< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

95/03/05

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسير آيات 8 تا 10 سوره فتح

﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (۸) لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (۹) إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَي نَفْسِهِ وَ مَن أَوْفَي بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (۱۰)﴾

بعضی از برکات مقدماتی رسيدن به فتح مبين و ارتباط آن با مغفرت پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)

سوره مبارکهٴ «فتح» که ـ ملاحظه فرموديد ـ در مدينه نازل شد، چندين بخش مهم را به همراه دارد: يکي مربوط به صدر اين سوره است که مغفرت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را محصول آن فتح مُبين مي‌داند؛ يکي هم جريان «صلح حُديبيه»[1] است؛ دومی هم جريان «بيعة الرضوان»[2] است که همه بيعت کردند؛ سومی هم اينکه اينها زمينه بود براي آن پيروزي نهايي که فتح مکّه است و بعداً خواهد آمد. در صدر اين سوره سخن از مغفرت حضرت به وسيله فتح مُبين است که فرمود: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً ٭ لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِكَ وَ مَا تَأَخَّرَ﴾،[3] اين فتح مُبين براي مغفرت «ذَنب» است و روشن هم است که بين فتح و بين مغفرت تناسبي نيست. يک اشکال در اين است که اصلاً معصوم «ذَنب» ندارد که آن مسئله کلامي است و يک صحبت در اين است که بين اين صدر و ذيل تناسب نيست؛ يعني فتح مُبين نمي‌تواند دليل مغفرت باشد، ولو آن شخص «ذَنب» داشته باشد! پس آن مسئله کلامي که «لَا ذَنْبَ بِالرَّسول» مطلب ديگر است؛ اما اين مسئله تناسب بين سبب و مسبّب است که فرمود اين سه فتح مُبين براي مغفرت است؛ در اين‌جا وجوهي بيان شد که احياناً بعضي از سؤال‌ها را هم به همراه داشت.

تبيين فضای مصر و مکه و ارتباط آن با «ذَنب» موسای کليم و پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)

توضيح مطلب اين است که فضاي مکّه مثل فضاي مصر بود، فضاي مصر در زمان وجود مبارک موساي کليم(سلام الله عليه)، مخالفِ با وجود حضرت بود و او را تحمّل نمي‌کرد، براي آن قتلي که به وسيله حضرت انجام شد: ﴿إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ﴾[4] را به همراه داشت، «مؤتَمَر» يعني نشست مشورتي، «إئتِمار» يعني مشورت کردن، ﴿وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُم﴾؛[5] يعني مشورت کنيد. آن مرد مصري به عرض موساي کليم(سلام الله عليه) رساند که اينها کنگره، همايش، نشست و «مؤتمر»ي تشکيل دادند که نتيجه آن کشتن توست ﴿إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ﴾، پس فضاي عمومي مصر مخالف با موساي کليم بود. موساي کليم(سلام الله عليه) بعد از آن قتل، يک رابطه‌اي با خدا برقرار کرد که مسئله قتل به پايان رسيد و يک پيوند سياسي ـ اجتماعي هم با مردم مصر حاصل شد که اين همچنان باقي است؛ آن پيوندي که وجود مبارک موساي کليم با خداي خود برقرار کرد اين بود که در آيه شانزده سوره مبارکهٴ «قصص» دارد: ﴿رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي﴾؛ من اين کار را که کردم، به خودم ستم کردم! ﴿فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ﴾، آن کار حالا ترک اُولي بود يا هر چه بود، قبل از نبوت بود و آن شخص مستحق قتل بود، همه اينها بماند؛ ولي موساي کليم به خدا عرض کرد: ﴿رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ﴾، پس رابطه بين موساي کليم و بين ذات اقدس الهي ـ رابطه معصومانه ـ همچنان ثابت است، هيچ «ذَنبي» بين موساي کليم و خدا نيست؛ اين مطلب تمام شد. بعد از اينکه حضرت آمدند مَدين و با شعيب(سلام الله عليه) زندگی کردند و که ساليان متمادي مسئوليت داشتند، بعد بين راه به مقام نبوت رسيدند، بعد هم مأمور شدند بيايند مصر و مردم را هدايت کنند، در آيه دَه سوره مبارکهٴ «شعراء» اين آيه آمده است: ﴿وَ إِذْ نَادَي رَبُّكَ مُوسَي أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾؛ اينها ظالم هستند نه تو! بايد بروي مصر و اينها را هدايت کني! قوم فرعون را هدايت کني ﴿أَلاَ يَتَّقُونَ﴾،[6] در چنين فضايي وجود مبارک موساي کليم عرض کرد: ﴿رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ ٭ وَ يَضِيقُ صَدْرِي وَ لاَ يَنطَلِقُ لِسَانِي فَأَرْسِلْ إِلَي هَارُونَ﴾،[7] چرا؟ چون ﴿وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾؛[8] من نزد تو «مُذنب» نيستم، من ساليان متمادي گفتم: ﴿رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي﴾، اگر چه شما هم محبّت کرديد و رابطهٴ من و شما هم صاف است؛ ولی فضاي عمومي مصر مرا تحمّل نمي‌کند: ﴿وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾، ذات اقدس الهي فرمود نخير! بايد بروي! کار تمام شده است و من آن را هم تأمين مي‌کنم، اين فضاي مصر بود. فضاي مکّه هم اين‌چنين بود! وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) در برابر شرک و کفر آنها ايستاد، آنها گفتند: ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلٰهاً وَاحِداً﴾[9] که قبلاً همين فکر بود، حضرت در برابر بت‌ها گفت کاري از اين سنگ و چوب ساخته نيست و به مقدّسات اينها نقدي وارد کرد؛ لذا نزد مردم مکّه حضرت «مُذنب» بود؛ ساليان متمادي ـ در طي اين سيزده سال ـ نزد مردم مکّه «مُذنب» بود، بعد از اينکه هجرت فرمود و از مکّه به مدينه آمد، جنگ بدر و خندق و اُحد و اين جنگ‌ها پيش آمد و عدّه زيادی از مشرکان مکه کشته شدند، عدّه زيادی هم به اسارت درآمدند و عدّه‌اي هم به چاه انداخته شدند که در جريان بدر آن‌جا يک «قَليب»[10] و چاهي است؛ الآن هم که شما به زيارتگاهِ مشهد بدر مي‌رويد، مي‌بينيد که ديواري است که شهدا در پشت اين ديوار مدفون هستند و بيرون اين ديوار هم يک «قَليب» و چاهي است که اجساد نَحس اين مشرکين انداخته شده است. مشرکين چنين فضايي را قبلاً در مکّه ديدند و الآن هم بعد از مهاجرت در مدينه مي‌بينند، فضاي عمومي مکّه عليه پيغمبر است. حالا وجود مبارک پيغمبر به خدا عرض نمي‌کند ﴿وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾، مقام شامخ آن حضرت خيلي برتر از مقام موساي کليم(سلام الله عليهما) است؛ ولي به هر حال فضاي عمومي مکّه عليه پيغمبر است. جريان فتح مُبين که محصول «صلح حديبيه» بود و طرفين امضا کردند که متعرّض يکديگر نشوند و آنها قول دادند که سال بعد حضرت وارد مکّه بشوند، الآن با هزار و اندي آمدند؛ اما سال بعد چندين برابر بيايند که اين زمينه بود براي فتح بعدي، در چنين فضايي فرمود: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً﴾ تا آن فضاي «سوء» و «ذَنب» و گناه و فضاي سياسي ـ اجتماعي تلخ که عليه تو بود برطرف شود. در فضاي مصر آن فضاي غالب عوض شد، گرچه فرعون و هامان و امثال آنها به کفر خودشان ادامه دادند؛ فضاي عمومي مکّه هم برگشت که خيلي‌ها موحّد شدند، مسلمان شدند، توبه کردند، ايمان آوردند و به مقامات عاليه رسيدند، گرچه بيت ابوسفيان پليد همچنان کافرانه بوده و به صورت نفاق زندگي مي‌کردند؛ فضاي عمومي مکّه با اين فتح عوض شد، چه اينکه فضاي عمومی مصر با آن فتح عوض شد؛ البته اندک افرادی هم بر کفر و نفاق خودشان ادامه دادند، چه در مصر و چه در مکّه؛ اين برای فضاي عمومي بود.

مذاکره پيامبر با نماينده مشرکان مکه درباره واژه‌های صلح‌نامه

در جريان صلح هم که بنا شد صلح‌نامه بنويسند ـ شما در کتاب‌هاي تاريخ و همچنين روايات، فراوان مي‌بينيد و سيدنا الاستاد در الميزان[11] مبسوطاً بيان کرد ـ وجود مبارک پيغمبر با «سُهَيْل بْن عَمْر» و افراد آنها مذاکره کرد که چطور بنويسند؛ در صدر آن نوشته بود «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم»، آنها روي کلمه به کلمه اشکال کردند که «و ما الرحمن»؟ بايد بگوييد: «بِاسْمِكَ اللَّهُم‌»، اين عوض شد با «بِاسْمِكَ اللَّهُم‌»،[12] بعد نوشته شد که «هَذَا مَا صَالَحَ عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه‌ [عَلَيْهِ وَ عَليٰ آلِهِ آلَافُ التَّحِيَّةِ وَ الثَّنَاء]» با مردم مکّه، آنها گفتند ما اگر شما را به عنوان رسول قبول مي‌کرديم که نزاعي نداشتيم، نبايد بنويسيد «رَسُولُ اللَّه‌»! بايد بنويسيد «مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّه‌»! نويسنده هم وجود مبارک حضرت امير بود، مأمور شد که اين کلمه «رَسُولُ اللَّه‌» را خط بزند، حضرت امير عرض کرد که من اين کار را نمي‌کنم؛ من روي کلمه نوراني «رَسُولُ اللَّه‌» را خط نمي‌زنم، آن وقت حضرت فرمود به خود من بگو کدام کلمه است و وجود مبارک پيغمبر ـ اين در نقل‌ها هست ـ خودش شخصاً اين کلمه «رَسُولُ اللَّه‌» را تبديل فرمود به «مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّه‌»،[13] همان نام شريف خودشان را بردند. اين زمينه شد که مشرکين مکّه کم‌کم موافقت کنند، حضرت با هزارها نفر در آينده وارد مکّه بشود، حجّ و مراسمشان را انجام بدهند.

اصلاح فضای سياسی، اجتماعی مکه نسبت به پيامبر با فتح مکه

اين «صلح حُديبيه» زمينه آن فتح مکه شد، آن وقت کلّ فضاي مکّه که عليه حضرت بود در فتح مکّه برگشت و فتح زمينه رحمت شد، عنايت شد و به حضرت ايمان آوردند که ﴿يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً﴾.[14] آنهايي که «بغضاء» و کينه حضرت را در دل داشتند ـ هم در زمان حضور حضرت در مکّه براي اينکه به «آلهه» اينها که نزد اينها مقدس بود نقد وارد مي‌کرد و هم بعد از هجرت که جريان جنگ بدر و خندق و اينها پيش آمد، عدّهٴ زيادي از اينها کشته شدند، عدّهٴ زيادي از اينها به چاه افتادند و عدّهٴ زيادي از اينها به اسارت رفتند، فضاي عمومي مکّه عليه حضرت بود ـ با فتح مکّه که ﴿يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً﴾ فضا برگشت. آن گروه اندک يعني بيت ابا سفيان که طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که اينها «مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا»[15] که قبل از فتح مکّه کافر بودند و بعد از فتح منافق شدند، اين گروه اندک البته همچنان بر عداوتشان باقي ماندند. بنابراين جريان مکّه و جريان مصر از يک نظر شبيه هم است، و جريان وجود مبارک حضرت هم با جريان موساي کليم(سلام الله عليهما) از يک نظر شبيه هم است؛ البته «مع ما بينهما من التفاوت». پرسش: حضرت استاد! با اين تفصيل و ترتيبی که حضرتعالي فرموديد، کاملاً بين فتح مُبين و ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ﴾ ارتباط وجود دارد؛ اما در اول سخن فرموديد که ارتباطي ندارد! پاسخ: بله، چون اگر اين «ذَنب» ، «ذَنب» الهي باشد، هيچ ارتباطي نيست؛ اما اگر «ذَنب» نظير «ذَنب» در سوره «شعراء» باشد که موساي کليم فرمود: ﴿وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾ که «ذَنب» سياسي ـ اجتماعي باشد، کاملاً ارتباط برقرار است.

عدم دلالت آيه بر آمرزش گناهان آينده از پيامبر و استفاده اباحه‌گری از آن

مطلب ديگر اين است که در ﴿مَا تَقَدَّمَ﴾ و ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾،[16] اين ﴿تَأَخَّرَ﴾ فعل ماضي است و نه فعل مضارع! نه «مَا يَتَأَخَّرَ»! يعني در گذشته گناهان سابق و لاحق، نو و کهنه، قديم و جديد هر چه بود بخشيده شد ﴿مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِكَ وَ مَا تَأَخَّرَ﴾، نه «مَا تَقَدَّمَ و ما يَتَأَخَّرَ» يعنی گناهان بعدي! گناهان بعدي که اگر بخشوده بشود و منظور از اين گناه ـ معاذالله ـ گناه فقهي باشد، اين معنايش اباحه‌گري است؛ يعني بي‌تکليفي! اين که يقيناً مراد نيست و اين ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ هم فعل مضارع نيست، فعل ماضي است؛ يعني گناهان نو و کهنه، گناهاني که واقع شده؛ هم گناهان جديد و هم گناهان قديم، گناهان سابق و گناهان لاحق، آنچه را که شما اخيراً در جريان جنگ خندق و اينها داشتيد نزد اينها و آنچه را که در سابق در مکّه بود، همه اينها بخشيده شده است.

برتری رتبه‌ای پيامبر دال بر «دفع» بودن استغفار او

مطلب بعدي در جريان استغفار است؛ انبيا طبق آيه ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[17] متفاوت هستند، مُرسلين طبق ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[18] متفاوت‌ هستند؛ اما هيچ وقت ممکن نيست که معصوم، واجبي را براي اوجب ترک کند که در بحث‌ها اصلاً اين نيامده است! يک اهمّي را ترک بکند و به يک مهم مشغول باشد «في ما يرجع الي الندب و الاستحباب»؛ چيزي که افضل است را انجام ندهد، براي اينکه مشغول به يک شیء فاضل است. سخن از واجب و اوجب نيست، بلکه سخن از فاضل و افضل است، نه واجب و اوجب! اوجب يعني واجبِ مؤکّدتر، هرگز معصوم ترک نمي‌کند! بنابراين ممکن است که به يک کار راجح مستحبي مشغول باشد که با آن کار، مستحب برتر ترک بشود؛ البته آن هم يک سلسله همراهاني دارد که ترميم مي‌کند؛ عمده آن است که اينها درباره معصوم‌هاي متوسط و مياني راه دارد؛ اما وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) که به تعبير قرآن کريم ﴿أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾![19] ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾ نه يعني از نظر تاريخ، وگرنه هر پيغمبري نسبت به قوم خودش ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾ است و خداي سبحان درباره هيچ پيغمبري سخن از ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾ را به کار نبرده است! اين ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾ سخن از «سَبق» زماني و تاريخي و امثال آن نيست، سخن از «سَبق» رُتبي است، موجودي که ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[20] نصيب اوست و در بين همه انبيا او ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾ است، سابقه ندارد و دليلي هم نداريم که مثلاً حضرت افضلي را براي يک کار مهم ترک کرده باشد؛ لذا غالباً اين استغفار به دفع برمي‌گردد، نه به رفع. حالا مطلب ديگر اين است که فرمود: ﴿وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ﴾،[21] چون خود استغفار عبادت است؛ هم ترفيع درجه است و هم دفع است نسبت به اموري که انسان در معرض آن است. در اين بخش فرمود: «يا ايها الرسول»! ما تو را فرستاديم براي چند امر: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً ٭ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ﴾. پرسش: ... ﴿مُسْتَقِيم﴾ که در سورهٴ «يس» آمده است، اگر استقامت دارد دوباره فرمود: ﴿وَ يَهْدِيَكَ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً﴾.[22] ؟ پاسخ: چون درجات فراوان هست! نعمت الهي غير متناهي است؛ يعني «يُتِمَّ نِعْمَتَهُ»، «يُتِمَّ هِدايَتَهُ» و «يُتِمَّ إدامَتَهُ»، چون راه تا ﴿كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[23] نامتناهي است. اگر «نِعَم» او نامتناهي است، «کَرَم» او نامتناهي و بي‌پايان است، ادامه دارد، اتمام دارد و اکمال دارد؛ البته در جريان مسئله غدير گذشته از آن فتح مکّه، يک نعمت جديدي هم هست؛ تکميل نعمت به ولايت و خلافت است، يک چيز جديدي آمده و تنها اين نيست! آن ﴿أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾[24] را به همراه دارد، ﴿وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾ را به همراه دارد، يک چيز تازه‌اي نصيب امت اسلامي شده است!

شهادت بر اعمال و بشارت و انذار از مسؤليت‌های پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)

اينکه در آيه هشت فرمود: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً﴾، چند کار دارد؛ شما شاهد اعمال هستيد، يعني در دنيا مي‌بينيد که ظرف تحمّل است و در آخرت شهادت مي‌دهيد که ظرف اَداست و اين ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ﴾[25] هم همين است؛ حضرت در دنيا ـ در تمام حالات ـ مي‌بيند و در آخرت هم شهادت مي‌دهد؛ البته در سوره مبارکه «احزاب» هم اين گذشت که ما تو را «شاهد»[26] قرار داديم، «سِراج منير»[27] قرار داديم و «بشير نذير»[28] قرار داديم؛ در سوره مبارکه «احزاب» اينها مبسوطاً گذشت و اين هم همان را تأييد مي‌کند. فرمود ما او را «شاهد» قرار داديم به همه معاني که در سوره «احزاب» گذشت و «مبشّر و نذير».

تحقق بشارت و انذار خواص جامعه در غالب محبت اهل بيت و معنای آن

اين تبشير و انذار براي توده مردم هست؛ اما براي خواص سخن از محبّت هست و محبّت را هم مستحضريد، در سوره مبارکهٴ «شوري» که اجر رسالت قرار گرفته که ﴿قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾[29] ـ اين از لطايف آن آيه مبارکه است ـ دوستي اهل بيت اين اجر رسالت نيست! شما روي کره زمين کسي را پيدا مي‌کنيد که حسين بن علي را بشناسد، علي بن ابي طالب(سلام الله عليهما) را بشناسد و دوست او نباشد؟ اين شدني نيست! اگر کسي انسان است ولو کافر، اين ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾ معنايش اين نيست که دوستيِ اهل بيت اجر رسالت است! چون خدا که نفرمود «إلاّ مَوَدَّةَ القُربي»! مضاف و مضاف اليه که نيست! اين ﴿فِي﴾ نقش کليدي دارد، ﴿إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾ که در جلسات گذشته بحث مبسوطي درباره اين ﴿فِي﴾ شده است: هر ظرف که آن سال، صفت يا خبر است ٭٭٭ البته مدان لغو که او مستقر است اين شعري بود که در اوايل طلبگی براي صَرف مير‌خوان‌ها و عوامل‌خوان‌ها و مانند اينها ياد مي‌دادند؛ اين «في» کار استقرار را مي‌کند، پس دوستي اهل بيت اجر رسالت نيست! خيلي‌ها دوست دارند! «الاّ المودة المستقرة الحاصلة الکائنة في اهل البيت»، اين «في» ظرف است براي آن «المستقر»، ظرف مستقر است نه ظرف لغو! يعني آدم تمام حقيقت دوستي‌ خود را بايد بدهد به خاندان پيغمبر، جاي ديگر را نبايد دوست داشته باشد! لذا هيچ گناهي هم نمي‌تواند بکند، براي اينکه گناه ريشه آن براي علاقه به فرزند و علاقه به دنياست، اين يک دوستي دارد که آن هم مستقر در علي و خاندان علي و اولاد علي است؛ اين معني آيه است و اين مي‌شود معني شيعه! آنها را دوست داشته باشد؟ خيلي‌ها دوست دارند! ممکن نيست در عالَم کسي علي بن ابي طالب را بشناسد يا حسين بن علي را بشناسد و انسان باشد و دوست آنها نباشد! و آيه هم نمي‌گويد دوستي اهل بيت اجر رسالت است يا نمي‌گويد «لا اسألکم اجرا الا مودةَ القربي»! مي‌فرمايد: ﴿إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾، اين «في» حرف جَر است، متعلّق است به آن «المستقر» که اين «المستقر» ظرف مستقر است نه ظرف لغو! اين «في» متعلق به مودّت نيست؛ يعني «الا المودة المستقرة في اهل البيت»! مودّت مستقر در اهل بيت می‌باشد، جاي ديگر مودّتي نيست! وقتي جاي ديگر مودّتي نبود، ديگر امروز علوي و فردا اين‌طوري نمي‌شود. اين معنا را فرمود که شما به مردم بگو!

دوام اجلال و توقير الهی و رسول او زمينه‌ساز ايمان جامعه

آن در آيه مبارکه سوره «مائده» گذشت؛ البته آن يک نعمت خاصّه‌اي است! اين آيه ندارد که تمام نعمت‌ها آمده، فرمود اتمام بکند؛ به فعل مضارع است که مفيد استمرار است اين «يُتِمُّ، يُتِمُّ، يُتِمُّ» هست تا ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ و ﴿وَ أَتْمَمْتُ﴾. اين‌طور نيست که «يُتِمُّ» يعني همه نعمت ما با اين فتح «صلح حُديبيه» داديم يا با فتح مکّه داديم، اين «يُتِمُّ، يُتِمُّ، يُتِمُّ» هست تا برسد به ﴿أَتْمَمْتُ﴾ که به ولايت و غدير ختم مي‌شود. اين‌جا هم فرمود تو شاهد هستي که بشارت و انذار را هم به همراه دارد و به اينها بگو، براي اينکه جامعه ايمان بياورد به خدا، يک؛ ايمان بياورد به رسول، دو؛ اين سه ضمير، دو تا را مرحوم شيخ طوسي در تبيان[30] و همفکرانشان مي‌گويند که به رسول برمي‌گردد. ﴿وَ تُعَزِّرُوهُ﴾ «تعزير» يعني اجلال، ﴿تُوَقِّرُوهُ﴾ يعني براي او وِقار و عظمت قائل باشيد؛ يعني «إعظام»، «عظيم» آن مرد استخوان‌دار است، چون استخوان محکم‌ترين عضو بدن است؛ مثلاً مي‌گوييم فلان شخص استخوان‌دار است؛ يعني داراي پايگاه قوي علمي است. شما موظف هستيد «إجلال» کنيد، يک؛ موظف هستيد «توقير» کنيد، دو؛ اين ضميرها را به حضرت برمي‌گردانند.ولي با ﴿تُسَبِّحُوهُ﴾ که يقيناً به «الله» برمي‌گردد ديگر هماهنگ نيست؛ لذا سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) مي‌فرمايد که به قرينه ﴿تُسَبِّحُوهُ﴾ که ضمير به «الله» برمي‌گردد، آن ﴿تُعَزِّرُوهُ﴾ و ﴿تُوَقِّرُوهُ﴾ هم براساس ﴿مَا لَكُمْ لاَ تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَاراً﴾[31] به «الله» برمي‌گردد؛ اما اجلال و توقير الهي به اجلال رسول و دين اوست! ما که دسترسي به ذات اقدس الهي نداريم! آن توحيد سر جاي خود محفوظ است، ما معتقديم که او «واحدٌ لا شريک له»؛ اما بخواهيم بزرگداشت داشته باشيم، گرامي داشته باشيم و احترام بکنيم، احترام او به احترام به خليفه او و دين اوست. دائم و ﴿بُكْرَةً وَ أَصِيلاً﴾ کنايه از دوام است؛ گاهي مي‌گوييم صبح و شام؛ يعني هميشه و گاهي هم برنامه‌ها فرق مي‌کند، برنامه بامدادي و شامگاهي است؛ اما ﴿بُكْرَةً وَ أَصِيلاً﴾ يعني بامداد و شامگاه؛ يعني دائماً!

هشدار قرآن به بيعت با خدا بودن بيعت با رسول در حديبيه

بعد مي‌فرمايد در جريان «صلح حُديبيه» که شما صلح کرديد و بيعت کرديد، (بيعت هم اصل آن از بيع است و بيع يعني اينکه انسان چيزي را منتقل کند و مِلک ديگران قرار بدهد؛ يک وقت است کالايي را بيع مي‌کند، فرش و لباسي را منتقل مي‌کند، يک وقت هم جان خود را بيعت مي‌کند: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾، بعد دارد که ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ﴾؛[32] شما جانتان را به الله فروختيد. از آن به بعد اگر بخواهيد در جان، اراده و اوصاف خود دخل و تصرّف بکنيد و «الله» اجازه ندهد، تصرّف غاصبانه است! هر اراده‌اي که بخواهيد بکنيد هر وصفي که بخواهيد بکنيد بايد او اجازه بدهد؛ يعني دين او اجازه بدهد و دين او هم قرآن و عترت است. پس حيات بعضي حيات غاصبانه است؛ اوّل بيعت کردند، بعد ديگر به ميل خودشان کار مي‌کنند!) اين‌جا فرمود شما وقتي که در «تحت الشجره» داريد بيعت مي‌کنيد، با «الله» داريد بيعت مي‌کنيد ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ﴾؛ چون تو رسول هستي و رسول «بما انّه رسول» حرف مُرسِل را مي‌زند! خليفه «بما انّه خليفه» حرف «مُستخلف عنه» را مي‌زند! گذشته از اينکه در جريان «قُرب نوافل»[33] وقتي دست انسان محبوب و مقرّب همان دست بي‌دستي الهي شد که «كُنْتُ ... يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا»،[34] پس ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ﴾. تعبير ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾، تعبير واقعي آن درست است که ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾، اما سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) مي‌فرمايند اين نشان مي‌دهد که در موقع بيعت گرفتن، حضرت دست را روي دست مردم مي‌گذاشت که دست حضرت بالاي دست مردم بود، نه اينکه حضرت دست را داشته باشد و آنها دستشان را روي دست حضرت بگذارند که دست آنها بالاي دست حضرت باشد.[35] البته دو گونه بيعت گرفتن هست، خود اين دست دادن بعد کف زدن که الآن هم يک رابطه بين‌المللي همين است، اين «تصفيق يد» علامت تماميت اين معاهده تجاري است ﴿إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾. پس از اين به بعد در جريان «صلح حُديبيه» که شما «تحت الشجره» آمديد امضا کرديد و بيعت شمرديد که آماده باشيد براي دفاع، هر کس «نَکث» و نقض عهد کرد به زيان خود اقدام کرده است و هر کس وفا کرد ﴿بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ﴾، معمولاً به قرائت «حَفص»[36] اين «هاء» را مضموم قرائت کردند، چون اصل آن «هو» است و مضموم است، لکن اين کسرهٴ «هاء» به مناسبت «ياء»يي است که قبل از آن است؛ لذا معروف بين قاريان «عَلَيهِ» است و آنچه از «حَفص» نقل شده ﴿عَلَيْهُ﴾ است؛ اين ﴿عَلَيْهُ﴾ به قرائت اوست. ﴿بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً﴾؛ اجر عظيم را ذات اقدس الهي خواهد داد؛ البته هم در دنيا و هم در آخرت.

 


[1] صلح حُدَيبيه، پيمان صلحي بود که در سال ششم هجري بين پيامبر(صلی الله عليه و آله و سلّم) و مشرکان مکه، در منطقه حديبيه امضا شد و در سوره فتح به آن اشاره شده است. مسلمانان که براي به جا آوردن مناسک حج عمره رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکين قريش مواجه شدند، پيامبر(صلی الله عليه و آله و سلّم) تصميم گرفت شخصي را به سوي قريش بفرستد تا مذاکره کند، پس از عزيمت فرستاده و شايعه خبر قتل وي، پيامبر(صلی الله عليه و آله و سلّم) مسلمانان را به پيماني معروف به بيعت رضوان فراخواند، پس از مذاکراتي بين طرفين سرانجام پيمان صلح حديبيه بسته شد.
[2] بيعت رضوان يا بيعت شجره، پيمان مجدّد جمعي از صحابه با پيامبر(صلی الله عليه و آله و سلّم) است که در سال ششم هجري در نزديکي مکّه و قبل از صلح حديبيه انجام گرفت. آيه هجده سوره فتح به اين واقعه اشاره کرده و نام بيعت رضوان و بيعت شجره نيز از همين آيه گرفته شده است. اهل سنت معتقدند رضايت الهي از بيعت‌کنندگان در اين آيه رضايتي بي‌قيد و شرط و ابدي است و از اين رو، براي تمام صحابهٴ حاضر در آن پيمان حرمتي ويژه قائلند؛ ولي شيعيان معتقدند رضايت الهي مذکور در آيه ناشي از جانفشاني و بيعت در آن روز است که دوام آن مشروط به استقامت آنها در پيروي از پيامبر(صلی الله عليه و آله و سلّم) بوده است.
[10] لغت‌نامه دهخدا، قليب: [ق َ] چاه يا چاه سرگرد ناگرفته يا چاه کهنه؛ مذکر و مؤنث آورده مي‌شود.
[36] ابوعمرو حفص بن سليمان بن مغيره بزاز اسدی كوفى مشهور به حفص بوده است. او را ربيب يعنى فرزند همسر عاصم می‌دانند. وی در سال ٩٠ (ه‌ـ.ق) به دنيا آمد. چنانكه می‌نويسند: «حفص پنج آيه ـ پنج آيه، قرائت را از عاصم اخذ كرده بود. همانند كودكی كه قرآن را از استاد خود می‌آموزد، قرآن را از او فراگرفت». قرائت حفص از عاصم يکي از دو روايت از قرائت عاصم از قراء سبعه (قاريان هفتگانه) قرآن است. اين قرائت متداول قرآن در ميان مسلمانان جهان است و به اعتقاد برخي يگانه قرائتي که داراي سندي صحيح و با پشتوانه جمهور مسلمين استحکام ‌يافته است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo