< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

96/02/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 9 تا 17 سوره قمر

﴿كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنا وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ (9) فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ (10) فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ (11) وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَي الْماءُ عَلي‌ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ (12) وَ حَمَلْناهُ عَلي‌ ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ (13) تَجْري بِأَعْيُنِنا جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ (14) وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (15) فَكَيْفَ كانَ عَذابي‌ وَ نُذُرِ (16) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (17)﴾

سوره مبارکه «قمر» همان طوري که ملاحظه فرموديد در مکه نازل شد، عناصر محوري آن هم اصول دين و خطوط کلّي اخلاق و فقه است و با تبشير و انذار همراه بود. آنها که راه الهي را طي کردند به مقصد رسيدند، نه بيراهه رفتند و نه راه کسي را بستند؛ آنها که حرف انبيا را گوش ندادند بيراهه رفتند و راه ديگران را هم بستند آسيب ديدند، اين از برنامه‌هاي رسمي نظام آفرينش است.

بعد از بيان آن خطوط کلّي، قصّه را از جريان نوح شروع کرده است. در سوره مبارکه «نجم» که قبلاً گذشت، فرمود: ﴿وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ﴾، الآن که مي‌فرمايد: ﴿كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ﴾، يعني قبل از جاهليت عرب، قوم نوح تکذيب کردند. اين «قبل» نه يعني سابق متّصل، قبل متّصل، بلکه قرون فراواني بين قوم عرب و قوم نوح فاصله شد. به همان دليل که در آيه 52 سوره مبارکه «نجم» که قبلاً گذشت، فرمود: ﴿وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ﴾ يعني قبل از عاد و ثمود، پس اين «قبل» به معناي قبل متّصل نيست. فرمود: ﴿كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا﴾، اين تکرار تکذيب به دو سه وجه قبلاً بيان شد. اينکه فرمود: ﴿عَبْدَنا﴾ يعني وجود مبارک نوح درست است که نبيّ الله است رسول الله است و اما محور اصلي خضوع او عبوديت اوست. اينکه در مسئله اسراء فرمود: ﴿سُبْحانَ الَّذي أَسْري‌ بِعَبْدِهِ﴾،[1] اينکه ما در مسئله شهادتِ در صلات مي‌گوييم: «وَ أَشهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً(صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ»، براي آن است که محور اصلي عبادت همان عبوديت است؛ چه اينکه محورِ اصلي سعادت هم همان عبوديت است و اگر کسي عبد محض بود، جز به دستور مولا کاري نمي‌کند. خدا عبوديت او را امضا کرده است. فرمود: ﴿فَكَذَّبُوا عَبْدَنا﴾ و نحوه تکذيب هم اين بود که ـ معاذالله ـ او را به جنون متّهم کردند، چون وقتي نکراء عقل باشد، عقل جنون مي‌شود، ﴿وَ قالُوا مَجْنُونٌ﴾ و او را به زجر آزار کردند. در سوره مبارکه «هود» بخشي از اينها گذشت، در سوره مبارکه «انعام» هم گذشت که انبيا اصولاً آسيب ديده بودند. آيه 34 سوره مبارکه «انعام» اين است که ﴿وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلي‌ ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا﴾، تنها تکذيب منطقي نبود که بگويند حرف تو باطل است، آزار هم کردند. ﴿لَنَرْجُمَنَّكُمْ﴾،[2] ﴿لَنُخْرِجَنَّكَ﴾[3] و مانند آن هم داشتند؛ لذا مزدجر شد، زجر ديده شد. پس هم تکذيب وحي و نبوت بود و هم زجر نبيّ و رسول بود، ﴿كُذِّبُوا وَ أُوذُوا﴾. اينجا هم فرمود: ﴿قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ﴾. آن وقت وجود مبارک نوح بعد از اينکه نُه قرن و نيم اين رنج را، اين اهانت را، اين زجر را تحمّل کرد، از آن به بعد عرض کرد: ﴿أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ﴾، اين دعا و نفرين وجود مبارک نوح در سوره «نوح» بيان شده است. در سوره مبارکه «نوح» نوح(سلام الله عليه) به ذات اقدس الهي عرض کرد: ﴿رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْني‌ وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَساراً﴾، آيه 21 به بعد سوره «نوح»: ﴿وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّارا﴾، «کُبّار» مستحضريد که مفرد است جمع نيست. ﴿وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً﴾، اينها بت‌هاي رسمي مردم قوم نوح بود. آلهه‌اي داشتند: وَدّ بود، سُواع بود، يغوث بود، يعوق بود و نَسر. اين بت‌ها ريشه تاريخي داشتند، در جاهليت هم بعضي از اين بت‌ها رسميت داشتند. اين وَدّ اسم يکي از بت‌هاي رسمي جاهليت بود، عمرو بن عبدوَد همين طور است، به جاي اينکه بشوند «عبد الله» و «عبد الرحمن» مي‌گفتند عبدوَد، بنده وَدّ. در جريان خندق، عمرو بن عبدوَد آن کار را انجام داد. وَدّ نام بتي بود در زمان نوح(سلام الله عليه) و همچنان در جاهليت ادامه داشت. ﴿لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ﴾، اينها اسامي بت‌هاي زمان نوح بود. ﴿وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثيراً وَ لا تَزِدِ الظَّالِمينَ إِلاَّ ضَلالاً﴾، بعد جواب آن اين است که ﴿مِمَّا خَطيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً﴾، قصّه حضرت نوح(سلام الله عليه) که مکرّر در قرآن آمده، در هر بخشي به گوشه‌اي از اسرار اين قصّه اشاره شده است. در سوره مبارکه «نوح» فرمود قوم نوح غرق شدند و وارد آتش شدند. چقدر اين کتاب لطيف است! با «فاء» تعبير کرده است با «واو» يا «ثم» تعبير نکرده است. فرمود اينها در آن طوفان غرق شدند و مستقيماً از داخل آب رفتند داخل آتش. معلوم مي‌شود آتش برزخي در آب هم هست و اگر کافري در دريا غرق بشود، آن‌جا هم «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَان‌»[4] است. اگر يک آتش، برزخي شد در آب هم هست، در طوفان هم هست، ديگر نفرمود: «اُغرقوا ثُمّ اُدخلوا نارا»، بعداً که اين آب‌ها خشک شد، اينها در آتش رفتند! از همان آب رفتند داخل آتش. ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً﴾، آن‌گاه وجود مبارک نوح عرض کرد: ﴿رَبِّ لا تَذَرْ عَلَي الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً﴾ تا پايان. در سوره مبارکه «قمر» که محلّ بحث است، وجود مبارک نوح عرض کرد: ﴿فَدَعا رَبَّهُ﴾، چون عبد است با ربّ خود تماس دارد، ﴿أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ﴾؛ يعني انتقام بگير! آن‌گاه خدا جريان آب را مطرح مي‌کند؛ آب را وقتي قرآن کريم بخواهد تبيين کند، در سوره مبارکه «زمر» مي‌فرمايد که اصل ايجاد آب به دست خداست، يک؛ جاسازي و راهنمايي آب در زير زمين به دست خداست، دو؛ کجا دوطرفه باشد، کجا يکطرفه باشد، کجا ذخيره بشود، کجا چند طرفه بشود، اينها را در زير زمين تنظيم مي‌کند. آيه 21 سوره مبارکه «زمر» اين است که ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً﴾، يک؛ ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي الْأَرْضِ﴾، راه‌ها را مشخص کرد؛ کجا بايد چشمه باشد، کجا بايد چاه باشد، کجا بايد قنات باشد، اينها را مشخص کرده است. ﴿ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ﴾، بعد به وسيله اين کشاورزي‌ها و باغداري‌ها را تأمين مي‌کند. عمده آن است که تنظيم اين راه‌هاي آبي در زمين به رهبري ذات اقدس الهي است. اين را انجام داد تا اينکه بفرمايد چه موقع اين آب‌ها سر در بياورد؟ به کجا سر دربياورد و چه گونه سر دربياورند. اگر راه‌ها را، چشمه‌ها را، قنات‌ها را، چاه‌ها را تنظيم کرده است، کجا سر دربياورند و چه گونه سر دربياورند را هم مشخص کرد. يک وقت در حال عادي است که چشمه و چاه و قنات و امثال آن است؛ يک وقت در حال قهر و عذاب است که دستور فوران مي‌دهد، يک؛ و از جايي که هيچ توقع نبود آن‌جا دستور مي‌دهد که فوران کند: ﴿وَ فارَ التَّنُّورُ﴾[5] همين است. جا فراوان است زمين فراوان است؛ اما از داخل تنور آب دربيايد اين يعني چه؟ يعني وقتي که خدا بخواهد از جايي کسي را از پا دربياورد «أَخَذَهُ مِنْ مَأْمَنِه‌»[6] از همان راهي که او خيال نمي‌کرد او را مي‌گيرد. در بخشي از اين آيات مثل سوره مبارکه «مؤمنون» و مانند آن دارد که اين فوران از تنّور بود ﴿وَ فارَ التَّنُّورُ﴾، اگر اين فوران از تنّور بود نشانه آن نيست که از جايي که انسان فکر نمي‌کرد آسيب مي‌بيند؟ خداي سبحان مي‌توانست اين راه‌هاي فراواني که در زير زمين براي آب مشخص کرده است از يک گوشه آب بجوشد و بيرون بيايد، درست است که از جاهاي ديگر هم آب آمده؛ اما اصرار قرآن بر اينکه ما از تنور آب درآورديم؛ يعني اين چنين نيست که آن‌جايي که مأمن شما هست آسيب نبينيد! از جايي که شما احساس گرمي مي‌کنيد ما سردي در مي‌آوريم، از جايي که شما احساس امنيت مي‌کنيد ما از همان جا خطر را بيرون مي‌آوريم، ﴿وَ فارَ التَّنُّورُ﴾ اين است. اگر در سوره مبارکه «مؤمنون» نازل شد از همين قبيل است. در موارد ديگر هم به تعبيرات ديگر آمده؛ منتها اينجا که قرآن کريم اصرار دارد که ﴿وَ فارَ التَّنُّورُ﴾، مي‌تواند ناظر به همين قسمت باشد. پس ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي الْأَرْضِ﴾، کجا ينبوع بشود؟ کجا مَسلک بشود؟ کجا دو راهه بشود، کجا سه راهه بشود؟ کجا ذخيره بشود، اينها را فرمود ما معين کرديم. اين را در سوره مبارکه «زمر» فرمود.

عمده آن است که فرمود: ﴿فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ﴾، اين غير از ﴿أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً﴾[7] است، وقتي که خدا بخواهد باران فراوان بياورد؛ مثل اينکه درهاي فضا باز مي‌شود. يک وقت سخن از قطره قطره است که فرمود ابرها را ما تنظيم کرديم: ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ﴾[8] و براي اينکه اين شلنگي نبارد و به مزرع و مرتع شما آسيب نرساند، خداي سبحان ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ﴾،[9] فرمود اگر ما همين طور سرازير مي‌کرديم نه شما مي‌توانستيد زندگي بکنيد نه مزرع و مرتع شما. ما از لابه‌لاي اين ابر اين را غربالي کرديم، يک؛ مثل غربال از لابه‌لاي اين ابر، قطرات را نازل کرديم، دو؛ ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ﴾، اين قطره و اين تگرگ، ﴿يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ﴾، خلال يعني لابه‌لا. اينکه مي‌گويند مُختل شد يعني چه؟ چون اگر امري متّصل باشد که مختل نيست، اگر اين وسط‌ها شکافي باشد مي‌گويند مختل است؛ يعني در خلال اين، لابه‌لاي اين چيزي ديگري بيايد، مي‌گويند اين امر مختل است. در خلال يعني وسط؛ شیء وسط، شیء متّصل که خلال ندارد. فرمود اگر اين ابرها متصل بود که خلال نداشت، اگر اين ابرها چسبيده بود که خلال نداشت، ما اينها را غربالي کرديم که شلنگي نبارد. ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ﴾ از لابه‌لاي اين؛ يعني اين مي‌شود قطره، هم کشاورزي تأمين مي‌شود، هم دامداري تأمين مي‌شود، هم باغداري تأمين مي‌شود؛ اما ديگر آن روزها از سنخ ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ﴾ نبود، ما درِ آسمان را باز کرديم، شلنگي باران آورديم. پس زمين جوشيد فوران کرد و دو اصل بايد ضميمه بشود تا آن آيه سوم معناي خودش را پيدا کند. فرمود اين فوران کرد، يک؛ ما آن را هم شلنگي نازل کرديم، اين دو؛ ﴿فَالْتَقَي الْماءُ عَلي‌ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ﴾ يعني آن که پايين آمد، آمد آمد بالا، در اين فضا با هم برخورد کردند؛ وگرنه باراني که از بالا مي‌آيد، چشمه‌اي که از پايين مي‌جوشد اينکه هميشگي است، اينکه التقاي دو تا آب نيست؛ البته باران که از بالا مي‌آيد، با آن چشمه‌اي که از زمين مي‌جوشد هميشه ملاقات مي‌کنند. اما اين ﴿فَالْتَقَي الْماءُ﴾ يعني نه روي زمين، در فضا با هم برخورد کردند. اين از زمين جوشيد و فوران کرد، آن از بالا شلنگي ريزش کرد، در فضا با هم برخورد کردند، اين مي‌شود قهر الهي و عذاب الهي؛ وگرنه اگر جايي چشمه داشته باشد، باران هم بيايد هميشه ﴿فَالْتَقَي الْماءُ عَلي‌ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ﴾ است. تازگي ندارد، اما آن‌جايي که ﴿وَ فارَ التَّنُّورُ﴾ باشد، يک؛ آن‌جايي که ﴿فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ﴾ باشد، دو؛ هم او شلنگي ببارد، هم اين فوران داشته باشد، در فضا با يکديگر برخورد مي‌کنند؛ لذا طولي نکشيد که کشتيراني راه افتاد. ﴿فَالْتَقَي الْماءُ عَلي‌ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ﴾، چرا؟ براي اينکه آن ﴿وَ فارَ التَّنُّورُ﴾؛ آن فوران کرد و بالا آمد، آن هم مرتّب منهمر بود، ديگر قطراتي نبود که ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ﴾، «ينزل من خلاله» نبود. پرسش: بارانِ منهمر به کشتی صدمه نمی‌زد؟ پاسخ: نه، براي اينکه اين در جايي بود که از بالا محفوظ بود، چون همه اين پرنده‌ها و انسان‌ها که بنا بود در کشتي باشند محفوظ بودند؛ هم از بالا محفوظ بود هم از پايين. ذات اقدس الهي فرمود قدم به قدم اين در منظر ما بود، چندين کار داشت، همه را ما شاهد بوديم. اينکه جمع آورد: ﴿وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا﴾، نه «بعيني»، ﴿تَجْري بِأَعْيُنِنا﴾، نه «بعيني»، در موارد ديگر ما او را حمل کرديم ﴿بِأَعْيُنِنا﴾؛ يعني ما هم خداي او بوديم، هم ناخداي او؛ اين ناخدا اصلش ناوخدا است، «واو» آن حذف مي‌شود مي‌شود ناخدا. يکي کدخداست يکي ناوخداست يکي خداست؛ اين خدا يعني بزرگ؛ اما در فارسي به اين معناست. خدا در جريان کشتي هم خداي کشتي بود هم ناوخداي کشتي بود. فرمود همه کارها را ما خودمان به عهده گرفتيم؛ البته اينکه ذات اقدس الهي به متکلّم مع الغير تعبير مي‌کند، معنايش اين نيست که مدبّرات امر دخالتي نمي‌کنند، مدبّرات امر فرمانروايان او هستند، مطيعان او هستند، دستور او را اطاعت مي‌کنند فرمود همه کارها را ما بر عهده گرفتيم؛ از ساخت و سازش، از اينکه از زير آب بيايد بالا، کم‌کم اين کشتي بيايد بالا، بالايش محفوظ است محفوظ است هم خود اينها محفوظ است هم حيواناتي که در اين کشتي آوردي اينها محفوظ هستند هيچ خطري احساس نمي‌کنند و موجي هم دارد ﴿وَ هِيَ تَجْري بِهِمْ في‌ مَوْجٍ كَالْجِبالِ﴾،[10] اين موج‌هاي آن هم مثل سلسله جبال بلند بودند، هيچ آسيبي به کشتي نرساندند، چون ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها﴾.[11] پرسش: ...؟ پاسخ: بله آن کلمات در وجود حضرت آدم هست، همه انبيا اين طور بودند. اگر وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمَ بَيْنَ الْمَاءِ وَ الطِّينِ»[12] و اگر اينها «نوراً واحدة» اينها مرجع همه انبيا بودند، از حضرت آدم(سلام الله عليه) تا انبياي ديگر. ﴿فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ٭ وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً﴾. ببينيد گاهي ذات اقدس الهي وقتي بخواهد از شيئي با عظمت ياد کند، طوري تنظيم مي‌کند که انسان با آن لوازمش بفهمد. گاهي مي‌بيند که اينها مثلاً از خوف خدا «يبکون»؛ گريه مي‌کنند، اين يک مرحله است؛ گاهي مي‌فرمايد که يک عده در اثر اينکه اشتياق الهي دارند يا توفيق جبهه رفتن نصيب آنها نشد، در دو جاي قرآن دارد: ﴿تَري أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾،[13] «دمع»؛ يعني اشک. فرمود که شما مي‌بينيد چشم‌هاي اينها مي‌ريزد نه اشک چشم. نفرمود: «تَري دُمُوعَهُمْ تفيض»، فرمود: چشمشان مي‌ريزد، چرا؟ براي اينکه وقتي تمام شبکه چشم را اشک بگيرد، ديگر چشم پيدا نمي‌شود، اين اشک فراوان که شبکه چشم را پُر کرده، اين وقتي مي‌ريزد گويا ﴿تَري أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾، مثل اينکه چشم دارد مي‌ريزد. اينجا هم کلّ اين چشمه بالا آمده، فوران کرده، آب از زمين بالا آمده، باران از آسمان پايين آمده، اينها در وسط با هم برخورد کردند. ﴿وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَي الْماءُ﴾، اين جنس است؛ يعني آبي که از زمين جوشيد و آبي که از آسمان آمد. ﴿عَلي‌ أَمْرٍ﴾ که تقدير شده است. همه اين برکات يک طرف، آنچه در سوره مبارکه «نوح» است يک طرف ديگر؛ آن خطر دارد که فرمود اينها مستقيماً از آب رفتند داخل آتش. پس آتشي هست که اگر کسي در دريا غرق بشود آن‌جا هم «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَان‌»، چنين آتشي است. آن را با چه چيزي مي‌شود خاموش کرد؟ او خودش در دريا غرق شد، با «ثم» هم تعبير نکرد، چون «واو» با فاصله مي‌سازد، «ثُمّ» هم که براي فاصله است، اصرارش با اين «فاء» است؛ يعني فاصله‌اي نبود. ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً﴾؛ چنين آتشي است. ﴿فَالْتَقَي الْماءُ عَلي‌ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ ٭ وَ حَمَلْناهُ عَلي‌ ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ﴾، يعني اين خطر مهم با چهارتا چوب و چهارتا ميخ جلوگيري شد، ديگر تبديل به سفينه و امثال آن، نه! با چهارتا چوب و چهارتا ميخ. ما اگر بخواهيم در برابر اين خطر مهم، آبي که از تنور مي‌جوشد، باراني که شلنگي مي‌بارد، کساني را حفظ بکنيم با چهارتا چوب و چهارتا ميخ حفظ مي‌کنيم. اصرارش اين است، سفينه و امثال آن را تعبير بکنيم اين نيست. ﴿عَلي‌ ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ ٭ تَجْري بِأَعْيُنِنا جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ﴾، او گفته: ﴿فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ﴾، ما انتقامي که گرفتيم به نفع او، اين بود که او را پيروز کرديم و همه اينها را ريختيم در دريا. ﴿تَجْري بِأَعْيُنِنا جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ ٭ وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾، ما خود سفينه را به عنوان يک آيه قرار داديم. خداي سبحان اين بخش‌ها را به عنوان آيه ويژه اسناد مي‌دهد. آن‌جا که کار خيلي مهم باشد، اضافه تشريفي دارد به خودش اسناد مي‌دهد؛ گرچه آسمان و زمين و هر چيزي که در جهان خلقت هست مخلوق و مال اوست: ﴿لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾؛[14] اما وقتي بخواهد به چيزي حرمت خاص بدهد که اگر ـ خداي ناکرده ـ حرمت‌شکني شد کيفر مي‌بينند، به خودش اسناد مي‌دهد، به ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليهما) فرمود: ﴿طَهِّرا بَيْتِيَ﴾، به قوم صالح مي‌فرمايد: ﴿ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْياها﴾، اين «ناقه» به «الله» اسناد دارد، چون معجزه است. حالا اين را کُشتيد چه شده؟ ﴿فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها﴾، همه اينها را يکجا خاک کرد. اگر چيزي به خدا اسناد پيدا کرد، اسناد ويژه پيدا کرد، کسي بخواهد مثل ابرهه به سراغ کعبه برود، ﴿أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابيلَ﴾ مي‌شود. کسي بخواهد مثل قوم ثمود به سراغ ناقه برود، ﴿فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها﴾ مي‌شود. کسي بخواهد پيغمبري را بيازارد، ﴿فَكَذَّبُوا عَبْدَنا﴾ به اين کيفر مبتلا مي‌شود. در جريان نوح بعد از قصّه نوح مي‌فرمايد: ﴿وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾، و معيار هم عبوديت است. حالا اگر کسي قلب مؤمني را به درد آورد او چه مي‌شود؟ اينکه نفرمود چون رسول ما را؛ البته او رسول بود، نبيّ بود، نُه قرن و نيم هم تلاش کرد؛ اما فرمود چون بنده ما را آزار کردند ما از اينها انتقام مي‌گيريم. بعد هم فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾، اين خطر همه ما را تهديد مي‌کند که ما بايد مواظب باشيم آبروي کسي را نبريم، قلب کسي را به درد نياوريم. اگر رسول بود که ما مي‌توانستيم بگوييم شامل حال ما نمي‌شود اگر نبيّ بود شامل حال ما نمي‌شود. آن حضرت نبيّ الله بود، رسول الله بود؛ اما اصرار قرآن روي بندگي اوست. چون بنده ما را رنجاندند، ما از آنها انتقام گرفتيم و البته اين بنده اگر هيچ پناهي جز خدا نداشته باشد و فقط خدا را بخواهد، آن وقت او مستجاب مي‌شود. اينجا هم فرمود که اين ناقه خدا اين طور است، مشرک آنها همين طور هستند، برخي‌ها گفتند مثلاً اين کلمه «عين» داراي هفتاد معناست يا کمتر يا بيشتر؛ دو نظر هست که آيا اين مشترک لفظي است يا حقيقت و مجاز است؟ ظاهراً جناب فخر رازي بر اين باور هست که کلمه «عين» مشترک لفظي بين چند معنا نيست، اين حقيقتِ در همان چشم است، اطلاق آن بر چشمه و زانو و ذهب و امثال آن به حسب قرينه است و مي‌شود حقيقت و مجاز. «علي أي حال» «عين» چه جمعش «أعين» باشد چه جمعش «عيون» باشد، يکي‌اش حقيقت است بقيه مجاز. يا در اثر کثرتِ استعمال شده مجازِ مشهور. فرمود ما اين کار را کرديم، ﴿وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾؛ کلّ اين جريان يک صحنه است، درست است که کارهاي فراواني شده، اَعين الهي در اين کار سهم تعيين‌کننده داشت؛ اما جمعاً يک آيه است و اين را گفتند برخي‌ها به دنبال کشف آن شکسته‌های کشتي بودند که مثلاً در بالاي کوه آرارات بعضي از باستان‌شناس‌ها چوب‌هايي يافتند که مثلاً نشانه گذشت چند قرن بود. اگر روشن بشود که کوه جودي کدام است و آن‌جا فحص بشود ممکن است که انسان احتمال آن را بدهد. ﴿وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ ٭ فَكَيْفَ كانَ عَذابي‌ وَ نُذُرِ﴾، اين نهايت قهر است ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾، اين چهار امر را در مسئله ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا﴾، قبلاً گذرانديم که ذات اقدس الهي چهار مطلب درباره قرآن کريم دارد: يکي اينکه قرآن ثقيل است، دوم اينکه خفيف نيست، سوم اينکه يسير است، چهارم اينکه عسير نيست. اين امور اربعه به اين صورت مي‌باشد. فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقي‌ عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾؛[15] اين کتاب وزين است، سنگين يعني وزين است؛ اما سخت نيست. اين وزين در مقابل بي‌مغز و تهي‌مغز است که فرمود: ﴿وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾[16] بعضي‌ها بي‌مغز هستند، لبيب نيستند. پس قرآن وزين است، يک؛ اين جزء صفات ثبوتيه اوست. سبک و تهي‌مغز نيست، اين جزء صفات سلبيه اوست. ذکر، نه تلاوت و نه خواندن؛ تا ما بگوييم خواندم عربي کذا نه! غرب و شرق به هر زباني بخواهند مطلب قرآن را متذکر بشوند دلپذير است، آسان است، نه اينکه حالا کسي بخواهد قرآن را عربي بخواند، قرائت بکند، تلاوت بکند، تلاوت او آسان است نخير! سخن از آساني تلاوت نيست، سخن از آساني ذکر است؛ يعني اين حرف دلپذير است. اگر مي‌گويد عقل، اگر مي‌گويد عدل، اگر مي‌گويد عاطفه، اگر مي‌گويد انسانيت، اگر مي‌گويد رعايت، اين حرف‌ها حرف‌هاي آشناست، حرف‌هاي غيرآشنا نيست. اين حرف‌هاي براي ما آسان است، تحميلی بر جان ما نيست. پس يسير است، يک؛ عسير و دشوار نيست ﴿ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾;[17] اصلاً عسري در کار نيست، دشوراي نيست، چون يک حرف تحميلي نيست. حرف تحميلي مثل اينکه انسان را، حرّيت را از او بگيرند و يک بي‌عدالتي را بخواهند بر او تحميل بکنند اين براي او دشوار است. خيلي سخت است؛ اما عدل را عقل را، احسان را، اينها را به او مي‌گويند اين براي او شيرين است.

پس «فهاهنا امورٌ اربعة»: الاوّل القرآن ثقيل ﴿إِنَّا سَنُلْقي‌ عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾، يعني وزين و خفيفِ تهي‌مغز نيست که مثل ﴿وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾ بشود، اين طور نيست. اين لُبّ و مغز دارد. سوم اين است که ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾،[18] نه «للتلاوة» نه ذکر لفظي. بخواهيم ياد قرآن باشيم براي ما آسان است، دلپذير است. چهارم اين است که دشوار نيست؛ اگر يک چيز تحميلي بود دشوار بود، براي ذائقه ما تلخ بود، اما چون تحميلي نيست براي ذائقه ما براي درون ما و قلب ما دشوار نيست، نه تنها ﴿ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾ يک حکم فقهي است، اين حکم کلامي و تفسيري هم به همراه اوست، اصلاً قرآن و مطالب قرآن شيرين و حُلْو و زيباست و دلپذير است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo