< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

96/01/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيه 31 تا 42 سوره نجم

﴿وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ لِيَجْزِيَ الَّذينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَي (31) الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ في‌ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقي‌ (32) أَ فَرَأَيْتَ الَّذي تَوَلَّي (33) وَ أَعْطي‌ قَليلاً وَ أَكْدي‌ (34) أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَري‌ (35) أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما في‌ صُحُفِ مُوسي‌ (36) وَ إِبْراهيمَ الَّذي وَفَّي (37) أَلاَّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري‌ (38) وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي (39) وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُري‌ (40) ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفي‌ (41) وَ أَنَّ إِلي‌ رَبِّكَ الْمُنْتَهي‌ (42)﴾

سوره مبارکه «نجم» که در مکه نازل شد، بعد از تبيين خطوط کلّي توحيد و تفاوت نظام جاهلي و نظام عقلاني، به نتيجه اعمال چند گروه اشاره مي‌کند. مي‌فرمايد کلّ جهان را ذات اقدس الهي آفريد، اين کان تامه است که ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[1] و کلّ جهان را زيبا آفريد: ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾،[2] اين کان ناقصه است. اين کان تامه و کان ناقصه؛ يعني خالقيت و ربوبيت، حساب و کتابي دارد که هر انساني در برابر کارش مسئول است و اين عمل او، او را رها نمي‌کند، ﴿لِيَجْزِيَ الَّذينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا﴾، اين يک؛ که اين تهديد به لحاظ نفي مافوق است نه نفي مادون؛ يعني بيش از مقدار گناه کسي را کيفر نمي‌دهند. ممکن است کمتر کيفر بدهند؛ اما بيشتر کيفر نمي‌دهند. اين ﴿جَزاءً وِفاقا﴾[3] ناظر به نفي مازاد است، نه نفي مادون؛ يعني کيفر حتماً بيش از گناه نيست، حالا ممکن است کمتر باشد. ﴿الَّذينَ أَساؤُا﴾، اينها را به ﴿ما عَمِلُوا﴾ جزا بدهد. ﴿وَ يَجْزِيَ الَّذينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَي﴾، خداي سبحان آنهايي را که کار بد کردند، به ﴿ما عَمِلُوا﴾ جواب مي‌دهد. آنهايي که کار خوب کردند، ﴿بِالْحُسْنَي﴾ جزا مي‌دهد، نه يعني معادل کار آنها، چون معادل کار آنها که حُسنا نيست. اينکه فرمود: ﴿هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسان﴾، ما يک عدل داريم و يک احسان؛ اگر کسي در روز مشکل و دشوار، اشکال کسي را حلّ کرد، او را از خطر نجات داد، همين شخصي که او را از خطر نجات داد، خودش گرفتار خطري شد، آن ديگري بخواهد اين شخص را از خطر نجات بدهد، جزاي او نيست، اين مي‌شود عدل، نه احسان. نفرمود جزاي احسان، عدل است؛ فرمود جزاي احسان، احسان است؛ يعني چه؟ اگر زيد مشکلي داشت، عمرو مشکل او را حلّ کرد. بعد از مدتي خود عمرو به همان مشکل مبتلا شد، زيد مشکل او را حلّ کرد، اينکه جزا نيست، اينکه احسان نيست، اين عدل است. اگر بار ديگر عمرو مشکلي پيدا کرده است، زيد به حلّ مشکل او قيام بکند، اين مي‌شود احسان. جزاي احسان، احسان است، نه عدل. تا اوّلي دو برابر احسان را نسبت به دومي رعايت نکند، جزاي او را نداد. حالا زيد مشکلي پيدا کرد، عمرو مشکل او را حلّ کرد، چون زيد از عمرو توقّعي نداشت، ابتدائاً او اقدام نکرد، اين مي‌شود احسان. زيد طلبي از عمرو نداشت، اين مي‌شود احسان. اگر عمرو گرفتار شد، زيد بخواهد مشکل او را حلّ کند، اين اداي دين است، اين عدل است، نه احسان. اگر بار ديگر عمرو مشکلي پيدا کرد و زيد مشکل عمرو را حلّ کرد جزاي او را داده است، چون جزاي احسان، احسان است نه عدل. ذات اقدس الهي مي‌فرمايد ما به حُسنا جزا مي‌دهيم، نه به معادل آن. اگر کسي کار خير کرد، ما معادل آن را به عدل رفتار بکنيم، اين که به حُسنا جزا نداديم. اين ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾[4] عمل نشد، ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[5] عمل نشد. اين شده ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ که برای سيئه است. مال حسنه که ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ نيست. مال حسنه جزاي به احسان است؛ لذا ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾ بايد باشد، يک؛ ﴿عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ باشد، دو؛ بخش پاياني سوره مبارکه «بقره» که حدّ و حصري براي آن نيست که ﴿وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ﴾، سه. اينکه فرمود: ﴿وَ يَجْزِيَ الَّذينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَي﴾، اين را مشخص کرد، اينها چه کساني هستند؟ اينها که ﴿أَحْسَنُوا﴾ هستند و خدا ﴿بِالْحُسْنَي﴾ جزاي اينها را مي‌دهد، اينها چه کساني هستند؟ عطف نکرد، عطف بيان دارد، نه عطف. اينها کساني هستند که ﴿الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ﴾، اگر کسي گناهان بزرگ را انجام نداد، مبتلا به برخي از گناهان صغيره شد، خدا جزاي اينها را ﴿بِالْحُسْنَي﴾ به أحسن وجه مي‌دهد، چرا؟ براي اينکه ﴿إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ﴾ است. ﴿هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ﴾ که وارد مسئله ديگري مي‌شود.

دو آيه در دو سوره مبارکه «آل عمران» و «نساء» هست که هيچ ارتباطي با اين ندارد که ما بگوييم «القُرآن يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»،[6] اين هم يک جان کَندن مي‌خواهد، هر جا که اين کلمه هست که مفسّر نيست. حالا ببينيد تفاوت عميق آن دو آيه سوره «آل عمران» و سوره «نساء» با مقام ما چيست؟ در سوره «آل عمران» فرمود؛ آيه 134 اين است: ﴿الَّذينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ وَ الْعافينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنين﴾، اينها احسان است و خدا محسن را دوست دارد. تمام يعني تمام شد. ﴿وَ الَّذِين﴾، اين عطف است، نه عطف بيان. کار تبهکاران را دارد مي‌کند؛ اينها محسنين‌اند، بهشتي‌ها هستند، حکم جهنّمي‌ها هم اين است، ﴿وَ الَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً﴾، اين گروه ديگري هستند. اگر توبه نکنند که مشکل دارند، اگر توبه بکنند يک خاصيت خاص خودشان را دارند. ﴿وَ اللَّهُ يحُِبُّ الْمُحْسِنِين﴾ که ذيل آيه 134 است تمام شد. اين ﴿وَ الَّذِينَ﴾، عطف است، نه عطف بيان؛ يعني کار گروه ديگر را دارد بيان مي‌کند. ﴿وَ الَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُواْ أَنفُسَهُمْ ذَكَرُواْ اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ وَ مَن يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يُصرُِّواْ عَلی مَا فَعَلُواْ وَ هُمْ يَعْلَمُون﴾؛ آنهايي که گناه کردند و اصراري بر گناهان کوچک هم ندارند، اينها اگر توبه کردند، ذات اقدس الهي مي‌بخشد، چون او «واسع المغفرة» است. اگر توبه نکردند که گرفتار کيفر خودشان هستند. اينهايي که ﴿إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُواْ أَنفُسَهُمْ﴾، اينها به ياد خدا هستند، استغفار کردند، توبه کردند و خدا هم گناهان اينها را مي‌بخشد. اينها ديگر اصراري بر گناه هم ندارند. اينها ﴿أُوْلَئكَ جَزَاؤُهُم مَّغْفِرَةٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تجَْرِی مِن تحَْتِهَا الْأَنهَْارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِين﴾، براي اينکه «التَّائِبُ‌ مِنَ‌ الذَّنْبِ‌ كَمَنْ لَا ذَنْبَ لَهُ». پس آيه سوره مبارکه «آل عمران» هيچ ارتباطي به ما ندارد. ما يک عطف بيان داريم، يک عطف با حرف. آيه محل بحث ما عطف بيان است. آيه محل بحث مي‌فرمايد: ﴿وَ يَجْزِيَ الَّذينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَي ٭ الَّذينَ﴾، اين ﴿الَّذينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَي﴾ چه کساني هستند؟ ﴿الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ﴾، اينها اصلاً گناهي نکردند تا توبه کنند. آنها گناه کردند و توبه کردند، عطف شدند بر ﴿الْمُحْسِنِين﴾. محسنين گناه ندارد، اينها گناهکاراني هستند که توبه کردند. پس ما يک عطف به حرف داريم، يک عطف بيان؛ عطف بيان «واو» نمي‌خواهد، مبيّن و مفسّر قبلي است. پس فرق جوهري آيه «نجم» با آيه «آل عمران» اين است که آيه «آل عمران» عطف به حرف است، اين عطف بيان است. اما سوره مبارکه «نساء»؛ در سوره مبارکه «نساء» آن‌جا به اين صورت است؛ آيه 31 سوره «نساء» اين است که ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ‌﴾، اگر گناهان بزرگ انجام نداديد، ما گناهان صغيره شما را مي‌بخشيم، مي‌پوشانيم. ﴿وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَريماً﴾، اين مربوط به گناهان صغيره و گناهان کبيره است که مي‌تواند شبيه باشد با آيه محل بحث دارد که ﴿الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ﴾، اين ﴿إِلاَّ اللَّمَمَ﴾ همان سيّئات صغيره است که در سوره مبارکه «نساء» آمده، اگر کسي گرفتار سيئات صغيره شد و گناهان کبيره انجام نداد، ذات اقدس الهي اميد مغفرت و بخشش دارد؛ اما البته ﴿لِمَن يَشَاءُ﴾،[7] چون کل آنچه که در سوره مبارکه «نساء» است، مربوط به ﴿لِمَن يَشَاءُ﴾ است. در سوره «نساء» فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ﴾، يعني بي‌توبه، اينکه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ﴾؛ يعني بي‌توبه. با توبه همه مشرکان صدر اسلام توبه کردند و يکي اباذر شد و يکي مقداد. اينکه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ﴾، يعني بي‌توبه ﴿وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ﴾، يعني بي‌توبه؛ اما ﴿لِمَن يَشَاءُ﴾. اين موجبه جزئيه است و مشيئت او هم برابر حکمت اوست. اما در سوره مبارکه «زمر» که فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً﴾،[8] با توبه است؛ لذا فرمود: ﴿وَ أَنيبُوا إِلى‌ رَبِّكُمْ﴾. هيچ گناهي نيست که با توبه بخشيده نشود، الآن همه کفار و مارکسيست‌ها توبه بکنند و مسلمان بشوند، قبول است. پرسش: برای آنها که حجّت تمام نشده بود؟ پاسخ: چرا، نشد که گناه نيست. مستضعفاني هستند که ذات اقدس الهي از آنها صَرف نظر کرده است؛ اما آنهايي که حجّت بر آنها تمام شده است، چندين سال با وجود مبارک پيغمبر درگير بودند مبارزه مي‌کردند، جنگ‌هاي بدر و اُحد را تشکيل دادند، همين‌ها اگر توبه بکنند، توبه‌ آنها قبول است. خيلي‌ها بعداً توبه نکردند، وقتي فتح مکه شد يک عده مثل دودمان ابوسفيان طبق بيان نوراني حضرت امير فرمود زندگي دودمان ننگين اموي را دو فصل تشکيل مي‌داد: قبل از فتح مکه کافر مطلق بودند، بعد از فتح مکه هم منافق مطلق شدند. اينها مستثنا هستند که فرمود: «مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا».[9] اما يک عده ديگر ﴿يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً﴾. اين «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِي فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِي وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي‌».[10] اينها بعد مسلمان شدند، تا آخرين لحظه قبول نکردند، بعد حقانيت برايشان روشن شد؛ يا از آن استکبار به در آمدند پذيرفتند؛ اما قبل از قيام حجت، ذات اقدس الهي کسي را قبول نمي‌کند، بنابراين فرمود: ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَريماً﴾.

در فقه مطرح است که عدالت به چيست؟ گناه کبيره چيست؟ گناه صغيره چيست؟ آن‌جا فرمودند که ما اصلاً گناه صغيره نداريم. اگر گناه را نسبت به دين خدا و حکم خدا انسان بسنجد، اين تمرّد در برابر خداست و صغيره‌اي در کار نيست؛ منتها اين کبيره و صغيره نسبي است، نه نفسي. ما گناهي داشته باشيم که کوچک باشد، اصلاً چنين چيزي نيست، براي اينکه گناه تمرّد بيان خداست، اين ديگر نمي‌تواند کوچک باشد. فرمود شما نگاه نکنيد ببينيد که داريد چه کار مي‌کنيد، ببينيد که حرف را چه کسي را داريد زمين مي‌گذاريد؟ بنابراين ما گناه کوچک نخواهيم داشت، پس صغر و کبَر نسبي خواهد بود نه نفسي. حالا اگر سيّئه‌اي با قطع نظر از ارتباط تخلّف نسبت به ذات اقدس الهي، نسبت به گناهان ديگر صغير و کبير بود، اگر کسي گناهان کبيره را انجام نداد، خداي سبحان وعده داد که گناهان صغيره او را ببخشد، ولي غالب اينها ﴿لِمَن يَشَاءُ﴾، اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه سجاديه هم که به عنوان يک اصل حاکم چندين بار گفته شد. فرمود: «وَ يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِلُ»،[11] اين حاکم بر همه ادله است. اي خدايي که با هيچ توسلي نمي‌شود که شما کاري انجام بدهي که برخلاف حکمت باشد. فرمودي: ﴿اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾،[12] ما با صبر، با صلات، با ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾،[13] هر کاري که شما دستور دادي، انجام بدهيم که شما ـ معاذالله ـ کاري را برخلاف حکمت بکنی! اين بيان نوراني امام سجاد حاکم بر همه ادله است: «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِلُ»؛ اي خدايي که با هيچ وسيله نمي‌شود تو را وادار بکنيم که کاري برخلاف حکمت بکني.

بنابراين اگر يک وقت گناه کسي را مي‌بخشد، حالا يا فرزند شهيد دارد، يا فرزند عالم دارد، يا سنّت حسنه‌اي کرده، يا درختي غرس کرده، به هر حال يک کار خيري کرده و به جامعه اسلامي خدمتي رسانده است. نظام اسلامي را تأييد کرده، مردم را حمايت کرده، خيري را به مردم رسانده آن وقت ذات اقدس الهي اين را وسيله رحمت و مغفرت او قرار مي‌دهد. در اين آيه فرمود: ﴿الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ﴾، متقن‌ترين لغت اينها همان نهايه ابن اثير است که تقريباً از مجمع البحرين ما هم قوي‌تر و غني‌تر است. اينها هم معنا کردند که بحث‌هاي ابن اثير را در بحث ديروز نقل کرديم، براي پرهيز از اينکه استثنا، استثناي منقطع باشد، در اين گونه از موارد اين «الا» را به معني «غير» مي‌گيرند که معني وصفي بدهد؛ نظير ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾،[14] يا «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، اين گونه از موارد معنايش اين است که نفس ما صحنه ذهن ما از نفي و اثبات هر دو خالي است، يک؛ ما مي‌آييم شرک را نفي مي‌کنيم، دو؛ توحيد را وارد قلب خود مي‌کنيم، سه؛ اين طور نيست. اين «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» دو تا قضيه نيست، مستثنا و مستثنی منه نيست، اين «إلّا» به معني «غير» است؛ يعني غير از «الله»اي که دلپذير است و داريم، ديگران نه! نه اينکه ما نسبت به نفي و اثبات بيگانه‌ هستيم، مي‌آييم شرک را نفي مي‌کنيم، توحيد را تازه به قلب خود مي‌سپاريم و اثبات مي‌کنيم، اين طور نيست، اين «إلا» به معني «غير» است؛ يعني غير از اين «الله»اي که دلپذير است و ما به او سر سپرديم، ديگران نه! «لا إله» غير از همين يکي! براي اينکه آن مشکلاتي که به زحمت افتادند که اين مستثنی منه چيست؟ مستثنی چيست؟ آيا «موجودٌ» است؟ آيا «واجبٌ» است؟ به هر تقدير گرفتار مشکل شدند، با اين حلّ مي‌شود. «لا إله» غير از همين يکي که ما قبول کرديم، با آن هم آفريديم. در اين گونه از موارد براي اينکه استثنا منقطع نشود، اين «إلا» را به معني «غير» مي‌گيرند، يک؛ وصف قبلي است، دو؛ «لا إله» که متّصف باشد به غير از الله. اينجا هم ﴿يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ﴾ که غير ﴿اللَّمَمَ﴾ هستند. اگر اين شد ديگر «إلا» به معني «غير» است، يک؛ و اين صفت قبلي است، دو؛ سخن از استثنا نيست، سه؛ تا بحث از انقطاع و اتصال در بيايد، چهار؛ چون اصل استثنا را مستحضريد که گفتند استثنا «إخراج ما لولاه لدخل» است، اصل استثنا متصل بودن است. منقطع بودن بر خلاف اين اصل است؛ لذا آمدند در اين گونه از موارد «إلا» را به معني «غير» گرفتند، يک؛ اين را صفت قبلي قرار دادند، دو؛ ديگر وقتي از حالت استثنايي به درآمده، ديگر نه استثناي متصل است نه استثناي منفصل.

مطلب ديگر اين است که ذات اقدس الهي در اين قسمت‌ها فرمود ما اين حرف‌ها را به انبياي قبلي گفتيم. در قرآن کريم آمده بين دين و بين منهاج و شريعت فرق گذاشته است؛ فرمود دين بيش از يکي نيست، ما اديان نداريم، دينَين نداريم، ديني که خدا آورده است نه تثنيه است نه جمع که آن را هم در سوره مبارکه «آل عمران» فرمود: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾.[15] در همان اوايل سوره مبارکه «آل عمران» فرمود: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾، نسبت به دين تثنيه و کثرت و اينها نيست. آيه نوزده سوره مبارکه «آل عمران» اين است که ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾. پس همه انبيا اسلام آوردند؛ البته براي انبياي صاحب شريعت فرمود: ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾،[16] شاخه‌ها و فروعات فرعي اين شجره طوبا فرق مي‌کند؛ حالا بعضي‌ها نماز واجبشان مثلاً هفده رکعت است، مستحباتشان مجموعاً پنجاه و خورده‌اي رکعت است، بعضي‌ها کمتر يا بيشتر؛ روزه گرفتن‌ها همين طور است، قبله همين طور است. اينها فروعات دين است که فرمود فرق مي‌کند: ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾. اما دين «عند الله» يکي است. اين ديني که «عند الله» يکي است، تنها مربوط به اصول نيست؛ يعني توحيد و وحي و نبوت و اينها نيست، بلکه خطوط کلّي فقه اين طور است، خطوط کلّي اخلاق اين طور است، مسئله عدل و ظلم اين طور است، کم‌فروشي بد است، اين طور است؛ لذا آن بخش‌هايي که مربوط به اصول دين نيست، ولي مربوط به خطوط کلّي اخلاق و فقه و حقوق است، مي‌فرمايد ما اين حرف‌ها را در قرآن گفتيم، در صحف ابراهيم و موسي گفتيم، به انبياي قبلي هم گفتيم؛ يعني اين حرف‌ها جزء دين محسوب مي‌شود، نه جزء شريعت و منهاج. اگر گفتيم: ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾، ناظر به اين است که شما چند روز روزه بگيريد، آنها هم چند روز روزه بگيرند، اينها ممکن است فرق بکند، شما چند رکعت نماز بخوانيد آنها چند رکعت نماز بخوانند؟ اما عدل و ظلم، ادب، احسان، ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾،[17] اين جزء قوانين عامه بين‌المللي اسلام است، اين جزء دين است. نه ما کلمه‌اي از ناس عام‌تر داريم، نه کلمه‌اي از «الف و لام» استغراق که روي «ناس» بيايد عام‌تر داريم! «الناس» يعني «الناس»! نه کلمه‌اي از «شیء» عام‌تر داريم، نه هيئت جمعي که روي شیء بيايد بشود اشياء، از اين عام‌تر داريم! فرمود چه در شرق عالم، چه در غرب عالم، با هر کسي زندگي مي‌کنيد به عهد خود وفا کنيد. چيزي فروختيد کم نگذاريد: ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾. اين جزء دين است. اين که فرمود: ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾، با کسي قرار گذاشتيد، قرارداد کرديد، تعهّد سپرديد، اين حرف همه انبياست. اين طور نيست که وجود مبارک مسيح يک حرف ديگري آورده باشد و وجود مبارک موسي(سلام الله عليهما) حرف ديگري آورده باشد. فرمود بنا شد که جايي درس بگويي، بدون مطالعه نرو درس نگو! در جايي خواستي سخنراني بکني، بدون مطالعه نرو سخنراني بکن! اين اختصاصي به خريد و فروش ندارد، اختصاصي به اجاره ندارد، اختصاصي به عقود اسلامي ندارد. فرمود حق هيچ کسي را چه کافر چه مسلمان، حقّ هيچ شنونده‌اي را چه مجلس عزا و چه مجلس غير عزا، بي‌مطالعه سخنراني نکنيد، بدون مطالعه نرويد سر کلاس درس، وقت کسي را تلف بکنيد، بدون بررسي مبادا پژوهش بکنيد، هيچ چيزي را از هيچ کس کم نگذار. اين جزء دين است. فرمود اين گونه از مطالب را ما به ابراهيم گفتيم، به موسي گفتيم، به عيسي گفتيم، اينها را گفتيم. اختصاصات مربوط به شرعه و منهاج نيست تا شما بگوييد که هر کسي دين خودش را دارد، نخير! ما تثنيه نداريم، چه رسد به جمع. دين «عند الله» اسلام است و اين اسلام يک سلسله اصول کلّي دارد که مشخص است که آنها را فرمود: ﴿وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسی‌ وَ عيسی‌﴾ همين مسئله توحيد و وحي و نبوت را. مسئله‌اي جزء خطوط کلّي اخلاق است، خطوط کلّي فقه است، اينها را فرمود ما به انبياي قبلي گفتيم؛ لذا شما مي‌بينيد چند جاي قرآن سخن از اين است که اين حرف‌ها حرف‌هاي کلّي است شما چه با مسلمان چه با کافر طرف هستيد بايد حق او را ادا کنيد. در مسئله «حبّ الدنيا» خطر غرور و امثال آن، اينها جزء دين است جزء شرعه و منهاج نيست. در بخش پاياني سوره مبارکه «اعلي»، ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلی‌﴾، آن‌جا آمده است که ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكی‌ ٭ وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلی‌ ٭ بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ وَ الاَْخِرَةُ خَيرٌ وَ أَبْقَی ٭ إِنَّ هَذَا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولىَ‌ ٭ صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسی﴾، غرور، «حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة»[18] بودن، اينها حرفي است که ما به همه انبيا گفتيم. در آيه محل بحث سوره مبارکه «نجم» نام مبارک موسي قبل از ابراهيم آمده است بر اساس نکته‌اي که در بحث ديروز اشاره شد که تورات موساي کليم مشهورتر و جامع‌تر از صحيفه حضرت ابراهيم بود؛ اما اينجا نام مبارک حضرت ابراهيم قبل از حضرت موسي است: ﴿صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسی‌﴾. در آيات محل بحثي که در سوره «نجم» داريم، اينجا هم مي‌فرمايد اين که هيچ کسي بار ديگري را برنمي‌دارد، اصلاً در قيامت جا براي باربري نيست، دو؛ سوم: بار، صاحب‌بار را رها نمي‌کند، اينها حرف‌هايي است که ما به همه انبيا گفتيم. يک وقت است که مي‌گوييم هيچ کسي بار ديگري را برنمي‌دارد، يک وقت مي‌گوييم اصلاً باربر در آن صحنه نيست، يک وقت مي‌گوييم که اصلاً بار زمين افتاده نيست تا کسي بردارد، بار هر کسي روي دوش اوست، اين سه طايفه از آيات است، اگر بار کسي روي دوش کسي هست، زمين نيست تا کسي باربري بکند. فرمود اينها جزء دين است. اينها ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾ است، اين اختصاصي به عنوان شريعت و منهاج نيست که ما بگوييم در تورات موسي است. اينها همايش‌هاي مشترک است، اينها اگر مسيحي باشند بايد حرف‌هاي حضرت را گوش بدهند، اگر کليمي باشند بايد حرف‌هاي وجود مبارک موساي کليم را گوش بدهند. فرمود اين حرف‌ها را ما گفتيم و خودتان را تزکيه نکنيد، هر نعمتي هم که هست به وسيله ما به شما رسيده، شما مهمان ما هستيد و شما دو تا مال داريد: آنچه را که عقيده شماست مال شماست. آن که علم صائب شماست مال شماست. آن که عمل صالح شماست مال شماست. اينها مال شما هست، آن باب و راغي را که فراهم کرديد که مال شما نيست. در سوره مبارکه «کهف» گذشت، آيات ديگر گذشت، فرمود آنچه انسان فراهم مي‌کند زمين را مزين مي‌کند، نه خود را. اگر خانه مي‌سازد باغ مي‌سازد راغ مي‌سازد، اتومبيل تهيه مي‌کند، فرش تهيه مي‌کند، زمين را زينت مي‌دهد نه خود را. ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الأرْضِ زِينَةً لَّهَا﴾،[19] مرحوم صدر المتألهين يک بيان لطيفي دارد و آن اين است که خيلي‌ها درختي زندگي مي‌کنند، گياهي زندگي مي‌کنند و گياه هيچ گاه ترقّي نمي‌کند. اين دو تا حرف را ايشان دارند؛ بعضي‌ها تمام تلاش آنها اين است مثل يک نهال و يک درخت، يک درخت سه تا کار مي‌کند: خوب غذا مي‌خورد، خوب بالندگي دارد، خوب آرايش دارد جامع سبز در بر مي‌کند و خودش را مزين مي‌کند در بهار، اين کار درخت است. غذاي خوب، بالندگي خوب، جامه خوب. اين سه تا کار، کار گياه است. فرمود عده‌اي حيات گياهي دارند؛ خوب غذا مي‌خورند خوب خودشان را مي‌آرايند، خوب بالنده هم هستند. اما اينها زندگيشان شجري است، گياهي است و گياه هرگز ترقّي نمي‌کند، براي اينکه سرش در لجن است. مغزش، فکرش، ريشه‌اش، اصل درخت آن است. آنچه بيرون آمده، فروعات درخت است، اصل درخت که اين نيست؛ لذا هيچ درختي ترقّي نمي‌کند، هيچ انساني و هيچ جامعه درختي ترقّي نمي‌کند، براي اينکه تمام کارهايش يا روي رباست يا روي رياست به هر حال روي لجن است. چرا يک عده ﴿إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِم﴾ سر به زير محشور مي‌شوند؟ يعني خدا اينها را که مستوي القامة بودند سر به زير کرد؟ يا اينها اصلاً «ناکس الخلقة» هستند؟ «ناکِس» و سر به زير هستند. فرمود: ﴿إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِم عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾، اينها مثل حيوانات سر به زير خلق مي‌شوند، مثل گياهان سر به زير هستند، سرشان پايين است، براي اينکه تمام کارهاي آنها اين بود که از اين لجن‌ها چيزي در بياورند روي اين لجن‌ها بگذارند با دست خالي بروند. کسي که گياهي زندگي مي‌کند که غير از اين کاري ندارد. در قيامت هم که مستوي الخلقه محشور نمي‌شوند. فرمود: ﴿إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِم عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾، اينها سر به زير هستند. در دنيا سرشان به طرف خاک بود، الآن هم سرشان به طرف خاک است. فرمود ما کاري نکرديم، ما هر طوري که اينها بودند، اينها را محشور کرديم.

بنابراين يک سلسله بحث‌هاي جهاني است. اينکه مي‌گويند بين المللي و جهاني، اين است. اينها اگر واقعاً انسان باشند بايد به تعهّد برجامشان عمل کنند، فرق نمي‌کند اين چه نسبت به ايران، چه نسبت به غير ايران؛ اگر مسيح است حرفش اين است، اگر کليم است حرفش اين است. فرمود وقتي تعهّد سپرديد پاي عهدتان بايستيد. اين حرف مي‌تواند جهان را زنده کند. الآن اينها خسته شدند از جنگ جهاني اوّل و جنگ جهاني دوم، هفتاد ميليون کم نيست. بارها به عرض شما رسيد از هفتاد ميليون که کمتر نقل نکردند، اينها هفتاد ميليون نفر را کشتند، آن وقتي که جمعيت بشر کم بود. نه جنگ جهاني اوّل مشکل را حلّ کرد، نه جنگ جهاني دوم مشکل را حلّ کرد، نه اين جنگ‌هاي نيابتي که هشت سال ايران را درگير کردند، الآن سوريه را چند سال درگير کردند، يمن بيچاره را درگير کردند، عراق را درگير کردند، اينها اين هستند. تنها حرفي را که آدم را نگه مي‌دارد حرف وحي خداست و اين را فرمود ما به موسي گفتيم، به عيسي گفتيم، به ابراهيم گفتيم، به انبياي ابراهيمي گفتيم، به همه‌شان گفتيم و گفتيم نه بيراهه برويد و نه راه کسي را ببنديد: ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾،[20] اين قرآن است که آدم مي‌بوسد و بالاي سر مي‌گذارد، اين است که مي‌تواند جامعه را هدايت کند. فرمود اين حرف‌ها، حرف‌هاي جهاني است، اين حرف‌ها را ما قبلاً گفتيم، چند بار است که مي‌گويد اين در صحف ابراهيم هست، در صحف موسي هست: ﴿أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمَا فىِ صُحُفِ مُوسی٭ وَ إِبْرَاهِيمَ الَّذِی وَفىَّ﴾، اين سه اصل را ما گفتيم که هيچ کس بارِ کسي را برنمي‌دارد، يک؛ باربر در آن عالم نيست، دو؛ بار در زمين نيست، سه؛ تا کسي بار بردارد، هر کسي روي دوش خودش با بار مي‌آيد. اين است که فرمود: ﴿لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي﴾[21] اين است. فرمود آن باغ و راغي که تهيه کرديد که مال شما نيست شما خدمتگزار زمين بوديد داشتيد زمين را مزين مي‌کرديد ما در سوره «حشر» گفتيم که زينت انسان عقيده است و عمل صالح که ﴿لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في‌ قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ﴾،[22] زينت انسان علم صائب و عمل صالح است، اين با اوست. وگرنه آن که زينت زمين است، حالا بر فرض کسي آسمان برود اين کرات آسماني را مالک بشود، شمس و قمر را مالک بشود آن‌جا هم حکم همين است. فرمود: ﴿زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِب﴾[23] شمس زينت هست؛ اما زينت انسان نيست، قمر زينت هست؛ اما زينت انسان نيست، انسان برتر از شمس و قمر است. روزي مي‌شود که بساط شمس و قمر برچيده مي‌شود: ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت‌﴾[24] ولي انسان که از بين نمي‌رود، روزي است که قمر هم از بين مي‌رود: ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِل لِلْکُتُبْ﴾؛[25] و اما انسان ابدي است که ابدي است. فرمود زينت انسان آن چيزي است که با او باشد، هر چه که دارد به همراه خودش دارد. پس اينکه فرمود: ﴿لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي﴾، مربوط به باغ و راغ نيست، انسان اجير اين منطقه است، دارد اين سرزمين را آباد مي‌کند، بله اين سرزمين آباد شده، زينت انسان نيست. اين دو تا اصل را قرآن به اعلي بيان فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَی الْأَرْضِ زينَةً لَها﴾، نه «لکم». ﴿زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِب﴾، اينهاست. اما درباره انسان فرمود: ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في‌ قُلُوبِكُمْ﴾.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo