< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

96/02/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 23 تا 32 سوره قمر

﴿ كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ ٭ (23) فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفي‌ ضَلالٍ وَ سُعُرٍ ٭ (24) أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ ٭ (25) سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ ٭ (26) إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ ٭ (27) وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ ٭ (28) فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطي‌ فَعَقَرَ ٭ (29) فَكَيْفَ كانَ عَذابي‌ وَ نُذُرِ ٭ (30) إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشيمِ الْمُحْتَظِرِ ٭ (31) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ ٭ (32)﴾

سوره مبارکه «قمر» که در مکه نازل شد و عناصر محوري اين گونه از سُور، اصول دين و خطوط کلّي اخلاق و فقه است، برهان را با علوم تجربي هماهنگ کرده است. بعد از اقامه برهان، تجربه انبياي گذشته و امّت‌هاي پيشين را هم ذکر مي‌کند. همان طوري که در بخش پاياني سوره قبل يعني سوره «نجم» فرمود خداي سبحان بسياري از اقوام و امم گذشته را در اثر طغيان آنها هلاک کرد: ﴿أَهْلَكَ عاداً الْأُولي‌ ٭ وَ ثَمُودَ فَما أَبْقي‌ ٭ وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغي‌ ٭ وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوي‌﴾،[1] در سوره مبارکه «قمر» هم که محل بحث است بعد از بيان خطوط کلّي، جريان نوح را اوّلاً، جريان عاد را ثانياً، جريان ثمود را ثالثاً دارد ذکر مي‌کند. بخشي که مربوط به نحس بود که ﴿في‌ يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾،[2] در جريان نحس، بعضي از روايت به دو، سه صورت که جمع بين حکم کلامي و حکم فقهي ذکر شده، يک سلسله بحث‌هاست که مي‌گويند عطسه و صبر و جخد و امثال آن، اينها جزء اوهام و خرافات است، عدد سيزده، شانس و مانند آن اينها وهمي و خرافات است، حالا ممکن است برخي‌ها از گذشته يا حال مبتلا باشند به احترام به اين خرافات. بعضي از امور است که خرافه نيست، واقعيت هست؛ منتها بايد به مبدأ فاعلي و اصلي اسناد داد، نه به مبدأ قابلي. برخي از اين امور هم احکام فقهي است؛ يعني اين سه قسمت در بعضي از روايات يا کلمات با هم آمده: يکي اينکه «طيَره»، فال بد، فال نيک، بدقدمي، خوش‌قدمي؛ نظير عطسه واحد، عطسه اثنين، عدد سيزده، اينها خرافات و اوهام است که هيچ واقعيتي ندارد.

قسم دوم مسئله «لا عدوا» است. «لا عدوا»؛ يعني فلان بيماري سرايت نمي‌کند. اين مخالف با مسئله پزشکي نيست، اما آشنا کردنِ نظام توحيدي است که درست است که بعضي از بيماري‌ها واگير است «عدوا»؛ يعني تعدي مي‌کند و اين «لا عدوا»؛ يعني تعدّي نمي‌کند. روايت نمي‌خواهد بگويد که اين گونه از بيماري‌ها واگير نيستند تا برخلاف طب و علم باشد، مي‌خواهد بگويد که اينها اسباب مادّي‌اند، آنچه مؤثّر هست ﴿هُوَ يُطْعِمُني‌ وَ يَسْقينِ ٭ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ﴾،[3] «أَمْرَضْتَ وَ شَفَيْتَ»[4] آن فاعل حقيقي را بايد در نظر گرفت، آن مبدأ توحيدي است؛ وگرنه خود مرض خودبه‌خود سرايت نمي‌کند، يک مبدأ فاعلي لازم است که اين مبدأ فاعلي اين بيماري را از جايي به جاي ديگر منتقل مي‌کند. پس اين «لا عدوا» که يعني تعدّي و سرايت نيست، ناظر به نفي سرايت بيماري‌هاي واگير نيست، ناظر به نفي استقلال اينهاست که اين بيماري‌ها ذاتاً و مستقلاً عامل بيماري شخص ديگر باشد نيست، يک مبدأ فاعلي لازم است که «أَمْرَضْتَ وَ شَفَيْتَ» که در بعضي از اين ادعيه‌هاي توحيدي هم هست. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، گفتند با دعا احتياط بکنيد، از خدا بخواهيد و با صدقه اين کار را بکنيد، اينها دستورات توحيدي است. معني احتياط اين نيست که منفکّ از مبدأ فاعلي، اينها را مؤثر بدانيم، نزديک اينها نرويد، از خدا بخواهيد که آن توفيق را به شما بدهد که فراموش هم نکنيد، نسيان هم نکنيد و امثال آن. هيچ وقت اين دستورهاي احتياط مخالف توحيد نيست، با حفظ توحيد گفتند اين کار را بکن، گفتند «اعْقِلْ وَ تَوَكَّل‌».[5] همان بيان نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است که عقال بکن؛ يعني زانوي شتر را ببند؛ اما «متوکّلاً علي الله» اين را تمام مؤثر ندان. عقال کردن؛ يعني زانويِ شتر چموش و جموح را بستن. حضرت فرمود عقال بکن؛ اما اين طور نيست که خود اين کار «تمام التأثير» باشد، همه کارها مبدأ قابلي است و مبدأ فاعلي‌ آن هم کسي است که «رب العالمين» است.

قسم سوم از اين نصوص ناظر به حکم فقهي است که «لَا رَضَاعَ‌ بَعْدَ فِطَام‌»،[6] «لا رضاع بعد وصال»، «لا صوم بعد الافطار»؛ يعني اين رضاع که نشر حرمت مي‌کند و يکي از اسباب تحريم هست، اين در صورتي است که اين کودک در ظرف دو سالگي شير بخورد، اگر دوران فطام او فرا رسيد، او را از شير گرفتند ﴿حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ﴾[7] او تمام شد، بعداً اگر از زني شير بخورد، آن رضاع نشر حرمت نمي‌کند. يا «لا وصال» در صوم؛ يعني وقتي که افطار شد انسان ديگر روزه‌دار نيست ولو چيزي نخورد و نمازش را بخواند، بخواهد بعداً افطار بکند؛ اما ديگر روزه‌دار نيست و اگر بخواهد نيت روزه بکند اين کار کاري حرام است و تشريع است «لا صيام بعد الافطار». اينها حکم فقهي است، «لَا رَضَاعَ‌ بَعْدَ فِطَام‌»، يا «لا صيام بعد الافطار» اينها حکم فقهي است. اين سه قسم در بعضي از مجموعه روايات جمع شده که بعضي‌ها خرافات است که ناظر به نفي اصل است، بعضي خرافات نيست امر علمي است ناظر به اين است که اينها مبدأ مادي هستند، مبدأ فاعلي خداي سبحان است، قسمت سوم هم بحث‌هاي فقهي است که هر کدام حکم خاص خودشان را دارند.

در اين جريانِ قصص انبيا بعد از جريان حضرت نوح و جريان حضرت هود که قوم عاد هستند، جريان حضرت صالح را ذکر مي‌کنند. قصصي که در قرآن کريم آمده، در هر بخشي گوشه‌اي از آن قصه‌ها آمده به صورت تفصيل نيست؛ لذا تکرار در قرآن کريم به اين صورت نيست. جريان قوم ثمود قدري مبسوط‌تر در سوره مبارکه «شعراء» گذشت. برخي از سوره‌ها هستند که ترجيع‌بندگونه مطالبي دارند، مثل سوره «الرحمن» که ﴿فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ﴾[8] را دارد، مثل همين سوره مبارکه «قمر» که ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾، ﴿فَكَيْفَ كانَ عَذابي‌ وَ نُذُرِ﴾،[9] اين تقريباً ترجيع‌بندي است که در چند جا بازگو شده است. قسمت سوم سوره مبارکه «شعراء» است که در سوره «شعراء» اين جمله به منزله ترجيع‌بند تکرار شده است: ﴿وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ ٭ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ﴾،[10] اين ترجيع‌بندگونه است که بعد از قصّه هر پيغمبر و امّتي اين جمله است: ﴿وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ ٭ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ﴾.

در جريان قوم ثمود در سوره مبارکه «شعراء» يک مقدار بازتر ذکر کرد. آيه 141 سوره مبارکه «شعراء» اين است: ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلينَ﴾، قبلاً هم مشابه اين گذشت. اينها يک منطقه بودند بيش از يک پيغمبر به نام حضرت صالح نداشتند؛ اما جمع محلّا به «الف» و «لام» بگوييم اينها همه مرسلين را تکذيب کرده‌اند اين يک توجيه مي‌خواهد، مثل منطقه حجر؛ حجر هم يک منطقه محدودي بود، فرمود: ﴿وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلينَ﴾، مگر آنها چند تا پيغمبر داشتند؟ ولي فرمود آنها همه انبيا را تکذيب کردند. سرّش اين است که گاهي يک امر به منزله همه خواهد بود، گاهي به منزله همه است گاهي حقيقت همه است. در جريان منزله در مسئله حقوق بشر اين طور است که «مَنْ قَتَلَ نَفْساً فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً»،[11] يا «مَنْ أَحْيَا نَفْساً فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً»[12] است. اگر کسي بي‌گناهي را بکشد، گويا همه مردم را کشته است. اگر کسي يک نفر را زنده کند، هدايت کند، گويا همه را هدايت کرده است، اين تا حدّي گويا است، براي اينکه حقوق بشر يکسان است اگر يک نفر را کسي نجات بدهد از آن جهت که بشر است گويا حق همه بشر را ادا کرده؛ در حدّ گوياست، «مَنْ أَحْيَا نَفْساً فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً» يا «مَنْ قَتَلَ نَفْساً فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً»، اين مي‌شود حقوق بشر، براي اينکه کسي که يک نفر را دارد بي‌گناه مي‌کشد، معلوم مي‌شود باکي ندارد. يک نفر را تلاش و کوشش مي‌کند که هدايت مي‌کند، معلوم مي‌شود در صدد رعايت حق بشر است. اما در جريان انبيا، اينها گويا نيست واقعيتي است؛ اگر کسي وجود مبارک هود را قبول نکرد، همه انبيا را تکذيب کرد چرا؟ چون هود هيچ حرفي ندارد مگر حرف همه انبيا. صالح هيچ حرفي ندارد مگر حرف همه انبيا، چون حرف همه انبيا يکي است؛ لذا وقتي قرآن کريم قصص انبيا را نقل مي‌کند، مي‌گويد: ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[13] است، هر پيامبري که آمده فرموده انبياي قبل من درست گفتند، هيچ پيامبري نيامده ـ معاذالله ـ بگويد که فلان پيامبر مثلاً در فلان قسمت درست گفته، در فلان قسمت درست نگفته، همه‌ آنها ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ هستند؛ البته وجود مبارک پيغمبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) گذشته از آن تصديق، هيمنه هم هست که ﴿وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾،[14] اين مخصوص پيغمبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) است، اين «کأنّ» داخل آن نيست. ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلينَ﴾، ﴿كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلينَ﴾، اين «کذّب»، «کذّب» در غالب اينها هست، ديگر «کأنّ» نيست، چون همه انبيا يک حرف آوردند؛ خدا هست با اسما و صفاتش و قيامت هست با آن درجات و درکاتش، وحي و نبوت و رسالت هست با همه خصوصياتش، اين حرف همه انبياست. اگر کسي پيامبري را تصديق کرد، حرف همه را تصديق کرد اين هم هست که ﴿لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾،[15] اين ﴿لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾ يعني در خطوط کلّي حرف‌هاي همه‌شان حق است؛ البته اين دو تا آيه را هم مي‌پذيريم که ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾،[16] يک؛ ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾،[17] دو؛ درجات اينها را، فضيلت اينها را، مراتب اينها را قبول داريم با حفظ اين دو آيه مي‌گوييم هيچ فرقي بين اينها نيست، اين يعني چه؟ يعني اينها درباره توحيد و وحي و نبوت و دين سخن گفتند، حرف همه‌ آنها حق است. پس ما يک ﴿لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾ داريم، که بر اساس اين ﴿لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾، اگر کسي يک نفر را ـ معاذالله ـ تکذيب کرد، همه را تکذيب کرد و اگر يک نفر را قبول کرد همه را قبول کرد و ديگر ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾[18] فرض ندارد، چون حرف همه‌ آنها يکي است. معناي اينکه همه‌ آنها را ما قبول داريم و فرقي بين اينها نيست؛ يعني «في اصل الوحي و النبوة و التوحيد و المعاد»، وگرنه اينها درجاتي دارند، مراتبي دارند.

پس چه در بخش اثبات باشد ﴿لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾، چه در بخش نفي باشد ـ معاذالله ـ ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلينَ﴾، ﴿كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلينَ﴾، چون همه اينها يک چيز دارند مي‌گويند، با اينکه اينها بيش از يک پيغمبر نداشتند. در مقام بحث، بحث اين است که در سوره مبارکه «شعراء» هم همين است: ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلينَ ٭ إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ﴾، برادر نژادي و انسانيِ اينهاست. ﴿أَ لا تَتَّقُونَ ٭ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمينٌ ٭ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطيعُونِ﴾، قرآن درباره پيغمبر دارد: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾،[19] انبياي ديگر هم مي‌گفتند: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطيعُونِ﴾، يعني «أطيعوا الله و أطيعوني»، چون خليفه حرف مستخلفٌ عنه را مي‌زند، حرف خودش را که نمي‌زند. اين ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي﴾[20] که اختصاصي به وجود مبارک پيغمبر ندارد، همه انبيا همين طور هستند. انبيا از آن جهت که انبيا هستند، مرسلين از آن جهت که مرسلين هستند، منطقه لبان مطهّر اينها منطقه عصمت است، از خودشان که نمي‌گويند؛ منتها درجات وحي البته فرق مي‌کند؛ اما اين ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾،[21] در مسائل ديني مختصّ به همه انبياست؛ لذا ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ برای همه است؛ هم خدا درباره انبيا مي‌فرمايد، هم خود انبيا مي‌فرمايند که ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطيعُونِ﴾. ﴿وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلي‌ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ که حرف همه انبياست. بعد موعظه‌اي هم که مي‌کند مي‌فرمايد که ﴿أَ تُتْرَكُونَ في‌ ما هاهُنا آمِنينَ﴾، فکر مي‌کنيد هميشه با همين وضع هستيد که مرفّه هستيد، در دامنه کوه به سر مي‌بريد، ويلاها داريد، ويلاهاي ييلاقي داريد، ويلاهاي کوهستاني داريد، ويلاهاي کوهي داريد، ديگران اگر ويلاهاي ييلاقي دارند شما ويلاهاي کوهي داريد؛ يعني خود سنگ را مي‌تراشيد و اتاق درست مي‌کنيد ويلا درست مي‌کنيد، اين طور است. ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهينَ﴾، اين کندوان، کندوان‌هايي که مي‌بينيد در آذربايجان هست، در بعضي از اين قسمت‌ها هست، اين طور است. نمونه‌هايي از همان زمان است؛ يعني اين کوه‌ها را کَندند؛ منتها اينها چون توده مردم بودند وضع آنها اين است، ولي آنها قلعه ساختند، اتاق‌هاي وسيع ساختند مهمان‌سرا ساختند ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهينَ﴾، الآن شده جزء آثار باستاني. فرمود شما اين طور هستيد، امکانات فراواني داريد، ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطيعُونِ ٭ وَ لا تُطيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفينَ ٭ الَّذينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ﴾؛ اين حرف وجود مبارک صالح بود. آنها گفتند که ﴿إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرينَ ٭ ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ﴾، آن وقت وجود مبارک صالح از طرف خدا فرمود: ﴿هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[22] که مسئله عذاب در آنها مطرح است. اين يک مقدار بازتر ذکر شده؛ يعني سوره مبارکه «شعراء» از آيه 141 به بعد در قصّه حضرت صالح. در سوره مبارکه «قمر» که محلّ بحث است به اين وسعت نيامده است، فرمود: ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ﴾، اين نُذُر همان مرسلين هستند اين نُذُر اگر جمع نذير باشد، همان مرسلين‌ هستند که در سوره مبارکه «شعراء» آمده: ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلينَ﴾، اينجا مي‌فرمايد: ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ﴾، اما اگر نُذُر مصدر باشد؛ مثل قُبُل که وجود مبارک حضرت امير فرمود: «مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ قُبُلًا»[23] يعني روبه‌رو. اگر نُذُر بر وزن قُبُل مفرد باشد؛ يعني انذارِ منِ خدا، اينها ـ معاذالله ـ انذار من و تهديد مرا تکذيب کردند. چه چيزی گفتند؟ گفتند: ﴿أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً﴾، اوّلاً فردي است از جنس ما، با ما هيچ فرقي ندارد، اينها خيال کردند انبيا که هستند همان ﴿أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ را ديدند و ﴿إِلاَّ ما يُوحي‌ إِلَيَّ﴾ را که نديدند، گفتند بشري است مثل ما، چون وقتي بشري مثل ما بودند، پس مزيتي ندارند، آنها فرمودند بله ما بشري هستيم: ﴿قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾، اما ﴿يُوحي‌ إِلَيَّ﴾ ديگر او را نديدند. فقط گفتند بشري است از نظر بدني، اين يک؛ بعد گفتند ما درست است از بشر اطاعت مي‌کنيم، ولي آنها حکومت دارند قدرت دارند نيروي مرکزي دارند، نيروي نظامي دارند، نيروي مال دارند، شما يک آدم تنها هستي، پس دو مشکل هست: يکي اينکه بشر هستي فرشته نيستي؛ ديگر اينکه قدرت سلطنت و حکومت نداري؛ لذا گفتند: ﴿أَ بَشَراً مِنَّا﴾، يک؛ ﴿واحِداً﴾، اين دو؛ اگر حاکم بودي سلطان بودي قدرت مرکزي داشتي، قدرت نظامي داشتي، ما از تو اطاعت مي‌کرديم؛ اما حالا که مي‌گويي: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطيعُونِ﴾، تو دو تا مشکل داري: يکي اينکه بشر هستي ما هم بشر هستيم؛ ديگر اينکه مثل ما تنهايي، مثل حکّام و اينها نيستي. پس نه مثل فرشته‌اي تا از تو اطاعت کنيم، نه مثل حکّام ما هستي تا از تو اطاعت کنيم، چرا مي‌گويي: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطيعُونِ﴾؟ اين دو برهان به زعم اينها ذکر شدند: ﴿أَ بَشَراً مِنَّا﴾، پس مثل فرشته نيستي. ﴿واحِداً﴾، پس مثل حکّام و سلاطين نيستي. ﴿أَ بَشَراً مِنَّا﴾، يک؛ ﴿واحِداً﴾، دو؛ دو مشکل داريد آن وقت: ﴿نَتَّبِعُهُ﴾، چرا مي‌گوييد: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطيعُونِ﴾؟ اگر اين کار را بکنيم همان طوري که تو مي‌گويي اگر ما دين تو را نپذيريم در جهنم و ضلالت هستيم، ما مي‌گوييم اگر حرف تو را بپذيريم ـ معاذالله ـ در ضلالت هستيم در سعير! اين «سُعُرْ» يا جمع سعير است به معني شعله؛ يعني به عکس آنچه تو مي‌گويي ما در دنيا خود را در آتش بدبختي و محروميت مي‌اندازيم، يا نه به معناي جنون است که برخي‌ها همين را از جنون دانستند. ﴿إِنَّا إِذاً لَفي‌ ضَلالٍ وَ سُعُرٍ﴾، تو گفتي اگر ما حرف تو را نپذيريم در ضلالت و دوزخ هستيم، ما مي‌گوييم اگر حرف تو را بپذيريم در ضلالت و دوزخ هستيم.

بعد حرفشان اين است که شما مدّعي هستي که وحي بر تو نازل شده است، اين دو تا مشکلي که ما گفتيم تو داري، در ما هم هست، ما هم بشر هستيم تو هم بشر؛ ما هم يک نفر هستيم تو هم يک نفر: ﴿أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا‌﴾؛ ما دو تا برهان اقامه کرديم؛ تو بشري، فرشته نيستي، ما هم بشريم فرشته نيستيم؛ تو يک فردي هستي بي‌حکومت و بدون نيروي نظامي ما هم يک فردي هستيم بدون حکومت نظامي؛ چه خصوصيتي است که وحي بر تو نازل شده بر ما نازل نشده؟ اين تعبير «القاء» به اين معنا نيست که پرت کردن باشد تا گفته بشود که اين تعبير، تعبير رَوايي نيست. خود ذات اقدس الهي از جريان وحي همان طوري که به انزال ياد کرد: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾،[24] همين ذات اقدس الهي درباره وحي فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقي‌ عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلا﴾؛[25] اين به معني انداختن نيست به معني تلقّي است. اگر فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقي‌ عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلا﴾، با ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾،[26] هماهنگ است. اين «القاء» از طرف خدا و تلقّي از طرف توست، نه انداختن تا ما بگوييم اينها قصد اهانت داشتند. خود انبيا گفتند که خداي سبحان وحي را نسبت به ما القاء مي‌کند که مي‌فرمايد: ﴿إِنَّا سَنُلْقي‌ عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلا﴾؛ ما هم تلقّي مي‌کنيم. اگر تعبير به انزال بشود؛ مثل تعبير به «القاء»، يکسان است؛ البته ممکن است برخي از آنها قصد اهانت هم داشته باشند. ﴿أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا‌﴾؛ اين کلمه «عَلي» هم موهم توهين نيست آن ﴿إِنَّا سَنُلْقي﴾ هم با «علي» استعمال شده: ﴿إِنَّا سَنُلْقي‌ عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلا﴾. ﴿أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا‌﴾؛ پس تو بشر هستی و فرشته نيستي، يک؛ يک نفر هستي و حکومتي نداري، دو؛ چرا از تو اطاعت بکنيم؟ ﴿أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا‌﴾؛ حالا چون داعيه‌اي داريد دليل نداريد ـ معاذالله ـ کذّاب هستيد. کذّاب گاهي به معني صيغه مبالغه است گاهي حرفه است؛ يعني پُردروغ، کسي که حرفه او دروغگويي است، به او کذّاب مي‌گويند. گاهي نه، يک امر مهم را بازگو مي‌کند که خيلي دروغ او شديد است، اين شخص مي‌شود کذّاب که جعفر کذّاب همين طور است، او که سابقه دروغي نداشت حرفه او هم حرفه دروغ نبود، اين صيغه فعّال در مواردي به کار مي‌رود که دو مورد آن معروف است: يکي پُردروغ، کسي که حرفه او اين است؛ يعني مثل بقّال؛ اين بقّال نه يعني پُربَقْل‌فروش! کسي که حرفه‌اش اين است حالا يا زياد مي‌فروشد يا کم مي‌فروشد. بَقلْ‌فروش، سبزي‌فروش. پس يا حرفه است، يا کثرت و مبالغه است؛ يا مثل علامه و اينهاست يا نه، شغل و حرفه است. گاهي يک نفر يک دروغ مهمي مي‌گويد مي‌شود افّاک، مي‌شود کذّاب. جريان إفک همين طور بود، يک گزارش جعلي بود، ولي خيلي مهم بود. در جريان جعفر کذّاب هم گفتند يک داعيه دروغ بود که داعيه امامت يا نيابت داشت، ولي خيلي مهم بود.

«علي أي حال» وجود مبارک صالح نه حرفه او کذب بود، نه پردروغ بود. اما يک خبر مهم داشت يک امر مهمي را ادّعا کرد که اينها مي‌گفتند اين کار مختصّ به فرشته‌هاست و مختصّ به بشر نيست. کاري که مخصوص فرشته است و برای بشر نيست تو که مي‌گويي من نبيّ هستم، «إنّکَ لَکَذّابْ» و از آن جهت که از ما پيروي و اطاعت مي‌خواهي، معلوم مي‌شود شرّ‌طلب هستي، «أشِر» هستي. اين «أشِر» را گفتند؛ نظير أخْيَرْ بودن، چون «شرّ و خِير» اينها اصلش «أشَرّ و أخْيَر» بود، افعل تفضيل هستند، آن «الف» گفتند حذف مي‌شود، آن همزه حذف مي‌شود مي‌شود «خير و شرّ». حالا اين تشديدش هم براي تخفيف حذف شده حرفي ديگر است. اين بيانات نوراني حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) که فرمود: «أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً»[27] ناظر به همين است. اگر کسي ـ معاذالله ـ بددروغ بود، نه پُردروغ، اين به دنبال شرّ هست. گفتند ـ معاذالله ـ تو کذّاب هستي و أشِر هستي. آن‌گاه ذات اقدس الهي فرمود به آنها بگو: ﴿سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ﴾، حالا معلوم مي‌شود که چه کسي بددروغ است چه کسي دروغ مي‌گويد؟ شما ممکن است حرفه‌تان دروغ نباشد، يک؛ ممکن است پردروغ نباشيد، دو؛ اما يک امر مهمي را تکذيب کرديد، چيز مهمي که هست گفتيد نيست، نبوت را گفتيد نيست، وحي را گفتيد نيست. شما هم لازم نيست که پردروغ يا حرفه‌تان دروغ باشد، شما همين که جريان صالح(سلام الله عليه) را نفي کرديد مي‌شويد کذّاب. اين نه به قرينه تقابل باشد يا حرف آنها نقل کرده باشد، آنها هم اگر کسي يک کار مهمي را انکار بکند مي‌شود کذّاب. يک کار مهمي را نفي بکند مي‌شود أفّاک، ﴿سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ﴾؛ حالا ما آزمايش مي‌کنيم. ﴿إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ﴾؛ اينها در دامنه کوه زندگي مي‌کردند، از همين کوه ويلا مي‌ساختند، از همين کوه کندوان داشتند؛ يعني کَندوکاو مي‌کردند و خانه مي‌ساختند. اين دو بخش کندواني که در ايران است و جزء آثار باستاني است، همين است؛ يعني خود کوه را مي‌کَندند و خانه مي‌ساختند. فرمود ما اين کار را مي‌کنيم از همين کوهي که شما گفتيد بايد ناقه در بيايد، ما ناقه در مي‌آوريم. ﴿إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ﴾؛ اين ناقه رسالت ما را به عهده دارد. کاري که ذات اقدس الهي به عهده يک موجود مي‌سپارد، آن موجود اطاعت مي‌کند. فرمود: ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾؛[28] ما اين بادها را فرستاديم براي تلقيح گياهان، اينها کار تلقيح را انجام مي‌دهند که مذکّر و مؤنّث جمع بشوند تا بارور بشوند اين کار را اين بادها انجام مي‌دهند، اينها رسالت ما را به عهده دارند ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾. حالا اين هم همين طور است، رسالت الهي را اين ناقه به عهده داشت، ﴿فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ﴾، حالا شما مقداري مرتقب باشيد و صابر باشيد. مرتقب باشيد که قبلاً هم مشابه آن گذشت؛ يعني مراقب باشيد. مراقب را مراقب مي‌گويند براي اينکه رقبه مي‌کشد. رقيب را چرا رقيب مي‌گويند؟ براي اينکه سرکشي مي‌کند. اينها که مراقب هستند در امتحانات ببينند چه کسي درست مي‌نويسد چه کسي درست نمي‌نويسد، چه کسي تقلب مي‌کند چه کسي تقلّب نمي‌کند، اين اگر سرش را خم بکند راه برود که نمي‌بيند کدام دانشجو تقلّب مي‌کند کدام دانشجو تقلّب نمي‌کند، اين بايد گردن بکشد، سرکشي بکند به اصطلاح، سرش را خم بکند جلوي پاي خودش را ببيند مواظب ديگري نيست. اين تا رقبه نکشد گردن نکشد سرکشي نکند نمي‌فهمد و نمي‌بيند از اين جهت اين مراقب را مراقب گفتند چون رقبه گردن و سر مي‌کشد تا خوب ببيند. فرمود تو هم مراقب اينها باش، حالا اين کنايه است يعني خوب مواظب باش ببين که اين ناقه چه کار مي‌کند؟ آنها با اين ناقه چه کار مي‌کنند؟ بدرفتاري مي‌کنند يا نه؟ و گفتيم آب شهر را هم آب اين منطقه را هم تقسيم بکنند، بخشي از آن از نظر زمان يا از جهت مکان برای اين ناقه، بخشي از آن هم برای شما يا يک روزش هم برای شما. ﴿فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ﴾؛ ببين که چه نتيجه مي‌دهد! ﴿وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ‌﴾؛ به اينها بگو آب اين منطقه تقسيم شده است، يک روز برای اين ناقه است، چون شما مي‌خواهيد از شير او استفاده کنيد. يک روز هم سهم شماست؛ هم زمان‌بندي شده يا مکان‌بندي شده تقسيم مي‌شود. آنها براي اينکه معجزه را از بين ببرند، معجزه مشابه نخواهد داشت «الي يوم القيامة» چه در گذشته چه در آينده. اما از بين رفتني هست؛ يعني معجزه کسي را ممکن است از بين ببرند، مگر اينکه ذات اقدس الهي بگويد اين معجزه از بين رفتني نيست؛ نظير قرآن کريم يا نظير کعبه و مانند آن که صيانت آن را به عهده بگيرد، وگرنه معجزه قابل اين هست که از بين ببرند؛ يعني ممکن است عصاي موسي را بشکنند و از بين ببرند؛ اما ممکن نيست مثل عصاي موسي عصا بيافرينند. از ازل تا ابد اين طور است، ولو آن پيامبر نبوّتش جهاني نباشد، در يک منطقه خاص باشد؛ اما معجزه هر پيامبري جهاني است و جهاني بودنِ معجزه اين است که نه در گذشته مثل اين بود نه در آينده «الي يوم القيامة» خواهد بود، چون اگر در گذشته در اثر يک سلسله علوم و دانش اين کار را بشر عادي انجام مي‌داد، اين ديگر مي‌شد عادي، خرق عادت نبود، يا اگر در آينده در اثر پيشرفت علم بتوان مثل اين آورد، اين مي‌شود امر علمي و ديگر خارق عادت نيست. پس معجزه هيچ پيامبري نه در گذشته نمونه داشت نه در آينده «الي يوم القيامة» ولو آن پيامبر نبوت محدود بود جزء انبياي اولوالعزم نبود و مانند آن. ناقه حضرت صالح اين طور است، عصاي حضرت موسي اين طور است، يد بيضاي حضرت موسي اين طور است و مانند آن؛ اما قابل از بين بردن است بله، مگر اينکه خداي سبحان آن معجزه را به عنوان ابد نگه بدارد مثل قرآن و امثال آن. فرمود اينها اين معجزه را ديدند که چاره‌اي ندارند، به اين فکر بودند که اين را عقر کنند و ترور کنند به اصطلاح و از پا در بياورند. ﴿فَنادَوْا﴾؛ تصميم گرفتند که اين ناقه را از پا در بياورند، شقي‌اي را که گفتند «أشقي» بود و در روايات ما هم دارد که اگر مي‌خواستند فلان کس خيلي شقيّ است مي‌گفتند که مثل عاقر ناقه صالح است! شقي‌اي را انتخاب کردند در بين خودشان که اين ناقه را عقر کند، پي کند. در سوره مبارکه «شمس» گوشه‌اي از اين عقر آمده، در آيه سيزده به بعد سوره مبارکه «شمس» آمده که ﴿فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْياها﴾، که اين منصوب به اغراء است؛ يعني «إحْضَروا ناقة الله»، يک؛ «إحضروا سقياها»، دو؛ از اين ناقه فاصله بگيريد! از آب فاصله بگيريد! بگذاريد اين به اندازه کافي که مي‌خواهد آب بنوشد بنوشد، کاري نداشته باشيد. ﴿فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها﴾؛ همه اينها را يکسان کرد، چه گونه يکسان کرد؟ در سوره مبارکه «قمر» که محل بحث است آمده.

يک بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) است که بخشي از بيانات اينها به وسيله انقلاب تفسير شد؛ يعني به زحمت، انسان اين روايت‌ها را معنا مي‌کرد، ولي انقلاب خوب به صورت شفاف اين را براي ما تفسير کرد. اين روايت را که بسياري از ما يا همه ما گفتيم شنيديم که در يکي از جبهه‌هاي جنگ وجود مبارک حضرت امير ديد که يکي از مجاهدان مي‌گويد که اي کاش برادر من در اين صحنه بود، چون صحنه، صحنه جهاد ديني است و پُرفضيلت است. حضرت به او فرمود: «أَ هَوَي‌ أَخِيكَ‌ مَعَنَا»؛[29] آيا خط فکري برادر تو با ما هست؟ عرض کرد بله يا اميرالمؤمنين. فرمود اين در تمام ثواب ما شريک است. ما چند بار گفتيم، شنيديم، ديگران هم گفتند، ما هم شنيديم، مي‌گفتيم؛ اما معناي آن را درست نمي‌فهميديم که حالا اينها در ميدان جبهه هستند، در ميدان رزم هستند، خط فکري او با اينها موافق است چطور در ثواب اينها شريک است! البته «الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ فِيهِ مَعَهُم‌»[30] تاحدودي قابل فهم هست که در برخي از ثواب‌ها شريک باشد؛ اما در همه ثواب شريک باشد، يعني چه؟ عرض کرد تمام ثواب‌هايي که ما مي‌بريم او دارد؟ فرمود بله. اين را واقعاً ما نمي‌فهميديم؛ اما انقلاب خوب براي ما تفسير کرده است. ببينيد دو تا روحاني يا دو تا دانشجو يا دو تا استاد دانشگاه يا يک روحاني و يک دانشگاهي اينها دوست هستند، باهم درس خواندند، با هم بحث کردند، حالا در يک شهر دارند زندگي مي‌کنند، يکي سِمَتي پيدا کرده، اين يکي اگر در خط فکري او باشد راضي باشد، در تمام ثواب او سهيم است؛ اما اولين اختلافي که هست همين است که چرا من نباشم او باشد؟ اين چرا من نباشم او باشد، از بدترين غدّه‌هاست. به هر حال کار را يک نفر بايد انجام بدهد، دو نفر که انجام نمي‌دهند، شما هم کاري ديگري که مانده است را انجام بدهيد. اگر واقعاً ما راضي باشيم به اينکه اين آقا دارد کار را انجام مي‌دهد دعا مي‌کنيم موافق هم هستيم. حالا او نباشد من باشم، اين همان غدّه است و اگر انسان خودش را قانع کرد که کار، کار خيلي خوبي است، حالا دو تا روحاني يکي شده امام جمعه يکي نشد، دو تا دانشگاهی هستند يکي شده نماينده يکي نشد، اين مي‌گويد اين کار خيري است که او دارد انجام مي‌دهد، من هم او راتقويت مي‌کنم، اگر ثواب اين بيش از او نباشد کمتر از او نيست. واقع انقلاب اين را معنا کرده است. فرمود آيا او در خط فکري ما هست يا نه؟ اگر در خط فکري ما هست در ثواب شريک است، ديگر اوضاع را به هم نمي‌زند. بدترين غدّه ما همين غدّه نفس است. اين بيان پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) چقدر شيرين است! فرمود: «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»[31] ما يک دشمن بيروني داريم اين دشمن بيروني از ما گاز و نفت و آب و خاک و اينها را مي‌خواهد يا حداکثر بدن را مي‌خواهد؛ اما اين دشمن دروني اين طور نيست. اين دشمن دروني از ما ايمان مي‌خواهد اوّلاً که ـ معاذالله ـ انسان را از ايمان خلع يد بکند. بعد از اينکه کافر شد، آبرو مي‌خواهد. مگر اين دشمن دروني آدم را رها مي‌کند؟! تا انسان را مثل تفاله نکند رها نمي‌کند؛ اوّل کفر، بعد مسلوب الحيثية. اين است که حضرت فرمود: «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ». اينجا در ذيل همين که فرمود استدلال حضرت اين است که «إِنَّمَا يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السَّخَطُ»[32] بعد به ذيل آيه سوره مبارکه «شمس» استدلال کردند. فرمودند آن‌که ناقه صالح را ترور کرد يک نفر بود؛ اما قرآن به همه آنها اسناد مي‌دهد، مي‌فرمايد: ﴿فَكَذَّبُوهُ﴾، حضرت صالح را، ﴿فَعَقَرُوها﴾ جمع آورد. در آيه محل بحث سوره مبارکه «قمر» داريم: ﴿فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطي‌ فَعَقَرَ﴾، ضمير مفرد است و فعل هم مفرد. يک نفر ترور کرد؛ اما حضرت فرمود در پايان سوره مبارکه «شمس» اين است که همه‌ آنها اين شتر را کشتند. اگر مفرد است که مفرد هست و حق هم همين مفرد است، چگونه در بخش پاياني سوره مبارکه «شمس» فرمود همه‌ آنها کشتند؟ براي اينکه «إِنَّمَا يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السَّخَطُ». حالا روشن شد که حضرت فرمود: «أَ هَوَي‌ أَخِيكَ‌ مَعَنَا» در تمام ثواب شريک است. اگر ـ خداي ناکرده ـ در آن طرف باشد در تمام عِقاب شريک است. فرمود: ﴿فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطي﴾؛ آمد و دست به تير کرد و «عَقَرَ»؛ اين شتر را عقر کرد آن وقت در سوره مبارکه «شمس» دارد که ﴿فَعَقَرُوها﴾. بعد فرمود: ﴿فَكَيْفَ كانَ عَذابي‌ وَ نُذُرِ ٭ إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً﴾ عذاب ما اين بود: ﴿صَيْحَةً واحِدَةً﴾.

در جريان قوم عاد در چهار آيه فرمود: که ريح عقيم است،[33] يک؛ صرصر و تندباد و طوفاني است،[34] دو؛ ﴿سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[35] سه؛ ﴿أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ﴾[36] اين چهار؛ اينها را مبسوطاً ذکر کرد. در اينجا هم به تدريج و ترتيب در سور گوناگون نحوه تعذيب قوم ثمود را ذکر فرمود. فرمود: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً﴾ و تندبادي، رعدي، برقي. ﴿فَكانُوا كَهَشيمِ الْمُحْتَظِرِ﴾، «محتظِر» آن رمه‌دار، آن باغداري است که داراي حظيره است. «حظيره»؛ يعني انبار. اين درخت‌ها و هيزم‌ها و چوب‌هاي خشک و علف‌هاي خشک را جمع مي‌کند براي دام خود. «حظيره»؛ يعني آن انباري که در باغ‌ها هست، براي دام‌ها اين را ذخيره مي‌کنند «هشيم»، اين فعيل به معني مفعول است، مثل قتيل به معني مقتول. «مهشوم»؛ يعني قطع شده، تکه‌تکه شده، بريده شده. «هاشم»؛ يعني قاطع. اين فعيل به معني مفعول مثل آن چوب‌هاي خشک تکه‌تکه شده‌اي است که در انبار نگه مي‌دارند براي دام‌ها، براي باغ‌ها، براي کارهاي کشاورزي و دامداري. «محتظر»؛ يعني صاحب حظيره، يعني صاحب باغ. ﴿فَكانُوا كَهَشيمِ الْمُحْتَظِرِ ٭ وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo