< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

96/10/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 78 تا 87 سوره واقعه

﴿اِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ (77) فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ (78) لَا یَمَسُّهُ اِلاّ الْمُطَهَّرُونَ (79) تَنزِیلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ (80) اَ فَبِهذَا الْحَدِیثِ اَنتُم مُدْهِنُونَ (81) وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ اَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ (82) فَلَوْلاَ اِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ (83) وَ اَنتُمْ حِینَئِذٍ تَنظُرُونَ (8٤) وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُون‌ (85) فَلَوْلاَ اِن کُنتُمْ غَیْرَ مَدِینِینَ (86) تَرْجِعُونَهَا اِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (87)﴾

در این بخش، مقداری از همان عظمت قرآن را بیان می‌کنند؛ این قرآن مادامی که در نزد ذات اقدس الهی هست، «علی حکیم» است. وقتی به صورت قول در آسمان‌ها درآمده است، به صورت قولِ رسول کریم درمی‌آید که جبرئیل (سلام‌الله‌علیه) هست که مُطاع فرشته‌هاست: ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ اَمِینٍ﴾؛[1] این رسول، امین است، مُطاع است، فرشته‌های آسمان از او اطاعت می‌کنند. وقتی تنزّل کرد ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ﴾،[2] از آن به بعد بخواهد از قلب مطهر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به لبان مطهر آن حضرت برسد که ﴿وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْیٌ یُوحَی﴾،[3] می‌شود قول رسول کریمِ بشری. پس در مصدر اوّلی، «علی حکیم» است که در آغاز سوره مبارکه «زخرف» گذشت، فرمود: ﴿اِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ اِنَّهُ فی‌ اُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾؛ [4] وقتی از «علی حکیم» تنزّل کرد، به صورت قول درآمد و جبرئیل (سلام‌الله‌علیه) آن را تلقّی کرد و بخواهد در بین فرشته‌ها مطرح کند، می‌شود سخنگوی خدا در آسمان‌ها، می‌شود: ﴿ مُطَاعٍ ثَمَّ اَمِینٍ﴾ که در سوره «تکویر» است. وقتی ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ﴾، آن وقت خود رسول خدا از قلب مطهّرش به لبان مطهّرش می‌رسد، می‌شود سخنگوی خدا در زمین؛ آن‌گاه می‌فرماید که ﴿اِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ﴾.

بنابراین آنچه در سوره مبارکه «تکویر» آمده است، با آنچه در سوره «حاقه» آمده است، اینها مرزهایشان کاملاً از هم جداست. در سوره «تکویر» آیه این است: ﴿اِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ ٭ ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ ٭ مُطَاعٍ ثَمَّ اَمِینٍ﴾؛[5] این مربوط به سخنگو بودنِ جبرئیل در آسمان‌هاست و آنچه در سوره مبارکه «حاقه» آمده است، این است: ﴿اِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ ٭ وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِیلاً مَا تُؤْمِنُونَ ٭ وَ لاَ بِقَوْلِ کَاهِنٍ قَلِیلاً مَا تَذَکَّرُونَ ٭ تَنزِیلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ ٭ وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الاقَاوِیلِ﴾؛[6] این می‌شود سخنگوی خدا در زمین.

در این بخش فرمود اگر ـ معاذالله ـ رسول خدا مقداری کم یا زیاد کند، ﴿لَاَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ﴾[7] و اینکه متنبّیانی در عالم بودند و ذات اقدس الهی این تهدید را درباره آنها نکرده است برای اینکه آنها سکه قبولی نداشته و ندارند؛ البته باطل‌اند و خداوند آنها را سرجای خودشان خواهد نشاند، چه اینکه در سوره مبارکه «انبیاء» فرمود ما اینها را سرجایشان می‌نشانیم؛ آیه هجده سوره مبارکه «انبیاء» این است که ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَاِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾، گفته‌های راستین را که انبیا (علیهم‌السّلام) آوردند، بافتنی‌های دروغین را که متنبّیان داشتند، این حق آن باطل را مغزکوب می‌کند، دماغش و مغزش را درمی‌آورد: ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَاِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾، «دمغه»؛ یعنی دماغش یعنی مغزش را درآورده مغزکوب کرده است.

مثالی که در سوره مبارکه «ابراهیم» زدند این است که این سیل روان که فیض الهی است حبابی را به همراه دارد که فرمود خداوند مثال حق و باطل را ذکر کرد؛ حق آن آبی است که ﴿وَ اَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الارْضِ﴾ می‌ماند و اما آنچه را که باطل است ﴿فَیَذْهَبُ جُفَاءً﴾.[8] این کفِ روی آب در همین فراز و فرود خود آب از بین می‌برد. «جُفاء» مشتق نیست جامد است؛ اما آنچه را که باطل است ﴿فَیَذْهَبُ جُفَاءً﴾، «جفاء»؛ یعنی مغزکوب شده؛ یعنی آب‌بُرد. این کف‌ها را چیزی از بین نمی‌برد مگر خروش خود آب. چیزی که آب برده است یعنی در همین جوشش و خروش آب از بین می‌رود این را می‌گویند: ﴿فَیَذْهَبُ جُفَاءً﴾، ﴿فَاَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً﴾. فرمود این باطل‌هایی که متنبّیان درآوردند اینها مغزکوب می‌شوند، ﴿فَیَذْهَبُ جُفَاءً﴾ می‌شوند؛ لذا درباره آنها هم این تهدید را اعمال کرده است؛ منتها آنها چون سکه قبولی ندارند، حرف آنها مقبول نیست؛ لذا آمار متنبّیان، کمتر از انبیا نیستند؛ اما همه اینها رخت بربسته‌اند چیزی از اینها در تاریخ نمانده است. الآن هم در جامعه هفت میلیاردی، تنها کسی که نام مبارکشان هست همین چند پیغمبر معروف هستند انبیای اولواالعزم هستند که سایر انبیا حافظان شریعت همین‌ها بودند؛ یعنی بین موسی و عیسی (سلام‌الله‌علیها) هر پیامبری که آمد حافظ شریعت موسای کلیم بود و بین عیسی و وجود مبارک پیامبر (علیهما‌السّلام) هر پیامبری که آمد، حافظ شریعت عیسی بود، چیز جدیدی نیاوردند. همین پنج پیامبر بزرگوارند که جهان را دارند اداره می‌کنند. الآن هر جا هم سخن از حق است، حرف همین انبیای الهی است.

مطلبی که اساسی است و قرآن کریم بر آن خیلی تکیه می‌کند، می‌فرماید که این کلام الهی قبل از اینکه به صورت کتاب دربیاید یک فضای بازی است که «علی حکیم» است، آن‌جا نه عبری است نه عربی، نه تازی است نه فارسی، کتابی نیست؛ اما ﴿لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾،[9] همان طوری که خدای سبحان «علی حکیم» است مظهر خدای سبحان هم «علی حکیم» است. در سوره مبارکه «زخرف» که فرمود: ﴿وَ اِنَّهُ فی‌ اُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾؛ در محضر ذات اقدس الهی «علی حکیم» است، در سوره مبارکه «نمل» به پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) فرمود این کتاب را در محضر ذات اقدس الهی که «علی حکیم» است تو فرا می‌گیری؛ آیه شش سوره مبارکه «نمل» این است: ﴿اِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾، اگر در سوره «زخرف» فرمود: ﴿وَ اِنَّهُ فی‌ اُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾، به پیغمبر هم فرمود تو «لدینا علی حکیم» را یاد می‌گیری.

پس آن مرحله فوق آن است که به جبرئیل رسیده باشد تا بشود قول رسول آسمانی و فوق آن است که به قلب حضرت نازل شده باشد. حضرت در مرحله ﴿ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی﴾،[10] آن «علی حکیم» را تلقّی می‌کند در مراحل نازله ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ﴾. پس هم قول رسول کریم است در آسمان، هم قول رسول کریم است در زمین، هم قول ذات اقدس الهی است که قائل بالاصاله است و اینها سخنگویان ذات اقدس الهی‌اند. همان طوری که لبان مطهّر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) معصوم و مصون است: ﴿وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْیٌ یُوحَی﴾، در جریان قوّه ناطقه جناب جبرئیل هم همین طور است؛ فرمود این کتاب از لَدَی الله که «علی حکیم» است و خودش هم مظهر «علی حکیم» است، تا به لبان مطهّر پیغمبر برسد که جامعه بشری او را تلقّی می‌کند، از چند طرف اسکورت شده که هیچ چیزی رخنه نمی‌کند کم نمی‌کند زیاد نمی‌کند. در سوره مبارکه «جن» فرمود ما از هر طرف برای این اسکورتی فرستادیم که این را از هر جهت حفظ بکنند که مصون بماند. آیه سوره مبارکه 25 به بعد سوره «جن» این است: ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ اَحَداً ٭ اِلاّ مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ﴾، [11] غیب خود را به رسول که مرتضی باشد مورد رضای او باشد اعلام می‌کند. همین غیب را دست نخورده به پیغمبر می‌رساند، چرا؟ برای اینکه ﴿فَاِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً﴾،[12] ذات اقدس الهی این امانت وحی الهی را به انسان امین بخواهد بسپارد در بین راه فرشته‌ها فراوان‌اند غیر فرشته هم فراوان‌اند، برای اینکه محفوظ بماند کم نشود زیاد هم نشود، از هر طرف ما رصد فرستادیم محافظ فرستادیم کمین دارند که هیچ چیزی بر قرآن افزوده نشود و هیچ چیزی از قرآن کم نشود این کمین‌ها را می‌گویند رصد. آنها که مراقب‌اند مواظب‌اند؛ مثل اینکه منجّمین در آن رصدخانه‌ها این ستاره‌ها را رصد می‌کنند ببینند چه موقع طلوع می‌کنند چه موقع غروب می‌کنند کاملاً مواظب هستند. فرمود ما رصد فرستادیم تا هیچ آسیبی به این کتاب نرسد، یک؛ برای ما روشن بشود گرچه همه چیز را ذات اقدس الهی می‌داند که ﴿لِیَعْلَمَ اَن قَدْ اَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَ اَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَ اَحْصَی کُلَّ شَی‌ءٍ عَدَداً﴾؛[13] لذا این قرآنی که الآن ما در محضرش هستیم، در زیر هدایت او هستیم، عین آن کلماتی است که از ذات اقدس الهی که «علی حکیم» است به مرحله «علی حکیم» رسیده، از آن‌جا به قول رسول کریم رسیده، از آن‌جا ﴿بِاَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[14] رسیده، از آن‌جا به رهبریِ جبرئیل امین به قلب مطهّر پیغمبر: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾ رسیده، از قلب مطهّر حضرت به لبان مطهّر حضرت که ﴿وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْیٌ یُوحَی﴾ رسیده، از آن‌جا به گوش ما رسید. از آن به بعد یا قبول یا نکول! فرمود تا برای ما روشن بشود که این به دست مردم رسیده، این رصدها را رها نمی‌کنیم، این کتاب است.

بنابراین هیچ تردیدی نیست که این است؛ اما اینکه فرمود: ﴿لَا یَمَسُّهُ اِلاّ الْمُطَهَّرُونَ﴾، بعضی خواستند بگویند این مِساس اعم از قرائت است؛ یعنی «لا یقراه الا المطهرون». این را مراحل نازله‌اش است که کسی بخواهد قرآن را همان طوری که می‌خواهد دست بزند باید طاهر باشد، بخواهد بخواند هم باید طاهر باشد؛ البته این ثواب بیشتری دارد. اما آن طور نیست که حالا نهی شده باشد. مس کردنِ قرآن کریم بدون طهارت نمی‌شود؛ اما قرائت قرآن بدون طهارت ثواب کمتری دارد، نه اینکه نشود. منظور از مطهّرون هم خصوص فرشته‌ها نیست، برابر آیه تطهیر، اینها مطهَّر هم هستند. این مقام، مقام عالی اهل بیت نیست، این مقام، مقام کتاب مکنون است. آن‌جا که این ذوات قدسی با پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یک نور هستند و پیغمبر از «لَدُن عَلِیِّ حَکِیم» این کتاب را یاد می‌گیرد و این ذوات قدسی با آن حضرت (علیهم‌السّلام) یک نور هستند، این بالاتر از کتاب مکنون است، هنوز به مرحله کتاب درنیامده و «علی حکیم» است وجود مبارک پیغمبر و آن نور از این باخبر هستند. بنابراین این ﴿الْمُطَهَّرُونَ﴾ اختصاصی به ملائکه ندارد، یک؛ برابر آیه تطهیر اهل بیت (علیهم‌السّلام) را شامل می‌شود، دو؛ و بالاتر از کتاب مکنون که «علی حکیم» است غذای این ذوات قدسی هم هست، این سه. این ﴿تَنزِیلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ را در چند جای قرآن ذکر می‌کند که این از «ربّ العالمین» نازل شده است. این تعلیق حکم بر وصف مشعر بر علیت است؛ یعنی این کتاب آمده عالمین را بپروراند نه تنها «رب المؤمنین» است، نه تنها «رب الانبیاء» است «ربّ المرسلین» است «ربّ العالمین» است؛ لذا ﴿مَا هِیَ اِلاّ ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾[15] جوامع بشری را هدایت می‌کند حالا بعضی نمی‌پذیرند مطلب دیگر است ﴿لِلْعالَمینَ نَذیراً﴾[16] است که در سوره مبارکه «فرقان» آمده است. ﴿تَنزِیلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ ٭ اَ فَبِهذَا الْحَدِیثِ اَنتُم مُدْهِنُونَ﴾، با این کتاب شما دُهن‌بار و وهن‌بار بخواهید تساهل و تسامح کنید نمی‌شود، بهره نمی‌برید. ﴿وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ اَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ﴾، بهره‌ای که شما می‌برید این است که قرآن را ـ معاذالله ـ تکذیب ‌کنید. در حقیقت این بهره نیست؛ به جای شکرگزاری کفران نعمت کنید، این شایسته نیست.

حالا به مسئله معاد برمی‌گردد. می‌فرماید شما که درباره معاد گاهی گفتید معاد ﴿رَجْعٌ بَعیدٌ﴾؛[17] این بعید است که انسان برگردد! و خودتان هم گفتید: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ﴾؛[18] استبعاد دارید، نه یقین. مستیقِن نیستید، مستبعِد هستید. گفتید: ﴿رَجْعٌ بَعیدٌ﴾، این «رجع» مصدر است و متعدی است، غیر از رجوع است؛ رجوع مصدری است لازم از همین «رَجَعَ» است؛ این «رَجَعَ» یک ماده‌اش متعدی است یک ماده‌اش هم لازم. آن ماده‌ای که لازم است مصدرش رجوع است، آن ماده‌ای که متعدی است مصدرش رجع است. ﴿فَارْجِعْنا﴾[19] از «رجع» متعدی است. گفتند ﴿رَجْعٌ بَعیدٌ﴾، یقین ندارند ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ﴾. در بعضی از موارد حالا یا همان‌ها هستند یا گروهی دیگری از مستبعدین معاد هستند که بالصّراحه تصریح می‌کنند سوگند یاد می‌کنند که معادی نیست. آیه 38 سوره مبارکه «نحل» این است: ﴿وَ اَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ اَیْمَانِهِمْ لاَ یَبْعَثُ اللَّهُ مَن یَمُوتُ﴾؛ قَسم به خدا، چون الله را قبول داشتند که خالق است، ـ معاذالله ـ قَسم به خدا معادی نیست. ﴿وَ اَقْسَمُوا بِاللَّهِ﴾، آن هم ﴿جَهْدَ اَیْمَانِهِمْ﴾، با قسم‌های غلیظ که قیامتی نیست. در این بخش از سوره مبارکه «واقعه» از آن مرگ شروع می‌کند می‌فرماید اگر معادی در کار نیست و مرگ هم در اختیار شماست جلوی مرگ را بگیرید. در حالی که ما این مرگ را تقدیر کردیم. مرگ یعنی انتقال، یعنی هجرت، یعنی رفتن به معاد. این دارد به معاد برمی‌گردد این که می‌گوییم رجوع است رجوع به دنیا نیست رجوع «الی الله» است: ﴿اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَیْهِ راجِعُون﴾;[20] این دارد برمی‌گردد. معاد همان وقتی است که این شخص در حال احتضار است. گرچه در بحث‌های عقلی همین که انسان به دنیا آمده دارد برمی‌گردد؛ منتها در این مقطع هفتاد هشتاد سال هست، در برزخ مقدار مشخصی که «لا یعلمه الا الله» در ساهره معاد روزی است که پنجاه هزار سال است، در بهشت هم «لا یعلمه الا الله». از همان وقتی که این کودک به دنیا آمده دارد برمی‌گردد. قبلاً از راه دیگر قوس نزول را طی کرده، الآن دارد قوس صعود را طی می‌کند. آنها که درباره معاد کتاب نوشتند معاد را از زادروز تولد شروع کردند، نه از روز مرگ؛ یعنی این فیض که ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾،[21] [22] تنزل کرده از عالم غیب به این نطفه به این انسان ﴿اَنشَاْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[23] رسید این پایان سیر نزولی اوست و سیر صعودی او از همان گهواره شروع می‌شود که این چند سالی را در دنیاست بعد در برزخ است بعد در ساهره قیامت است بعد ـ ان‌شاءالله ـ در بهشت؛ منتها ما از همین حالا احتضار و مرگ تلقّی می‌کنیم. فرمود وقتی که این روح به حلقومتان رسیده است و شما نگاه می‌کنید به این محتضر و ما به این محتضر از شما نزدیک‌تریم و شما نمی‌بینید، اگر توانستید جلوی مرگ را بگیرید شما که با اصرار دارید معاد را منکر می‌شوید؛ یعنی کار مثل اینکه به دست شماست! چه هست و چه نیست مثل اینکه به دست شماست! ما آنچه را که گفتیم در عالم؛ حتی آن مسائل سه‌گانه را هم! در جریان کشاروزی، در جریان آب دادن، در جریان روشن کردنِ آتش و مانند آن، همه اینها را مدبّرات انجام می‌دهند و انسان می‌تواند به اذن الله مظهر بعضی از مدبّرات بشود؛ لذا در روایات ما دارد که کشاورزان و فلّاحان «کنوز الرحمان» هستند این زارعان «کنوز الرحمان» هستند،[24] در روایات به کشاورز گذشته از حرث، زرع هم اسناد داده شده است به اذن الله. چون مدبّرات عالم بعضی انسان‌اند بعضی غیر انسان‌اند «کلٌّ باذن الله» دارند کار می‌کنند؛ اما بالذات کشاورزی زرعش برای خداست و سایر امور هم این چنین است.

غرض این است که در مسئله احتضار فرمود: ﴿فَلَوْلاَ اِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ﴾، یعنی روح وقتی به حلق رسید، خدا مرحوم مجلسی (رضوان الله تعالی علیه) را غریق رحمت کند! یک بیان لطیفی دارد که انسان که می‌میرد از سر نمی‌میرد، از پا می‌میرد؛ یعنی روح که از بدن جدا می‌شود اوّل پا سرد می‌شود پا مرده است. بعد کم‌کم همین طور بدن سرد می‌شود تا برسد به زبان که زبان بند می‌آید تا برسد به مغز از مغز هم جدا می‌شود، چون روح تعلّق گرفته به این. تعلّق روح به بدن، از سنخ حلول نیست. یک بیان لطیفی مرحوم شیخ بهایی از صَفدی نقل می‌کند که علی بن ابیطالب (سلام‌الله‌علیه) تعلّق روح به بدن را مثل تعلّق معنا به لفظ می‌داند؛ [25] معنا در لفظ نیست که اگر کسی این لفظ را کَندوکاو بکند آن معنا را پیدا کند! معنای مسجد در لفظ «میم» و «سین» و «جیم» و «دال» نیست که اگر کسی این لفظ را بتراشد تکه پاره کند آن معنا دربیاید! اینها خیال می‌کردند روح در بدن فرو رفته است؛ لذا باید در تالار تشریح ببینند، چون در تالار تشریح روح را نمی‌بینند خیال می‌کنند که انسان همین است، چون خیال می‌کنند که انسان همین بدن است متاسفانه آن مقام والای طب را به بیطاری تنزّل دادند تمام فتواها را از آزمایشگاه موش می‌خواهند بگیرند که این انسان سالم است یا مریض. حالا این ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾[26] یا ﴿فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾،[27] که بحث آن قبلاً گذشت، این گونه از مرض‌های اخلاقی را آزمایشگاه موش جواب می‌دهد یا یک راه دیگری هم هست؟ این طور نیست که روح در بدن باشد. این بزرگوار آن روایت را از وجود مبارک حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) نقل کرد که روح در بدن تعلّق تدبیری دارد وقتی به این بدن متعلّق است این بدن زنده است، وقتی تعلّقش را گرفته این بدن یاوه است؛ مثل اینکه معنا را وقتی از لفظ بگیرید این لفظ مهمل است. دیگر این لفظ مستعمَل نیست. معنا در لفظ است آن طوری که روح در بدن است. روح در بدن است آن طوری که معنا در لفظ است؛ یعنی حلول در کار نیست. این طور نیست که حالا اگر بدن را تکه‌تکه بکنند، آن روح را بیابند. این تعلّق دارد تعلّق تدبیری دارد. وقتی می‌خواهد تعلّقش را قطع کند فرمایش مرحوم مجلسی (رضوان الله علیه) این است که این تعلّق از بالا قطع نمی‌شود؛ یعنی اوّل مغز بند نمی‌آید. حالا یک وقت است که کسی سکته و اینها می‌کند حساب دیگری است. به طور طبیعی کسی که می‌میرد اوّل این پنجه‌های پا سرد می‌شود؛ یعنی روح تعلّقش را این پنجه گرفت. بعد کم‌کم، کم‌کم این بدن سرد می‌شود سرد می‌شود سرد می‌شود تا برسد به زبان که زبان از کار می‌افتد سرد می‌شود. فرمایش ایشان این است که ذات اقدس الهی چون ارحم الراحمین است این روح را از پا می‌گیرد تا انسانِ نیم مرده بگوید «یا الله»! حالا یک وقت است کسی حق مردم بر عهده اوست آن‌جا دیگر حق النّاس را باید بپردازد؛ اما اگر کسی حق مردم به عهده او نیست در همان حال هم بگوید «یا الله»! ایشان دارد ثواب می‌نویسند. همان حال هم بگوید برگشتم، ایشان دارد ثواب می‌نویسد. این از کرامت‌های الهی است که مرگ را از پا شروع کرده، نه از سر، آن وقت کاملاً خود محتضر می‌فهمد. می‌فهمد که حالا در حال جان دادن است آن وقت آن ناله او، آن ضجّه او، یقیناً اثر دارد این کاملاً می‌فهمد که دارد می‌میرد یعنی پایش سرد شده است.

پرسش: توبه لحظه مرگ قبول هست؟

پاسخ: دیگر حالا کدام لحظه است، ولی اشراف به مرگ را درک می‌کند این پایش مرده است، کم‌کم می‌بیند که دستش هم مرده است؛ اما زبان همچنان گویاست، فکر همچنان گویاست. فرمایش مرحوم مجلسی این است که این عنایت الهی است که از انسان نیمه مرده هم اگر ذکری بشنود او را به حساب می‌آورد این خداست! فرمود ما به این محتضر از شما نزدیک‌تریم. او حرف ما را می‌شنود ما هم حرف او را می‌شنویم کم‌کم چشمش دیگر از کار می‌افتد بستگانش را دوستانش را نمی‌شناسد، ولی ما را می‌شناسد.

خدا غریق رحمت کند یک سید بزرگواری در همین قم پیش‌نماز یکی از این مساجد بود! به من می‌گفت من مبتلا شدم به سکته مغزی. بچه‌های من مرا از قم می‌بردند تهران می‌آوردند درمان، من هیچ کدام از بچه‌هایم را نمی‌شناختم. هیچ چیز یادم نبود که قم چیست تهران چیست؟ اما «زیارت عاشورا» کاملاً یادم هست. مرتّب می‌خواندم. چیزهایی است که از آدم نمی‌گیرند فرمود آدم بچه‌هایش را نشناسند شهر خودش را نشناسد خانه خودش را نشناسد، «زیارت عاشورا» یادش باشد. این یعنی اینکه ﴿نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾، فرمود ما به او نزدیک‌تریم حساب او با ماست، می‌گفت من هیچ کدام از بچه‌ها را نمی‌شناختم، نمی‌فهمیدم که اینها چه می‌گویند، اما «زیارت عاشورا» را کاملاً می‌خواندم بدون اینکه مثلاً کم و زیاد کنم. این ﴿نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾ این خداست! آن هم بیان لطیف مرحوم مجلسی (رضوان الله تعالی علیه).

فرمود: ﴿فَلَوْلاَ اِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ ٭ وَ اَنتُمْ حِینَئِذٍ تَنظُرُونَ ٭ وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُون﴾، این اختصاصی به محتضر ندارد. «اقرب الینا منّا»؛ منتها حالا آن در آن حال را دارد بیان می‌کند. این اختصاصی ندارد که ذات اقدس الهی به محتضر از همسایه‌ها و دوستان و بستگانش نزدیک‌تر باشد. به ما هم «اقرب الینا من حبل الورید» است. فرمود این کار هست ﴿وَ لکِنْ لا تُبْصِرُون‌ ٭ فَلَوْلاَ اِن کُنتُمْ غَیْرَ مَدِینِینَ ٭ تَرْجِعُونَهَا اِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾، «مَدِین»؛ یعنی جزا داده شده. «دِیْنْ»؛ یعنی جزا. «دِنَّاهُم کما دانُوا»؛ یعنی جزا دادیم همان طوری که آنها جزا دادند. فرمود اینها برای مَدِین هستند، برای اینکه باید جزا بدهند حالا یا پاداش یا کیفر باید آن‌جا بروند. اگر قیامتی نباشد، اگر اینها مَدین و مَجزی نباشند، اگر یوم جزایی نباشد، اگر کارها به دست شما باشد، برگردانید، جلوی مرگ را بگیرید! فرمود: ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ﴾،[28] مرگ هجرت است، ما تقدیر کردیم، کسی نمی‌تواند جلو بیفتد، او بشود سابق، قضا و قدر ما بشود مسبوق، ما دیگر نتوانیم مرگ را ترسیم بکنیم، نه این طور نیست، ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ﴾. ما سابق هستیم حرف ما پیشرفت دارد، حرف ما اوّل است و مانند آن. اینجا هم فرمود اگر تردید دارید برگردانید این را، جلوی مرگ را بگیرید. ﴿وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُون ٭ فَلَوْلاَ اِن کُنتُمْ غَیْرَ مَدِینِینَ﴾؛ اگر مَدین بودند مَجزی بودند جزا و پاداش و کیفری در کار نیست این روح را برگردانید ﴿اِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾. بنابراین این هجرت حق است دوباره از باب «رد العجز الی الصدر» به آن اصناف سه‌گانه برمی‌گردند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo