< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

95/03/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسير آيات 1 تا 7 سوره فتح

﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً (۱) لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِكَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً (۲) وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً (۳) هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَاناً مَعَ إِيمَانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (٤) لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَ يُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَ كَانَ ذلِكَ عِندَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِيماً (۵) وَ يُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِيراً (۶) وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ كَانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (7)﴾

فرق نَصر و ظَفَر با فتح و علّت متّصف شدن صلح حديبيه به آن

سوره مبارکهٴ «فتح» در جريان «صلح حُديبيه»[1] و در مدينه نازل شد؛ آن روزها چند جنگ عليه اسلام و مسلمان‌ها تحميل شد که غالب آن جنگ‌ها با نصرت الهی به ظفرمندي اسلام و مسلمان‌ها ختم شد؛ اما از هيچ‌کدام به عنوان فتح ياد نشد. در جريان جنگ بدر، جريان جنگ خندق و مانند اينها مسلمان‌ها پيروز شدند، اما «ظَفَر»، «نَصر» و مانند آن غير از فتح است؛ فتح آن است که انسان بر رقيب مسلّط بشود، وارد کشور و شهر او بشود، شهر او را باز کند و وارد سرزمينش بشود يا قلعهٴ او را مثل فتح خيبر بگشايد و وارد قلعه بشود. جريان خيبر را مي‌گويند فتح، جريان «صلح حُديبيه» را مي‌گويند فتح، جريان فتح مکّه را مي‌گويند فتح؛ اما جريان بدر و جريان خندق و مانند اينها «نَصر» است و «ظَفَر» است، از آنها به عنوان فتح ياد نشده است. جريان «صلح حُديبيه» چون زمينه براي فتح مکّه شد و اينها تعهّد کردند که شما سال بعد وارد بشويد، اين فتحي بود که به دروازه مکّه رسيدند و دروازهٴ مکّه به روي آنها باز شد، اين ‌مي‌شود فتح؛ لذا چون فتح غير از «نَصر» است، يکي مي‌تواند بر ديگري عطف بشود يا يکي مي‌تواند سبب ديگري بشود. در آيه سوم، همين فتح سبب «نَصر» تلقّي شده است: ﴿وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً﴾، چه اينکه در سوره مبارکهٴ «صف» يکي بر ديگري عطف شده است؛ آيه سيزده سوره مبارکه «صف» اين است: ﴿وَ أُخْرَي تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ﴾، «نَصر» اگر عين فتح بود، يکي بر ديگري عطف نمي‌شد يا يکي سبب ديگري قرار نمي‌گرفت. بنابراين هم مادهٴ «فتح» و هم هيأت «فتح» غير از «نَصر» و «ظَفَر» است. جريان «صلح حُديبيه» يک فتح قَريبي بود که فتح مطلق را به دنبال داشت و آن جريان فتح مکّه است، فرمود: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً﴾.

رواج واژه «ذَنب» در جامعه قبل از اسلام و شارع مؤيد آن

مطلب ديگر اين است که «مغفرت» و «ذَنب» حقيقت‌هاي ابتکاري شارع نيستند، در محاورات عرف بودند؛ منتها شارع حدودي براي آن ذکر کرده؛ ديگران اگر دستور برتر را تخلف مي‌کردند، مي‌گفتند اين «ذَنب» است، گناه است؛ منتها دين آمده برتر را مشخص کرده و وجوب اطاعت را تعيين و تبيين کرده و ترک اطاعت را «ذَنب» دانسته، اجتناب نکردن از مَنهي را «ذَنب» دانسته و حدودي را براي آن مشخص کرده است. اصل «ذَنب» در جامعه بود، هر کسي حق ديگري را ضايع بکند نسبت به او ظلم کرده و در برابر قانون آن جامعه «مُذنب» هست؛ منتها «ذَنب» اگر «حق الله» باشد، «حکم الله» باشد و دستور الهي باشد، اين استغفارِ از خدا لازم است؛ اما اگر حق مردم باشد ـ حقي که مردم قائل‌ هستند ـ اين «ذَنب» نزد مردم است.

سخن موسای کليم به «مُذنب» بودن خود به گمان اهل مصر

در سوره مبارکه «شعراء» که قبلاً بحث شد، ذات اقدس الهي آن‌جا از وجود مبارک موساي کليم چنين ياد کرد که وقتي حضرت مأمور شد به طرف مصر حرکت کند، موسي ـ در همان آيه چهارده سوره مبارکهٴ «شعراء» ـ عرض کرد: ﴿وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ﴾؛ من که مأمور شدم بروم مصر و آنها را هدايت کنم، چون قبلاً ﴿فَوَكَزَهُ مُوسَي﴾[2] من مُشت زدم، سيلي زدم و کسي را کُشتم، نزد اينها «مُذنب» هستم و از نظر اينها من «ذَنب» دارم، مي‌ترسم که مرا بکشند، تکليف چيست؟ که خدا فرمود ما ياري مي‌کنيم، هم آن مشکل قبلي را حلّ مي‌کنيم، هم نمي‌گذاريم مشکل بعدي پيش بيايد! اين ﴿وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾ نشان مي‌دهد که اين اصطلاح رواج داشت و اين کلمه صحيح بود که انسان از نگاه ديگران «مُذنب» تلقّي بشود.

بيان امام رضا(عليه السلام) بر مقصود آيه از غفران «ذَنب» پيامبر به واسطه فتح

اين‌جا ذات اقدس الهي به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود که شما با دين اينها، با عقيده اينها، با رسوم و رسوبات جاهلي اينها مبارزه کردي و نزد اينها «مُذنب» بودي؛ اما وقتي که فاتحانه وارد مکّه بشوي و از همه اينها صَرف نظر کني و عفو کني و شعار «أَلْيوْمُ يوْمُ الْمَرْحَمَةِ»[3] بدهي و خانه ابوسفيان را بَسط قرار بدهي، با اين کارها همه آن گناهاني که آنها مي‌پنداشتند را حلّ مي‌کنيم؛ چه گناهان کهنه و چه گناهان تازه، چه گناهاني که قبلاً در مکّه به زعم آنها انجام دادي و چه گناهاني که در مدينه بعداً به زعم آنها انجام دادي، اين تأخّر با فعل ماضي ذکر شده ـ ﴿مَا تَقَدَّمَ﴾ و ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ ـ نه «ما يتأخّر»! نه اينکه بعداً مي‌آيد! گناهان نو و کهنهٴ نزد اينها! اين تحليل از وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) در جوامع روايي ما آمده، در تفسيرهاي اهل تحقيق آمده تا رسيده به الميزان که ايشان هم همين راه را طي کردند. مرحوم فيض(رضوان الله عليه)[4] اين روايت را از عيون اخبار الرضا[5] و وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) نقل کرده، مرحوم فيض در ذيل همين آيه اين حديث را نقل مي‌کند: «و في العيون عن الرضا عليه السلام قال انّه سئل عن هذه الآية» که ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِكَ﴾ يعنی چه؟ حضرت فرمود: «لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ عِنْدَ مُشْرِكِي أَهْلِ مَكَّةَ أَعْظَمَ ذَنْباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ‌»؛ نزد مردم مکه هيچ کس گناهکارتر از حضرت رسول نبود! چرا؟ «لِأَنَّهُمْ كَانُوا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّينَ صَنَما»؛ 360 بُت را اينها مي‌پرستيدند، «فَلَمَّا جَاءَهُمْ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ بِالدَّعْوَةِ إِلَی كَلِمَةِ الْإِخْلَاصِ كَبُرَ ذَلِكَ عَلَيْهِم‌»؛ حضرت آمد بر روي همه اين بت‌هاي سيصد و شصت‌گانه خط بطلان کشيد که اين کار براي همه بت‌پرست‌ها سنگين بود! «فَلَمَّا جَاءَهُمْ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ بِالدَّعْوَةِ إِلَی كَلِمَةِ الْإِخْلَاصِ كَبُرَ ذَلِكَ عَلَيْهِم‌ْ وَ عَظُمَ وَ قَالُوا ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً﴾» که گفتند: ﴿إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ عُجاب‌﴾،[6] «الى قوله: ﴿إِلَّا اخْتِلاقٌ﴾ که گفتند اين جزء اختلاق و خلقت کردنِ جعلي؛ اختلاق يعني او خلق کرده و اين حرف‌ها را ـ معاذالله ـ او خودش درآورده است! «فَلَمَّا فَتَحَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی نَبِيِّهِ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ مَكَّةَ قَالَ لَهُ يَا مُحَمَّدُ ﴿إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً ٭ لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ﴾ عِنْدَ مُشْرِكِي أَهْلِ مَكَّة»؛ پس گناهاني که به زعم آنها تو داشتي با اين فتح بخشوده مي‌شود، چون بر همه اينها منّت گذاشتي با اقتداري که نسبت به «أَعْدَيٰ عَدُوِّ» خودت داشتي از اينها صرف نظر کردي. «لِأَنَّ مُشْرِكِي مَكَّةَ أَسْلَمَ بَعْضُهُمْ وَ خَرَجَ بَعْضُهُمْ عَنْ مَكَّةَ وَ مَنْ بَقِيَ مِنْهُمْ لَمْ يَقْدِرْ عَلَی إِنْكَارِ التَّوْحِيدِ عَلَيْهِ إِذَا دَعَا النَّاسَ إِلَيْهِ فَصَارَ ذَنْبُهُ عِنْدَهُمْ فِي ذَلِكَ مَغْفُوراً بِظُهُورِهِ عَلَيْهِمْ»‌. برابر اين تحليل وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه)، اين ذَنبي که در اين آيه آمده ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ﴾ نظير همان ذَنبي است که آيه سيزده سوره مبارکه «شعراء» است که ﴿لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾، وگرنه اين «ذَنب» يعني ـ معاذالله ـ گناه، هيچ ارتباطي با فتح مکّه ندارد تا اينکه معلول فتح مکه باشد يا علت آن باشد، تناسبي با آن ندارد! ﴿إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً﴾ تا اينکه گناهان تو را ببخشيم؟! گناه با توبه بخشيده مي‌شود، با اَدا و قضا بخشيده مي‌شود و با تأديه حقوق بخشيده مي‌شود، نه با نعمت! بنابراين خود صدر و ذيل اين آيه نشان مي‌دهد که منظور «ذَنب» مصطلح شرعي نيست و تحليل وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) هم نشان مي‌دهد که اين از سنخ آيه سيزده سوره مبارکه «شعراء» است که ﴿لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾. مطلب بعدي آن است که برخي‌ها گفتند که از باب «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ الْمُقَرَّبِين‌»[7] و مانند اينها هستند، بر فرض هم از اينها باشند نسبت به وجود مبارک پيغمبر مطرح نيست، براي اينکه بيان آن حضرت اين است که ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ و َمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾،[8] اگر انسان کامل به جايي برسد که حيات و موت او «للِّه» باشد، او که ذنبي ندارد!

عدم دلالت آيات دال بر مأموريت پيامبر به استغفار بر «ذَنب» او

اما آنچه در سوره مبارکه‌اي که به نام خود حضرت است و قبلاً هم بحث شد، در آن سوره يعني آيه نوزده سوره قبلي که فرمود: ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ﴾، استغفار هست و حضرت هم استغفار مي‌کرد؛ اما استغفار ايشان «دفعاً للذنب» بود، نه اينکه «رفعاً للذنب المتحقِّق» باشد. ما استغفار مي‌کنيم براي رفع گناهان آمده و حضرت استغفار مي‌کند براي دفع گناهانِ نيامده؛ استغفار مي‌کنند، اطاعت مي‌کنند، عبادت مي‌کنند، دعا مي‌کنند و مواظبت دارند که گناه نيايد، پس اين‌چنين نيست که هميشه استغفار براي رفع «ذَنبِ» آمده باشد، بلکه در اين‌جا براي دفع ذَنبي است که نيامده است. بنابراين از آيه نوزده سوره قبلي هم نمي‌شود استفاده کرد که ـ معاذالله ـ حضرت ذَنبي داشت! البته آن «ذَنب» مي‌تواند همين «ذَنب» مصطلح فقهي باشد، اما استغفار براي دفع «ذَنب» است، چه اينکه سوره مبارکه «نَصر» هم همين‌طور است؛ در سوره «نصر» که فرمود: ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ﴾،[9] اين هم شهادت مي‌دهد که «نَصر» غير از فتح است؛ همان‌طوري که آيه محل بحث سوره «فتح» شهادت مي‌دهد و همان‌طوري که آيه سوره مبارکهٴ «صف»[10] شهادت داد، آيه اوّل سوره مبارکه «نصر» هم شهادت مي‌دهد که «نَصر» غير فتح است؛ در جنگ بدر «نَصر» بود؛ ولي فتح نبود؛ در جنگ احزاب «نَصر» بود، ولي فتح نبود؛ اما در جريان جنگ خيبر فتح بود که وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) دَر قلعه را کَند و همه وارد شدند. در جريان فتح مکّه اينها فاتح شدند، وارد شهر شدند و شهر را سرانجام گرفتند، اين مي‌شود فتح! اما در جريان احزاب و بدر فتحي در کار نبود و قرآن از جريان بدر و احزاب به عنوان فتح ياد نمي‌کند، بلکه به عنوان نصر ياد مي‌کند. در آيه اوّل سوره «نصر» هم دارد: ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ﴾، آن‌جا در ادامه فرمود: ﴿وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً ٭ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ﴾،[11] اين استغفار به منزلهٴ دفع غرورِ نيامده و شکر نعمتِ آمده است. پس اصل استغفار اگر به وجود مبارک حضرت اسناد داده شد، چه در سوره‌اي که به نام حضرت است و چه در سوره «نصر» و مانند آن، اين استغفار از «ذَنب» مصطلح شرعي است، لکن «دفعاً للذنب» است، نه «رفعاً للذنب»! يک وقت است مگسي آمده که انسان سعي مي‌کند اين حشره آمده را بردارد، يک وقت است که زير پنکه مي‌نشيند يا بادبزن در دست اوست که مگس نيايد، اين حشره نيايد، همه اينها براي دفع اوست، نه براي رفع او. پرسش: اضافه «ذَنب» به ضمير «ها»، ظهور در وجود نوعی «ذَنب» هست؟ پاسخ: بله، «ذَنب» محقَّق است در نزد آنها؛ مثل همين بيان آيه سيزده سوره مبارکه «شعراء» که وجود مبارک موساي کليم عرض کرد خدايا! ﴿وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾ که محقَّق هم هست؛ اما نزد آنها «مُذنب» هستم! تحليل نوراني امام رضا(سلام الله عليه) در عيون اخبار الرضا همين است، فرمود حضرت نزد مردم مکّه «مُذنب» بود، وگرنه هيچ تناسبي بين فتح مکّه يا «صلح حُديبيه» با بخشودن گناه نيست! فرمود ما در «حُديبيه» شما را پيروز کرديم تا گناهان شما بخشوده بشود، اين يعني چه؟ ارتباطي بايد بين سبب و مسبَّب باشد. اين تحليل نوراني امام رضا(سلام الله عليه) برابر عيون اخبار الرضا، معلوم مي‌شود که منظور از اين «ذَنب»، يعني «ذَنب» «عند الناس»، نه «ذَنب» «عند الله»! نظير آيه سيزده سوره مبارکه «شعراء» که از اين تعبيرات امر رايجي هم هست. طبق بيان سيدنا الاستاد هم اين‌طور نيست که ما يک حقيقت شرعيه داشته باشيم، همان حقيقت لغويه قيودي به آن اضافه شده که شده مصطلح شرعي، وقتي انسان قانوني را اطاعت نکند مي‌شود «مُذنب»، يا حق کسي را رعايت نکند مي‌شود «مُذنب».[12] پرسش: امثال ابوسفيان‌ها ذهنيت آنها هيچ‌گاه مثبت نشدند! پاسخ: هيچ راه چاره‌اي نداشتند! بيان نوراني حضرت امير اين است که «مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا»؛[13] فرمودند که دودمان بني اميه اينها زندگيشان به دو بخش تقسيم شد: قبل از فتح مکّه کافر مطلق بودند و بعد از فتح مکّه هم منافق مطلق شدند و لحظه‌اي ايمان نياوردند «مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا»، اما توده مردم مکه ديگر نسبت به حضرت خود را طلبکار نمي‌دانستند، براي اينکه يا توحيد را پذيرفتند يا تظاهر به توحيد کردند، راهي نداشتند و فهميدند که حق با آنها بود و جريان بُت‌ها را هم وجود مبارک حضرت امير هنگام فتح مکه وارد شد و همه اينها را ريخت دور و به صورت هيزم درآورد، ديگر هيچ حرفي براي گفتن نداشتند و فضاي مکّه به حسب ظاهر فضاي امنی شد. پرسش: ممکن است که حضرت موسی(عليه السلام) درباره ... که خودش را گنهکار امت مصر می‌دانست، اين‌جا هم رسول خدا در جريان بدر و کشته‌های بدر مثلاً خودش را گنهکار بداند؟ پاسخ: غرض اين است که وجود مبارک موساي کليم هم به خدا عرض نکرد که من در برابر قانون الهي «مُذنب» هستم! فرمود: ﴿لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾؛ من مي‌ترسم قيام بکنم، با اينکه خودش را معصوم مي‌دانست و معصوم هم بود! همين تعبير، طبق تحليل وجود مبارک امام رضا در عيون اخبار الرضا نسبت به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هم هست، براي اينکه پيغمبر، بت‌هاي اينها را که آلهه اينها بود و 360 بُت داشتند، همه اينها را حضرت محکوم کرد و فرمود که اينها باطل‌ هستند، آنها گفتند: ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلٰهاً وَاحِداً إِنَّ هٰذَا لَشَيْ‌ءٌ عُجَابٌ‌﴾،[14] نزد آنها «مُذنب» بود، بعد حالا که فتح مکّه شد و توحيد، حق شد و معلوم شد که آنها چوبي بيشتر نبودند، ديگر اين «ذَنب» برطرف شد. پرسش: اينکه فرموديد پيامبر از نظر مردم مکّه گناه‌کار بود، آنگاه که گناه ايشان بخشيده شد، مردم بخشيدند يا خدا؟ پاسخ: نه! يعني برطرف شد، اصلاً «ذَنب» نبود تا خدا ببخشد! مردم خيال مي‌کردند که حق با آنها بود و معلوم شد که حق با آنها نيست.

اکمال دين و اتمام نعمت از ثمرات فتح مکه و بيان مصاديق آن

فرمود: ﴿وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ﴾، در مسئله «حجّةُ الوداع» ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ آمده و ﴿وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾[15] آمده که اتمام نعمت همان نعمت ولايت است و اکمال نعمت دين که بعد از فتح مکّه آمده، به برکت همين فتح مکّه بود. ﴿وَ يَهْدِيَكَ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً﴾؛ يعنی خدا راه راست را در اداره و ادامه مسائل ديني تکويناً هدايت مي‌کند و تشريعاً هم دستورها يکي پس از ديگري وارد مي‌شود: ﴿وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً﴾ که اين در فتح مکّه «نَصر» عزيز شده، «نَصر» عزتمندانه، ظفرمندانه و پيروزمندانه شده است. بعد مي‌فرمايد اين کار برکات ديگري هم دارد، يک؛ عذاب‌هاي ديگري هم نسبت به کفّار دارد، دو؛ اينها را جمع‌بندي مي‌کند که کلّ نظام، ستاد و سپاه الهي‌ می‌باشند، اين سه؛ اين کارها هم نسبت به مؤمنان رحمت است، هم نسبت به کفار، نِقمت است، هم بيان اينکه در نظام تکوين آنچه در آسمان و زمين است مأموران الهي هستند که همه دست به هم دادند تا اين فتح مکّه حاصل شد، وگرنه همان‌طوري که اباسفيان تعجّب مي‌کرد و مي‌گفت: «لَيْتَ شِعْرِي بِأَيّ شَيْءٍ غَلَبْتنِي»،[16] شما طبق علل و عوامل نظامي راهي براي پيروزي نداشتيد، براي اينکه تمام امکانات نظامي در اختيار آنها بود و شما يا پياده بوديد يا با خرما سربازان خود را اداره مي‌کرديد يا با چوب و امثال آن اينها را تجهيز مي‌کرديد! آنها با کباب سربازان خود را تغذيه مي‌کردند و با مَرکَب داشتن و با شمشير سربازان خود را تجهيز مي‌کردند، شما فکر نمي‌کرديد! همان فرمايشی را که در جريان نجات دادنِ مردم از دست يهودي‌هاي مدينه فرمود، اين درباره فتح مکّه هم هست؛ در جريان کوچاندنِ يهودي‌هاي مدينه فرمود: ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾؛[17] فرمود ما کاري کرديم که نه شما فکر مي‌کرديد و نه دشمنانتان! در مکّه هم همين‌طور شد! فرمود: ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا﴾؛ شما فکر نمي‌کرديد که يهودي‌ها مجبور بشوند مدينه را ترک کنند! ﴿وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾؛ آنها هم فکر مي‌کردند که قلعه‌نشين هستند و قلعه هم که قابل فتح نيست، اين درِ قلعه را مي‌گفتند که چندين نفر بايد باز و بسته مي‌کردند و کسي هم نمي‌توانست درِ قلعه را فتح کند! اين فقط حضرت امير مي‌خواست و آنها هم که اين را پيش‌بيني نمي‌کردند. فرمود ما کاري کرديم که در کوچاندنِ يهودي‌هاي مقتدر مدينه که نه شما فکر مي‌کرديد و نه دشمنانتان! ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا﴾، يک؛ ﴿وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾، اين دو؛ چنين چيزي هم در فتح مکّه بود؛ لذا فرمود که اين کارها را براي چندين نعمت کرديم ﴿هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ﴾؛ نظامي‌ها، سپاهيان، ستاد و نيروي تجهيزي تو با آرامش آمدند، گرچه عدّه‌اي منافقانه به سر مي‌بردند؛ ولي اکثري مسلمان‌هاي مدينه به هر حال تو را ياري کردند، با سکينت و طمأنينه الهي که در قلوب اينها القا شده است آمدند. قلب دشمنان را با رُعب لرزاند که ﴿قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ﴾،[18] قلب مسلمان‌ها را با انزال سکينت و آرامش مطمئن کرد ﴿هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَاناً مَعَ إِيمَانِهِمْ﴾. اينکه شما را بدون وسيله پيروز مي‌کند و مشرکان مکّه را با وسيله محکوم به شکست مي‌کند، براي اين است که ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾؛ آنچه در صحنه هستي هست، سپاهيان الهي‌ می‌باشند و همه هم مقتدر هستند که نمونه‌هايش در بحث‌هاي قبل اشاره شد.

ناقصه بودن «کان» در ﴿وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً﴾ و معنای آن

﴿وَ كَانَ اللَّهُ﴾، اين «كَانَ» را مستحضريد که اگر به يک نحوي بگوييد «کان»، مي‌گويد فعل است و اسم و خبر می‌خواهد؛ اما به يک حکيم بگوييد، مي‌گويد اين حرف است، اين فعل نيست. همان‌طوري که حرف مثل «إنّ» و «أنّ» ـ اين حروف مشبهه فعل ـ يکي را نصب مي‌دهند و ديگری را رفع مي‌دهند، اين «كَانَ» يکي را رفع مي‌دهد و ديگری را نصب مي‌دهد، اين حرف است ﴿وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً﴾؛ آنها مي‌گويند که فعل است و مُنسلخ از زمان، اين‌طور نيست که فعل ماضي باشد و معنايش هم اين باشد که خدا قبلاً عليم و حکيم بود و الآن اين «کان» نمي‌فهماند! آنها مي‌گويند اين اصلاً حرف است و زمان ندارد! برخي از آن محققان صَرفي هم گفتند حالا اين مُنسلخ از زمان است، وقتي مُنسلخ از زمان باشد که کار حرف را مي‌کند و کار فعل را ندارد. اين «کَون» ناقصي که در کتاب‌هاي عقلي هست، مي‌گويند همين است، يعنی «کان ناقصه» حرف است نه اسم، مثل «إنّ» که نصب و رفع مي‌دهد يا «أنّ» که نصب و رفع مي‌دهد، آنها منتها نصب به اسم و رفع به خبر مي‌دهند، اينها رفع به اسم و نصب به خبر مي‌دهند.

اِخبار قرآن از فرجام کار مؤمنين و مؤمنات و منافقان و مشرکان

﴿وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً ٭ لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ که سکينت داشتند و تو را ياري کردند، مؤمنين و مؤمنات را در بهشتي که ﴿مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ جاري است جا بدهد، يک؛ اينها مخلَّد در او هستند، دو؛ ﴿وَ يُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ﴾ لغزش‌هاي اينها را مَستور کند و زمينه براي مغفرت سيئات آنها هم فراهم کند و اين فوز عظيم است! اينها در فتح مکّه تو را ياري کردند، بعضي با مال و بعضي با جان، بعضي با فکر و مشورت، به هر وسيله‌اي بود باعث فتح مکّه شدند، هم زن‌ها و هم مردها! هم زن‌ها سعي کردند که سابق باشند، خانه‌دار باشند، بچه‌ها را خوب حفظ کنند و مردها را تشويق کنند که به جبهه بروند و بعد هم خود مردها حضور پيدا کردند، اين مجموعه از فوز عظيم برخوردار شد؛ اما منافقاني که در جريان جنگ اُحُد و امثال اُحُد کارشکني مي‌کردند، آنها را ذات اقدس الهي به عذاب الهي گرفتار کند! چه اينکه مشرکاني که بالاخره ايمان نياوردند و قبلاً عليه اسلام توطئه کردند و رخت بربستند آنها را هم به عذاب قيامت تعذيب کند! ﴿وَ يُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ﴾؛ اينها نسبت به خدا بدگمان بودند، ذات اقدس الهي را مخلوق و معزول از ساختار خلقت دانستند، او را عبادت نمي‌کردند و عبادت‌ها را به اين صَنَم و وَثَن‌ها مي‌سپردند؛ اينها «سَوء»[19] داشتند و «سُوء». تفاوتي جناب زمخشري بين سَوء و سُوء گذاشته که بازگشت آن به همين است؛ گاهي آسيبي در درون است و گاهي آسيب از بيرون است؛ نظير «ضَعفَ» و «ضُعف» که در سوره مبارکهٴ «عنکبوت» و «روم» و اينها هست «جَعَلَ مِن بَعدِ ضُعفٍ قُوَّةً» يا ﴿مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً﴾،[20] چه اينکه بين «کَره» و «کُره» فرق است؛ اگر از درون باشد «کُره» است و اگر فشار از بيرون باشد «کَره» است؛ اگر از درون باشد، مثل اينکه مادر رنج را از درون تحمل مي‌کند ﴿حَمْلُهُ و فِصَالُهُ﴾[21] «کُره» است با فشار دروني و اگر کسي را از بيرون وادار کنند مي‌شود «کَره»، «اکراه» و «اجبار». يک تفاوت ادبي بين «سَوء» و «سُوء» ايشان ذکر مي‌کند.[22] پرسش: تکفير سيئات همان غفران آنهاست يا ...؟ پاسخ: نه، «تکفير» سيئات زمينه غفران است؛ آن به معنای «پوشاندن» است و بخشودن حساب ديگري دارد؛ تکفير زمينه است که کم‌کم به «غفران» برسد، اساس مغفرت اين است که کُلّ «ذَنب» بخشوده مي‌شود، پس تکفير غير از مغفرت است. پرسش: «کان» فقط برای ذات اقدس الهی هست يا ... ؟ پاسخ: نه، موجود مجرّد ديگري هم باشد چنين است. پرسش: فرمود: ﴿وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾،[23] آن‌جا هم همين‌طور بود؟ پاسخ: آنکه نه، سابقاً هم بود و در کتاب‌هاي ادبي هم هست که استمرار داشت «و کانوا کذا، و کان کذا»؛ يعني اين استمرار داشت که ديگر آينده را شامل نمي‌شود، اما درباره ذات اقدس الهي که حال و گذشته و آينده يکسان است، اين ماضي در برابر مضارع نيست! مضارع‌ها مي‌توانند استمرار را برسانند؛ مثل ﴿وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾؛ يعنی از ديرزمان اين‌چنين بوده است، اين ماضي هست لکن ماضي مستمرّ؛ اما مضارع را شامل نمي‌شود؛ ولي درباره ذات اقدس الهي يا تعبيرشان اين است که مُنسلخ از زمان است يا نه، اصلاً نظير «إنّ» و «أنّ» حرف است.

بيان بعضی از برکات شامل حال مؤمنين و نقمات بر منافقين

﴿وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِيراً﴾، دربارهٴ مؤمنين چندين برکت ذکر فرمود؛ انزال سکينه است، زيادي ايمان است و وارد کردن در جنّاتي است که ﴿تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ است، تکفير سيئات است، فوز عظيم است، اين چندين نعمت است نسبت به مؤمنين و مؤمنات. درباره مشرکين و منافقين هم چندين نِقمت است که فرمود: ﴿وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِيراً﴾، بعد براي تبيين اين مسئله توحيد را ذکر مي‌کند که چيزي در عالَم نيست مگر اينکه سپاه و ستاد خداست؛ لذا از هر راهي که ذات اقدس الهي بخواهد به کسي احسان و ياري کند مقدور است، چه اينکه اگر بخواهد از هر راهي کسي را گرفتار کند مقدور است؛ چيزي در جهان نيست که مستقل باشد و با اراده خود کار کند و از تحت تدبير ذات اقدس الهي بيرون باشد، چون انسان در هر جايي باشد با سپاه و ستاد الهي همراه است، همه آنها مي‌توانند معين او باشند، مادامي که او در صراط مستقيم است؛ هرکدام از آنها مي‌توانند دامن‌گير او بشوند، اگر او کج‌راهه رفته باشد. هم ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ براي گرفتن کفّار و منافقين و اينها ذکر شده است و هم ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ براي تأييد مؤمنانی است که انزال سکينه براي آنها هست؛ مؤمنين را بخواهد با انزال سکينه ياري کند ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، منافقين و مشرکين را هم بخواهد ﴿عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ﴾ بگيرد ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ است، ﴿وَ كَانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً﴾.


[1] صلح حُدَيبيه، پيمان صلحي بود که در سال ششم هجري بين پيامبر(صلی الله عليه و آله و سلّم) و مشرکان مکه، در منطقه حديبيه امضا شد و در سوره فتح به آن اشاره شده است. مسلمانان که براي به جا آوردن مناسک حج عمره رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکين قريش مواجه شدند، پيامبر(صلی الله عليه و آله و سلّم) تصميم گرفت شخصي را به سوي قريش بفرستد تا مذاکره کند، پس از عزيمت فرستاده و شايعه خبر قتل وي، پيامبر(صلی الله عليه و آله و سلّم) مسلمانان را به پيماني معروف به بيعت رضوان فراخواند، پس از مذاکراتي بين طرفين سرانجام پيمان صلح حديبيه بسته شد.
[19] لغت‌نامه دهخدا، سوء: [س َ] غمگين کردن، (ترجمان القرآن)، (تاج المصادر بيهقي): اندوهگين کردن.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo