< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

95/12/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيه 43 تا 49 سوره طور

﴿أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ (43) وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ (44) فَذَرْهُمْ حَتَّي يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذي فيهِ يُصْعَقُونَ (45) يَوْمَ لا يُغْني‌ عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (46) وَ إِنَّ لِلَّذينَ ظَلَمُوا عَذاباً دُونَ ذلِكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (47) وَ اصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حينَ تَقُومُ (48) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ (49)﴾

بخش پاياني سوره مبارکه «طور» به همان صدرش بر مي‌گردد که اين هم جزء مُحسّنات ادبي است که «ردّ العَجُز إلي الصدر»[1] است که در حقيقت جمع‌بندي مطالب سوره است. در اين قسمت اخير فرمودند اينها اگر درباره معاد مشکل داشتند که حلّ شد، درباره وحي و نبوت هم که شبهات آنها مطرح شد؛ اما درباره مبدأ چه مي‌گويند؟ آيا مي‌گويند ما مبدئي نداريم يا داريم؟ اگر مي‌گويند مبدئي نداريم که ﴿خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ﴾،[2] اينکه محال است که چيزي خودبه‌خود پيدا بشود، اين مي‌شود تناقض، براي اينکه چيزي که سابقه عدم دارد، لاحقه عدم دارد، معلوم مي‌شود هستي او عين ذات او نيست، پس نمي‌شود ﴿مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ﴾ باشد، اين ﴿مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ﴾، نه يعني «من غير مادةٍ»، در برابر آن «من شیء» يا «من لاشیء»، اين ﴿مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ﴾، يعني «من غير فاعلٍ» به قرينه آن مقابل که دارد: ﴿أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ﴾، چون اين دو عامل استفاده مطالب از يک متن است: يکي عامل سياق؛ ديگری عامل سباق. سباق همين است که در کتاب‌هاي اصول مي‌گويند تبادر. ما اگر خواستيم از متني چيزي را به دست بياوريم، با همين دو عامل به دست مي‌آوريم: يک عامل سباق است که «ما ينسبق من اللّفظ الي الذّهن» اين همان تبادر است يا عامل سياق است که به قرينه قبل و بعد مي‌فهميم که منظور اين آيه چيست. به قرينه بعد که دارد: ﴿أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ﴾، معلوم مي‌شود که ضلع قبلي که مي‌فرمايد: ﴿مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ﴾، يعني «من غير خالقٍ». اما آن‌که سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند که ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ﴾؛ يعني آيا اينها در عين حال که ماده دارند، يک تافته جدابافته‌اند؟ يعني «خلقوا من شیء غير شیء اي» که ديگران از آن مخلوق شدند؟[3] چون از جنس ديگر خلق شدند پيغمبر نمي‌خواهند؟ و اين درست نيست از جنس ديگر خلق نشدند، از جنسي خلق شدند که ديگران خلق شدند. اين بيان لطيف است؛ اما با سياق که قرينه مقابل است سازگار نيست. فرمود آيا ﴿مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ﴾ خلق شدند يا خودشان خالق هستند؟ يعني «من غير خالق» هستند يا خالق دارند؟ اگر خالق دارند، آن خالق يا خودشان‌اند يا خداي ديگر! خالق خودشان باشند يا «غير الله» باشد، مي‌شود شرک، براي اينکه نه آنها شريک باری‌ هستند نه شريک باری هم وجود دارد؛ لذا اين مي‌شود مستحيل. بنابراين ﴿مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ﴾؛ يعني آيا بدون فاعل خلق شدند يا با فاعل. بدون فاعل که «بيّن الغي» است و محال است. اگر فاعل دارند فاعل يا خودشان هستند يا ديگري . اگر خودشان باشند که مي‌شود دور، آن هم محال است. ديگري باشد، همين است که در آيه 43 فرمود: ﴿أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ﴾، اين هم خدا منزّه از آن است که شريک داشته باشد، چون وقتي که حقيقت نامتناهي شد ديگر جا براي شريک نيست. بعد فرمود اينها اگر عذاب الهي را ببينند يک شیء محسوسي را ببينند آن را هم منکر مي‌شوند: ﴿وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً﴾، مي‌گويند اينها ابرهاي متراکم هستند؛ مثلاً اگر شهاب‌سنگي ببينند، قطعه‌اي ببينند که از بالا دارد بر سر اينها خراب مي‌شود، مي‌گويند اينها ابر متراکم است، عذاب الهي را انکار مي‌کنند. در سوره مبارکه «اسراء» خود اينها پيشنهاد دادند که کِسَفي از سماء، چون هم جمع آن قرائت شد هم مفرد قرائت شد که اگر «کِسَفِي»، کِسْفِي»؛ يعني تکّه‌اي از آسمان بيايد؛ آيه 92 سوره مبارکه «اسراء» اين است که ﴿أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً﴾، قطعه‌اي از آسمان بيايد و عذابي باشد به حيات همه ما خاتمه بدهد. مي‌فرمايد اگر هم از آسمان يک شهاب‌سنگي که جرم سمائي بيايد به حيات اينها بخواهد خاتمه بدهد، يک امر محسوسي را اينها منکر مي‌شوند، مي‌گويند اين ابر متراکم است. «رُکام» همان متراکم است. ﴿سَحابٌ مَرْكُومٌ﴾؛ يعني ابر متراکم.

يکي از راه‌هايي که مي‌تواند اين پراکنده‌گويي‌هاي آنها را توجيه کند اين است که اينها در مقام فحش هستند. مستحضريد که سبّ و لعن و فحش، اين انشاء است خبر نيست، تا اينکه با هم ناسازگار باشند؛ لذا گاهي مي‌گويند آنچه را که وجود مبارک حضرت آورد ـ معاذالله ـ خواب‌هاي پريشان است. آيه پنج سوره مبارکه «انبياء» که قبلاً گذشت اين است: ﴿بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ﴾، اگر سخن جناب زمخشري و ديگران اين است که جمع بين سِحر و جنون تناقض است که روزهاي قبل بحث مي‌شد، اين درست است که اگر کسي بگويد که اين شخص يا ساحر است يا مجنون، اين تناقض است؛ اما اگر خبر نباشد، انشاء باشد، انشاء کاري با واقع ندارد. اينکه اينها فحش مي‌دهند و مي‌گويند پدرفلان! معنايش اين نيست که پدرش در جهنم دارد مي‌سوزد. انشاء، سهل المئونه است «سبّ»، «قذف»، «لعن»، اينها انشاء است؛ لذا همه اين پراکنده‌ها مي‌شود که يکجا جمع بشود. يک جا مي‌گويند که اين اضغاث احلام است، خواب‌هاي آشفته مي‌بيند، با اينکه خودشان در «دار النّدوه» بررسي کردند، ديدند که هيچ کدام از آن قصائد «سبعه معلّقه»[4] به پاي قرآن نمي‌رسد. اينکه مي‌خواهد فحش بدهد ديگر به اين فکر نيست که آنها پراکنده‌اند. وقتي مي‌گويند اين فلان، فلان است، اين نه معنايش اين است که اين کار شده است! از واقع خبر نمي‌دهد، در محدوده انشاء و ايجاد ذهني خودش است، گفتند ـ معاذالله ـ اين خواب‌هاي پراکنده‌اي است که او مي‌بيند، يا شاعرانه حرف مي‌زند، يا دروغ‌باف است. اگر اينها از سنخ قذف، سبّ، لعن، فحش و اينها باشد، اينها همه انشاء است، جمع اينها ممکن است. اينها درباره خدا هم راه دارد، در سوره مبارکه «انعام» فرمود شما به معبودهاي مخالفين بد نگوييد! آيه 108 سوره مبارکه «انعام» اين است: ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾؛ شما به اين بت‌ها فحش نگوييد، آنها هم بر مي‌گردند به «الله» فحش مي‌گويند. به الله که فحش مي‌گويند يعني خبر مي‌دهند؟ يا دارند اهانت مي‌کنند؟ الله چيزي نيست که مثلاً انسان درباره او خبر بدهد که مثلاً خدا فلان کار را کرده يا ـ معاذالله ـ فلان کار را مي‌کند. سبّ هم همين طور است؛ شما اگر اين بت‌ها را که نزد بت‌پرست مقدّس و محترم است، اين بت‌ها را فحش بگويي، آنها هم الله را فحش مي‌گويند. شما به هر حال بايد در اين جامعه زندگي کنيد، اگر برهان داريد در بحث‌ها و مناظره‌هاي علمي پياده کنيد، چيز بسيار خوبي هم هست، وگرنه اگر شما فحش بگوييد و لعن کنيد آنها هم لعن مي‌کنند. فرمود: ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾، ﴿وَ لا تَسُبُّوا﴾ آن بت‌هايي را که بت‌پرست‌ها آنها را مي‌پرستند و مي‌خوانند. اين ﴿الَّذينَ﴾ يعني بت‌ها. ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾، آنها برمي‌گردند معبود شما را فحش مي‌گويند. سبّ انشاء است، اگر انشاء است ما توقّعي نداريم که بگوييم اين دروغ است يا جمع نمي‌شود. بگوييم شما که مي‌گويی پدرفلان يا مادرفلان، اين جمع نمي‌شود، اين پدرش هنوز زنده است شما که مي‌گوييد در جهنم دارد مي‌سوزد چيست؟! چون دارد فحش مي‌گويد، خبر که نمي‌دهد تا ما بگوييم پدرش هنوز زنده است.

بنابراين اگر از سنخ انشاء باشد سبّ و لعن، قذف و امثال آن باشد، بله مي‌شود همه اينها را رديف کرد. در سوره «انبياء» خدا فرمود اينها مي‌گويند: ﴿أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ﴾، همين طور رديف دارند فحش مي‌گويند. اگر اين معنا باشد انسان ديگر لازم نيست بگويد که اين جمع بين سِحر و جنون جمع به تناقض است، شما اگر مي‌گوييد او ساحر است، سِحر يک فنّ دقيق علمي است چگونه با جنون سازگار است؟ يک آدم ديوانه چگونه مي‌شود ساحر يا کاهن باشد؟ اگر وقتي فحش باشد سهل المئؤنه است. پرسش: وقتی می‌فرمايد که ما نبايد به بت‌پرستان فحش بدهيم تا آنها به خدای ما فحش ندهند، مرگ بر استکبار چه حکمی دارد؟ پاسخ: اين مرگ بر استکبار، براي اينکه او چندين بار ظلم کرده و شب و روز دارد جسارت مي‌کند، ظلم مي‌کند، ما هم داريم «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاء».[5] يک بيان نوراني حضرت امير دارد فرمود سنگ را از همان جا که آمد برگردانيد، او شب و روز دارد در سطح جهان عليه ما تبليغ مي‌کند، شما کجا را مي‌بينيد؟ الآن ما در گوشه‌اي هستيم، ايران «بضعةٌ من الدنيا»؛ اما حرف دست آنهاست. اينها با تمام رسانه‌هايي که دارند، دارند اهانت بد مي‌کنند، دروغ مي‌گويند، جعل مي‌کنند، اين همه شهدا را ايران داده، باز مي‌گويند ايران منشأ شرارت است! نمی‌دانم ايران تروريست‌پرور است! چه کسي بيش از ما شهيد داد؟ يک وقت هم اگر ـ ان‌شاءالله ـ فرصت بشود عرض مي‌کنيم اين قرآن و عترت اين ظرفيت را دارد که ملائکه تربيت کند، همين ايران، همين مردم، همين شما بزرگواران کاري کرديد که هنوز نمی‌دانيم ملائکه چنين کاري را مي‌توانند بکنند يا نمي‌توانند بکنند! اگر روي زمين ملائکه بود و مي‌کرد، بله مي‌گفتيم اين ملائکه هم مي‌کنند؛ البته منظور از فرشته آن جبرئيل و اينها که حاملان عرش هستند اينها نيستند، همين ملائکه‌اي که مدبّرات امر هستند. خلاصه اينکه ما اين دَه سال را از اينها آسيب ديديم، اين دفاع مقدس در حقيقت دَه ساله بود، نه هشت ساله. در واقع دو سال جنگ داخلي بود، اين ترورها و آن72 تن‌ها و اينها که دو سال بود، اين هشت سال هم دفاع مقدس شد، در تمام اين هشت سال اين صدّام هزارها شهيد دست ما گذاشته. ايران کم آسيبي از صدّام نديد. حالا که امام(رضوان الله عليه) قطعنامه را قبول کرد و مسئولين پذيرفتند و مردم بزرگ و بزرگوار ايران پذيرفتند، به استناد آيه مبارکه سوره «توبه» که فرمود: ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ﴾؛[6] شما با مشرکين وقتي تعهّد داريد و امضا کرديد، پاي امضاي خود بايستيد، نگوييد اينها مشرک‌اند، بت‌پرست‌اند، وفاي به عهد و احترام به امضا جزء برنامه‌هاي بين‌المللي اسلام است، نه برنامه‌هاي ملّي و محلّي، يک؛ نه برنامه‌هاي منطقه‌اي که بين ما و موحّدان باشد، دو؛ بلکه برنامه بين‌المللي اسلام است. ما چه با مسلمان‌ها، چه با مسيحي‌ها، چه با کليمي‌ها، چه با زرتشتي‌ها، چه با کمونيسم، چه با مشرکين، چه با ملحدين امضا کرديم بايد پاي امضای خود بايستيم، اين آيه سوره «توبه» همين را مي‌گويد. آنها که در مکه بودند، بت‌پرست بودند. فرمود: ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ﴾، امضا کرديد پاي امضای خود بايستيد. ما امضا کرديم، قطعنامه را پذيرفتيم. صدّام چون قدرت نظامي آماده داشت، حمله کرد به کويت، امير کويت هم رفت به آمريکا و دست از عباي مطلّا درآورد و دستمال درآورد و گريه کرد و گفت به داد من برسيد! آمريکا و اروپا اتحاديه تشکيل دادند، به طمع نفت آمدند تا صدّام را از کويت بيرون کنند و از امير کويت آنچه را که خواستند بگيرند، همين کار را هم کردند، لشکرکشي کردند. ما حالا قطعنامه را پذيرفتيم، بعد از پذيرش قطعنامه، همين منافقين، تمام نيروهاي صدّام را گرفتند و عليه ايران حمله کردند و عمليات مرصاد را راه‌اندازي کردند که خدا غريق رحمت کند شهيد صياد شيرازي را که به حيات اينها خاتمه داد. کم کشته‌اي ما بعد از پذيرش قطعنامه نداديم، اين کاري بود که به عنوان عمليات مرصاد، منافقين با دستياري همين صدّام انجام دادند. حالا اتّحاديه اروپا آمده حمله مي‌کند، دارد صدّام را مي‌گيرد. همه آنها از ايران خواستند که شما هم چهار تا گلوله از شرق بزنيد که کار ما آسان‌تر بشود. همه خواستند! نه مسئولين نه مردم هيچ کدام حاضر نشدند، گفتند ما قطعنامه را قبول کرديم شما با هم جنگ داريد ما چرا دخالت کنيم؟ اگر از اين طرف هم ايران حمله مي‌کرد کسي اعتراض نمي‌کرد. ما دَه سال از اينها کشته داديم، مگر ملائکه بودند بهتر از اين مي‌کردند؟! گفتيم ما امضا کرديم و پاي امضاي خود ايستاديم، يک گلوله از ايران نرفت، با اينکه صدّام هر چه مي‌خواست بکند کرد. هم علما و فقهاي ما را در نجف شهيد کردند هم اينجا. شما نشان بدهيد اگر ملائکه‌اي در روي زمين بود بهتر از اين مي‌کرد؟ اين دين اين ظرفيت را دارد. ما بايد به اينها افتخار بکنيم تا پرچم ايران بالا برود وگرنه کسي به ديگري لگد بزند، مشت بزند، پرچم ايران بالا برود اين تمدّن نيست. ما با داشتن اينها بايد فخر بکنيم، شما اين را در سطح بين‌الملل مي‌توانيد طرح کنيد و دوّمي هم ندارد. چه کسي دَه سال کشته داد، بعد گفت ما امضا کرديم، پاي امضاي خود مي‌ايستيم؛ يعني اگر ملائکه در ايران بودند بهتر از اين مي‌کردند؟ اين دين اين ظرفيت را دارد، حالا چهار جا چهار تا مشکل هست باشد، اما گفت: «آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد»،[7] بدنه نظام اين است، عنصر اصلي نظام اين است، همه گفتند ـ يعني همه اين حمله‌کنندگان به صدّام ـ که شما ما را کمک کنيد، چهار تا تير هم از طرف شرق شما بزنيد. گفتيم ما کاري نداريم، ما قطعنامه را قبول کرديم. شما روي کره زمين چنين جايي پيدا کنيد، کسي دَه سال کشته بدهد، بعد تعهّد داشته باشد، پاي تعهّدش بايستد، اين را قرآن را به ما گفته. از تک‌تک مردم سؤال کنيد که چرا حمله نمي‌کنيد؟ مي‌گويند ما چون قطعنامه را پذيرفتيم، امضا کرديم، پاي امضاي خودمان هم مي‌ايستيم. اين بيان نوراني حضرت امام سجاد فرمود با آن شمشير که پدرم را کشتند اگر کسي به عنوان امانت نزد من بسپارد، من تعهّد بسپارم که حفظ بکنم، حفظ مي‌کنم و به آنها برمي‌گردانم.[8] اين دين است! اين مي‌شود تمدّن، اين مي‌شود جامعه انساني، اين مي‌شود فرشته‌خوي! اگر اين دين اين ظرفيت را دارد ما در اين قسمت‌ها بايد تلاش و کوشش بکنيم، حالا کسي مشت بزند، يکي لگد بزند پرچم برود بالا، آن مهم نيست، آن راه‌هاي پُرفضيلت فراواني که ما داريم، بايد بر آن تکيه بکنيم.

غرض اين است که اگر سبّ و لعن باشد، اينها هم به خدا بد مي‌گويند. به خدا بد مي‌گويند يعني چه؟ يعني ما منتظريم آنها بد بگويند تا بگوييم اين تناقض است! اينها خبر نمي‌دهند، اينها مي‌خواهند فحش بدهند، فحش ديگر انشاست، خبر نيست. بنابراين اگر اينها رديف کردند، گفتند خواب پريشاني است که ـ معاذالله ـ اين مي‌بيند، شاعرانه حرف مي‌زند، کاهنانه حرف مي‌زند، ساحرانه حرف مي‌زند، مجنونانه حرف مي‌زند، مفتريانه حرف مي‌زند، فحش است. اگر اين فحش باشد، ديگر نبايد ما زحمت بکشيم که جمع بين سِحر و جنون چگونه مي‌شود! پرسش: آنها نمی‌توانند مثلاً مهلت بگيرند و فکر بکنند که چه چيزی بگويند؟ پاسخ: نه، منظور آن است که «علي بصيرةٍ» هست، اين استقامت هست، اين دين هست، اين استواري هست، اين مراقبت هم هست، ﴿خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾؛[9] هوشمندي خودتان را بگيريد هم هست، بايد مواظب باشيد! اصلاً محکم بگير هوش را! عقل داشته باش و عقل را هم دو دستي بچسب، ﴿خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾. اينها لازم است. آدم اگر هوشمندي باشد، مواظب باشد که نفوذي ندارد. نه وارد حريم غير مي‌شود، نه اجازه مي‌دهد غير وارد حريمش بشود و آزادانه هم زندگي مي‌کند، رابطه‌اش هم محفوظ است و بي‌خود در کار ديگران هم دخالت نمي‌کند و به ديگران هم اجازه دخالت نمي‌دهد. اصلاً ﴿خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾، يعني عقل شما در دست شما باشد، براي اينکه چراغ را روي دست نگه می‌دارد. عقل را روي دست بگير! فهم را روي دست بگير! ادب را روي دست بگير و زندگي بکن! ﴿خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾، برحذر بودن شما اين است، آن ملّتي که چراغ دستش است راه خودش را مي‌بيند.

بنابراين آنچه در سوره مبارکه «اسراء» آمده اگر به ما فرمود آن را عملي بکنيم، اينها به جاي اينکه اين شهاب‌سنگ‌ها و اينها را که مي‌بينند که به حيات آنها خاتمه مي‌دهد، مي‌گويند اين ﴿سَحابٌ مَرْكُومٌ﴾، اين امر محسوسي را دارند منکر مي‌شوند يا آنچه در بخش سوره مبارکه «حجر» آمده که فرمود: ﴿وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فيهِ يَعْرُجُونَ ٭ لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا﴾؛ ما اگر دست اينها را بگيريم، آسمان هم ببريم مي‌گويند که تو سِحر کردي! چشم‌بندي کردي! اينها چنين ملّتي هستند، بنابراين فرمود اينها بهانه‌اي دارند و بهانه اينها را در روزي پاسخ مي‌دهيم که هيچ کاري از اينها ساخته نيست. پرسش: فلاسفه بيش از همه از توحيد دفاع کردند؛ اما بيش از همه هم فحش و اهانت شنيدند ... سؤال اصلی اين است که نه انبيا نه فلاسفه بر عليه خاستگاه فکری بشر؛ يعنی آنچه به فطرت بشر القا شده و اگر به نهج البلاغه هم مراجعه شود، چيزی که با خاستگاه بشر هماهنگ است و انبيا هم بر عليه آن قيامی نکردند، چرا اين قدر ... ؟ پاسخ: سرّش اين است که فرمود اين فطرت بيچاره را دفن کردند، نگذاشتند حرف بزند، ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾،[10] اين ﴿دَسَّاهَا﴾ که قبلاً هم گفته شد باب «تفعيل» است، سه تا «سين» دارد، آن «سين» سوّمش تبديل به «ياء» شد، «ياء» تبديل به «الف» شد، شده ﴿دَسَّاهَا﴾، وگرنه اصل آن «دسَّسها» بود. اين «دسَّس»، «تدسيس» مبالغه «دَسَّ» است. «دَسَّ»، دسيسه کردن، ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾،[11] اين است که انسان خاک‌ها را کنار ببرد، چيزي را درون خاک بگذارد، روي آن را خاک بريزد، مدفون بکند، اين را مي‌گويند دسيسه. ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾ اين است. فرمود اينها دسيسه کردند اين نعمت الهي را در اغراض و غرائز و شهوت و وهم و خيال اين بيچاره را دفن کردند، اين بيچاره را زنده به گور کردند، حرف او را گوش نمي‌دهند. فرمود: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾، نه «دَسَّها»، فرمود اين فطرت را ما داديم، الهام داديم، فجور و تقوا همه چيز را به آن ياد داديم. اين لوح زرّين نوشته را به او داديم، ما انسان را بي‌سرمايه خلق نکرديم. اين مدام خاک ريخت، مدام خارک ريخت، مدام خاک ريخت، اين بيچاره را زنده به گور کرد، چون زنده به گور کرد، حرفش را نمي‌شنوند. گاهی وقتي خيلي فشار بياورند، وجود مبارک ابراهيم خليل بعد از اينکه آن کار را کرد و اين بت‌ها را تکه‌پاره کرد، فرمود حالا از خود اينها سؤال بکنيد، اينها کم‌کم به هوش آمدند، ﴿نُكِسُوا عَلي‌ رُؤُسِهِمْ﴾،[12] سر خم کردند که اگر اين بت کاري از آن ساخته است، ما از خودش سؤال بکنيم! حضرت فرمود: ﴿فَرَجَعُوا إِلي‌ أَنْفُسِهِمْ﴾؛ برويد از آنها سؤال بکنيد! اين ارجاع به فطرت است، قدري فکر کردند، کم‌کم اين خاک‌ها را کنار بردند در اينکه خليل حق درست مي‌گويد. اگر کسي چراغ را دفن بکند، حالا اين نورافکن‌ها را شما دفن بکنيد، جايي را روشن نمي‌کند. فرمود ما با اين اغراض و غرائز، شما دفن کرديد اين بيچاره را؛ لذا حرف کسي را گوش نمي‌دهد و انبيا(عليهم السلام) آمدند، اثاره کنند، اين خاک‌ها را بردارند، «ثورة» يعني انقلاب. اين گاو را که مي‌گويند «ثور»، براي اينکه شيار مي‌کند، بالا و پايين مي‌کند، اين خاک‌ها را کنار مي‌زند. فرمود انبيا کارشان ثور است، «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»،[13] اين عقولِ دفن شده را دارند اثاره مي‌کنند، ثوروار شيار مي‌کنند، اين خاک‌ها را کنار مي‌زنند تا عقل آنها ظاهر بشود. آن وقت عقل آنها که ظاهر شد مي‌فهمند. تمام تلاش و کوشش رهبران الهي همين اثاره است. اين هم در خطبه نوراني حضرت امير است که فرمود: «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ».

فرمود اينها اين طور هستند، ولي جهان که تمام نشد، اينها حوادثي در دنيا دارند، حوادثي هم بعد از دنيا؛ در دنيا ممکن است که چند تا کيد انجام بدهند، نقشه‌کشي بکنند، برنامه‌ريزي بکنند، ولي اثر ندارد. سالبه به انتفای محمول است. در معاد سالبه به انتفای موضوع است، کاري از آنها ساخته نيست، نه اينکه نقشه مي‌کشند، اثر ندارد. اينکه فرمود: ﴿فَذَرْهُمْ حَتَّي يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذي فيهِ يُصْعَقُونَ﴾، در ساير سور مسئله «صعق» ﴿فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ﴾ را مطرح کرد، حالا يا صاعقه مي‌آيد يا مدهوش مي‌شوند يا بيهوش مي‌شوند، فرمود چنين روزي را در پيش دارند. اگر جريان بدر و امثال بدر باشد، کيد دارند، ولي اثر ندارد، سالبه به انتفای محمول است. معاد باشد، اصلاً کيد نمي‌توانند داشته باشند، سالبه به انتفای موضوع است. اينکه فرمود: ﴿حَتَّي يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذي فيهِ يُصْعَقُونَ ٭ يَوْمَ لا يُغْني﴾، اين ﴿لا يُغْني﴾، يا به انتفای محمول است اگر در دنيا باشد، يا به انتفای موضوع است اگر در آخرت باشد. ﴿يَوْمَ لا يُغْني‌ عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً﴾، انسان اگر خطري رسيد يا خودش بايد مشکل خودش را حلّ کند، يا ديگري بايد مشکل او را حلّ کند. اگر خودش مشکل خودش را حلّ کرد که کار او نافع است، فرمود کار آنها به حال خودشان نافع نيست. ديگري هم بخواهد مشکل او را حلّ کند، ديگري نيست، کيست که بتواند به اين تبهکاران خدمت بدهد؟ ﴿وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ﴾. پس نه استقلال هست، قهراً ولايت هم در کار نيست، نصرت هم در کار نيست. شخص يا مستقلاً مشکل خودش را حلّ مي‌کند يا بعضي از کارها را به وسيله ديگري انجام مي‌دهد مي‌شود نصرت. کودک تمام کارهاي او را وليّ او انجام مي‌دهد، مقداري که رشد پيدا کرد، مختصري را خودش انجام مي‌دهد، بقيه را پدر و مادر انجام مي‌دهند. آنجا که کمک دارد، جاي نصرت است، آنجا که ديگران بالاستقلال کار او را انجام مي‌دهند جاي ولايت است، آنجا که خودش تمام کارها را انجام مي‌دهد جاي استقلال است. فرمود هيچ کدام از اينها اينجا نيست. ﴿وَ إِنَّ لِلَّذينَ ظَلَمُوا عَذاباً دُونَ ذلِكَ﴾، قبل از آن قيامت کبري، عذاب‌هاي دنيا هم دارند. ﴿وَ لكِنَّ﴾، اکثر آنها نمي‌دانند؛ البته اقل از آنها قابل درک‌اند و مي‌پذيرند؛ اما وظيفه تو صبر و بردباري و استقامت است. درباره انبيا و اوليا فرمود: ﴿فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ﴾،[14] منتها درباره حضرت يونس فرمود: ﴿وَ لاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾،[15] قصه حضرت يونس را که ذکر مي‌کند، مي‌فرمايد مثل اين نباش که حالا از صحنه فاصله بگيري، قوم را ترک بکني، مثل او نباش! ﴿وَ لاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾؛ يعني مثل حضرت يونس که صاحب ماهي است. باش در بين مردم؛ منتها، ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَميلاً﴾؛[16] اين صبر و استقامت و بردباري ستون دين است اين که فرمود: ﴿وَ اسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاَةِ﴾،[17] ما نمي‌دانيم کارگردان عالم کيست؟ چيست؟ ما را دارد امتحان مي‌کند، ديگري را دارد امتحان مي‌کند، کاري که به مذاق ما درست درنيامده، ما حتماً اعتراض مي‌کنيم. اعتراض به معناي نهي از منکر، امر به معروف، نقد، هدايت، اينها همه چيز خوبي است؛ اما انسان برنجد از نظام هستي که اين چه نظامي است؟ نخير! نظام، نظام خوبي است، دارد امتحان مي‌کند؛ هم آنها را امتحان مي‌کند، هم اينها را امتحان مي‌کند، هم ما را امتحان مي‌کند؛ لذا فرمود: صبر کن! ﴿لِحُكْمِ رَبِّكَ﴾، در موارد خاص ضمير مفرد است؛ لذا «عين» را مفرد آورد، فرمود: ﴿لِتُصْنَعَ عَلي‌ عَيْني﴾،[18] آنجايي که همه مدبّرات به اذن خدا سهيم‌اند، هم ضمير جمع آورده مي‌شود هم «عين» جمع آورده مي‌شود، مي‌فرمايد: ﴿فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا﴾، پس آنجا که دارد ﴿لِتُصْنَعَ عَلي‌ عَيْني﴾، «عين» مفرد است، چون ضمير مفرد است. اينجا که «عين» جمع است شده: «أعين»، چون ضمير جمع است «نا» است. وقتي به شما گفتند: ﴿عَلي‌ عَيْني﴾ يعنی در مرئاي ما هستي. ما شما را مي‌بينيم، وقتي مي‌بينيم کمک مي‌کنيم، هرگز رها نمي‌کنيم. نماز ستون دين است، صبر هم ستون دين است. فرمود اگر شما حادثه‌اي آمد خودت را محکم بچسبان به اين ستون که نيفتي. ﴿وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة﴾،[19] صلات معلوم است، به هر حال ستون دين است و انسان با نماز آرام مي‌گيرد. کلّ جهان که به کام ما نيست، ما هم يک قطره‌ هستيم در اين عالم، اين عالم هم پر از امتحان است. قبلاً هم گذشت که براي هر کسي امتحان است. امتحان‌هاي سخت، سالي يکبار يا دوبار است، ﴿يُفْتَنُونَ في‌ كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ﴾،[20] اين اختصاصي به مسلمان‌هاي صدر اسلام ندارد، سالي يکي دو بار همه ما امتحان سخت مي‌دهيم يا خودمان يا همسرمان يا فرزندمان يا مربوط به مالي است يا بدن است يا عِرضي است، به هر حال اين امتحان را بايد بدهيم. ﴿يُفْتَنُونَ في‌ كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ﴾، گرچه درباره صدر اسلام، راجع به سالي يکبار جنگ يا دو بار جنگِ رسمي بود؛ اما اختصاصي به آنها ندارد. اما امتحان روزانه که ﴿وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‌ءٍ﴾، اينها روزانه است. ما در جاي امتحان هستيم، آن‌که اين عالم را خلق کرد، فرمود اينجا جاي آسايش نيست، اينجا کلاس امتحان است، فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‌ كَبَد﴾;[21] اين «لام»، لام قَسم است. آن‌که ما را آفريد و جهان را آفريد، فرمود من قَسم ياد مي‌کنم که اينجا جاي رنج است. «کَبَد»؛ يعني «مکابده»، رنج و درد و سختي. ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‌ كَبَد﴾، «کَبِد» اين عضو گوارشي است؛ اما «کَبَد»؛ يعني درد و رنج و غصّه. ما يک موجود ابدي هستيم، اگر هشتاد سال امتحان بدهيم براي ابد، اين که چيز بدي نيست.

بنابراين درست است که درباره صبر نيامده که «الصبر عمود الدّين»؛ اما در کنار عمود دين قرار گرفته است، فرمود: ﴿وَ اسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاَةِ﴾، اگر نماز ستون دين است، آدم تکيه کرد به ستون آرام مي‌شود. صبر اگر ستون نباشد، آدم تکيه بکند به صبر يعني چه؟ پس معلوم مي‌شود صبر هم ستون است، صبر ستون خوبي است. زود نگران نشدن، اعتراض نکردن نسبت به کارگاه الهي، اين نعمت خوبي است؛ البته اعتراض نسبت به ديگران سر جاي خود محفوظ است. ﴿وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ﴾، فرمود نه تنها شاکر باش! بدان که اين عنايت و فيض از طرف ذات اقدس الهي است. چرا در سوره مبارکه «اسراء» فرمود: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[22] ؟ اين تسبيح را با تحميد آميخت، در همان سوره بحث آن گذشت، براي اينکه انسان فقير است، يک؛ نيازمند است. اين نيازمند به کسي مراجعه مي‌کند که مشکل او را حلّ مي‌کند، اين دو؛ آن شخصي که مشکل اين را حلّ مي‌کند اگر نيازمند باشد که توان اين را ندارد، اين سه. پس آن شخص الا و لابد منزّه از نياز است، او سبّوحِ قدّوس است، اين چهار؛ لذا همواره تسبيح ما با تحميد همراه است. کسي را حمد مي‌کنيم که نياز ندارد، چون اگر محتاج باشد مثل خود ماست، از جاي ديگر گرفته است. ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ﴾، اين «باء» باي مصاحبه است، در صحبتِ تحميد، در صحبتِ شکر، ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾. اينجا هم فرمود: ﴿سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ﴾، ما شاکريم بسيار خوب! شکر مي‌کنيم از چه کسي شکر مي‌کنيم؟ از زيد و عمرو؟ زيد و عمرو که مثل ما خودشان محتاج‌اند، از جاي ديگر گرفتند؟ انسان مدام به اين لوله آب شکر بکند، لوله آب که مشکل را حلّ نکرده است، اين چشمه است که مشکل را حلّ مي‌کند، اين لوله وسيله است. ما اگر بنا شد شکر بکنيم بايد از چشمه شاکر باشيم نه لوله. فرمود: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾، اينجا هم فرمود: ﴿سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ﴾، با «باء»، «سبحان الله و الحمد لله و لا إله إلا الله»، اينکه جايزه صديقه کبري شد، قبلاً هم به عرض شما رسيد، اين سندش هم آمده، اصل آن هم آمده که وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) فرمود کعبه چهار ضلع دارد، چون بيت المعمور چهار ضلع دارد، بيت المعمور چهار ضلع دارد، چون عرش چهار ضلع دارد؛ عرش چهار ضلع دارد «لِأَنَّ الْكَلِمَاتِ الَّتِي بُنِيَ عَلَيْهَا الْإِسْلَامُ أَرْبَعٌ وَ هِيَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ».[23] ببينيد ما را از کعبه برده به عرش، از عرش هم بالاتر برده. اين است که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اين تسبيحات را جايزه حضرت زهرا قرار داد، فرمود: ﴿وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ﴾، مي‌خواهيم بلند بشويم، ﴿سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾[24] که مستحضريد به ما دستور دادند، وقتي مي‌خواهيد بلند بشويد اين را که بگوييد[25] اگر در آن نشست طنزي، نقصي، معصيت صغيره‌اي چيزي اتفاق افتاد، با اين ذکر حلّ بشود. آدم وقتي نشسته است، وقتي مي‌خواهد بلند بشود ﴿سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾، بعد فرمود در شب‌ها هم بيشتر به ياد خدا باشيد، ﴿وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ﴾، آن وقت ديگر کم‌کم ستاره‌ها دارند به مغرب گرايش پيدا مي‌کنند و صبح نزديک‌تر مي‌شود که پايان سَحر است.

 


[7] اشعار منتسب به حافظ، شماره9؛ «در کارخانهٴ عشق از کفر ناگزير است ٭٭٭ آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo