< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

95/02/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 29 تا 33 سوره محمد (ص)

﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ (۲۹) وَ لَوْ نَشَاءُ لَأَرَینَاکهُمْ فَلَعَرَفْتَهُم بِسِیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللَّهُ یعْلَمُ أَعْمَالَکمْ (۳۰) وَ لَنَبْلُوَنَّکمْ حَتَّی نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنکمْ وَ الصَّابِرِینَ وَ نَبْلُوَا أَخْبَارَکمْ (۳۱) إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَینَ لَهُمُ الْهُدَی لَن یضُرُّوا اللَّهَ شَیئاً وَ سَیحْبِطُ أَعْمَالَهُمْ (۳۲) یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکمْ (۳۳)﴾

مشکل بودن فهم تبدیل زمین با برپایی قیامت و حشر انسان‌ها

بعضی از مطالبی که مربوط به سؤال‌های قبلی بود، این است که در سوره مبارکهٴ «ابراهیم» فرمود: ﴿یوْمَ تُبَدَّلُ الأرْضُ غَیرَ الأرْضِ وَ السَّماوَاتُ﴾،[1] آن‌جا سه بخش مطرح شده بود و آن این بود که آیا انسان‌ها قبل از تبدیل زنده می‌شوند؟ آیا انسان‌ها هم‌زمان با تبدیل در معاد زنده می‌شوند؟ یا انسان‌ها بعد از تبدیل زنده می‌شوند؟ هرکدام از این بخش‌های سه‌گانه احکام خاص خودشان را دارند؛ چه اینکه در بحث‌های سوره مبارکه «ابراهیم» و سایر سُوَر هم مشخص شد. وقتی زمین و آسمان به زمین و آسمان دیگر تبدیل می‌شود، آیا انسان‌ها که از همین خاک برمی‌خیزند، اوّل از خاک برمی‌خیزند و زنده می‌شوند و بعد زمین عوض می‌شود یا هم‌زمانِ تبدیل انسان‌ها از زمین بر می‌خیزند؟ یا بعد از تبدیل؟ هرکدام از اینها احکام خودشان را دارند که گذشت.مطلب دوم آن است که اگر جریان قیامت مثل جریان دنیا بود، آتش قیامت مثل دنیا بود یا بهشت قیامت مثل باغ بود، آن‌گاه ما در ادبیات قرآنی، مسئلهٴ آخرت را مثل مسئلهٴ دنیا می‌فهمیدیم؛ کجا مضاف محذوف است، کجا حرف جر محذوف است و مانند آن؛ اما اگر برای ما روشن نیست که واقعاً آتش جهنّم مثل آتش دنیاست یا باغ بهشت مثل بوستان و پارک‌هاست، ما نمی‌توانیم آن ادبیاتی که درباره باغ دنیا داریم درباره باغ بهشت، یا درباره آتش دنیا داریم درباره آتش قیامت به کار ببریم. ما در بخش‌های پایانی سوره مبارکهٴ «واقعه» این تعبیر را داریم، آیه 88 به بعد سوره «واقعه» این است: ﴿فَأَمَّا إِن کانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ﴾؛[2] آیا برای ما مسلَّم است که این‌جا «لام» مقدَّر است؛ یعنی «لَهُ رَوْحٌ وَ رَیحَانٌ» و «لَهُ جَنَّةُ نَعِیمٍ» یا خودش «روح و ریحان» است و «جنةُ نعیم» است؟ البته «جنةَ نعیم»، باغ و آن ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[3] وجودش «مفروغ عنه» است که آن سرجای خود محفوظ است؛ اما خود این شخص «روح و ریحان» است یا نه، این را ما نمی‌توانیم بگوییم که «لام» محذوف است؛ همچنین در جمله بعد ﴿وَ أَمَّا إِن کانَ مِنَ الْمُکذِّبِینَ الضَّالِّینَ ٭ فَنُزُلٌ مِنْ حَمِیمٍ﴾[4] روشن نیست که آن‌جا هم «لام» مقدَّر است، زیرا در سوره مبارکهٴ «جنّ» آیه پانزده این است: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، این آیه به صورت روشن دلالت دارد که هیزم جهنّم خودِ انسان‌های ظالم‌ هستند؛ یعنی طوری نیست که حالا از جنگل هیزم‌کشی بکنند! چه اینکه «وَقود» جهنّم هم خود انسان است! «وَقود» حالا یا آتش‌گیره است یا آتش‌زنه است، قبلاً که هیزم رسم بود ـ آنهایی که سنّشان کافی است می‌دانند ـ یک سلسله آن هیزم‌های درشت و ضخیمی که دیرپا بودند را کنار اجاق می‌گذاشتند یا در آشپزخانه کنار همان آتش نگه می‌داشتند و موقع طبخ غذا که می‌شد این هیزم‌های ریز و کوچک را به وسیله همان هیزم‌های بزرگی که روشن بود و آتش داشت مشتعل می‌کردند؛ «وَقود» یعنی «مَا تُوقَدُ بِهِ النّار»، حالا آتش‌گیره است یا آتش‌زنه؛ فرمود «وَقودِ» جهنم انسان‌ها هستند: ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ﴾،[5] حالا یا سنگ‌های معدنی است یا همین سنگ‌هایی که از آن بُت درست کردند و مانند آن. پس «وَقود» یعنی «مَا تُوقَدُ بِهِ النّار» انسان‌ها هستند، بعد نمونه‌های آن را هم مشخص کرد، فرمود آنهایی که مثل آل فرعون در دنیا باعث ضلالت و گمراهی یک عدّه‌ می‌باشند، اینها ﴿وَقُودُ النَّارِ﴾[6] هستند؛ وقتی که نمونه و مثال «وَقود» را ذکر می‌کند، می‌فرماید: ﴿کدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾،[7] این آیات، روشن است که «وَقود نار» انسان است، هیزم جهنّم انسان ظالم است، چه عیب دارد که «روح و ریحانِ» بهشت خود انسان باشد؟ این منافات ندارد که یک آتش جدایی هم باشد؛ ولی این آتش در کنار آن آتش است. بنابراین، با توجه به این دو آیه سوره مبارکهٴ «واقعه» که در بخش پایانی آن قرار دارد، ما دلیل قطعی نداریم که «لام» در آیه مقدَّر باشد. مسئله جهنّم را بعضی از اهل معرفت گفتند که این جهنّم کاملاً می‌فهمد و می‌شناسد و ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾[8] خدا را عبادت می‌کند، چون دارد که ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَکانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَیظاً وَ زَفِیراً﴾؛[9] جهنّم می‌شناسد که مسلمان کیست و کافر کیست! حق با کیست! باطل با کیست! وقتی کفار را از دور می‌بیند فریاد می‌زند، نعره می‌زند و خشمگین می‌شود که رؤیت را به جهنّم نسبت می‌دهد، ﴿تَکادُ تَمَیزُ مِنَ الْغَیظِ﴾[10] را به جهنّم نسبت می‌دهد، ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَکانٍ بَعِیدٍ﴾!سخنی که قبلاً در بحث عبادت نقل شد، این است که عبادت سه قسم است: یا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» است، یا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة»[11] است، یا ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾؛ حرف این بزرگواران این است که جهنّم ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾ خدا را عبادت می‌کند و دستور خدا را اطاعت می‌کند! جهنّم «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» امتثال نمی‌کند، جهنّم «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» امتثال نمی‌کند، جهنّم ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾ فرمان الهی را که دارد «خُزِیهِ»[12] و مانند آن را امتثال می‌کند، آن وقت سؤال این است که اگر جهنّم ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾ خدا را عبادت می‌کند، پس چطور در ذیل آیه سوره «فجر» که دارد: ﴿وَ جِی‌ءَ یوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾،[13] در بعضی از تعبیرات آمده است که جهنّم را فرشتگان با غُل و زنجیر می‌آورند،[14] این نه برای آن است که او نافرمانی می‌کند، برای اینکه وزن آن زیاد و سنگین است، این وزین ثقیل را با زنجیر کشان‌کشان می‌آورند، نه اینکه متمرّد باشد، تا اینکه بگوییم این با ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾ سازگار نیست و مانند آن.

اقسام قلب‌های مریض و حمل وصف مذکور در آیه بر ضعیف‌الایمان

بخش دیگر درباره این تعبیری است که فرمود «مَرَض» هست، این «مَرَض» گاهی بیماری‌های مُزمن است، گاهی بیماری‌های قابل علاج است، گاهی بیماری‌های غیر قابل علاج است. در سوره مبارکه «احزاب» بیمارها را در کنار منافقین ذکر کرده است، معلوم می‌شود که منافقین مبتلا به بیماری‌هایی؛ نظیر غدّه سرطان هستند که «صعب العلاج» است یا برای بعضی‌ها علاج‌پذیر نیست و دیگران که «ضعیف الایمان» هستند آنها هم قلبشان بیمار است؛ البته قابل درمان می‌باشد. آیه شصت سوره مبارکهٴ «احزاب» این بود: ﴿لَئِن لَمْ ینتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ﴾؛ بعضی منافق‌ هستند، بعضی‌ها ضعیف الایمان‌ می‌باشند و برخی‌ها هم هستند که نسبت به نظام، نسبت به جامعه و نسبت به امت اسلامی بی‌وفا هستند، اینها سعی می‌کنند جامعه را ناآرام بکنند؛ نوشته‌های اینها، گفتار اینها و رفتار اینها یک ناامیدی و ضعف را در جامعه تولید می‌کند، اینها را می‌گویند «مُرجِف». «مُرجِف» از «رَجفه» است و «رَجفه» یعنی لرزان؛ اینکه می‌گویند «اَراجیف»، اخباری که پایه ندارد را می‌گویند «اَراجیف». کسی که چیزی می‌نویسد یا چیزی می‌گوید و جامعه را ناامید می‌کند، اینها جزء «مُرجفون» هستند؛ اینها در صدر اسلام هم در مدینه بودند. اگر چیزی واقعاً برای خود ما حلّ نشد، چرا جامعه را بلرزانیم؟! چرا در جامعه ناامیدی ایجاد کنیم؟! اگر راه حلّ داریم که حلّ بکنیم، اگر راه حلّ نداریم، از طرف گفته و نوشته ما جامعه نلرزد! در صدر اسلام فرمود یک عدّه منافق بودند، یک عدّه «ضعیف الایمان» و یک عدّه هم «اَراجیف» پخش می‌کردند که نوشته اینها «رَجفه» ایجاد می‌کرد؛ یا رفتار اینها، گفتار اینها، مَنش و کُنش اینها «رَجفه» ایجاد می‌کرد، اینها جزء «مُرجفون» هستند، فرمود اینها باید دست بردارند! بنابراین آنچه در سوره مبارکه‌ای که به نام حضرت است آمده، خیلی روشن نیست که ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ اینها منافق باشند، چون قرآن کریم افراد «ضعیف الایمان» را هم به عنوان ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ نام می‌برد.

خلقت عالَم براساس «حق» و جزء خطوط قرمز قرآن بودن آن

حالا وارد بحث اصلی بشویم؛ این بحث اصلی جزء خط‌های قرمز و جامع قرآن کریم است که چندین بار به عبارت‌های مختلف این مطلب را بیان کرده است و آن این است که کلّ نظام به «حق» خلق شده است و در کلّ نظام باطل نیست! ذات اقدس الهی که خالق این نظام است، نه اهل «لَعب» و بازی است، نه در کار او بطلان راه دارد؛ فرمود: ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَینَهُمَا لاَعِبِینَ﴾[15] ما بازیگر نیستیم، یک؛ ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ﴾،[16] دو؛ ﴿وَ مَا بَینَهُمَا بَاطِلاً﴾،[17] سه؛ این سه طایفه بیان این مطلب است که بطلان در ساختار خلقت نیست! بازیگری در ساختار خلقت نیست! جزء «حق» در ساختار خلقت نیست!

تبیین براساس حق بودن خلقت عالم در جسم و روح و جامعه

ما از این جهت با سه امر روبه‌رو هستیم: یکی با بدن خود روبه‌رو هستیم ـ ما فعلاً کارمان با آن سیاه‌چاله‌های فلان کُره که نیست! آن یک راه عمیق علمی دارد که اگر بفهمیم «طُوبی لَنا» و اگر نفهمیدیم هم به هر حال باید مشکل خودمان را حلّ کنیم ـ ما بدنی داریم که این ساختارش بازیگری نیست، بطلان نیست و جز «حق» چیز دیگر نیست؛ امر دوم اینکه روحی داریم که آفرینش آن با «لَعب» و بازی نیست، با بطلان نیست و جز «حق» هم نیست! امر سوم اینکه اگر جامعه وجود جدایی داشته باشد، آن هم این‌چنین است و اگر جامعه وجود نداشته باشد، امت وجود نداشته باشد و حقیقت انسان یک حیثیت اجتماعی باشد، آن هم نه لهو است و نه باطل و جز «حق» چیزی دیگر نیست، پس کلّ این نظام «حق» است! اینها جزء خطوط قرمز قرآن کریم است، یک آیه و دو آیه هم نیست؛ عامی نیست که قابل تخصیص باشد، مطلقی نیست که قابل تقیید باشد، تا بگوییم در عالَم، بطلان نیست، مگر در فلان‌جا! در عالَم، بازیگری نیست، مگر در فلان‌جا! اصلاً صدر و ساقه عالَم بازیگری نیست! پس بطلان نیست، بازیگری نیست و جز «حق» نیست که حصر فرمود؛ البته این حصر قابل تخصیص و قابل تقیید نیست. این مطلب را در این آیه محل بحث توضیح می‌دهد.

باطل‌ناپذیری خلقت جسم و روح و جامعه و رسوایی دنیوی کیفر آن

فرمود ما به «حق» آفریدیم؛ یعنی چه؟ فرمود از بدن شما شروع می‌کنیم، این بدن شما یعنی این دستگاه ریه و روده و دستگاه گوارش شما براساس اصول فنّی و طبّی و سلامت خلق شده است، این روده و معده مثل ظرف خالی نیست که هر چه به آن بدهیم بپذیرد؛ اگر چیز صحیح دادی می‌پذیرد، هضم می‌کند و باعث فربهی شما می‌شود، اگر یک غذای مانده و سمّی به آن بدهی بالا می‌آورد و قبول نمی‌کند؛ من این روده را، این معده را و این دستگاه گوارش را این‌طور آفریدم، شما چه کار می‌خواهی با آن بکنی؟ هر کاری که خلاف خلقت آن است با آن بکنی این معده نمی‌پذیرد! این برای بدن است. از بدن برویم بالا، روح شما؛ اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ کینه نظام، کینه ملت، کینه امت، کینه همسایه و کینه برادر مؤمن را داشته باشد، این کینه یک غذای سمّی است، این را اگر در دل خود جا بدهد، یک وقت بالا می‌آورد و آبرویش می‌رود. فرمود این‌طور نیست که کسی در جامعه کینه‌ای نسبت به نظام داشته باشد، نسبت به امت داشته باشد، نسبت به برادر ایمانی داشته باشد یا نسبت به اعضای خانواده‌ و ارحام خود داشته باشد، مگر اینکه ما آن را یک وقت بالا می‌آوریم و آبرویش می‌رود، این کار را نکنید؟! نه در جهنّم، بلکه در دنیا! نه در قیامت، بلکه در دنیا! فرمود این نظام، نظامِ «حق» است! شما با این روحتان چه کار می‌خواهید بکنید؟ اوصاف باطل به این روحتان بدهید، دو روز یا سه روز ممکن است نگه بدارید، دو سال یا سه سال ممکن است نگه بدارید، این در بین امور سه‌گانه فقط یک کار می‌کند: نه هضم می‌کند که از بین برود، نه مستور می‌کند که همیشه در کتمان نگه بدارد، کار سوم این است که بالا می‌آورد، یک وقت آبروی آدم می‌رود؛ کاری آدم انجام می‌دهد، حرفی آدم می‌زند، نوشته‌ای، گفتاری و رفتاری دارد که دفعتاً بالا آورده است؛ فرمود این ساختار خلقت است!در بخش سوم که جامعه است، جامعه اگر وجود داشته باشد و امت هم اگر وجود داشته باشد، آن هم به همین سرنوشت مبتلاست؛ انسان اگر از آن حیث اجتماعی کارهای سیاسی و جمعی بکند، آن هم همین‌طور است؛ لذا ظلم در عالَم نمی‌ماند، اگر کسی بیاید در عالَم بخواهد و براساس ظلم جامعه را اداره کند، او سرنگون می‌شود، هرگز ظلم نمی‌ماند! هرگز اجحاف نمی‌ماند! آن که عالَم را آفرید، فرمود این‌جا جای باطل نیست. این مطلب بارها به عرض شما رسید که کار فلسفه و کلام با کارهای عمومی و جزئی فرق می‌کند؛ فلسفه و کلام مثل آن کوره‌های بلند هستند که شِمش تولید می‌کنند؛ اما گوشواره و انگشتر و اینها را زرگرها باید درست بکنند. علوم جزئی، مثل فقه، مثل اصول، مثل اخلاق و مثل فنون دیگر، اینها مثل زرگرها هستند که گوشواره و انگشتر درست می‌کنند؛ اما آن کورهٴ بلندی که شمش طلا تولید می‌کند، آن فلسفه و کلام است؛ یعنی در جهان چه خبر است؟ ما کار نداریم به این عصر و آن مصر، این زمان و آن زمین، این امت و آن امت، در جهان چه خبر است؟ این علمی که می‌گوید در جهان چه خبر است و هاضمهٴ جهان بطلان نمی‌پذیرد، این فلسفه و کلام است؛ بعد علوم جزئی؛ مثل تاریخ، جامعه‌شناسی، سیاست و امثال آنها که علوم جزئی‌ می‌باشند و زیر مجموعه آن هستند، این شمش‌های طلا را می‌گیرند و به صورت انگشتر و گوشوار درمی‌آورند؛ در فلان شهر این‌طور بود، در فلان کشور این‌طور بود یا در فلان عصر این‌طور بود، در فلان زمان این‌طور بود، این اصل کلّی قرآن کریم است که فرمود هیچ باطلی در عالَم جا ندارد؛ گوارش عالَم آن را بالا می‌آورد، صاحب خود را از بین می‌برد و این هم کیفر اوست ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾، این را ما سرانجام بالا می‌آوریم؛ نه هضم می‌شود و نه مستور می‌شود، نه تبدیل می‌شود به یک عضو سالم و نه همین‌طور مانند دفینه نگهداری می‌شود، این حتماً خودش را نشان می‌دهد و آبروی صاحب خود را هم می‌برد ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یخْرِجَ اللَّهُ﴾، آیا این حرف‌ها بوسیدنی نیست؟! ﴿أَن لَن یخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾!

آبروداری خدای سبحان و ائمه(علیهم السلام) با توجه به علم آنان بر اعمال منافقان

فرمود که یک عدّه منافق‌ هستند و یک عدّه «ضعیف ‌الایمان»؛ ما نمی‌خواهیم آبروی افراد را ببریم، به تو می‌گوییم که تو هم آبروی افراد را نمی‌بری! ما اگر بخواهیم «بالصّراحة» می‌گوییم که فلان شخص یا فلان شخص؛ البته از منظر دیگر طبق آن دو آیه سوره مبارکهٴ «توبه» که فرمود: ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیرَی اللّهُ عَمَلَکمْ وَ رَسُولُهُ﴾[18] حضرت می‌بیند! امروز وجود مبارک حضرت حجّت می‌بیند! اعمال را اینها می‌بینند، گذشته از اینکه هفته‌ای دو بار خدمتشان عرضه می‌کنند؛ اما بنا بر این نیست که آنها آبروی افراد را ببرند. فرمود ما اسم افراد را، خصوصیات افراد را در دیوان محاسبات کلّی می‌دانیم و اگر بخواهیم به شما می‌گوییم؛ ولی شما خودتان می‌فهمید، این شخص که این حرف را می‌زند او می‌خواهد عذر بیاورد و نمی‌خواهد که در صحنه شرکت کند! این می‌گوید خانه ما دور است، ﴿بُیوتَنَا عَوْرَةٌ﴾[19] است، آخر شهر است، خلوت است، نوساز است یا کسی نیست، این بهانه‌ها را می‌آورد: ﴿یقُولُونَ إِنَّ بُیوتَنَا عَوْرَةٌ وَ مَا هِی بِعَوْرَةٍ﴾، نمی‌خواهند بیایند! از نحوهٴ حرف زدن، استدلال کردن، عذرخواهی آوردن و بهانه تراشیدن می‌فهمید؛ همان‌طوری که یک کسی پشت پرده حرف می‌زند، انسان می‌فهمد که این زن است یا مرد است، ﴿فِی لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ می‌فهمد، انسان می‌فهمد تازی است یا فارسی؟ می‌فهمد ولو نبیند! فرمود: ﴿وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ﴾؛ از لحن حرف زدن می‌فهمی که این منافق است یا منافق نیست و «ضعیف الایمان» است و دارای قلب مریض، می‌فهمید ﴿وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ﴾، اما اسرار مردم را حفظ می‌کنید؛ البته! ﴿وَ اللَّهُ یعْلَمُ أَعْمَالَکمْ﴾؛ همه اعمال را ذات اقدس الهی می‌داند، جزئیات را می‌داند، کلیات را می‌داند و امور جزئی را می‌داند.

دقیق بودن بحث علمِ الهی بر اعمال جزئی افراد

یکی از مطالب پیچیدهٴ حکمت، همین علم واجب تعالی به جزئیات است؛ می‌گویند این جزئی قبلاً که نبود، بعداً هم که نیست و تغییر پذیر است، آیا ذات اقدس الهی جزئیات را می‌داند یا نمی‌داند؟ این جزء پیچیده‌ترین مسائل علم خدا به حوادث است؛ برخی‌ها همین را از راه کلّی ثابت کردند، می‌گویند اگر ذات اقدس الهی جزئیات را می‌داند سه حالت دارد: قبلاً نمی‌دانست برای اینکه معدوم بود، الآن که موجود است می‌داند، بعداً هم نمی‌داند چون معدوم می‌شود، وقتی چیزی نیست چه چیزی را بداند؟ اما خیلی تلاش و کوشش در حکمت متعالیه و سایر علوم عقلی و کلامی شد تا ثابت بشود که همین موجود که «شیء» محدود است، در ازل، معلوم ذات اقدس الهی بود. مرحوم حاج آقا رحیم ارباب را خدا غریق رحمت کند! از علمای کم‌نظیر بود، ایشان فرموده بود که اوّلین روزی که درس مرحوم جهانگیرخان قشقایی رفتم ـ هم حکمت تدریس می‌کردند، هم نهج‌البلاغه تدریس می‌کردند ـ ایشان داشتند نهج‌البلاغه تدریس می‌کردند، این خطبه را شرح می‌دادند که در این خطبه علم واجب تعالی به جزئیات مطرح است؛ آن خطبه نورانی حضرت امیر این است: «یعْلَمُ عَجِیجَ الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ وَ مَعَاصِی الْعِبَادِ فِی الْخَلَوَاتِ وَ اخْتِلَافَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ»،[20] آن‌جایی که می‌فرماید بدانید هر عملی که شما انجام بدهید ذات اقدس الهی می‌داند، این جمله‌ها را فرمود: «یعْلَمُ عَجِیجَ الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ»؛ آن ناله‌ای که این موجودات جنگلی برای حفظ بچه‌هایشان، برای پناه‌دادن بچه‌هایشان و برای تأمین غذاهایشان، این ناله‌های مادرانه این وحوش را که در جنگل‌ها و ویرانه‌ها هستند را خدا می‌داند! «یعْلَمُ عَجِیجَ الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ وَ مَعَاصِی الْعِبَادِ فِی الْخَلَوَاتِ»؛ هر کسی در پشت پرده چه کرده است او می‌داند! «وَ اخْتِلَافَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ»؛ این اقیانوس‌ها را ببینید، هزارها ماهی کوچک و بزرگ حرکت می‌کنند، وجود مبارک حضرت امیر فرمود که خدای سبحان می‌داند این‌جا چند ماهی آمدند، کدام ماهی با سرعت رفته، کدام ماهی به کُندی رفته، آن ماهی نر به کجا رفته، یا آن ماهی ماده به کجا رفته! الآن در جاده‌ها به وسیله علایم، آن مأموران راهنمایی رانندگی می‌فهمند که این اتومبیل سرعت داشت یا سرعت نداشت، از راست آمد یا از چپ آمد؛ اما در آب که چنین نشانه‌ای نیست! «نِینان» یعنی ماهی‌ها، او می‌داند که چند ماهی آمده، کدام ماهی آمده، کدام ماهی به سرعت رفته یا کدامیک جلو افتاده این را می‌داند، «وَ اخْتِلَافَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ». مرحوم حاج آقا رحیم(رضوان الله علیه) فرمود که آن روز حکمت بود! حکمت بود! با همان آن لهجه خاصی که مربوط به آن سرزمین است که با حروف حَلق ادا می‌کنند که علم واجب به جزئیات در آن روز مطرح شد! این جزء پیچیده‌ترین مسائلی است که مربوط به علم واجب است؛ منتها علم فعلی داریم، علم ذاتی داریم، بعضی از اوصاف ذاتی با اوصاف فعلی یک اسم دارند مثل علم؛ البته بعضی از اوصاف ذاتی با اوصاف فعلی فرق می‌کنند، آن‌جا که وصف ذاتی با وصف فعلی یکسان است؛ مثل مسئله علم است که علم ذاتی را علم می‌گویند، علم فعلی را هم علم می‌گویند، علم فعلی خارج از ذات است که امتحان از همین قبیل است؛ این علم قبلاً نبود، بعد به وسیله آزمایش‌ها حاصل می‌شود که ما شما را می‌آزماییم تا بدانیم ﴿لِنَعْلَمَ﴾،[21] ﴿وَ لَنَبْلُوَنَّ﴾[22] هم این است و اینها خیال می‌کردند این علم ـ معاذالله ـ همان علم ذاتی است، بعد می‌گویند علم ذاتی با امتحان سازگار نیست؛ ولی وقتی اوصاف ذاتی از اوصاف فعلی جدا بشود و آن منطقه ممنوعه از «منطقة الفراغ» جدا بشود، معلوم می‌شود این علم در مقام فعل است، این علم در مقام فعل را فرمود: ﴿نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنکمْ وَ الصَّابِرِینَ﴾ و «نَعلَمَ کذا، نَعلَمَ کذا»؛ یعنی این علم در مقام فعل است، این علم فعلی جزء موجودات امکانی است که قائم به ذات اقدس الهی است و محذوری هم ندارد. فرمود: ﴿وَ اللَّهُ یعْلَمُ أَعْمَالَکمْ ٭ وَ لَنَبْلُوَنَّکمْ حَتَّی نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنکمْ وَ الصَّابِرِینَ﴾، وگرنه در ذات اقدس الهی در روز ازل، «کل اشیاء عنده علی السواء» معلوم‌ هستند؛ اما علم فعلی یعنی در مقام خارج از ذات که فعل خدای سبحان است و در مرحله آزمون است، این تقدّم و تأخّر دارد، حدوث و قدَم دارد ﴿وَ نَبْلُوَا أَخْبَارَکمْ﴾.

باطل شدن نقشه‌های مصدودکنندگان سبیل الهی در دنیا

بعد می‌فرماید کسانی که راه خدا را می‌بندند، نه خودشان می‌روند و نه می‌گذارند دیگران راه خدا را طی کنند ﴿إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ﴾، این «صدّ» با «صاد» را قبلاً هم ملاحظه فرمودید، هم یعنی «إنصرفوا بأنفسهم» و هم «صرفوا وجوه الناس عنه»؛ هم انصراف خودشان را می‌رساند، هم صَرف دیگران را. قبلاً گذشت که فرمود: ﴿وَ هُمْ ینْهَوْنَ عَنْهُ وَ ینْأَوْنَ عَنْهُ﴾؛[23] اینها هم «نائی» هستند و خودشان از دین دور هستند، هم «ناهی» ‌می‌باشند و دیگران را از دین دور می‌کنند ﴿وَ هُمْ ینْهَوْنَ عَنْهُ وَ ینْأَوْنَ عَنْهُ﴾. «نائی» که می‌گویند حج تمتّع برای «نائی» است، حج «قِران» و «اِفراد» برای کسی است که «نائی» نباشد و نزدیک باشد این است، «نائی» یعنی دور؛ اینها هم خودشان دور هستند و هم دیگران را نهی از معروف می‌کنند ﴿وَ هُمْ ینْهَوْنَ عَنْهُ وَ ینْأَوْنَ عَنْهُ﴾، این‌جا هم فرمود: ﴿وَ صَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَینَ لَهُمُ الْهُدَی﴾؛ حق برای آنها روشن شد! اگر معجزه بود دیدند، اگر بحث بررسی آیات قرآن کریم بود آنها بودند و دیدند، اگر منش پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود را دیدند، اینها کسانی هستند که هیچ آسیبی را به خدا نمی‌رسانند و کلّ کارهای اینها را خدا در دنیا باطل می‌کند، نه آخرت!

وعده خدای سبحان به پیروزی حق‌طلبان در هر پارگراف تاریخی

اینکه گفتند ﴿وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾[24] همین‌طور است! در هر پاراگراف تاریخی که این پرونده‌اش بسته می‌شود، حق پیروز است که اصل کلّی است؛ البته قیامت و آن کیفر جهنّم و آنها سر جای خود محفوظ است، اینها مربوط به دنیاست؛ فرمود: ﴿وَ سَیحْبِطُ أَعْمَالَهُمْ﴾ نه در جهنّم، جهنّم که حسابش جداست! در هر مجموعهٴ تاریخی ـ در فلان مقطع تاریخی که فلان ساسانی، فلان سامانی، فلان هخامنشی، فلان عباسی، فلان اموی یا فلان مروانی در این بخش‌هایی که آمدند ـ سرانجام باطل نمی‌تواند بماند، این نظامِ هستی، باطل‌پذیر نیست؛ مثل بدن است که سمّی را قبول نمی‌کند، مثل اخلاق بد است که به هر حال یک‌جا و یک وقت خودش را نشان می‌دهد، کلّ نظام هم بطلان را نمی‌پذیرد.پرسش: ظالم هیچ وقت ادعا نمی‌کند که ؟ پاسخ: نه، آن امر نوعی است؛ آن‌جا هم جایش را به متّقی داده است، در هر پاراگراف تاریخی ظلم محکوم است؛ این‌طور نیست که حالا ما بگوییم این بدن جای خودش را به بدن دیگر داده است! این بدن بالا آورده است؛ یعنی شما هر کاری بکنید که این بدن بخواهد سمّ را بپذیرد، نمی‌پذیرد، چون این بدن مثل تُنگ خالی نیست! پرسش: إحباط و تمثّل اعمال در طول هم هستند یا در عرض هم می‌باشند؟ پاسخ: إحباط برای ما طولی و عرضی دارد، نسبت به ذات اقدس الهی یکسان است؛ منتها مادامی که ما در عالَم طبیعت هستیم، در زمان و تدریج است، وقتی که از مسئله زمان گذشتیم دیگر در همان صحنه می‌گوییم: ﴿مَالِ هذَا الْکتَابِ لاَ یغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لاَ کبِیرَةً إِلاّ أَحْصَاهَا﴾[25] اجمال و تفصیل و سابق و لاحق در آن صحنه همه را یکجا می‌بیند؛ البته در این نشئه طبیعت در طول هم‌ هستند و تدریجی می‌باشند.

توصیه قرآن به اطاعت از خدا و رسول و باطل نکردن اعمال

فرمود: ﴿وَ سَیحْبِطُ أَعْمَالَهُمْ ٭ یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکمْ﴾؛ کار خود را باطل نکنید! این کار باطل هم حدوث را شامل می‌شود هم بقا را؛ هم کار باطل انجام می‌شود می‌گویند «ابطل عمله»؛ یعنی «عَمِلَ عَمَلاً باطلا». اگر کسی بی‌وضو نماز خوانده، می‌گویند نمازش را باطل کرده؛ یعنی شروع به کار باطل کرده است، نه اینکه نماز او صحیح بود «وَقَعَ صَحیحاً ثُمَّ بَطَلَ»، این‌طور نیست؛ ﴿وَ لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکمْ﴾ یعنی «لا تعملوا عملاً باطلاً». بعد هم از آن طرف ﴿وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکثِر﴾،[26] گاهی انسان با گفتن، عمل را باطل می‌کند؛ عمل که صحیح شروع شد ریای وسط عمل، عمل را باطل می‌کند؛ بعدها هم ممکن است با گفتارهای فراوان و با عُجب و غرور، عمل را باطل کند؛ البته در مسئله عُجب و غرور که بعد از عمل واقع می‌شود، ابطال آن آسان نیست؛ در آن‌جا دارد که مثل این برگ گُل است، برگ گُل معطّر است و لطیف؛ ولی ده بار که گفتید مثل اینکه ده بار به این برگ دست زدید و دست‌مالی کردی، این کم‌کم آن لطافت خودش را از دست می‌دهد، غرور بعد از عمل هم ممکن است که اساس عمل را از بین ببرد، پس حدوث و بقا هر دو را شامل می‌شود ﴿وَ لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکمْ﴾، چرا؟ ﴿إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ مَاتُوا وَ هُمْ کفَّارٌ فَلَن یغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ﴾،[27] وضع دنیا این است و آخرت هم همین‌طور است! درست است که ما عالَم را به دو قسمت تقسیم می‌کنیم، ولی کلّ این مجموعه محکوم آن اصل کلّی است؛ اگر فرمودند آسمان و زمین به حق است، قبل از تبدیل، حین تبدیل و بعد از تبدیل هم به حق است؛ اگر فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ بِالْحَقِّ﴾[28] یا ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الأرْضَ وَ مَا بَینَهُمَا بَاطِلاً﴾ یا ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَینَهُمَا لاَعِبِینَ﴾ یا ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ﴾، همه این بخش‌ها ـ «أرض» و «سماء» دنیا، «أرض و سماء» آخرت، انسان در دنیا، انسان در آخرت ـ کلّ این مجموعه یک واحد است، ما حالا آمدیم تقسیم کردیم. ما مسافری هستیم که به حَسَب خودمان داریم تقسیم می‌کنیم، وگرنه این سِیر همین‌طور از دنیا به آخرت دارد می‌رود و آنچه از ذات اقدس الهی صادر شده است فیض واحد است؛ منتها حالا در این مقطعِ اوّل اسم آن دنیاست، مقطعِ میانی اسم آن برزخ است و در مقطعِ پایانی اسمش معاد می‌باشد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo