< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

95/11/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيه 54 تا 60 سوره ذاريات

﴿فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ (54) وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْري‌ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنينَ (55) وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ (56) مَا أُرِيدُ مِنهْم مِّن رِّزْقٍ وَ مَا أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ (57) إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ (58) فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُواْ ذَنُوبًا مِّثْلَ ذَنُوبِ أَصحَْابهِِمْ فَلَا يَسْتَعْجِلُونِ (59) فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن يَوْمِهِمُ الَّذِى يُوعَدُون (60)﴾

بخش پايانی سوره مبارکه «ذاريات» که در مکه نازل شد از باب «ردُّ العَجُزِ الي الصَّدر» به آن مطالب آغازين اين سوره برمي‌گردد که ناظر به مسئله معاد است. در بخش‌هاي ابتدايي اين سوره بعد از چند قسم فرمود: ﴿إِنَّما تُوعَدُونَ﴾[1] که حالا ‌﴿إِنَّما﴾ نوشته شده است ﴿لَصادِقٌ ٭ وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِع﴾ در بخش پاياني هم دارد ﴿فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن يَوْمِهِمُ الَّذِی يُوعَدُون﴾، اين ﴿يَوْمِهِمُ الَّذِی يُوعَدُون﴾ همان ﴿إِنَّ الدِّينَ لَواقِع﴾ است که در صدر اين سوره آمده است.

چند سؤال مربوط به مسائل قبل است که خداي سبحان که جواد است بر اساس جود و حکمت، افراد را به بهشت ببرد يا به کمالاتي برساند درست است که ذات اقدس الهي جواد است، ولي مستحضريد که اسماي حُسناي الهي بعضي عظيم هستند، بعضي اعظم هستند، هر کدام تحت تدبير يک اسم برتري عمل مي‌کنند. اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه نشان مي‌دهد که همه اسماي فعلي خداي سبحان تحت تدبير اسم «الحکيم» عمل مي کند، حضرت در آن دعا دارد که اي خدايي که با هيچ توسلي با هيچ وسيله اي نمي‌شود که او کاري را برخلاف حکمت بکند با دعا با توسل با نذر با کارهاي ديگر از خداي سبحان بخواهيم کاري را بر خلاف حکمت انجام بدهد: «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِل‌»[2] با هيچ وسيله‌اي نمي شود از خدا بخواهيم کاري را برخلاف حکمت انجام بدهد، اگر دعايي کرديم مستجاب نشد حتماً خدای سبحان جبران مي‌کند، چون دستي که به سوي خدا بلند شد خالي بر نمي‌گردد، ولي اگر همان شيء مصلحت بود همان را عطا مي‌کند، نبود در جاي ديگر جبران مي‌کند. پرسش: آنهايي که از ما میپرسند که چرا ما دعا می‌کنيم مستجاب نمی‌شود ؟ پاسخ: بله، چون سرّش آن است که يا دعا شرايطش را نداشت انسان از طرفي به قدرت خود تکيه کرد، از طرفي هم به پست و مقامش تکيه کرد، از طرفي به قوم و عشيره‌ خود تکيه کرد، اگر مصلحت بود همان را انجام مي‌دهد و اگر نبود حتماً چيزي در قبال او عطا خواهد کرد که جبران بکند و گرنه دستي که به طرف خدا بلند شد خالي بر نمي‌گردد، اگر دعا واقعاً دعا باشد خدا مستجاب مي‌کند. گاهي مي‌بينيد که مثلاً کودکي با گريه و اشک و ناله از پدر مادر موتور مي‌خواهد، اين را با اشک و اخلاص مي‌خواهد، ولي براي او مصلحت نيست، مصلحت هر کسي را ذات اقدس الهی برابر حکمت مي‌داند. ما خيال مي‌کنيم کسي که مُرد حالا از کمال محروم شد، اين به جاي خيلي بالاتر و بهتر و مرفّه‌تر مي‌رسد. الان اين شهداي آتش نشاني که همه ما را داغدار کردند، افسوس مي‌خوريم گريه هم مي‌کنيم؛ اما اين طور نيست که اينها چيزي را از دست داده باشند و چيزي نگرفته باشند، ما که نمي‌دانيم فرشتگاني که آنجا به استقبال اينها رفته‌اند چقدر لذت مي‌برند؟! اين بخشي که در سوره مبارکه «يس» هست شهيد سوره «يس» می‌گويد: اي کاش شما اينجا بوديد و مي‌ديديد اينجا چه خبر است و فرشتگان با ما چه کردند! ﴿يَالَيْتَ قَوْمِی يَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لىِ رَبىّ‌ِ وَ جَعَلَنىِ مِنَ الْمُكْرَمِين﴾.[3] الان اگر کسي صداي اين شهداي آتش نشاني را بشنود، مي‌بيند که می‌گويند گرچه شما محبت کرديد تلاش کرديد، ولی اي کاش بوديد و مي‌ديديد که اينجا ملائکه با ما چه کردند! ما خيال مي‌کنيم انسان که مي‌ميرد تمام مي‌شود، در حالي که چندين بار به عرض شما رسيد که انسان مرگ را مي ميراند نه بميرد! اين بيان نوراني سيّدالشهداء (سلام الله عليه) در روز عاشورا همين بود. فرمود مرگ زير پاي شماست: «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَة»؛[4] مرگ پلي است که شما روي آن پا مي‌گذاريد. اگر ما بدانيم که اين ملائکه با اين شهداي آتش نشاني چه کرده‌اند؛ البته گريه براي اين طرف است، ولي براي آن طرف نيست. اين بيان نوراني را ائمه (عليهم السلام) فرمودند، فرقي بين بيانات اينها در احکام فقهي و احکام شهادت و جهاد و اينها که نيست. فرمود: «مَنْ رَدَّ عَنْ قَوْمٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ عَادِيَةَ مَاءٍ أَوْ نَارٍ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّة»؛[5] اگر کسي قيام بکند نگذارد جايي آتش بگيرد يا نگذارد جايي را سيل ببرد، بهشت براي او لازم است، اين را همين خاندان گفتند. ما از کجا مي‌گوييم که نماز ظهر چهار رکعت است، قرآن که ندارد، اين که عِدل قرآن است اين را گفته است؛ نماز مغرب سه رکعت است، نماز عشا چهار رکعت است، دين ما به همين بيان اهل بيت وابسته است. همان که گفت نماز ظهر چهار رکعت است، نماز عصر چهار رکعت است ـ معاذالله ـ از خود که نگفت، اينها به الهام الهي به وسيله پيغمبر از ذات اقدس الهي دريافت کردند. همان که گفته نماز ظهر چهار رکعت است، نماز عصر چهار رکعت است، گفت اگر کسي جلوي آتش را بگيرد نگذارد جايي آتش بگيرد: «مَنْ رَدَّ عَنْ قَوْمٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ عَادِيَةَ مَاءٍ أَوْ نَارٍ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّة» از اين طرف دلسوزي هست، گريه هست، اشک هست؛ اما آن طرف فرشتگان استقبالي اينها مي‌آيند. ما حالا اگر جايي ديديم دعاي ما مستجاب نشد ما نبايد بگوييم خدا دعا را مستجاب نکرده، خدا مجيب بودن او جواد بودن او لطيف بودن او عطوف بودن او رئوف بودن او تحت تدبير «الحکيم» است. به هر حال ذات اقدس الهي دعا را ردّ نمي کند. اين بيان نوراني امام سجاد يک مسئله کلامي است؛ يعني خدا اسماي حُسنايي دارد، او «مُجِيبُ الدَّعَوَات‌»[6] هست، او «سَرِيعَ الْإِجَابَة»[7] هست، او «سَرِيعَ الرِّضَا»[8] هست؛ اما همه اينها تحت تدبير «الحکيم» هستند: «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِل‌». پرسش: ...؟ پاسخ: خودش حکيم است، ما که محدود نمي‌کنيم، ما که حکمت او را درک نمي‌کنيم. اين بيان نوراني امام سجاد (سلام الله عليه) اين است که خدا «حکيم» است، خدا «قدير» است، خدا «عليم» است، خدا «غنی» است؛ اما اين اسماي که در «جوشن کبير» و مانند آن آمده، اينها اگر بخواهد عملي بشود در تحت مديريت «الحکيم» تدبير مي‌شود: «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِل‌»، بنابراين اگر خداي سبحان «جواد» است، جود او حکيمانه است.

مطلب ديگر اين است که نعمت وجود را اگر کسي بگويد من نمي‌خواستم خداوند به من هستي بدهد. اوّلاً در آنجا کسي اين تشخيص را نمي‌دهد. ثانياً بر اساس اين که ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[9] هر موجودي تسبيح‌گوي حق است، اگر ذات اقدس الهي به آن شيء خاص، هستي نمي‌داد، اين چون اهل تسبيح و تقديس بود، ممکن بود به خدا عرض کند، اگر به من هم هستي انساني مي‌بخشيدي من به کمال مي‌رسيدم. در جواب اين سؤال بايد خداي سبحان او را موجود مي‌کرد با اختيار، به او کمالات مي‌داد تا معلوم بشود ﴿لِيَهْلِكَ مَن هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[10] بنابراين ممکن بود او آنجا اعتراض کند که اگر به من هستي مي‌داديد من هم صالح و کامل مي‌شدم، خدا به همه موجودات اين را داد تا کسي اعتراض نکند، سؤال اعتراض انگيزي نداشته باشد و مانند آن.

مطلب ديگر درباره علوم اسلامي و علم ديني بود که حالا فعلاً بحث آن نيست. دوتا مبحث بود که جداگانه شايد ده يا ده‌ها بار گفته شد. يک بحث در اين است که آيا علم ديني داريم يا نداريم، يک؛ اگر علم ديني نداشتيم که هيچ! اگر علم ديني داريم، دينيّت علوم انسانی به چيست، دو. اگر کسي اين دو فصل را تشخيص نداد، در درجه اوّل بايد اين دو فصل را براي او معنا بکنم تا متوجه بشود، بعد سؤال بکند.

فصل اوّل اينکه «علم الدّيني موجودٌ أم‌ْ لا»؟ آيا ما علم ديني داريم يا نه؟ آن کسي که ملحد است يا مشرک است مي‌گويد علم ديني لغو است، علم دينی فسون و فسانه است، ما که علم دينی نداريم؛ اما آن که موحّد مي‌گويد چون علوم از يکديگر متمايز هستند، يک؛ تمايز علوم به اغراض نيست، دو؛ به سنخه مسائل نيست، سه؛ به محمول مسئله نيست، چهار؛ به نسبت بين موضوع و محمول نيست، پنج؛ الا و لابد تمايز به موضوعات است، شش که همه اينها مراحل خاص خودش را دارد. اگر تمايزِ علوم به موضوعات است، علمي که موضوعش قول خدا يا فعل خدا بود، اين صد درصد ديني است! علم تفسير چرا ديني است، براي اينکه يک مفسّر مي‌گويد خدا چنين گفت، خداي چنين گفت! فيزيک و شيمي و زمين‌شناسي و آسمان‌شناسي اين همه علوم تجربي و رياضي و نجوم و هيئت و طبّ و اينها چرا ديني است؟ براي اين که خدا چنين کرد، خدا چنين کرد، خدا چنين کرد! علمي که موضوعش فعل خدا يا قول خدا باشد صد درصد ديني است، خواه عالم مشرک خواه عالم مُلحد، خواه عالم کافر خواه عالم منافق؛ اما علم، علم ديني است، ما کاري با کفر و الحاد عالِم نداريم. الان فقه، علم ديني است. حالا ببينيد اسرائيلي‌ها شيعه‌شناسي را در کشورهاي ديگر دارند تدريس مي‌کنند، قرآن را دارند تدريس مي‌کنند، نهج‌البلاغه را دارند تدريس مي‌کنند. علم، ديني بودن آن به موضوع آن است، نه به عالم و معلّم و مدرِّس! پس ما علم غير ديني در نظام هستي نداريم، اين يک؛ اما علمي که موضوع آن فعل انسان است، نه فعل خدا؛ مثل علوم انساني، مثل سياست، اقتصاد، مديريت، خوانندگي، نوازندگي، صنعت و نويسندگي، اينها علومي هستند که موضوع آنها فعل انسان است نه «فعلُ الله»، اين مي‌تواند ديني باشد، می‌تواند غير ديني! اگر آن صنعت مطابق دستوردين بود مي‌شود ديني، اگر آن هنر مطابق دستور دين نبود مي‌شود غيرديني، دوفصل يعني دو فصل! فصل اّول علمي است که موضوع آن فعل خدا است، همه اين علوم ديني است؛ منتها اينها غرق در دين هستند نمي‌دانند مثل همان ماهي که در دريا مي‌گويد دريا چيست، آب چيست؟ از زمين‌شناسي و اعماق زمين‌شناسي و معدن‌شناسي و دريا‌شناسي و ماهي‌شناسي و جانورشناسي تا سپهر‌شناسي، هزارها علم است که مربوط به نظام هستي است، موضوع همه اينها کار خدا است و همه اينها ديني است حالا يا قبول يا نکول! عالم يا کافر يا موحّد، ولي علم، علم ديني است که تفسير کتاب‌هاي ديني اعمّ از قرآن و تورات غير محرَّف و انجيل غير محرَّف و اينها همه‌ آنها ديني است. فصل دوم علومي است که موضوع آن فعلِ انسان است نه «فعل الله» مثل اقتصاد، مثل سياست و مثل هنر مثل حکومت و امثال آن، اينها مي‌تواند ديني باشد، مي‌تواند غير ديني! اگر خواستيم ديني باشد بايد با آن بخش اوّل و فصل اوّل هماهنگ باشد. پرسش: راجع به علم دينی اين سؤال مطرح می‌شود که دانشمندان علوم تجربی در واقع ارتباط اين علوم را با مبدأ و معاد قطع کردند؟ پاسخ: کار به عالم نداريم علم، دينی است. پرسش: ولی ره‌آوردشان بعضی وقت‌ها مطابق با دين نيست؟ پاسخ: نه، حالا ره‌آورد آنها که مطابق با دين است صد درصد، اگر درست فهميده باشند؛ اما کاري که انجام مي‌دهند آن وارد فصل دوم است. در ديني بودن علم، در تمايز علم ما کاري با معلّم نداريم، تمايز علوم به تمايز موضوعات است نه به تمايز مدرّس، معلّم و مؤلّف. اگر اين علم، موضوع آن فعل خدا است اين علم، موضوع آن فعل خدا است ولو آن مدرّس، آن معلّم کافر باشد، ولي علم، علم ديني است؛ اما علومي که موضوع آن فعل انسان است ولو معلّم آن، مدرّس آن مسلمان باشد معيار نيست. پرسش: فعلِ بشر هم مگر تحت قضا و قدر الهی است؟ پاسخ: بله قضا و قدر هست؛ اما بشر کدام آن را انتخاب بکند؟ يک وقت است که در مسير قضا و قدر الهي است يک وقت است که «يُحَرِّفُونَ كَلِم الله‌» است، اين «يُحَرِّفُونَ كلام الله‌» ديگر نمي‌تواند ديني باشد. يک وقت است که دين مي‌گويد اگر کسي در اثر گراني يا توّرم يا تحريم کوتاه آورد، حکومت اسلامي «فَعَلَی الامام ان يؤدی دينه»[11] ما اين را بگذاريم کنار و ببريمش زندان، اين دين در کتاب «قرض»، نه کتاب «دَيْن» ما در فقه کتاب «دَيْن» نداريم، چون «دَيْن» حساب و کتابي ندارد، علم نيست هر کسي مال مردم را تلف کرده بدهکار است، نسيه خريد بدهکار است، سَلَفي خريد بدهکار است، دين حساب و کتابي ندارد قرض است که علم است و فقه است و کتاب خاص دارد در فقه به نام «کتابُ القرض» ايجابي دارد، قبولي دارد، شرايطي دارد. اين روايت در کتاب قرض هست که اگر کسي در اثر تحريم، رکود يا علل و عوامل پيش‌بيني نشده، بدون تقصير بدهکار بود «فَعَلَی الامام ان يؤدی دينه» ما نه تنها به اين عمل نکرديم و نمي‌کنيم، او را به زندان هم مي‌بريم. اين علم مي‌شود علم غير ديني، حالا عالم آن، معلّم آن، نويسنده آن ممکن است مسلمان باشد، غرض اين است که تمايز علوم به تمايز موضوعات است؛ يک، اگر علمي موضوع آن «فعل الله» باشد يا «قول الله» بود، صد درصد ديني است؛ اين دو، معلم او يا کافر يا ملحد يا مشرک يا متّقي يا موحّد، تمايز علوم که به تمايز معلّم نيست، تمايز علوم که به تمايز مدرّس نيست. مرحله بعدي اگر علمي موضوع آن فعل انسان بود اين مي‌تواند ديني باشد مي‌تواند غير ديني باشد، انسان که معصوم نيست. انواع و اقسام هنر، انواع و اقسام صنعت، انواع و اقسام سياست، انواع و اقسام اقتصاد، همه اينها مي‌توانند هم ديني باشند هم غيرديني، علوم انساني الا و لابد ديني نيست ولو انسان آن مسلمان باشد. علم را که با مدرّس و استاد و معلّم نمي‌سنجند، علم را با موضوع و محمول مي‌سنجند. پرسش: اگر موضوع «فعل الله»، «قول الله» بود، ولی محمول فعل و قول بشر بود ؟ پاسخ: مگر فعل خدا منتظر محمول شماست؟ فعل خدا وصف خود را دارد، زمين يا متحرک است يا ساکن، ما که نبايد بگردانيم. آسمان يا متحرک است يا ساکن، سرّ شمس اين است، سرّ قمر اين است، شمس و قمر تعامل آنها اين است! مگر او منتظر است که ما به او نور بدهيم؟! او منتظر فرمايش ما نيست، او منتظر محمولاتی است که خدا به او داده است. موضوع اگر فعل خدا است، محمول عَرضِ خاصّ خودش را دارد؛ اما کارکرد بشر بر اساس افعال خدا موضوعي است جدا که «له محمول آخر»، اين مي‌تواند هم ديني باشد هم غيرديني باشد، حالا اگر کسي از مواد اوّليه بمب مي‌سازد، اين ساختن بمب، فعل انسان است نه «فعل الله» آن ذرات را خدا آفريده است به ما هم گفته که اين گونه ترکيب نکن که مواد سوخت و سوز و انفجاري بشود. بشر آمده است يک ترکيب ناميمونی درست کرده به نام بمب، اين فعل بشر است، آن ذرّات را ذات اقدس الهی خلق کرده که آن ذرّات اثر خود را «عند الوساطة» دارند، اثر خودشان را «عند الترکيب» دارند. به ما گفتند اين ترکيب را ا نکن، انساني که از اين ذرات بمب ساخته است اين فعلِ انسان است که مي‌شود محرَّم و غيرديني. پرسش: در﴿إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى‌ أَجَلٍ مُسَمًّی فَاكْتُبُوهُ﴾،[12] پس مراد از اين «دِين» چيست؟ پاسخ: اين دين قرض نيست، يکي از مصاديق آن قرض است؛ اما کسي که «من اتلف مال الغير فهو له ضامن»، نسيه خريد «فهو له ضامن»، سلف فروخت «فهو له ضامن»، تصادف کرد ديه دارد «فهو له ضامن»، اينها در مجموعه «دِيْن» است. قرض يک ايجاب و قبولي دارد؛ مثل همين ﴿إِذا تَدايَنْتُمْ﴾ قرض است. ما يک قرض داريم که کتاب فقهی علمي خاص خودش را دارد، ايجاب دارد، قبول دارد، زمان پرداخت آن بايد مشخص بشود و يک «دِيْن» داريم، «دِيْن» گاهي منطبق بر قرض است که «حصلت المطلوب»، گاهي مال کسي را از بين برده تصادفي کرده است و قتل خطئی کرده است و تصادف بود عمدي بود غير عمدي بود، بدهکار است به کسي، اين می‌شود «دِيْن»: «من اتلف مال الغير فهو له ضامن»، «علی اليد ما اخذت حتی تؤدی»، اينها براي «دِيْن» است که اينها علم و کتاب خاص ندارد، اوّل تا آخر فقه ممکن است خودش را نشان بدهد؛ اما «کتابُ القرض» حسابي دارد، کتابي دارد، ايجابی دارد، قبولي دارد، شرايطي دارد؛ مثل «کتاب البيع» است، «کتاب البيع» حساب و کتابي دارد، «اجاره» حساب و کتابي دارد، «قرض» حساب و کتابي دارد، عقد است، ايجاب دارد قبول دارد شرطي دارد؛ اما «دِين» يک چيز مطلقي است.

غرض اين است که اگر خواستيد اين روايت را پيدا کنيد، به دنبال «دِيْن» نگرديد، ما چنين بابي به نام کتاب «دِين» نداريم. کتاب قرض را ببينيد دارد امام بايد اين قرض‌ها را بپردازد، چون خداي سبحان يکي از افرادي که جزء مصارف صدقات واجب است «غارمين» قرار داده است، «غارم»؛ يعنی بدهکار؛ يعني مقروض، کسي که مقروض است بايد قرض او را امام مسلمين بدهد، نداريم حالا عذرخواهي مي‌کنيم، ديگر زندان چرا؟ اين بانک‌ها تا اسلامی نشود، ديگر ممکن نيست ما اقتصاد مقاومتي داشته باشيم، کمر اقتصاد را ربا خم کرده است. فرمود در جنگِ با خدا هستيد، «فاذنوا بحرب من الله» اين کمرشکن است، «فاقرة الظّهر» است، اين اقتصاد با ربا، با بانک ربوي، با حکم ده درصد سود، بيست درصد سود سامان نمي‌پذيرد؛ اما مسئله ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون‌﴾ جناب آلوسي در روح المعاني بين اراده تشريع و تکوين فرق نگذاشته است،[13] گفته است که اين ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون‌﴾ معناي آن اين نيست که خدا اراده کرده است ما عبادت بکنيم، چون اگر اراده بکند: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون‌﴾.[14] اما اينکه گفت «لام»، «لام» غايت است، «لام» غرض است، اين طور معنا مي‌کند مي‌گويد اگر کسي يک بدن خيلي سالم قدرتمند و نيرومندي داشته باشد، مي‌گويد اين بدن براي کشتي‌گيري خلق شده است، برای مسارعه و کشتي‌گيري خلق شده است، انسان چون امکانات معرفتي دارد و عقل و شعور دارد، انسان براي عبادت خلق شده است؛ مثل اينکه مي‌گويند آن بدن براي کشتي‌گيري خلق شده است، اين تنزّل قرآن است، وقتي قرآن را به دست کسي مي‌دهيد که در اهل بيت را بست، اين گونه معنا مي‌کند. اين بايد بين اراده تشريعي و تکويني فرق بگذارد، در روايت ما فراوان است، در آيات ما فراوان است. خداي سبحان دوتا اراده دارد: يک وقت اراده مي‌کند خودش اين کار را انجام بدهد، اين ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون‌﴾ تخلّف‌ناپذير است ،چون سراسر عالم سپاه و ستاد او هستند، آن وقت فرض ندارد که خدا اراده بکند چيزي را انجام بدهد و انجام نگيرد. خود آن شيء سرباز حق است، آسمان و زمين جنود الهي هستند، فرض ندارد نه اينکه مفروض، محال است، اين فرض، محال است، چون کلّ عالم سپاه الهي هستند، منتظر هستند که او چه چيزي دستور مي‌دهد: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[15] ﴿وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُو﴾[16] اگر همه منتظر هستند که فرمان او را گوش بدهند، او اگر دستور داد، چه کسي جلوي آنها را مي‌گيرد؟ خارج از حوزه خلقت که چيزي نيست، داخل در حوزه خلقت همه سرباز و آماده باش هستند، ﴿وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُو﴾، ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ اين گونه از آيات نشان مي‌دهد که همه تابع هستند؛ لذا ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون‌﴾ خطابي است که مخاطب آفرين است، ما خطابات عرفي داريم تا مخاطب نباشد خطاب نيست، خطابات عرفي اين است؛ اما خطابه تکويني مخاطب‌آفرين است، اين «کن»، «يکون»آفرين است، اين باش! آن شيء را هست مي‌کند، يک چنين خدايي است و اراده تکويني است؛ اما اراده تکويني آنجا است که خدا به فعل خودش اراده بکند، يک اراده تشريعي دارد که خدا اراده مي‌کند ما کاري را با اختيار انجام دهيم، ما را هم که مختار آفريد، فرمود: ﴿فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُر﴾[17] اين هم بهشت، اين هم جهنم! کمال شما هم در اين است که با اختيار و آزادي به جايي برسيد، من اراده کردم وضو را که شما با اختيار خود انجام بدهيد: ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُم‌﴾[18] اراده کرده است که زيد با اختيار خود اين کار را انجام بدهد، آن وقت اختيار زيد مي‌شود ضروري، «مختار بالضّروره» است، زيد «مجبور بالاختيار» است، ما همين‌طور هستيم، ما مجبور هستيم آزاد باشيم، هيچ کس نمي‌تواند بگويد من نمي‌خواهم آزاد باشم، من نمي‌خواهم با اختيار کار کنم؛ يعني اگر کسي در اين هفت ميليارد بخواهد بگويد من مي‌خواهم کاری بکنم بدون اراده، اين محال است، طنز هم بخواهد بکند، شوخي هم بخواهد بکند، سفهي هم بخواهد حرف بزند اراده مي‌کند. پرسش: در قرآن نمی‌توانيم بگوييم که لفظ، عام است برای اراده اکثر؟ پاسخ: نه، قرينه با خودش است. اکثر و أعقل با خودش است. فرمود: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً﴾ خودش بخواهد انجام بدهد، اين ﴿أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون‌﴾ اما ﴿يُريدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْر﴾[19] اراده کرد شما اين کار را انجام بدهيد شما را هم که مختار آفريد، فرمود: ﴿فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ﴾ انسان مجبور است آزاد باشد، نه مجبور است کار بکند. اگر گناه کرد از روی آزادی است، ثواب کرد از روي آزادی است، انسان نمي‌تواند بگويد من مي‌خواهم آزاد نباشم، من مي‌خواهم مختار نباشم، اين محال است. همان‌طوري که دوتا دوتا پنج تا محال است، مجبور بودن انسان هم محال است، انسان «بالضّروره» آزاد است: ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[20] اينها نصوص کمالي است، چون کمال انسان در آزادي او است، فرمود تو حق را بگو، بيان کن و تحليل بکن: ﴿فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُر﴾ راه بهشت هم مشخص است راه جهنم هم مشخص است، پس او اراده تکوينيّه دارد، در صورتي که به کار خودش اراده بکند ﴿كُنْ فَيَكُون‌﴾ است، يک اراده تشريعيه دارد، اراده تشريعيه يعني اينکه انسان اراده کرده است که با اختيار خود اين کار را بکند، گاهي قبول گاهي نکول! اين ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون‌﴾ را مي‌خواهد بگويد، نه اين که انسان را با عقل و شعور خلق کرده تا کسي بگويد اين بدن برای عبادت کردن شايسته است؛ مثل اين که يک انسان نيرومندي باشد ما بگوييم اين بدن براي کشتي‌گيري آماده است، به تعبير ايشان «للمسارعة» آماده است؛ اما آنکه در نحو و امثال نحو است، گاهی اينها فاعل را با مفعول اشتباه مي‌کنند. وقتي کسي مي‌گويد: «قعدت عن الحرب جُبناً» اين جُبْن را مفعول مي‌داند بايد بداند اين جبن فاعل است نه مفعول، ترس اين شخص را وادار مي‌کند که فرار کند؛ منتها فاعل مياني است نه فاعل اوّلي، آن شير که حمله کرده است در اين شخص خوف ايجاد کرده است اين ترس، اين شخص را مي‌دواند «حفظاً للنفس». اينکه مي‌گويند «مفعولٌ له» حصولي داريم، اين مفعول نيست، اين فاعل است، اين شخص را می‌دواند، ترس است که او را مي‌دواند، اگر بخواهد به جاي امن برسد «مقصود بالعرض» است، «مقصود بالذات» آن رهايي از خطر است. اينکه گفته می‌شود: «از شافعي نپرسيد امثال اين مسائل»، اينها علت هستند، آن شيري که دارد حمله مي‌کند علت دور است، اين ترس علت غريب است که اين شخص را مي‌دواند، اين خوف باعث فرار اين شخص است، اين مبدأ فاعلي است، مفعول نيست تا شما بگوييد «مفعولٌ ‌له» است و امثال آن. پس ﴿خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ‌﴾ اين اراده، اراده تشريعيه است؛ يعني خداي سبحان از ما خواست که با اراده و تصميم خود راه حق را طي کنيم، بعد هم فرمود آزاد هستيد! من کار شما را نمي‌خواهم، مي‌خواهم شما مختارانه اين کار را انجام بدهيد. اين حرف را گرچه با اين بيان جناب زمخشري در کشّاف و ساير متفکران معتزله اين طوری ندارند، ولي به هر حاله او فهميده که چه مي‌خواهد بگويد؛ اما خيلي فاصله است بين زمخشري و حرف آلوسی که اصلاً تو راه نيست ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون‌﴾، بعد مي‌فرمايد ما هيچ چيزي از شما توقع نداريم کاري هم از شما نمي‌خواهيم ﴿ما أُريدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُريدُ أَنْ يُطْعِمُون‌﴾ ما نه کاري از شما مي‌خواهيم نه اطعامي مي‌خواهيم که به ما بدهيد، به ديگري بدهيد. تمام مار و عقرب‌هاي عالم پرونده دارند نزد من و عائله من هستند. اين آيه شش سوره مبارکه «هود» که بارها شنيديد همين است، فرمود: ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُها﴾[21] با «علی» هم تعبير کرده است، فرمود شما چه کار داريد آن خرس قطبی که شش ماه بايد بخوابد آن حرام گوشت است نجس العين است، اين عائله من است، من طرزی او را تربيت مي‌کنم، طرزی هدايت مي‌کنم، طرزی تامين مي‌کنم که اين غذاي شش ماهه را تامين بکند و شش ماه هم در برف بخوابد، همه اينها عائله من هستند، من موظّف هستم و خودم را موظّف مي‌دانم که به اين مارها، به اين عقرب‌ها، به اين خرس‌ها و اينهايي که نجس العين هستند روزي برسانم، ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُها﴾ با «علی» هم تعبير کرده است، اين خداست! فرمود ما از شما توقعی نداريم، اين راه است و اين چاه، شما اين راه را بگيريد و در مسير حق باشيد تمام کارهاي شما بايد در مسير هم باشد چه توصلّي چه تعبّدی، اين مي‌شود عبادت، جزء عبادت هم کاري که از شما نمي‌خواهيم. جزء عبادت معنايش اين نيست که جزء نماز و روزه، نخير! ﴿قُلْ إِنَّ صَلاتي‌ وَ نُسُكي‌ وَ مَحْيايَ وَ مَماتي‌ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ راهی هم که مي‌رويد، کاري هم که مي‌کنيد، حرفي هم که مي‌زنيد همه شئون بايد« لله» باشد نه بيراه برويم نه راه کسی را ببنديم، اين مي‌شود عبادت! آن توصلی‌های ما هم چون حرام نيست در مسير دستور حق است، فرمود اين کار را بکن آن کار را نکن، همه کارها که عبادي نيست. فرمود: ﴿ما أُريدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُريدُ أَنْ يُطْعِمُون‌﴾ چرا؟ برای اينکه نه تنها رازق است، بلکه رزّاق است ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ﴾، يک؛ ﴿ذُو الْقُوَّةِ﴾ هم است، دو؛ ﴿الْمَتينُ﴾ و مقتدر هم است، سه؛ قدرتش با متانت و استحکام است.

اما در پايان به همان صدر سوره برمي‌گردد. فرمود ما قصه عاد را گفتيم ثمود را گفتيم قوم نوح را گفتيم خطرات آنها را گفتيم اينها که فعلاً هستند و کج‌راهه مي‌روند بايد بدانند ما از چاه عذاب آب در مي‌آوريم، «ذَنوب»؛ يعنی آن دلوِ پُر، قبلاً به قوم عاد و ثمود داديم، پيش از عاد و ثمود به قوم نوح داديم، سهم اينها دلوی است که خواهيم داد: ﴿فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُواْ ذَنُوبًا مِّثْلَ ذَنُوبِ أَصحَْابهِِمْ فَلَا يَسْتَعْجِلُونِ‌﴾، «ذَنوب»؛ يعنی دلو پُر آب و از آن جهت که پايان و ذَنَب و دنباله اين طناب بسته است، به آن «ذَنوب» می‌گويند. «ذَنب» از آن جهت که دنباله کارهاي ديگر است به او «ذَنب» مي‌گويند يا ذَنَبی هم به همراه او است؛ مثل أوبر. آخر اين طناب، اين دلو بسته است در ذَنَب و دنباله اين طناب، دلو را مي‌بندند و يادآوري کرده است جريان قليب بدر را که کفار را در چاه انداختند. فرمود عذابی به وسيله اين دلوها ما از چاه در مي‌آوريم و مي‌چشانيم؛به قوم نوح چشانديم، به قوم عاد چشانديم، به قوم ثمود چشانديم، به شما هم می‌چشانديم ﴿فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُواْ ذَنُوبًا مِّثْلَ ذَنُوبِ أَصحَْابهِِمْ﴾ چون همه گفتند که ﴿ما أَتَی الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ﴾ همه هم همين طور هستند «الکفر ملة واحده»[22] آنها هم همين طور هستند ﴿فَلَا يَسْتَعْجِلُونِ﴾ حالا يا زود يا دير. يک وقت گاهي انسان اشکال مي‌کند که همه انبيا که آمدند مردم به آنها گفتند: ﴿ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ﴾ به حضرت آدم که نگفتند. اگر ثابت بشود که حضرت آدم، رسول بود نه نبيّ، آن وقت اين سؤال مطرح است. ثانياً آن وقت کسي نبود تا به حضرت آدم يک چنين حرفی را بزند؛ لذا اگر آنجا به عنوان يک اصل کلّي بيان کردند و وجود مبارک حضرت آدم مشمول اين اصل نبود منافاتي ندارد ﴿فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن يَوْمِهِمُ الَّذِی يُوعَدُون‌﴾ صدر اين سوره مبارکه «ذاريات» اين بود که ﴿ وَ الذَّارِيَاتِ ذَرْوًا ٭ فَالحَْامِلَاتِ وِقْرًا ٭ فَالجَْارِيَاتِ يُسْرًا ٭ فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا﴾ با اين چند سوگند ﴿إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ ٭ وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِع﴾، اين «رد العجز الی الصدر» که اگر صنايع بديعي است، در پايان همين سوره مبارکه «ذاريات» آيه شصت آمده است: ﴿فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن يَوْمِهِمُ الَّذِی يُوعَدُون‌﴾؛ همان روزی که براي مؤمنان وعده است براي کفار، وعيد است، فرمود اينها عجله نکنند گرفتار آن دلوی از عذاب خواهند شد.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo