< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

95/11/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيه 47 تا 56 سوره ذاريات

﴿وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ (47) وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ (48) وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (49) فَفِرُّوا إِلَي اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ (50) وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ (51) كَذلِكَ ما أَتَي الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (52) أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (53) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ (54) وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْري‌ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنينَ (55) وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ (56)﴾

سوره مبارکه «ذاريات» که در مکه نازل شد و عهده‌دار اصول دين است، صدر اين سوره درباره معاد بود، حالا بخش پاياني‌اش درباره مبدأ است. فرمود آسمان را ذات اقدس الهي خلق کرد و او موسِع است؛ يعني هم رحمت او ﴿وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾[1] حدوثاً و هم توسعه دهنده است در مقام بقا. اينکه مي‌بينيد مسئله پيدايش يک ستاره از ستاره ديگر است يا سياه‌چاله‌ها از يکديگر متولد مي‌شوند و مانند آن، اين معناي دوم موسِع بودنِ يعني توسعه دادنِ ذات اقدس الهي است. يکی کان تامه است به اصطلاح، ديگري کان ناقصه، اين برای آسمان.

در جريان زمين هم همين طور است؛ اصل خلقت زمين و فرش قرار دادنِ آن و آماده کردنِ آن و بهره‌برداري کردنِ آن که کان ناقصه است مرحله ثانيه. فرمود آسمان و توسعه آن، زمين و گسترش آن، همه آنها مخلوق خداست و فيض الهي است اگر شما مشکلي داريد بايد به اين خدا و به اين مبدأ پناهنده بشويد. بعد از اقامه برهانِ توحيد، با «فاء» تفريع ما را به فِرار «الي الله» دعوت کرد، ﴿وَ السَّماءَ بَنَيْناها﴾ با قدرتي که داريم و توسعه مي‌دهيم. اين «مُوْسِع» هم به معناي وسيع است که ﴿عَلَی الْمُوسِعِ قَدَرُهُ﴾[2] در برابر «مُقْتِر»، و هم به معناي وسعت‌دهنده است. ﴿وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها﴾ در کان تامه، ﴿فَنِعْمَ الْماهِدُون﴾ در کان ناقصه. در اصل پيدايش زمين. پرسش: همان‌طوری که «دحو الأرض» دوتا معنا دارد و يک معنای آن پهن شدن زمين است، آسمان هم همين گونه است؛ يعنی خود آسمان پهن بشود؟ پاسخ: بله، آنکه ﴿وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها﴾[3] اين توليدي که مي‌گويند فلان ستاره از فلان ستاره توليد شد، از منظومه شمسي جدا شد، اين مي‌تواند مصداق براي توسعه نظام سپهري باشد. اين طور نيست که تمام اين کواکب از اوّل به همين اندازه بودند و هيچ ستاره‌اي بعد پيدا نشد يا بعد پيدا نمي‌شود، اين طور که نيست. پس هم «مُوسِع» به معناي «ذا سعه» است؛ نظير ﴿عَلَی الْمُوسِعِ قَدَرُهُ﴾، هم «مُوسِع» به معناي توسعه‌دهنده است که مربوط به کان ناقصه نظام سپهري است، هر دو قسم درباره زمين هم راه دارد. فرمود آسمان اين چنين است، زمين اين چنين است، شما هر نيازي داريد پس به طرف خدا فرار کنيد، اين «فاء» تفريع متوجه اوست. فرمود ﴿وَ السَّماءَ بَنَيْناها﴾، اين يک؛ ﴿وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها﴾، دو؛ ﴿وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ که در آسمان باشد يا در زمين باشد يا «بين الارض و السماء» باشد، سه؛ ﴿خَلَقْنا زَوْجَيْن﴾ اگر چيزي بخواهد با مثبت و منفي اثر بگذارد در نظام آفرينش تعبيه شده است، بعد از تبيين نظام آسمان، نظام زمين، «بين الارض و السماء» با «فاء» تفريع فرمود به اين خدا مراجعه کنيد. پرسش: به همه آياتی که از اول سوره شروع شده تا اينجا بر نمی‌گردد؟ پاسخ: البته بر مي‌گردد، ولي اين فاصله نزديک اُولاست، چون اين وقتي عمده توحيد است آنها يا مسائل معاد بود که باز به توحيد بر مي‌گردد، يا قصص انبيا بود که به توحيد بر مي‌گردد. فرمود: ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ﴾ و اشاره شد که اگر در کلام موساي کليم(سلام الله) آمده است که ﴿فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ﴾[4] مبدأ فرار را ذکر کردن؛ يعني از هر خطري آدم بايد فرار کند، منتهاي فرار را که نجات‌بخشي است قرآن به عهده دارد که ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ﴾. اين ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ﴾ براي اهميت توحيد است، فرمود نه در ابتدا براي خدا شريک قائل بشويد، نه در اثنا براي خدا شريک قائل بشويد؛ لذا در آيه بعد فرمود: ﴿وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ هم براي اهميت مسئله توحيد در آيه پنجاه فرمود: ﴿إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ﴾ هم براي خطر شرک در آيه 51 فرمود: ﴿إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ﴾ تکرار اين دو جمله در دو آيه کوتاه، نشانه حقانيت توحيد و نشانه بطلان شرک، حقّي که انذارپذير است و باطلي که انذارپذير است. فرمود: ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ﴾. پرسش: ...؟ پاسخ: بله ﴿وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبين﴾ ذات اقدس الهي مي‌فرمايد پيامبر ابلاغ مي‌کند. می‌فرمايد تو بگو من از طرف خدا نذير هستم؛ يعني کلام، کلام خداست، ولي به پيغمبر مي‌فرمايد: ﴿إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبين﴾ اين اهميت براي آن است که از غير خدا کاري ساخته نيست؛ لکن بعد از اين بيان، راهکار را هم به ما نشان مي‌دهد. در پايان سوره مبارکه «مؤمنون» که گذشت، فرمود شرک برهان‌پذير نيست، زيرا ذات اقدس الهي يک حقيقت نامتناهي است، همان خطبه اوّل نهج البلاغه دارد که اگر کسي خدا را به اوصاف زائد بر ذات وصف بکند «فَقَدْ جَزَّأَهُ» بعد مي‌رسد «فَقَدْ حَدَّه‌».[5] اگر خداي سبحان يک حقيقت نامتناهي است که اين چنين است، ديگر حقيقت نامتناهي جا براي غير خدا باقي نمي‌گذارد که يک خداي ديگري که نيست؛ لذا فرمود شرک برهان‌پذير نيست، پايان سوره مبارکه «مؤمنون» اين بود؛ آيه 117 که فرمود: ﴿وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ﴾ اين ﴿لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ﴾ در محل نصب است اين جمله تا صفت باشد براي ﴿إِلهاً آخَرَ﴾ يعني شرک برهان‌پذير نيست ﴿وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ﴾ اين ﴿لا بُرْهانَ﴾ که جواز نيست، اين ﴿لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ﴾ اين جمله در محل نصب است تا صفت باشد براي ﴿إِلهاً آخَرَ﴾ يعني شرک، برهان‌پذير نيست، عدم محض است، محال بالذات است. اگر ذات اقدس الهي ـ معاذالله ـ يک خداي محدودي بود آن وقت جا براي خداي ديگر بود؛ اما اگر او يک حقيقت نامتناهي است جا براي خداي ديگر نيست.

مطلب ديگر اين است که ما فرار بکنيم کجا فرار بکنيم؟ دو تا راه را خدا نشان داد فرمود اگر به طرف توحيد فرار نکردي يا به طرف خطر حرکت مي‌کنيد، يا به طرف چيزي که «لا ينفع و لا يضر». اگر به طرف خطر حرکت کرديد که زودتر به دام مي‌افتيد اگر به سَمت چيزي حرکت کرديد که «لا ينفع و لا يضر» اگر خطري به شما برسد حل نمي‌شود؛ لذا درهر دو مقطع مي‌فرمايد: ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾،[6] اين ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾ برای کسي است که ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ﴾ را امتثال نکرده است اگر به اين طرف با سرعت نيامده مي‌گويند به طرف ديگر چه با سرعت چه با کُندي بروي، کجا مي‌خواهي بروي؟ يا به طرف خطر مي‌روي، يا به طرف چيزي که «لا ينفع و لا يضر» عمده ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ﴾ است.

مطلب مهم اين است که «الله» کجاست؟ که ما به طرف او فرار کنيم. فرمود اگر موحد بودي ﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾[7] سراسر عالم آيه الهي است، اگر سراسر عالم را آيه الهي ديدي، به اين سه مقطعي که در بخش پاياني همين سوره «ذاريات» است که آسمان را مشخص کرد، زمين را مشخص کرد، «بين الارض و السماء» را مشخص کرد، پس ﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾؛ قهراً چيزي در عالم نيست مگر اينکه انسان آن را به عنوان آيه و علامت الهي ببينيد، هرگز آن را مستقل نمي‌بيند، اين مي‌شود توحيد. آن وقت از هر چيزي کمک بگيرد، به عنوان اينکه از فيض الهي دارد کمک مي‌گيرد. اگر از زمين کمک مي‌گيرد به عنوان اينکه ذات اقدس الهي اين زمين را خلق کرده است، فرمود منافع زمين است، ما زمين را نرم کرديم، أرض را «ذلول»،[8] نه ذليل؛ «ذلول» قرار داديم نرم قرار داديم که از آن بهره بگيريد. آسمان هم منافع شما را تأمين مي‌کند «بين الارض و السماء» هم هر چه بخواهيد تأمين مي‌کند، انسان به عنوان آيه‌اي از آيات الهي اينها را نگاه مي‌کند و از اينها بهره مي‌گيرد اين فرار «الي الله» است. از اين ديد کسي بگذرد، ديد استقلالي نگاه کند چه خود را مستقل بداند چه ديگري را، گرفتار همان آيه است که فرمود: ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾[9] اين روايت نوراني که در ذيل اين آيه است معنا کرده، به حضرت عرض کردند که چگونه اکثر مؤمنين مشرک‌اند؟ فرمود همين که مي‌گويند «لَوْ لَا فُلَانٌ لَهَلَكْتُ»[10] اينها مواظب زبانشان نيستند، مي‌گويند اگر فلان کس نبود مشکل ما حلّ نمي‌شد. فلان کس با همه قدرتي که دارد مخلوق خداست خدا به او داده، بگو اگر فيض الهي نبود من رنج مي‌بردم و خدا را شاکرم که از اين راه يا از راه طبيب يا از راه فلان شخص مشکل مرا حلّ کرد. اگر بگوييم خدا را شکر که به وسيله فلان شخص مشکل ما را حلّ کرد اين توحيد است؛ اما اگر گفتيم اول خدا دوم فلان شخص! يا «لَوْ لَا فُلَانٌ لَهَلَكْتُ» فرمود اين مصداق ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾ است.

مطلب ديگر در جريان اسراف بود که بحث‌هاي قبل بود اگر سخن از حق و باطل و صدق و کذب و خير و شرّ و حُسن و قبح شد، همين که از باطل گذشتيم، از صدق گذشتيم، از خير گذشتيم، از حُسن گذشتيم و يک ذرّه فاصله بگيريم مي‌شود اسراف. يک وقت سخن از کثرت و قلّت و امثال آن است آن را در بخش پاياني سوره مبارکه «فرقان» مشخص فرمود؛ فرمود کساني که بندگان راستين الهي‌ هستند، اينها وقتي که انفاق مي‌کنند اسراف ندارند ميانه‌روي را مطرح مي‌کنند؛ آيه 67 همان سوره مبارکه «فرقان» اين است که ﴿وَ الَّذينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً﴾ پس اگر سخن از حق و باطل است، همين که از حق گذشتيم مي‌شود اسراف؛ نظير ﴿وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ﴾[11] او که نمي‌خواهد زياد بکُشد، همين که از يک نفر که محل قصاص است گذشت، مي‌خواهد دومي را بکُشد مي‌شود اسراف. اما اگر سخن از سعه و ضيق و کثرت و قلّت مال است، آن بله زياده و کمي مطرح است ﴿وَ الَّذينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً﴾.

مطلب ديگر اين است که در حديث قدسي هست که اگر کسي يک شِبر به طرف خدا بيايد؛ يعنی يک وجب، يک وجب به طرف خدا بيايد فيض خدا يک «ذراع»، «ذراع»؛ يعني نيم متر، در قبال ذرع است؛ يعني از سر انگشتان تا آرنج را مي‌گويند ذراع که نيم متر است. «ذَرع»؛ يعني يک متر. در آن حديث قدسي دارد اگر کسي يک شِبر و يک وجب به طرف خدا حرکت کند، فيض ذات اقدس الهي يک ذراع به طرف او مي‌آيد. جمله بعدِ حديث اين است که اگر کسي يک ذراع به طرف خدا حرکت کند، خدا به اندازه «باع» به طرف او مي‌آيد «باع» اين دو طرف دست را آدم پهن مي‌کند اين را مي‌گويند «باع»، تقريباً مي‌شود دو متر. اين مي‌گويند «مع قصور الباع، قصور الباع»؛ يعني من با اينکه دو طرف را پهن کنم، اينکه مي‌بينيد که بازهاي شکاري با اين وضع حرکت مي‌کند، «مع ذلک» کوتاه است، اين محدوده وسيع که دو طرف پهن بشود اين را مي‌گويند «باع». اگر کسي يک ذراع به طرف خدا حرکت کند خدا به اندازه «باع» حرکت مي‌کند و اگر کسي به اندازه «باع» به طرف خدا حرکت کند، خدا «هروله» دارد. [12] «هروله» همان است که در سعي بين صفا و مروه هست. چرا فيض خدا اين گونه است؟ براي اينکه خودش وعده فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[13] و از طرفي هم انسان تا بخواهد يک متر حرکت کند به هر حال يک بار سنگيني است، وزني دارد، زمين بار سنگيني است براي او که بايد روي آن حرکت کند، هوا را بايد بشکافد، ولي فيض ذات اقدس الهي هيچ مانعي ندارد، اگر هيچ مانعي ندارد به اندازه اينکه انسان نيم متر بخواهد حرکت کند او به اندازه «باع» مي‌آيد، اين است که فرمود اگر کسي به طرف ما حرکتي کند فيض خدا «هرولةً» به طرف او مي‌آيد، اين با ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ هم هماهنگ است. پرسش: ...؟ پاسخ: همين است؛ عقيده، ايمان و ادراک ما نظام را به عنوان نظام توحيدي مي‌بينيم، کلّ عالم را او خلق کرد ديگر نگوييم اوّل خدا، دوم فلان شخص! اينکه مي‌بينيد برخي‌ها هر روز به اين طرف به آن طرف می‌گردند مشمول ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾اند، اگر ما مستقيم دستور او را انجام بدهيم ممکن نيست ما را بي‌روزي بگذارد. پرسش: ...؟ پاسخ: «مخلوق بما أنه مخلوق» فيض خدا را نشان مي‌دهد، نفرمود زيد را شکر کن! اين از روايات نوراني ماست که مرحوم صاحب وسائل در کتاب جهاد نقل کرده است، يک روايت بسيار خوبي است: مخلوق «بما أنه مخلوق» فيض را نشان مي‌دهد،[14] نمي‌گويد که اوّل خدا دوم زيد! مي‌گويد خدا را شکر مي‌کنم که به وسيله زيد مشکل مرا حلّ کرده! شکرگزاري از مخلوق يک وظيفه اجتماعي است، محبت اجتماعي است، يک ادب اجتماعي است؛ اما منافي با توحيد نيست، بلکه در کسوت توحيد است، اين شخص نه از آن جهت که زيد است نه از آن جهت که عمرو است، از آن جهت که مخلوق خداست ما سپاسگزاريم؛ يعني ذات اقدس الهي از اين راه به ما فيض رسانده است، هم ادب اجتماعي را رعايت کرديم هم به توحيد ما صدمه وارد نشده است و اگر آن باشد همان بيان نوراني حضرت که فرمود اينکه مي‌گويند اگر فلان کس نبود، مشکل ما حلّ نمي‌شد: «لَوْ لَا فُلَانٌ لَهَلَكْتُ»، ذيل اين آيه ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾ اين مطلب نوراني آمده است. پرسش: ...؟ پاسخ: در مقام برهان که بشر مکلّف به برهان است، ذات را به خوبي مي‌فهمد، صفات ذات را مي‌فهمد، اين دو تا فصل را به خوبي ادراک مي‌کند؛ البته جميع شئون و اينها را که نامتناهي است باز هم ادراک نمي‌کند، ولي ما مکلّف به عرفان نيستيم، چون ذات را اصلاً نمي‌شود مشاهده کرد، ولي مفهوم ذات را، اين ذاتي را که ما الان بحث مي‌کنيم و مي‌گوييم اين ذات، نامتناهي است ذات ازلي است، ابدی است، سرمدي است که يک «ذال» است و يک «الف» است و يک «تاء»، اين به حمل اوّلي ذات است، ولي به حمل شايع يک مفهوم ذهني است، ما به برهان و دليل مکلّف هستيم نه به عرفان و شهود. شهود اگر نصيب اولياي الهي بشود در همان بخش‌هايي که مقدور آنهاست، مقام ذات که اصلاً تحت شهود کسي در نمي‌آيد، صفات ذات که غير متناهي‌اند هم اصلاً تحت شهود در نمي‌آيد، آن وقت جمال و جلال الهي، وجه الهي اينها تحت شهود در مي‌آيند. ما مکلّف به دليل هستيم، دليل با مفهوم است مي‌گوييم اين مفاهيم مصداقي دارد مصداقش در خارج است، ما به آن موجودي که در خارج است عبادت مي‌کنيم و مانند آن. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، ما همه اينها را وسيله قرار مي‌دهيم براي ذات. پرسش: بالذات يا از خود ذات اينها را ...؟ پاسخ: بله، در مقام برهان اين طور است. پرسش: نه، منظورم در عبادت است؟ پاسخ: در عبادت هم همين طور است. حالا بعضي‌ها تفصيلاً، بعضي‌ها اجمالاً، بعضي تحقيقاً، بعضي تقليداً به خود ذات توجه داريم، ذات را عبادت مي‌کنيم؛ اما ذاتي که ما مي‌گوييم آن موجود خارجي است، آن موجود خارجي را با مفهوم نمي‌شود درک کرد، ما معناي غير متناهي را به خوبي درک مي‌کنيم؛ اما اين معناي غير متناهي در کنار دَه‌ها مفهومي است که در ذهن ماست اين غيرمتناهي به حمل اوّلي غير متناهي است و به حمل شايع متناهي است، براي اينکه دَه‌ها مفهوم در ذهن ماست اگر ما غير متناهي را درک بکنيم؛ يعني آنچه را که ما درک مي‌کنيم، غير متناهي به حمل شايع باشد که جا براي غير نمي‌گذارد، اين همان طوري که در کتاب‌هاي اصول و غير اصول هم آمده که مثلاً شخص يعني اين «شين» و «خاء» و «صاد» اين به حمل اوّلي شخص است وگرنه به حمل شايع کلّي است، براي اينکه شخص قابل صدق بر اشخاص کثيرين است، اين شخص «شخصٌ» به حمل اوّلي، ولي «کلّيٌ» به حمل شايع. فرد اين «فاء» و «راء» و «دال»، «فردٌ» به حمل اوّلي و «کلّيٌ» به حمل شايع، براي اينکه زيد فرد است، عمرو فرد است، بکر فرد است، بر افراد فراوان صادق است، غير متناهي غير متناهيِ به حمل اوّلي است؛ اما متناهي به حمل شايع است، براي اينکه ما چندين مفهوم در ذهن داريم يکي از آنها هم مفهوم غير متناهي است، ما از آن جهت که بشرو مخلوق هستيم به برهان و دليل مکلف هستيم نه به شهود. تازه آنها که شاهد هستند مي‌گويند: «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»[15] وجه او را مي‌بينند.

به هر تقدير فرار الهي با مسئله سرعت و سبقتي که به ما دستور دادند هماهنگ است. به ما گفتند: ﴿سارِعُوا إِلى‌ مَغْفِرَةٍ﴾،[16] يک؛ بعد به ما گفتند هر چه سرعت بگيريد بي‌خطر است، اينجا راه به قدري وسيع است که تصادفي نيست ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾[17] اين دعاي نوراني «کميل» هم همين است، مي‌گويد خدايا «وَ أَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْكَ وَ أَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْك‌»[18] من مي‌خواهم اعلم بشوم، اعدل بشوم، اتقي بشوم کسي مزاحم من نيست و من هم مزاحم کسي نيستم، آنجا جا براي تزاحم نيست؛ اما دو نفر اگر ـ خداي ناکرده ـ هر دو گرفتار غرور شدند اوّلِ نزاع و دعواست؛ اما اگر دو نفر زاهد شدند، أزهد شدند، أتقي شدند، أعدل شدند، أعلم شدند اصلاً جا براي دعوا نيست، آن صحنه، صحنه مزاحمت نيست. فرمود هر چه توانستيد سرعت بگيريد! هر چه توانستيد سبقت بگيريد بر ديگران جلو بيفتيد، اين فخر نمي‌آورد اگر سرعت گرفتيد، يک؛ ﴿سارِعُوا﴾، اگر بعد از سرعت، سبقت گرفتيد ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾ ديگر نگوييد من به مقصد رسيده‌ام، اوّلِ وظيفه از آنجا شروع مي‌شود، حالا که رسيدي آنجا بگوييد: ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً﴾[19] خدايا! مرا امام ديگران قرار بده! اين فخر است اينکه غرور نيست، به ما گفتند اين کار را بکنيد، بگوييد: ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً﴾؛ خدايا توفيقي بده من طرزي در جامعه زندگي کنم که خوبان و متقيان و فضلا و بزرگان به من اقتدا کنند. اين فخر نيست، اين مهد عبادت است. يک عده اگر متقي باشند و پرهيزکار باشند به شخصي اقتدا بکنند در سيره و سنّت او، همه فيض مي‌برند، او وقتي که مي‌خواست سرعت بگيرد، خودش را نمي‌ديد مي‌گفت: ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ﴾[20] وقتي هم که سبقت گرفت بر ديگران مقدم شد خود را نمي‌بيند، مي‌گويد: ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ﴾ حالا که امام اتقيا، خودش را نمي‌بيند، مي‌گويد: ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ﴾ اين راه‌ها را به ما نشان داد، فرمود اينها راه خير است. پرسش: ...؟ پاسخ: آن غرور و تعدّي است، بي‌وظيفه که نرفته، آنکه راه دست و پا نيست، آن راه دل است راه دل که ‌شکست و تصادف ندارد. خلوص! اگر خلوص شد، شيطنت راه ندارد. او اعتراف کرد گفت من در حوزه خلوص راه ندارم، اين که گفت: چرا دست يازم چرا پاي کوبم ٭٭٭ مرا خواجه بی دست و پا مي‌پذيرد[21] سخن از دويدن که نيست، سخن از خلوص نيّت است، اگر سخن از خلوص نيت بود ديگر جاي دست و پا شکستن نيست و شيطان هم درباره مخلَصين گفت من زور آنها را ندارم، اين کار دل هست کار دست و پا که نيست. ببينيد کاري که وجود مبارک حضرت امير کرد اوّل تا آخر کار حضرت امير عبادت بود، اما آن کارش در اثر اخلاص به قدري قوي بود که اين مدال را پيغبمر(صلي الله عليه و آله و سلم) به او داد که «لَضَرْبَةُ عَلِيٍّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَيْن»[22] حتي شهادت حسين بن علي هم در کنار اين سفره است، حتي خود شهادت علي بن ابيطالب، اگر ـ معاذالله ـ آن روز نبود، اين کفار و مشرکين با حمله عمروبن عبدود گرفته بودند مدينه را قتل عام کرده بودند، پيغمبر و همه را کشته بودند ديگر اسلامي نبود تا ليله قدري داشته باشيم شهادت امير باشد، کربلايي داشته باشيم، شهادت ابي عبدالله باشد. آن ضربت مشکل را حلّ کرد. حتي شهادت خود علي بن ابيطالب در کنار اين سفره است اين براساس اخلاص او بود. بعضي از اين آقايان که اصرار مي‌کنند اين عزيزان که جبهه مي‌روند دعا کنيد ما شهيد بشويم، مي‌گويم چرا حالا شهيد بشويد؟! اگر فاتح بشويد، فتح برخي‌ها از خيلي از شهادت‌ها بالاتر است، بگوييد هر چه خدا خواست! غرض اين است که دويدن لازم نيست، اخلاص لازم است و در آن اخلاص هيچ چيزي تلاش و کوشش نيست و امثال آن نيست و خلوص نيت است و «ان الله سبحانه و تعالي يَنْظُرُ إِلَی قُلُوبِكُمْ».[23] فرمود اگر اين معنا باشد مشکل حلّ است؛ لذا فرمود: ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ﴾ اگر توحيد نباشد من اعلام خطر مي‌کنم؛ البته پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) از طرف ذات اقدس الهي اين حرف‌ها را دارد ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ﴾ اگر اين نباشد ﴿إِنِّي لَكُمْ نَذيرٌ مُبينٌ﴾. پرسش: ...؟ پاسخ: همين قرآن گرفتن، عترت گرفتن اينها هم به حکم الهي است، خود ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾[24] اگر کسي به نماز، به روزه و عبادت دل ببندد، اين هم فرار «الي الله» است، براي اينکه آنجا فرمود: ﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه﴾ دستور الهي را عمل بکند يقيناً فرار الهي است؛ منتها حالا درجات و مراتبي دارد. پس ﴿إِنِّي لَكُمْ نَذيرٌ مُبينٌ﴾ به قدري مهم است که هم در جمله اُولي يعني آيه پنجاه آمده، هم در جمله ثانيه يعني 51 آمده است.

مطلب ديگر اين است که به ما گفتند که هر وقت احساس خطر کردي بگو «الله»! در زمان اين دفاع مقدس گفته بودند که هر وقت آژير خطر شنيديد برويد پناهگاه، اين يعني چه؟ معناي اين آيه در سوره مبارکه «اعراف» که اگر يک وقت احساس خطر کرديد وسوسه‌اي در شما پيدا شد به ذات اقدس الهي پناهنده بشويد، معنايش اين نيست که بگوييد «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم»؛ البته اين ذکر است، عبادت است، ثواب دارد، ولي اين پناهگاه رفتن نيست، سوره مبارکه «اعراف» آيه دويست اين است: ﴿وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾ نزغ اين است که اين حمارها را که چاروادارها مي‌بردند به هر حال سيخي به اينها مي‌زدند که زودتر برود و بار ببرد، اين سيخ زدن به حيوان را مي‌گويند نزغ. فرمود اگر احساس کرديد که دارد سيخ مي‌زند به طرف گناه برويد، احساس نزغ کرديد، بگوييد خدا! ﴿وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾، «استعاذه»؛ يعني پناه بردن. در زمان دفاع مقدس رسم اين بود مي‌گفتند هر وقت آژير خطر را شنيديد برويد پناهگاه، اين معنايش اين نيست که شما در خيابان بايستيد، آژير خطر را که شنيديد بگوييد من مي‌خواهم بروم پناهگاه! اين مشکلی را حلّ نمي‌کند، اگر کسي وسوسه‌اي در او پيدا شد بگويد: «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» اين مشکلی را حلّ نمي‌کند، اين مثل همان است که در خيابان بايستد بگويد من مي‌خواهم بروم پناهگاه، يا پناهگاه جاي خوبي است! نه، برويد پناهگاه. اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ يک بيماري داشته باشد که به اتاق عمل بردند، اين در پشت درب اتاق عمل هست، منتظر است که بيمارش عمل بشود، اين چه حالي دارد؟ اينکه نبايد به ما ياد بدهند، داريم اين حال را، اين را به ما کسي بايد ياد بدهد؟ فرمود اگر احساس خطر کردي چنين حالي پيدا کنيد، براي اينکه خطر دارد مي‌آيد. حالا يا خطر رشوه است، يا خطر سُحت است، يا خطر نامحرم است هر خطري باشد. الآن کسي به ما ياد مي‌دهد که اگر ـ خداي ناکرده ـ بيمار صعب العلاجي داشتيد کنار اتاق عمل بردند، پشت در اتاق هستيد حالي پيدا کنيد؟ اين ياد دادن نيست، اين فطرت ماست ما وقتي احساس خطر کرديم به جايي تکيه مي‌کنيم. فرمود اگر احساس خطر کرديد که گناه دارد مي‌آيد يک چنين حالتي پيدا کنيد، اين معني استعاذه است؛ البته «اعوذ بالله» گفتن ثواب دارد، ذکر است سر جايش محفوظ است، اين فرار «الي الله» است. چه وقت و چه کسي به خدا پناه برد که خدا جوابش را نداد؟! به أحد انحاي ثلاثه خدا جواب مي‌دهد، اگر مصلحت همان باشد که آن را انجام بدهد، يقيناً مي‌دهد، اگر آن مصلحت نيست سيئه‌اي از سيئات، باري از بارهاي انسان را بر مي‌دارد که سبکبار بشود. اگر انسان بي‌بار است و سبکبار است، عطيه‌اي به او عطا مي‌کند، حسنه‌اي بر حسنات او مي‌افزايد؛ لذا ممکن نيست کسي حالي پيدا کند، به طرف خدا فرار بکند، دستي به طرف خدا دراز کند و اين دست خالي برگردد، هيچ ممکن نيست. وجود مبارک امام سجاد اين دست را مي‌بوييد و مي‌بوسيد بالاي سر مي‌گذاشت، مي‌گفت اين دست خالي برنگشت. [25] اگر آن طوري که ما پشت اتاق عمل با خدا گفتگو داريم آن گونه باشيم، اگر احساس خطر کرديم آن گونه باشيم. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، برهان به ما اين حال را داد. ما اگر فهميديم که اينجا پناهگاه خوبي است و دليل داريم ما و اين خطر هم دارد مي‌آيد، مي‌رويم در را مي‌بنديم. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، در مقام برهان ما کلاً با ذات کار داريم. پرسش: ...؟ پاسخ: اين مفهوم ما را راهنمايي مي‌کند. ما با مفهوم مي‌فهميم که اين آقا طبيب است، درِ خانه او را مي‌کوبيم، ما که ديگر خود طبيب را که در جانمان نمي‌يابيم، با برهان داريم، دليل داريم که اين شیء داروست و مصرف مي‌کنيم. يک تشنه دليل دارد که اين آب است و رفع عطش مي‌کند با ذات آب کار دارد؛ اما ذات آب را که مشاهده نمي‌کند، ذات آب را مي‌فهمد. پرسش: ...؟ پاسخ: ما اشاره مي‌کنيم، بالاتر از اشاره، در مقام برهان مي‌گوييم او ذاتي است، تمام اين دعاهاي «جوشن کبير» را هم مي‌خوانيم، هزار اسم به او اشاره مي‌کنيم يا ذات فعل است يا صفت فعل است؛ اما او را ببينيم نيست، او را لمس بکنيم نيست. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، بي‌نهايت نه، ما شهود نداريم، کاري به خارج نداريم ما، او علم شهودي مي‌طلبد، علم شهودي غير از علم حصولي است، ما با علم حصولي با ذات کار داريم، ما با تمام اين اسماي حُسناي «جوشن کبير» کار داريم و ذات او فصل اوّل، اوصاف ذات او فصل دوم، اوصاف فعل او فصل سوم همه با او کار داريم، خوب هم مي‌فهميم به اندازه خودمان؛ اما همين ما را راهنمايي مي‌کند. ما چرا مي‌لرزيم مدام به طبيب مي‌گوييم دقّت کن! برهان حصولي داريم، چرا تشنه‌ايم به سراغ آب مي‌رويم؟ اما اين طور نيست که حالا حقيقت آب را با علم شهودي بيابيم.

غرض اين است که اولياي الهي هم با جمال و جلال الهي مأنوس‌اند، ما با برهان مأنوس هستيم، با دليل مأنوس هستيم. فيض خدا را البته مشاهده مي‌کنيم، خود ما فيض او هستيم. آنچه در خود ما هست ما اگر خودمان را مشاهده بکنيم فيض خداست، ما آيه الهي را مشاهده مي‌کنيم، خودمان را مشاهده مي‌کنيم، آثارمان را مشاهده مي‌کنيم، خيلي چيزها را مشاهده مي‌کنيم. اگر ﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه﴾ ما «وجه الله» را مشاهده مي‌کنيم خودمان «وجه الله» هستيم، اين محدوده محذوري ندارد، آن منطقه اوّل و منطقه دوم آن منطقه‌ها منطقه ممنوعه است.

به هر تقدير در سوره مبارکه «اعراف» آيه دويست فرمود: ﴿وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغ﴾ فوراً پناه ببر! حالا چرا يک آب مي‌دهيد ديگري دم بزند؟ خودت بگو يا الله! خدا وعده داد، فرمود من هم مهماني مي‌دهم هم مهمان مي‌شوم. مهماني من که هميشه هست؛ منتها در ماه مبارک رمضان بيشتر صائمان «ضيوف الرحمان»اند، در حج و عمره هم بيشتر آنجا «ضيوف الرحمان»اند؛ اما مهمان هم مي‌شوم اگر ميزباني از من دعوت کند، آنجا هم مي‌روم «أَنَا عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُم‌»[26] اين مهماني خداست. فرمود شما بياييد «عِنْدَ» من، مي‌پذيرم، مرا دعوت کنيد هم مي‌آيم، اينها البته در مقام فعل است و فيض است و ظهور. يک آدم دل‌شکسته چرا به دنبال اين مي‌گردد که کسي آب دم بزند، خودش بگويد «يا الله»! مهماندار خدا بشود. اين خلوص است، اين را به ما ياد دادند. فرمود: «أَنَا عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُم‌». چرا وجود مبارک امام باقر اين فرمايش را فرمود؟ فرمود که پدرم امام سجاد در آخرين لحظه اين وصيت را به من کرد، فرمود پسرم! پدرم سيد الشهداء(سلام الله عليه) در آخرين لحظه وداع اين وصيت را به من کرد آن چيست؟ آن «إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه»؛[27] فرمود به کسي که هيچ پناهگاهي جز خدا ندارد بد نکن! براي اينکه او هيچ جايي پناه ندارد که برود، او تنها پناهگاهش خداست وقتي گفت «يا الله» با تمام وجود مي‌گويد «يا الله»! درِ دل را باز مي‌کند مهمان هم وارد مي‌شود. اين را هم امام باقر فرمود که امام سجاد در آخرين وصيت به من گفت هم امام سجاد به امام باقر فرمود من وصيت مي‌کنم به تو چيزي را که پدرم سيد الشهداء(سلام الله عليهم اجمعين) آخرين وصيتش به من بود: «إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه» چون او فقط خدا را مي‌خواهد، دعاي موحّد را خدا مستجاب مي‌کند؛ اما ما که از يک طرف چشم ما به مقام ماست، از يک طرف چشم ما به مال ماست، از يک طرف چشم ما به قبيله ماست، از اين طرف چشم ما به فرزندان ماست و پُست ماست، با همه اين مجموعه‌اي که چشم دوختيم مي‌گوييم خدا! اين مي‌شود ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾ پس آن راه باز است، فرمود من هم مهماني مي‌دهم هم مهمان مي‌شوم: «أَنَا عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُم‌» اين راه است، اين مي‌شود ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ﴾ پس ﴿اما ينزغنک ... بالله﴾. در اين بخش‌ها ذات اقدس الهي به حضرت فرمود که تنها شما نيستيد که انبياي ديگر هم به همين مشکل مبتلا بودند، هر پيامبري که آمده به او گفتند که اين يا ساحر است يا مجنون، در حالي که اينها دعوتي داشتند و دعوايي؛ دعوت حکيمانه موساي کليم را فرعون شنيد گفت اين موسي يا ساحر است يا مجنون. [28] آن برهان يک سطر هم کمتر است، اين سه مبدأ را وجود مبارک کليم حق نشان داد، وقتي فرعون گفت ربّ تو کيست؟ گفت: ﴿رَبُّنَا الَّذي أَعْطی‌ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾[29] هم نظام فاعلي را بيان کرده، هم نظام داخلي را بيان کرده، هم نظام غائي را بيان کرده؛ اين چه آيه‌اي است؟! ربّ ما کسي است که همه چيز را او خلق کرد، يک؛ ساختار دروني هر چيزي که لازم داشت به او داد، دو؛ او را به هدف راهنمايي کرد، سه؛ در اين نظام هر چه که طاووس دارد مار و عقرب و حيوانات ديگر هم دارند، لذت‌هايي که بايد داشته باشند در توليد و در تغذيه دارند، هيچ حيوان صحرايي و دريايي و خشکي و هوايي نيست، مگر اينکه هر چه لازم داشته باشد خدا به او داد. آن خرس قطبي که شش ماه بايد در برف بخوابد تمام تجهيزات را به او داد، فرمود اينها عائله من هستند. اين آيه شش سوره مبارکه «هود» همين است، فرمود شما چه کار داريد نجس العين است يا حرام گوشت است؟ اين عائله من است ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ﴾ با «علي» تعبير کرد ﴿عَلَی اللَّهِ رِزْقُها﴾[30] هر چه اين خرس لازم داشت من به او دادم. اين که شش ماه بايد بخوابد چه چيزي لازم دارد؟ پوستش چه طور بايد باشد؟ گوشتش چه طور باشد؟ چربي‌اش چقدر بايد باشد؟ خوراکش چقدر بايد باشد؟ که شش ماه بتواند با کمال آسايش در آن برف‌ها بخوابد به او دادم. ﴿رَبُّنَا الَّذي أَعْطی‌ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾، در برابر اين حرف گفتند او ساحر است يا مجنون. جمع بين مسحور و مجنون ممکن است؛ اما جمع بين ساحر و مجنون ممکن نيست. اين حرف‌های نپخته‌اي است که آنها گفتند و پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود که شما قصه نخوريد انبيا بايد صابر باشند: ﴿ما أَتَی الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُون﴾؛ شما نگران نباش. آيا اينها با يکديگر نشستند و همايشي داشتند و يکديگر را وصيت کردند، توصيه و سفارش کردند که موضع‌گيري کنند در برابر انبيا، بگويند شما يا ساحريد يا مجنون؟ فرمود اين طور نبود، اينها چون طاغي‌اند، طغيان خاصيتش اين است. در سوره مبارکه «بقره» دارد که اينها قلب‌هايشان شبيه هم است، سفارش نکردند يکديگر را، آيه 118 سوره مبارکه «بقره» اين است که ﴿قالَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[31] نه اينکه اينها همايشي داشتن، کنگره‌اي داشتند، سفارش کردند به يکديگر پيغمبرتان را اين گونه بگوييد! در هر زمان و زميني پيغمبري آمد انسان «قسيّ ‌القلب» با او اين حرف‌ها را مي‌زند، يکديگر را سفارش نکردند، توصيه نکردند برنامه‌ريزي نکردند ﴿أَ تَواصَوْا﴾ « من قبلهم»؛ از اين قبيل نبود که يکديگر راسفارش بکنند ﴿أَ تَواصَوْا بِهِ﴾ نه اين چنين نبود ﴿بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُون﴾.[32]

 


[21] غزلِ منتسب به مرحوم نشاط اصفهاني.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo