< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

95/11/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيه 50 تا 56 سوره ذاريات

﴿فَفِرُّوا إِلَي اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ (50) وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ (51) كَذلِكَ ما أَتَي الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (52) أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (53) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ (54) وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْري‌ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنينَ (55) وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ (56)﴾

در بخش پاياني سوره مبارکه «ذاريات» که از يک نظر از سنخ «رد العجز الي الصدر» است، به آغاز اين سوره بر مي‌گردد، ما را هم به معارف توحيدي فراخواندند، فرمودند: ﴿فَفِرُّوا إِلَي اللَّهِ﴾؛ فرار «الي الله» از شرك به توحيد است، از آلودگي به اخلاص و مانند آن است.

سه مطلب است که هر کدام در جاي خود حق است: يکي اينکه انسان عمل خيري را که انجام مي‌دهد و لو کم هم که باشد، ترک نکند. اين در روايت است که استوای عمل، مداومت بر عمل، و لو كم، اين محبوب خداست،[1] اينجا سخن از کثرت و قلت است که عملي را که انسان شروع کرد، عبادتي را شروع کرد، ترک نکند و لو کم هم که باشد، آن را ادامه بدهد. در اين مدار، محور بحث قلّت و كثرت است که انسان اين عادت خوب را ترک نکند، اگر به نافله‌ای يا نماز جعفر طيّاري يا چيزی شروع کرد و لو کم هم که باشد، به هر ترتيبي که هست آن را ترک نکند.

بحث دوم درباره سرعت و بُطئ هست، نه قلت و کثرت. اين است که گفته شد راه ‌رو و سالك نه تند باشد و نه کُند که خسته بشود، بين تند و کُند، بين افراط و تفريط حرکت بکند، اين حرفي که قبلاً گفته شد، حرف خوبي است؛ اما در مدار سرعت و بُطئ است، نه قلّت و کثرت که مطلب اوّل است.

مطلب سوم اين است که نه از سنخ وحدت و کثرت است، نه از سنخ سرعت و بُطئ از سنخ اخلاص است. فرار «الي الله» يعنی از شرك دوري جستن و به توحيد رسيدن، اين به عقيده برمي‌گردد، به اخلاص برمي‌گردد، از سنخ اعمال نيست که به کثرت و قلّت متّصف بشود، از سنخ حرکت نيست تا به سرعت و بطیء متّصل بشود؛ لذا جاي اخلاص است، پس آن دو مطلبي که گفته شده است و گفته مي‌شود حق است، ولی در مورد آيه ﴿فَفِرُّوا إِلَي اللَّهِ﴾ نيست، اين مربوط به اخلاص است.

مطلب بعدي آن است که در يک جمله ذات اقدس الهي هر سه را جمع کرد، خالق را و خلق را و هم رابط بين خالق و خلق را با اين جمله کوتاهي که در وسط آيه هست، جمع كرد فرمود: ﴿فَفِرُّوا إِلَي اللَّهِ﴾، اين جمله، ﴿إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ﴾ اين وسط آيه است؛ ‌﴿إِنِّي﴾؛ يعني منِ رسول ‌﴿لَكُمْ﴾؛ يعني شما مرسل عليه ﴿مِنْهُ﴾؛ يعنی از طرف مرسِل، خدا و خلق و رابطِ بين خلق و خدا در اين يک جمله نورانی کوتاه که در وسط آيه قرار گرفته است جمع شده است ﴿إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ﴾؛ يعنی رسول از مرسِل به شما، من از خالق به شما، خالق اصل است، شما مستفيض هستيد و من رابط و واسطه فيض و مسئله توصليِ بين شما و خدا هستم ﴿إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ﴾. اين براساس اهميتي که دارد هم در آيه پنجاه هم در آيه ؛۵۱ در آيه پنجاه فرمود: ‌﴿فَفِرُّوا إِلَي اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ﴾ در آيه ۵۱ آمده ‌﴿وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ﴾ اين ﴿إِنِّي لَكُمْ﴾؛ يعني خدا، خلق خدا، رابطِ بين خلق و خدا؛ فرستنده، فرستاده شده، مردمي که مرسل عليه هستند.

مطلب بعدي تسليت و دلداري نسبت به امام و امت هر دو است. فرمود اينکه مي‌بينيد عدّه‌اي در برابر انبيا اعتراض و دهن‌کجي مي‌کنند، اين اختصاصي به امت اسلامي ندارد، انبيای ديگر هم گرفتار يک چنين اممی بودند: ﴿ما أَتَي الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ﴾ اينکه آن طغيانگران آنها گفتند او ساحر يا مجنون است. اين بحث چون در چند جاي قرآن کريم آمده است ديگر نبايد تکرار بشود.

در سوره مبارکه «شعرا» راه‌ حلّ آن‌جا بيان شده است که اين دو جمله و دو تعبير يکجا روا نيست. يک وقت است که حرف‌هاي عميق علمي پيغمبر مي‌زند و آن طغيانگران نمي‌فهمند، مي‌گويند او مجنون است، چه اينکه درباره خودِ پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) هم گفتند ـ معاذالله ـ او مجنون است و ذات اقدس الهی با سوگندي که ياد کرد، فرمود که اين ﴿وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ﴾[2] اين پيغمبر جنوني ندارد، حرف‌هاي عاقلانه مي‌زند. يک وقت است که حرف‌هاي پيغمبر را نمي‌فهمند و مي‌گويند او مجنون است، چه اينکه حرف‌هاي پيغمبر را هم نمی‌خواستند بفهمند، گفتند که او ـ معاذالله ـ مجنون است که خداي سبحان که منشأ اقل و رحمت و آفرينش آنهاست گواهي مي‌دهد که ﴿وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ﴾ يک وقت است يک کار «محيّرالعقول» از او مي‌بينند، مي‌گويند او ساحر است، اين کاملاً قابل جمع است، براي فرعون و امثال فرعون اين دو صحنه پيش آمد، چون در سوره مبارکه «شعرا» مبسوطاً اينها بحث شد ديگر تکرار نشود. در سوره «شعراء» آيه ۲۲ به بعد اين است: ﴿قالَ فِرْعَوْنُ﴾به وجود مبارک موساي کليم(سلام الله عليه) گفت: ‌﴿قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمينَ ٭ قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُم مُّوقِنِين﴾ اينها که در معرفت‌شناسي گرفتار حسّ و تجربه بودند، مي‌گفتند چيزي را که ما نبينيم نيست، حرف‌هاي مردم مصر چه قبطي چه نبطي اين بود که بر اساس حسّ و تجربه حسّي معرفتشان را سامان مي‌بخشيدند و همين بني اسرائيل به موسای کليم گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾،[3] اين يک؛ ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾،[4] اين دو؛ در اين بخش بر اساس حسّ و تجربه ‌حسّي مي‌گفتند ما بايد خدا را بشناسيم، اين فکر غالب مردم مصر بود، چه قبطي چه نبطي! وجود مبارک موساي کليم آمده بر اساس تجريد عقلی نه تجربه حسّي، فرمود خدا آفريدگار نظام هستي است، اين حرف براي فرعون و امثال فرعون قابل هضم نبود، گفت: ﴿لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُون﴾؛[5] نمی‌شنويد که او دارد چه مي‌گويد: ﴿قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَيْكمُ‌ْ لَمَجْنُونٌ﴾؛[6] اين ـ معاذ الله ـ مجنون است، براي اينکه حرف‌هاي غير عاقلانه مي‌زند، وقتي مبارزه و مسابقه و تحدّي شروع شد و جريان معجزه اصحاب پيش آمد: ﴿فَأَلْقَی‌ عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعْبَانٌ مُّبِينٌ﴾ و يد بيضاء پيش آمد ﴿وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِیَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِين﴾ در اين مقطع، فرعون ﴿قَالَ لِلْمَلَا حَوْلَهُ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِيم﴾،[7] «عليم» با مجنون نمي شود، آنجا که گفت مجنون؛ يعنی حرف‌هاي غير عاقلانه مي‌زند، اينجا مي‌گويد يک دانشمند است، اين کاملاً قابل جمع است، آنجا يک نحوه مي‌گويد اينجا يک نحوه، آنجا حرف‌هاي او را نمي‌فهمد، مي‌گويد او مجنون است، اينجا اثر محيّرالعقول او را مي‌بيند، مي‌گويد: ﴿لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ﴾، اما يک نفر درباره يک شخص در يک زمان و زمين در يک واقعه بگويد او ﴿ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ﴾ اين جمع نمي‌شود. پرسش: اينجا با «أو» عطف کرده و با «أو» هم که عطف کند؛ يعنی اين دو تا با هم آمدند؟ پاسخ: جمع نمي‌شود، به هر حال بايد اينها با هم جمع شوند، بگويند يا ساحر است يا دانشمند است يا فريبکار است يا دغل باز است يا امثال آن، يا بايد بگويند مجنون است يا سفيه هست اين طور، اينها با هم جمع مي‌شوند بگوييم يا عاقل است يا ديوانه، اينها با هم جمع نمي‌شوند. اگر گفتيم عاقل است بايد وصفي که کنار اوست جمع بکنيم. اگر گفتيم ديوانه است بايد سفاهت و امثال آن را کنار او جمع بکنيم، به هر حال اين دو در يک رديف بايد باشد تا قابل جمع باشد. بنابراين اگر کسي يکجا حرف مي‌زند بايد دو حاشيه حرف او هماهنگ باشد، اگر در مواضع پراکنده حرف مي‌زند، او ممکن است در هر جايی مناسب با همان جا حرف بزند، او برهان عقلي تجريدي را نمي‌فهمد بر اساس حسّ و تجربه فکر مي‌کند، مي‌گويد اين جنون است، چه اينکه درباره پيغمبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) هم همين حرف را زدند و اينجا که اين اثر محيّرالعقول را مي‌بينند، مي‌گويند: ﴿لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ﴾.

مطلب ديگر اين است اينکه قبلاً گفته شده است که ما علم غير ديني نداريم، تمام صدر و ساقه بحث هم توضيح داده شد که اگر علم‌ها از يکديگر متمايزند حتماً سبب تميّز دارند، اين يک؛ تميّز علم به اغراض نيست «کما ذهب اليه بعض» زيرا اغراض تابع مسائل هستند و حرف اوّل را مسئله مي‌زند نه غرض، دو؛ مسئله وقتي تحليل مي‌شود سه عنصر دارد که دو عنصر آن اصلي هستند يک فرعي؛ يعني موضوع دارند و محمول دارند و نسبت، نسبت نمي‌تواند عامل تميّز باشد، مي‌ماند آن دو عنصر: يکي موضوع است و يکي محمول، محمول هم عرَضِ متّکيِ به موضوع است، پس «فلم يبق الا الموضوع» آن وقت تمايز علوم به تمايز موضوع است، اين تا حدودي حرفِ قابل سامان است. بر اساس اين مبنا که تمايز علوم به تمايز موضوعات است، اگر موضوع علمي فعل خدا بود، آن علم الا و لابد ديني است؛ مثل اکثر علوم دانشگاه، از زمين شناسي تا ستاره شناسي، فيزيک آن، شيمي آن، رياضي آ،ن درياشناسي، صحراشناسي، معدن‌شناسي، هواشناسي همه و همه بحث در فعل خداست، همه اين علوم ديني است و فرض ندارد علمي موضوع آن فعل خدا باشد و ديني نباشد؛ مثل اينکه فرض ندارد علمي مثل تفسير موضوع آن قول خدا باشد و ديني نباشد. در حوزه بحث مي‌کنند که خدا چنين گفت، چنين گفت، در دانشگاه‌ها بحث مي‌کنند که خدا چنين کرد، چنين کرد، هم اين ديني است، هم آن دينی؛ اما علمي که موضوع آن فعل خدا نيست، فعل بشر است؛ مثل هنر، خوانندگي، نوازندگي، سازندگي و سياست اينها هم مي‌تواند ديني باشد هم غير ديني، براي اينکه موضوع اين افعال «فعل الله» نيست، فعل انسان است، انسان اين کارها را که مي‌کند اگر مطابق دستورات الهي باشد مي‌شود ديني، اگر مطابق نباشد مي‌شود غيرديني، سِحر از آن جهت که مطابق دستور نيست مي‌شود غيرديني، خوانندگي دو قسم است و سازندگي دو قسم است همه اين هنرها دو قسم است، اگر مطابق بود مي‌شود ديني اگر مطابق نباشد مي‌شود غيرديني، علمي که موضوع آن «فعل الانسان» است مي‌تواند ديني باشد و غيرديني؛ اما علمي که موضوع آن «فعل الله» است الا و لابد ديني است؛ يعني دانشگاه‌ها غرق دين هستند؛ منتها توجه ندارند، مثل همان ماهي که در دريا بود مي‌گفت آب چيست؟ دريا چيست؟ غفلت دانشگاه در اين است که نمي‌داند اين فعل خداست، زمين فعل خداست، هوا فعل خداست ،آسمان فعل خداست، دارند فعل خدا را بررسي مي‌کنند. در تفسير، مفسّر قول خدا را بررسي مي‌کند، در فيزيک و شيمي و درياشناسي و صحراشناسي و هواشناسي و ستاره‌شناسي آن محققان فعل خدا را تفسير مي کنند، چون سِحر «فعل الله» نيست، فعل انسان است صبغه ديني ندارد؛ مگر اينکه در بحث‌هاي مکاسب محرمه ملاحظه فرموديد که کسب اين کار حرام است، خود اين علم از آن جهت که علم است حرام نيست؛ مگر اينکه کسي کاري انجام بدهد کسي را مسحور کند آسيب برساند و مانند آن و ديني بودن علم هم معيار آن مشخص شد. پرسش: بر اساس توحيد افعالی ﴿ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْت‌﴾؟[8] پاسخ: کار انسان که در مسير حق باشد اين چنين است؛ اما اگر انسان در مسير حق نباشد، ذات اقدس الهي مي‌فرمايد، شيطان مي‌گويد که ﴿لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُم﴾؛[9] من اينها را گمراه مي کنم ﴿لَأَحْتَنِكَن﴾[10] در سوره مبارکه «اسرا» سوگند ياد کرد شيطان که من به عزت تو احتناک مي‌کنم! «احتنک» را هم قبلا ملاحظه فرموديد اين باب افتعال که مي‌گويند: «احتنک الفرس»؛ يعني حنک و تحتِ حنک در اختيار سوارکار است، مي‌گويد من سواري مي‌خواهم، من حنک و تحت حنک را مي‌گيرم و سوار مي‌شوم تا آنها را به جايي که خودم مي‌خواهم برانم: ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَه﴾، «إحتنک الفرس»؛ يعني دهنه او، افسار او، تحت حنک او را گرفته است، مي‌گويد من اين کار را مي کنم. بنابراين يک وقت است انسان در مسير دستور خداي سبحان است، آنجا جاي ‌﴿ما رَمَيْتَ﴾ است؛ اما نه يک وقت است که در مسير شيطنت شيطان است آن فعل شيطان است ﴿أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُون ٭ فَتَوَلَّ عَنهُْمْ فَمَا أَنتَ بِمَلُوم﴾ درباره اينکه اين سوال قبلي مربوط به همين سوره مبارکه «ذاريات» که فرمود: ﴿فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فيها مِنَ الْمُؤْمِنين﴾[11] اين با آن آيه‌اي که فرمود: ﴿اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ﴾ که در سوره مبارکه «انفال» است اين با آن هماهنگ نيست، براي اين که در سوره «انفال» دارد فتنه که آمد به اصطلاح، آتش که آمد تر و خشک ندارد، اينجا چطور ذات اقدس الهی فرمود شما از شهر بيرون برويد يا شما را بيرون مي‌کنيم آيه ۲۵ سوره مبارکه «انفال» اين است: ‌﴿وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقاب﴾

اين به نحو قضيه مهمله و قضيه موجبه جزئيه است. معنايش اين است که هر جا فتنه آمده ما صالح و طالح را مي‌سوزانيم، اين را که نمي‌گويد. اين ‌﴿فِتْنَةً﴾ نه «الف و لام» دارد نه جمع است نه از سياق آن استغراق استفاده مي‌شود، ايجاب کلّي استفاده مي‌شود ﴿وَ اتَّقُوا فِتْنَةً﴾ بعضي از فِتن اين طور هستند وقتي که آمدند خشک و تر نمي‌کنند آن جايي است که خوب‌ها امر به معروف و نهي از منکر نکردند و گرنه ذات اقدس الهي هرگز در اثر انتقام از يک تبهکار، صلحا را از بين نمي‌برد، اينجا چون شهر را مي‌خواهند ويران کنند، آن وقت لوط در آن هست خانواده لوط در آن هستند به استثناي همسر او، هيچ کدام استحقاق زيرورو شدن را ندارند؛ لذا فرمود ما اينها را بيرون کرديم ﴿جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها﴾[12] اگر يک وقت فتنه‌اي مي‌خواهد بيايد، چون نکره است و در سياق مثبت است نه منفي، پيام ايجاب کلّي ندارد، فرمود: ﴿اتَّقُوا فِتْنَةً﴾ که اين فتنه فقط شامل ستمکاران نمي‌شود، بلکه همه را مي‌گيرد، حالا بايد ديد که آن چه فتنه‌اي است که عده‌اي که بايد امر به معروف و نهي از منکر کنند نکردند، وظيفه خود را انجام ندادند دامن‌گير آنها شده است. در بخش‌هايي از قرآن کريم که بحث‌هاي آن قبل از گذشت، فرمود اينها که ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ هستند ﴿فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَساد﴾[13] ذيل آيه اين مطلب ثابت شد که اين لقب «بقيّة الله» در نظام خلقت بالاصاله برای اهل بيت مخصوصاً وجود مبارک وليّ عصر است؛ اما بالتّبعِ وليّ عصر شاگردان آنها هم «بقيّة الله» هستند. اين بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْر»[14] همين است، فرمود اينها ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ هستند، در اديان سابق، شرايع سابق علما را مي‌گفتند: ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ چون اينها هستند که مي‌مانند، فرمود چرا «اولوا بقيّه»اي نبودند در برابر اينها که جلوي فضاي مجازي يا حقيقي را بگيرند ﴿فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَساد﴾ فرمود آنها که «بقيّة الله» هستند طبق بيان نوراني حضرت امير «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ» اينها بايد جلوي فضاي مجازي را بگيرند، به نظر ما جلوي فضاي حقيقي را بگيرند. «قد مرّ غير مرّ» که سيم حقيقت نيست تا بي‌سيم بشود مجاز، چهره تلويزيون حقيقت نيست تا بي‌شيشه بشود مجاز، اين فضا فضاي حقيقي است که دامن‌گير خيلي از جوان‌ها شده است. فرمود چرا «بقيّة الله»‌هاي جامعه جلوي اين فضاي مجازي را نمي‌گيرند، اين قدر ما بايد با صلاح و سداد حرکت کنيم که در خانه ما نيايد، اگر همين طور ساکت نشستن نصيحت کردند و گفتند تو اين کار را بکن، اين کار را نکن، اين گونه از فِتن ‌﴿لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً﴾ اگر «اولوا بقيّة»؛ يعني «بقيّة الله»ها يعني شاگردان «بقية الله» يعني مصاديق «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْر»، اينها اگر قيام کردند و چنين فتنه‌اي بيايد يقيناً ذات اقدس الهی اينها را حفظ مي‌کند و گرنه اگر ـ خداي ناکرده ـ اينها هم به وظيفه خود عمل نکنند، اين طور مي‌شود. پرسش: در مورد همان ﴿ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ﴾ شما فرموديد اگر در دو محل اين حرف گفته شود اين اشکال پيش نمی‌آيد؛ اما اينجا چون در صدد خلاصه‌گويي داستان حضرت موسی(عليه السلام) است ... .؟ پاسخ: اگر به تفصيل موضعين، مکانين، عصرين، زمانين، قصّتين گفته شود عيب ندارد؛ اما اگر انسان يکجا بگويد اين يا ديوانه است يا ساحر اين عيب دارد. پرسش: يکجا گفته نشده، بلکه حکايت همان چند جا را دارد می‌کند؟ پاسخ: آن چند جا را که در سوره مبارکه «شعرا» مشخص کرده و جدا کرد؛ اما اينجا اگر بگويد: ﴿ساحِرٌ أَوْ مَجْنُون﴾ اين يکجا نمي‌تواند بگويد، آنجا را که باز کرد ذات اقدس الهي اين است. گاهي خود ذات اقدس الهي بفرمايد ببينيد اين چه طور دارد اعتراض مي‌کند؛ مگر مي‌شود بين سِحر و جنون جمع بشود؟! آن جايي که خود ذات اقدس الهي در سوره «شعرا» مرزبندي کرده و گفته براهين عقلي کليم حق را نفهميدند، گفتند او مجنون است، قدرت معجزه آن حضرت را نفهميدند و گفتند ساحر است و ساحر حتماً عليم است، نمي‌تواند ساحر ديوانه باشد. بنابراين اين که فرمود در اين بخش‌ها ﴿وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْري‌ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنينَ﴾ که بحث آن ديروز گذشت و اساس کار همان تذکره است. .پرسش: راجع به اين آيات در بعضی از تفاسير روايی اينجا بحث بداء را مطرح کردند؟ پاسخ: البته هميشه بدا مطرح است، بحث بدا را ما چند روز قبل مطرح کرديم که اگر ذات اقدس الهي بخواهد جلوي عذابي را بگيرد ممکن است، بدا هميشه ممکن است﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ الله﴾[15] را که ذات اقدس الهی به پيغمبر فرمود: ﴿وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَي‌ءٍ إِنىّ‌ِ فَاعِلٌ ذَلِكَ﴾[16] براي همين است! ما که از اسرار عالم خبری نداريم، از مصالح و مفاسد خفيّه خبر نداريم.

يک بيان نوراني از امام است «وَ اللَّهِ لَوْ لَا آيَةٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ لَحَدَّثْنَاكُمْ بِمَا يَكُونُ إِلَي أَنْ تَقُومَ السَّاعَة»[17] اين هم آيه ‌﴿يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِت﴾؛[18] فرمود در مقام گزارش، تدبير به دست ذات اقدس الهي است؛ کجا مصلحت است، کجا مفسده است، کجا جاي عذاب است، کجا جاي شفاعت است، کجا جاي توسل است، تدبير به دست «ربّ العالمين» است، او هميشه همين طور است يک کار جزمي که انسان درباره کلّ عالم داشته باشد مي‌فرمايد مخصوص خداي سبحان است و اهل بيت(عليهم السلام) هم که خبرهای جزمي مي‌دهند به برکت اِخبار جزمي ذات اقدس الهي است، فرمود: ﴿وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنينَ﴾.

اين بيانی که سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارند که اين آيه جزء غرر آيات سوره مبارکه «ذاريات» است[19] ناظر به همين است. فرمود: ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾. در بحث قبل برابر سوره مبارکه «اعراف» اشاره شد که خداي سبحان از اِنس ميثاق گرفت؛ ولی درباره جنّ چنين چيزي نيست؛ اما اين راه منحصر به فرد نيست که ما بگوييم اگر از جنّ اين ميثاق را نگرفته پس آنها مکلّف نيستند راه هاي فراواني است که خداي سبحان به موجودي شعور و و ادراک مي‌دهد تا اينکه حجت خدا بر او تمام بشود، حالا انسان بر اساس اهميتي که دارد و در بين انسان‌ها انبيا و مرسلين و اولواالعزم و اينها برقرار مي‌شوند چنين صحنه‌اي را برقرار کردند. درباره جنّ ما نداريم که آنها انبيا و مرسلين دارند. مکلّف هستند و رسول دارند؛ اما رسول انساني رسول آنهاست، تحت ولايت اوليايي هستند که اولياي آنها انسان است؛ اما حالا خود جن به جايي برسد که وحي دريافت کند صاحب شريعت بشود اين را ما نداريم، تحت تعليم و تربيت صاحبان شرايع، انبيا و مرسلين هستند؛ اما خود آنها به اين حدّ نرسيدند. غرض اين است که اگر اين آيه سوره مبارکه «اعراف» که اخذ ميثاق است درباره خصوص انسان است، اين دليل نيست که حجت بر جنّ تمام نشده و آنها مجاري ادراکي ندارند. عمده اين است که فرمود: ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾.

در جريان خلقت جنّ ﴿وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ﴾[20] لذا نام جن را قبل از انس ذکر مي کند و اما گاهي در اثر نفوذناپذيري برخي از آنها در سوره مبارکه «اسراء» که در بحث ديروز ذکر شد آنجا نام اِنس را قبل از نام جنّ ذکر مي‌کند؛ آيه ۸۸ سوره مبارکه «اسرا» اين بود: ‌﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِن﴾ چون محور اصلي تحدّي و متنبّيان در انس است، در جن شايد اصلاً نباشد يا خيلي کم باشد. متنبّي يعني کسی که داعيه نبوت دارد، چون منکران وحي و نبوت يا مدعيان نبوت در انسان است يا بيشتر هست؛ در آيه ۸۸ سوره مبارکه «اسراء»، اول نام انسان را مي‌برد: ‌﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِن﴾، به هر تقدير جن و انس خلق نشدند مگر براي عبادت ذات اقدس الهي و عبادت هم تنها آبروي انسان است. در سوره مبارکه «فرقان» هم گذشت که ﴿قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُم‌﴾؛[21] اين دعا به عبادت تفسير شده است. خود دعا مصداقي از مصاديق عبادت است؛ فرمود شما با تضرع و دعا پيش خدا آبرو داريد و گرنه چه حيثيتي خدا براي شما قائل است: ﴿قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُم‌﴾؛ اين دعا به عبادت تفسير شده است. پس اگر انسان آبروي دارد به وسيله عبادت آبرو پيدا مي‌کند؛ خداي سبحان مي‌خواهد انسان آبرومند بشود، تنها راه آبرومندي انسان همان عبادت اوست. پرسش: ...؟ پاسخ: اين «لام» که در اين آيه محل بحث است، اين را فرمودند «لام»، «لام» غايت است؛ اما «لام» که در سوره مبارکه «اعراف» است که ﴿وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا﴾، چون آيه ۱۷۹ سوره مبارکه «اعراف» هست؛ مي گويند اين «لام»، «لام» عاقبت است، نه «لام» غايت؛ نظير آنچه که در جريان قصه موساي کليم و فرعون آمده است که اينها گرفتند ﴿لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَنا﴾. اين «لام» ﴿لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَنا﴾ که نمي‌تواند «لام» غايت باشد يعني فرعون و همسرش ديدند يک صندوقچه‌اي کنار قصر آنها است، اين را گرفتن و باز کردند، ديدند کودکي در آن است؛ اين را گرفتنن ﴿لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَنا﴾. اين آيه مي‌گويد که اين کودک را مادرش در صندوقچه گذاشت، گرفتند تا دشمن اينها باشد. اينها گفتند تا براي ما «قُرَّت عَين‌» باشد، «ليتخذوا ولدا»؛ اما تعبير قرآن کريم است که اين را گرفتند ﴿لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَنا﴾، اين «لام» عاقبت است نه «لام» غايت؛ يعني پايان کار موساي کليم عداوت با آنها است. اين «لام» در آيه 179 سوره مبارکه «اعراف» هم «لام» عاقبت است، نه «لام» غايت؛ ﴿وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوب‌﴾ است که ﴿لَهُمْ قُلُوب‌﴾ خيلي‌ها پايان کارشان جهنم است. ما براي جهنم کسي را خلق نکرديم؛ ولي خودشان جهنم مي‌روند. ما براي عبادت خلق کرديم و پايان کار اينها هم که عبادت و بهشت است: ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾؛ يعني «ليعبدوني»، اين آيه در عين حال که جزء غرر آيات است، بايد با آيات ديگر هماهنگ باشد. در سوره مبارکه «ابراهيم»به اين صورت بيان فرمود و صريحا از زبان موساي کليم اعلام کرد: آيه هشت سوره مبارکه «ابراهيم»: ﴿إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَميد﴾؛ اگر همه مردم عالم کافر بشوند هيچ آسيبي به خدا نمي‌رسد. اگر خداي سبحان بشر و جن را براي عبادت خلق کرد، چگونه اگر همه جهان کافر بشوند هيچ آسيبي نميرسد؟ مگر لازم نمي‌آيد که ذات اقدس الهي به مقصد نرسد، فعل او بي‌هدف باشد، فعل او بي‌غايت باشد؛ اين است که در اين‌گونه از موارد است «از شافعي نپرسيد امثال اين مسائل». اين را از مغني و مطول نبايد پرسيد، شما از هر يک از ادبا بپرسيد: ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾؛ مي‌گويد اين «لام» حرف جر مي‌شود <لأن يعبد»، اين متعلق است به ﴿خَلَقْتُ﴾ مفعول با براي آن واسطه است. پرسش: ...؟ پاسخ: بله آن ابن عباس «ليعرفون»؛[22] ولي فرقي ندارد عبادت که بدون معرفت نيست؛ چه حرف ابن عباس باشد که ﴿لِيَعْبُدُونِ﴾؛ يعني «ليعرفون» يا خود عبادت باشد، چون خود عبادت بدون معرفت نيست. اگر معرفت هدف باشد، خيلي‌ها بي‌معرفت هستند، اگر عبادت هدف باشد خيلي‌ها بي‌عبادت هستند، اين «لام» به چه چيزي متعلق است؟ اين«از شافعي نپرسيد امثال اين مسائل».[23] آيا اين «ليعبد» به ﴿خَلَقْتُ﴾ برمي‌گردد؛ يعني هدف خدا اين است؛ خدا از آن جهت که خداست محال است که هدف داشته باشد، چرا چون هدف عبارت از چيست که فاعل بين خود و بين آن هدف کاري را قرار مي‌دهد که به وسيله اين کار به آن هدف برسد و نقص خود را بر طرف کند؛ اين معني هدفداري است. يک وقت است که خودش نيازمند اوست؛ مثل کسي که مسکن مي‌خواهد و نيازمند مسکن است، تلاش کوشش مي‌کند خانه مي‌سازد تا خودش ساکن بشود، اين هدف اوست. يک وقت از خودش مسکن دارد، براي ديگران مسکن مي‌سازد؛ اين با مسکن سازي مشکلي از مشکلات خود را حل مي‌کند، نقصي از نقص‌هاي خود را حل مي‌کند. قبلاً دَيْن الهي داشت براي اينکه دَيْن را ادا کند مسکن مي‌سازد؛ قبلاً داراي کمال جود و سخا و بخشش نبود، مي‌خواهد با اين کار اين نقص بُخل را بر طرف کند، به کمال جود برسد و به کمال احسان برسد و به مقصد مي‌رسد، محال يعني محال محال است که يک آدم عاقل کاري انجام بدهد که نفع آن کار به او برنگردد؛ يک وقت کسي مي‌خواهد ثواب ببرد، يک وقت کسي مي‌خواهد ريا بکند، مي‌خواهد يک بنر براي او بزنند، مي‌خواهد نام او را ببرند، يک حد خيالي و کودکي دارد و فکر مي‌کند؛ ولي بلاخره هدف‌دار است. هر فاعلي فعلي را که انجام مي‌دهد اين فعل رابط است، بين فاعل و هدف که به وسيله اين فعل به مقصد خود برسد حالا يا مي‌خواهد لذت ببرد يا انتقام بگيرد. پرسش: ...؟ پاسخ: هدف شما اين هست، لذا تلاش و کوشش مي‌کنيد، کار خود را انجام مي‌دهيد، به کمال خودتان مي‌رسيد؛ حالا چه او برسد، چه او نرسد، اراده او که کار شما نيست؛ کار شما اين است که او را به مکتب ببريد، وظيفه پدري را انجام بدهيد و فيض ببريد و مي‌بريد؛ اما قبول و نکول او در اختيار شما نيست، کار شما نيست. کار شما اين است نصيحت کنيد، تعليم کني و وسيله آن را فراهم کنيد ـ ان شاءالله ـ «عند الله» مأجور باشيد و مي‌شويد؛ اما اگر پسر او، پسر نوح در آمد، ديگر تقصير شما نيست. اين دو سه امر اشتباه نشود؛ هر فاعلي که فعلي انجام مي‌دهد اگر عاقل باشد، محال است که اين کار بي هدف باشد؛ نبايد بگويد من که خودم نيازي به خانه نداشتم براي ديگري ساخته‌ام؛ درست است شما نياز به مسکن نداشتي؛ اما نياز به ثواب داشتي، نياز داشتي که به جود و کمال برسي، نياز داشتي در تاريخ نام تو بماند، يا هر هدفي که داشتي، اين کار را انجام دادي، لذا اگر کسي اعتراض کند، گله مي‌کنيد؛ اين براي فاعل. پس هر فاعلي فعلی انجام مي‌دهد براي اينکه نقصي از نقص‌هاي خود را بر طرف کند يا کمالي بر کمالات خود بيفزايد. اگر فاعل کمال نامتناهي داشت و هيچ نقصي نداشت، اين فاعل نه خلق مي‌کند که سودي ببرد، نه خلق مي‌کند که جودي بکند، کار خدا «تا» بر نمي‌دارد، نه خلق کردم تا سودي ببرم، صحيح است؛ نه خلق کردم تا تا جودي کنم، صحيح است؛ براي اينکه او جواد «بالذات» است. مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) اين بيان نوراني را در توحيد از امام کاظم(سلام الله عليه) نقل می‌کند سؤال کردند خدا جواد است؛ يعني چه فرمود: «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَی وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَعَ»؛[24] اين جود يک وصف بيروني نيست که خداي سبحان فاقد اين وصف باشد و به وسيله آفرينش مي‌خواهد جواد بشود، بلکه جود فعل اوست و او منبع جود است. اگر يک موجودي حقيقت نامتناهي بود که هست، کمال نامتناهي بود که هست، خلق نکرد عالم را تا سودي بکند، خلق نکرد عالم را تا جودي بکند، چون «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَی وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَعَ». بنابراين او چون مبدأ خير است «يترشح منه الخلق»، نه اينکه خلق کرد تا ما عابد بشويم يا زاهد بشويم؛ لذا در سوره مبارکه «ابراهيم» مشخص کرد و فرمود: اگر همه شما کافر بشويد براي من فرقي ندارد، براي اينکه من کار خود را انجام دادم؛ خدا چون کمال محض است، فيض از او صادر مي‌شود، نه اينکه فيض مي‌کند تا به کمالي برسد. بنابراين اول تا آخر مغني را بگرديد، متعلق به شما نشان نمي‌دهد؛ اين به مخلوق برمي‌گردد نه به خالق؛ يعني اين هدف، هدف مخلوق است، نه هدف خالق. «هاهنا امور ثلاثة»: امر اول اين است که خدا غنيّ محض است، چون کمال محض است، منتظر چيزي نيست؛ کار خدا «تا» بر نمي‌دارد. امر ثاني: فاعل چون حکيم محض است، صدر و ساقه او بايد حکيمانه باشد. کار سوم و مطلب سوم: چون کار، کار حکيمانه است، لغو در اول تا آخر اين کار نيست؛ پس اين نفع به فعل بر مي‌گردد، نه به فاعل، چون کمال محض است مي‌آفريند، چون حکيم محض است اين کار او بايد حکيمانه باشد. اگر سؤال کنيد که فايده خلقت انسان چيست؟ مي‌فرمايد من اين خاک را مي‌خواهم به عالم پاک ببرم، اين حکمت است؛ من مي‌خواهم اين ناقص را کامل کنم، اين حکمت است؛ جاهل را عالم کنم، اين حکمت است؛ چون حکيم است، خلقت او روي مصالح است، چون غني است مصالح به مخلوق برمي‌گردد، نه به خالق؛ لذا اين «لام» به آن مخلوق برمي‌گردد نه به ﴿خَلَقْتُ﴾؛ نه اينکه خلق کردم که سودي ببرم، نه اينکه خلق کردم که جودي ببرم. بيان بزرگان حکمت اين است که خدا نه مستعيض است، نه مستغرض؛ نه غرض دارد، نه عوض مي‌طلبد، چون غني محض است، هيچ غرض و عوضي نمي‌خواهد، چون کمال صرف است همه اين امور از او نشأت مي‌گيرد؛ اين است سيدنالاستاد فرمود اين آيه از غرر آيات سوره مبارکه «ذاريات» است.

 


[2] سوره تکوير، آيه22.
[3] سوره بقره، آيه55.
[4] سوره نسا، آيه153.
[5] سوره شعرا، آيه25.
[6] سوره شعرا، آيه27.
[7] سوره شعرا، آيات 32 و 34.
[8] سوره انفال، آيه17.
[9] سوره حجر، آيه39.
[10] سوره اسرا، آيه62.
[11] سوره ذاريات، آيه35.
[12] سوره هود، آيه82.
[13] سوره هود، آيه116.
[15] سوره کهف، آيه23.
[16] سوره کهف، آيه24.
[18] سوره رعد، آيه39.
[20] سوره حجر، آيه27.
[21] سوره فرقان، آيه77.
[22] رحمة من الرحمن فى تفسير و اشارات القرآن، ج‌2، ص145.
[23] ديوان حافظ، غزليات، غزل307.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo