< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

95/02/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 16 تا 22 سوره محمد(ص)

﴿وَ مِنْهُم مَن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّي إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِندِكَ قَالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفاً أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ (۱۶) وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدي وَ آتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ (۱۷) فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلاّ السَّاعَةَ أَن تَأْتِيَهُم بَغْتَةً فَقَدْ جَاءَ أَشْرَاطُهَا فَأَنَّي لَهُمْ إِذَا جَاءَتْهُمْ ذِكْرَاهُمْ (۱۸) فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْوَاكُمْ (۱۹) وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْلاَ نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فِيهَا الْقِتَالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلَي لَهُمْ (۲۰)طَاعَةٌ وَقَوْلٌ مَعْرُوفٌ فَإِذَا عَزَمَ الأمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ (۲۱) فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِن تَوَلَّيْتُمْ أَن تُفْسِدُوا فِي الأرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ (۲۲)﴾

سخن پيامبر در مورد منشأ أنهار چهارگانه بهشتی و معنای آن

در ذيل آيات مربوط به آيه پانزده که «أنهار» چهارگانه را ذکر مي‌کند، در جوامع روايي ما از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) رسيده است که من وارد بهشت شدم، «شجرهٴ طوبيٰ» را ديدم، زير درخت «طوبيٰ» نهري جاري است که از آن نهر اين چهار نهر مُنشعب مي‌شوند؛ يعني ﴿مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ﴾ نهر «آب»، نهر« شير»، نهر «خَمر»، نهر «عسل»،[1] اين «أنهار» چهارگانه از نهري منشعب مي‌شود که آن نهر از زير درخت «طوبيٰ» مي‌گذرد؛ اين نشانه آن است که همه اين کمالات به هر حال به يک «اصل» برمي‌گردند که آن اصل، اصلِ توحيدي است.

«خمريه‌»های بزرگان علم و ادب برگرفته از آيه دال بر خمر بهشتی

مطلب ديگر اينکه اوصاف سَلبي آن سه نهر را ذکر فرمود که «بو» نمي‌آيد، «متغيّر» نمي‌شوند يا «موم» ندارند که اينها اوصاف سَلبي آن «أنهار» سه‌گانه است؛ ولي درباره نهر «خَمر» بحث ثبوتي‌ آن را ذکر کرد که ﴿لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ﴾.[2] اينکه بزرگاني قصيدهٴ «خَمريه»[3] داشتند، مرحوم سيد مرتضي «خَمريه» دارد، ابن فارض «خَمريه» دارد و ديگران و بسياري از بزرگان اين «خَمريه»‌ها را شرح کرده‌اند، از همين آيه کريمه نشأت گرفته است؛ بخش وسيعي از «خَمريه»‌ها مربوط به ابن فارض است، اين قصيده سيزدهم ايشان در آن مجموعه ديوان ابن فارض، قصيده «خَمريه» است که تقريباً 35 بيت است. عدّه‌اي از بزرگان ـ فارسي و عربي ـ اين «خَمريه» ابن فارض را شرح کردند، يکي از شارحان «خَمريه» ابن فارض، امير سيد علي همداني معروف است، ايشان خودش «خَمريه» ندارد، ولي «خَمريه» ابن فارض را شرح کرده است؛ آغاز آن «خَمريه» اين است: شَـرِبْنَا عـلی ذكْـرِ الحبيبِ مُدامَةً سـكِرْنَا بها مِن قَبل أن يُخلق الكَرْمُ[4] اين «مِن قَبل» مفعول واسطه است، هم براي «شَـرِبْنَا» و هم براي «سکرنا» به نحو تنازع؛ يعني ما به نام دوست شرابي نوشيديم و مَست شديم، هم نوشيدنِ ما و هم مَست شدنِ ما قبل از آن بود که در عالَم درخت انگور خلق بشود! درخت انگوري نبود تا کسي از آن خَمري که «رِجس» است و آلوده است بهره ببرد! هنوز درخت انگور خلق نشد، ما آن شراب محبّت را نوشيديم و مست شديم. آنهايي که مقداري متوسط بودند، همين درخت انگور را معنا کردند. اگر جامي در وصف همين بيت مي‌گويد: بودم آن روز من از طائفه دُرد‌کشان که نه از تاک نشان بود و نه از تاک‌نشان[5] که يک قدم جلوتر ذکر مي‌کند. آن شارحان اصلي قصيده ابن فارض مي‌گويند اين کنايه از اصل خلقت است؛ يعني قبل از اينکه آسمان و زميني خلق بشود، ما در بخش ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾[6] اين را نوشيديم و مست شديم، سخن از آسمان و زمين نبود! پس تنها سخن از اين نيست که هنوز درخت انگوري خلق نشده ما نوشيديم، بلکه هنوز آسمان و زميني خلق نشده و در آن ميثاقي که فرمود: ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾ ما در آن‌جا «شَـرِبْنَا عـلی ذكْـرِ الحبيبِ مُدامَةً سـكِرْنَا بها»، اين «من قبل أن يخلق السماوات و الأرض» به صورت «مِن قَبل أن يُخلق الكَرْمُ» درآمده است. به هر تقدير اين آيه به برکت آن روايت نشان مي‌دهد که همه اين چهار نَهر، از زير درخت «طوبيٰ» مي‌گذرند. پرسش: آيا «شجره طوبیٰ» همان ايمان و عمل صالح نيست؟ پاسخ: نتيجه‌ آن ممکن است که در بهشت به آن صورت باشد؛ ولي «شجره طوبيٰ» در بهشت است و مؤمناني که معتقدند و عمل صالح انجام می‌دهند، به آن «شجره طوبيٰ» مي‌رسند.

اصلِ شجرهٴ طوبيٰ در خانه پيامبر و علی(عليهما السلام) و جريان أنهار از زيرِ آن

يک بيان نوراني هم درباره «شجره طوبيٰ» است که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) در مجلسي فرمود اصل اين درخت از خانه من است و در جلسه ديگر يا محفلي ديگر فرمود اصل اين درخت در خانه علي بن ابي ‌طالب(سلام الله عليه) است؛ به حضرت عرض کردند شما در حديثی فرموديد اصل درخت «طوبيٰ» از خانه من است و الآن مي‌فرماييد که اصل درخت «طوبيٰ» در خانه علي بن ابي طالب(سلام الله عليه) است، حضرت فرمود: «دَارِي‌ وَ دَارَ عَلِيٍ‌ فِي الْجَنَّةِ بِمَكَانٍ وَاحِد»؛[7] ما يک خانه داريم، آن هم آن خانه‌اي که ﴿عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ﴾.[8] بنابراين از توحيد که بگذريم مي‌شود ولايت که مشترک بين نبوّت و امامت است؛ اين شجره ولايت است، شجره نبوّت و امامت است که از زير او نَهر جاري است و از اين نَهر، آن چهار نَهر مُنشعب مي‌شود.

تبيين اقسام متفاوت مستمع وحی نزد پيامبر و خصوصيات آنها

حالا کساني که درباره وحي قرآن کريم تکلّمي دارند و استفاده‌اي دارند، قرآن کريم مشخص کرد، فرمود: ﴿وَ مِنْهُم مَن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ﴾؛ کساني که به محضر آن حضرت شرفياب مي‌شدند و آيات را تلقّي مي‌کردند چند گروه بودند: هم اوحدي از اهل ايمان حضور داشتند، هم منافق حضور داشت، هم بيگانه حضور داشت و هم «ضعيف الايمان» حضور داشت؛ آنها که واقعاً شيفته وحي بودند و منتظر نزول کلمات الهي بودند، در آيه 83 سوره مبارکهٴ «مائده» مي‌فرمايد اينها کساني هستند که وقتي آيات الهي نازل مي‌شد: ﴿وَ إِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَي الرَّسُولِ تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ﴾؛ اينها وقتي معارف الهي را از راه وحي تلقّي مي‌کردند، اشک شوق از چشم آنها جاري مي‌شد، مشتاقانه گوش مي‌دادند و اشک مي‌ريختند؛ برخي‌ها يک مختصر نَمي در چشمشان پيدا مي‌شد، برخي‌ها به طور متوسط گريه مي‌کنند و برخي‌ها آن‌قدر اشک مي‌ريزند که تمام شبکهٴ چشمشان را اين اشک پُر مي‌کند، وقتي تمام شبکه چشم با اشک پُر شد و از شبکه ريزش مي‌کند، مثل اين است که چشم دارد مي‌ريزد! اين آيه 83 نمي‌فرمايد «دَمع» و اشک از چشمشان جاري مي‌شود، بلکه مي‌فرمايد چشم آنها جاري مي‌شود نه اشک چشمشان! ﴿تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ﴾، نه «تَرَي دُموعَهُم تَفِيضُ»؛ چشم آنها دارد مي‌ريزد، نه اشک چشمشان! سرّش اين است که وقتي تمام اين شبکه دو چشم را اشک پُر بکند و چيزي ديده نشود مگر اشک و همين‌ها سرازير بشود، اين به نظر مي‌آيد که چشم دارد مي‌ريزد: ﴿تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾، نه «تَرَي دُموعَهُم تَفِيضُ»! برخي‌ها اين‌طور مشتاقانه اشک مي‌ريزند، اينها جزء اوحدي از اهل ايمان هستند. برخي‌ها هم ـ گروه دوم ـ مي‌آيند که حرف‌هاي خودشان را بزنند، نه حرف‌هاي پيامبر را بشنوند؛ درباره آنها فرمود: ﴿الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِنَا﴾؛[9] آنها نمي‌آيند حرف تو را بشنوند، آنها مي‌آيند حرف خودشان را بزنند، با آنها چنين و چنان رفتار بکن! ﴿الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِنَا﴾ کذا و کذا. گروه سوم کساني هستند که شاگردان شما هستند، حالا ولو به آن صورت که ﴿تَرَي أَعْيُنَهُمْ﴾ نباشند، در مجلس درس شما مي‌آيند و منتظر هستند که از کلمات تو استفاده کنند، اينها اوساطي هستند يا مؤمنين مثلاً برتر از طبقه متوسط هستند که فقط براي ادراک معارف در کنار درس قرآن مي‌آيند: ﴿وَ إِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾،[10] اين را در سوره مبارکه «انعام» فرمود؛ فرمود وقتي محفل درس تو شروع شد، عدّه‌اي آمدند ـ آن روز مي‌گفتند اصحاب حضرت، صحابه حضرت ـ شاگردانت آمدند که از تو اين وحي را بشنوند، قبل از اينکه درس را شروع بکني بگو: ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾! ﴿وَ إِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾. قبلاً رسم بود که خطيب وقتي بالاي منبر مي‌رفت، قبل از شروع خطبه به مستمعين سلام مي‌کرد؛ امروز فقط درباره خطبه‌هاي نماز جمعه اين سنّت هست که سلام مي‌کنند، اصل آن از اين آيه آمد که ﴿فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾. اين مستمعين تو چند درجه‌ هستند، آنها که جزء اوحدي اهل استماع هستند سلام را از ما تلقّي مي‌کنند و تو را سلام‌رسانِ ما مي‌دانند؛ يعني سلام ما را به آنها برسان! آنها که جزء اوساط اهل تفسير هستند، سلام را از تو تلقّي مي‌کنند و خيال مي‌کنند که تو داري سلام مي‌کني؛ هم تو داري سلام مي‌کني و هم سلام ما را به آنها مي‌رساني، تا آنها کدام حدّ از خاص را داشته باشند! ﴿وَ إِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ﴾؛ از طرف ما بگو: ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾! ﴿فَقُلْ﴾؛ از طرف خودت بگو: ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾! تا آن مخاطب چه کسی باشد و چگونه دريافت بکند! اينها در سوره مبارکه «انعام» بحث آن گذشت.

تحقير و استهزا، قصد گروه چهارم از مستمعين وحی نزد پيامبر

اما يک عدّه هستند که قصد تحقير و توهين دارند، اينها مي‌آيند در مجلس وقتي محفل درس حضرت تمام شد به آن علما و افرادِ خوش استعداد مي‌گويند حضرت چه گفت؟ منظورش چه بود؟ امروز خلاصه درس و بحث چه بود؟ او اصلاً نيامده گوش بدهد، او فقط آمده براي استهزا! در قبال اينها همان‌طوري که در سوره مبارکه «نوح» آمده است، يک عدّه اصلاً اگر هم از کنار محفل حضرت مي‌گذشتند دست روي گوش مي‌گذاشتند که صداي حضرت، تبليغ حضرت، آيات تلاوت شده توسط حضرت را نشنوند، اين اختصاصي به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هم ندارد، درباره نوح هم همين‌طور بود! آيه هفت سوره مبارکه «نوح» اين است: ﴿وَ إِنِّي كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ﴾؛ اينها گاهي پارچه بر سر مي‌گذاشتند، گاهي پارچه روي گوش مي‌گذارند، گاهي انگشت در گوش مي‌گذارند که حرف‌هاي ما را نشنوند؛ يعني به هر وسيله‌اي که هست سعي مي‌کنند صداي ما به گوش آنها نرسد! اين از ديرزمان بود، در زمان وجود مبارک نوح بود، در زمان انبياي ديگر بود و در زمان پيامبر هم بود. «فتحصّل» که در برابر کلام وحي الهي، يک عده مشتاقانه منتظر هستند که ﴿تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾، يک عدّه ﴿وَ إِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا﴾ هستند که ﴿فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾، يک عدّه ﴿الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِنَا﴾ هستند که فرمود با صبر و حوصله، مجادله اينها را گوش بده و يک عدّه هم همين‌هايي هستند که فقط براي استهزا و مسخره کردن و تحقير و مانند اينها مي‌آيند که ﴿وَ مِنْهُم مَن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّي إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِندِكَ قَالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفاً﴾؛ مي‌گويند ما نفهميديم در نهايت که او چه گفته! شما اگر خوب گوش مي‌داديد، با بيان بليغ حضرت و بلاغ مبين حضرت آشنا مي‌شديد! اين حرف را بي‌ادبانه و مستهزئانه به علماي خود مي‌گفتند: ـ «آنِف» يعني ديروز، يعني زمان نزديک، يعني اينکه زود به چشم مي‌آيد، «أَنف» هم همين‌طور است، «استئناف» هم همين‌طور است ـ ﴿مَاذَا قَالَ آنِفاً﴾؛ يعني ديشب در جلسه بوديم يا ديروز که در جلسه حضرت بوديم خلاصه فرمايش حضرت چه شد؟ حالا يا معني‌ آن اين است که ـ معاذالله ـ فهميدني نيست و او حرف‌هاي مثلاً غير قابل فهم مي‌زند، يا پيچيدهٴ علمي است که شما بايد تفسير بکنيد، اينها که قصدشان تعلُّم و تفهُّم نبود، بلکه قصد آنها بي‌ادبي بود.

طبع قلب، پيامد دو مشکل اساسی گروه چهارم در شنيدن وحی

فرمود: ﴿وَ مِنْهُم مَن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّي إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِندِكَ قَالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفاً﴾؛ اينها دو مشکل دارند: اوّلاً ما راه فهم را گشوديم و اينها بستند، ثانياً راه عمل صالح را گشوديم و اينها بستند؛ حالا چون اينها بستند، خدا هم «طَبع» کرد و بست، اين «رِين» اينها را شديد کرد و قفل زد که فرمود: ﴿طَبَعَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ و مانند آن. ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ﴾؛ وقتي حرف انبيا به دل نرسد، رهبري اينها را همان هوس اينها به عهده مي‌گيرد؛ در هر حال اينها ميلي دارند، شهوت و غضبي دارند، زمام کار اينها به دست شهوت و غضب اينهاست. چون عقل مطبوع شد، قلب مطبوع و بسته شد، از بيرون صدايي به گوشِ دل اينها نمي‌رسد، تصميم گيري از همان درون مي‌شود که درون اينها در بخش انديشه، وَهم و خيال است و در بخش انگيزه، شهوت و غضب است که نتيجه آن مي‌شود: ﴿وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ﴾؛ پس چه در بخش علم، پيرو وَهم و خيال باشند و چه در بخش عمل، پيرو شهوت و غضب باشند، مي‌شوند تابع «هوی» که منشأ آن «طَبع» خداست و سبب آن هم خود اينها هستند! در بخش‌هاي ديگري هم فرمود به که ما راه اينها را باز کرديم، اما اينها عمداً راه بر خودشان بستند؛ ما چندين بار به اينها مهلت داديم، ولي اينها عمداً راه را بر خودشان بستند!

حمل گروه چهارم بر جاهلانِ ضعيف الايمان و تقابل آنها با عالمان

اين مسئله عالِم و جاهل، در چند جاي قرآن مطرح شد؛ ـ علما نجات‌بخش جامعه بودند! ـ در جريان قارون هم که سوره مبارکه «قصص» آيه 78 و 79 به اين صورت آمده است، قارون با آن زينت خود که حرکت کرد، دو گروه دربارهٴ اين زَر و زيور داشتن قارون سخن گفتند: يک عدّه جاهل‌ها و سفيه‌ها بودند که در محدودهٴ زَر و سيم فکر مي‌کردند: ﴿فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ﴾؛[11] اي کاش ما هم اين زر و سيم را مي‌داشتيم و اين حظّ عظيم دارد، لکن در برابر اين گروه کوته‌فکر مردان عالِمي هستند که ﴿وَ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً﴾؛[12] بهترين زيور انسان در بخش انديشه همان علم صائب است و در بخش انگيزه همان عمل صالح، ﴿وَيْلَكُمْ﴾؛ چيزي که شما را رها مي‌کند بعد از اينکه گرفتار خِزي و رسوايي‌تان کرد و شما او را رها مي‌کنيد چه بخواهيد چه نخواهيد: ﴿وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ﴾، يک؛ ﴿وَ عَمِلَ صَالِحاً﴾، دو؛ ﴿وَ لاَ يُلَقَّاهَا إِلاّ الصَّابِرُونَ﴾؛ اين حقيقت را جز مردان صابر کسي تلقّي نمي‌کند، اين‌جا علما در برابر همان افراد کوته‌نظر قرار گرفتند؛ حالا اين کوته‌نظري گاهي زمينه مرض دل را فراهم مي‌کند و گاهي هم زمينه نفاق را فراهم مي‌کند، آيه محل بحث سوره مبارکه‌اي که به نام حضرت است شايد مربوط به منافق نباشد و اين «ضعفاءُ الايمان» را در بر بگيرد، ولي اينها براساس بي‌ادبي، تحقير، استهزا يا براساس اينکه حرف‌هاي حضرت ـ معاذالله ـ فهميدني نيست به علما خطاب مي‌کردند که به هر حال ديشب چه شد؟ حضرت چه گفت؟ خلاصه نظر او چه بود؟ ﴿مَاذَا قَالَ آنِفاً أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ﴾.

هدايت و تقوا ثمره علمی و عملی مستمعينِ وحی نزد پيامبر

اما در قبال اينها ـ ذات اقدس الهي هميشه اگر يک گروه منحرف را ذکر مي‌کند، گروه مستقيمی را هم ذکر مي‌کند؛ اگر تبشير هست، انذار هم هست؛ اگر دوزخ هست، بهشت هم هست؛ اين تقابل را حفظ مي‌کند ـ فرمود ولي ﴿وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدي وَ آتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ﴾؛ آنها که در مسير هستند، تا اندازه‌اي که تلاش و کوشش کردند، راه را شناختند و آن راه را ادامه مي‌دهند، خداي سبحان دو فيض به آنها مي‌دهد: هم فيض علمي به آنها مي‌دهد که ﴿زَادَهُمْ هُدي﴾ و هم فيض عملي به آنها مي‌دهد که ﴿وَ آتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ﴾. تقوا چون از «وَقْوَی» و «وِقايَة» و صيانت و حفظ است به عقل عملي برمي‌گردد، هم در بخش انديشه به عنايت الهي علم زائد پيدا مي‌کند و هم در بخش انگيزه به آساني علم صالح را انجام مي‌دهد؛ يک انسان باتقوا کارها را به آساني انجام مي‌دهد ﴿فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي﴾،[13] براي او دشوار نيست که اَمينانه زندگي کند، براي او دشوار نيست که صادقانه به سر ببرد، خيلي آسان است ﴿فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي﴾! فرمود: ﴿وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدي وَ آتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ﴾، از صدر تا ساقهٴ اين بخش از سوره مبارکه‌اي که به نام حضرت است، بهشت و جهنم مقابل هم، ايمان و کفر مقابل هم، تبشير و إنذار مقابل هم، هدايت و ضلالت مقابل هم، عمل صالح و عمل طالح مقابل هم، تحقير و تکريم مقابل هم، همه را مقابل هم ذکر مي‌کند.

انتظارِ صحنه کيفر برای استهزاکنندگان وحی نزد پيامبر

بعد مي‌فرمايد اينها که در بخش‌هاي انديشه گرفتار وَهم و خيال‌ هستند، در بخش انگيزه گرفتار شهوت و غضب‌ می‌باشند، در برابر حضرت با بي‌ادبي حرف مي‌زنند و قصد آنها فهميدن نيست و اهانت کردن است، اينها منتظر يک صحنه کيفري بايد باشند، چون در عالَم اين‌طور نيست که هر کسي هر کاري کرد رها بشود! يکي از بهترين و متقن‌ترين دليل بر اثبات معاد اين است که در نهايت اين اختلاف آرا روزي بايد حلّ بشود يا نشود؟ خيلي‌ها هستند با همين آراي مختلف رحلت کردند و مُردند و هر کسي که عقيده خاصي دارد، با همين عقيده مي‌ميرد؛ به هر حال روزي بايد باشد که اين مکتب‌ها ـ اين هفتاد و اندي مکتب ـ روشن بشود که حق چيست و حق با کيست؟ فرمود: ﴿فَهَلْ يَنظُرُونَ﴾؛ يعني «فهل يتنظرون»، ﴿إِلاّ السَّاعَةَ﴾؛ قيامت مي‌آيد و به همه اختلاف‌ها پايان مي‌دهد، چون متن حق روشن مي‌شود! چون اختلافي که هست اين است که برداشت و قرائت ما از جهان ـ از آسمان و زمين و انسان و جن و فرشته ـ چيست؟ وقتي با خود واقع آدم روبه‌رو بشود، ديگر در واقع که اختلافي نيست! اگر اختلافي هست، برداشت و فهم ما از واقع هست! تا فاصله بين ما و حقيقت خارجي است، اين اختلاف هست؛ ولي به خود حقيقت خارجي که برسيم، ديگر اختلاف برداشته مي‌شود؛ آن روز ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ﴾[14] و روزي است که «لاَ رَيْبَ فِيه» است. اين «لاَ رَيْبَ فِيه» هم که قبلاً ملاحظه فرموديد، به منزلهٴ «بالضّروره»اي است که در کتاب‌هاي منطقي مطرح است؛ مي‌گويند که عدد چهار زوج است «بالضرورة»، انسان ناطق است «بالضرورة»، در قيامت اين روز هست «لاَ رَيْبَ فِيه» که «لاَ رَيْبَ فِيه» يعني «بالضرورة»؛ «بالضرورة» در آن روز شک نيست، خود قيامت حق است: ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾؛[15] قيامت هست «بالضرورة»، قيامت شک‌بردار نيست «بالضرورة»، نه مشکوک است و نه ظرف شک! نه درباره قيامت مي‌شود شک کرد، چون روزي است که «لاَ رَيْبَ فِيه» و نه در آن روز شک وجود دارد، براي اينکه «لاَ رَيْبَ فِيه» است. سرّ اينکه در قيامت شک وجود ندارد، اين است که شک هميشه محصول وجود دو امر است؛ يعني اگر «الف» و «باء»اي وجود داشته باشند و ما شيئي را از دور ببينيم، گاهي شک مي‌کنيم که اين «الف» است يا «باء»؛ اما اگر در جايي فقط «الف» وجود داشت؛ مثلاً در کتابخانه‌اي که چند ميليون کتاب هست، همه‌ آنها قرآن باشد، ما چه از نزديک، چه از دور، چه کوچک، چه بزرگ و چه متوسط، هر حجمي را ببينيم يقين داريم که اين قرآن است، چون در اين کتابخانه غير از قرآن چيز ديگري نيست! شک در جايي است که دو چيز باشد، اگر يک چيز باشد جاي شک براي آن نيست! در قيامت جز خدا چيزي ظهور ندارد: ﴿يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ﴾، جز حق چيزي ديگر نيست! جز ولايت، جز امامت، جز نبوت و رسالت چيزي ديگر نيست! اگر باطل نيست، ما احتمال بدهيم که اين «الف» باشد يا «باء» معنا ندارد. در دنيا که شک هست، براي اينکه دو چيز است: بعضي چيزها حق است و بعضي از چيزها باطل، ما نمي‌دانيم اين از سنخ حق است يا از سنخ باطل! اما اگر در جايي فقط حق بود و باطل نبود؛ مثل نشئه انبيا، نشئه اوليا يا نشئه مخلَصين. چرا مخلَصين مصون از گزند شيطنت شيطان‌ هستند؟ چرا شيطان نسبت به مخلَصين دسترسي ندارد؟ نه براي اينکه نسبت به آنها احترام مي‌کند! او که گفت: ﴿إِلاّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾،[16] براي اينکه من دسترسي ندارم، ابزار من باطل است و آن‌جا هم که جايي براي باطل نيست! آنچه آنها مي‌خواهند من ندارم و آنچه من مي‌سازم و مي‌بافم آن‌جا راه ندارد! اين بيان نوراني حضرت امير ـ مثل همه بيانات ايشان ـ بوسيدني است، فرمود: «مَا شَكَكْتُ‌ فِي‌ الْحَقِ‌ مُذْ أُرِيتُهُ»؛[17] از آن لحظه‌اي که حق را به من نشان دادند من شک نکردم، چون در اين محدوده غير از حق چيزي ديگر نيست! «اليوم» هم در محدودهٴ امامت و ولايت شک نيست، براي اينکه در جايي زندگي مي‌کنند که آن‌جا باطل نيست، وقتي باطل نيست هر چه مي‌بينند حق است! هميشه شک در جايي است که دو چيز باشد، اگر فقط يک چيز باشد جا براي شک نيست! بهشت جا براي شک نيست! در محدودهٴ ولايت و امامت جا براي شک نيست! در محدودهٴ حقيقت قرآن جا براي شک نيست! اينهايي که گرفتار شک هستند، منتظر کيفر بايد باشند ﴿فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلاّ السَّاعَةَ﴾ که ﴿أَن تَأْتِيَهُم بَغْتَةً﴾.

﴿بَغْتَةً﴾ واقع شدن قيامت و «أشراط الساعة» علامت آن

مستحضريد که بين ﴿بَغْتَة﴾ و تجزيه جمع نمي‌شود؛ اما بين ﴿بَغْتَة﴾ و «أشراط» داشتن جمع مي‌شود. ﴿بَغْتَة﴾ يعني دفعي، يک شیء تدريجي که ديگر دفعي نيست! به هر حال در تدريجي جزء اوّل مي‌آيد، بعد جزء دوم و بعد جزء سوم؛ معاد جزء تدريجي ندارد، «دفعةً» ظهور مي‌کند که اين را مي‌گويند ﴿بَغْتَةً﴾ و از همين جهت مي‌گويند ﴿فَتَبْهَتُهُمْ﴾.[18] بهتان را که بهتان مي‌گويند، چون آدم را مبهوت مي‌کند؛ کاري که آدم نکرده را به آدم اسناد ‌دهند، اين باعث مبهوت شدن آدم است؛ لذا بهتان را بهتان گفتند. قيامت هم براي يک عدّه بهتان است و مبهوتشان مي‌کند، چون باور نمي‌کردند که چنين چيزي دفعةً ظهور بکند. چيزي که جزء ندارد دفعي است، اما همين چيزي که جزء ندارد علامت دارد: علامت‌ها و «اشراط الساعة»[19] هست؛ خود ظهور اسلام هست! جريان «شقّ القمر» هست! ديد وسيعي که سيدنا الاستاد علامه دارند، اصل پيدايش انسان و زاد و ولد و آزمون را فرمودند که جزء علايم قيامت است![20] وقتي گفتند شما در جلسه امتحان شرکت کنيد، يعني يک حساب و کتابي هست؛ فرمود شما الآن در جلسه امتحان هستيد! امتحان جزء «اشراط» و علامت حساب و کتاب است! پاداش و کيفري اگر نباشد، امتحان يعني چه؟ اگر قبول و نکولي نباشد، امتحان يعني چه؟ امتحان جزء «اشراط» محکمه است. شرط را هم شرط گفتند، براي اينکه آن مشروط متوقف بر اين است و اين علامت چون قبلاً بايد ظهور بکند تا آن بيايد، از اين جهت از علامت به شرط ياد کردند و از علايم به «اشراط» ياد کردند؛ چيزي که تدريجي است شرط دارد، ولي جزء ندارد.

 


[3] خمريه: به اشعاري گفته مي‌شود که در وصف مِي و مِيگساري سروده شده است. شاعران فارسي زبان از نخستين دورهٴ پيدايش شعر فارسي، به سرودن خمريات پرداخته‌اند. تا اواخر قرن پنجم هجري، در شعر فارسي هر جا از مِي و مِيگساري سخن به ميان آمده، مقصود همان عصاره و مفهوم واقعي آن بوده، اما از قرن ششم با گسترش عرفان و آميختن شعر و عرفان، بسياري از اصطلاحات ادبي به معني مجازي به کار رفته و بخش مهمي از معاني عرفاني، در قالب اصطلاحات مي‌پرستانه به صورت خَمريات بيان شده است.
[19] اشراط الساعة، اصطلاحي قرآني و حديثي بوده و بر مجموعه حوادثي اطلاق مي‌شود که پيش از واقعه عظيم قيامت روي خواهد داد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo