< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

94/12/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 1 تا 6 سوره جاثيه

﴿حم (۱) تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (۲) إِنَّ فِي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ لَآيَاتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ (۳) وَ فِي خَلْقِكُمْ وَ مَا يَبُثُّ مِن دَابَّةٍ آيَاتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (٤) وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِن رِزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ تَصْرِيفِ الرِّيَاحِ آيَاتٌ لِقُوْمٍ يَعْقِلُونَ (۵) تِلْكَ آيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آيَاتِهِ يُؤْمِنُونَ (۶)﴾

سوره مبارکهٴ «جاثيه» جزء «حواميم»[1] هفتگانهاي است که در مکّه نازل شد و محور اساسي سُور مکّي هم ـ همان‌طور که ملاحظه فرموديد ـ اصول دين و خطوط کلّي فقه و اخلاق است، در غالب اين سُوَر سخن از نزول قرآن کريم و مسيري که طي شده است را بيان فرمودند. در آغاز اين سوره مانند بسياري از سُوَر که نزول قرآن را از مبدأ وحي بيان ميکنند، اسماي حسناي خداي سبحان که نازل کننده اين قرآن است ذکر ميکند و اين کتاب وقتي از «عزيزِ حکيم» صادر شده است، هم مشتمل بر عزّت و حکمت است، هم پيام عزّت و حکمت دارد و هم تعليم عزّت و حکمت و تدريس عزّت و حکمت را دارد.

درباره آسمان و زمين همان‌طوري که ملاحظه فرموديد، آسماني است در مقابل زمين که نظام سپهري و کواکب را به عهده دارد و آسماني هم است در مقابل زمين؛ يعني فضا و جوّ که باران از آن‌جا نازل ميشود، ﴿إِنَّ فِي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ با ﴿وَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِن رِزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الأرْضَ﴾ فرق ميکند؛ البته آن سمائي که ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ﴾[2] يک «سماء» ديگري است، غير از اين سمائي است که ستارهها در آن هست و غير از آن سمائي است که باران از آن نازل ميشود. اينکه فرمود: ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ﴾ رزق ظاهري همين فضاست؛ اما آن رزق معنوي در آسماني است که ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾؛[3] فرمود ما آسمانهايي داريم که درهاي آنها به روي کفّار باز نميشود، اگر اين آسمانهاي ظاهري سپهري و نجومي باشد که در اينها مرتّب کفّار رفت و آمد دارند! آن آسماني که درِ آن به روي کافر باز نميشود، همان آسماني است که در بيان نوراني حضرت امير(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) هست، در بيان نوراني امام حسن مجتبي(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ)[4] هست، وقتي آن مرد شامي از وجود مبارک حضرت سؤال کرد «كَمْ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء» حضرت فرمود: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم‌»؛[5] يعني اگر منظور اين آسمان نجومي است تا چشم ميبيند مسير است و اگر آسمان باطني است که درهاي آن به روي کفّار باز نميشود، مسافت آن به اندازه آه مظلوم است؛ «مَدُّ الْبَصَرِ‌» براي ديدن آسمان ظاهر، «وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم‌» اين مسير را طي ميکند تا به آن جايي برسد که درِ آن آسمان به روي کافر باز نميشود؛ ولي به روي آن آه باز است و آه مظلوم تا به آن‌جا ميرسد؛ در بيانات نوراني سيدالشهداء(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) هم هست، در بيانات نوراني امام سجاد(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) هم هست، وجود مبارک امام سجاد(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) دارد که در آن مراحل نهايي وداع پدرم سيدالشهداء(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) به من مطلبي فرمودند[6] که خود امام سجاد در آخر عمرش به امام باقر(سَلامُ اللهِ عَلَيهِم أَجمَعِين) همين وصيت را دارد؛ به امام باقر در آخرين لحظه زندگي خود که وصيت ميکند، ميفرمايد من تو را وصيت ميکنم به امري که پدرم در آخرين لحظات زندگي خود مرا به آن امر وصيت کرد، فرمود: ظلم هميشه حرام است و بد، ولي آن مظلومي که هيچ پناهي جزء خدا ندارد به او ستم نکن! «إِيَّاكُمْ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه‌»،[7] چون آن آه فقط به «الله» ميرسد. يک وقت است مظلومي است که قدرتي دارد، سِمَتي دارد، منصبي دارد، قبيلهاي دارد، فرزندي دارد، قوم و خويش و قدرتي دارد، در نهايت به تمام اينها تکيه ميکند؛ اما کسي که هيچ پناهي ندارد، اين دعاي او دعاي خالص است، فرمود: «إِيَّاكُمْ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه‌»، اين همان آهي است که به جايي ميرسد، آن درها فقط براي اين دعاها و اين نيايشها باز ميشود.

پس بخشي از سماوات در قرآن کريم هست که نظام سپهري و نجوم و علم و هيأت است که آن جزء آيات الهي است، يک سماواتي است که درهاي آن فقط به روي مؤمنين باز ميشود، حالا يا ﴿لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾ يا ﴿لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ يا ﴿لِقٌوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ که ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾.[8] اين سماوات ظاهري را مرتّب ميبينيد که کفّار رفت و آمد ميکنند، چند وقت قبل هم اين را به عرض شما رسانديم که درباره کوکب کيوان اين همه زحمتها را کشيدند و گزارش مفصل هم ميدادند، سياهچالهها را بيان کردند، فاصلهها را بيان کردند، طول و عرض و عمق را بيان کردند، اما در تمام گفتار اينها کفر ميجوشيد! ميگفتند تصادفاً اين‌طور شد، تصادفاً اين‌طور شد! اينها چشم تيزبين دارند که ميليونها فرسخ دور را ميبينند؛ اما خدايي که ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[9] اين را کور هستند و نميبينند. بنابراين فعلاً صحبت از آن آسمانها نيست که ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾، آن براي گروه خاص است؛ اما اين سماوات نجومي آيات است، أرض هم آيات است، «بَين الأرض و السَّماوات» هم آيات است؛ فرمود: ﴿إِنَّ فِي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ لَآيَاتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ که فرق «مؤمنين» و «يوقنون» و «يعقلون» باز هم بيان ميشود و در خلقت شما که با آسمان و زمين خيلي فرق داريد، براي اينکه آن باري را که شما انسانها ميتوانيد حمل بکنيد، آسمان و زمين نميتوانند حمل بکنند؛ اين مسئله ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الأمَانَةَ﴾[10] که در بخش پاياني سوره مبارکهٴ «أحزاب» گذشت گوشه‌اي از آن را بيان مي‌کند: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الأمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، اگر او گفت «آسمان بار امانت»،[11] از همين کريمه گرفت. درباره آسمان و زمين چيزي هست که انسان بالاتر از همه آن چيز است! انسان امانتي را حمل ميکند که اين آسمان و زمين نميتوانند آن را حمل بکنند؛ لذا مسئله آفرينش انسان را جدا ذکر کرد، يک؛ و يقين را در کنار خلقت انسان ذکر کرد، دو: ﴿وَ فِي خَلْقِكُمْ وَ مَا يَبُثُّ مِن دَابَّةٍ آيَاتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾.

دربارهٴ اختلاف «ليل و نهار» هم فرمود که چهار ـ پنج طايفه آيه است؛ طايفه اُوليٰ مربوط به اصل آفرينش آسمان و زمين است، طايفه ثانيه درباره نظم رياضي خلقت «ليل و نهار» است که فرمود: ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾،[12] شب جايش مشخص است، روز جايش مشخص است، هيچ وقت شب بر روز جلو نميافتد و هيچ وقت روز بر شب جلو نميافتد، اين نظم آنها است. آيات سوم مربوط به «ايلاج» است که در بحث قبل گذشت که براي تأمين فصول چهارگانه است. «قُوس اللَّيل» از دو طرف در پاييز ـ يعني از اوّل تير به بعد ـ وارد «قُوس النَّهار» ميشود که مرتّب شبها طولاني و روزها کوتاه تا برسد به شب يلدا، از دو طرف «قُوس اللَّيل» وارد «قُوس النَّهار» ميشود؛ يعني دير صبح ميشود، زود مغرب ميشود، از دو طرف شب فضاي روز را ميگيرد؛ لذا از اوّل تير تا آخر پاييز يعني اوّل يلدا، از دو طرف «قُوس اللَّيل» وارد «قُوس النَّهار» ميشوند که نَفَس روز را ميگيرند، تنگ ميکنند و از اوّل زمستان که شب يلدا گذشت، دو طرفِ «قُوس النَّهار» وارد حوزه «قُوس اللَّيل» ميشوند؛ يعني هم از طرف صبح زودتر صبح ميشود و هم از طرف مغرب ديرتر مغرب ميشود که نَفَس شب گرفته ميشود تا برسد به آخر خرداد که کوتاهترين شب است؛ اين طايفهٴ ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾[13] هست تا برابر سوره مبارکه «فصلت» که گذشت، فصول چهارگانه تأمين بشود که فرمود: ﴿وَ قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ﴾؛[14] ـ اين ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ يعني فصول چهارگانه ـ تا فصول چهارگانه به وجود بيايد، مواد غذايي و اقتصادي و امثال آن تأمين بشود.

﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهَارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلَي اللَّيْلِ﴾[15] که يک طايفه ديگر است، آن هم مضمون ﴿يُولِجُ﴾ را تداعي ميکند و چيز جديدي ظاهراً نيست؛ منتها حالا تعبيرات فرق ميکند؛ طايفهاي است از آن به «ايلاج» ياد شده و طايفهاي است از آن به «تکوير» ياد شده است؛ در بخشي هم فرمود اگر هميشه روز بود يا شب بود که زندگي براي شما سخت بود: ﴿يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ﴾[16] ﴿يَأْتِيكُم بِضِيَاءٍ﴾[17] اگر هميشه روز بود يا هميشه شب بود که زندگي ممکن نبود! در بخشي از آيات هم فرمود: ﴿جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً﴾،[18] که اين ديگر مربوط به مسائل اقتصادي و امثال آنها نيست؛ فرمود کساني که نوافل شب، اعمال شب و عبادات شب را در اثر نسيان يا اضطرار يا بيماري يا سفر موفق نشدند روز انجام بدهند يا نوافلي را که در روز موفق نشدند شب انجام بدهند[19] پس آن ﴿خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً﴾ مطلبي ديگر است؛ اين مجموع چند طايفهاي است که مربوط به خلقت آسمان و زمين است. در جريان سوره مبارکهٴ «قصص» اين آيه ـ آيه 72ـ آمده است: ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَداً إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ﴾.

اما اين مسئله که آيا شب اوّل خلق شد يا روز، اين يک صبغهٴ علمي ندارد، براي اينکه براساس کرويت زمين، شب و روز با هم هستند، اين‌طور نيست که شب مقدم بر روز باشد يا روز مقدم بر شب، اين نزاع وجهي ندارد، اين بحث ثمرهٴ علمي ندارد چه رسد به عملي! وقتي کرهٴ زمين در برابر شمس قرار بگيرد، يک طرف آن روز است و يک طرف ديگر آن شب، مگر اينکه به لحاظ غلبهٴ ساکنان آن زمين در نظر بگيريم؛ آن منطقهاي که ساکنان آن زياد است، دريا نيست، کوه نيست و سکنه دارد، آن اوّل روز بود يا قسمت ديگر، اين ممکن است و قابل تصوير هست؛ اما اصل مقدم بودن روز و شب دربارهٴ کره زمين، بعد از اثبات اينکه زمين کُروي است فرضي ندارد.

مطلب ديگر دربارهٴ بحث «قبض و بسط» علوم است؛ سابقاً هم گذشت که برخي بر اين پندار بودند که چون بسياري از کشفيات علمی روزانه در راه است، علوم ديگر نظير فقه و اصول و تفسير و فلسفه و کلام هم بايد در اثر بسط علوم، در راه ديگر بسط پيدا کند، ممکن نيست که آن علوم پيشرفت بکند و اين علوم همين‌طور سر جاي خود باشد؛ اين «في الجمله» درست است نه «بالجمله»! و جاهاي آن هم مشخص است! نمونه آن هم اين است که جريان حرکت و سکون، حرکت از آسمان به زمين آمد و سکون از زمين به آسمان رفت، از اين قويتر و غنيتر شما چه شاهدي داريد؟! پيشينيان بر اين باور بودند که شمس حرکت ميکند و زمين ساکن است! ساليان متمادي، دهها قرن روي همين هيأت فکر ميکردند که آفتاب حرکت ميکند و زمين ساکن است و به زمينمحوري ميانديشيدند، بعدها براي آنها روشن شد که زمين حرکت ميکند و آفتاب ساکن است. اين کم تفاوتي نبود! در هر حال حرکت از آسمان به زمين آمد و سکون از زمين به آسمان رفت! خيلي فرق کرد! اما در بسياري از مسائل اصولي هيچ ـ به نحو سالبه کليه ـ اثر نکرد، در بسياري از مسائل فقهي هيچ اثر نکرد، در بسياري از مسائل فلسفي هيچ اثر نکرد، در بسياري از مسائل کلامي هيچ اثر نکرد؛ البته عرفان که منزّه از آن است که با اينها تغيير پيدا کند. فقط در مسائل فيزيک و شيمي و امثال آنها براساس حرکات خاص ممکن است که اثر بکند. در اصل مسئله حرکت که به شش امر وابسته است: مبدأ فاعلي ميخواهد، مبدأ غايي ميخواهد، مسافت ميخواهد، زمان ميخواهد، قُوّه و فعل ميخواهد، اين شش عنصر که عناصر اصلي حرکت هستند هيچ فرق نکردند، نه کم شدند و نه زياد؛ با اينکه تفاوت جريان جاذبه و جريان حرکت زمين و جريان سکونِ شمس کم تحوّلي نبود!

بنابراين مسئله «قبض و بسط» يک محدودهٴ خاص دارد؛ آنچه به موضوع يا محمول مرتبط است اگر منقبض شد، آثار آن هم منقبض ميشود و اگر منبسط شد، آثار آن هم منبسط ميشود. حرکت به شش امر وابسته است، نه کمتر نه بيشتر! حرکت بيزمان نميشود، بيمسافت نميشود، بيقُوّه نميشود، بيفعل نميشود، بيمحرِّک نميشود، بيهدف نميشود، حرکت بيهدف نخواهد بود! اين امور ششگانه با حرکت است، خواه زمين بگردد خواه شمس. اين تفاوت عظيم ذرّهاي در مسئله حرکت و قانون حرکتي که فلسفه به عهده دارد ـ نه علم طبيعي ـ هيچ اثري نداشت.

بنابراين اختلاف «ليل و نهار»، حرکت «شمس و قمر»، «آسمان و زمين»، اينها يک محور خاص، بحثهاي مخصوص و آثار مخصوص خودشان را دارند. عمده توجه قرآن به اين امور نيست، اين را بشر با زحمتهايي که خدا يادش داد ميفهمد. اما فرمود در هر حال خدا را شما بايد بفهميد، سه تا راه دارد: اگر کسي چشم و گوشش بسته است که خدا و قرآن با او کاري ندارد، فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاّ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا﴾[20] مثل همان کسي که صريحاً گزارش ميداد درباره کوکبِ کيوان؛ امّا ميگفت اين تصادفاً پيدا شد. پس آن کساني که ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾،[21] ﴿لاَ يَرْجِعُونَ﴾[22] و امثال ذلک با آنها کاري نيست، ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاّ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا﴾؛ اما کسي که در راه هست، براي او به نحو «مانِعَةُ الخُلُوّ» سه راه است که اجتماع را شايد؛ بعضيها پيرو نقل هستند، بعضيها پيرو عقل مي‌باشند، برخيها محدّثانه عالَم را مينگرند، برخيها حکيمانه يا متکلّمانه مينگرند و برخيها عارفانه ميبينند؛ يکي راه عقل است، يکي راه نقل است و يکي راه شهود. فرمود اگر اهل حديث و نقل هستيد ﴿لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ هست که ﴿رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِياً يُنَادِي﴾[23] که خدا هست و ﴿فَآمَنَّا﴾، به هر حال عقل ميگويد که نقل حق است و برو به دنبال نقل. اگر اهل حديث و احترام به روايات و قرآن و عترت هستيد ﴿لِلْمُؤْمِنِينَ﴾، اگر با برهان ميخواهيد بفهميد و بعد نقل را مؤيد بياوريد ـ حالا يا برهان حدوث است يا برهان امکان فقري است يا برهان امکان ماهوي است ـ براي «معرفة الله» راه باز است. اگر راه نقل و راه عقل نبود، راه شهود بود که «طُوبَي لَهُ وَ حُسْنُ مَآب» بايد مشاهده کنيد. تعبير قرآن کريم اين نيست که اگر فکر بکنيد خدا را ميفهميد! با اهل يقين که سخن ميگويد يا ما را دعوت ميکند، ميفرمايد اين معجزه است و آيه است! آنهايي که عصا را ديدند اژدها شد، فکر کردند يا معجزه را ديدند؟ آن‌که ميگويد به صحرا بنگرم، به دريا بنگرم، به آسمان بنگرم، به زمين بنگرم[24] او نه محدّث است و نه حکيم، او عارف است! يعني اينها که ديدند عصاي کليم حق اژدها شد، آيا از راه نقل پي بردند؟ از راه عقل پي بردند؟ يا از راه شهود؟ اينها معجزه است! براي ما فرق ميکند بين اينکه عصا اژدها بشود يا پشهاي ببينيم يا مگسي را ببينيم، ما پشه و مگس را آيه حق نميدانيم! ما شب را آيه حق نميدانيم! روز را آيه حق نميدانيم! ما يا اهل حديث و نقل هستيم يا اهل حکمت و کلام هستيم، ديگر اهل شهود نيستيم که بگوييم به صحرا بنگرم اين است يا به دريا بنگرم اين است. اين «آيات» نميخواهد بگويد اگر شما فکر بکنيد، از شب و روز پي ميبريد که خالقي هست، نخير! اين «آيه» و «علامت» است! «آيه» يعني همين را نشان ميدهد! اگر گفتند عصاي موسي آيه است يعني چه؟ يعني اگر فکر بکني پي ميبري که اين کار موسي معجزه است يا همين خودش معجزه است؟ براي مؤمن اينها معجزه است براساس تلاشهاي نقلي، براي حکيم و متکلّم معجزه است براساس تلاشهاي فکري؛ ولي براي عارف ديگر نه فکر ميخواهد و نه نقل ميخواهد، چون او دارد ميبيند. اين «عَيْنٌ لَا تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً»[25] که در بخش پاياني دعاي نوراني «عرفه» سيدالشهداء(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) است همين است، اينکه نفرين نيست! اين خبر است؛ يعني آن‌که تو را نميبيند کور است! حکيم واقعاً کور است، متکلّم کور است، عصاکشان، عصاکشان است که بعد کمکم ميفهمد خدايي هست، اينکه گفت: «پاي استدلاليان چوبين بود»،[26] اين عصاي کوري است که در دست حکيم است، عصاي کوري است که در دست متکلّم است، عصاي کوري است که در دست محدّث است، براي اينکه او عصازنان، عصازنان بايد فکر بکند تا خدا را ببيند، او که خودش را نشان داد! منتها در فصل سوم؛ يعني در مقام فعل و در مقام ظهور، خودش را نشان داد؛ اگر ﴿مَا رَمَيْتَ﴾[27] هست، اگر ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[28] است، اگر اين «آيت» و «علامت» است، نفرمود که اگر بحثها داشته باشيد و فکر بکنيد به جايي ميرسيد! الآن خود قرآن «آيه» است يعني چه؟ اين معجزه است! خاندان عصمت و طهارت يک نحوه ميبينند، ما بايد با جانکندنها و بحثها و فکرها که معجزه است و تحدّي شده است و کسي نميتواند مثل اين بياورد، پس معجزه است، بفهميم که اين معجزه است؛ اما اينکه قبلاً عرض شد ائمه فرمودند: «إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه‌»،[29] بعضي از آيات است که ما نميدانيم اين آيه براي وجوب است يا براي تحديد است يا براي تحريم است و چه چيزي دارد؟! ما چون اين لحن را نشنيديم که گوينده چگونه حرف زد در اضطراب هستيم، اگر کسي بگويد برو! يک وقت تُند ميگويد برو! اين يعني بيرون برو؛ اما يک وقت مي‌گويد برو! يعني اگر خواستي بروي برو. يک وقت ميگويد برو! يعني اگر رفتي آسيب ميبيني؛ يعنی نرفتن بهتر است. پس آدم چند طور ميتواند بگويد برو؛ کسي که در مجلس نشسته است حرف متکلّم را ميشنود و ميفهمد که او چگونه گفته برو. فرمود: «إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه‌»، کسي که صداي وحي را ميشنود! کلام خدا را به وسيله جبرئيل ما ميشنويم که او چه طور گفته! آيا او استهزايي گفته؟ آيا او تحقيري گفته؟ آيا او تحکيمي گفته؟ آيا او براي وجوب است؟ يک وقت ميگويند که برو! يعني ميتواني بروي، اما يک وقت ميگوييم برو! هر دو «برو» است، اما اينکه ميشنود ميفهمد که اين چه پيامي دارد! فرمود ما شنيديم اين صدا را؛ البته در اصل برای وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است که به وسيله او به اهل بيت ميرسد. پرسش: خطابي که فرموديد، آيا می‌شود گفت که «مَنْ خُوطِبَ بِه» همان خطابات ابتدای آيه است، مانند ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيّ﴾[30] و ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَاب﴾ است؟ پاسخ: به هر حال ما ميشنويم! ما مخاطب هستيم و خود قرآن با ما دارد حرف ميزند، «يَا ايُّهَا الَّذِينُ» نيست، قصه ديگران را هم که نقل ميکند با اين آقا دارد حرف ميزند. پرسش: يعني ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ﴾[31] ... .؟ پاسخ: همه و هر چه که باشد ما مخاطب هستيم، ولو قصه نوح باشد! ولو قصه آسمان و زمين باشد! ولو قصه جهنّم و بهشت باشد! ولو قصه آدم و حوّا باشد! پرسش: اما طبق ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ﴾ اهل کتاب خودشان مي‌فهمند که چه غلوّي دارند؟ پاسخ: نه، او بهتر ميفهمد که اهل غلوّ چه کار کردند! آنکه ديگري گفته، بهتر از او دارد ميفهمد و از عمق کار او باخبر است! يک وقت است که ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾[32] خطاي فکري يا خطيئه عملي يا ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ﴾[33] نميگذارد او بفهمد. وجود مبارک يعقوب به فرزندان خود گفت: شما نميفهميد چه کار کرديد! کار را انجام داديد، اما نميفهميد ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ﴾؛ آن دشمن دروني شما را فريب داده و شما غافل هستيد؛ يک کاري کرديد، خيال کرديد نزد من عزيز ميشويد. خيلي از مواردي که انسان کاري که خودش انجام مي‌دهد و تصميم ميگيرد نميفهمد که چه کسي را هول داده! يک نفس مسوّلهاي در درون ماست که روانشناس است، روانکاو است، همه چيز را بلد است، آن ميداند که از چه چيزي خوشمان ميآيد و هر چه را که خوشمان ميآيد را به حسب ظاهر جمع ميکند، پرده زرنگاري روي اين تابلو ميکشد که خوشمان بيايد، جزء محبوبهاي ماست؛ تمام اين سمومات را پشت اين پرده و تابلو پنهان ميکند، ما به عنوان اينکه اين همان است که ما ميخواهيم آن را مصرف ميکنيم، ميبينيم که مسموم شديم. خيلي از کارهاست که انسان ميکند و نميفهمد که آن دشمن درون دارد او را در چاه مياندازد؛ لذا ذات اقدس الهي فرمود که سه مطلب است که دو تا را شما ميدانيد، آن سومي را شما هم نميدانيد! شما گاهي کار علني ميکنيد، شما ميدانيد و ديگران هم ميدانند؛ در قسمت دوم کار سرّي داريد، شما ميدانيد و ديگران نميدانند؛ در قسمت ثالث کاري است که مخفيتر از سرّ است که در درون شما فعّال است و خود شما هم نميفهميد که چه کار ميکنيد! ﴿وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَي﴾؛[34] کاري که علناً ميکنيد، شما ميدانيد، ديگران هم ميدانند و خدا هم ميداند؛ کار سرّي که شما انجام می‌دهيد و ميدانيد؛ ولی ديگران نميدانند؛ اما خدا ميداند؛ کاري که اخفاي از سرّ است، نه ديگران ميدانند و نه شما ميدانيد! ولي ما ميدانيم که چه کسي شما را دارد تحريک ميکند. بنابراين آن‌که ﴿لاَ تَغْلُوا﴾ هست، خودش هم نميفهمد که دارد چه کار ميکند! فرمود ما مخاطب هستيم ما ميفهميم که قرآن چه گفته! اين است که هيچ ممکن نيست کسي بتواند به عمق قرآن برسد، مگر به برکت اهل بيت؛ يعني اينها مخاطب اصلي هستند. پرسش: حضرت امام علي با پيغمبر بوده و صداي وحي را شنيد و فرشته را هم ديده[35] ائمه بعدي چگونه صدای وحی را می‌شنيدند؟ پاسخ: اينها «کُلُّهُم نورٌ واحِد»،[36] ما که به آن مرحله هنوز وارد نشديم يا اگر هم وارد شويم نميدانيم و اما از آن جهت که «مِنْ‌ نُورٍ وَاحِد» هستند، نه «مِنْ حَيْثُ الرِّسالة»، «مِنْ حَيْثُ الرِّسالة» که تبليغ است و شريعتيابي است مخصوص پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است، اما «مِنْ حَيْثُ الوِلايَة» که اينها نور واحد هستند، در آن‌جا که «إِنَّکُم کُلُّهُم نُورٌ وَاحدٌ»، آن‌جا باخبر هستند! پرسش: مگر وحی در زمان پيغمبر قطع نشده؟ پاسخ: آن حقيقت بود! بايد بدانيد ماضي يعني ماضي و مضارع يعني مضارع و حال يعني حال، اين در نبش زمان است! کسي که به بالاتر رسيده و به مقام ولايت رسيده، آن‌جا نه ماضي هست، نه مضارع است و نه حال هست. متزمّن نيست تا زماندار باشد، چه اينکه متمکّن نيست تا مکاندار باشد؛ فوق زمان و مکان است! بنابراين هميشگي است، اين قول سَرمَد[37] جايش آن‌جاست، اگر کسي آن‌جا باشد حال و گذشته براي او يکسان است. فرمود که اين آسمان و زمين حکمشان اين است، برای برخيها «آيه» است، اگر کسي شاهدانه و عارفانه به عالَم نگاه کند. او اگر به صحرا بنگرد همان است، به دريا هم بنگرد هم همان است، او ميشود اهل يقين؛ اما کسي که محدِثانه است و با نقل است، آن هم يک نور است و ميشود مؤمن؛ اگر از راه عقل و تفکر الهي باشد، آن هم يک نور است ميشود حکيم و متکلّم. به هر حال وجوه فراواني براي «مؤمن» و «موقِن» و «عاقل» ذکر کردند، سيدنا الاستاد(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) يک بحث مبسوطي در تفکيک اين سه جهت دارد که آن هم شيرين است و صحيح،[38] اين هم يکي از وجوهاتي است که ميتواند «مؤمن» و «موقِن» و «عاقل» را از هم جدا کند. فرمود برخيها مشاهده ميکنند و برخيها ميفهمند و برخيها ميشنوند، هر سه راه حق است و «مانعةُ الخلوّ» است که جمع را شايد. انسان يا بايد مشاهده کند يا بايد بفهمد يا بايد بشنود، ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾[39] همين است که« سَمع» در مقابل «عقل» است؛ هم در قيامت آنها ميگويند: ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾، هم در بخشي از آيات است که اگر اينها اهل «سَمع» يا اهل «عقل» بودند به مقصد راه مييافتند؛ فرمود ما اينها را براي شما گفتيم، در سوره مبارکهٴ «قصص» آيه 72 دارد: ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَداً إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ﴾؛ چه کسي براي شما شب ميآورد؟ چه کسي براي شما روز ميآورد؟ اينها آيتِ الهي هستند! ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾،[40] شب «آية الله» تاريک است و روز «آية الله» روشن است ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾، اين آيت حق است! آن‌که ميگويد به صحرا بنگرم، شب را مينگرد، با اينکه شب تاريک است! او که با اين چشم نميبيند! وجود مبارک امام صادق به «أَبِي بَصِير» کور گفت، مگر الآن خدا را نميبيني؟! «أَبِي بَصِير» به عنايت وجود مبارک امام صادق گفت بله ميبينم. بنابراين وقتي کور ميبيند، معلوم ميشود با چشم فيزيکي نميبيند! اين را مرحوم صدوق(رِضوَانُ اللهِ عَلَيهِ) در کتاب شريف توحيد[41] نقل کردند، وقتي أَبي بصيرِ کور به وجود مبارک امام صادق(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) عرض کرد که آيا خدا را در قيامت ميبينم؟ فرمود مگر الآن نميبيني؟ عرض کرد ميتوانم اين را براي ديگران بگويم؟ فرمود: نه، شما براي مردم عادي بگويي خيال ميکنند که ـ معَاذَالله ـ با چشم ظاهر انسان خدا را ميبيند! وقتي به يک کور ميگويد خدا را ميبيني، البته «أَبِي بَصِير» به آن مقام نرسيد که بگويد به صحرا بنگرم و به دريا بنگرم، او در همان لحظه به عنايت وجود مبارک امام صادق(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) بود، وگرنه جزء عرفا نبود، جزء محدّثين بود؛ يک وقت اويس قرن هست که ميگويد: «هذِهِ لَيلَةُ السُّجودِ فَيَسجُدُ حَتّي يُصبِحَ»[42] وجود مبارک پيغمبر ميفرمايد: «إِنِّي لَأَجِدُ نَفَسَ الرَّحْمَنِ مِنْ قِبَلِ الْيَمَن‌»[43] او يک چيز ديگر است؛ اما او ديگر مثل اويس قرن که نبود، او يک محِّدِث بود، عالِم بود، فقيه و اصولي بود، از اين راه‌ها بود، به برکت حضرت(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) آن حالت به او دست داد که مثلاً حضرت فرمود الآن مگر نميبيني؟

بنابراين تمام اين آيات ميگويند ديدن که آيت باشد، سخن در اين است که انسان اگر «آيه» را ديد، ديگر با فکر نميبيند، با نقل نميبيند. هيچ‌کس به کساني که از نزديک «شقّ القمر» را ديدند، يا از نزديک احياي موتاي مسيح را ديدند، يا از نزديک جريان کليم الهي را ديدند که عصا اژدها شد، نگفت که اين معجزه است، او دارد معجزه را ميبيند! بنابراين لسان قرآن اين است که اينها «آيه» است؛ اما ما «ارض» ميبينيم، نه اينکه «آيه» ميبينيم، آن وقت با فکر که اين حادث است و حادث مُحدِث ميخواهد، متغيّر است و ثابت ميخواهد، ممکن است و واجب ميخواهد، فقير است و غني ميخواهد، با براهين يا با ادلّهٴ ديگري که مثلاً نقلي است، ميفهميم که اين خدا دارد. پرسش: از شب به ياد خدا نمي‌افتيم، بلکه ؟ پاسخ: فرمود: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ﴾، آن «آية الله» تاريک است! تاريکي «آيت» حق است، روشني «آيت» حق است، اين تاريکي فقط سايه است! به قدري دقيق است مسئله «ظلّ» که بسياري از احکام نجومي روي همين سايه طرح مي‌شود، به ما گفتند اگر سايه فلان قدر شد موقع نافله است، فلان قدر شد موقع فريضه است، اگر سايه از دايره «نصف النهار» به اين طرف آمد، «ظهر» است و نشد «ظهر» نيست. ظلّ يکي از بحثهاي عميق رياضي و هيأت و نجوم سابق بود، الآن هم هست. فرمود سايه آيت من است! من شاخصي دارم، نوري دارم، آن نور ميخورد به اين شاخص، اين شاخص سايه دارد، چون تابش آن نور منظم است و بودنِ اين شاخص منظم است، بودنِ اين ظِل هم منظم خواهد بود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾ که ﴿جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً﴾.[44] ما چون دسترسي به آفتاب نداريم، از تحوّل اين سايه پي ميبريم که آفتاب از دايرهٴ «نصف النهار» زايل شده است؛ اما بيان سوره «فرقان» اين است که سايه دليل نيست، شمس دليل است؛ او چون از آن طرف حرکت کرد، سايه را به دنبال خود کشاند، نه اينکه چون سايه از اين طرف رفت، شمس از آن بالا حرکت کرد، ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً﴾. «ظِلّ» غير «ظلمت» است، ظِلّ شبه وجودي دارد، منظم است، دقيق رياضي است، شب سايه زمين است! آن طرف زمين که روبه‌روي آفتاب است روز است و سايه زمين که در اين قسمت قرار گرفته ميشود شب؛ لذا فرمود: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ و اگر شب را ببيند «آية الله» را ميبيند يا روز را بيند «آية الله» را ميبيند. بنابراين آن ﴿لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾ که قائم به يقين هستند؛ مثل قائم به قسط و با يقين دارد زندگي ميکند ـ نه اينکه گاهي اهل يقين ميشود، او قائم به يقين است ـ او ميتواند بگويد به صحرا بنگرم و به دريا بنگرم. اين همه عکس مي و نقش نگارين که نمود ٭٭٭ يک فروغ رخ ساقيست که در جام افتاد[45] او اگر به اين‌جا رسيد اين‌طور حرف ميزند؛ اما «حکيم» اين‌طور حرف نميزند، «متکلّم» اين‌طور حرف نميزند، «محدّث» اين‌طور حرف نميزند، همه اينها اهل ايمان و يقين ـ يقين عقلي يا يقين نقلي ـ هستند؛ اما اينها «آيت» را نميبينند، زمين را ميبينند و از وجود زمين که ممکن است به واجب پي ميبرند، نه اينکه آثار فيض را در خود همين زمين ببينند، آيت را می‌بيند! ما زمين را ميبينيم، آسمان را ميبينيم، چون اينها ممکن هستند هر ممکني واجب دارد، چون متغيرند ثابت دارند، چون حادث می‌باشند قديم دارند، چون فقيرند غني دارند، ما از فقر و امکان ماهوي و امکان فقري و حدوث و تغيّر اينها پي به واجب ميبريم، پس ما «آيت» را نميبينيم؛ البته بعدها ميگوييم که اينها علامت هستند، اما آن‌که ميگويد به صحرا بنگرم، آيت را ميبيند؛ مثل اينکه در محضر کليم حق باشد و «يد بيضاء» او را ببيند؛ در محضر او باشد و اژدها کردنش را ببيند، او ديگر استدلال نميکند، چون آيت براي او مشهود است؛ فرق عارف و حکيم اين است، فرق عارف و متکلّم اين است، فرق عارف با محدّث اين است، فرق اويس قرن با ابوذر و ابوبصير و زراره و امثال آنها اين است. اين‌که ميگويد اي کاش اول تا آخر جهان شب بود و من در آن شب يک سجده ميکردم، او يک راه ديگر است «هذِهِ لَيلَةُ السُّجود».

در سوره مبارکهٴ «قصص» اين را فرمود: ﴿جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَداً إِلَی يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾[46] اين است. بعد فرمود لااقل اين را نداريد تدبّر بکنيد! «تدبّر»ی که در قرآن کريم آمد، بخش وسيع آن مربوط به خود قرآن است: ﴿أَ فَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾.[47] تدبّر برای دل است، اگر دل قفل باشد اهل تدبّر نيست و چشم هم که کاري نميکند، از چشم که کاري ساخته نيست؛ با حسّ و تجربه کار ميکند که او منزّه از حس و تجربه است: ﴿لَا تُدْرِكُهُ الأبْصَارُ﴾.[48] اگر منزّه از حسّ و تجربه بود و ﴿لَا تُدْرِكُهُ الأبْصَارُ﴾ بود، فقط با قلب بايد شناخته بشود و قلب هم که درب آن قفل است اوّل چرکين ميشود ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم﴾.[49] «رِين» يعني چرک؛ گناه چرک است و صحنه قلب را ميگيرد، کمکم درِ دل بسته ميشود و قفل ميشود ﴿أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾. وقتي که دل قفل شد، چشم و گوش هم که راه تدبّر ندارند، فرمود يا تدبّر يا دلِ بسته ﴿أَ فَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾. درباره معرفت الهي ظاهراً تدبّر نيامده است، تفکر است که در بخش پاياني سوره مبارکهٴ «آل عمران» در آيه 190 به بعد آمده است، فرمود: ﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ لآيَاتٍ لَأُوْلِي الألْبَابِ﴾، ﴿لَأُوْلِي الألْبَابِ﴾ کساني هستند که ﴿يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَي جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾،[50] اينها از تفکر ـ حالا يا راه کلامي يا راه فلسفي ـ پي ميبرند که خدايي هست؛ سادهترين راه که «إِنَّ الْبَعْرَةَ تَدُلُّ عَلَی الْبَعِيرِ وَ آثَارَ الْقَدَمِ تَدُلُّ عَلَی الْمَسِير»[51] که آن عرب ساده گفت تا براهين دقيق و عقلي روايات ديگر، اينها فکر است. درباره قرآن دارد که ﴿أَ فَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾، درباره آسمان و زمين فرمود تفکر کنيد، وقتي فکر کرديد البته به اين مقاصد ميرسيد. درباره قرآن آيه 82 سوره مبارکه «نساء» اين است که ﴿أَ فَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾. بعد از اقامه اين چند برهان در همين سوره مبارکه «جاثيه» فرمود: ﴿تِلْكَ آيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ﴾ محدّث ما خداست، چون ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ﴾؛[52] خدا حديث کرده، اين را نازل کرده و کلام، کلامِ «الله» است: ﴿فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ﴾؛ يعني غير از خدا و غير از حديث خدا و کلام خدا شما يک راه ديگري داريد برای اينکه تشخيص بدهيد که اين کلام، کلام الهي است؟ ﴿فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ﴾ يعني غير از خدا ﴿وَ آيَاتِهِ يُؤْمِنُونَ﴾ اين مضمون در بخش پاياني سوره مبارکه «مرسلات» هم آمده است؛ سوره مبارکهٴ «مرسلات» آيه 49 که ﴿وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ﴾ هست آيه پنجاه که آيه پاياني سوره مبارکه «مرسلات» هست فرمود: ﴿فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ﴾. در سوره مبارکه «زمر» هم مشابه اين اصل مضمون آمده است؛ سوره مبارکه «زمر» آيه 23 اين است: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ﴾، محدّث ميخواهد که محدّث آن خود ذات اقدس الهي است، متکلّم آن خود ذات اقدس الهي است ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَي اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ﴾.


[4] الإحتجاج علي أهل اللجاج، الطبرسي، ج‌1، ص268.
[11] ديوان حافظ غزل184؛ «آسمان بار امانت نتوانست کشيد ٭٭٭ قرعه کار به نام من ديوانه زدند».
[24] دوبيتي‌هاي بابا طاهر، شماره162؛ «به صحرا بنگرم صحرا ته وينم ٭٭٭ به دريا بنگرم دريا ته وينم.
[26] مثنوي معنوي، دفتر اول، بخش105 ناليدن ستون حنانه؛ «پاي استدلاليان چوبين بود ٭٭٭ پاي چوبين سخت بي‌تمکين بود».
[45] ديوان حافظ، غزل111.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo