< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

96/09/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 39 تا 57 سوره الرحمن

﴿فَيَوْمَئِذٍ لاَ يُسْئَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ (۳۹) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (٤۰) يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَ الأقْدَامِ (٤۱) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (٤۲) هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ (٤۳) يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ (٤٤) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (٤۵) وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ (٤۶) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (٤۷) ذَوَاتَا أَفْنَانٍ (٤۸) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (٤۹) فِيهِمَا عَيْنَانِ تَجْرِيَانِ (۵۰) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۵۱) فِيهِمَا مِن كُلِّ فَاكِهَةٍ زَوْجَانِ (۵۲) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۵۳) مُتَّكِئِينَ عَلَي فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَي الْجَنَّتَيْنِ دَانٍ (۵٤) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۵۵) فِيهِنَّ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاَ جَانٌّ (۵۶) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۵۷)﴾

سوره مبارکه «الرحمن» همان طوري که ملاحظه فرموديد ترسيمي از قيامت و از بهشت و جهنم و خصوصيات اين دو منطقه است. بعد از اينکه فرمود اين آسمان تکه تکه مي‌شود، يک؛ گداخته مي‌شود، دو؛ و مانند روغن گداخته قطره قطره مي‌ريزد، سه؛ در اين لحظه فرمود از کسي سؤال نمي‌شود؛ يا براي هولناک بودن آن صحنه است يا براي اينکه افراد علامت جُرمشان در چهره آنهاست که جمع هر دو ممکن است. جمع هر دو ممکن است براي اينکه خودش در اين قسمت فرمود: ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾، سيما همان طوري که ملاحظه فرموديد از «وَسَمَه» است، «وسمه» گاهي اين «واو» را برمي‌دارند و آخرش «تاء» مي‌گذارند که «سِمَة» مثل «عِدَة، جِهَة، صِلَة»، اينها اصلشان « وصل، وجه، وعد» بود که «واو» اوّل را برداشتند و آن «تاء» آخر را گذاشتند. «وصل» وقتي «واو» اوّل را بردارند آخرش مي‌شود «صِلِة». «وَجْه» آخرش مي‌شود «جهة». «وَعد» آخرش مي‌شود «عِدِه». «وَسم» آخرش مي‌شود «سِمِه». «سِمِه»؛ يعني علامت! ولي مرحوم شيخ طوسي[1] و همچنين امين الاسلام(رضوان الله عليهما)[2] اينها از «سَوْم» گرفتند. «سَوْم» با «سين»؛ يعني زيادي ثمن. داخل در سَوْمِ برادر مؤمن شدن که بعضي‌ها نهي تحريمي دارند و بعضي‌ها نهي تنزيهي؛ يعني کسي که دارد معامله مي‌کند ديگري حق ندارد وارد بشود بگويد من بيشتر مي‌خرم. اين «سَوْم» با «سين» که «سَوَمَ» است مرحوم شيخ طوسي اين را از «سَوْم» گرفته است ظاهراً اين طور نباشد، از «وَسْم» است؛ يعني علامت اينها در پيشاني اينهاست. اين «سَوْم» با «سين» که به معناي زيادي قيمت است در بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) هست که از برجسته‌ترين تعبيرات لطيف ديني ماست. که ـ إن‌شاءالله ـ موفق هستيد و مي‌خوانيد، در آن‌جا وجود مبارک امام سجاد يک بيان بسيار عرشي از ذات اقدس الهی دارد. مي‌فرمايد خصيصه‌اي خدا دارد که اين خصيصه براي ديگران ممنوع است و ديگران حق ندارند در «سَوم» برادر مسلمانشان شرکت کنند. کسي دارد معامله مي‌کند حالا چه معامله به معني أعم؛ چه خريد و فروش، چه اجاره، چه رهن‌ها و امثال آن، کسي وارد معامله ديگري بشود بگويد من بيشتر مي‌خرم يا بيشتر کرايه مي‌دهم، يا بيشتر اجاره مي‌دهم؛ اما ذات اقدس الهي در تمام شئون وارد معاملات ما مي‌شود مي‌گويد اين وقت تو اين جان تو اين عمر تو اين زبان تو اين گفتار و رفتار و کردار خود را به چه کسي مي‌خواهي بفروشي؟ من بيشتر مي‌خرم. به هر کسي مي‌خواهي بفروشي من بيشتر مي‌خرم. چه کار مي‌خواهي بکني؟ اين وقت خود را در چه راهي مي‌خواهي صَرف بکني؟ در راه من صرف بکن من بيشتر مي‌خرم. خيلي اين بيان بلند است دعا مي‌کند به وجود مقدس ذات الهي «وَ أَنْتَ الَّذِي زِدْتَ فِي السَّوْم‌»؛ يعني اين کار فقط مختصّ به توست تو وارد هر کاري مي‌شوي، به همه ما مي‌گويد به ديگري نفروش به من بفروش من بيشتر مي‌خرم. با اينکه انسان هر چه دارد عطاي توست، تو جمع بين عوض و معوّض مي‌کني، تو کالاي خودت را از ما مي‌خري به بيشتر. در تمام کارها! چقدر اين بيان بلند است! فرمود در هر کاري که ما مي‌خواهيم وارد بشويم، فوراً خدا مي‌خواهد به ما بگويد که چه کار مي‌خواهي بکني به چه کسي مي‌خواهي بفروشي؟ من بيشتر مي‌خرم. عمر، وقت، زبان، گفتار خود و اين مقاله‌اي که مي‌خواهي بنويسي براي چه کسي مي‌خواهي بنويسي؟ اين روزنامه‌اي را که مي‌خواهي پر کني براي چه کسي مي‌خواهي پر کني؟ من بيشتر مي‌خرم، «وَ أَنْتَ الَّذِي زِدْتَ فِي السَّوْم‌»؛ خيلي اين دعا بلند است. پرسش: ...؟ پاسخ: منظور اين است که ذات اقدس الهي مي‌فرمايد اگر در راه رضاي خدا بخواهي قدم برداري آن اجر دنيوي شما سر جای خود محفوظ است که با هر کسي مي‌خواهي معامله بکني، ولي در حقيقت به من فروختيد، چون وقتي در راه خداي سبحان باشد، ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ‌﴾،[3] براي کسي يک کار صحيحي مي‌خواهيد انجام بدهيد کارتان بايد حُسن فعلي داشته باشد حُسن فاعلي داشته باشد، کار حلال باشد در راه حلال باشد اين در راه خداست اين در راه خدا بودن معنايش اين نيست که شما رايگان انجام بدهيد. يک قصد قربتي مي‌کنيد اين آقا مي‌خواهد خانه بسازد، شما سعي می‌کنيد، قصد قربت مي‌کنيد، مصالحش خوب باشد که اگر زلزله‌اي کم يا بيشتر آمد نلرزد. شما اين کار را براي رضاي خدا کرديد، «قربةً الي الله» انجام داديد. اين که جلوي قصد قربت شما را نگرفت اين آقا خانه مي‌خواست، شما اين خانه را «قربةً الي الله» با مصالح خوب با نقشه خوب با دقت انجام دادي، اين را براي خدا کردي. در اين دعا آمده است که من بيشتر مي‌خرم. عمر و وقت و هر چه که باشد، خيلي اين جمله بوسيدني است!

غرض اين است که اين «وسمه» يعني علامت. از «سَوْم» نيست که «سَوْم» به معناي «ارتفاع ثمن عند القيمة» باشد که شيخ طوسي فرمودند و همان را هم امين الاسلام(رضوان الله عليهما) ذکر کردند. ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾، بعد ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ که گذشت. حالا وارد فصل بعدي مي‌شوند که بهشت و بهشتيان و مؤمنان و مقرّبان و اينها اوصافشان چيست؟ قسمت مهمي که تقريباً يک صفحه است، يا بيش از يک صفحه، درباره بهشت و اقسام بهشت و نعمت‌هاي بهشت است. برخي‌ها خواستند بگويند اينکه فرمود: ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾، دو تا بهشت است، بعدش هم در آيه 62 فرمود: ﴿وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾، اين دو تا بهشت اينجاست کنارش هم دو تا بهشت ديگر است، اين مي‌شود چهار بهشت. آيا همين چهارتاست؟ يا ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾،[4] رقمش بيش از اينهاست؟ برخي‌ها خواستند بگويند کسي که خائف مقام رب باشد، هم بهشت ظاهري دارد هم بهشت باطني؛ هم بهشت جسماني دارد هم بهشت روحاني؛ هم بهشتي دارد که مربوط به عقيده اوست، هم بهشتي دارد که مربوط به عمل اوست؛ هم بهشتي دارد که مربوط به علم اوست، هم بهشتي دارد که مربوط به عمل اوست، اينها فرق مي‌کند، ولي غالب نعمت‌هايي که در اينجا ذکر شده است بهشت ظاهري است. آن بهشت معنوي که انسان با انبيا هست با اوليا هست، خدا شيخنا الاستاد مرحوم حکيم الهي قمشه‌اي را غريق رحمت کند! مکرّر مي‌گفت آرزوي ما اين است که برويم کنار حوض کوثر نهج البلاغه را خدمت حضرت امير بخوانيم، اصلاً آرزوي جدّي ايشان اين طور بود مرتّب اين دعا را مي‌کرد. اولياي الهي وقتي خدمت اهل بيت مي‌رسند آن‌جا سخن از ميوه و امثال آن که نيست نه اينکه نباشد، اينها توجه به آن ندارند. اين خوف مقام رب چيست؟ مقام رب چيست؟ و خوفش چيست؟ مقام، منزلت الهي است البته. خدا که قائم ﴿عَلَي كُلِّ نَفْسٍ﴾ است ﴿بِمَا كَسَبَتْ﴾. آن را در سوره مبارکه «رعد» آيه 33 فرمود: ﴿أَ فَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَي كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ﴾، قيّم همه ما، سرپرست همه ما، ربّ و مدير و مربّي همه ما اوست؛ اما مصالح را ما بايد بدهيم. درست است که او اصل هستي و نظام را در اختيار دارد و مصالح را هم در اختيار دارد، اما اين طور نيست که همين طور رايگان ما وارد بهشت بشويم. مصالح را به هر حال ما بايد بدهيم. او قائم ﴿عَلَي كُلِّ نَفْسٍ﴾ است ﴿بِمَا كَسَبَتْ﴾. فرمود: ﴿لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ عَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ﴾،[5] اگر ـ خداي ناکرده ـ ما مصالح تلخ و تُند و شور بدهيم، غذاي بدي تحويل ما مي‌دهند. اگر ـ إن‌شاءالله ـ مصالح خوبي بدهيم غذاي خوب به ما خواهند داد. او قائم ﴿عَلَي كُلِّ نَفْسٍ﴾ است ﴿بِمَا كَسَبَتْ﴾ و خودش فرمود: ﴿لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ عَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ﴾، اين هست.

مقام الهي خشيتي دارد و خوفي؛ خوف آن آثار عملي است و خشيت ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾[6] دقيق‌تر و علمي‌تر از خوف است. خوف يک آثار نفساني است، خشيت با اعتقاد به تأثير او و اثرگذاري اوست. يک خوف نفسي است که آدم از مار و عقرب مي‌ترسد و از زلزله مي‌ترسد. يک خوف عقلي است که احترام مي‌گذارد. احترام کردن يعني حريم گرفتن. ما وقتي به شخصيتي برسيم احترام مي‌کنيم يعني چه؟ يعني حريم مي‌گيريم. حَرم که رفتيم احترام مي‌کنيم از اين ملکه اهل بيت، چه کار مي‌کنيم؟ حريم مي‌گيريم، مثل همه اين طور نيستيم که سر و صدا بکنيم. انسان وارد حرم که شد سعي مي‌کند که آرام حرف بزند آرام زيارت ‌کند: ﴿لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ﴾،[7] اين درباره حيات آنهاست، درباره ممات آنهاست، درباره حريم آنهاست، درباره حرم آنهاست. اين بلند زيارت‌نامه خواندن، بلند سر و صدا کردن، اين با احترام حرم سازگار نيست، ﴿لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ﴾ الآن هم شامل مي‌شود. چطور اين آيه را که در زمان حيات است در زمان رحلت پيغمبر در کنار ضريح آن حضرت به عنوان زيارت آن حضرت مي‌خوانيم؟ اين آيه مربوط به زمان حضرت است که ﴿وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾،[8] اين مربوط به زمان حيات است. اگر اينها گناه کردند، بيايند حضور شما، توبه بکنند، تو براي اينها استغفار بکني ﴿لَوَجَدُوا اللّهَ﴾. ﴿جَاءُوكَ﴾، اين مربوط به زمان حضرت است؛ اما همين‌ها را ما در زيارت حضرت در کنار حرم مطهرش مي‌خوانيم پس معلوم مي‌شود که فرقي بين حيات و ممات اينها نيست و اگر فرقي بين اين ذوات قدسي نيست با حفظ درجات، وقتي حرم هم رفتيم زيارت‌نامه ما هم بايد خيلي مؤدبانه باشد صلوات ما درود ما اذکار ما بايد خيلي مؤدبانه باشد؛ يعني بلند زيارت‌نامه نخوانيم، بلند صلوات نفرستيم، ﴿لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ﴾. اين احترام کردن؛ يعني حريم گرفتن، براي حرم آنها حرمت قائل شدن و مانند آن است. درباره ذات اقدس الهي هم همين طور است؛ البته بالاتر! خشيت همين کارهاي بدني است با اعتقاد به اثرگذاري آن ذات مقدس که ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾. از منزلت الهي، مقام الهي، اسماي الهي، انسان بايد حريم بگيرد و بترسد. قهراً خوف، خوف عقلي خواهد بود و اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ هتک حرمت بکند، معلوم مي‌شود ترسي ندارد. براي خائفان اين چند بهشت را ذکر مي‌کند، ولي تا آخر شما ببينيد همه‌اش نعمت‌هاي ظاهري است. ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾، اگر اين بازگويي نبود و همه اين نعمت‌هاي ياد شده نعمت‌هاي ظاهري نبود، ممکن بود انسان بگويد ﴿جَنَّتَانِ﴾ يکي‌اش مربوط به روح است يکي‌ مربوط به بدن؛ يکي مربوط به عقيده است يکي مربوط به عمل، درست است؛ اما همه اينها به حسب ظاهر نعمت‌هاي ظاهري است. قهراً آن بهشت معنوي که مربوط به علم است و روح است و ولايت است و تولي و اينهاست، آن در پايان سوره مبارکه «فجر» است در پايان سوره مبارکه «فجر» از آن نعمت‌هاي باطني سخن به ميان آمده است. آيه 27 سوره مبارکه «فجر» به بعد: ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ٭ فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَ ادْخُلِي جَنَّتِي﴾؛ اين ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ نيست. اين يک مقام خاصي مي‌طلبد. مستحضريد خطاب به نفس مطمئنّه است نفس مطمئنّه کسي است که در تمام امور راضي به قضاي الهي است گذشته از اينکه اين رضا در درون مطمئنّه تعبيه شده است اين دو صفت را هم ذکر فرمود کنار آن؛ يعني شخصي که «مطمئنّةٌ راضيةٌ مرضيةٌ» هنوز در بين راه است. حالا چه موقع واصل مي‌شود و در وصول و قرب چه شرطي است ﴿دَنا فَتَدَلَّي﴾، آن را خدا مي‌داند و آن کس که رفته، ولي اين هنوز در راه است. مي‌فرمايد: ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِي﴾، معلوم مي‌شود در راه است، چون نرسيده است، اگر برسد که ﴿ارْجِعِي﴾ ندارد. آن‌که واصل شده که به او نمي‌گويند برگرد، پس معلوم مي‌شود که هنوز نرسيده است. اينکه مي‌گوييم: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون»;[9] همه ما راجع هستيم، اما اين طور نيست که همه به ﴿دَنا فَتَدَلَّي﴾ برسند. الآن شما ببينيد وقتي باران آمد، اين نهرها جوششي دارند آب فراواني تأمين مي‌کنند، همه به طرف دريا مي‌روند؛ اما اين طور نيست که همه به وسط دريا برسند. اکثر اين نهرها به اين لبه بحر مي‌رسند و آرام مي‌شوند. اگر سيل خروشاني باشد ممکن است مقداري دريا را بشکافد و به وسط‌هايش برسد، ولي همه به دريا مي‌رسند؛ اما به اين لبه مي‌رسند، مثل اينکه همه از خدا هستند؛ اما اين طور نيست که همه صادر اوّل باشند. «اوّل مَا صَدَرَ الله نُورُ نَبِينَا»،[10] همه از خدا هستند؛ اما همه صادر اوّل نيستند. همه رجوعشان «الي الله» است؛ اما همه ﴿دَنا فَتَدَلَّي﴾ که نيستند. اين همه باران‌ها از درياست. سنّت بحر است اين سنّت ابر است اين که اين ابر، باران را از دريا مي‌گيرد باز به دريا مي‌برد آنچه را که از دريا گرفته است، کار ابر اين است. اين طور نيست که همه اينها همه اين باران‌ها از عمق دريا برخيزند و به عمق دريا برسند اين طور نيست. اکثري اينها از بخشي از سطح ظاهري دريا برمي‌خيزند دوباره هم برمي‌گردند. اين طور نيست که حالا «إِنَّا لِلَّهِ» يعني ما صادر اوّل هستيم «وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون»؛ يعني به ﴿دَنا فَتَدَلَّي﴾ مي‌رسيم، اين طور نيست. اکثري به همين لبه لقاي الهي، فيض الهي و اسماي الهي مي‌رسند. اما اگر کسي اين سه رکن اساسي و سه عنصر محوري را داشته باشد: «مطمئنةٌ، راضيةٌ، مرضيةٌ» به او مي‌گويند بيا! حالا تا کجا مي‌رود هم گفت خدا مي‌داند و آن کس که رفته. ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ﴾، در عين حال که مطمئنّه هستي، در عين حال که «راضيةٌ بقضاء الله» هستي، در عين حال که جميع شئون تو «مرضيةٌ لله» هست، بيا، بقيه را بيا! بقيه را مي‌برند نه بتواند برود! مگر انسان چقدر قدرت دارد؟ هر که هم باشد. به هر حال توانش، نيتش، قربش محدود است، بقيه را مي‌برند، نه بروند. کجا مي‌رود؟ تا کجا مي‌رود؟ آنها ديگر روشن نيست. آن‌جا ديگر سخن از درخت و حور و قصور و ميوه و اينها نيست آن را مي‌شود گفت جنّت روحاني است؛ اما اين يک صفحه‌اي که درباره اين چهار بهشت است غالب اينها نعمت‌هايي که دارد نعمت ظاهري است. در حکمت متعاليه بخشي از فرمايشات مرحوم صدر المتألهين اين است که اين ﴿جَنَّتَانِ﴾ را يکي به روحاني زده و يکي به جسماني،[11] ولي ظاهر اين آيات تا آخرش جسماني بودن را نشان مي‌دهد. ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ ٭ فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾، حالا اين ﴿جَنَّتَانِ﴾ را معنا مي‌کند؛ ﴿ذَوَاتَا أَفْنَانٍ﴾، اين ذوات جمع ذات است، چون ذات اصلش ذوات بود. تثنيه جمع نيست، تثنيه مفرد است؛ تثنيه ذات است، نه تثنيه جمع. چون ذات اصلش ذوات بود و در تثنيه کلمه به اصلش برمي‌گردد؛ لذا ذات اصلش ذوات است اين ذوات تثنيه بسته شده است و شده ﴿ذَوَاتَا﴾. ﴿ذَوَاتَا أَفْنَانٍ﴾، اين ﴿أَفْنَانٍ﴾ يا جمع فن است؛ يعني نو يا «فَنَن» است به معنای شاخه و برگ و امثال آن. ظاهرش اين است که جسماني است. ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ٭ فِيهِمَا عَيْنَانِ تَجْرِيَانِ﴾، دو تا چشمه است که جاري است. خدا مرحوم امين الاسلام را غريق رحمت کند! اين لطيف را ايشان دارد که عيوني است که ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً﴾[12] البته بزرگان ديگر هم فرمودند چشمه در بهشت تابع بهشتي است در دنيا هر کس بخواهد چادري بزند و خيمه‌اي بسازد خانه‌اي بسازد سعي مي‌کند که کنار چشمه باشد که تابع چشمه است. در بهشت چشمه تابع بهشتي است، هر جا او بخواهد؛ لذا فرمود: ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً﴾؛ يعني جوشش اين چشمه به اراده بهشتي است. مي‌خواهد اينجا يک چشمه بجوشد، دارد خطي مي‌کشد آن‌جا، چشمه در مي‌آيد. با عمل او چشمه ظهور مي‌کند. اين چشمه‌ها هست؛ منتها برخي که اعمالشان را از قبل فرستادند نتيجه عملشان هم به اين صورت در مي‌آيد. ﴿ذَوَاتَا أَفْنَانٍ﴾، حالا يا «فن» است به معني نو، يا «فَنَن» است به معناي خوشه و شاخه و برگ و اينها. ﴿فِيهِمَا عَيْنَانِ تَجْرِيَانِ﴾؛ دو تا چشمه جوشان است، ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾. ﴿فِيهِمَا﴾؛ در اين دو بهشت، در اين دو جنّت، ﴿مِن كُلِّ فَاكِهَةٍ زَوْجَانِ﴾؛ از هر ميوه‌اي دو صنف است؛ حالا صنف بهار و پاييز، صنف سرد و گرم، صنف ترش و شيرين، هر صنفي باشد هست، ﴿فِيهِمَا مِن كُلِّ فَاكِهَةٍ زَوْجَانِ﴾. اينکه در بعضي از روايات دارد: ﴿أُكُلُها دائِمٌ﴾؛[13] «اُکُل» يعني ميوه، نه «أکل». ميوه او دائمي است اين طور نيست که فصلي باشد و اينها. أَکلش دائمي نيست، ولي أُکُلش دائمي است. از وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) سؤال کردند در جريان درخت حضرت آدم(سلام الله عليه) بعضي گفتند انگور بود بعضي گفتند خرما بود بعضي گفتند گندم بود کدام درست است؟ فرمود همه‌اش درست است. فرمود درخت بهشت اين طور نيست که حالا انگورش خرما نده، گندم ندهد، هر چه بهشتي بخواهد مي‌دهد؛ لذا فرمود همه آن نقل‌ها درست است.[14]

فرمود: ﴿فِيهِمَا﴾؛ يعني در اين دو بهشت ﴿مِن كُلِّ فَاكِهَةٍ زَوْجَانِ﴾؛ دو صنف است. هر دو صنفي که فرض بشود در آن‌جا راه دارد. مردان بهشت ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَي فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَي الْجَنَّتَيْنِ دَانٍ﴾، اينها بر فرش‌هايي تکيه مي‌کنند که آسترش ابريشم و استبرق است، چون «الظهاره ابره دان و البطانة آستر»[15] بطانة يعني آستر. ابره فرش بهشت چون نمونه‌اي ندارد ذکر نفرمود. مستحضريد که فرش آن بها و ارزش اساسي آن به ابره آن است. آسترش که روي زمين و خاک است، آن ارج و ارزش ابره را ندارد؛ لذا در اين آيه نفرمود «ظهائر و ابره»هاي آن چيست، فرمود آسترهاي آن اسبترق است حرير خالص است ابريشم محض است. ابريشم هم مستحضريد که از برگ توت و امثال توت تربيت مي‌شود. اين شعر بلند حکيم سنايي را لابد شنيده‌ايد که الآن روي کره زمين فرشي گرانبهاتر از استبرق که نيست ابريشم خالص. اين حرير و ابريشم و پرند، سه نگردد بريشم ار او را ٭٭٭ پرنيان خواني و حرير و پرند[16] هر سه نام اين ابريشم است. حرف جناب حکيم سنايي اين است که اين ابريشم اصلش برگ توت بود. اين برگ توت اگر هرز و رها برود مي‌شود در سطل زباله. اگر به مدرسه برود استاد ببيند مي‌شود استبرق. مي‌گويد شما سعي کنيد مثل اين برگ توت بشويد برويد مدرسه استاد ببينيد، بشويد استبرق. چرا براي سطل زباله خودتان را آماده مي‌کنيد؟ تو فرشته شوي ار جهد كني از پي آنك ٭٭٭ برگ توت است که گشتست به تدريج اطلس[17] اين اگر مدرسه نرفته بود جايش سطل زباله بود. حالا که رفت در مکتب استاد در مکتب کرم ابريشم شده استبرق. حرف حکيم سنايي اين است که ما مکتبي داريم که ما را فرشته مي‌کند اصلاً دين آمده که ما را فرشته کند، «لَصَافَحَتْكُمُ الْمَلَائِكَة»؛[18] اينکه اين همه ملائکه استقبال مي‌کنند صف بستند تا مؤمن را تشييع کنند در هنگام احتضار به حضور او بيايند عرض ادب کنند: ﴿الَّذينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾[19] با عرض احترام سلام مي‌کنند و جانش را مي‌گيرند براي همين است. تو فرشته شوي ار جهد كني از پي آنك ٭٭٭ برگ توت است که گشتست به تدريج اطلس ما که مي‌توانيم مَلک بشويم چرا نشويم؟ اينکه مخصوص انبيا و اوليا که نيست. انبيا و اوليا ملائکه را روزانه مي‌بينند شاگردشان هستند و تدريس مي‌کنند؛ اما اين براي بشر هست.

غرض اين است که استبرق آسترِ فرش بهشتي است، ابره‌اش چيست، خداي سبحان مي‌داند. ﴿فِيهِمَا مِن كُلِّ فَاكِهَةٍ زَوْجَانِ ٭ فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ٭ مُتَّكِئِينَ عَلَي فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾ «فکيف ظهائرها»؟! ﴿وَ جَنَي الْجَنَّتَيْنِ دَانٍ﴾؛ چيدن ميوه‌هاي اين دو بهشت نزديک است، داني است نزديک است دنو دارد. سخت نيست. اين طور نيست که حالا انسان از اتاقش از ويلايش برود در باغ ميوه بچيند. همين که خواست ميوه براي او حاضر است يک چنين چيزي است. ﴿فِيهِنَّ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاَ جَانٌّ﴾، حوري‌هايي که در بهشت هستند مژه کوتاه‌اند. مي‌دانيد کوتاهي مژه نشانه زيبايي نيست، گفتند کنايه از آن است که اصلاً در بهشت چون دارد: ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ﴾،[20] اين «لا» لاي نفي جنس است نبايد مرفوع باشد ولي تکرارش باعث رفع است: ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ﴾؛ اصلاً نامحرم را نگاه نمي‌کنند؛ لذا مژه کوتاه‌اند. کوتاهي‌شان يعني ﴿قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ﴾ هستند قصور دارند فقط همسرانشان را مي‌بينند. چه اينکه مردها هم اصلاً به اين فکر نيستند که ديگري را ببينند. همه ما عصمت را در دوران زندگي‌مان تجربه کرده‌ايم. در جامعه اسلامي خيلي‌ها نسبت به بعضي از گناهان معصوم محض‌اند؛ يعني اصلاً اين گناه به فکرشان نمي‌آيد تا بگويند: «استغفرالله» يا «اعوذ بالله». هيچ مسلماني هيچ شيعه‌اي اصلاً به اين فکر نيست که ـ معاذالله ـ با محارم خودش با مادرش با دخترش آن کار را بکند. از الآن که ما گفتيم تو ذهن مي‌آيد، اصلاً در ذهن آدم در تمام مدت عمر نمي‌آيد تا بگوييم کار بدي است، معصوم يعني اين! نمونه عصمت را همه ما داريم. اهل بيت نسبت به گناهان الهي اين چنين هستند اصلاً به ذهنشان نمي‌آيد که خلاف بکنند تا بگويند «استغفرالله». معني عصمت همه همين است که ما داريم؛ منتها ما يک قطره‌اش را داريم آنها دريا نزدشان است. در بهشت اين طور است اصلاً به ذهن کسي نمي‌آيد که به ديگري نگاه کند؛ هم شوهرها «قَاصِرُ الطَّرْفِ» هستند، هم حوري‌ها «قَاصِرُ الطَّرْفِ» هستند. با اينکه اينها أعين هستند عَينا هستند. حور العين، اين «عين» جمع عَيناست. جمع «أعين» هم گفتند هست، چون اين «وَ زَوِّجْنِي مِنَ الْحُورِ الْعِين‌»، اين دعا را هم زن‌ها مي‌خوانند هم مردها مي‌خوانند. براي زن‌ها حوري همان غلمان أعين است؛ يعني چشم شهلايي بزرگ. براي مردها که مي‌گويند «وَ زَوِّجْنِي مِنَ الْحُورِ الْعِين‌» جمع عيناست که بزرگ است. قهراً مژه‌هايشان بلند است؛ اما غير از همسرهاي خود را نمي‌بينند. چه گونه مي‌شود که غير از همسرهاي خود را نبينند؟ مثل اينکه ما در تمام مدت عمر ممکن نيست که اصلاً خيال گناه نسبت به محارم خود داشته باشيم، تا بگوييم «اعوذ بالله» پس همه ما اين در اين عصمت را داريم. به ما گفتند آنکه شما داريد يک قطره‌اش نزد شماست دريايش نزد اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است.


[16] ديوان هاتف اصفهانی، ترجيع بند.
[17] ديوان سنايی، قصايد، قصيده90.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo