< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

96/12/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 1 تا 3 سوره ممتحنه

﴿یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ اَوْلِیَاءَ تُلْقُونَ اِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوْا بِمَا جَاءَکُم مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ اِیَّاکُمْ اَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ اِن کُنتُم خَرَجْتُمْ جِهَاداً فِی سَبِیلی وَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِی تُسِرُّونَ اِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَ اَنَا اَعْلَمُ بِمَا اَخْفَیْتُمْ وَ مَا اَعْلَنتُمْ وَ مَن یَفْعَلْهُ مِنکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ (1) اِن یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ اَعْدَاءً وَ یَبْسُطُوا اِلَیْکُمْ اَیْدِیَهُمْ وَ اَلْسِنَتَهُم بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ (2) لَن تَنفَعَکُمْ اَرْحَامُکُمْ وَ لاَ اَوْلاَدُکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (3) ﴾

سوره مبارکه «ممتحَنه» که این واژه به ممتحِنه هم قرائت شد در مدینه نازل شد. وقتی وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به اذن الهی قصد فتح مکه را داشتند، دستور دادند که رابطه شما موقتاً با مردم مکه قطع بشود؛ نه کسی برود، نه پیامی بدهد، نه نامه‌ای بنویسد که مبادا اسرار نظامی ما برای مردم مکه روشن شود. مشرکین مکه در طیّ سیزده سالی که حضرت در مکه تشریف داشتند هر گونه رنجی بر آن حضرت و همراهان آن حضرت تحمیل کردند در حقیقت این سیزده سال زد و خورد نبود فقط خورد بود، تمام آزارها را بر مسلمان‌ها تحمیل می‌کردند. بعد از جریان هجرت که از مکه حضرت به مدینه تشریف آوردند عده‌ای هم از مکه به مدینه آمدند جنگ‌های بدر و حنین و احزاب و احد و اینها را بر مسلمان‌ها تحمیل کردند. تا در بخش‌های پایانی عمر مبارک حضرت که به عنایت الهی بنا شد مکه فتح شود. حضرت فرمود رابطه‌ خود را موقتاً با مشرکین مکه قطع کنید نه کسی برود، نه نامه‌ای بنویسد، نه پیامی بدهید که مبادا این جریان حمله و قیام مسلّحانه ما معلومِ آنها بشود.

حاطب بن ابی بلتعه که از مهاجران بود و از مکه به مدینه آمد و در جنگ بدر شرکت کرد جزء مجاهدین بدری به حساب می‌آمد زن و بچه او و قوم و خویش او در مکه مانده بودند این جزء قریش و مردم این قبیله قدرتمند نبود؛ ولی وابسته به اینها بود، چون زن و بچه او در مکه بودند و هیچ کس از آنها حمایت نمی‌کرد و خودش هم از مکه به مدینه مهاجرت کرد و در جنگ بدر شرکت کرده و جزء مجاهدین بدری بود احتمال می‌داد که زن و بچه او آسیب ببینند. از جریان حمله مسلمان‌ها به مکه که باخبر شد نامه سرّی نوشت به یک زن سودایی داد که این نامه را از مدینه به مکه، به سران این گروه شرک و الحاد برساند که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قصد حمله دارد. ذات اقدس الهی که ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ﴾ است به وجود مبارک آن حضرت خبر داد که چنین نامه‌ای را کسی نوشته به زنی داد این زن از مدینه حرکت کرد به مکه دارد این نامه را برای سران شرک می‌برد. وجود مبارک آن حضرت به امیرالمؤمنین (سلام‌الله‌علیه) و برخی از کسانی که به همران حضرت عازم شدند فرمودند زنی است که نامه‌ای را از مدینه به مکه می‌برد و این نامه را بیاورید. وجود مبارک حضرت حرکت کرد با همراهانشان بین راه به آن زن رسیدند، به او گفتند نامه را بدهید! گفت من نامه‌ای ندارم، تا آن‌جا که ممکن بود اثاث و لباس او را گشتند نامه را پیدا نکردند. وجود مبارک حضرت فرمود کسی به ما خبر داد که کذب در گفتار و رفتار او نیست؛ نه دروغ می‌گوید نه به او خبر دروغ می‌دهند، بیان او صد درصد صادق است نامه را بده و گرنه من اقدام خواهم کرد. وقتی وجود مبارک حضرت شمشیر کشید گفت بگذارید تا من این نامه را پیدا کنم. از لابه‌لای موی سرش این نامه را درآورد و تقدیم حضرت کرد. وجود مبارک حضرت امیر این نامه را بسته آورد خدمت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، در آن نامه نوشته بود که این نامه از حاطب بن ابی بلتعه است به سران مکه، وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قصد حمله دارد و قصد دارد مکه را فتح کند. این نامه را نوشته و این نامه به دست حضرت رسید حضرت اینها را جمع کرد فرمود آن کسی که نامه را نوشته در بین جمعیت برخیزد، بعد از اینکه دو، سه بار حضرت فرمود آن کسی که نامه را نوشته برخیزد، بالاخره حاطب برخاست و عرض کرد من این کار را کردم؛ اما نه برای آن است که از ایمان برگشته باشم و نه برای آن است که از جریان حضورم در بدر پشیمان باشم؛ ولی من زن و بچه دارم زن و بچه‌ام در مکه هستند و من هم قریشی و از قبیله اینها نیستم که اینها از من حمایت کنند، من وابسته به اینها هستم و اگر خدمتی به اینها نمی‌کردم زن و بچه‌ام در خطر بود.

ذات اقدس الهی در این بخش فرمود مودّت شما باید مستقیماً در راه دین و قرآن و عترت باشد که در بخش پایانی بحث سوره «مجادله» گذشت و سوره مبارکه «شوری» مطرح شد که اجر رسالت این نیست که انسان دوست اهل بیت باشد، دوستیِ اهل بیت خیلی سخت نیست، چون هر کس اینها را بشناسد دوست اینهاست، این ﴿قُل لاَ اَسْاَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾ [1] که در آیه 23 سوره مبارکه «شوری» بود، معنای آن این نشد که دوستیِ اهل بیت اجرت پیغمبر است، بلکه معنای آن این شد که این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ متعلّق به ﴿الْمَوَدَّةَ﴾ نیست، مفعول واسطه برای ﴿الْمَوَدَّةَ﴾ نیست این ظرف، ظرف لغو نیست، بلکه ظرف مستقرّ است، معنای آیه این است که «لا اسالکم علیه اجرا الا المودة المستقرة فی القربی» که ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ ظرف مستقر است نه ظرف لغو؛ یعنی تمام مودّت شما باید مستقر باشد درباره اهل بیت، آن وقت انسان به دیگری که دل نمی‌بندد. ما یک ادب اجتماعی داریم می‌گوییم فلان مکان را دوست داریم، فلان غذا را دوست داریم، فلان لباس را دوست داریم، فلان کتاب را دوست داریم، اینها یک سلسله آداب اجتماعی است اینها که مودّت نیست. اگر ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ متعلّق به «المستقرّة» هست که هست، تمام مودّت یکجا باید در خاندان عصمت و طهارت باشد، بقیه دیگر آداب اجتماعی است، دوستیِ به این معنا، چون مودّت بالاتر از محبّت است. آن‌که هم به این علاقه‌مند است هم به او علاقه‌مند است این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ را مفعول واسطه برای مودّت می‌داند خیال می‌کند، دوستیِ این خاندان کافی است در عزای آنها هم گریه می‌کند این نیست، این می‌شود ظرف لغو. شما یک ایرانی پیدا می‌کنید در این کشور باشد حسین بن علی (سلام‌الله‌علیه) را بشناسد، قمر بنی‌هاشم (علیه‌السّلام) را بشناسد و دوست اینها نباشد؟! دوستیِ به این معنا برای این خاندان مسلّم است هر کس اینها را بشناسد دوستِ اینهاست؛ اما این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ نزد اینها مفعول واسطه است برای مودّت، دوست اینهاست؛ اما اینکه اجر رسالت نشد، اجر رسالت این است که «الاّ المودة المستقرّة فی القربی» اگر مودّت مستقر در آن‌جاست انسان به دیگری دل نمی‌بندد، این معنای مودّت است. این معنا را خدا از ما می‌خواهد نسبت به قرآنش این‌طور است، نسبت به پیغمبرش این‌طور است، نسبت به اهل بیت (علیهم‌السّلام) این‌طور است، این را می‌خواهد.

در این بخش فرمود شما به زن و بچه‌ خود علاقه داشته باشید؛ اما این‌طور نیست که در قبال دین قرار بگیرد که نامه سرّی بنویسید جاسوسی کنید و گزارش بدهید که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قصد حمله نظامی دارد اینکه نشد. در همین سوره آیه سه فرمود زن و بچه شما که به درد شما نمی‌خورند، شما یک سلسله مودّت‌هایی که مشکل جامعه را حلّ بکند بله دارید؛ اما وقتی مُردید کلّاً رابطه قطع است، چون همه شما خاک می‌شوید دوباره از خاک برمی‌خیزید، دیگر والد و ولدی در کار نیست. این‌طور نیست که یک والد و ولدی باشد یک گروه خاصی که اهل ایمان‌اند، برای اینکه لذّت کامل نصیبشان بشود، فرمود: ﴿اَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ مَا اَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِم مِن شَیْ‌ءٍ﴾ [2] یک گروه خاص‌ هستند که با بچه‌هایشان هم مانوس می‌شوند، با ذراری و فرزندانشان در بهشت مانوس‌ هستند یک گروه خاصی‌اند و گرنه همه خاک می‌شوند و همه از خاک برمی‌خیزند دیگر روابطی در کار نیست ﴿یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ اَخِیهِ﴾، [3] فرمود ﴿لَن﴾ با نفی تاکید نه تابید ﴿لَن تَنفَعَکُمْ اَرْحَامُکُمْ وَ لاَ اَوْلاَدُکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ﴾ شما دین خود را برای چه کسی دارید می‌فروشید؟ بنابراین به همه اینها فرمود معیار مودّت، حق و باطل است حق هم جز از خدا نیست: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ [4] تعبیری در قرآن دارد که ﴿ذلِکَ بِاَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ [5] [6] [7] این حق، مقابل ندارد چیزی با او نیست، چیزی با حق نیست حق، وحده است و لاغیر! هیچ چیزی با او نیست ﴿ذلِکَ بِاَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ که این برای فصل و دوم است که به ذات برمی‌گردد، حقّی است که حکم خداست، قول خداست، فعل خداست، در جهان خلقت یافت می‌شود این حق بالقول المطلق «مِن الله» است که در سوره «آل‌عمران» دارد ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾، ما حقّی نداریم که از خدا ناشی نشده باشد از جای دیگر در آمده باشد و اینکه درباره وجود مبارک حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) فرمود: «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِی‌» [8] با این ﴿الْحَقُّ﴾ معیّت دارد نه با ﴿ذلِکَ بِاَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾، این ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ اگر گفته شد «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ»؛ یعنی این ﴿الْحَقُّ﴾ و منظور از علی (سلام‌الله‌علیه) همان اهل بیت همان چهارده معصوم (سلام‌الله‌علیها) است؛ یعنی اینها با این حقّ‌ هستند که ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ شما باید دوست اینها باشید اگر سعادت ابدتان را بخواهید. یک سلسله روابط اجتماعی انسان دارد اینها عیب ندارد. انسان به لباسش علاقه‌مند است، به خانه‌اش علاقه‌مند است این ضرری ندارد اینکه مودّت نشد، این برای تنظیم روابط زندگی است. فرمود ارحام شما، اولاد شما هیچ مشکل شما را حلّ نمی‌کند و یوم قیامت هم از همدیگر جدا خواهید بود و آنچه را هم که می‌کنید خدا می‌بیند، پس این باعث نشود که پیام بدهید یا نامه بنویسید یا مسافرت کنید و کار پیغمبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به مشرکین گزارش بدهید.

تحلیلی که هست می‌فرماید دشمنی آنها با شما به جهت مسائل اقتصادی و اینها نیست. اینها اوّلاً دشمن خدا هستند؛ یعنی اینها یا ملحدند یا مشرک، دشمن با خدا، این یک؛ و دشمن شما هستند چون شما موحّد هستید، سخن از آب و خاک نیست. این سیزده سال که با حضرت مبارزه می‌کردند سخن از آب و خاک و معدن و مسائل اقتصادی و تجاری و اینها که نبود فرمود: ﴿لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّی﴾ آنها که ملحد یا مشرک‌اند ﴿وَ عَدُوَّکُمْ﴾؛ دشمنان شما هستند نه به جهت مسائل اقتصادی، نه مسائل تجاری، دشمنان شما هستند، چون شما به من معتقدید تا آخر ملاحظه می‌فرمایید این معیار دشمنی را همان ایمان و کفر می‌داند ﴿یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّی﴾ کسی که ملحد است کسی که مشرک است عدوّ توحید است ﴿وَ عَدُوَّکُمْ﴾ چون شما موحّد هستید. مبادا اینها را اولیای خود قرار بدهید تحت ولایت اینها قرار بگیرید و مانند آن، که ﴿تُلْقُونَ اِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ﴾؛ مودّت خود را به اینها بدهید شما بنا شد مودّت خود را یکسره به اهل بیت بدهید، شما مُزد پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مودّت این چهارده معصوم بود دادید، اگر مودّت مستقرّ در قربیٰ شد دیگر مودّتی ندارید که به دیگری بدهید.

در بحث‌های قبل هم همین آیه سه سوره مبارکه «احزاب» گذشت که انسان نه دو قلب دارد و نه در یک قلب دو محبّت می‌گنجد: ﴿ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی‌ جَوْفِهِ﴾ [9] شما یک مودّت دارید این مودّت هم که یکجا مستقر کردید به اهل بیت یعنی باید این کار را می‌کردیم، بنابراین اگر ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ [10] شد تبعیضی در مودّت شد می‌دانید این تبعیض، مُهلک است مستهلک نمی‌شود، این‌طور نیست که به‌اندازه‌ای که مودّت دارید دین داشته باشید این‌طور نیست، توحید تبعیض‌بردار نیست، ولایت تبعیض‌بردار نیست، نبوّت و رسالت تبعیض‌بردار نیست، ﴿تُلْقُونَ اِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوْا بِمَا جَاءَکُم مِنَ الْحَقِّ﴾ این محور اصلی را ایمان و کفر می‌داند؛ فرمود اینها به توحید کافرند، به ربوبیت کافرند، به الهیّت کافرند که همه اینها به اسمای حُسنای حق برمی‌گردد و نشانه اینکه دشمن شما هستند در مسائل اعتقادی این است که «الرّسول بما انّه الرّسول» را بیرون کردند: ﴿یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ﴾ نه «یخرجون ابن عبدالله» را، او را به عنوان یک عرب نخیر، «الرّسول بما انّه الرّسول» را تبعید کردند اخراج کردند؛ یعنی با دین مخالف‌ هستند، ﴿یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ﴾ چرا شما را بیرون می‌کنند؟ برای اینکه شما موحد هستید به «الله» ایمان دارید هم به رسولِ «الله» ایمان دارید، پس محور عداوت آنها دین شماست تمام اینها حدّ وسط است؛ یعنی کلّ هر جایی که ما بتوانیم یک حدّ وسط جدایی درست کنیم می‌شود برهان مستقل، چون وحدت و کثرت براهین را وحدت و کثرت حدود وُسطی تعیین می‌کنند. اگر ما یک مطلب داشتیم به چند عبارت بیان کردیم این در حقیقت یک برهان است؛ اما اگر چند نکته داشتیم، چند مطلب داشتیم می‌شود چندتا برهان، حدّ وسط اگر دوتا شد برهان می‌شود دوتا، حدّ وسط اگر یک مطلب بود به دو بیان، بیان شد در حقیقت یک برهان است، همه این موارد می‌تواند به نوبه خود حدّ وسط قرار بگیرد. فرمود: ﴿یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ اِیَّاکُمْ﴾، چرا؟ برای اینکه «لانّکم مؤمنون بالله و برسوله» ﴿اَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ﴾.

این طلیعه بحث، فرمود شما الآن قصد دارید که بروید مکه، مکه را فتح کنید ﴿اِن کُنتُم خَرَجْتُمْ جِهَاداً فِی سَبِیلی وَابْتِغَاءَ مَرْضَاتِی﴾؛ اگر جنگ شما با مشرکان جنگ ایمان و کفر است، جنگ توحید و شرک است، جنگ الحاد و ایمان است چرا با بیگانه رابطه برقرار می‌کنید؟ ﴿وَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِی﴾ «رِضَی الله» دارید این کار را می‌کنید، راه خدا را دارید می‌روید، چرا ﴿تُسِرُّونَ اِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ﴾؛ چرا نامه سرّی می‌نویسید؟ اینکه می‌گویند: ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ است این ارشاد به نفی موضوع است ما یک غیبی داشته باشیم یک؛ یک شهادتی داشته باشیم دو؛ خدا عالم غیب باشد و عالم شهادت باشد سه؛ این فرض ندارد چون علم با غیب جمع نمی‌شود. اینکه می‌گوییم الله ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ﴾ است ارشاد به نفی موضوع است؛ یعنی «لا غیب لله»، آنچه نزد شما غیب است نزد خدا مشهود است و گرنه «غیب بما انّه غیب» که تحت علم قرار نمی‌گیرد، علم یعنی حضور، علم یعنی شهود؛ فلان شخص علم به غیب دارد یعنی چه؟ یعنی آنچه نزد ما غایب است از ما مستور است نزد او مشهود است و گرنه علم با غیب جمع نمی‌شود و اینکه در آیات فراوان است ذات اقدس الهی ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ﴾؛ یعنی «لا غیب له سبحانه و تعالی»؛ لذا فرمود: ﴿اَنَا اَعْلَمُ بِمَا اَخْفَیْتُمْ وَ مَا اَعْلَنتُمْ﴾؛ سرّ و علن شما نزد من یکسان است.

پرسش: شهادت نفی نمی‌شود؟

پاسخ: نه دیگر، شهادت نزد خدا مشهود است. همه اشیا نزد ذات اقدس الهی مشهود است غیبی در کار نیست برای ما که محدودیم بعضی از امور غیب است بعضی از امور شهادت.

برخی‌ها گفتند این ﴿اَعْلَمُ﴾ صیغه تفعیل است ﴿وَ اَنَا اَعْلَمُ بِمَا اَخْفَیْتُمْ وَ مَا اَعْلَنتُمْ﴾، ﴿اِن تُبْدُوا مَا فِی اَنْفُسِکُمْ اَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبَکُم بِهِ اللّهُ﴾؛ [11] یعنی برای من مساوی است هر دو مشهود است. آن بیان نورانی حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) که بارها خوانده می‌شد فرمود: «خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُه‌»؛ [12] پشت درهای بسته که هستید در مشهد خدا هستید در درونتان راز می‌پرورانید در محضر خدا هستید «خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُه‌»؛ خلوتِ شما جلوت الهی است، نه اینکه خدا غیبی دارد و شهادتی دارد به غیب هم عالم است به شهادت هم عالم است.

فرمود این رازی که شما داشتید نامه سرّی که نوشتید خدا می‌داند او هم به ما خبر داد. خدا می‌فرماید: ﴿وَ اَنَا اَعْلَمُ بِمَا اَخْفَیْتُمْ وَ مَا اَعْلَنتُمْ﴾، لذا «فاحذروا عباد الله» فرمود بپرهیزید! برای اینکه آنچه در درونِ درون شماست نزد ما مشهود است. خیلی از چیزهاست که انسان راز دارد و چون سالیان متمادی این راز را مکتوم داشت برای خود او هم راز شد؛ لذا الآن یادش نیست که در درون‌خانه دل او چه گذشته است. در بخش‌هایی از قرآن که گذشت فرمود سه مرحله است که خدا به هر سه مرحله عالم است: یک مرحله‌ آن که روشن است ﴿اِن تُبْدُوا مَا فِی اَنْفُسِکُمْ اَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبَکُم بِهِ اللّهُ﴾، چرا؟ در بخش‌های دیگر فرمود: ﴿یَعْلَمُ السِّرَّ وَاَخْفَی﴾; [13] یعنی آنچه را که علنی و جَهر است دیگران هم می‌بینند ذات اقدس الهی هم عالم است، آنچه شما راز کردید و خودتان می‌دانید و دیگران نمی‌دانند خدا آن سرّ را می‌داند، آنچه بر خود شما هم مخفی است، چون مدتی گذشت و الآن یادتان نیست که چه چیزی ذخیره کردید آن را هم خدا می‌داند: ﴿یَعْلَمُ السِّرَّ وَاَخْفَی﴾ اخفی یعنی اخفی، یعنی الآن حتی خود شما هم یادتان رفته، چندین سال لایه‌های فراوانی آوردید در درونِ درون شما چه چیزی هست او می‌داند، اخفای از سرّ چیست؟ ما سرّی داریم یک اخفای از سرّ، اگر نزد دیگران مخفی باشد و نزد ما روشن همان سرّ می‌شود، اخفای از سرّ یعنی آن لایه‌های درونی شما که سالیان متمادی روی آن کار کردید الآن یادتان نیست، آن را هم خدا می‌داند، ﴿وَ اِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَاِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ اَخْفَی﴾ اینجا هم فرمود الآن وقتِ پیروزی و نصرت الهی است نسبت به فتح مکه، شما چه نامه‌ای بود نوشتید؟ حالا برخی‌ها خواستند بگویند ما این حاتب را اعدام بکنیم یا نه؟ حضرت فرمود این «شهد بدراً» فعلاً بگذارید، این‌طور نیست که اگر کسی جزء مجاهدان صحنه بدر بود بالکلّ عفو بشودّ این‌طور نیست گاهی هم ممکن است ذات اقدس الهی عفو کند یا توسعه بدهد یا فرصت توبه بدهد.

فرمود: ﴿وَ اَنَا اَعْلَمُ بِمَا اَخْفَیْتُمْ وَ مَا اَعْلَنتُمْ وَ مَن یَفْعَلْهُ مِنکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ﴾؛ راه راست را گُم کرده. ما یک راه راستی به شما نشان می‌دهیم که این راه مستقیماً به بهشت می‌رسد از این راه فاصله گرفتید خودتان را به زحمت‌انداختید، این آدرس مستقیم است. آدرس بهشت از عبادت می‌گذرد از حق می‌گذرد، از خیر می‌گذرد، از حسن می‌گذرد، از صدق می‌گذرد «الحق و الصدق و الخیر و الحسن» سبیل الله هستند این مستقیم به بهشت می‌رسد.

این روایات برزخ را ملاحظه می‌فرمایید مؤمن که می‌میرد وارد برزخ می‌شود. برزخیان که دوست خودشان را دیدند از او سؤال می‌کنند که فلان رفیق ما فلان مؤمن چطور شد؟ می‌گویند حالش خوب است مثلاً زنده است، اینها هم دعا می‌کنند. سؤال می‌کنند فلان رفیق ما چطور شد؟ می‌گویند این قبل از ما آمده قبل از من مُرده، اینها می‌گویند پس چرا این جا نیاوردند؟ بعد می‌گویند: «هَوَی هَوَی‌»[14] معلوم می‌شود در راه افتاده، این‌طور نیست که بعضی‌ها مستقیماً وارد جنّت برزخی بشوند، اینها که قدری مشکل دارند در راه به هر حال می‌افتند یک مقدار آسیب می‌بینند یک مقدار تنبیه می‌شوند تا اینکه بعد از تطهیر به اینها برگردند. این روایت برزخ را مرحوم مجلسی (رضوان الله علیه) نقل کرده که اینها می‌پرسند فلان رفیق ما چطور شد؟ از چند نفر سؤال می‌کنند می‌گویند خوب است الحمدلله و دعا می‌کنند، فلان رفیق چطور شد؟ او می‌گوید قبل از من مُرده، اینها می‌گویند پس چرا اینجا نیاوردند؟ بعد می‌گویند: «هَوَی هَوَی‌» معلوم می‌شود وسط‌ها افتاده، این معلوم می‌شود یک مقدار پیاده‌رو رفته، جادّه خاکی رفته مشکل پیدا کرده ولی به هر حال برای مؤمن امید نجات هست.

فرمود: ﴿وَ اَنَا اَعْلَمُ بِمَا اَخْفَیْتُمْ وَ مَا اَعْلَنتُمْ وَ مَن یَفْعَلْهُ مِنکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ﴾ بعد فرمود: ﴿اِن یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ اَعْدَاءً﴾؛ شما که نامه سرّی می‌نویسید خیال می‌کنید اگر آنها پیروز شدند به شما رحم می‌کنند؟ هرگز رحم نمی‌کنند. آن بیان نورانی حضرت امیر قبلاً هم اینجا خوانده شد که حضرت فرمود مرا تنها نگذارید.

آن روز حجاز دو دشمن داشت: یکی شرقی، یکی غربی؛ شرقی همین کسراهای ایران بودند که امپراطوری داشتند، غربی همین قیصرهای روم بودند مثل امروز دوتا قدرت بود گرچه دارد به یک قدرت تبدیل می‌شود؛ اما آن روز همین دو قدرت یکی کسراهای ایران بود، یکی قیصرهای روم. فرمود اینها وقتی پیروز شدند این تعبیر «اکاسره» و «قیاصره» این در خطبه قاصعه نهج‌البلاغه هست، فرمود اینها که آمدند می‌دانید با پیغمبرزاده‌ها چه کار کردند با امامزاده‌ها چه کار کردند؟ با فرزندان ابراهیم خلیل چه کار کردند؟ هیچ احترامی برای پیغمبرزاده‌ها قائل نبودند این پیغمبرزاده‌ها را چارودار کردند اینها را اصحاب دبر و وبر کردند. شما خیال می‌کنید وقتی دشمن پیروز شود به شما سِمت می‌دهد؟ [15] حالا بعضی از پیغمبرزاده‌ها را ما می‌شناسیم یعقوب را، اسحاق را، اسماعیل را خیلی‌ها را که قرآن اسم نبرده؛ ولی از فرزندان ابراهیم خیلی بودند، نوه اسحاق بودند، نوه یوسف صدّیق بودند فرمود اینها را چارودار کردند آن روز که وسیله نقلیه ماشین و اینها نبود همین شتر بود، شتر یک چارودار می‌خواهد. فرمود اینها را یا اصحاب دبر کردند یا اصحاب وبر کردند هر دو تعبیر در نهج‌البلاغه هست.

گلّه شتر دو گروه چارودار می‌خواهد: یکی «وَبَر»، «وبر» این کُرک‌های بدن شتر است اینها را می‌گویند وبر، می‌گویند پارچه‌های وبری، عبای وبری، قبای وبری، وبر این کرک‌های لطیف و بادوام شتر است. در بیانات نورانی حضرت امیر در آن قسمتی که دو قسمتش را مرحوم سید رضی نقل کرد قسمت سوم را متاسفانه نقل نکرد این است، فرمود: «کُنْ فِی اَلْفِتْنَةِ کَابْنِ اَللَّبُونِ لاَ ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ وَ لاَ ضَرْعٌ فَیُحْلَب وَ لاَ وَبَرٌ فَیُسْلَبَ‌»[16] فرمود این شتربچه دو ساله به فتنه خدمت نمی‌کند، نه شیر دارد که کسی از او بدوشد، نه پشتی دارد که قابل سوار شدن باشد، نه کُرکی دارد که از او بچینند لباس درست کنند «لاَ ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ وَ لاَ ضَرْعٌ فَیُحْلب وَلاَ وَبَرٌ فیُسْلَبَ» فرمود اینها آمدند پیغمبرزاده‌ها را اصحاب دبر و وبر کردند. چارودارها یک عده برای اینکه زخم‌های روی دوش این شترها را درمان کنند پانسمان کنند اینها را می‌گویند اصحاب دبر یعنی پشت را که زخم شده معالجه می‌کنند، یک عده هم آن کرک‌های جلوی سینه و قسمت‌های دیگر شتر را می‌چینند. فرمود یادتان هست که اینها آمدند همین کسراهای ایران، همین قیصرهای روم اینجا مسلّط شدند، این اولاد انبیا را اصحاب دبر و وبر کردند دشمن این است! این‌طور نیست که ـ خدای ناکرده ـ دشمن اگر مسلط شود به یک عدّه سِمت بدهد به یک عدّه سمت ندهد. فرمود این اگر می‌آمد توی حاطب بن ابی بلتعه را زنده می‌گذاشت؟ این مسلمان است در جنگ بدر شرکت کرده مگر به تو رحم می‌کرد؟ این ﴿اِن یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ اَعْدَاءً﴾ این که با عقیده شما مخالف است جنگ عقیده‌ای است ﴿وَ یَبْسُطُوا اِلَیْکُمْ اَیْدِیَهُمْ وَ اَلْسِنَتَهُم بِالسُّوءِ﴾ تمام بددهنی‌ها را نسبت به شما دارند دست‌درازی هم می‌کنند و تمام کوشش‌ آنها این است که شما برگردید مشرک و ملحد بشوید، چون جنگ عقیده‌ای است سخن از زمین و امثال آن نیست که شما با هم جنگ داشته باشید این با عقیده شما در جنگ است. فرمود این چه کاری بود کردی؟ البته او توبه کرد به حسب ظاهر یا دیگران هم اگر قصد داشتند توبه کردند و زمینه مبارزه مسلحانه شروع شد و مکه فتح شد.

برای تتمیم این مسئله فرمود شما فرزندان ابراهیم خلیل هستید؛ در بخش پایانی سوره مبارکه «حج» دارد که شما شناسنامه‌ای، نسب‌نامه‌ای، شجره‌ای با پدرتان دارید و آن ابراهیم خلیل (سلام‌الله‌علیه) است، دین پدرتان را حفظ کنید. به مسلمان‌ها دارد که ﴿مِّلَّةَ اَبِیکُمْ اِبْرَاهِیمَ﴾ این ملّة منصوب به اغراست؛ یعنی «خذوا» ﴿مِّلَّةَ اَبِیکُمْ اِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ﴾ [17] شما شناسنامه دارید فرزندان ابراهیم خلیل هستید، چون این «اَنَا وَ عَلِیٌّ اَبَوَا هَذِهِ الْاُمَّةِ»[18] که مخصوص پیغمبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که نیست، هر پیغمبری که آمد فرمود هر کس تحت ولای من باشد من او را به عنوان فرزندی قبول دارم. این بخش پایانی سوره مبارکه «حج» این است که شما بچه‌های ابراهیم خلیل هستید مگر او را به نبوّت قبول نکردید؟ او را به رسالت قبول ندارید؟ اگر او را به امامت و رسالت و ﴿وَ اتَّخَذَ اللّهُ اِبْرَاهِیمَ خَلِیلاً﴾ [19] قبول دارید، ﴿اِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِمَاماً﴾[20] قبول دارید، پس فرزندان او هستید. انسان چنین شجره‌ای دارد، مؤمن چنین شجره‌ای دارد که من فرزند ابراهیم خلیل هستم، این اختصاصی به سادات ندارد، اگر کسی مؤمن باشد بچه ابراهیم خلیل است این کم مقامی نیست ﴿مِلَّةَ﴾ این منصوب به اغراست یعنی «خُذُوا» ﴿مِلَّةَ اَبِیکُمْ اِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ﴾ که «کفی بذلک فخرا»! اینجا هم فرمود ببینید پدرتان چه کار کرده؟ این آیه قبل که ﴿قَدْ کَانَتْ لَکُمْ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی اِبْرَاهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ﴾ روی این قسمت است فرمود آن کارهایی که ابراهیم خلیل کرد که از شما توقع نداریم؛ اما همین که ابراهیم خلیل آمده مرزش را از کفار جدا کرده شما هم همین کار را بکنید. حالا محدوده کافر کجاست؟ با کفار می‌شود رابطه برقرار کرد یا نه؟ بعد از اینکه این بخش‌ها گذشت آیه هفت و هشت همین سوره مبارکه «ممتحنه» جوابگوی این مسائل است.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo