< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

95/01/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 15 تا 19 سوره احقاف

﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً و وَضَعَتْهُ كُرْهاً و حَمْلُهُ و فِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً حَتَّي إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ و بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ و عَلَي وَالِدَيَّ و أَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ و أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ و إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ (۱۵) أُولئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا و نَتَجَاوَزُ عَن سَيِّئِاتِهِمْ فِي أَصْحَابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِي كَانُوا يُوعَدُونَ (۱۶) و َالَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَا أَ تَعِدَانِنِي أَنْ أُخْرَجَ و قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِن قَبْلِي و هُمَا يَسْتَغِيثَانِ اللَّهَ ويْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَيَقُولُ مَا هذَا إِلاّ أَسَاطِيرُ الأوَّلِينَ (۱۷) أُوْلئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِنَ الْجِنِّ و الْإِنسِ إِنَّهُمْ كَانُوا خَاسِرِينَ (۱۸) وَ لِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا و لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمَالَهُمْ و هُمْ لاَ يُظْلَمُونَ (۱۹)﴾

اين سوره مبارکهٴ «احقاف» که در مکّه نازل شد، بعد از بيان برخي از اصول توحيد و وحي و نبوت، فرمود افراد دو قسم‌ می‌باشند: برخي در برابر وحي خاضع‌ هستند و مي‌پذيرند، بعضي‌ها «کافراً» و «مستکبراً» با وحي برخورد مي‌کنند؛ از آيه شش به بعد تا آيه چهارده اين دو گروه را تقسيم فرمودند؛ حالا در برابر اين دو گروه به تربيت اصلي اسلام اشاره مي‌کند که تربيت اصلي اسلام مشترک بين همه اقوام و ملل هست، يک؛ و هر انساني را مسئول سه عصر مي‌داند، دو؛ و هر انساني به هر درجه‌اي از ايمان يا دَرَکه‌اي از کفر که برسد، در برابر اعمال خودش يا پاداش مي‌بيند يا کيفر، اين سه. قبل از اينکه به اين بخش از آيات که جلسه قبل به مقداري از آنها اشاره شده و در اين جلسه به عنايت الهي تتميم مي‌شود ـ يعني از آيه پانزده به بعد ـ به برخي از سؤالات مربوط به مسائل قبلي بپردازيم و آن اين است که اگر بهشتي‌ها وارد بهشت شدند و گفتند: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ﴾؛[1] ادراک حزن معنايش اين نيست که اينها گرفتار حزن‌ هستند، چون فرشته‌ها که اين آيات را مي‌آورند درک مي‌کنند؛ ولي مبتلا به حزن نيستند! بالاتر از همه، خود ذات اقدس الهي که متکلّم اين مسائل و آيات هست، عذاب، حزن و مانند آن را درک مي‌کند؛ ولي منزّه از ابتلاي به اين امور است! غرض اين است که بهشتي‌ها وقتي معناي حزن را درک مي‌کنند، معناي آن اين نيست که مبتلا به حزن مي‌شوند يا مصداق حزن در آنهاست.

اما سؤالي که مربوط به علم ائمه(عليهم السلام) است و اينکه علم غيبي کاربرد فقهي ندارد، سه بيان بود؛ يک بيان عقلي بود که سيدنا الاستاد ذکر فرمود؛ البته درک آن مقداری دشوار است.[2] بيان دوم اين بود که علم غيب گرچه براي انسان کاملِ معصوم مثل پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) قطعي است؛ ولي اينها خصايصي دارند؛ همان‌طوري که براي رسول خدا خصايصي هست، براي ائمه(عليهم السلام) هم خصايصي هست و وجه سوم اين بود که علم غيب کاربرد فقهي ندارد و دليلشان هم چند چيز بود؛ يکي همين بيان رسمي پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است که فرمود: «إِنَّمَا أَقْضِي‌ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»؛[3] معلوم مي‌شود حضرت در محاکم قضايي فقط با «يمين» و سوگند حکم مي‌کردند و با علم غيب خودشان عمل نمي‌کردند. سؤال اين‌جاست که اين روايت فقط خصوص مسائل قضايي را مي‌رساند، در ساير بخش‌هاي فقهي که دليل نيست! بايد توجه کرد به اينکه مسائل قضايي از اوّل «طهارت» تا آخر «ديات» ممکن است به محکمه قضا بيايد؛ مثلاً در طهارت و نجاست اختلاف داشته باشند، يکي گفت تو اين‌جا را نجس کردي و ديگري گفت نجس نکردي، تو بايد اين فرش را بشوري، تو بايد مسجد را بشوري يا تو بايد حَرَم را بشوري! از طهارت تا ديات و از ديات تا طهارت، اينها ممکن است به محکمهٴ قضا بيايد؛ اختلاف زن و شوهر بيايد، اختلاف طلاق بيايد، خُلع و مبارات بيايد، مضاربه و مساقات بيايد، طهارت و نجاست بيايد، اجاره نماز استيجاري، حج استيجاري، عمره استيجاري و احرام استيجاري بيايد. تمام احکام فقهی در دستگاه قضايي مورد اختلاف هست؛ طرفين شکايت مي‌کنند، چون اجير شده براي اجاره در جريان حج، در جريان عمره، در جريان اعتکاف، در جريان نماز و در جريان روزه، اينها به محکمه قضا کشيده مي‌شود و قاضي بايد حکم بکند. بنابراين محکمهٴ قضا جميع فقه را در بر مي‌گيرد، نه اينکه خصوص اوصاف قاضي يا حکم قاضي که قضا بايد به بيّنه و شهادت باشد، «مقضي» مراد است نه «قضا».

مطلب ديگر اين است که به طور تواتر ثابت شد که اين ذوات قدسي علم غيب دارند و «مِمّا لاَ رَيْبَ فِيهِ» بود ـ آن عناويني که آن روز شمرده شد ـ اين ديگر براي هيچ‌کسي ترديد نمي‌گذارد؛ حالا گذشته از آيات و روايات ديگر. اگر اينها علم غيب دارند و علم غيب حجّت است، بايد امر به معروف بکنند و نهي از منکر بکنند؛ کسي با لباس نجس، با بدن نجس يا با پاي نجس دارد می‌رود به مسجد يا دارد مي‌رود حَرَم، اينها بايد جلوي او را بگيرند، اين ذوات قدسي مي‌دانند اين بچه‌اي را که مادر مي‌برد حَرَم يا مسجد، بعد از يک ساعت مسجد را آلوده مي‌کند! اگر کسي بداند که اين بچه مسجد را آلوده مي‌کند بر او واجب است که نبرد؛ وقتي امام مي‌داند که اين بچه برود آن‌جا آلوده مي‌کند بايد تذکر بدهد که اينها را راه ندهند، اين جميع ابواب فقه را در بَر مي‌گيرد! بالاتر از همه اينکه جريان علمِ کارِ خودشان است؛ حفظ نفس واجب است، اگر کسي مي‌داند اين آب سمّي است و در اين کوزه سمّ هست، اين يک انتحاری است، نبايد اين را بخورد! وقتي حفظ نفس از اوجب واجبات است ولي با علم غيب کاري ندارد، تکليف‌هاي ديگر به طريق اُوليٰ چنين است! بنابراين به صورت قطع از مجموع اين ادلّه برمي‌آيد با اينکه علم غيب براي اهل بيت(عليهم السلام) قطعي و ضروري است، کاربرد فقهي ندارد.

اما در آيات محل بحث فرمود که در هر گروهي ما با انسان کار داريم؛ يک وقت است که سخن از مؤمنين است، متّقيان و اهل ولايت است، آنها حکم خاص خودشان را دارند؛ اما يک وقت با «النّاس» يا با «الانسان» کار دارد، از اين خطاب معلوم مي‌شود که اوّلاً حکم بين‌المللي اسلام است و اختصاصي به هيچ ملت و نحلتي هم ندارد، ثانياً اينکه همين مطلب را به انبيا و اُمم قبلي هم گفتند، پس معلوم مي‌شود حکم بين‌المللي اسلام است. آن حکمي که مربوط به انسانيّت انسان است، يعني قانون بين‌المللي انسان است ـ نه قانون محلّي که مخصوص مسلمين باشد و نه قانون منطقه‌اي که مخصوص مسلمين و مسيحي‌ها و يهودي‌ها و زرتشتي‌ها باشد، بلکه حکم بين‌المللي است؛ يعني کلّ انسان را در بَر مي‌گيرد و مخاطب کلّ انسان است، مثل اينکه مي‌فرمايد: ﴿وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾[4] يا ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾[5] ـ اينها جزء احکام بين‌المللي اسلام است؛ يعني با هر کسي حرف مي‌زنيد مؤدّبانه حرف بزنيد! اگر برخوردتان برخورد انساني باشد، او اگر استفاده هم نکند نمي‌رنجد. هر تجارتي، هر کالايي، هر معامله‌اي، هر قطعنامه‌ و هر عهدنامه‌اي که با هر کسي داريد نقض نکنيد، ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾! اگر بنا شد جايي برويد سخنراني کنيد ـ در جمع کفّار، مسيحي يا يهودي ـ عالمانه سخنراني کنيد، حق آن مجلس را ادا کنيد و وقت افراد را ضايع نکنيد! اگر کسي بي‌مطالعه رفت يک جا حرف زد، معنايش اين است که وقت مردم را تلف کرد! درس داده بي‌مطالعه، بحث کرده بي‌مطالعه يا دو نفر هم‌بحث هستند، اين شخص بايد مطالعه بکند تا فردا در بحث شرکت بکند! همين‌طور رفته در بحث نشسته، اين حرمت دارد! فرمود چيزي از مردم کم نگذاريد؛ وقت مردم، مال مردم و حق مردم را کم نگذاريد! اينها جزء احکام بين‌المللي اسلام است! ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾، نه از «الناس» ما عام‌تر داريم، نه از «شیء» مضافاً به اينکه جمع بسته شد اعم داريم؛ فرمود هيچ چيزی را از هيچ‌کس کم نگذاريد؛ اگر مي‌خواهيد سخنراني کنيد، منبر برويد يا مقاله بنويسيد، چيزي را سَر هم نکنيد که تحويل مردم بدهيد! وقت مردم را ضايع نکنيد! اينها جزء احکام بين‌المللي است. اين قسمت هم جزء احکام بين‌المللي است فرمود ما به همه انسان‌ها گفتيم، يک؛ به شما هم نه به عنوان اينکه مسلمان هستيد يا شيعه هستيد يا سنّي هستيد يا مسيحي هستيد يا کليمي هستيد، به عنوان اينکه انسان هستيد مي‌گوييم، دو؛ ﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ﴾، چه اينکه به قبلي‌ها هم گفتيم؛ گفتيم انسان از آن جهت که انسان است مسئوليت سه نسل به عهده اوست؛ هم نسبت به پدر و مادر اصول خانوادگي را بايد رعايت بکند، اين‌طور نيست که از پدر و مادر جدا باشد و بگويد که هزينه خودم را چون خودم تأمين مي‌کنم با آنها کاري نداريم! انسان تا زنده است و نفس مي‌کشد نسبت به پدر و مادر مکلّف است، پس نسبت به نسل قبلي؛ يعني پدر و مادر انسان وظيفه‌اي دارد؛ نسبت به نسل فعلي يعني خودش وظيفه دارد و نسبت به نسل آينده که فرزندان هستند هم وظيفه دارد؛ هر کسي اين سه نسل را رعايت بکند، اين عمود خانوادگي در جامعه مستحکم مي‌شود و عمود خانوادگي که مستحکم شد، ديگر فرار از خانواده و جدا شدن از خانواده و طلاق‌هاي مستمر پيدا نمي‌شود. اينها را بارها ملاحظه فرموديد که ائمه(عليهم السلام) فرمودند که هيچ خانه‌اي با طلاق ويران نشده که به آساني بشود بازسازي کرد! [6] خيلي از خانه‌هاست که بَرِ خيابان قرار مي‌گيرد و جزء بافت فرسوده است خراب می‌شود؛ ولی بعد از مدتي ساخته مي‌شود؛ مغازه فرسوده، خانه فرسوده يا مدرسه فرسوده است که بعد از مدتي ساخته مي‌شود و خوب هم ساخته مي‌شود! اما ائمه فرمودند خانه‌اي که با طلاق ويران شده به اين آساني بازسازي و ساخته نمي‌شود. اگر کسي مواظب اين سه نسل باشد، اين عمود محفوظ است، اين جامعه و امت محفوظ است، نجات اين ملت در اين است! ملاحظه فرماييد که چگونه اين سه اصل را به هم مرتبط کرد! فرمود: ﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ﴾ به عنصر اوّلي و نسل قبلي، ﴿بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً﴾ که اينها نهايت ادب و رأفت و احسان را داشته باشند، چون آنها دلگرم مي‌شوند! اين فرزند در فکر خانوداه و پدر و مادر هست، اگر سالي يک بار سري به آنها بزند که نشد! ﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً﴾، چرا؟ چون ﴿حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً﴾؛ مادر دوران بارداري او را با دشواري تحمل کرد. «کَره» آن فشاري است که از بيرون بر انسان تحميل مي‌شود و «کُره» آن دردي است که از درون انسان احساس مي‌کند؛ اين دوران بارداري اوست. ﴿و وَضَعَتْهُ كُرْهاً﴾، زايمان کار آساني نيست و دوران شيرخوارگي هم بسيار دوران پُرزحمتي است، مجموعهٴ دوران بارداري و شيردادن سي ماه است: ﴿و حَمْلُهُ و فِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً﴾ که طبق آيه سوره مبارکه «بقره» در بحث گذشته مشخص شد که اينها ﴿وَ الْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ﴾،[7] دو سال برای شيرخوارگي است؛ يعني دو تا دوازده ماه، 24 ماه دوران شيرخوارگي است که آن وقت اَقَلّ حمل مي‌شود شش ماه، اين دوران حفظ نسل قبل است.

﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ﴾؛ حالا که صاحب فکر شد و خودش مسئول شد؛ البته حداکثر رشد او دوران چهل سالگي است: ﴿و بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً﴾، با خداي خود راز و نياز مي‌کند، اگر در دوران نوجواني و جواني غفلتي داشت در صَدَد ترميم آنهاست و اگر غفلتي نداشت در صَدَد تکميل آن صلاحيت‌هاست، عرض مي‌کند: ﴿رَبِّ أَوْزِعْنِي﴾؛ يعني آن توفيق را به من بده، يک؛ مرا از انصراف باز دار، دو؛ چيزي که مايهٴ انصراف من است را از من دور بدار، سه؛ اين مجموع مي‌شود الهام عملي که از آن به ﴿أَوْزِعْنِي﴾ ياد مي‌شود، نه الهام علمي محض. ﴿رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ و عَلَي وَالِدَيَّ﴾؛ من نسل دوم هستم، تو پدر و مادر من را آفريدي، حيات دادي، ايمان دادي، اسلام و ولايت دادي، من شير ولايت خوردم! در ذيل اين آيات، از ميلاد وجود مبارک سيدالشهداء و حضرت صديقه کبريٰ(سلام الله عليها) به عنوان بهترين مصداق ذکر شده است.[8] من شير ولايت خوردم، شير عصمت و طهارت خوردم، اينها که معتقدند به عصمت اهل بيت به من شير دادند! به من توفيق بده که پاسدار حرمت اينها باشم! ﴿أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ و عَلَي وَالِدَيَّ﴾، اين برای نسل دوم است؛ من مسئول هستم که نسل بعدي را هم حفظ کنم: ﴿و أَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ و أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي﴾؛ توفيقي بده که فرزندان صالح داشته باشم! اين ﴿وَ شَارِكْهُمْ فِي الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ﴾،[9] همين که بحث آن قبلاً هم گذشت؛ اگر کسي با ديدن نامَحرَمي شب در منزل بستر پيدا کند، اين مشکل ﴿وَ شَارِكْهُمْ فِي الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ﴾ پيدا مي‌شود! يا با مال حرام، مَهريه‌اي براي همسر فراهم کند، گرفتار ﴿وَ شَارِكْهُمْ فِي الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ﴾ مي‌شود! شريک فرزند شدن شيطان از همين راه‌هاست! فرمود: ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيَّ و عَلَي وَالِدَيَّ و أَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ﴾ که برای خود من هست، نسل سوم را که من موظف هستم و تربيت آنها را به عهده دارم ﴿و أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ﴾؛ من رجوع کردم به تو و تنها پناهگاه تو هستي! قبل از اينکه به دوران سالمندي برسد و مرا به سالن سالمندان و خانه سالمندان ببرند که نمي‌دانم آينده چه خواهد شد، هم اکنون مي‌گويم که من رجوع کردم به تو! «تابَ» يعني «رَجَع»، ﴿إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ و إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾؛ اين برای هر انساني است! حالا شما دقت کنيد، وقتي که به زبان انبياء مي‌رسد، مي‌بينيد فرزندانشان را اين‌طور نصيحت مي‌کنند؛ از يعقوب و اسحاق که بيان می‌شود، مي‌بينيد همين‌طور نصيحت مي‌کنند، پيامبران ديگر هم همين‌طور نصيحت مي‌کنند، اين اختصاصي به يک عصر و مِصر ندارد! اين جريان که هر کسي مسئول است، در سوره مبارکهٴ «ابراهيم» آيه 35 و آيه 36 به بعد، مي‌بينيد ذات اقدس الهي از وجود مبارک خليل حق چنين ياد مي‌کند: ﴿قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ﴾؛[10] آن توفيق را بده که من و دودمان من از بُت نجات پيدا کنيم! بدترين بت هم همان هواي نفس است که ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾.[11] ﴿رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾، بعد فرمود: ﴿رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾؛[12] بچه‌ها و فرزندان من ستون دين را که نماز است حفظ بکنند! اين دعاي خليل حق است و وجود مبارک ابراهيم تنها درباره آن ذرّيه به نحو جامع وصيت نکرد، بلکه در جريان ﴿وَ وَصَّي بِهَا إِبْرَاهِيمُ﴾ به اين صورت آمده است، آيه 132 سوره مبارکه «بقره» اين است: ﴿وَ وَصَّي بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ﴾؛ يعني ابراهيم خليل به فرزندانش، يکي از فرزندانش يعقوب(سلام الله عليه) است که يعقوب هم به فرزندانش نصيحت کرد: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي لَكُمُ الدِّينَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَ أَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾.

اين را قبلاً ملاحظه فرموديد، مرگ چيزي نيست که مورد نهي قرار بگيرد و به آدم بگويندکه نمير! اما قيد همراه مرگ قابل امر و نهي است؛ به ما مي‌توانند بگويند که با ايمان بمير يا به ما مي‌توانند بگويند که با کفر نمير، اينها امر و نهي بر مي‌دارد؛ اما نسبت به مرگ امر و نهي نيست، چون يک امر قطعي است؛ لذا فرمود: ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَ أَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾؛ مسلمان بميريد! وگرنه ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ﴾ که تحت امر قرار نمي‌گيرد! مرگ نه تحت امر قرار مي‌گيرد که بمير، چون ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾،[13] نه تحت نهي قرار مي‌گيرد که بگويند نمير! اما قيود همراه مرگ امر و نهي پذير است؛ با ايمان بمير يا با کفر نمير. وصيت وجود مبارک ابراهيم اين بود و وصيت وجود مبارک يعقوب هم نسبت به فرزندانشان اين بود. اين اصل کلّي را ذات اقدس الهي براي همه انبيا مشخص کرده و نسبت به اهل کتاب هم همين مطلب را بيان فرموده است؛ آيه 131 سوره مبارکه «نساء» هم همين است: ﴿وَ لِلّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَ إِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللّهَ﴾، اين اختصاصي به اهل کتاب ندارد؛ به عنوان مسيحي يا به عنوان کليمي يا به عنوان زرتشتي نيست، بلکه به عنوان انسان است. پس انبيا هم همين سفارش را به بچه‌هايشان دارند که ﴿وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ﴾، ﴿وَ وَصَّي بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ﴾ که ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَ أَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾، بکوشيد دين را به همراه خود ببريد! البته کار آساني نيست که انسان دين را به همراه ببرد و در هنگام احتضار زبانش گويا باشد. الفباي دين را در قبر از انسان سؤال مي‌کنند، از اين سؤال‌ها واضح‌تر که در اسلام سؤالي نيست! به همه بچه‌ها ياد مي‌دهند که خدايت کيست؟ پيغمبرت کيست؟ دين تو چيست؟ کتاب آسمانی تو چيست؟ قبله‌ات چيست؟ اين دوازده امام و اينها را هر بچه‌اي در بين ما آشناست! اما اين‌چنين نيست که در قبر آدم زبانش باز باشد و کاملاً بتواند جواب بدهد! به زحمت بعضي‌ها يادشان مي‌آيد که پيامبر ما کسي است که قرآن آورده است، تازه نام مبارک حضرت هنوز يادشان نيست! اين است که فرمودند مرتّب بعد از نماز به ياد اينها باشيد و صلوات بفرستيد، براي اين است که ملکه بشود، اين اذکار براي ملکه شدن است.

فرمود کاري بکنيد: ﴿إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ و إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾ کار آساني نيست، مرگ که مثل غدّه سرطان و مثل حصبه و سِل نيست! بعضي‌ها به بيماري حصبه مبتلا مي‌شوند و خيلي از چيزها را فراموش مي‌کنند؛ مرگ مثل آلزايمر و اينها نيست، آن‌قدر تامّه موت سنگين است که روي تمام ذرّات بدن در حال حيات فشار مي‌آورد و روح جدا مي‌شود! چرا اگر دست ما را بخواهند گوشه‌اي از پوست آن را با قيچي يا با چاقو ببرّند درد مي‌آيد؟ براي اينکه جسم زنده‌اي را دارند بي‌جان مي‌کنند! مرگ يعني تمام اين ذرّات بدن در حال حيات جان را از او مي‌گيرند؛ حالا به آن بي‌چاره چه مي‌گذرد خدا مي‌داند! مگر اينکه حواس او در جاي ديگری باشد، اگر قابل تحمّل بود که کسي نمي‌مرد! مرگ اين‌چنين نيست! «يُهَوِّنَ عَلَيْهِ سَكَرَاتِ‌ الْمَوْت‌»[14] اين‌طور است؛ اما اگر کسي قبلاً بارش بسته باشد راحت است، همان روايتي که مرحوم کليني(رضوان الله عليه) در «كِتَابُ الْجَنَائِز» کافي نقل کرد که هيچ لذّتي براي مؤمن به اندازه مرگ نيست.[15] اگر کسي اين سه عصر را حفظ بکند، گذشته را حفظ بکند، خودش را حفظ بکند و به فکر آينده باشد او راحت مي‌ميرد ﴿وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾، بعد ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا﴾. اعمال انسان سه قسم است: يا حَسنه است يا سيئه است يا نه حسنه و نه سيئه؛ آنکه نه حسنه باشد نه سيئه باشد، مثل مباحات است که اگر بگوييم خدايا مباحات ما را قبول بکن! اين وجهي ندارد، چون عبادت نيست. مگر کسي که اصلاً کارش مباحات نباشد و همه را به صبغهٴ الهي انجام بدهد، ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ و َمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[16] او به همه کارها صبغهٴ عبادي مي‌دهد. ﴿أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا﴾ که فرمود، چون آن واجب و مستحب «أحْسَن» از اين مباحات‌ هستند؛ مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) اين‌چنين معنا کردند،[17] بعد از ايشان مرحوم امين الاسلام(رضوان الله عليهما) هم در مجمع[18] همين‌طور معنا کردند، فخر رازي بعد از اينکه اين ﴿أَحْسَنَ﴾ را ابتدا به معناي «حَسَن» گرفته، گفته اين حرف بدي نيست که ما مثلاً ﴿أَحْسَنَ﴾ را به اين معنا بدانيم که اين واجب و مستحب نسبت به مباح «أحسن» هستند، ما اينها را قبول مي‌کنيم؛ يعني حسنات آنها را قبول مي‌کنيم و سيئاتي هم اگر دارند صَرف نظر مي‌کنيم و عفو مي‌کنيم، مباحات که به حساب نمي‌آيد؛ اين گروه کساني‌ هستند که ﴿نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا﴾.[19] پرسش: حضرت استاد! فرموده بوديد که بعضی بعد از اينکه مُردند، می‌فهمند که مرُدند؛ اما اکنون می‌فرماييد که تامّه مرگ به اندازه‌ای سخت است که تمام داشته‌های ذهنی را در بر می‌گيرد، اين چگونه قابل درک است؟ پاسخ: جمع آن هم همين است! آن کسي که اين فشار را دارد، بعد تازه وقتي که مُرد در عالَم خودش رهاست و چيزي يادش نيست، بعد از اَحْقابي از عذاب ـ در روايت دارد که ـ تازه يادش مي‌آيد که پيغمبرتان کيست، اين فقط اين مقدار يادش مي‌آيد، مي‌گويد پيغمبر ما کسي است که قرآن بر او نازل شده است. بعد از اَحْقابی ـ هشتاد سال[20] ـ از عذاب! کسي که کاري با دين نداشت، فقط دارای اسلام شناسنامه‌اي بود، دين براي او که ملکه نشد، روي زبان او بود! اين بيان نوراني سيد الشهداء چقدر بيان زيبايي است! فرمود اکثري مردم اين‌گونه هستند، فرمود: «النَّاسَ‌ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ‌».[21] «لَعِق» يعني «ما تَلعَقُ به الألسن»، شما ديديد اينهايي که آدامس مي‌جوند، تا اين در فضاي زبان و دهانشان اين آدامس لذيذ است مي‌جوند، وقتي به صورت پوسته‌اي درآمد و ديگر لذّتي نداشت با آب دهان مي‌اندازند دور؛ فرمود خيلي‌ها اسلامشان همين است! اگر منفعت آنها باشد به طرف راست يا به طرف چپ داعيه اسلام دارند و اگر ببينند که چيزي نيست، مي‌اندازند دور «النَّاسَ‌ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ‌ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُون‌». کسي که دين و اسلام او آدامسي است، اينکه ملکه نشد براي او! آن تامّه موت که آمد همه اين جزئيات را هم برمي‌دارد تا احقابي از عذاب کم‌کم آن فطرتش شکوفا بشود و بعد يادش بيايد که پيغمبر ما کسي است که قرآن بر او نازل شده است.

فخر رازي به آيه سوره مبارکه «زمر» هم استدلال مي‌کند، مي‌گويد که ﴿أَحْسَنَ﴾ گاهي به معني «حَسَن» است. آيه 55 سوره مبارکه «زمر» اين است: ﴿وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِن رَبِّكُم﴾، نه اينکه از برترش بر شما واجب باشد، نه! هر چه که نازل شد و هر حکمي که خدا فرمود «حَسَن» است. ايشان ﴿أَحْسَنَ﴾ را به معني «حَسَن» گرفتند؛ ولي اين شايد تفسير تامّي نباشد، چون دين يک سلسله دستوراتي دارد که «حَسَن» است و يک سلسله دستوراتي دارد که «أحْسَن» است. آنکه در سوره مبارکه «نحل» فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾،[22] احسان «أحْسَن»ِ از «عدل» است؛ عدل اين است که انسان حق همه را رعايت کند و اگر به او اهانت شد، به اندازه حق خودش قصاص کند ﴿فَمَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ﴾؛[23] اما ﴿وَ أَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلْتَّقْوَي﴾،[24] احسان همان گذشت است که بالاتر از عدل است. پرسش: قرآن ﴿أَحْسَنَ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ﴾ فرمود؟ پاسخ: بله، همين ﴿وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِن رَبِّكُم﴾ ايشان مي‌گويد «حَسَن» است؛ يعني «أحْسَن» به معني «حَسَن» است؛ ولي اين‌چنين نيست. قرآن کريم به ما دستور داد که هر چه که خدا گفت «بِالْحَقّ» نازل کرده است: ﴿وَ بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾،[25] اما «حق» درجاتي دارد و «حُسن» درجاتي دارد؛ شما هميشه به اين فکر نباشيد که عادل باشيد، به اين فکر باشيد که بالاتر از عدل را هم رعايت کنيد ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾. اگر کسي نسبت به شما بد کرد، شما هم اگر بخواهيد انتقام بگيريد اين «عدل» است ﴿فَمَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ﴾؛ اما بعد فرمود: اگر صبر کرديد گذشت کرديد﴿لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ﴾،[26] اين مي‌شود احسان که بالاتر از عدل است.

مرحوم صاحب جواهر را خدا غريق رحمت کند! کساني که با کتاب شريف حدائق آشنا هستند، مي‌بينند که قلم آن بزرگوار در نقد، آن هم نقد حادّ خيلي روان است؛ آن نسبت به افرادي مثل علامه، چون تفکر اخباري همين است! نسبت به علامه و امثال علامه ـ اينها عنصر اصلي دين ما هستند ـ مرحوم صاحب حدائق تعبيرات تُندي دارد، مي‌گويد اين‌طور که شما فتوا داديد «فيه خروج من الدين»،[27] اين «فيه خروج من الدين» مثل آب خوردن نزد مرحوم صاحب حدائق بود. مرحوم صاحب جواهر فرمود اين قلم، قلمي نيست که در برابر صاحب حدائق کوتاه بيايد،[28] ولي يک آيه قرآن جلوي ما را گرفته است که آن بخش پاياني سوره «نحل» است، در آن‌جا فرمود: ﴿وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَ لَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ﴾، فرمود اگر نبود بخش پاياني سوره «نحل» من مي‌دانستم با صاحب حدائق چگونه حرف بزنم، اين قلم قلمي نيست که بماند! راست می‌گويد قلم صاحب جواهر سُرب مي‌ريزد! غرض اين است که اگر اين تفکر «فيه خروج من الدين»ِ تسبيحي‌هاي يک عصر نبود، ما امروز گرفتار تسليحي‌هاي عصر خودمان نبوديم! اين‌طور حرف بزني اين کفر است و اسلام است! براي آن بزرگوارها تکفير مثل آب خوردن بود که ـ إن‌شاءالله ـ حشر همه اينها با انبيا باشد! ولي منظور اين است که ﴿وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم﴾ معناي خاص خودش را دارد، نه آن طوري که جناب فخر رازي مي‌گويد که ﴿أَحْسَنَ﴾ به معني «حَسَن» است. دين ما را به آن مرحلهٴ عاليه دعوت مي‌کند، حداقل کفِ زندگي اسلامي «عدل» است و از عدل پايين‌تر که ما نداريم، «عدل»؛ يعني انسان بيراهه نرود، راه کسي را نبندد، واجبش را انجام بدهد و حرام را انجام ندهد، اين معني «عدل» است و اين کفِ دين‌داري است! فرمود از اين بالاتر برويد ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾. اگر کسي نسبت به شما بد کرد، حتماً شما بد بکنيد اين عدل است؛ اما اگر بگذريد مي‌شود احسان، پس اين‌چنين نيست که جناب فخر رازي گفته که ﴿أَحْسَنَ﴾ به معني «حَسَن» است. پرسش: ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾،[29] «أعْلَم» با صفت تفضيلی است؟ پاسخ: نه «أعْلَم» اگر ما غير خدا را عالِم بدانيم، بگوييم: ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾،[30] «العلماء و الصدّيقين» کذا و کذا، آن وقت ذات اقدس الهي مي‌شود «أعْلَم»، بعد وقتي که به جاي ديگر برسيم مي‌شود «أعْلَم» تعييني.

فرمود اين نسل سوم هستند که به وسيله همين نسل کنوني محفوظ هستند؛ در ﴿أُولئِكَ﴾ اين‌طور هستند، اين ﴿وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِي كَانُوا يُوعَدُونَ﴾ که وعده الهي هست، آنچه خداي سبحان نسبت به آنها انجام داد يقينی و قطعي است.

در برابر اين گروه کساني‌ هستند که بدعاقبت‌ می‌باشند، هيچ‌کدام از اين سه اصل و سه وظيفه را رعايت نمي‌کنند: ﴿و َالَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَا﴾، آنها به پدر و مادرشان احترام و احسان مي‌کردند، اينها منزجرانه مي‌گفتند شما ديگر کهنه شديد و عصرتان گذشته است ـ معاذ الله ـ معاد چيست؟! حساب و کتاب چيست؟! مگر ـ معاذ الله ـ کسي که مرده است برمي‌گردد؟! اين حرف‌ها بود که در هر عصر و مصري ـ متأسفانه ـ اين حرف‌ها بود و هست. ﴿و َالَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَا أَ تَعِدَانِنِي أَنْ أُخْرَجَ﴾؛ شما ما را به بهشت وعده مي‌دهيد يا به جهنّم وَعيد مي‌دهيد که ما بعد از مرگ از قبر زنده مي‌شويم، در حالي که بسياري از قرون قبلي رفتند و چه جنّ چه انس مُردند، کسي که دوباره زنده نشد تا از قبرستان برگردد! ﴿و قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِن قَبْلِي﴾ و اين پدر و مادر استغاثه مي‌کنند، مي‌گويند پسر، حکم اين نيست! دختر، حکم اين نيست که تو مي‌بيني! جهان اين نيست! جهان اگر حساب و کتابي نداشته باشد و بهشت و جهنّمي نداشته باشد که لغو است. ﴿و هُمَا يَسْتَغِيثَانِ اللَّهَ ويْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ﴾، معناي معاد اين نيست که کسي از قبرستان برگردد، معناي معاد اين است که دنيا تبديل مي‌شود به جهاني که عدل محض است و همه افراد به اعمالشان مي‌رسند ﴿ويْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ﴾، آنها مي‌گويند: ﴿فَيَقُولُ مَا هذَا إِلاّ أَسَاطِيرُ الأوَّلِينَ﴾؛ اينها اسطوره‌هاي گذشته است، حرف‌هاي کهنه شده است. در برابر آن گروه که خدا فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا﴾، فرمود: ﴿أُوْلئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ﴾؛ کلام الهي بر اينها تثبيت شده است، تنها اينها نيستند، امت‌هاي ديگر هم مثل اينها فکر مي‌کردند که به عذاب الهي گرفتار شدند؛ ﴿قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِنَ الْجِنِّ و الْإِنسِ﴾، برخي‌ها خيال کردند که جنّي‌ها نمي‌ميرند، نه جن هم مي‌ميرد؛ منتها عمر طولاني‌تر دارد. جن مي‌ميرد، انسان مي‌ميرد، همه انسان و جن‌ آنها مکلَّف هستند و همه‌ آنها هم در برابر عدل الهي مسئول‌ می‌باشند ﴿إِنَّهُمْ كَانُوا خَاسِرِينَ﴾، هم آن گروه اوّل «دَرَجات» متفاوت دارند و هم گروه دوم «دَرَکات» متفاوت دارند، ﴿وَ لِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا﴾. همان‌طوري که در ﴿الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا﴾،[31] سه گروه بيان شد، انبيا و اهل بيت(عليهم السلام)، يک؛ شاگردان مخصوص اينها، دو؛ طبقه بعدي که مؤمنين متوسط‌ هستند، سه؛ آنها مي‌گويند: ﴿رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا﴾، جواب هم سه مرحله‌اي است؛ جواب انبيا و اهل بيت(عليهم السلام) را خدا مي‌دهد که ﴿فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾،[32] يک؛ جواب صحابهٴ خاص و مؤمنين مخصوص را فرشته‌هاي برتر مي‌دهند، دو؛ جواب مؤمنين نازل را هم فرشته‌هاي نازل مي‌دهند، سه؛ اين ﴿فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ کلام سه طبقه است، چه اينکه ﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا﴾ هم کلام سه طبقه است؛ اين‌جا هم اين‌چنين است، ﴿وَ لِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا و لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمَالَهُمْ و هُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾ هر کسي در برابر عملش مسئول است، البته اعمال متدينين را با ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[33] پاسخ مي‌دهند يا بيشتر، اما اعمال کفّار و ظالمين را فقط با ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾[34] پاسخ مي‌دهند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo