینکه پیغمبر حتماً باید باشد و پیغمبر را فقط خدا نصب می‌کند، چرا؟ ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرین﴾؛[26] ببینید یک طرف قضیه خداست، یک طرف عقل است. از این بالاتر برای عقل مقامی هست؟ که خدا می‌فرماید من اگر پیغمبر نفرستم، در برابر عقل محکوم هستم. عقل به من می‌گوید تو که ما را آفریدی، ما که نمی‌دانستیم کجا بودیم، کجا می‌رویم، چرا ما را بی‌راهنما فرستادی؟ چرا راهنما نفرستادی؟ این عظمت عقل، جلال عقل، شکوه عقل است در مکتب وحی! عقلی که خدا را می‌شناسد، وحی را می‌شناسد، می‌گوید من ناقص هستم حتماً وحی باید مرا هدایت کند: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرین لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾، مستحضرید «بعد» ظرف است، ظرف مفهوم ندارد، مگر در مقام تحدید، اینجا چون مقام تحدید است؛ یعنی وقتی که پیغمبر نفرستیم، عقل احتجاج می‌کند، پیغمبر بفرستیم، عقل می‌پذیرد، حجتی ندارد. ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾، این است که بگوییم:

بنازم به بزم قضاوت که آنجا ٭٭٭ خدایی و عقلی مقابل نشیند[27]

این عظمت عقل است، این عقل وحیانی است. عقل آن است که بفهمد در عالم خبری هست و تنها راه کمال او این است که حرف این خبر را بشنود. بگوید من می‌دانم که مثل یک توبه شلغم نیستم که بروم زیر خاک بپوسم. مگر روح می‌پوسد؟ مگر‌اندیشه می‌پوسد؟ مگر فکر می‌پوسد؟ مگر خیانت می‌پوسد؟ مگر امانت می‌پوسد؟ اینها که خیلی کار خیر کردند، خدا به اینها خیر دنیا و آخرت بدهد! این همه خیرات کردند، مگر اینها می‌پوسد؟ اینها که خیلی شر کردند، اختلاس کردند، اینها مگر می‌پوسد؟ چه چیزی گم شد؟! این هست. این را عقل می‌فهمد. فرمود پس کسی باید باشد، کجا می‌رود من می‌دانم! کسی باید باشد که مسئله قیامت را بگوید، بهشت چیست، جهنم چیست، صراط چیست، توزین چیست، اعمال چیست، چگونه می‌سنجند، اینها را من چه می‌دانم! از کجا آمدم را هم من نمی‌دانم! ولی «آن قدر هست که بانگ جرسی می‌آید»،[28] («کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ این قَدَر هست که بانگ جَرسی می‌آید».)کسی باید باشد. من کار دارم با او. من می‌خواهم از او استفاده کنم. این عظمت عقل است در مکتب وحی.


[27] دیوان اشعار طبیب اصفهانی.
[28] اشعار منتسب به حافظ، شماره11.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo