< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

95/03/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 15 تا 19 سوره فتح

سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَي مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُوا كَلاَمَ اللَّهِ قُل لَن تَتَّبِعُونَا كَذلِكُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ كَانُوا لاَ يَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِيلاً (۱۵) قُل لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الأعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَي قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِن تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِن تَتَوَلَّوْا كَمَا تَوَلَّيْتُم مِن قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذَاباً أَلِيماً (۱۶) لَيْسَ عَلَي الأعْمَي حَرَجٌ وَ لاَ عَلَي الأعرَجِ حَرَجٌ وَ لاَ عَلَي الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ مَن يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ وَ مَن يَتَوَلَّ يعَذِّبْهُ عَذَاباً أَلِيماً (۱۷) لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً (۱۸) وَ مَغَانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَهَا وَ كَانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (19)

در اين سوره مبارکهٴ «فتح» بعد از جريان «صلح حُديبيه»[1] که به عنوان فتح ياد شده است، جريان بيعت مطرح شد؛ عدّه‌اي در جريان «صلح حُديبيه» که حضرت آنها را دعوت کرده بود به طرف مکّه و سر باز زدند، گفتند: ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾[2] اينها بعد از اينکه ديدند وجود مبارک حضرت سالماً با يک فتح و پيروزي نسبي برگشت و عازم جريان خيبر بود و در خيبر فاتح شد و غنائمي نصيب مسلمان‌ها شد، گفتند ما هم در اين صحنه شرکت کنيم و از غنائم استفاده کنيم که دستور رسيد شما حق شرکت نداشته و بهره‌اي از غنائم نداريد. چند سؤال مربوط به مطالب قبلي بود، آنها را بازگو کنيم تا تتمهٴ مسئله فتح خيبر و پيروزي مسلمان‌ها و محروميت عدّه‌اي که منافق بودند يا ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[3] بودند روشن شود. در همين سوره مبارکهٴ «فتح» آيه هشت آمده است: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً﴾ که ما توضيح مبسوطي در اين زمينه نداديم، براي اينکه در سوره «احزاب» آيه 45 همين مطلب مبسوطاً گذشت. سوره «احزاب» آيه 45 اين است: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً﴾، اين بحث مبسوط آن‌جا بيان شد.

ناروايي حمل تقاضای ياری دين خدا در دعا بر حسادت

مطلب ديگر درباره سؤالي است که در دعاي ماه مبارک رمضان به خدا عرض مي‌کنيم: «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي‌»،[4] اين از سنخ حسادت و رقابت نامطلوب نيست که ما بگوييم که چرا خدا دين را به دست ما ياري بکند و به دست ديگري ياري نکند! دعاها چند قسم است، يک وقت شخصي مشکل خصوصي دارد، بيمار هست يا مديون هست که با ضمير متکلم وحده دعا مي‌کند: «رَبِّ اغْفِرْ لِي» و مانند آن؛ گاهي خانوادگي دعا مي‌کند: «وَ لِأَوْلَادِي‌ وَ لِمَن يَکُونُ حَقّ» و امثال آن؛ اما در مسائل اجتماعي، طبع اوّلي دعا اين است که براي جامعهٴ اسلامي و براي کلّ مسلمان‌ها باشد، اين دعايي که در تعقيبات نمازهاي ماه مبارک رمضان خوانده مي‌شود، همه‌ آنها موجبه کلّيه است: «اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيض اللَّهُمَّ ...»[5] همه اينها به نحو قضيه موجبهٴ کليه است و اختصاصي به بعض ندارد؛ اما در بعضي از موارد است که ذات اقدس الهي تهديد مي‌کند و مي‌فرمايد اگر شما دين خدا را ياري نکرديد، خداي سبحان شما را مي‌برد و يک عدّه ديگري را مي‌آورد که دين را به دست آنها ياري کند: ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ﴾[6] آن وقت ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾[7] از اين قبيل است يا ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ﴾ از اين قبيل است. در چنين فضايي به ما دستور دادند که بگوييم: خدايا! مبادا ما جزء کساني باشيم که دين تو را ياري نکنيم، تو ما را از بين ببري و يک گروه ديگر بياوري که دين را ياري کنند. «فتحصّل أنّ هاهنا اموراً ثلاثة»: يک وقت است که دعاها شخصي است، يک؛ يک وقت است قضيه خاصي در کار نيست، آن دعاها هم به صورت موجبهٴ کليه است که نمونه‌ آن هم همان دعاهاي تعقيب ماه مبارک رمضان است که «اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيض»، «اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ» و «اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ‌» که همه قضيه موجبهٴ کليه است، اين دو؛ بخش سوم اين است که فضا يک فضاي خطرناک و تهديدآميزي است که انسان در معرض آزمون الهي است! خدا فرمود شما بايد اين کار را انجام بدهيد، اگر اين کار را انجام نداديد خدا دست از دين خود برنمي‌دارد، شما را مي‌برد، يک عدّه ديگر مي‌آورد و دين را به دست آنها آباد مي‌کند: ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ﴾، در چنين فضايي اين دعاي نوراني وارد شده است که «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي‌»، اين هم مربوط به آن دعاي نسبي است.

تقويت قول چهارم از اقوال چهارگانه در تفقّه قليل منافق

مطلب ديگر درباره اينکه فرمود: ﴿لاَ يَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِيلاً﴾، اين چهار وجه داشت که «أقوي الوجوه» وجه «رابع» بود؛ آن وجوه سه‌گانه قبل اين است که ﴿لاَ يَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِيلاً﴾؛ يعني اينها بعضي از مطالب را مي‌فهمند و بعضي‌ها را نمي‌فهمند؛ وجه دوم آن است که بعضي از اينها مي‌فهمند و اکثري اينها نمي‌فهمند؛ وجه سوم اين است که سطح فهم اينها و ادراک اينها پايين است، اينها فقط بديهيات و چيزهاي ساده را مي‌فهمند و ظاهر آنچه را که سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) پذيرفت، اين وجه سوم است. ﴿لاَ يَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِيلاً﴾ وجه اوّل و وجه دوم مورد قبول ايشان نيست، همين وجه سوم است که شايد بد نباشد؛ اما دقيق‌تر از همه وجه چهارم است که در بحث ديروز اشاره شد، برابر روايتي بود که خود روايت احيا کرده است و آن آيه اين است که منافق ﴿لاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِيلاً﴾[8] آن‌جا ذکر است و اين‌جا فهم است! منافقين کم به ياد خدا هستند، در حالي که منافق اصلاً ديني ندارد: ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ﴾،[9] در چنين شرايطي منافق اصلاً خدا را قبول ندارد تا ـ چه کم و چه زياد ـ به ياد خدا باشد. در روايات اين نکته هست که منافق جز براي دنيا به ياد خدا نيست، چون در حضور ديگران است و فقط براي دنياست، اين يک؛ ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾،[10] اين دو؛ پس اينها ﴿لاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِيلاً﴾، سه.[11] اين واقع جزء نکته‌هايي است که کمتر به ذهن انسان مي‌آيد و براي اين يک دقّت معصومانه لازم است، چون برهان اين است که اصلاً منافق خدا را قبول ندارد تا به ياد خدا باشد! آيه که دارد ﴿لاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِيلاً﴾، آن‌جا اين اشکال هست، براي اينکه منافق اصلاً چه کم چه زياد، کافر است، او خدا را قبول ندارد! پرسش: آيا ذکر ظاهري اين‌جا منظور است؟ پاسخ: بله! منافق وقتي که ذکر مي‌گويد «لِلدُّنْيَا» است، اينکه براي آخرت نيست! و دنيا هم ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾ و اگر نبود اين تفطّن و دقّتي که در روايت هست، اين مطلب به ذهن نمي‌آمد، مگر همين سه ـ چهار وجهي را که اين‌جا ذکر کردند؛ الآن اين‌جا هم همين‌طور است! اينها فقط مطالب دنيا را مي‌فهمند، چيزي که اُخروي است اينها معدوم مي‌پندارند، مي‌گويند قصه است، افسانه است ﴿أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ﴾،[12] اين ﴿رَجْعٌ بَعِيدٌ﴾[13] است! اين شدني نيست! اين چه حرف افسانه‌اي است که اينها مي‌زنند! اين ـ معاذالله ـ اساطير اوّلين است! کسي که فکرش اين است مسئله قيامت و بهشت و جهنّم و اينها اسطوره و افسانه است، او اصلاً چيزي در اين زمينه درک نمي‌کند و اگر احياناً به مسلمان‌ها در جريان فتح خيبر و مانند آن مي‌گويند که ما با شما باشيم، براي دنياست و همين براي غنيمت است.

ممکن نبودن تغيير کلام خدا با حضور منافقين در خيبر

مطلب ديگر اين است که فرمود: ﴿لَن تَتَّبِعُونَا كَذلِكُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ﴾، شما مي‌خواهيد کلام خدا را عوض بکنيد! چون خدا به پيغمبرش(صلي الله عليه و آله و سلم) وعده داد و فرمود اينها اهل اينکه دين را ياري کنند و در صحنه نبرد حضور پيدا کنند نيستند. در سوره مبارکهٴ «توبه» آيه 83 اين‌طور به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) وحي شد، فرمود: ﴿فَإِن رَجَعَكَ اللّهُ إِلَي طَائِفَةٍ مِنْهُمْ﴾، آن‌جا هم در ذيل همين آيه 83 سوره «توبه» گذشت که اين «رَجَعَ» دو باب دارد؛ يک باب لازم دارد که مصدر آن «رجوع» است «رَجَعَ يرجِعُ رجوعاً» و يک باب متعدي دارد که مصدر آن «رَجعْ» است ﴿رَجْعٌ بَعِيدٌ﴾؛ يعني «ارجاعٌ بعيد». اين‌جا دارد که ﴿فَإِن رَجَعَكَ اللّهُ﴾ که اين از «رَجَعَ يرجِعُ» مصدرش «رَجعْ» است و نه «رجوع»؛ لذا متعدي است. ﴿فَإِن رَجَعَكَ اللّهُ إِلَي طَائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُل لَن تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً﴾، اينکه وجود مبارک پيغمبر فرمود اصلاً شما ما را ياري نمي‌کنيد، از کجا مي‌گويد؟ اين علم غيب است! اين را ذات اقدس الهي به حضرت اعلام کرد، حالا اينها مي‌خواهند در فتح خيبر و امثال خيبر حضور پيدا کنند، آيه نازل شد شما مي‌خواهيد کلام خدا را تغيير بدهيد، اصلاً شدني نيست! نه اينکه اين کار را مي‌خواهيد بکنيد و کار بدي است که نهي از منکر بکند، مي‌گويد اين کار شدني نيست، چون خداي سبحان فرمود شما نمي‌آييد، اگر هم حرکت کنيد مشکلي براي شما پيدا مي‌شود که در راه مي‌مانيد. وقتي که خدا فرمود: ﴿فَقُل لَن تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَ لَن تُقَاتِلُوا مَعِيَ عَدُوّاً﴾، براي اينکه ﴿إِنَّكُم رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ حالا ﴿فَاقْعُدُوا مَعَ الْخَالِفِينَ﴾[14] شما با زن‌ها و مردهاي پير حالا در خانه‌هايتان بنشينيد اين ﴿وَ قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ﴾[15] براي همين‌هاست! ﴿مَعَ الْخَالِفِينَ﴾ براي اينهاست! اينها مي‌خواهند با آمدنشان در جريان فتح خيبر کلام خدا را عوض بکنند، چند وجه براي تبديل کلام الهي ذکر شده است که يکي از آنها همين است: ﴿يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُوا كَلاَمَ اللَّهِ﴾، ما از خودمان علم غيب نداريم که بگوييم شما توفيق آنکه بعد توبه کنيد را نداريد و نمي‌آييد، شما ـ اين چند نفر منافق ـ کساني نيستيد که دين را ياري کنيد، چون ذات اقدس الهي فرمود و من هم به شما اعلام کردم؛ خدا فرمود ﴿فَقُل﴾ به اينها بگو که ﴿لَن تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَ لَن تُقَاتِلُوا﴾، حالا شما مي‌خواهيد برخلاف حرف خدا عمل کنيد؟ شدني نيست، نه اينکه معصيت است! يک وقت است کسي برخلاف شرع عمل مي‌کند و غيبت مي‌کند که مي‌گوييم برخلاف دستور خدا عمل کرده است، چون آن دستور، دستور تشريعي است؛ اما يک وقت خدا «إخبار» غيب کرد، فرمود اينها کساني نيستند که دين را ياري کنند، حالا شما مي‌خواهيد صورت‌سازي کنيد و براي غنيمت مي‌خواهيد بياييد، يعني ما دين را ياری کرديم! اين ﴿يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُوا كَلاَمَ اللَّهِ﴾ است که موفق نمي‌شوند.

تفاوت ذکر نام مردم مدينه و اعراب متخلّف از همراهی در قرآن

بعد در جمع اينها ـ اينها گروه فراواني بودند، جمعيت مدينه که هزار و چهارصد يا هزار و پانصد نفر نبود، در جريان فتح مکّه چند برابر حضور پيدا کردند ـ قسمت مهمّ اين کساني که نمي‌آمدند، تعبير قرآن در اين بخش‌ها نسبت به آنها اعراب است، فرمود: ﴿وَ مِنَ الأعْرَابِ﴾[16] اين‌چنين هستند؛ آيه يازده اين است: ﴿سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الأعْرَابِ﴾. خود مدينه را قرآن کريم با احترام نام مي‌برد و اهل مدينه را با اجلال و تکريم مي‌ستايد که فرمود: ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ﴾،[17] مردم مدينه مهاجران را دوست دارند ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾، ﴿خَصَاصَةٌ﴾ يعني جزء مختصات ويژگي‌هاي خود آدم؛ يعني آن مقداري که براي آدم لازم هست، اين را مي‌گويند «خَصَاصَة»؛ کسي که فقير است و نيازمند است، به هر حال يک مختصر قوتي تهيه مي‌کند، اين «خَصَاصَة» اوست. اين آيه مي‌فرمايد: ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾؛ جزء مختصات و نيازهاي آنها، آن‌جا که فقر و حاجت دارند «وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ حَاجَة»؛ آنچه مورد حاجت و مورد نياز آنهاست را هم به اين مهاجرين مي‌دهند؛ اينها اهل ايثار هستند. «ايثار» آن است که کسي ديگري را بر خود مقدم بدارد و «استئثار» آن است که خود را بر ديگري مقدم بدارد. فرمود مردم مدينه اولاً مهاجردوست هستند ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ﴾، ثانياً ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾؛ خودشان اگر حاجت داشته باشند، مهاجرين را بر خود مقدم مي‌دارند، اين مردم را قرآن با احترام نام مي‌برد؛ اما ﴿الأعْرَابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفَاقاً﴾[18] که در آيات ديگر مطرح است، آنها غير از عرب هستند! آن بَدوها[19] و بيگانه‌ها و بياباني‌ها و امثال آنها که از تمدّن ديني دور هستند، از آنها به عنوان ﴿مِنَ الأعْرَابِ﴾ ياد کرده است.

امکان وجود افراد قابل توبه در ميان متخلّفين از همراهی پيامبر

فرمود: ﴿سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الأعْرَابِ﴾ و در آيات بعدي هم از اعراب سخن به ميان مي‌آيد نه از عرب؛ معلوم مي‌شود که يک عدّه بودند که ﴿لاَ يَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِيلاً﴾ بودند، يک عدّه بودند که احکام دين هنوز براي آنها جا نيفتاده بود، لکن ممکن بود در بين اينها افرادي باشند که قابل توبه باشند، همه اينها که آن‌طور نبودند! و در آيه 83 سوره مبارکه «توبه» هم نفرمود که به نحو موجبهٴ کليه همه شما اين‌طور هستيد! خطاب به عدّه‌اي کرد و فرمود: ﴿لَن تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً﴾. اينها مي‌خواستند در فتح خيبر شرکت کنند، فرمود: ﴿يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُوا كَلاَمَ اللَّهِ﴾، ولي در جمع اين مردم کساني بودند که قابل توبه، هوشياري، بيداري، تبشير و إنذار بودند.

دعوت پيامبر از متخلّفين تائب به جبران گذشته با حضور در جنگ آينده

فرمود اگر بخواهيد برگرديد راه باز است، جنگي ما در پيش داريم ﴿قُل لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الأعْرَابِ﴾، باز سخن از اعراب است! به آنها بفرما: ﴿سَتُدْعَوْنَ إِلَي قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾، حالا يا «ثقيف»[20] است يا «هوازن»[21] است يا «روم» هست، برخي‌ها «ايران» را احتمال دادند يا جريان تبوک بود که براي رومي‌ها بود؛ فرمود يک قوم نيرومندي با ما درگير هستند و ما با آنها درگير هستيم که دو راه دارد: ﴿تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ﴾؛ يا جنگ يا اسلام! اينها اهل کتاب نيستند که سه راه باشد؛ يا جنگ باشد يا جزيه باشد يا اسلام! اينها اهل کتاب نيستند، لذا چون کافر حربي‌ هستند دو راه بيشتر ندارند: يا اسلام يا مبارزه! ما هم در معرض خطر اينها هستيم و اينها را بايد سرجايشان بنشانيم.

اِخبار قرآن از نتيجه اطاعت و سرپيچی در جنگ آينده

﴿فَإِن تُطِيعُوا﴾؛ اگر اينها در آن صحنه بعد آمدند، معلوم مي‌شود توبه کردند که ﴿يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً﴾. ﴿فَإِن تُطِيعُوا﴾؛ اگر آمديد اَجر حَسَن خدا به شما مي‌دهد. اما ﴿وَ إِن تَتَوَلَّوْا﴾؛ اگر نيامديد ﴿كَمَا تَوَلَّيْتُم مِن قَبْلُ﴾؛ قبلاً هم در جريان «صلح حُديبيه» شرکت نکرديد و در آزمون‌هاي ديگر هم حضور پيدا نکرديد ﴿يُعَذِّبْكُمْ عَذَاباً أَلِيماً﴾. اينها گروهي هستند که در چند آيه قبل درباره آنها فرمود: ﴿وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ﴾، در آيه شش همين سوره فرمود: ﴿وَ يُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِيراً﴾؛ اينها اگر دوباره بر همان عِناد خودشان پافشاري کردند، معلوم مي‌شود که منافق هستند، نه «ضعيف الايمان»! براي اينکه ما تمام راه‌ها را براي اينها باز گذاشتيم و اين هم امتحان اخير بود. اين ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ﴾ در برابر آيه هجده همين سوره مبارکه است، فرمود آنها که «تَحْت الشَّجَرَة» بيعت کردند: ﴿لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ﴾، پس يک عدّه هستند که ﴿رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ﴾[22] هستند و يک عدّه هم ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ﴾ مي‌باشند؛ يک عدّه ﴿الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ﴾[23] هستند و يک عدّه هم ﴿مَرْضِيّاً﴾[24] مي‌باشند، ﴿لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ﴾.

ادعای فخر رازی بر نبود منافق بعد از پيامبر و استفاده علامه طباطبايي از آن

اين‌جا فخر رازي مي‌گويد که بعد از رحلت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هيچ منافقي بر مذهب اهل سنّت باقي نمانده است،[25] درست هم هست! يک بيان نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه دارد که آن بيان تا حدودي مبسوط است، ولي سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) اين را در الميزان[26] خيلي بازتر کرده است و آن عصاره بيان اين است که بخش قابل توجّهي از مردم صدر اسلام منافق بودند، به دليل اينکه در جريان جنگ اُحُد بخشي از اينها شرکت نکردند، در «صلح حُديبيه» شرکت نکردند و عدّه‌اي از اينها هم در جريان آن «ليلةُ التبوک» در کنار درّه ايستادند که شتر حضرت را بِرَمانند و حضرت را ترور کنند که موفق نشدند؛ همه اين منافقيني که در اين همه آيات هست، نشان مي‌دهد که گروهي از مردم آن سرزمين در صدر اسلام منافق بودند که حتي حاضر شدند با بدترين بي‌شرميِ اجتماعي، آن «إفک» را دامن بزنند و همسر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را متّهم کنند که از اين رسوايي بدتر نبود! تا اين‌جا هم حاضر شدند که آيه يازده به بعد سوره مبارکه «نور» در همين قصه «إفک» است[27] پس هر کاري از دست اينها برآمد کردند؛ هم در جاسوسي نسبت به يهودي‌ها يا جاسوسي نسبت به مشرکين تا همين که حادثه‌اي پيش آمد، فوراً به طرف کفّار گرايش داشتند؛ اينها مي‌گفتند که شايد اوضاع برگردد و نظام اسلامي شکست بخورد ما چرا آسيب ببينيم! اين حرف بود: ﴿فَتَرَي الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَي أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَي اللّهُ أَن يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَي مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ﴾[28] فرمود چرا حالا تا حادثه‌اي پيش آمد با مشرکين تماس مي‌گيريد؟ اينها بودند! استدلال حضرت امير(سلام الله عليه) اين است که اين گروه با پيغمبر نساختند و تا هر جا که مقدورشان بود اقدام کردند و بخش وسيعي از آيات مدنی هم درباره منافقين است، اين اصل اوّل؛ بعد از رحلت حضرت و تبديل غدير به سقيفه، همه اين کارشکني‌ها برطرف شد و ما ديگر منافق در مدينه نداشتيم! فخر رازي هم در ذيل همين آيه مي‌گويد که بعد از رحلت پيامبر روي مذهب اهل سنّت هيچ منافقي نبود، به حسب ظاهر هيچ کارشکني نبود! آنها که با پيغمبر نساختند، با سقيفه ساختند! حضرت در نهج‌البلاغه با بياني که سيدنا الاستاد توضيح مي‌دهد، اين است که يا بايد بگوييم اين جمعيت کثير از منافقين دفعتاً مُردند، اين که نيست! دفعتاً توبه کردند و مثل سلمان و اباذر شدند، اين هم که نيست! با سقيفه و باند سقيفه‌اي‌ها ساختند «کما هو الحق»؛ با حکومت ساختند، با سقيفه ساختند و ديگر کارشکني نمي‌کردند؛ مخصوصاً با عثمان و مانند اينها. اين بيان حضرت در نهج‌البلاغه ذيل اين جمله است که «النَّاسُ‌ مَعَ‌ الْمُلُوكِ‌ وَ الدُّنْيَا»[29] هر جا قدرت است يک عدّه زيادي هم راه مي‌افتند دنبالش مي‌روند! اينکه سعدي گفت: «النّاسُ عَلي دِينِ مُلُوکِهِم»[30] ريشه‌ آن در اين جمله نوراني حضرت امير است که «النَّاسُ‌ مَعَ‌ الْمُلُوكِ‌ وَ الدُّنْيَا». سيدنا الاستاد در الميزان اين را خوب باز کردند که اين همه منافقين کجا رفتند؟ فخر رازي هم اقرار دارد که بعد از رحلت حضرت ما منافق نداشتيم، منافق نداشتيم يعني همه اينها دفعتاً مُردند؟ اينکه نيست! همه اينها دفعتاً برگشتند و مثل سلمان و اباذر شدند، اين هم که نيست! همه اينها با سقيفه ساختند؟ بله حق است؛ لذا فرمود: النَّاسُ‌ مَعَ‌ الْمُلُوكِ‌ وَ الدُّنْيَا.

بيان سيدالشهداء در ناپايداری مردم در امر دين

اين بيان نوراني سيدالشهداء(سلام الله عليه) براي همه ما آزمون است، فرمود اکثري مردم اين‌طور هستند: «النَّاسَ‌ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ»[31] چقدر اين بيان شيرين است! «وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَي أَلْسِنَتِهِمْ»! خيلي‌ها دينشان دين آدامسي است! قبلاً «مَصطکي»[32] بود، الآن آدامس است؛ اين آدامس مادامي که مختصر لذّت دارد، در فضاي کام و دهان مي‌گردد، وقتي به صورت يک پوست درآمده تُف مي‌کنند و مي‌اندازند دور. «النَّاسَ‌ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ»، «لَعق» «ما تلعق به الالسن» است. «وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَي أَلْسِنَتِهِمْ‌ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُون»؛ اکثري و يا بسياري از مردم اسلام آنها اسلام آدامسي است!

ضرورت تقاضای ثبات قدم در امر دين از خدای سبحان

اين است که استقرار در دين، و تثبيت در دين را تذکر دادند! هر وضويي که مي‌گيريم مستحب است هنگام مسح پا بگوييم: «ثَبِّتْنِي‌ عَلَي‌ الصِّرَاط»[33] نه يعني صراط مستقيم قيامت! آن‌جا وقتي انسان ثابت قدم است که اين‌جا در صراط مستقيم ثابت باشد. اين دعا اين نيست که ما اين‌جا هر کاري مي‌کنيم بکنيم، بعد از صراط و پل صراط به آساني بگذريم! يعني اين‌جا در صراط مستقيم باشيم که آن‌جا رفتيم به سرعت عبور بکنيم. «وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَي أَلْسِنَتِهِمْ‌ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ»، اين طبع دنياست! انسان بايد اين را طوري مديريت کند که نه خودش گرفتار اين وضع بشود و نه گرفتار کساني بشود که «يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ»، البته يک عدّه وجود دارند که قابل توبه‌ هستند؛ براي کساني که قابل توبه بودند فرمود راه باز است، ديگر «ثقيف» است يا «هوازن» هست.

تبيين معنای «أحسن القَصَص» بودن قرآن

اينها جزء امور تاريخي است که قرآن به آنها اعتنايي دقيق ندارد، اين يکي از نکاتي که فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾[34] نه «أحسن القِصَص» که اين «قَصص» مصدر است؛ اين ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ منصوب است تا مفعول مطلق نوعي باشد، ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ﴾ در جميع مطالب، نه قصه يوسف(سلام الله عليه)! ﴿نَحْنُ نَقُصُّ﴾ هم فعل مضارع است و هم استمرار را مي‌رساند؛ ما تمام قصه‌هايي که در قرآن نقل مي‌کنيم به بهترين روش نقل مي‌کنيم، نه اينکه قصه يوسف ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است! اوّلاً «قِصَص» نيست، بلکه «قَصَص» است به فتح «قاف» است، مصدر است، مفرد است و مفعول مطلق نوعي است «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ قَصَصاً أحسن»؛ ما بهترين روش قصه را داريم و بهترين روش قصه هم اين است که راست باشد، حکيمانه باشد، چيزي که دخيل نيست و جزء فضولات صحنه تاريخي است آنها را اصلاً نقل نمي‌کنيم؛ حالا اين‌جا چه قبيله‌اي بود، چه زماني بود و چه مکاني بود، اينها بحث‌هاي تاريخي است نه بحث‌هاي علمي، ما اينها را نقل نمي‌کنيم! حالا چه «هوازن» باشد، چه «ثقيف» باشد، چه «روم» باشد و چه اينکه برخي‌ها گفتند ايران باشد؛ چه زمان ما باشد و چه زمان بعد از ما باشد، به هر حال جنگي با کفّار غير اهل کتاب در پيش هست که دو راه هم بيشتر ندارد؛ اگر شما در آن صحنه حضور داشتيد ﴿فَإِن تُطِيعُوا﴾، آن وقت خداي سبحان توبه شما را مي‌پذيرد و اجر شما را اعطاء مي‌کند ﴿فَإِن تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً﴾؛ اما اگر اعراض کرديد، چه اينکه قبلاً هم در جريان «صلح حُديبيه» و مانند آن اعراض کرديد ﴿يُعَذِّبْكُمْ عَذَاباً أَلِيماً﴾، البته در اين جنگ ﴿لَيْسَ عَلَي الأعْمَي حَرَجٌ وَ لاَ عَلَي الأعرَجِ حَرَجٌ وَ لاَ عَلَي الْمَرِيضِ حَرَجٌ﴾، بر اينها حرجی نيست.

تفسير عقلی و عرفانی چگونگی رسيدن به اطاعت خدا با اطاعت رسول

عمدهٴ در ﴿وَ مَن يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ وَ مَن يَتَوَلَّ يعَذِّبْهُ عَذَاباً أَلِيماً﴾ وضع آن تبشير و أنذار روشن است؛ اما در اين‌جاها که دارد اگر کسي مطيع پيامبر است مطيع خداست، اين دوگونه تفسير دارد که بين اينها هم خيلي فرق است؛ يک وقت است ما مي‌گوييم رسول از آن جهت که رسول است پيام خدا را مي‌رساند، اين حق است: ﴿مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾[35] اين حق است، براي اينکه رسول «بما انّه رسول» براساس ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾،[36] جز پيام الهي چيزي ديگر نمي‌رساند؛ يک وقت است که اين‌گونه از آيات را براساس «قُرب نوافل»[37] حلّ مي‌کنيم در «قُرب نوافل» که اين حديث را فَريقين[38] نقل کرده‌اند، فرمود بنده من به من نزديک مي‌شود «لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّي أُحِبَّهُ»؛ من مي‌شوم مُحِب، او مي‌شود محبوب و او مي‌شود «حبيب الله». وجود مبارک حضرت که «حَبِيبُ اللَّه‌» است در درجه اوّل اين «فعيل» به معناي فاعل است و در درجه دوم همين «فعيل» به معني مفعول است؛ او محبّ خدا بود، بعد محبوب خدا شد، وقتي محبوب خدا شد ذات اقدس الهي در فصل سوم که «منطقة الفراغ» است، نه فصل اوّل که ممنوع است و نه فصل دوم که ممنوع است؛ يعني در مقام ذات نه، در صفات ذات که عين ذات است نه، در مقام فعل و تجلّي و ظهور «كُنْتُ ... لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا». در اين فصل سوم فعل خدا در دست پيغمبر(صلوات الله و سلامه عليه) ظهور مي‌کند، آن وقت ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾[39] معناي آن خوب روشن مي‌شود، ﴿مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾ معناي آن خوب روشن مي‌شود؛ اما بين اين دو تفسير خيلي فرق است؛ هر دو حق است؛ اما يکي براساس قرارداد عقلايي و اجتماعي معنا مي‌شود و يکي هم براساس مشاهدات عرفاني معنا مي‌شود.

رضايت الهی ثمره اطاعت مؤمنان از پيامبر

﴿مَن يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ﴾، اين گروه ﴿لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ﴾، براي اينکه ﴿إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ﴾، آن‌جا هم که فرمود: ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾، چطور ﴿يَدُ اللَّهِ﴾؟ براي اينکه دست خدا همان دستي است که پيغمبر دارد كُنْتُ ... يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا. پرسش: جمع بين اين آيات اخيری که راجع به دشمنی کردن منافقين با پيامبر(صلی الله عليه و آله و سلّم)، با آن آيه‌ای که در صدر سوره فتح است که فرمود: ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ﴾[40] چطور جمع می‌شود؟ پاسخ: براي اينکه اين‌جا فتحي نبود! فرمود دنيا را به کام اين منافق بدهي برنمي‌گردند! پرسش: قرار شد اين حالت بدی را که نسبت به پيامبر داشتند با اين؟پاسخ: اينها نسبت به مردم مکّه بود، اينها که در خود مدينه بودند و «أَعْدَي عَدُوِّ» حضرت بودند و ﴿أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفَاقاً﴾[41] بودند، پشت سر حضرت نماز مي‌خواندند! اينها که با حضرت روبه‌رو نبودند، فتح مکه برای آنهايي بود که حضرت در زمان حضورش در مدينه «آلههٴ» اينها را محکوم مي‌دانست، رأي اينها را «تَسفيه» مي‌کرد که شما سفيهانه صَنَم و وَثَن را مي‌پرستيد که بعد هم جنگ بدر و خندق و امثال آنها پيش آمد که حضرت عدّه زيادي از آنها را کُشت و اسير گرفت، آنها دشمن حضرت بودند و حضرت را «مُذنب» مي‌دانستند که با فتح مکه مسئله حلّ شد؛ اما اين منافقين داخلي که «أَعْدَي عَدُوِّ» بودند، اينها اصلاً پشت سر حضرت نماز مي‌خواندند و عداوتي را ظاهر نمي‌کردند! اينها اصلاً خدا را قبول نداشتند، اينها به دنبال غنيمت بودند؛ آن روز غنيمت به دست نياوردند، در جريان فتح خيبر خواستند غنيمت به دست بياورند. ﴿فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ﴾ اينها که «تحت الشّجره» آزمون شدند، امتحان شدند و واقعاً تثبيت قلب را از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌کردند، خدا در قلب‌هاي اينها آگاه بود که اينها واقعاً مؤمن هستند؛ لذا ﴿وَ مَغَانِمَ كَثِيرَةً﴾ که در جريان فتح خيبر اينها سهمي از فتح و غنيمت داشتند.

 


[1] صلح حُدَيبيه، پيمان صلحي بود که در سال ششم هجري بين پيامبر(صلی الله عليه و آله و سلّم) و مشرکان مکه، در منطقه حديبيه امضا شد و در سوره فتح به آن اشاره شده است. مسلمانان که براي به جا آوردن مناسک حج عمره رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکين قريش مواجه شدند، پيامبر(صلی الله عليه و آله و سلّم) تصميم گرفت شخصي را به سوي قريش بفرستد تا مذاکره کند، پس از عزيمت فرستاده و شايعه خبر قتل وي، پيامبر(صلی الله عليه و آله و سلّم) مسلمانان را به پيماني معروف به بيعت رضوان فراخواند، پس از مذاکراتي بين طرفين سرانجام پيمان صلح حديبيه بسته شد.
[19] لغت‌نامه دهخدا، بدو: [ب َدْ وْ] (از بدء عربي ) ابتدا و آغاز؛ (غياث اللغات): اوّل از هر چيزي و آغاز و ابتدا و شروع.
[20] ثقيف از قبايل مشهور و نيرومند و پرجمعيت عرب بود که مردمش در طائف و اطرافش سکونت داشتند. اين قبيله دو طائفه مهم «احلاف» و «بني مالک» داشت که جنگ‌ها و نبردهاي داخلي بسياري بين آنها روي داده بود. مردم ثقيف مشرک و بت‌پرست بودند و بتخانه‌ معروف لات به آنان تعلق داشت. رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) در ماه شوال سال هشتم هجري قمري پس از فتح مکّه به جنگ قبيله هوازن و ثقيف رفت و در منطقه حنين جنگ سختي با آنان کرد که به شکست آن دو قبيله منتهي شد.
[21] هوازن نام قبيله‌اي از طايفه قيس عيلان از تبار عدنائيان بود. اين قبيله تيره‌هاي فراواني داشت که بني سعد بن بکر، بني معاويه بن بکر و بني منبه بن بکر از مشهورترين آنان به شمار مي‌آمدند. آنان در منطقه نجد نزديک يمن سکونت داشتند و حنين از سرزمين‌هاي مهم‌شان بود. آنان مردمي بت‌پرست بودند؛ مهم‌ترين بت‌شان «جهار» بود که در بازار عکاظ قرار داشت.
[30] گلستان سعدي، ديباچه.
[32] شيره زريني زرد رنگي است که در فارسي به نام‌هاي: «رماس»، «رماست»، «کِيه» خوانده شده است. در کتاب‌هاي طب سنتي با نام‌هاي: «مصطکي»، «مصطکي رومي»، «کندر رومي»، «مستکي» و «علک رومي» ذکر شده است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo