< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

96/09/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 46 تا 60 سوره الرحمن

﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ (٤۶) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (٤۷) ذَوَاتَا أَفْنَانٍ (٤۸) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (٤۹) فِيهِمَا عَيْنَانِ تَجْرِيَانِ (۵۰) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۵۱) فِيهِمَا مِن كُلِّ فَاكِهَةٍ زَوْجَانِ (۵۲) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۵۳) مُتَّكِئِينَ عَلَي فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَي الْجَنَّتَيْنِ دَانٍ (۵٤) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۵۵) فِيهِنَّ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاَ جَانٌّ (۵۶) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۵۷) كَأَنَّهُنَّ الْيَاقُوتُ وَ الْمَرْجَانُ (۵۸) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۵۹) هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلاّ الْإِحْسَانُ (۶۰) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾

سوره مبارکه «الرحمن» همان طوري که ملاحظه فرموديد دو فصل داشت و دارد، بعد از آن مقدمه عام که خلقت الهي را بازگو مي‌کند، فصل اوّلش درباره کيفرهاي تلخ تبهکاران جهنمي است، فصل دومش درباره پاداش شيرين بهشتي‌هاست. در اين بخش دوم فرمود اينها يکسان نيستند؛ يک عده برترند يک عده مياني‌اند؛ لذا دو بهشت براي يک عده است، دو بهشت برای عده ديگر. حالا اين عده‌اي که بعداً ذکر مي‌شود که فرمود: ﴿وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾، آيا دون به معناي پايين‌تر است يا دون به معناي نزديک‌تر؟ از برخي از اوصافي که براي اين گروه دوم ذکر مي‌شود نشان مي‌دهد که اين دون به معني نزديک‌تر است آنهايي که نزديک‌تر از گروه اوّل‌اند، دو بهشتشان اين چنين است. اوصافي که براي دو بهشت اخير ذکر مي‌شود برخي از آن اوصاف برتر از اوصافي است که براي دو بهشت اوّل ذکر مي‌شود.

به هر تقدير فرمود: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾. مقام گاهي برای عابد است گاهي برای معبود؛ وقتي مي‌گويند که در سرزمين مکه ﴿ فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ﴾، اين مقامي است که ابراهيم در آن‌جا عبادت مي‌کرد و عبادت او به همان بناي کعبه بود که با ﴿رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾[1] اين بنا ساخته شده است. مستحضريد که اينها که کارگرهاي دستي و بنّا هستند يا نجّار هستند و کارهاي يدي دارند اينها زير لب زمزمه‌اي دارند. وقتي اين سنگ‌ها، آجرها و اين ملات‌ها را مي‌خواهند روي هم بچينند زير لب زمزمه‌اي دارند، يا دعايي مي‌خوانند يا ذکري مي‌گويند يا شعري مي‌خوانند يا اگر اهل فکر ديگري هستند يک ترانه و تصنيفي زير لب دارند. ديوار کعبه با ﴿رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾ بالا آمده است. يک مقدار که ديوار بالا آمده، نياز داشتند چيزي زير پايشان باشد، يک سنگ بزرگ سياهي را حضرت آن‌جا گذاشته روي آن ايستاده که مقام ابراهيم شد و آثار نوراني آن دو پاي مطهر الآن هست؛ يعني الآن در مقام ابراهيم آن را خوب بررسي کند مي‌بيند که علامت دو پا با اينکه سنگ سياه سخت است؛ نظير خِشت اثر پا فرو رفته، نشان مي‌دهد. اينها هم يک نوار فلزی دور اين دو اثر پاي نوراني نصب کردند و روي اين نوار فلزي نوشته است: ﴿وَ لاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا﴾ که اگر کسي خوب دقت کند اينها را در آن ديوار فلزي مي‌بيند که نوشتند: ﴿وَ لاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا﴾؛ حفظ اين دو قدم براي ذات اقدس الهي دشوار نيست. به هر تقدير اينجا را مي‌گويند مقام ابراهيم. در مسجد سهله مقام کذا مقام کذا مقام کذا هست که اين مقام به عابد منسوب است. در اين کريمه مقام به معبود منسوب است، ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾.

مطلب بعدي آن است که غالب اهل معرفت اين دو جنّت را به جنّت جسماني و جنّت روحاني معنا کردند که از حرف‌هاي آن عرفا به حکمت هم منتقل شده است که اينها ﴿جَنَّتانِ﴾ را يکي جنّت جسم و يکي جنّت روح مي‌دانند. اما همان طوري که قبلاً ملاحظه فرموديد تمام اين برکاتي هم که ذکر مي‌کنند اينها با جسم سازگار است. ﴿ وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ ‌ ٭ فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾، گاهي ضمير مفرد است، گاهي تثنيه است، گاهي جمع؛ اين تفنّن در عبارت نشانه کثرت و تنوّع فراوان نعمت‌هاي الهي است. گاهي مي‌فرمايد: ﴿ذَوَاتَا أَفْنَانٍ﴾، اين تثنيه است جمع نيست؛ اصل «ذات»، «ذوات» بود، در تثنيه چون به اصل برمي‌گردد اين شد «ذوات» بعد الف تثنيه هم روي آن آمده شده ﴿ذَوَاتَا﴾. گاهي مفرد است؛ مثل اينکه دارد: ﴿كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ﴾، نه «آتتا»، نه آوردند. تک‌تک اينها اين چنين است. گاهي هم ﴿فِيهِنَّ﴾ دارد. هم تثنيه دارد، هم مفرد دارد، هم جمع. اين تنوّع براي کثرت فيض الهي است. ﴿ذَوَاتَا أَفْنَانٍ ٭ فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾. ﴿فِيهِمَا عَيْنَانِ تَجْرِيَانِ﴾، که چشمه‌هاي جوشاني است که جريانشان به قرينه ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً﴾[2] جريان به اراده اهل بهشت است؛ نظير چشمه دنيا نيست که هر جايي آثار طبيعي باشد خودش می‌جوشد. تا اينها نخواهند و اراده نکنند و جايش را مشخص نکنند، چشمه نمي‌جوشد، چون دارد: ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً﴾؛ اينها اين چشمه را مي‌جوشانند. ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾. ﴿فِيهِمَا مِن كُلِّ فَاكِهَةٍ زَوْجَانِ﴾ که مشخص شد دو صنفي است حالا صنف‌هاي متنوّعي دارد. ﴿مُتَّكِئِينَ﴾ غرض اين است که گاهي خود شخص مفرد است، گاهي شخص جمع، مثل ﴿مَنْ خَافَ﴾ که البته جنس است، مفرد آمد. اينجا ﴿مُتَّكِئِينَ﴾ جمع آمد؛ يعني همين بهشتي‌ها ﴿مُتَّكِئِينَ﴾ هستند. با اينکه قبلاً آنچه را که گذشت مفرد بود: ﴿وَ لِمَنْ خَافَ﴾، چون آن جنس است لفظش مفرد است ﴿خَافَ﴾ مفرد آمد و چون معنايش کثير است اينجا ﴿مُتَّكِئِينَ﴾ آمد. ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَي فُرُشٍ﴾ که ﴿بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾، قبلاً ملاحظه فرموديد که اگر بطانه و آستر، ابريشم محکم است، اَبره يقيناً برتر و بالاتر و گران‌تر است. در سوره مبارکه «سجده» آيه هفده؛ البته اين را بر نماز شب خواندن و فيض نماز شب‌خوان‌ها تطبيق کردند، در ذيلش رواياتی که هست اين است که کسی که اهل نماز شب است مقاماتی برای او در بهشت است که کسی نمی‌داند در آن مقام چه خبر است. ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ﴾، چيزهايي که وسيله روشني چشم هست در بهشت است که نمي‌دانند چه خبر است! اين نکره در سياق نفي يعني هيچ کس نمي‌داند؛ حالا اولياي الهي و اهل بيت(عليهم السلام) حسابشان جداست. چند بار همين مسئله به مناسبت اين آيه مبارکه مطرح شد که فرمود يک سري چيزهاست که خيلي‌ها نمي‌دانند. در بخشي از آيات فرمود: ﴿لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ﴾؛ بهشتي هر چه بخواهد حاضر است. ﴿وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾؛[3] يعني بيش از قلمرو آرزوي او آن‌جا هست، چون آرزوي هر کسي به اندازه معرفت اوست. فرمود اينها هر چه بخواهند که هست، چيزهايي هست که اصلاً نمي‌خواهند. نمي‌خواهند نه اينکه خوش ندارند. اصلاً نمي‌دانند تا بخواهند، چون حوزه آرزوي هر کسي به قلمرو معرفت اوست. بارها اين مثال ذکر مي‌شد، الآن يک کشاورز يا يک دامدار در تمام مدت عمر هرگز آرزو نمي‌کرد و نمي‌کند که اي کاش من نسخه خطي تهذيب شيخ طوسي را داشته باشم. او اصلاً شيخ طوسي و تهذيب را نديد تا نسخه خطي‌اش را آرزو کند. اين را يک روحاني يک کتاب‌شناس يک پژوهشگر بله آرزو دارد که اي کاش من نسخه خطي تهذيب شيخ طوسي را داشته باشم! اما يک کشاورز در تمام مدت عمر چنين آرزويي ندارد که اي کاش من نسخه خطي مثلاً مغنعه را داشته بودم. فرمود خيلي از چيزها نزد ماست که اصلاً شما آرزويش را هم نمي‌کنيد. آدم نداند که چه خبر است، چه چيزي را آرزو بکند؟ چيزهايي را بايد بداند، بعد بگويد که اي کاش من آن را مي‌داشتم. لذا هم در سوره «سجده» فرمود خيلي از چيزهاست که اصلاً شما نمي‌دانيد چه خبر است آن‌جا: ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ﴾. هم در آن آيه فرمود: ﴿لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ﴾؛ هر چه بخواهند هست؛ اما ﴿وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾، يک وقت است مي‌فرمايد آنچه ما مي‌دهيم بيش از اجر شما و زحمت شماست، اين را آدم مي‌فهمد که ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[4] اينها را مي‌فهميم. اما فرمود چيزهايي است که اصلاً نمي‌فهميد تا آرزو بکنيد. ما نمونه‌اش را در اين عالم نديديم؛ لذا مي‌فرمايد: ﴿بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾، اما ظهائر آن چيست؟ برخي‌ها خواستند بگويند آن سُندسي که گفتند جزء ظهائر است، اين پرنيان‌ها، حريرها بعضي‌ها نرم‌اند بعضي زبر هستند بعضي درشت‌اند بعضي ظريف هستند؛ آن نرمش ظهائر است، آن درشتش استبرق است. اينها گفته شد ولي با اين آيه سوره مبارکه «سجده» که خيلي از چيزهاست که اصلاً کسي نمي‌داند که آن‌جا چه خبر است! و آيه‌اي که دارد: ﴿وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾؛ يعني بالاتر از قلمرو آرزوي اوست. ما خيلي از چيزها را آرزو مي‌کنيم. اما به اندازه‌اي که شنيديم و مي‌فهميم آرزو مي‌کنيم، چيزهايي که نفهميديم و نمي‌فهميم را چگونه آرزو کنيم؟ فرمود در آن‌جا از اين چيزها و از اين خبرها هست.

بنابراين اينکه فرمود: ﴿بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾، مي‌تواند ناظر اين باشد که ظهائرش را شما متوجه نمي‌شويد. اگر سُندس باشد که سُندس را گفته خودش. پرنيان نرم و درشت هر دو را انسان مي‌فهمد. اين ديگر ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم﴾ ندارد.پرسش: فرمود: ﴿عَيْنَان﴾ و تثنيه به کار برد منظور کدام دو چشمه است؟ پاسخ: دو تا چشمه است. در هر بهشتي دو چشمه دارد. بعد اين جنّت بعدي هم باز دو چشمه دارد. اينها چون اين دو چشمه را خواستند بگويند يکي چشمه‌اي است مربوط به آب‌هاي ظاهري که بدن لذت مي‌برد؛ يکي هم آن ماء الحيات است که روح لذت مي‌برد، ولي چون غالب اين نعمت‌ها تا آخر صفحه مربوط به نعمت‌هاي ظاهري است، آن معنايي که آن بزرگان گفتند درست است البته، حشر با اهل بيت(عليهم السلام) لذت روحاني است اين اکل و شرب و امثال آن لذّت جسماني است، اين درست است؛ اما استفاده‌اش از اين آيه خيلي آسان نيست. پرسش: در لذات جسمانی هوای نفس و خواهشهای دنيا نيست؟ پاسخ: نخير! انسان به هر حال مادامي که اين بدن را دارد اين غذاها را مي‌خواهد. فرشته از اينها بهره‌اي نمي‌برد، چون بدن ندارد. انسان چون بدن دارد هم از اينها لذت مي‌برد هم از آنها لذت مي‌برد؛ منتها مشکل دنيا اين است که انسان تا گرسنه نباشد از غذا خوردن لذت نمي‌برد تا تشنه نباشد از آب گوارا لذت نمي‌برد؛ اما نِعَم بهشت مسبوق به رنج نيست. بدون رنجِ گرسنگي، لذت سيري در آن هست. بدون رنجِ تشنگي لذت سيرآبي در آن هست. کوثر اين است؛ اين طور نيست که اوّل انسان تشنه بشود رنج تشنگي را تحمل بکند، براي رفع اين عطش آب بخورد. اصلاً در آن‌جا رنجي نيست. يک چنين عالمي است که نمونه‌اش را ما در دنيا نداريم.

فرمود: ﴿مُتَّكِئِينَ﴾، غرض اين است که هم درباره انسان‌ها گاهي ضمير مفرد است و جمع؛ هم درباره بهشت گاهي تثنيه است گاهي جمع است گاهي مفرد. ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَي فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَي الْجَنَّتَيْنِ دَانٍ﴾، «جَنيٰ» يعني چيدن؛ يعني انسان نشسته است ايستاده است خوابيده است اين طور نيست که حالا لازم باشد راه دور را طي کند و برخيزد و از ميوه بچيند، اين داني يعني نزديک است در هر شرايطي در هر جايي اين به آساني مي‌تواند از اين ميوه بهره‌برداری کند و بچيند. «جَنيٰ» همين است. ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾. اينجا حالا باز ضمير جمع شده ﴿فِيهِنَّ﴾؛ ما آنچه داشتيم ﴿جَنَّتانِ﴾ بود؛ اما حالا ﴿فِيهِنَّ﴾ است. اين ﴿فِيهِنَّ﴾ اگر به مجموع جنتي در گذشته و آينده باشد، بله ﴿فِيهِنَّ﴾ است؛ اما اين بايد «فيهما» باشد. اين ﴿فِيهِنَّ﴾ که گفته شد معلوم مي‌شود که دو تا باغ جداي تک‌باغي که جنان فرعي همراهش نباشد اين طور نيست. به قدري وسيع است که جنّت‌ها و باغ‌ها و پارک‌هاي فرعي هم در کنارش فراوان است؛ لذا فرمود: ﴿فِيهِنَّ﴾. برخي‌ها خواستند اين ﴿فِيهِنَّ﴾ را به ﴿فُرُشٍ﴾ برگردانند، اگر ﴿فِيهِنَّ﴾ به ﴿فُرُشٍ﴾ برمي‌گشت، بايد «عليهنّ» بود نه «فيهنّ». «علي فُرُش» اين حوري‌ها هستند، نه «فيهنّ». پس اگر اين ﴿فِيهِنَّ﴾ به ﴿فُرُشٍ﴾ برمي‌گشت بايد مي‌فرمود: «عليهنّ»؛ يعني روي اين فرش‌ها حوري‌ها به سر مي‌برند و چون اين با «في» آمده معلوم مي‌شود که در اين بهشت‌ها هستند. ﴿فِيهِنَّ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ﴾ است که قبلاً هم ملاحظه فرموديد با اينکه اينها حور العين هستند. اين را هم برخي‌ها گفتند هم جمع «عينا»ست که وصف زن‌ها است هم جمع «أعْيَن» است که وصف غلمان است؛ لذا اين جمله «وَ زَوِّجْنِي مِنَ الْحُورِ الْعِين‌»[5] را هم مردها مي‌خوانند هم زن‌ها. زن‌ها وقتي که مي‌گويند: «وَ زَوِّجْنِي مِنَ الْحُورِ الْعِين‌»، اين حور جمع «أحْوَر»؛ آن «عِين» جمع «أعْيَن» است. منتها از بس قرآن ادب دارد و اينها، در هيچ جاي قرآن نيامده که ما به زن‌ها شوهرهايي مي‌دهيم کذا و کذا و کذا، آنها هم اين نعمت را دارند. زن‌هاي باايمان هم که در بهشت به سر مي‌برند آنها هم همسران اين چنيني دارند؛ اما ادب قرآن هرگز به آنها وعده نداد که ما براي زن‌ها شوهرهايي داريم کذا و کذا اين ادب قرآن است.

غرض اين است که ادب قرآن اين است. با اينکه در دعاها هست دعاها گفتند هر دو را بخوانيد. آن‌جا ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ﴾،[6] غلمان هم که هستند چطور مگر؟ مثل فرشته‌ها هستند. اصلاً خيال گناه درباره آنها نيست، با اينکه پسرهاي جوان کنار مؤمنين هستند خدمتگزار هستند، اينها اصلاً خيال گناه در آنها نيست، مثل همان عصمتي که درباره مادر و پدر عرض کرديم، يک چنين عالمي است. ﴿فِيهِنَّ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاَ جَانٌّ﴾، بنابراين اين ﴿فِيهِنَّ﴾ به جنان برمي‌گردد؛ جنت‌هاي فراوان، نه به ﴿فُرُشٍ﴾ برگردد. ما با اينکه از نظر جنّت تثنيه داشتيم نه جمع، مع ذلک اينجا فرمود: ﴿فِيهِنَّ﴾، چون جنّت‌هاي فرعي فراواني هست، ﴿فِيهِنَّ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ﴾. مردها هم همين طور هستند با اينکه هم مردها أحور و أعين هستند، اصلاً به غير از همسران خودشان نگاه نمي‌کنند. زن‌ها حورا و عينا هستند به غير شوهرهاي خودشان هم نگاه نمي‌کنند، چون به صورت لاي نفي جنس آمده، اصلاً آن‌جا خيال گناه نيست ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ﴾، چون هر گونه کوتاهي، نقص، عيب در انسان باشد اين در حالت احتضار در برزخ در ساهره معاد تطهير محض مي‌شود، بعد وارد آن عالم مي‌شود. تا تطهير محض نشود انسان را به آن‌جا نمي‌برند؛ البته بعضي‌ها طول مي‌کشد براي همين جهت است. پرسش: اگر يک زن و مرد هر دو مسلمان و متّقی و پرهيزگار باشند، مگر اينها در بهشت با يکديگر نيستند؟ پاسخ: حالا اين مربوط به ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾[7] است. دارد بعضي هستند که با همان‌ها ملحق مي‌شوند همان‌ها تبديل مي‌شوند به حوري. ﴿لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاَ جَانٌّ﴾؛ يعني حوري‌هايي هستند که اصلاً با کسي تماس آميزشي نداشتند و مانند آن. اگر اين باشد، شايد وضع حوري‌ها بهتر تشخيص داده بشود. اين مردهايشان هم همين طور هستند کوتاهي مژه علامت طهارت چشم است با اينکه اينها أعين هستند با اينکه اينها أحور هستند. با اينکه زن‌ها عينا هستند و حورا هستند؛ اما ﴿قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ﴾ هستند، مژه کوتاه هستند؛ يعني غير از همسرهاي خود به احدي نمي‌نگرند. ﴿كَأَنَّهُنَّ الْيَاقُوتُ وَ الْمَرْجَانُ﴾، مستحضريد که «لؤلؤ» بزرگ است و «مرجان» کوچک. لؤلؤ را مي‌گويند در خليج فارس هست. مرجان هم در جاي ديگر پيدا مي‌شود. تشبيه آن به مرجان براي اين است که آن مرجان کوچک‌تر و ظريف‌تر است. وگرنه مي‌فرمود: «لؤلؤ»، تشبيه به مرجان براي ظرافت او و لطافت اوست. ﴿كَأَنَّهُنَّ الْيَاقُوتُ وَ الْمَرْجَانُ ٭ فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ٭ هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلاّ الْإِحْسَانُ﴾، اين جزاي احسان به احسان، غير از کيفر است. درباره کيفر به ما گفتند اگر کسي نسبت به شما بد کرد، اگر بگذريد بهتر است عفو کنيد بهتر است، ﴿وَ أَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلْتَّقْوَي﴾،[8] ولي اگر خواستيد کيفر بگيريد به عدل باشد، ﴿فَمَنِ اعْتَدي‌ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي‌ عَلَيْكُمْ﴾[9] اگر خواستيد عقاب کنيد، ﴿وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُم‌﴾،[10] اين آيات کم نيست که اگر خواستيد کيفر بدهيد بايد عدل را رعايت کنيد نه بيشتر. اما اگر کسي نسبت به شما احسان کرد شما خواستيد پاداش بدهيد، جزاي احسان، عدل نيست. شما يک وقت مشکلي داشتيد کسي در حال دشواريِ شما به داد شما رسيد، فلان مبلغ به شما قرض داد. مشکل شما را حلّ کرد، اين احسان است. شما بخواهيد يک وقت پاداش بدهيد، به همين مبلغ، به همين مقدار، نسبت به او احسان بکنيد جزاي او را نداديد، چون جزاي احسان، عدل نيست. جزاي احسان، احسان است؛ يعني شما آن مقداري که به شما خدمت کرد را بايد پاسخ بدهيد، اين مي‌شود عدل و از نو يک فيض و فوز جديدي به او ارائه کنيد که بشود احسان و گرنه شما عدل کرديد. ذات اقدس الهي مي‌فرمايد جزاي احسان، احسان است. شما اگر يک کار احساني کرديد خدا پاداشتان را مي‌دهد و کم نمي‌گذارد، هيچ! اما يک چيز جديدي هم به شما مي‌دهد. جزاي احسان، احسان است، نه جزاي احسان، عدل باشد. پس اگر يک کار خيري ده درجه‌اي کسي براي ما کرد، ما اگر در روز لزوم همان ده درجه نسبت به ايشان خدمت بکنيم، جزاي او را نداديم، عدل کرديم، چون او ابتدائاً اين کار را کرده، ما بدهکار هستيم. اگر کسي خدمتي کرده نسبت به ما، ما بخواهيم پاداش بدهيم، به همان اندازه پاداش بدهيم مي‌شود عدل. اين جزاي احسان عدل نيست، جزاي احسان، احسان است. فرمود شما کار خوبي کرديد، همان اندازه‌اي که کار خوب کرديد به شما مي‌دهيم اما ده برابر مي‌دهيم؛ اما به اين شرطي که اين را بياوريد. نفرمود کسي کار خوب بکند در دنيا، فرمود اين قدر طيب و طاهر باشد خالص باشد که اين کار خوب در دستش باشد. نفرمود: «من فَعلَ الحسنه»، «من فَعلَ الخير»؛ فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾، اين بايد در دستش باشد. يک وقت است که کسي کار خوبي مي‌کند بعد چهار تا کار بدي انجام مي‌دهد يا چهار تا منّتي مي‌گذارد مي‌فرمايد: ﴿وَ لاَ تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ﴾،[11] ﴿وَ لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ﴾،[12] در روايات ما ائمه فرمودند يک کار خيري کرديد بگذاريد باشد. تعبيراتي که در روايت هست فرمودند مثل اينکه يک برگ گلي است که شما هر بار گفتيد؛ مثل اينکه يکبار دست به آن زدي، اين برگ گل وقتي که ده بار دست بزني پژمرده مي‌شود. چه خبر است اين قدر مي‌گويي من اين کار را کردم! لذا کار خيري که کرديم کرديم. به اين بگوييم به آن بگوييم ائمه فرمودند؛ مثل اينکه شما اين برگ گل را مدام در دستتان باشد دست بزنيد، اين بعد از مدتي پژمرده مي‌شود و اثرش را از دست مي‌دهد و قرآن هم مي‌گويد اين کار خيري که کرديد بايد محکم نگه بداريد در دستتان باشد و بياوريد. بگوييد من آن کار را کردم الآن دست خالي است! «من فعل الحسنة» نيست، ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾.

اينجا هم فرمود: ما احسان مي‌کنيم. در بعضي از روايات از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است که احسان چيست؟ ما احسان را مي‌فهميم مسائل مادي و کمک و اين چيزها را مي‌فهميم که احسان است. اما حضرت فرمود احسان مقامي از مقامات اهل سير و سلوک است. اين روايت از خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده فريقين هم آن را نقل کردند؛ «الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاك‌»[13] احسان اين است که طوري انسان خدا را عبادت بکند که گويا خدا را دارد مي‌بيند. آن احسان کار خير نسبت به ديگري است. اما اين احسان يعني کار نيک کردن، نه نسبت به غير و اين برای درجات اهل سير و سلوک است که انسان در عبادت به جايي برسد که وقتي مي‌گويد: ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ﴾،[14] گويا مي‌بيند؛ منتها اين براي افراد عادي «کأنَّ» است که در روايت آمده: «أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ»، آن‌که بالاتر از «کأنَّ» است «أَنَّ» است که وجود مبارک حضرت امير فرمود: «لَوْ كُشِفَ‌ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً»،[15] يا «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»[16] او برای همان حضرت است که مقام «أنّ» است نه «کأنّ»؛ اما اين که مقدور ديگران است مقام «کأنّ» است و ﴿هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلاّ الْإِحْسَانُ ٭ فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾، بعد نوبت به مراحل بعدي مي‌رسد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo