< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

96/07/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 1 تا 13 سوره الرحمن

﴿اَلرَّحْمنُ (1) عَلَّمَ الْقُرْآنَ (۲) خَلَقَ الْإِنسَانَ (3) عَلَّمَهُ الْبَيَانَ (4) الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ (5) وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدَانِ (6) وَ السَّماءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِيزَانَ (7) أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ (8) وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ (9) وَ الأرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ (10) فِيهَا فَاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذَاتُ الأكْمَامِ (۱۱) وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحَانُ (۱۲) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان‌(13)﴾

سوره مبارکه «الرحمن» در مکه يا در مدينه نازل شد، مورد اختلاف است! گرچه مضامين اين سوره نوراني نشان مي‌دهد که اين در مکه نازل شد، زيرا فرق اساسي سُور مکي و مدني همان طوري که قبلاً ملاحظه فرموديد اين است که عناصر محوري‌ سُور مکي اصول دين و خطوط کلّي اخلاق و فقه است، مسئله جهاد و بحث‌هاي مبسوط فقهي و اينها در آن نيست؛ اما سُور مدني که حکومتي تشکيل شد و دفاعي تنظيم شد و امثال آن، مسئله تفصيل احکام، مثل مسئله زکات و همچنين مسئله جهاد و مانند آن مطرح است. در اين سوره نوراني از خصوص جهاد و امثال آن سخني به ميان نيامده، نشان مي‌دهد که اين در مکه نازل شده است و اگر هم دليلي داشته باشيم که در مدينه نازل شد، قابل قبول است.

مطلب دوم آن است که ذات اقدس الهي اين سوره مبارکه‌اي که به نام «الرحمن» است، خود را به عنوان معلم قرآن با وصف «الرحمن» معرفي کرده است که فرمود: ﴿اَلرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ وقتي گفتند در فلان کلاس فقيه دارد تدريس مي‌کند؛ يعني درس فقه مي‌دهد. در فلان کلاس اصولي دارد تدرس مي‌کند؛ يعني فنّ اصول مي‌آموزد.

در مسائل دانشگاهي اگر گفتند در فلان کلاس مهندس تدريس مي‌کند؛ يعني هندسه تدريس مي‌کند. اگر در حوزه گفتند «الرحمن» دارد تدريس مي‌کند؛ يعني درس رحمت مي‌دهد. معلم «الرحمن» است و «الرحمن» غير از راحم و غير از رحيم است. يک وصف عامي است که هم شامل مؤمن مي‌شود هم شامل کافر؛ هم شامل دنيا مي‌شود هم شامل آخرت؛ يعني درس جهان‌بيني که هم در دنيا سودمند است و هم در آخرت اثرش روشن، هم براي مؤمن کارساز است، هم براي کافر، چون کافر بر فرض هم دين را نپذيرد، بايد «فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ»[1] را بپذيرد. اين بيان نوراني سيّدالشهداء(سلام الله عليه) يک دستور ديني است که کافر اگر بخواهد در دنيا هم راحت زندگي کند بايد آزاد باشد. پس «الرحمن» معلم است.

در مسئله نزول قرآن، در آن‌جا اشاره شد که سخن از وصف خاص نبود، فرمود: ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾[2] يا ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ﴾[3] فقط از نام مبارک «الله» که اسم اعظم است سخن به ميان آمده. نشان نمي‌دهد که در اين نزول چه چيزی را تدريس مي‌کنند؛ منتها خصيصه تنزيل همان طوري که قبلاً هم ملاحظه فرموديد اين است که فرمود ما باران را نازل کرديم؛ يعني به زمين انداختيم؛ قرآن را نازل کرديم؛ يعني به زمين آويختيم؛ يعني يک طرفش به دست ماست. اين تعبير بسيار تعبير دلپذيري است. قرآن را که به زمين نينداخت، مثل باران نازل کرده باشد. فرمود من اين را تنزيل کردم، نازل کردم، به زمين آويختم، در همان روايت معروف هم دارد که «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي»؛[4] لذا اگر کسي در خدمت کتاب بود، اين قرآن را گرفت، مي‌شود اعتصام به حبل متين. اين طناب نه پوسيدني است نه پاره شدني است نه افتادني است، چون «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي». هيچ لغزشي براي معتصم به قرآن نيست؛ لذا چون آويخت، خودش حفظ مي‌کند. احدي نمي‌تواند اين کتاب را از بين ببرد، اگر مثل باران به زمين انداخته باشد، ممکن بود در اثر گذشت ايام کسي بتواند به آن آسيب برساند؛ اما وقتي به زمين آويخت، يک طرفش هم به دست اوست، او صريحاً هم اعلام کرده است: ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾،[5] تا ابد اين کتاب زنده است و اگر به ما بخواهد بگويد شما نه تنها عالِم باشيد، معلم ديگران هم باشيد، در آغاز نزول قرآن کريم در سوره مبارکه «علق» که بخش اوّل آن تقريباً اوّلين چيزي است که ذات اقدس الهي آويخت و نه انداخت، خدا خود را به عنوان اکرم معرفي کرده است. در آغاز سوره «علق» بعد از «بسم الله» آمده: ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ ٭ اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾،[6] اگر گفتند در فلان مسجد اکرم دارد تدريس مي‌کند، يعني چه؟ در فلان مدرَس اکرم دارد تدريس مي‌کند يعني چه؟ يعني درس فقه و اصول و فلسفه و کلام مي‌دهد يا درس کرامت مي‌دهد؟ اکرم دارد تدريس مي‌کند، اکرم دارد ياد مي‌دهد. جامعه را مي‌خواهد کريم کند. بارها ملاحظه فرموديد اين کَرَم يک واژه عربي است که معادل فارسي ندارد. کريم غير از کبير است، کريم غير از عظيم است، کريم وصف فرشته‌هاست که در سوره «انبياء» فرمود: ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُون﴾؛[7] در پيشگاه ذات اقدس الهي خاضع‌اند. همين وصفِ فرشته‌ها طبق بيان نوراني امام هادي(سلام الله عليه) در زيارت «جامعه» وصف ائمه قرار گرفته است؛ يعني همين جمله در زيارت «جامعه» وصف ائمه است، ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُون﴾.

اگر گفتند که اکرم دارد تدريس مي‌کند؛ يعني چه؟ يعني دارد نحو و صرف و تفسير مجمع البيان و الميزان مي‌گويد يا مي‌خواهد کريم بپروراند؟ اين در آغاز نزول است؛ لذا در بخش‌هاي پاياني همان سوره مبارکه «علق» فرمود: ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾،[8] سخن از بهشت و جهنم بعدها پيدا شد. اوّل سخن از حيا و کَرَم هست. يک انسان کريم حيا مي‌کند گناه بکند. بعدها که خيلي درندگي پيدا شده است، بگير و ببند ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[9] نازل شده وگرنه از اوّل ذات اقدس الهي در پايان همين سوره مبارکه «علق» آيه چهارده فرمود: ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾، اين حياست، کريم حيا مي‌کند غير کريم مي‌ترسد از جهنم، آن ترس چيزي ديگر است. پس اساس قرآن، رحمت است و کرامت.

مطلب بعدي آن است که ﴿اَلرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾، مستحضريد که اين ﴿عَلَّمَ﴾ دو تا مفعول مي‌خواهد، مفعول اوّلش چيست؟ شاگرد معلم کيست؟ قرآن را به چه کسي ياد داد؟ گفتند مفعول اوّل محذوف است؛ يعني انسان را و جن را قرآن آموخت. انسان که بعد خلق شد: ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾، درست است به صورت «فاء» و «واو» و «ثم» که حرف ترتيب‌اند نيامده؛ اما بعدها انسان پيدا شده، اول انساني در کار نبود. ﴿اَلرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾، بعدها انسان پيدا شد: ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾، مفعول اوّل کيست؟ در الميزان و غير الميزان ملاحظه فرموديد گفتند مفعول اوّل محذوف است؛ يعني «علّم الإنس و الجن القرآن‌» چون دارد تا پايان همين سوره مبارکه، جنّ و انس مطرح هستند، ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾ هم به آنها آموخت هم به اينها آموخت، «علّم الانس و الجن القرآن»، فعلاً درباره جن بحثي نيست.[10]

حالا درباره انس؛ اين ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾ چه نقشي دارد؟ درست است که با «فاء» و «ثم» که حرف ترتيب است ياد نشده؛ اما به هر حال تأخير لفظي سِمَتي دارد. رساله‌اي صاحب مفردات القرآن نوشته به نام تفصيل النشأتين آن رساله درباره همين مطلب است که چرا﴿ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ آمده، ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾ بعد ذکر شده؟ ظاهرش اين بود که بفرمايد: «الرحمنُ خلق الانسانَ علّمه القرآن»؛ خدا انسان را آفريد، قرآن يادش داد؛ اما فرمود خدا قرآن ياد داد و انسان آفريد. فرمايش ايشان اين است که آن‌که قبلاً خلق شد قبل از اينکه شاگردِ قرآن بشود بله انس بود؛ يعني حيوان ناطق بود، انسان نبود. آن کسي که انسان است کسي است که فصل اخيرش قرآني است: «الانسان حيوانٌ ناطقٌ قرآنيٌ» که اگر اين قرآني را برداريد، مي‌شود حيوان ناطق، حيواني است که حرف مي‌زند. اگر بخواهد انسان بشود بايد قرآني باشد. چرا يک عده را قرآن تعبير مي‌کند: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾؟[11] اين نه تحقير است و نه تعبيرات ـ خداي ناکرده ـ ناصوابِ عرفي، کسي را نمي‌خواهد تحقير کند. اينکه مي‌فرمايد: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ﴾، مي‌فرمايد سه تا راه دارد: يا آن چشم باطن را باز کن ببين درون خيلي‌ها چيست، يا مثل آن که وجود مبارک امام سجاد در صحنه عرفات آن «مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ‌ وَ أَقَلَّ الْحَجِيج»[12] را نشان داد، بعدش امام باقر(سلام الله عليه) در صحنه عرفات نشان داد، در شب عاشورا وجود مبارک حضرت نشان داد، يا آن گونه باشد يا خود انسان ببيند، يا توفيقي پيدا کند به وسيله اين ذوات قدسي ببيند، يا دو روز صبر کند بعد از مرگ معلوم مي‌شود که چه کسي حيوان است و چه کسي انسان است. اين ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ از قبيل سبّ و لعن و قذف نيست، واقعاً همين طور است. اين بيان نوراني امام سجاد در صحيفه سجاديه اوّلين دعا، اوّلين دعاي حضرت همين است اين دعاي حمد است اين دعاي حمد صحيفه سجاديه را ملاحظه بفرماييد. وجود مبارک حضرت عرض مي‌کند خدايا تو را شکر! نعمت دادي، راه استفاده نعمت را دادي و به ما ياد دادي که تو را سپاس بگوييم، بگوييم: «الحمد لله رب العالمين»، بگوييم «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْك‌»[13] بگوييم: «لَا صُنْعَ لِي وَ لَا لِغَيْرِي فِي إِحْسَانٍ مِنْكَ»[14] اينها را به ما ياد دادي و اگر اينها را نگفته بودي، ما در نعمت‌هاي تو تصرّف مي‌کرديم همين افراد «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَی حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ» اين بيان نوراني حضرت است در صحيفه، دعاي اوّل؛ يعني «الانسان حيوان ناطق» نيست. طبق اين دعاي اوّل صحيفه سجاديه «الانسان حيوانٌ ناطقٌ حميد» اگر حمد نباشد واقع انسان نيست.

غرض اين است که اين تعبير نوراني قرآن که دارد ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ از قبيل سبّ و قذف و لعن و فحش و از اين قبيل نيست، اين تحقير نيست، اين تحقيق است و سه تا راه دارد به نحو مانعة الخلو براي اينکه آدم باطن افراد را ببيند.

بنابراين اين بيان لطيف که تا قرآن نباشد انسانيت نيست، اين يک حرف تامي است و ترتيب هم درست در مي‌آيد. درست است که با حرف مفيد ترتّب؛ يعني مثل «فاء»؛ مثل «ثُمَّ»، «ثُمَّ خلق الانسان» يا «فخلق الانسان» نيامده؛ اما اين ترتّب ذکري بي‌اثر نيست. پس «علَّم الانس القرآن» وقتي انس که انسان بالقوّه است با قرآن آشنا شد، مي‌شود انسانِ بالفعل ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾، آن وقت مي‌شود انسان، بعد ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾ در مي‌آيد. فرق بيان و ابهام چيست؟ به چه چيزي مي‌گوييم مبهم؟ و لذا به چه چيزي مي‌گوييم بهيمه؟ آن که روشن نيست که به چه چيزی مي‌گويد؟ آن‌که حرفش محتوايي ندارد، برهاني ندارد، به جايي تکيه ندارد، مي‌گويد مُد است اين را مي‌پسندم. اين کسي که مي‌گويد مُد است اين را مي‌پسندم که برهاني در آن نيست. تعبير قرآن از اين گروه به مختال است؛ يعني با خيال زندگي مي‌کنند. اين «متخيّلٌ بالفعل»؛ منتها تخيّل که باب تفعّل است در قرآن نيامده، اختيال که باب افتعال است در قرآن آمده. بعضي‌ها مختال‌اند با خيال زندگي مي‌کنند نه با عقل: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾،[15] امروز مي‌پسندم، مُد اين است، اينها قبول مي‌کنند، جامعه قبول مي‌کند. شما يک برهان اقامه بکنيد ببينيد آنکه خلق کرده از ما چه مي‌خواهد، آنکه حق است از ما چه مي‌خواهد؟

بنابراين بعضي‌ها مختال‌اند، متخيل‌اند؛ يعني «حيوانٌ ناطقٌ خَيّال»؛ «حيوانٌ ناطقٌ مختال» و همين دعاي نوراني امام سجاد هرگز از سنخ قذف نيست، از سنخ بدگويي نيست، از سنخ برهان است و تحقيق است. پس «الانسان حيوان ناطق حميد» همان را وقتي به خدمت همين آيه قرآن دربياوريد، مي‌شود: «الانسان حيوانٌ ناطقٌ قرآني». پرسش: محصول ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ را چرا فقط پيامبر می‌داند؟ پاسخ: اين حصرش دليل مي‌خواهد. يکي از محتملات اين است؛ اما مصداق کاملش آن است و قرآن را براي همه نازل کرده است؛ لذا تا آخرش به جن و انس خطاب مي‌کند که اين چنين است. پيغمبر و اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) در قلّه قرار دارند؛ اما قرآن براي همه نازل شده است که ﴿لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[16] درباره حضرت فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[17] همان بيان را درباره جامعه بشري فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾.[18] چيزي که مخصوص حضرت باشد و به جامعه نفهمانده باشد، اين در مسير کلّي قرآن نيست. بله! اسرار قرآن نزد اينهاست. در بحث سوره مبارکه «زخرف» اين گذشت، ببينيد بعضي‌ها مي‌گويند شما چرا آن قسمت خالي ليوان را مي‌بينيد آن قسمت پُر ليوان را ببيند که مَثلي است معروف و امري است عادي و عرفي و عوامي. بله! يک چيز درستي است، ليواني که يک مقدارش مصرف شده يا اصلاً نصفش خالي بود، نصفش خالي حقيقي است نصفش پُر است؛ اما در سوره مبارکه «زخرف» دارد که اين ليوان همه‌اش پر است؛ منتها پايين آن را که شما مي‌بينيد زميني است، «عربي مبين» است مي‌بينيد، بقيه‌ آن را که نمي‌بينيد «علي حکيم» است: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا﴾[19] اين برای تهِ ليوان است ﴿لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾؛ يعني قرآن دو بخش دارد: يک بخش آن «علي حکيم» است که شما نمي‌بينيد. يک بخش آن «عربي مبين» است که با کتاب لغت و اينها مي‌فهميد، خالي نيست؛ لذا خيلي از چيزهاست که ائمه(عليهم السلام) مي‌فرمايند، الآن اگر ما روايتي داشته باشيم که اين عناصر سه‌گانه را داشته باشد: صدور، جهت صدور، دلالت؛ هر سه مسلّم باشد، ما علي الرأس قبول مي‌کنيم ولو هيچ کتاب لغتي آن را همراهي نکند. جريان ذريح محاربي[20] هم از همين قبيل است. براي اينکه اين ليوان پر است، يک مقدار آن را ما مي‌بينيم «عربي مبين» است و با درس و بحث حلّ مي‌شود، يک مقدار آن همين قرآن «علي حکيم» است. نگفت که شما دسترسي نداريد، بله ما دسترسي نداريم، ولي اهل بيت(عليهم السلام) که دسترسي دارند. آنها اگر يک وقت اسراري پيدا کردند به شاگردان مخصوصشان گفتند، علي الرأس است. شما ذيل همين آيه ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ﴾[21] در تفسير شريف نورالثقلين[22] مي‌بينيد کسي که خدمت حضرت رسيد مقداري آشنا بود، به حضرت عرض کرد: ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾ اينها يعني چه؟ حضرت به حسب ظاهر معنا کرد. عرض کرد: «زدني بياناً»! فرمود ما بيش از نمي‌توانيم پاشو! عين اين مطلب را در نورالثقلين نقل مي‌کند. اگر روايتي اين سه عنصر يعني سه عنصر؛ صدور، جهت صدور، دلالت تام باشد ما علي الرأس و العين قبول مي‌کنيم، ديگر منتظر نيستيم که فلان لغت دارد فلان لغت ندارد، براي اينکه اين «علي حکيم» است، «عربي مبين» که نيست. اين برای آنهاست و لذا بدون آنها نمي‌شود از اسرار و رموز قرآن چيزي را خبر داد، ما با «عربي مبين» کار داريم و «عربي مبين» هم براي ما حجت است؛ اما هرگز نمي‌گوييم اين ليوان نصفش خالي است مي‌گوييم نصفش پر است ما نمي‌بينيم.

بنابراين اين احتمال که «علّم الانس القرآن» اين انسي که انسانِ بالقوه بود و به وسيله قرآن انسانِ بالفعل شد، ديگر مي‌شود ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾، چون انسان شد، قلمش بيان است، حرفش بيان است، قيام و قعودش بيان است، يک چيز روشني است. حيوان را چرا بهيمه مي‌گويند؟ براي اينکه معلوم نيست چه کار دارد مي‌کند! آن آهنگش مبهم است، آن نعره‌اش مبهم است، صوتش مبهم است، ادبياتي ندارد. فرق بيان و ابهام همين است. انسان آنکه معلوم نيست که چه دارد مي‌گويد، اين بهيمه است. مبهم دارد مي‌گويد. سر و تهِ حرفش را جمع بکني، چيزي از آن درنمي‌آيد. اين بدگويي نيست که قرآن فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ﴾، شما يک جا ساکت بنشين، عده‌اي که به هر حال بيراهه مي‌روند، حرف‌هايشان را گوش بدهيد، اوّل تا آخرِ حرفشان را ببينيد يک برهان از داخل آن در نمي‌آيد، يک مطلب عقلي از آن در نمي‌آيد، يک مطلب علمي از آن در نمي‌آيد، هيچ چيزي از آن در نمي‌آيد، مي‌شود مبهم. ولو اينکه به حسب ظاهر لفظ است، فرق جوهري بيان و ابهام؛ يعني انسان و بهيمه، اين است که اين حرفش گوياست مستدل است عاقلانه سخن مي‌گويد او حرفي ندارد.

پس اگر «الرحمن» معلّم شد، قرآن ياد مي‌دهد. اگر قرآن ياد داد، شاگردش مي‌شود انسان. اگر اين شاگرد دست به قلم کرد يا دست به زبان باز کرد و زبان گشود، بنان و بيانش بيان است؛ لذا خدا به مکتوبات او هم قَسم مي‌خورد. اينکه فرمود: ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ﴾، اين «واو» واو قَسم است. انسان به جايي مي‌رسد که در حوزه علميه يا در دانشگاه يک کتاب بنويسد که خدا به سطر سطر اين قَسم بخورد؟! اين کم مقامي است؟! به کدام نوشته خدا قَسم ياد مي‌کند؟ آنکه بالاخره يک مشکل علمي را حلّ کند، اقتصادي را حلّ کند، سياسي را حلّ کند، ديني را حلّ کند، اخلاقي را حلّ کند، ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾؛ قَسم به نون، قَسم به قلم که نون و قلم همين بود رواياتش در نور الثقلين اينها آمده، قَسم به نون، قَسم به قلم، قَسم به سطر سطر اين کتاب، اين کم مقامي است! ما چرا بيراهه برويم؟ کاري بکنيم که خدا با نوشته ما قَسم بخورد. اينکه مربوط به همه انبيا و اوليا نيست، مربوط به شاگردان آنهاست. پس اين مقام هست. حالا چون اين روز اوّل بود و از طرفي هم ما مصادف شديم با جريان نقض برجام، اين نكته را هم به عرض شما برسانيم كه هم مسئولين ما، دولت ما، ارتش و سپاه ما، فرد فرد اين ملّت بزرگ و بزرگوار ما، با اين انقلاب هستند، با اين نظام هستند، همراهي مي‌كنند، حفظ كردند، مال خودشان هست، حرف بيگانه را گوش نمي‌دهند؛ منتها اين نكته را ما بايد بدانيم، اين چهار مطلب يعني چهار مطلب؛ چيزي كه جامعه را حفظ كرد، انقلاب را حفظ كرد، اتحاد بود و چيزي كه ممكن است ـ خداي ناكرده ـ آسيب برساند، اختلاف است.

اتحاد دو قسم است، اختلاف هم دو قسم است. اتّحاد اگر آن مسائل مادي و دوستي و جناحي و امثال آن باشد، نه پشتوانه الهي دارد و نه آينده‌اش مورد اطمينان است، اين زود برمي‌گردد. اگر ـ إن‌شاءالله ـ اين اتحاد، اتحاد ديني و الهي و مذهبي بود اين «الي يوم القيامه» مي‌ماند، نظام را حفظ مي‌كند. اختلاف هم اين‌چنين است؛ اگر اختلاف در اثر گِله‌هاي دوستانه و توقّعات عادي بود، اين اختلاف‌ها كاملاً قابل حلّ است. با يك عذرخواهي، با يك ببخشيد، با يك ميانجي‌گري حلّ است. خَلد گر به پا خاري آسان بر آيد ٭٭٭ چه سازم به خاري كه بر دل نشيند[23] اگر ـ خداي ناكرده ـ و ـ خداي ناکرده ـ اين اختلاف الهي بود يك غدّه بدخيمي است. فرمود من جامعه را متنعّم مي‌كنم، همه نعمت‌ها را به آنها مي‌دهم، يك عده را حجّت بر آنها قرار مي‌دهم، هيچ مشكلي ندارد. اگر اينها بر اساس آن غدّه بدخيم خودخواهي از هم جدا شدند، خدا چند نحوه عذاب بر اين جامعه نازل مي‌كند؛ بعضي‌ها خفيف‌اند، بعضي‌ها غليظ‌اند، بعضي‌ها اغلظ. فرمود: ﴿هُوَ الْقادِرُ عَلي‌ أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ﴾[24] مي‌شود صاعقه، ﴿أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ﴾ بشود زلزله، ﴿أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً﴾ شما را به جان هم بيندازد. اگر ـ خداي ناكرده ـ اختلاف و امثال آن، اين قسم سوم شد، حلّ‌پذير نيست. اين يك غدّه بدخيمي است، با سفارش که حلّ نمي‌شود، با موعظه كه حلّ نمي‌شود. كار الهي فقط به دست او برمي‌آيد. خَلد گر به پا خاري، آسان بر آيد ٭٭٭ اما چه سازم به خاري كه بر دل نشيند ـ خداي ناكرده ـ اگر اين اختلافي كه كم و بيش شنيده مي‌شود اين غدّه بدخيم عذاب الهي باشد، چه كار بايد كرد؟ مي‌بينيد آن دشمن چنگ و دندان نشان مي‌دهد. اين ﴿لا تُبْقي‌ وَ لا تَذَرُ﴾[25] است. اينها هفتاد يعني هفتاد، هفتاد ميليون را كُشتند روي قبر هفتاد ميليون ايستادند، باكشان نيست! در همين ديدارهاي قبلي دولت يازدهم گفتم به جناب كِري بگوييد الآن قدّت بلند است چون زير پايت هفتاد ميليون قبر است. در جنگ جهاني اوّل و دوم از هفتاد ميليون نفر كسي كمتر نقل نكرد! صد ميليون را هم گفتند. آن وقت جمعيت جهان هم كه اين‌قدر نبود، هفتاد ميليون را كشتند، باكشان نيست. الآن هم هر روز دارند مي‌كشند، منتها جنگ نيابتي است؛ اگر سوريه است، اگر لبنان است اگر عراق است، اگر ميانمار است، اگر هشت سال ايران است، همين است. اينها اين‌طور هستند، يک درنده كارش غير از اين نيست. بارها عرض كردم اي كاش به ما مي‌گفتند هر شب قرآن به سر داشته باشيد! در همين كتاب الهي آمده، فرمود كافر، بگير و ببندش در قيامت به عهده ماست، شما كاري نداريد. بعضي كافرند مرا قبول ندارند به هر حال در قيامت معلوم مي‌شود؛ اما شما اگر بخواهيد زندگي كنيد و زندگي‌تان عاقلانه و آرام باشد، بايد كاملاً صد درصد به هوش باشيد، نه براي اينكه اينها كافرند، نه براي اينكه به قرآن عمل نمي‌كنند، بله! اينها اين‌طور نيست. اما ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾،[26] اينكه دولت محترم فرمود ما با مردم آمريكا كار نداريم، ما با دولتمردان درگيريم همين است. فرمود: ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾، چرا؟ تعليل آورده: ﴿إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾، نه «لا اِيمان لهم»، نه چون كافرند، چون قطعنامه را، پيوند را، كنوانسيون را، ميثاق بين‌الملل را قبول ندارند، آن وقت شما چطور مي‌تواني با اينها زندگي كني؟ نفرمود چون كافرند با كافر بجنگيد! فرمود كافر اگر به شما حمله نكرد، كاري به او نداريد. آيه هشت سوره مباركه «ممتحنه» كه در قانون اساسي ما آمده همين است: ﴿لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ﴾[27] همين است. ﴿أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ﴾ با كفاري كه كاري به شما ندارند، شايسته است با عدالت رفتار كنيد. بله! اين روابط بين‌المللي ماست. اما ائمه كفر، مثل ترامپ و امثال ترامپ فرمود نه چون كافرند، زيرِ امضاي خود مي‌زنند. برهان مسئله اين است: ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾؛ يعني اين سوگند، عهدنامه، پيوند، كنوانسيون، ميثاق، شوراي ملل، هيچ! ما با چنين دشمني روبه‌رو هستيم. اگر ـ خداي ناكرده ـ «خَلد گر به پا خاري، آسان بر آيد»؛ اگر ـ خداي ناكرده ـ اختلافات جزئي است، آن با يك ببخشيد و اينها حلّ مي‌شود؛ اما «چه سازم به خاري كه بر دل نشيند»، مرنجان دلم را كه اين مرغ وحشي ٭٭٭ ز بامي كه برخاست مشكل نشيند[28] فرمود مواظب آن اختلاف باشيد. اگر آن غدّه بدخيم كه عذاب الهي است، فرمود من بين اينها انداختم. شما اين دو آيه سوره مباركه «اعراف» را چطور توجيه مي‌كنيد؟ فرمود من ديدم يهودي‌ها بسيار آدم‌هاي بدي هستند، مسيحي‌هايي هم كه گرفتار آن هستند بسيار آدم‌های بدي هستند، من اينها را به جان هم انداختم «الي يوم القيامه». هم درباره يهودي‌ها «القا» دارد، هم درباره مسيحي‌ها «اغراء»: ﴿وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلي‌ يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾[29] اين براي يهود. ﴿فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلي‌ يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾[30] اين براي مسيحي‌ها، ـ خداي ناكرده ـ ما اگر ثالث ثلاثه باشيم چه در مي‌آيد؟ اين است كه هر لحظه بايد مواظب باشيم.

اين سرطان را فقط قرآن و عترت معالجه مي‌كند و هيچ! شب‌زنده‌داري و ناله و اشك بر حسين بن علي معالجه مي‌كند و هيچ! از آن بدخيم‌ترين سرطان‌هاست، چون «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»،[31] يکي اين صفت را داشته باشد يکي آن صفت را داشته باشد. داشتن رهبرِ خوب(حفظه الله) يك طرف قضيه است، رهبر اگر علي بن ابيطالب هم باشد، مادامي كه پيروانش متحد نباشند، بي‌درنگ شكست قطعي است، مثل علي ‌بن ‌ابيطالب. ما رهبر خوب داريم، مشكل را حلّ نمي‌كند. از علي بالاتر مگر رهبري در عالم هست؟! چرا شكست خورد؟ ـ معاذ الله ـ در حيطه رهبري مشكلي بود؟ هيچ ترامپي، هيچ يهودي، هيچ اسرائيلي، هيچ صهيونيستي بدتر از اين غرور و خودخواهي نيست، «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ».

 


[23] طبيب اصفهانی.
[28] ديوان اشعار طبيب اصفهانی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo