< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

96/07/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 1 تا 13 سوره الرحمن

﴿اَلرَّحْمنُ (1) عَلَّمَ الْقُرْآنَ (۲) خَلَقَ الْإِنسَانَ (3) عَلَّمَهُ الْبَيَانَ (4) الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ (5) وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدَانِ (6) وَ السَّماءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِيزَانَ (7) أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ (8) وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ (9) وَ الأرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ (10) فِيهَا فَاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذَاتُ الأكْمَامِ (۱۱) وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحَانُ (۱۲) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان‌(13)﴾

سوره مبارکه «الرحمن» همان طوري که ملاحظه فرموديد، آغازش با تعليم قرآن کريم شروع مي‌شود. چهار مطلب را در اين بخش‌هاي اوّلي اشاره کردند. يکي اينکه «المعلوم ما هو»؟ که ما چه چيزي را ياد بگيريم؟ فرمود قرآن، معلوم است، شما بايد در علوم قرآني تلاش و کوشش کنيد. آن معلّم ما که ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ است قرآن را درس مي‌دهد. پس معلوم، قرآن است؛ چه اينکه به خليفه خود، انسان کامل، اسماي خود را که آن حقايق عالم است تعليم داد: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ كُلَّهَا﴾، پس «المعلوم هو القرآن».

دوم هنر است، آن ديگر علم نيست. ادبيات، علم نيست، هنر است. منطق، علم نيست هنر است. ادبيات اين است که آدم مواظب زبانش باشد که چگونه حرف بزند. منطق آن است که مواظب ذهنش باشد که چگونه فکر بکند. منطق مي‌گويد بايد طرزي نتيجه بگيريد که صغريٰ و کبريٰ و اصغر و اينها با هماهنگ باشد، خود منطق فن است، هنر است، علم نيست. ادبيات علم نيست، ادبيات اين است که مواظب زبانت باشي، چگونه مي‌خواهي حرف بزني. چه چيزی مي‌خواهيد بگوييد را بايد در جاي ديگر ياد بگيريد. اگر مي‌خواهيد فقه ياد بگيريد، اصول ياد بگيريد، حکمت و کلام ياد بگيري؛ اما وقتي مي‌خواهي حرف بزني بايد مواظب زبانت باشي که کجا مرفوع باشد، کجا منصوب باشد، کجا مجرور باشد، کجا مفتوح باشد، کجا مکسور باشد، کجا مضموم باشد، اين زبان را تعليم بدهي. اينها را مي‌گويند علم آلي؛ يعني آلتِ بيانِ معلوم هستند. بيان علم نيست، هنر است. اگر قرآن ياد گرفتي، حالا اين گونه بيان بکن. پس معلوم، قرآن است، هنر اين است که آدم آنچه را که ياد گرفت بيان بکند.

خاصيت بيان چهار چيز است: يکي اينکه مشهودات دروني خود را خوب مي‌فهمد و آن را عرضه مي‌کند، چون انسان يک ظرف خالي نيست. فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾‌؛[1] انسان يک لوح نانوشته نيست، بلکه لوحي است که ذات اقدس الهي با الهامِ فجور و تقوا بسياري از حقايق را در او نوشت؛ اما به انسان بيان داد تا آن مشهودات و مُلهَمات الهي را بيان کند، بازگو کند. پس اوّل مشهود الهي است که مُلهَم است، دوم بيان که انسان مي‌تواند آنچه را که خدا به او الهام کرد و در درون او نهاد، اين را بيان کند.

دو کار ديگر هم وظيفه اوست و آن اين است که آنچه را که ديگران گفتند از راه بيان، آن را خوب تحويل بگيرد؛ لذا در سوره «نحل» فرمود ما به شما چشم داديم، به شما گوش داديم، به شما فؤاد داديم، تا معارف را از جاي ديگر تحصيل کنيد: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ﴾ که ﴿لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾ اما ﴿وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الأبْصَارَ وَ الأفْئِدَةَ﴾،[2] تا شاکر باشيد. پس اين کار سوم که انسان از بيرون بگيرد. کار چهارم اين است که اين معقولات، اين مفهوماتي که از بيرون گرفت، اين را مشهود کند، عملي کند که فرمود: ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾،[3] اگر آنچه را ياد گرفتيد عمل بکنيد، هم‌اکنون که در دنيا هستيد جهنم را مي‌بينيد، بهشت را مي‌بينيد، آينده را مي‌بينيد. اين برای آن هدف نهايي است؛ حالا چه کسي به آن مي‌رسد، چه کسي نمي‌رسد مطلبي ديگر است. پس بيان هنر است علم نيست. علم قرآن است.

پس ما يک معلوم داريم، يک هنرِ تبيين آن معلوم که آن يا با بنان است يا با بيان. بنان را در سوره «علق» بيان کرد، فرمود: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾؛[4] بيان را اينجا ذکر کرد که فرمود: ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾، پس بيان براي اين است که انسان درباره قرآن سخن بگويد. قرآن هم که «تبيان کلّ شیء» است،[5] پس «هاهنا امورٌ اربعة».

مطلب ديگر اين است که به وجود مبارک خليفه خود که اسماء را آموخت، آن اسماء همين حقايق قرآن کريم است. مستحضريد که اين اسماء، الفاظ نيستند، يک؛ مفاهيم نيستند، دو؛ حقايق عيني‌اند، که ما در دعاي «کميل» مي‌گوييم: «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‌ء»،[6] اين اسم‌هاست که اسم اعظمش کارساز است که اگر کسي به آن مقام بار يافت، به اذن خدا مرده را زنده مي‌کند، بيمار را شفا مي‌دهد. وگرنه صِرف لفظ بدون قداست روح، يک ثواب خالي دارد و همچنين ادراک مفهوم بدون قداست روح ذکر است و ثواب دارد؛ اما بتواند مرده را زنده کند و بيمار را شفا بدهد اين همان «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‌ء»، آن اسماء است. به وجود مبارک خليفه خود اسماء را آموخت، بعد هم بيان را به او داد؛ لذا فرمود: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[7] اگر او قدرت تبيين نداشته باشد که نمي‌تواند معلم فرشته‌ها باشد.

مطلب ديگر اين است که اين قرآن را معلوم است، فرمود اين بايد در درونِ درون جان شما باشد. در روايات از وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) رسيده است که حوادث وقتي پيش مي‌آيد، شما بايد دو تا سنگر داشته باشيد: «فَاجْعَلُوا أَمْوَالَكُمْ دُونَ أَنْفُسِكُمْ»؛ يک حادثه‌ که پيش آمد، اين مالتان را بايد سنگر قرار بدهيد که با مالتان جانتان حفظ بشود. در رقم بعدي: «إِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ»؛ اگر اين رخداد سنگين از سنگر اوّل عبور کرد، «فَاجْعَلُوا أَنْفُسَكُمْ دُونَ دِينِكُم‌»؛ جانتان را سنگر قرار بدهيد که دينتان محفوظ بماند. وقتي جانتان را از دست داديد ديگر مسئول نيستيد، کسي هم به دين شما آسيب نمي‌رساند.

اين دو تا سنگر در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که «فَإِذَا حَضَرَتْ بَلِيَّةٌ فَاجْعَلُوا أَمْوَالَكُمْ دُونَ أَنْفُسِكُمْ وَ إِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَكُمْ دُونَ دِينِكُم‌» نه اينکه ـ معاذالله ـ دين را سپر قرار بدهيد براي حفظ جان، بلکه جان را سپر قرار بدهيد براي حفظ دين.

حالا چه بنان چه بيان، بايد در حريم همين قرآن کريم باشد و خود قرآن کريم را هم در سوره «نحل» فرمود اين «تبيان کلّ شیء» است، «بيان کلّ شيء» است؛ يعني مبيّن است. در اين قلم الهي ابهامي نيست. ما يک سلسله مطالب را گاهي در قلب نوراني وليّ خودش القا مي‌کند؛ مثل حديث قدسي يا روايات مي‌فرمايد اين مطلب در قلب آن وليّ القا مي‌شود حالا تعبيرات و عباراتش به عهده خود وليّ است که روايت‌ها غالباً از همين قبيل است. يک وقت است نه، معنا و لفظ هر دو را خودش بيان مي‌کند، آن مي‌شود قرآن؛ لذا فرمود «تبيان کلّ شیء» است؛ لکن يک چيز حق و روشني است، اما بديهي نيست، معلّم مي‌خواهد؛ لذا در همان سوره «نحل» فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾؛[8] تو مبيّن هستي، تو مفسّر هستي، اين يک کتاب عميق و علمي و پيچيده است. اگر در سوره «آل عمران» فرمود محکماتي دارد متشابهاتي دارد: ﴿وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاّ اللّهُ﴾،[9] اگر راسخون عطف بر «الله» باشد به يک تعبير، پس حقايق قرآن نزد راسخون است؛ اما راسخان را معلّم ما قرار داد. پس اينکه فرمود: ﴿اَلرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾، معنايش اين نيست که بدون واسطه کسي بتواند مجاز باشد بگويد: «حَسْبُنَا كِتَابُ‌ اللَّهِ»،[10] چون همان خدايي که معلّم قرآن است، براي ما مدرّس فرستاد، براي ما مبيّن فرستاد، فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾. معارفي دارد، محکماتي دارد، متشابهاتي دارد، ارجاع متشابهات به محکمات کار آساني نيست و کلّياتي را گفتيم، مطلقاتي را گفتيم، حدودش و ثغورش را شما بايد معين کنيد.

مطلب ديگر آن است که در قرآن کريم رژيم ارباب و رعيتي را بالقول المطلق نفي کرده است. يک ارباب و رعيتي اقتصادي بود که به لطف الهي رخت بربست؛ اما ارباب و رعيتي فکري و علمي کم و بيش هست؛ گاهي دامنگير حوزويان است، گاهي دامنگير دانشگاهيان است. فرمود ما اين کتاب را فرستاديم، معارف فراواني در آن هست، شما زحمت بکشيد ياد بگيريد؛ اما رژيمتان رژيم ارباب و رعيتي نباشد، مقلّدپرور نباشيد، خوشتان نيايد که کسي بي‌دليل چيزي از شما قبول بکند. براي مردم عالم ربّاني باشيد. اين در سوره مبارکه «آل عمران» بحثش قبلاً گذشت، فرمود ما اين کار را انجام داديم تا شما معلّم مردم باشيد و حقايق را براي مردم بازگو کنيد و هرگز مردم را به خود دعوت نکنيد. اين آيه 79 سوره مبارکه «آل عمران» را ملاحظه بفرماييد، فرمود: ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي مِن دُونِ اللّهِ﴾، ما به هيچ بشري، چه نبيّ چه غير نبيّ، معارف را نداديم که اين معارف را ياد بگيرد بشود ارباب طبقه ديگر که مردم را به خود دعوت کند بگويد اين نظر من است! بگويد که از من پيروي کنيد، ﴿ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي مِن دُونِ اللّهِ﴾. البته هيچ کس داعيه ربوبيت ندارد که بگويد من ربّ هستم مرا بپرستيد تا اين آيه بخواهد او را نفي کند؛ اما اين تفکر تقليدي، مقلّدپروري، جاهل را در جاهليت نگه داشتن و جلوي پيشرفت تحقيقي علم او را گرفتن و تحمّل نقد نداشتن، اين را نفي مي‌کند. مي‌فرمايد ما به کسي چيزي ياد نداديم: ﴿ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي مِن دُونِ اللّهِ﴾، پس چه بايد باشيم؟ اين امور را به افرادي ياد مي‌دهيم تا اينکه ﴿وَ لكِن كُونُوا رَبَّانِيِّينَ﴾، عالم ربّاني کسي است که هم شديد الرّبط به ربّ خودش باشد، بنده محض باشد و هم شديد الرّبط به مربوب‌ها و متعلّمانش باشد بشود معلم خوب، چنين آدمي مي‌شود عالم ربّاني، اين‌که مربوط به خصوص انبيا نيست. فرمود حوزه بايد عالم ربّاني تربيت کند، دانشگاه بايد عالم ربّاني تربيت کند که هم شديد الرّبط به ربّ باشد و جز خلوص چيزي در او نباشد و هم شديد الرّبط به شاگردانش باشد که جز ادبِ شاگردپروري چيزي ديگر نداشته باشد، ﴿وَ لكِن كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَ بِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾؛ درستان درس قرآني باشد؛ اما نقدپذير باشيد، اشکال‌پذير باشيد، داعيه ارباب و رعيتي نداشته باشيد، اصرار نداشته باشيد که همه حرف‌هاي شما درست باشد، تا جامعه بشود جامعه ربّاني.

پس اگر قرآن «تبيان كلّ شيْء» است، معناي آن اين نيست که کسي ـ معاذالله ـ بتواند بگويد «حسبنا کتاب الله»، چون در همان سوره مبارکه «نحل» فرمود ما اين کتاب را فرستاديم: ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾؛ آنچه را که براي تو بيان کرديم، تو بعد بايد به مردم بيان کني. اصل اينکه قرآن «تبيان كلّ شيْء» است، آيه 89 سوره مبارکه «نحل» اين است: ﴿وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِم مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ جِئْنَا بِكَ شَهِيداً عَلَي هؤُلاَءِ وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ وَ هُدي وَ رَحْمَةً وَ بُشْرَي لِلْمُسْلِمِينَ﴾، در همين سوره مي‌فرمايد ما قرآن را فرستاديم هم براي تو نازل کرديم، هم براي جامعه: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾.

يک بيان جامعي وجود مبارک موساي کليم دارد که آن اضلاع سه‌گانه نظام هستي را مشخص مي‌کند که مشابه همان بيان هم درباره قرآن کريم است. وقتي فرعون به عرض موساي کليم(سلام الله عليه) رساند که ﴿وَ مَا رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾؛ شما که ما را به «الله» دعوت مي‌کنيد، ﴿رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ کيست؟ اين جمله خيلي کوتاه است؛ اما در عين کوتاهي، سه نظام را در بر دارد؛ فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذي أَعْطي‌ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾؛[11] خداي ما کسي است که تمام چيزي که «يَصدق عليه أنه شيءٌ» او خلق کرد، اين يک؛ اين نظام فاعلي است. پس هر چه مصداق شيء است مخلوق خداست؛ چه اينکه در آيه ديگر فرمود: ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾،[12] يعني «کلّ ما صدق عليه أنه شيء فهو مخلوق الله»، اين همان نظام فاعلي است که موساي کليم فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذي أَعْطي﴾.

نظام داخلي آن است که هر چه آفريد، زيبا آفريد: ﴿أَعْطي‌ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ﴾، اين حيوان، اين پرنده، اين آبزي، اين خشک‌زي، چه حاجتي دارد؟ يک ماهي چه مي‌خواهد؟ هر چه ماهي لازم دارد به او مي‌دهد. اين طائر هوا چه مي‌خواهد؟ هر چه اين طائر هوا براي پرواز در هوا مي‌خواهد به او مي‌دهد. يک حشره براي نيش‌زدن يا مکيدن يا کار کردن چه چيزی لازم دارد؟ هر چه اين حشره لازم دارد خدا به او داده است: ﴿أَعْطي‌ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ﴾، اين نظام داخلي.

سوم: ﴿ثُمَّ هَدي﴾، هر چيزي يک مقصد و مقصودي دارد، آن را که نيافريده همين جا لاشه بشود و بميرد! اين را براي چيزي خلق کرد. اگر براي چيزي خلق کرد، هدف آن را مشخص کرد، يک؛ راه آن را معين کرد، دو؛ وسيله پيمودن اين راه را به او داد، سه؛ مي‌شود﴿هَدي﴾. ببينيد همه اين معارف را با اين يک جمله کوتاه بيان کرده کليم الهي: ﴿رَبُّنَا الَّذي أَعْطي‌ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾.

قرآن کريم هم همين کار را کرده؛ منتها در چند آيه، يکي اينکه «تبيان كلّ شيْء» است؛ يکي اينکه ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ اين «تبيان كلّ شيْء» را ياد آدم داد، يکي اينکه هدف را هم مشخص کرد که شما قرآني بشويد تا عالم ربّاني بشويد. ديگر ﴿كُونُوا عِبَاداً لِي﴾ مردم را به خودمان دعوت نکنيم. اگر مردم را به خودمان دعوت کرديم، گفتيم اين فکر من است که بايد در جامعه اجرا بشود، اين دوام نمي‌آورد؛ اما اگر گفتيم با هم به يک طرف حرکت کنيم، اين مي‌ماند. فرمود عالم ربّاني شدن غير از اينکه مردم را به خودمان دعوت بکنيم بگوييم: ﴿كُونُوا عِبَاداً لِي﴾. ﴿عِبَاداً لِي﴾ که منظور اين نيست که مرا بپرستيد! منظور اگر اين باشد که فکر من و حرف من بايد اجرا بشود، اين درست نيست. اگر حق تبيين شد، هر کسي راه خاص خودش را پيدا مي‌کند؛ لذا هم «تبيان كلّ شيْء» است، هم مبيّن آن اهل بيت(عليهم السلام) هستند که فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْن‌»[13] و هم هدف مشخص است که عالم ربّاني بودن باشد و اگر در بخش‌هايي از سوره مبارکه «آل عمران» فرمود: ﴿وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاّ اللّهُ﴾ باشد ﴿وَ الرَّاسِخُونَ﴾ عطف نباشد، آنهايي که خود ذات اقدس الهي تأويل را مي‌داند به وسيله عترت طاهرين بيان کرده است. وجود مبارک امام فرمود من شنيدم تو فتوا می‌دهی، به چه چيزي فتوا مي‌دهي؟ عرض کرد: «بالقرآن». فرمود: «مَا وَرَّثَكَ اللَّهُ مِنْ كِتَابِهِ حَرْفا»؛ تو يک حرف از قرآن ارث نبردي.[14] «علم الدراسه» غير از «علم الوراثه» است. ببينيد کسي از ظاهر آيه مطلبي را به ما مي‌فهماند، ما مي‌گوييم از کجاي اين، اين درآمده؟ آن کسي که در مجلس گوينده است و آن حرف را مي‌شنود، او مي‌فهمد گوينده چگونه گفته! يک وقت است که گوينده مي‌گويد: «برو»! اين امر است و از آن وجوب را مي‌فهميم. يک وقت مي‌گويد: «برو»! يعني خودت را دور کن تا من تو را نبينم! اين «إذهب» به دو نحو گفته مي‌شود، آن کسي که در مجلس بود و شنيد او مي‌فهمد که اين «إذهب» يعني چه. ما که در مجلس وحي نبوديم، اين فقط مختصّ به خاندان عصمت و طهارت است، به واسطه خود پيغمبر(سلام الله عليهم اجمعين). حضرت فرمود: «إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه‌»[15] فرمود با ما حرف زدند، حالا بلاواسطه برای حضرت رسول، مع الواسطه برای اينها(عليهم السلام). فرمود ما مي‌دانيم که اين را چگونه خدا گفته؛ گاهي حرف به صورت استفهام انکاري است، گاهي به صورت توبيخ است، گاهي در حقيقت نهي است به صورت امر، گاهي امر تعجيزي است، چگونه گفته را آن مستمع شنيد، به چه زبان! لذا گاهي آدم از روايت مطلبي را مي‌فهمد که به حسب ظاهر مي‌گويد آيه شايد به نحو ديگري بخواهد بگويد، ولي آن‌که در مجلس بود مي‌فهمد. حضرت فرمود: «کيف تفتي بالقرآن»، «مَا وَرَّثَكَ اللَّهُ مِنْ كِتَابِهِ حَرْفا». در همان بيانات نوراني امام است که «وَ عَلَّمْتَنَا»[16] تفسير قرآن، موارث قرآن، علم قرآن را، ما وارثان قرار داديم. اين زيارت «وارث» هم براي همين است، اينها مي‌شوند وارث. در وراثت هم مستحضريد که اگر ارث، ارث مادي باشد، تا مورّث نميرد، چيزي به وارث نمي‌رسد؛ اما ارث اگر ارث معنوي و علمي باشد، تا وارث نميرد چيزي به او نمي‌دهند. اين «مُوتُوا قَبْلَ‌ أَنْ تَمُوتُوا»[17] گرچه به صورت روايت مسند نقل نشده، اصل اماته قوه شهوت و غضب، اماته وهم و غضب؛ يعني تعديل اينها در روايات هست، در آن خطبه نوراني حضرت امير که «قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ»[18] همين است. تا وارث نميرد از وهم و غضب، از و هم و خيال، به عقل نمي‌رسد. تا وارث نميرد از شهوت و غضب، به عقل عملي که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[19] نمي‌رسد. اين خطبه نوراني حضرت امير که به همّام فرمود در جواب «صِفْ لِيَ الْمُتَّقِين‌»[20] و حضرت آن گونه خطابه را ايراد کرد که به هر حال آن شنونده صيهه‌اي زد و جان داد، تقريباً خطبه بيست صفحه است، مرحوم سيد رضي هفت، هشت صفحه‌اش را نقل کرده است. بخشي از اينها را اصلاً نقل نکرده، بخشي از اين خطبه نوراني را به صورت پراکنده نقل کرده است. آن جزء همين خطبه بيست صفحه‌اي است که در آن‌جا حضرت فرمود: «قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ»؛ يعني اين نفس اماره را، اين نفس مسوّله را، اين نفس مختال را، وهّام را، خيّال را اين اماته کرده، تا وارث نميرد چيزي به او نمي‌دهند. آن ارث مادي و مال است که مورّث بايد بميرد تا مال به وارث برسد. اينجا صريحاً حضرت فرمود: «قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ». وجود مبارک امام فرمود شما که علم الوراثه نداريد. ما را به اين دعوت مي‌کنند، اينکه گفتند: «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»؛[21] به حسب ظاهر جمله خبريه است مبتدا است و آن هم خبر؛ اما اين جمله خبريه‌اي است که به داعي انشا القا شده است؛ يعني بکوشيد از انبيا ارث ببريد. راه باز است، اگر راه باز نبود که به ما سفارش نمي‌کردند. اين خطبه را حضرت هم درباره شاگردان خودشان فرمودند. پس مي‌شود انسان طوري شاگرد قرآن باشد که معلومش قرآن و بيانش هم بيان قرآن باشد و جامعه را به عنوان يک عالم ربّاني هدايت کند، نه اينکه جامعه را به خود دعوت کند: ﴿كُونُوا عِبَاداً لِي مِن دُونِ اللّهِ وَ لكِن كُونُوا رَبَّانِيِّينَ﴾، چه کسي عالم ربّاني است؟ کدام حوزه عالم ربّاني‌اند؟ ﴿بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَ بِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾، پس مي‌شود عالم ربّاني شد با اين چند نظام؛ يعني «معلوم» علوم قرآني، «بيان» درباره تبيين قرآن، دعوت جامعه با آن شديد الربط بودن. اين کار حوزه است و اين راهي است که بزرگان رفتند و اين راه هم رفتني است.

پس اگر فرمود: «تبيان كلّ شيْء»، معناي آن اين نيست که ـ معاذالله ـ «حسبنا کتاب الله»، چون خودش فرمود که مبيّن رسول خداست و رسول خدا هم فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْن‌» و وظيفه ما هم همان طوري که در بيانات نوراني وجود مبارک موساي کليم اين بود که سه تا نظام هست، وظيفه ما هم همين سه نظام است.

مطلب ديگر اين است که جن را خداي سبحان قبل از انسان آفريد، فرمود: ﴿وَ الْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾،[22] اما در بيان خلقت، اوّل انسان را ذکر مي‌کند که ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾، بعدها در آيه پانزده دارد: ﴿وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِن مَارِجٍ مِن نَارٍ﴾، در آيات ديگر هم دارد که ﴿وَ الْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾ و هدف خلقت جنّ و انس را هم مشخص کرد که ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾،[23] خلقت انسان را که مقدم داشت، براي اينکه اشرف اوست. جن به حدي نمي‌رسد که در آن انبيا و ائمه(عليهم السلام) در اين حد باشند. حداکثر تجرد آنها تجرد وهمي و خيالي است اينها پيامبر دارند؛ اما از جنس خود آنها نيست پيامبر ما پيامبر آنها هم هست امام ما امام آنها هم هست؛ اما آنها در حدي باشند که به مقام نبوت برسند، ظاهراً نيست. ﴿اَلرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾، پس يک مرحله، مرحله تنزيل است که فرمود: ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾[24] يک مرحله، مرحله تعليم است که فرمود: ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ و وسيله تعليم هم همان ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾ بعد از علم قرآن انسانيت پيدا مي‌شود، بعد از اينکه کسي انسان شد، «کلامه» مي‌شود بيان و از ابهام به در مي‌آيد. همان طوري که کلّ نظام اين طور است: ﴿رَبُّنَا الَّذي أَعْطي‌ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾، اين جريان انسان هم همين طور است.

پس بيان برای اين است که معلوم را بيان کنيم؛ يعني بيان به او آموختيم تا آنچه را که به او آموختيم آن را بيان کند. بيان براي اين است که معلوم را توضيح بدهد، نه بيگانه را، نه چيزي ديگر را؛ لذا اگر حرف کسي در حريم قرآن کريم نباشد که حرف‌هاي عترت هم تفسير همين قرآن است و جدا نيست، اين ديگر بيان نيست؛ لذا تعبيرات ديگري قرآن کريم از آنها دارد. تعليم اسماء هم باز به همين برمي‌گردد و تعليم هم که فرمود: ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ اعم از مع الواسطه و بلاواسطه است. اين طور نيست که ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ يعني ما مستقيماً بدون وساطت پيغمبر و اهل بيتش(عليهم السلام) ياد بگيريم، چون خود قرآن کريم ما را ارجاع داده است به آنها. ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾ اينها يک توضيحات کوتاهي بود درباره اين چند جمله؛ اما درباره ﴿الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ﴾ مطلب ديگري است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo