< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

96/10/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر سوره واقعه آیات 83 تا 96

﴿فَلَوْلاَ اِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ (83) وَ اَنتُمْ حِینَئِذٍ تَنظُرُونَ (8٤) وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُون‌ (85) فَلَوْلاَ اِن کُنتُمْ غَیْرَ مَدِینِینَ (86) تَرْجِعُونَهَا اِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (87) فَاَمَّا اِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ (88) فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّتُ نَعِیمٍ (89) وَ اَمَّا اِن کَانَ مِنْ اَصْحَابِ الْیَمِینِ (90) فَسَلاَمٌ لَکَ مِنْ اَصْحَابِ الْیَمِینِ (91) وَ اَمَّا اِن کَانَ مِنَ الْمُکَذِّبِینَ الضَّالِّینَ (92) فَنُزُلٌ مِنْ حَمِیمٍ (93) وَ تَصْلِیَهُ جَحِیمٍ (9٤) اِنَّ هذَا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ (95) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ (96) ﴾

سوره مبارکه «واقعه» از سُوری است که پیام جهانی دارد. بعضی از سُور خطاب‌های آنها مربوط به امت اسلامی یا مربوط به مردم «جزیرة العرب» و مانند آن است. می‌فرماید شما سابقه‌ خود را از یاد نبرید: ﴿تَخَافُونَ اَن یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ﴾[1] در یک منطقه غارتگری و سرقت و فقر به سر می‌بردید و هراسناک بودید که دیگران شما را خَطفه کنند، برُبایند ﴿یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ﴾. آن‌گاه ذات اقدس الهی مکه را حَرم اَمن قرار داد و دو مشکل شما را به آسانی حلّ کرد: یکی امنیت و دیگری اقتصاد: ﴿فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ ٭ الَّذِی اَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَ آمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ[2] ، هم اقتصاد شما را تامین کرد، هم امنیت شما را. این گونه از آیات کم نیست که خطاب به یک امت خاص است، به یک ملّت مخصوص است، به یک نحله ویژه است و مانند آن. اما برخی از سُور و آیات آنها جهانی است، اختصاصی به یک ملّت و نحلت خاص ندارد؛ نظیر همین سوره مبارکه «واقعه».

این سوره مبارکه «واقعه» که به صورت لفّ و نشر از یک سو؛ یا متن و شرح از سوی دیگر تنظیم شد، اوّل به این صورت بیان شده است که: ﴿اِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ ٭ لَیْسَ لِوَقْعَتِهَا کَاذِبَةٌ ٭ خَافِضَةٌ رَافِعَةٌ ٭ اِذَا رُجَّتِ الارْضُ رَجّاً﴾[3] تا ﴿وَ کُنتُمْ﴾[4] ، این ﴿کُنتُمْ﴾ نه یعنی عرب، نه یعنی مسلمان‌ها؛ یعنی مردم جهان، به دلیل اینکه دارد که ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الاوَّلِینَ ٭ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ﴾[5] گروهی از انبیا و امم گذشته و گروهی از شما. اینکه فرمود: ﴿وَ کُنتُمْ﴾؛ یعنی «یا ایها النّاس»؛ نظیر ﴿مَا هِیَ اِلاّ ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾[6] ، در بخشی از آیات دارد که قرآن برای بشر آمده است، نه برای عرب یا برای مسلمان. هر کس انسان است، قرآن برای او آمده است که در حدّ خود از این کتاب بهره ببرد. آیاتی هم که قبلاً اشاره شد؛ نظیر ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ اَشْیَاءَهُمْ﴾[7] اینها جهانی است؛ هم شیء مفهوم عام است، هم وقتی جمع بسته شد معلوم می‌شود که جمیع اشیا را می‌گیرد. اینکه فرمود: ﴿وَ کُنتُمْ اَزْوَاجاً ثَلاَثَةً﴾ این طلیعه نشر بعد از آن لفّ، یا شرح بعد از آن متن است که خطاب به بشر هست، نه خطاب به مسلمین و مانند آن؛ لذا فرمود: ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الاوَّلِینَ﴾ از گذشته‌ها، از انبیا و اولیای گذشته ﴿وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ﴾، این یک مطلب.

مطلب دیگر اینکه نظیر اینکه خطاب، خطاب جهانی است، خطاب به مسلمین یا خطاب به عرب نیست، این است که در بعضی از آیات گذشته داشتیم: ﴿اَنتُمْ اَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ اُمَّهَاتِکُمْ﴾[8] که این اجنّه جمع جنین است نه جمع جِنّ. فرمود شما جنین بودید در رحم مادرهایتان، این خطاب به بشر است، خطاب به جامعه اسلامی یا عرب و مانند آن نیست؛ لذا در بخش‌های دیگری که آنها تعجّب کردند گفتند: ﴿ا وَ آبَاؤُنَا الاوَّلُونَ﴾،[9] می‌فرماید به اینکه بگو: ﴿قُلْ اِنَّ الاوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ اِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾، اگر در آیه 49 و پنجاه فرمود اولین و آخرین در حشر اکبر حضور پیدا می‌کنند، معلوم می‌شود که این از سنخ ﴿مَا هِیَ اِلاّ ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾ است. اگر همه را خطاب قرار می‌دهد، می‌تواند بگوید که جوامع بشری «من الاولین الی الآخرین» سه دسته‌اند: یک عده جزء مقرّبین‌اند، یک عده جزء اصحاب یمین‌اند، یک عده اصحاب شمال. البته زیر مجموعه هر کدام از این اصناف سه‌گانه، فِرَق و صنوف فراوانی هم هست.

غرض این است که سوره مبارکه «واقعه» که دارد از حشر اکبر خبر می‌دهد از قیامت کبری خبر می‌دهد، نه قیامت صغری، از سنخ ﴿مَا هِیَ اِلاّ ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾ است؛ لذا با اوّلین و آخرین کار دارد.

پرسش: ...

پاسخ: نه، الآن کسانی که هستند که دنباله آنها هستند. مسلمین هستند، یهودی‌های فعلی هستند، مجوسی‌های فعلی هستند، مشرکین فعلی‌اند، ملحدین فعلی‌اند. این قبلاً هم همین طور بود، الآن هم همین طور است. قبلاً هیچ پیامبری نیامده بود، الا اینکه عدّه‌ای اینها را تکذیب می‌کردند، الآن هم همین طور است. بنابراین اینکه فرمود: ﴿مَا هِیَ اِلاّ ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾، این پیام جهانی است، پیام است برای بشریت، فرمود: ﴿اِنَّ الاوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ﴾، دیگر ﴿وَ کُنتُمْ اَزْوَاجاً ثَلاَثَةً﴾ معنایش این نیست که امت اسلامی سه قسم است، خطاب به جامعه بشری است.

مطلب بعدی آن است که اگر این بشرها اختلافی با هم داشته باشند، اختلاف فرعی است؛ یعنی در همین اعمال و عقاید است و گرنه ذات اقدس الهی هیچ کسی را بدون سرمایه خلق نکرد، به همه یک سلسله علوم میزبان داد به نام ﴿فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾‌[10] ؛ به همه گفت علومی که از حوزه و دانشگاه تهیه می‌کنید اینها مهمانان شما هستند. به همه دستور داد مهمانی دعوت کنید که با صاحبخانه بسازد، علمی فراهم کنید که با ﴿فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾‌ هماهنگ باشد تا هم راحت زندگی کنید هم راه کسی را نبندید و هم بیراهه نروید چیزی از بیرون دعوت کنید به جانتان وارد کنید که با صاحبخانه نسازد همیشه در «عذاب الیم» هستید ما شما را با صاحبخانه خلق کردیم، ﴿فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾‌. هر علمی که می‌خواهید در حوزه یا دانشگاه فرا بگیرید باید مواظب باشید با صاحبخانه بسازد. این حرف‌های جهانی است اختصاصی به یک ملّت و نحله ندارد.

مطلب دیگر آن است که خود سیدنا الاستاد مرحوم علامه هم اشاره کردند که این ﴿اَصْحَابِ الْیَمِین﴾ را در همین سوره مبارکه «واقعه» تشریح کرد که فرمود: ﴿فَاَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ مَا اَصحَْابُ الْمَیْمَنَة﴾، خود ایشان فرمودند که منظور از یمین، دست راست نیست، تا یک عده بگویند چون مؤمنین نامه اعمالشان به دست راست داده می‌شود و دست راست برکتی دارد، اصحاب یمین یعنی اصحاب دست راست، چون خود قرآن بیان کرده که فرمود اینها اصحاب میمنت هستند پس معلوم می‌شود چپ و راست معیار نیست، «اصحاب المشامة» بودن و «اصحاب المیمنة» بودن، این معیار است. ایشان هم فرمایششان همین است.

مطلب دیگر آن است که اینکه ذات اقدس الهی بعد از تنظیم سه‌گانه مربوط به کشاورزی و نازل کردن باران از ابر که از ذات اقدس الهی به برکت قرآن و اهل بیت مخصوصاً وجود مبارک ولیّ عصر (ارواحنا فداه) قَسم می‌دهیم به برکت این ذوات قدسی این برکت را از ما دریغ ندارد و باران مناسب را در سراسر ایران اسلامی ارزانی بدارد، بعد از اینکه فرمود ما باران در کنار آن کشاورزی و همچنین مطلب سوم را که آتش باشد فراهم کردیم، فرمود: ﴿فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ﴾، بعد فرمود: ﴿فَلَا اُقْسِمُ﴾[11] . این نظیر سوره مبارکه «الرحمن» است از یک بخش. آن‌جا ترجیع‌بند فراوان داشت که بعد از هر نعمتی می‌فرمود: ﴿فَبِاَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾[12] ، اینجا بعد از هر پاراگراف وسیعی می‌فرماید: ﴿فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ﴾؛ یعنی بعد از اینکه مسئله ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ﴾[13] ، ﴿اَ فَرَاَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ﴾[14] ، ﴿اَ فَرَاَیْتُمُ الْمَاءَ الَّذِی تَشْرَبُونَ﴾[15] ، ﴿اَ فَرَاَیْتُمُ النَّارَ الَّتِی تُورُونَ﴾[16] ، اینها را که فرمود، فرمود: ﴿فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ﴾.

اینجا هم در بخش پایانی سوره مبارکه «واقعه» بعد از اینکه مسئله رجوع به الله و روح و ریحان و اینها را که ذکر کرد، فرمود: ﴿فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ﴾. این تسبیح بعد از هر نعمت خاص، نشانه آن است که جامعه انسانی اختصاصی به یک گروه خاص ندارد، احتیاج به این نِعَم دارد، اوّلاً؛ و خدای سبحان این نِعَم را فراهم کرد، ثانیاً؛ خودش باید بی‌نیاز از این نِعَم باشد، ثالثاً؛ و گرنه «طَلَبَ الْمُحْتَاجِ اِلَی الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَاْیِهِ وَ ضَلَّةٌ»،[17] ثالثاً؛ لذا فرمود: ﴿فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ﴾؛ او را تسبیح کن؛ یعنی او نیاز ندارد، ما به کسی وابسته‌ایم که نیاز نداشته باشد.

اگر به زبان عقلی و فلسفی کسی بخواهد سخن بگوید، می‌گوید که اگر محتاجی به محتاج دیگر وابسته باشد، این یا دور است یا تسلسل که این اصطلاح رسمی این کتاب‌های فلسفه و کلام است. به لسان دعا بخواهد سخن بگوید همان حرف حکیمانه امام سجاد است به زبان حکمت نظری حرف می‌زند، فرمود: «طَلَبَ الْمُحْتَاجِ اِلَی الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَاْیِهِ وَ ضَلَّةٌ»، یک حکیم حکمت عملی وقتی بخواهد حرف بزند، نمی‌گوید این دور است یا تسلسل؛ می‌گوید این سفاهت است. «الف» اگر به «باء» رجوع کند، «باء» حتماً باید بی‌نیاز باشد اگر «باء» هم مثل «الف» نیازمند باشد، اگر به زبان حکمت نظری کسی بخواهد سخن بگوید بیان نورانی امام سجاد است در صحیفه که فرمود: «طَلَبَ الْمُحْتَاجِ اِلَی الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَاْیِهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِه‌»، به زبان فلسفی و کلامی بخواهد حرف بزند، همان مشکل دور و تسلسل را مطرح می‌کند. این بیان خیلی شیوا و شیرین است؛ لذا در همه موارد سخن از تسبیح است؛ یعنی او به هیچ وجه نیازمند نیست.

مطلب دیگر وقتی آب را می‌خواهد در قرآن کریم بیان کند، می‌گوید آبی است خنک و گوارا؛ اما وقتی شراب را می‌خواهد معرفی بکند آن اوصاف حرام و پست و رذل دنیایی آن را نفی می‌کند، هر جا سخن از شراب بهشت شد این اوصاف سلبیه را هم بازگو می‌کند. در همین سوره مبارکه «واقعه» آیه هجده آمده: ﴿بِاَکْوَابٍ وَ اَبَارِیقَ وَ کَاْسٍ مِن مَعِینٍ﴾، ما در فارسی همین کاسه می‌گوییم؛ اما در لغت عرب که وسیع است، بین «کاس» و «قدح» و «ابریق» و «کوب» خیلی فرق است. البته آن ظرف‌های کوچک و بزرگ اسم‌های خاص دارد؛ اما ظرف را به لحاظ مظروف نام‌گذاری کنیم نداریم یا کم است. «کاس» برای آن ظرفی است که در آن شراب می‌ریزند. «قدح» برای ظرفی است که در آن آب می‌ریزند. در سوره مبارکه 47 که به نام حضرت هست، آن‌جا فرمود چهار نهر در بهشت هست که بهشتی از این انهار اربعه استفاده می‌کند: ﴿اَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّی﴾، ﴿وَ اَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ﴾، ﴿اَنْهَارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ﴾، ﴿وَ اَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ﴾[18] ، نهر شراب روان است؛ اما آن خمر را هر جا که قرآن کریم بیان می‌کند، یا به صورت مَعین که بیان می‌کند آن اوصاف سلبی آن را هم ذکر می‌کند. در آن‌جا فرمود: ﴿وَ اَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبینَ﴾، دیگر سر درد بیاورد قی بیاورد، بدمستی بیاورد، اینها نیست. در سوره مبارکه «واقعه» که محل بحث است، وقتی سخن از «مَعین» شد و «کاس» شد، نه «قدح»؛ سخن از شراب است. وقتی «کاس» شد، فرمود: ﴿لَا یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَ لاَ یُنزِفُونَ﴾[19] ، تصدیع و سردرد نیست. این قدح را وقتی به بهشتی می‌دهند مصدِّع اوقات او نیستند که او یک قی بکند سردردی داشته باشد بدحال باشد، عقلش برود. «منزوف» و «مُنزِف»؛ یعنی مسلوب العقل، کسی که عقلش رفته، می‌گویند مُنزَف است کسی که هوش خود را از دست داده می‌گویند «مُنزِف» است گاهی به صورت معلوم گاهی به صورت مجهول در سوره مبارکه «واقعه» و همچنین سوره «صافات» به این صورت آمده؛ در سوره مبارکه «صافات» آیه 44 به بعد دارد: ﴿یُطَافُ عَلَیْهِم بِکَاْسٍ﴾، نه به قدح؛ معلوم می‌شود که شراب است. ﴿بِکَاْسٍ مِن مَّعِینٍ ٭ بَیْضَاءَ لَذَّةٍ لِّلشَّارِبِینَ ٭ لاَ فِیهَا غَوْلٌ وَ لاَ هُمْ عَنْهَا یُنزَفُونَ﴾[20] ، وقتی سخن از قدح باشد و آب، دیگر نمی‌فرماید این سردرد نمی‌آورد، قی نمی‌آورد، این مصدّع آنها نیست! معلوم است آب که سردرد نمی‌آورد؛ اما وقتی سخن از شراب است هم در سوره «واقعه» که محلّ بحث است هم در سوره «صافات» که بحث آن قبلاً گذشت، فرمود سردرد نمی‌آورد. این کسی که یک جام شراب به این شخص داد، مصدّع او نبود تصدیع نمی‌دهد. برخلاف کسی که در دنیا به کسی شراب می‌دهد، مصدّع اوست، صَداع و سردرد می‌آورد، قی می‌آورد، بدمستی می‌آورد و مانند آن. در آن سوره فرمود: ﴿یُنزِفُونَ﴾، مجهول آورد. در آیه محل بحث سوره مبارکه «واقعه» فرمود: ﴿لَا یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَ لاَ یُنزِفُونَ﴾، هم «انْزَفَ» به معنای ذهاب عقل است، هم «نُزِفَ». آن‌جا مجهول است اینجا معلوم، هر دو به یک معناست. غرض آن است که وقتی سخن از قدح و آب است، دیگر اوصاف سلبی را ذکر نمی‌کند، چون آب اوصاف سلبی ندارد، مصدّع کسی نیست؛ اما وقتی سخن از شراب شد، این اوصاف را ذکر می‌کند تا کسی خیال نکند که این شراب هم ـ معاذالله ـ از سنخ شراب دنیاست.

مطلب بعدی مسئله «طلح» است که «طلح» به معنای موز، بشارتی بود برای مردم حجاز، زیرا این درخت با آن زیبایی و میوه لطیفی که دارد، آب فراوانی نیاز دارد؛ لذا در حجاز که یک منطقه استوایی و کم‌آب است، این میوه بسیار کم است در جاهایی که آب فراوان است این میوه زیاد است. فرمود «طلح» برای مردم حجاز بشارتی بود، زیرا شنیده بودند از این میوه بهره‌ای می‌برند؛ اما خود این میوه در خود حجاز کمیاب است؛ البته الآن که کلّ جهان به برکت کعبه آن‌جا حضور پیدا می‌کنند مطلبی دیگر است. فرمود همین که آیه نازل شد: ﴿وَ طَلْحٍ﴾ کذا، اینها خیلی خوشحال شدند؛ اما از﴿اِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ﴾، که بخواهند بهره ببرند آن بهره را متاسفانه نمی‌برند.

مطلب دیگر گاهی قرآن کریم برای اثبات یک مطلب که این مستمر است همان کلمه دائم، خلود، آنها را ذکر می‌کند. گاهی راه‌های نفی را می‌بندد. یک وقت می‌فرماید که این شیء این درخت آفتابش دائمی است؛ یک وقت می‌گوید این هیچ حجابی ندارد؛ نه صبح حجابی دارد نه عصر حجابی دارد، این «اوقعِ فی النّفوس» است، این تاکید خاصی را به همراه دارد. وقتی که بفرماید: ﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ وَ لاَ مَمْنُوعَةٍ﴾ یعنی این نعمت‌هایی که در بهشت هست، آیه 32 به بعد همین سوره مبارکه «واقعه» که گذشت این بود: ﴿وَ فَاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ ٭ لاَ مَقْطُوعَةٍ وَ لاَ مَمْنُوعَةٍ﴾[21] ، یک وقت است دائمی است یک وقت می‌فرماید هیچ قطعی هیچ منّی در آن نیست. «منّ»؛ یعنی قطع. «ممنون»؛ یعنی مقطوع. وقتی با دو لفظ از یک معنا حکایت می‌کند، تثبیت آن، تاکید آن و تحقیق آن را می‌فهماند. نمی‌فرماید این دائم است، می‌فرماید: ﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ وَ لاَ مَمْنُوعَةٍ﴾؛ نظیر آنچه در سوره مبارکه «نور» گذشت؛ در سوره «نور» یک وقت می‌خواهد بفرماید که این درخت زیتون دائماً آفتاب می‌گیرد، این یک بیان است؛ یک وقت بیان این است که این ﴿لاَّ شَرْقِیِّةٍ وَ لاَ غَرْبِیَّةٍ﴾[22] ، این تحلیل می‌کند آن دوام آفتاب را. می‌فرماید این درخت زیتون اگر در وسط باغ باشد، ﴿لاَ شَرْقِیِّةٍ﴾ باشد ﴿وَ لاَ غَرْبِیَّةٍ﴾، بارِ آن بیشتر، بهتر، شیرین‌تر و حساس‌تر است، زیرا همین که آفتاب طلوع کرد به این درخت می‌تابد، تا آن وقتی که روی آسمان است به این درخت می‌تابد، این حجابی ندارد. درخت‌هایی که در وسط باغ هستند این طور هستند. درخت‌هایی که در قسمت شرقی باغ‌اند، آن دیوار شرقی سایه‌اش را روی این درخت‌ها می‌گذارد بخشی از صبح این درخت‌ها آفتاب نمی‌گیرد تا آفتاب کاملاً بالا بیاید. درخت‌هایی که در قسمت دیوار غربی باغ هستند بخشی از بعد از ظهر و عصر آفتاب نمی‌گیرند. سایه این دیوار غربی نمی‌گذارد این درخت‌هایی که در غرب غرس شدند نور بگیرند؛ اما درختی که در وسط باغ است می‌گویند: «شجرةٌ ضاحیة»؛ یعنی آفتابگیر است. ﴿لاَ شَرْقِیِّةٍ﴾ است که صبح تا یک مدت آفتاب نگیرد. ﴿وَ لاَ غَرْبِیَّةٍ﴾ است که بعد از ظهر و عصر آفتاب نگیرد. این دائماً آفتاب می‌گیرد. اگر درختی در وسط باغ باشد دائماً آفتاب بگیرد، شیرین‌تر، درشت‌تر، پخته‌تر و مانند آن می‌شود. این غیر از آن است که بگوید این شجر دائماً آفتاب می‌گیرد؛ اما این را تحلیل می‌کند می‌گوید: ﴿لاَّ شَرْقِیِّةٍ وَ لاَ غَرْبِیَّةٍ﴾، این تاکید بهتری دارد. ﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ وَ لاَ مَمْنُوعَةٍ﴾[23] هم از همین قبیل است. پس یک وقت می‌فرماید این درخت دائماً میوه می‌دهد، ﴿اُکُلُها دائِمٌ﴾. یک وقت می‌فرماید: ﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ وَ لاَ مَمْنُوعَةٍ﴾ یا ﴿لاَّ شَرْقِیِّةٍ وَ لاَ غَرْبِیَّةٍ﴾ این تعبیرات خاصّ آن است.

بنابراین در این گونه از موارد گاهی انسان از فرود به فراز، گاهی از فراز به فرود؛ این تعبیر فراز و فرود از لطیف‌ترین تعبیرات شیخ فرید الدین عطار است.[24] قرآن گاهی هم فراز دارد گاهی فرود؛ گاهی از پایین به بالا می‌رود، گاهی از بالا به پایین می‌آید، ﴿الْمُکَذِّبِینَ الضَّالِّینَ﴾[25] . این ضلالت و گمراهی، پایانش به تکذیب و کفر است؛ یعنی معصیت‌های کوچک به معصیت‌های بزرگ، بعد معصیت بزرگ به کفر منتهی می‌شود که این آیه قبلاً گذشت: ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ اَسَاءُوا السُّوءی﴾[26] ؛ با آن تحلیلی که سیدنا الاستاد دارند قبلاً بیان شد که ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ اَسَاءُوا السُّوءی اَن کَذَّبُوا﴾، این ﴿اَن کَذَّبُوا﴾ کفر است. کذب، گناه است؛ اما تکذیب کفر است. عاقبت کسانی که به دنبال گناه رفته‌اند تکذیب است. این ضلالت گاهی به تکذیب می‌رسد ـ معاذالله ـ که عاقبت کسانی که بی‌توبه دارند می‌میرند کفر است. یک وقت است که چون کافرند این گناه از آنها نشات می‌گیرد و صادر می‌شود؛ لذا در یک قسمت مثل آیه 51، ضالّون بر مکذبّون مقدم شد، در قسمت دیگر مکذّب بر ضالّین مقدم شد که آیه 92 است: ﴿وَ اَمَّا اِن کَانَ مِنَ الْمُکَذِّبِینَ الضَّالِّینَ﴾. پس گاهی سیّئات سبب کفر می‌شود، کفر منشا پیدایش سیّئات است آن دیگر «گاهی» نیست البته که این قسمت‌ها را یکی پس از دیگری فرمودند.

یقین سه قسم است: گاهی یقین علمی است، گاهی یقین عینی است، گاهی یقین حقّی است. یقین علمی این است که با برهان حاصل بشود. البته در روایات ما هم هست کمترین چیزی که ذات اقدس الهی خلق کرده است یقین است. خدا رحمت کند سیدنا الاستاد مرحوم امام (رضوان الله علیه) در اثنای بحث اصول یک روز به مناسبتی گفت که خیلی‌ها «ظُننا» هستند نه علما. اگر گفته شد: «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْاَنْبِیَاء»؛[27] شامل خیلی‌ها نمی‌شود، برای اینکه خیلی‌ها با مظنّه دارند زندگی می‌کنند؛ ظاهر این است، ظاهر آن است، بنای عقلا این است، اعتبار این است، اینها جز ظنون ره‌آوردی ندارد، علم بسیار کم است یقین بسیار کم است، یقین با برهان حاصل می‌شود. در روایت دارد کمترین و نادرترین چیزی که خدا خلق کرده است مسئله یقین است. یقین بسیار کم است.

یقین یا علمی است، مثل کسی که با برهان مطلبی را ثابت می‌کند یا عینی است مثل آن عارفی که حق را مشاهده می‌کند، خطای باصره و امثال آن نیست یا خودش در آن مستغرق است می‌شود یقین حقّی. پس «الیقین علی ثلاثة اقسام: یقینٌ علمی، یقینٌ عینی و یقینٌ حقّی». فرمود اینها در دنیا که یقین ندارند، باور هم نکردند حرف انبیا را. اما وقتی ﴿اِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ﴾، اینها از «علم الیقین» به «عین الیقین» نرسیدند از جحد و انکار به «عین الیقین» رسیدند. این ترتیب در کار نیست که انسان اگر بخواهد به «عین الیقین» برسد حتماً اوّل باید «علم الیقین» داشت باشد، نخیر! بعضی‌ها از «علم الیقین» به «عین الیقین» می‌رسند، بعد به «حق الیقین»، بعضی از انکار و نفی و جحد ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا اَنفُسُهُمْ﴾[28] ، از این جا می‌رسند. اینها که ﴿بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ﴾ شد، در دنیا که ﴿جَحَدُوا بِهَا﴾ بودند، مع ذلک وقتی مُردند به «عین الیقین» می‌رسند حق را مشاهده می‌کنند. وقتی وارد سوخت و سوز شدند، ﴿اِنَّ هذَا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ﴾. بعد از مرگ به اینها دوزخ را نشان می‌دهند می‌گویند: ﴿اَ فَسِحْرٌ هذَا اَمْ اَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾[29] ، می‌گویند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾[30] ؛ این از تردید یا نفی به «عین الیقین» رسید، نه اینکه از «علم الیقین» به «عین الیقین» برسد. پس این تثلیث ناظر به ترتّب نیست. ما سه نوع یقین داریم: «علم الیقین» داریم؛ «عین الیقین» داریم؛ «حق الیقین» داریم که یقین بر سه قسم است: یا یقین حصولی است؛ یا یقین حضوری است؛ یا یقین وجودی است؛ اما معنایش این نیست که اینها مرتّب‌اند اگر کسی بخواهد به «عین الیقین» برسد حتماً اوّل باید «علم الیقین» داشته باشد، این طور نیست؛ لذا همین منکرین وقتی مُردند خدا به اینها می‌فرماید این جهنم را ببینید ﴿اَ فَسِحْرٌ هذَا اَمْ اَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾. بنابراین اگر یک مطلب جدیدی در سوره مبارکه «واقعه» باشد در نوبت فردا مطرح می‌شود. اگر نشد که ـ ان‌شاءالله ـ به سوره مبارکه «حدید» می‌رسیم.

 


[24] دیوان اشعار عطار، غزل337. «ز سرگشتگی زیر چوگان چرخ ٭٭٭ چو گویی ندانی فراز از فرود».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo