< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

97/02/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:تفسیر آیات 1 تا3 سوره منافقون

﴿اِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ اِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ اِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ اِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ (1) اتَّخَذُوا اَیْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ اِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (2) ذلِکَ بِاَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوْا فَطُبِعَ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَفْقَهُونَ﴾

این سوره که در مدینه نازل شد، بررسی و تحلیل اوضاع نفاق و منافقان است و جامعه اسلامی را بیدار می‌کند از این نفوذی‌های مذهبی. فرمود اینها وقتی به حضور پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌رسند، می‌گویند ما شهادت می‌دهیم که تو پیامبر خدا هستی و خدا می‌داند که وجود مبارک آن حضرت پیامبر خداست و خداوند شهادت می‌دهد که منافقان دروغ می‌گویند. منافق وقتی به حضور حضرت می‌رسید نمی‌گفت: «انّک رسول الله»، می‌گفت: ﴿نَشْهَدُ اِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ﴾؛ ما باور داریم که تو پیامبر هستی. اگر می‌گفتند «انّک لرسول الله»، این صدق خبری بود، ولو مخبر معتقد نباشد. او از عقیده خبر نمی‌داد، او از واقع خبر می‌داد می‌گفت: «انّک لرسول الله» و درست بود؛ منتها معنای آن این است که ما می‌دانیم که تو پیامبر هستی.

غرض آن است که اینها سخنشان خبر از رسالت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیست. اگر خبر از رسالت می‌دادند، این خبر صدق بود؛ اما خبر از عقیده خود می‌دهند که ما معتقدیم تو پیامبری و چون عقیده ندارند و خبرشان مطابق مخبرعنه نیست، این خبر کذب است، یک؛ این مخبر کاذب است، دو. هم کذب خبری است، هم کذب مخبری. اگر می‌گفتند تو پیامبر خدا هستی، خبر صادق بود ولو مخبر معتقد نباشد؛ اما اینها از رسالت حضرت خبر ندادند، از باور خود به رسالت حضرت خبر دادند؛ لذا هم کذب خبری است، هم کذب مخبری.

جهل آن است که صورت ذهنی مطابق با خارج نباشد. کذب آن است که گزارش خبری با مخبرعنه مطابق نباشد. اگر گزارش خبری راجع به خارج است و مطابق با خارج نبود، این خبر کذب است. کسی بگوید «جاء زید» و زید نیامده باشد، این خبر کذب است. اگر او نداند که کذب مخبری نیست و اگر بداند هم کذب مخبری است و اگر بگوید من معتقدم که تو پیامبر هستی، این از واقع خبر نداد، از عقیده خود خبر داد. مخبرعنه او عقیده است، نه واقع. چون مخبرعنه او عقیده است، یک؛ و این خبر با مخبرعنه مطابق نیست، دو؛ خدا فرمود اینها دروغ می‌گویند، چون اینها که از واقع خبر ندادند نگفتند تو رسول خدا هستی! گفتند ما معتقدیم تو پیغمبر هستی، در حالی که چنین عقیده‌ای نداشتند.

«فتحصّل» که جهل عدم مطابقت صورت ذهنی با خارج است. کذب عدم مطابقت گزارش با مخبرعنه است. مخبرعنه گاهی واقع است؛ نظیر اینکه کسی بگوید «جاء زیدٌ» و زید نیامده باشد؛ گاهی از عقیده خود و درون خود خبر بدهد انسانی سالمی تمارض کند بگوید من مریض هستم، این خبر دروغ است، چون با مخبرعنه او که درون اوست مطابق نیست. کسی که چیزی را نمی‌داند، بگوید من می‌دانم، این کذب است، چون از درون خود خبر می‌دهد، در درون او چنین معرفتی نیست. کسی بگوید من باور دارم فلان شیء یا فلان شخص اسلامی است و مطابق با باورش نباشد، این کذب است ولو آن شیء واقعاً اسلامی باشد.

بنابراین ذات اقدس الهی برای تحلیل همه جانبه، فرمود رسالت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قطعی است؛ اما اینها می‌گویند ما باور داریم که تو رسول هستی، باور ندارند و این گزارش اینها دروغ است؛ هم کذب خبری است، هم کذب مخبری، ﴿اِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ﴾ که ﴿اِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ﴾. اگر می‌گفتند «انّک لرسول الله»، خبر درست بود ولو آنها معتقد نباشند؛ اما آنها از رسالت حضرت خبر ندادند، از ایمان خود به رسالت خبر دادند، در حالی که مؤمن نبودند. از باور خود به رسالت خبر دادند، در حالی که باور نداشتند. اگر گزارش مطابق با مخبرعنه نباشد، این گزارش دروغ است؛ خواه مخبرعنه امر درونی باشد، خواه امر بیرونی.

پرسش: ... اگر به معنای «نعلم» بگیریم باز هم کذب خبری پیش می‌آید؟

پاسخ: بله اینکه شهادت به این معناست که ما باور داریم. این شهادت در برابر آن حلف است. اگر کسی در محکمه بیّنه نیاورد، یمین مردوده به عهده اوست. غرض این است که این در برابر یمین قرار می‌گیرد. چون در برابر یمین قرار می‌گیرد، از آن به عنوان یمین یاد شده است. سوگند یاد می‌کنند که تو پیامبر هستی. ذات اقدس الهی می‌فرماید خدا شهادت می‌دهد که اینها دروغ می‌گویند. اگر گفتند ما علم داریم و واقعاً هم علم داشته باشند، نظیر ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا اَنفُسُهُمْ﴾، [1] کاذب نیستند. علم دارند که حضرت پیغمبر است، درست است. اگر «نشهد» به معنای «نعلم» باشد و اینها عالم باشند ولی به علمشان علم نکنند کاذب نیستند؛ هم صدق خبری است هم صدق مخبری. اینکه خدا می‌فرماید اینها دروغ می‌گویند، اینها از باورشان خبر دادند، نه از واقع و نه از علم، ﴿وَ اللَّهُ یَعْلَمُ﴾ که ﴿اِنَّکَ لَرَسُولُهُ﴾. اگر این جمله را نمی‌فرمود، بعد می‌فرمود: ﴿وَ اللَّهُ یَشْهَدُ اِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ﴾، یک مقدار موهن بود؛ اما این جمله را در وسط کرد که در رسالت تو تردید نیست آنها می‌گویند ما معتقدیم تو رسول هستی، دروغ می‌گویند، معتقد نیستند. اینها از رسالت خبر ندادند، از ایمان خبر دادند، در حالی که ایمان ندارند.

اینکه فرمود: ﴿حَلاَّفٍ مَهِینٍ﴾، از همین قبیل است. انسانِ پرسوگند را می‌گویند «حَلّاف» و خوار و پست هم هست. ﴿اتَّخَذُوا اَیْمَانَهُمْ جُنَّةً﴾؛ سوگندهای خود را سپر قرار دادند تا در هر حادثه‌ای از خطر برهند. ﴿اتَّخَذُوا اَیْمَانَهُمْ جُنَّةً﴾ و این شهادت هم صبغه یمینی دارد. برخی‌ها خواستند بگویند منظور از این ایمان که جمع یمین به معنای سوگند است، ناظر به این شهات نیست ناظر به سوگندهایی است که اینها هر از چند گاهی در سایه این سوگند خودشان را حفظ می‌کنند. در سوره مبارکه «توبه» چند جا از سوگند اینها سخن به میان آمده است. ﴿یَحْلِفُونَ﴾ که در سوره مبارکه «توبه» دارد ناظر به همین قسمت‌هاست که اینها پشت سر هم سوگند یاد می‌کنند؛ آیه 56 سوره مبارکه «توبه» این است: ﴿وَ یَحْلِفُونَ بِاللّهِ اِنَّهُمْ لَمِنکُمْ﴾؛ به خدا سوگند یاد می‌کنند که اینها جزء شما مؤمنین‌ هستند؛ اما ﴿وَ مَا هُمْ مِنکُمْ﴾؛ اینها جزء شما مؤمنین نیستند. ﴿وَ لکِنَّهُمْ قَوْمٌ یَفْرَقُونَ﴾؛ هم از شما جدا می‌باشند هم عامل تفرقه و گسست هستند. در همان سوره مبارکه «توبه» بخش‌هایی هم هست که از سوگند دروغ اینها سخن به میان آمده؛ چند جا دارد اینها بیجا سوگند یاد می‌کنند. آیه 62 سوره مبارکه «توبه» این است که ﴿یَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ﴾؛ اینها سوگند یاد می‌کنند تا رضایت شما را جلب بکنند که همین است که ﴿اتَّخَذُوا اَیْمَانَهُمْ جُنَّةً﴾، ﴿لِیُرْضُوکُمْ﴾؛ اما ﴿وَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ اَحَقُّ اَن یُرْضُوهُ اِن کَانُوا مُؤْمِنِینَ﴾، اگر واقعاً مؤمن‌ هستند باید رضای خدا و پیامبر را جلب بکنند، نه برای جلب رضای شما سوگند یاد کنند. اینها سوگند یاد می‌کنند که از خطر شما و حکومت در امان باشند. این در آیه 62 سوره مبارکه «توبه» بود.

در همان سوره مبارکه «توبه» که بسیاری از آیات مربوط به نفاق است آیه 74 آن سوره این است که ﴿یَحْلِفُونَ بِاللّهِ مَا قَالُوا وَ لَقَدْ قَالُوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ وَ کَفَرُوا بَعْدَ اِسْلاَمِهِمْ وَ هَمُّوا بِمَا لَمْ یَنَالُوا﴾؛ اینها سوگند یاد می‌کنند که آن حرف را نزدند، در حالی که آن حرف کفرآمیز را زدند. به حسب ظاهر ایمان آوردند، به حسب باطن مؤمن نبودند. این تکرار حلف که از اینها به عنوان ﴿حَلاَّفٍ مَهِینٍ﴾ یاد می‌شود، برای اینکه اینها سوگند را سپر نجات از خطر قرار دادند، ﴿اتَّخَذُوا اَیْمَانَهُمْ جُنَّةً﴾؛ لذا ﴿فَصَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ﴾، گرچه این «صدّوا» به حسب ظاهر متعدی است اما درباره این «صدّ» با «صاد» معنا کردند که «انصرفوا بانفسهم و صرفوا غیرهم» آنها که خودشان از دین منصرف می‌شوند و دیگران را از دین منصرف می‌کنند. اینها را می‌گویند «صدّ عن سبیل الله» کردند. این صرف دیگران بعد از انصراف نفسی است؛ یعنی خودشان منصرف از دین هستند دیگران را هم منصرف می‌کنند. «انصرفوا بانفسهم و صرفوا غیرهم». ﴿فَصَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ اِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾؛ کار بسیار بدی کردند، چرا؟ ﴿ذلِکَ بِاَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوْا فَطُبِعَ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَفْقَهُونَ﴾، اینکه دارد اینها ایمان آوردند و کفر ورزیدند، اینها از سنخ ارتداد نبود. البته ممکن است در جمع منافقان کسانی باشند که اوّل ایمان آورده باشند بعد کفر ورزیده باشند؛ لکن غالب اینها اصلاً ایمان نیاوردند. اینکه دارد: ﴿بِاَنَّهُمْ آمَنُوا﴾، یعنی ظاهراً ﴿ثُمَّ کَفَرُوْا﴾، یعنی باطناً. سیره اینها را در سوره مبارکه «بقره» به صورت روشن بیان کرده. فرمود وقتی به منافقان می‌گویند که ﴿لاَ تُفْسِدُوا فِی الارْضِ﴾، می‌گویند: ﴿نَحْنُ مُصْلِحُونَ﴾؛ یعنی: ﴿وَ اِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَتُفْسِدُوا فِیْ الارْضِ قَالُوا اِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ﴾، بعد می‌فرماید: ﴿اَلاَ اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لاَ یَشْعُرُونَ﴾، آیه یازده و دوازده سوره «بقره». آن‌گاه فرمود: ﴿وَ اِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا اَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ﴾؛ وقتی به اینها گفته می‌شود به خدا و قیامت ایمان بیاورید، می‌گویند اینها که مؤمن‌اند عقب‌افتاده‌ می‌باشند ضعیف‌الفکر هستند ما روشنفکر هستیم منوّرالفکر هستیم. اینها سفیه هستند، ما عاقل هستیم. ما چرا کار سفیهانه انجام بدهیم؟ کسی که دین را ـ معاذالله ـ ارتجاع می‌داند، سفاهت می‌داند، این دیگر اوّل ایمان و بعد کفر نیست، این از همان اوّل کافر است؛ منتها لساناً ایمان می‌آورد باطناً کافر است، این می‌شود نفاق. ﴿وَ اِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا اَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ﴾، قرآن کریم عقل و سفه را مشخص کرده است نمونه عقل را انبیا دانستند، روش وجود مبارک ابراهیم خلیل (سلام‌الله‌علیه) را عقل دانستند بعد فرمود: ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ اِبْراهیمَ اِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَه﴾؛ [2] کسی که خود را نشناسد سفیه است. یک بیان لطیفی سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) دارد[3] که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»،[4] [5] [6] این حدیث نورانی به منزله عکس نقیض آیه سوره «حشر» است. ﴿لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَاَنسَاهُمْ اَنفُسَهُمْ﴾،[7] اگر کسی خدا را فراموش کرد، کیفرش این است که خودش را فراموش می‌کند به فکر همه چیز هست مگر به فکر خودش. به فکر ساخت و ساز هست به فکر خوردن هست به فکر لذت و عیش و نوش است؛ اما به فکر خودش نیست که من چه کار باید بکنم؟ من که نمی‌پوسم، من با مرگ از پوست به درمی‌آیم، کجا می‌خواهم بروم؟ این به فکر همه چیز است مگر به فکر خودش. پس ﴿لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ﴾، اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ راه خدا را فراموش کرد، کیفرش این است که ﴿فَاَنسَاهُمْ اَنفُسَهُمْ﴾، بدترین خطر این است که خدا اینها را از یاد خودشان می‌برد، پس اینها به یاد خودشان نیستند.

فرمایش سیدنا الاستاد این است که این حدیث نورانی اهل بیت که فرمود: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، این به منزله عکس نقیض آن آیه است. آیه این است که ﴿لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَاَنسَاهُمْ اَنفُسَهُمْ﴾، پس اگر کسی خودش را فراموش نکند؛ یعنی «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ»، خدا را فراموش نمی‌کند؛ یعنی «یعرف ربّه». آن حدیث به منزله عکس نقیض این آیه است. آن‌گاه مسئله عقل را هم به وسیله همین آیه نورانی ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ اِبْراهیمَ اِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَه﴾[8] > مشخص کرد. عقل «العقل ما هو؟». «العاقل من هو؟». فرمود کسی که راه خلیل حق را طی نکند سفیه است. کسی که پیرو خلیل حق باشد عاقل است. ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ﴾، این «رغب» وقتی با کلمه «عن» استعمال بشود؛ یعنی اعراض. اگر با «فی» استعمال بشود؛ یعنی میل. ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ اِبْراهیمَ اِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَه﴾، سفاهت این است. اینها می‌گویند پیروی راه خلیل، سفاهت است: ﴿وَ اِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا اَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ﴾، آن‌گاه ذات اقدس الهی می‌فرماید: ﴿اَلاَ اِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ﴾، چرا؟ چون ما راه عقل را معین کردیم: ﴿وَ لَقَدْ آتَیْنَا اِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ﴾؛ او را رشید و عاقل معرفی کردیم، براهین او را هم عقلی دانستیم. پس اگر کسی بخواهد راه خلیل حق نرود سفیه است. ﴿اَلاَ اِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ﴾؛ منتها علم به سفاهت ندارند، نمی‌دانند سفیه هستند.

پس سفه «ماهو»؟ را قرآن مشخص کرد. عقل «ما هو»؟ را قرآن مشخص کرد. سفیه «من هو»؟ را مشخص کرد. عاقل «من هو»؟ را مشخص کرد. اگر در اوایل سوره مبارکه «نساء» فرمود: ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ اَمْوالَکُمُ الَّتی‌ جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً﴾؛[9] یعنی کسی که راه خلیل حق را طی نکند نمی‌تواند دارای اقتصاد اسلامی باشد. کسی که عاقل نباشد، بیراهه برود، این سفیه است. فرمود مالتان را، اموال بیت‌المال را دست این گروه ندهید، چون اینها سفیه هستند. اگر سفه در قرآن مشخص شد این است. منافق را سفیه می‌داند. آن‌که ظاهر و باطنش یکسان نیست، ظاهراً انقلابی است باطناً نیست. ظاهراً به نظام معتقد است باطناً نیست، این سفیه است، ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ اَمْوالَکُمُ﴾، اموالتان را به دست این منافقان نسپرید. ﴿اَلاَ اِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَ لکِن لاَ یَعْلَمُونَ﴾.

پرسش: ...

پاسخ: این ریاست، ریا شرک است البته. ممکن است کسی از آن به نفاق یاد بکند؛ اما این شرک است، ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ اَکْثَرُهُم بِاللَّهِ اِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾[10] این است.

یکی از آقایان سؤال کرده بود که آن خطبه نورانی حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) که فرمود اگر حمزه و جعفر بودند من تسلیم سقیفه نمی‌شدم در این کتاب شریف تمام نهج البلاغه صفحه 881 این جمله هست که فرمود اگر عم من حمزه و برادرم جعفر ( (سلام‌الله‌علیها) ا) بودند من هرگز سقیفه را امضا نمی‌کردم، برای اینکه اینها ریختند همسرم زهرا (سلام‌الله‌علیها) هم که کنار در بود، اینها هم ریختند دست مرا بستند و بردند. من دو تا از بستگانم بود یکی عباس بود یکی عقیل. اینها تازه مسلمان هستند، نه آن اعتقاد قوی و غنی حمزه و جعفر را دارند نه آن شهامت و مبارز بودن و جهاد اینها را. این دو نفر کاری از اینها ساخته نبود. اگر دستم باز بود و اگر عمویم حمزه بود و اگر برادرم جعفر بود من هرگز سقیفه را امضا نمی‌کردم. این از کلمات نورانی آن حضرت است. این جزء هفتاد و پنجمین نامه همان کتاب شریف است. این نامه خیلی مفصّل است از صفحه 868 این نامه شروع می‌شود، تا 891، وقتی به حکومت رسیدند فرمودند در تمام روزهای جمعه در خطبه‌های نماز جمعه برای مردم بخوانید که وضع سقیفه چگونه بود و چگونه دست ما را بستند؟ چگونه ما مجبور شدیم امضا کنیم.

از حمزه و برادرش جعفر در موارد متعددی به عظمت یاد می‌کند. حضرت فرمود در جبهه‌های جنگ خیلی‌ها می‌روند شهید می‌شوند؛ اما از دودمان ما اگر کسی رفت شهید شد می‌شود سید شهدا این عموی من حمزه این چنین بود. در جبهه‌های جنگ خیلی‌ها می‌روند جانباز می‌شوند، دستشان پایشان قطع می‌شود؛ اما از دودمان ما اگر کسی جانباز شد، می‌شود جعفر طیار، چون برادرش که دو دستش را قطع کردند، دارد که ذات اقدس الهی به برکت فرشتگان دو بال به اینها داد که «یَطِیرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِکَةِ فِی الْجَنَّة».[11] چطور در سوره مبارکه «فاطر» فرمود که ملائکه بعضی دو تا بال دارند بعضی سه تا بال دارند بعضی بیشتر! ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً اُوْلِی اَجْنِحَةٍ مَّثْنَی وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ﴾، حالا آن بال‌ها چیست ما نمی‌دانیم. آن بال‌ها همان است که بعضی از آنها را در روایاتی که از کافی تا معالم، از معالم تا کافی؛ یعنی همه بزرگان محدثین ما در جوامع روایی این حدیث نورانی را نقل کردند که «اِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَضَعُ اَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِه‌»[12] اینها فرّاشان طلاب حوزه‌های علمی‌اند، فرّاشان مراکز مذهبی‌اند، مدرس‌ها هستند، آن‌جا که فقه و معارف اهل بیت گفته می‌شود، آن‌جا فرشته‌ها قبلاً پرها را پهن می‌کنند تا طلبه‌ها روی بال اینها بنشینند، این است؛ اما حالا این چه بالی است؟ چگونه پهن می‌کنند؟ گفت خدا می‌داند و آن کس که رفته، ولی «علی‌ای حال» در اوّل سوره مبارکه «فاطر» دارد که این ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً اُوْلِی اَجْنِحَةٍ مَّثْنَی وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ﴾، در این روایاتی که در مقدمه معالم ملاحظه فرمودید همین را در کتاب شریف کافی هست و بزرگان فراوانی هم نقل کردند که «اِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَضَعُ اَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِه‌».

اگر وجود مبارک امیرالمؤمنین (سلام‌الله‌علیه) از برادر جانبازش سخن می‌گوید، می‌گوید وقتی این دو تا دستش را در میدان جنگ از دست داد، ذات اقدس الهی دو تا بال به این جعفر داد که «یَطِیرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِکَةِ فِی الْجَنَّة»، فرمود ما خاندانمان این است. این را البته در جواب معاویه (علیه اللعنة) فرمود. معاویه بعد از اینکه آن اهانت را کرد، آن نامه معاویه در نهج البلاغه نیست، ولی جواب حضرت هست؛ فرمود ما که انکار نکردیم، بله مرا با دست بسته بردند: «اَرَدْتَ اَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ اَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْت‌»؛ [13] رفتی آبروی مرا ببری، آبروی خودت را بردی. من اگر دستم باز بود که سقیفه را امضا نمی‌کردم. من اگر دستم باز بود که اجازه نمی‌دادم دیگری به جای پیغمبر بنشیند؛ اما با دست بسته: «اَرَدْتَ اَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ اَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْت‌»؛ خودت رسوا شدی.

در جواب او بعد از اینکه حضرت به حکومت رسیدند، در همان جا فرمود که اگر به ما گفتند که خودستانی بکنید، نه خودستایی؛ یعنی خودی خود را از خودتان بگیرید. خود را نستایید، خودستایی بد است. خودستانی خوب است. خودتان را از خودتان بگیرید. گفت «من الهی هو الله گویم»، نگویید «انا»! فرمود اگر به ما نگفتند «تَزْکِیَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ»، [14] من خیلی از اسرار خانوادگی را می‌گفتم که ما چه کسانی هستیم! اما حالا مجبورم چند جمله برای تو بنویسم: ما خاندانی هستیم که اگر کسی از ما شهید بشود می‌شود سیّد شهدا. ما خاندانی هستیم که اگر کسی از ما جانباز بشود می‌شود جعفر طیّار، بالی خدا به آنها می‌دهد؛ لذا در این نامه‌ای که نامه 75 این کتاب مبارک است که تمام نهج البلاغه است، فرمود در تمام روزهای جمعه برای مردم بخوانید که در سقیفه چه گذشت؟ من چرا ساکت شدم؟ من چرا رفتم امضا کردم؟ چگونه شد که من رفتم امضا کردم؟ فرمود اگر اینها بودند که من سقیفه را امضا نمی‌کردم. اینها ریختند دست مرا بستند از من امضا گرفتند. الآن تمام نماز‌های جمعه باید این مطالب گفته بشود. نامه 75 از صفحه 868 شروع می‌شود تا 891، در صفحه 868 آن‌جا دارد که در تمام خطبه‌های نماز جمعه حالا یا به عنوان سخنران قبل از خطبه، یا در خود خطبه، این حرف‌ها گفته بشود که یادشان نرود. نفرمود گاهی بگویید، فرمود در تمام خطبه‌های نماز جمعه بگویید که اگر حمزه بود اگر جعفر بود اگر پناهگاه‌های ما بودند، من سقیفه را امضا نمی‌کردم. در آن روز به عرض شما رسید هر وقت خطری بود می‌گفتند «واحمزتا». در کربلا همین طور بود «واحمزتا، واجعفرا» بود. اینها ممتاز بودند فرمود دو نفر از بستگان ما ماندند یکی عباس بود یکی عقیل، اینها «حَدِیثِی عَهْدٍ بِالْاِسْلَام» هستند؛ اینها نه سوابق درخشانی در جهاد داشتند، نه آن کلمات نورانی حضرت را خوب درک کردند، همین عباس عموی من جزء رباخواران جاهلیت بود. وقتی در پایان نبرد وجود مبارک حضرت در مکه که همه اسلحه را‌انداختند و اینها از آن به بعد اسلام آوردند، وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رسماً اعلام کرد فرمود تمام رباهای جاهلیت اسنادش زیر پای من است و اوّل کسی که اسناد ربوی او زیر پای من است ربای عموی من عباس است، اینها را گفته است. عباس تا آن آخرها در جاهلیت بود و رباخوار بود. حضرت هم فرمود تمام اسناد ربوی زیر پای من است در فتح مکه و اوّل کسی که چون قرض می‌داد سند می‌گرفت. اسناد ربوی او زیر پای من است ربای عموی من عباس است. چنین کسی نمی‌تواند از حضرت امیر دفاع کند از ولایت دفاع کند. فرمود عباس و عقیل مانده بودند که کاری از آنها ساخته نبود. این خطبه نورانی را حتماً ملاحظه بفرمایید. اینها این طوری بودند.

بنابراین منافقین این کاره بودند و در آن روز چهارشنبه هم به عرض شما رسید که این فرمایش حضرت امیر در نهج البلاغه که دارد: «اِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا»،[15] که بعدها سعدی گفت: «النّاسُ عَلی دِینِ مُلُوکِهِم»[16] تحلیلی که سیدنا الاستاد در المیزان از اینکه بخش وسیعی از مردم مدینه منافق بودند، کارشکنی می‌کردند، بدترین اهانت را نسبت به اسلام داشتند، بدترین توطئه و ضربه را نسبت به اسلام و مسلمین زدند، همین که حضرت رحلت کرد و سقیفه برقرار شد و اهل بیت خانه‌نشین شدند، تمام این کارشکنی‌ها شکست. فرمود اینها کجا رفتند؟ بگویید همه اینها دفعتاً مُردند، که نیست. همه اینها برگشتند اباذر و سلمان شدند، که نیست. همه اینها با حکومت سقفی ساختند، درست است، این است. آن را خود حضرت پیش‌بینی کرد قبلاً هم فرمود البته که «النَّاسُ مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا».

بنابراین ایمان اینها ایمان ظاهری بود نه ایمان واقعی که بعد ارتداد باشد به هیچ وجه سخن از ارتداد نیست. همین‌ها را در سوره مبارکه «بقره» آیه چهارده فرمود: ﴿وَ اِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوْا قَالُوا آمَنَّا وَ اِذَا خَلَوْا اِلَی شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا اِنَّا مَعَکُمْ اِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ﴾؛ ما که گفتیم مسلمان هستیم، مسخره کردید. این طور نیست که اوّل اینها مؤمن باشند، بعد کافر باشند تا سخن از ارتداد باشد. نه، ظاهراً اسلام باطناً کافر. آن‌جا این طور گفتند: ﴿قَالُوا آمَنَّا﴾، بعد ﴿اِذَا خَلَوْا اِلَی شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا اِنَّا مَعَکُمْ﴾. «اعاذنا الله من شرور انفسنا».

 


[16] گلستان سعدی، دیباچه.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo