< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

94/12/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 38 تا 50 سوره دُخان

﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ (۳۸) مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ (۳۹) إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ (٤۰) يَوْمَ لاَ يُغْنِي مَوْلي عَن مَوْلي شَيْئاً وَ لاَ هُمْ يُنصَرُونَ (٤۱) إِلاّ مَن رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (٤۲) إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ (٤۳) طَعَامُ الأثِيمِ (٤٤) كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ (٤۵) كَغَلْيِ الْحَمِيمِ (٤۶) خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلَي سَوَاءِ الْجَحِيمِ (٤۷) ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِيمِ (٤۸) ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ (٤۹) إِنَّ هذَا مَا كُنتُم بِهِ تَمْتَرُونَ (۵۰)﴾

در سوره مبارکهٴ «دخان» بعد از بيان توحيد و بخشي از مسائل وحي و نبوّت، به مسئله معاد پرداختند؛ فرمودند اين نظم دقيق خلقت دو چيز را ثابت مي‌کند: يکي ناظم حکيمِ عليم و ديگری هم هدفِ خلقت. اگر نظم دقيق و علمي است، يک ناظم عالِم مي‌خواهد؛ اگر ناظمِ عالِم چنين نظم دقيق را آفريد، پس حساب و کتابي هم در کار است. ممکن نيست کسي نظم دقيق داشته باشد و حکيم نباشد؛ ممکن نيست کسي حکيم باشد و ـ مَعَاذَالله ـ. کار لغو، بيهوده و ظلم بکند. براهيني که قرآن کريم براي معاد ذکر مي‌کند چندتاست و يکي از همان‌ها که مهم‌ترين برهان معاد است، حق بودنِ نظام خلقت است و حکيم بودن اين نظام است؛ هيچ حکيمِ محضي کار باطل نمي‌کند. اگر جهان همين آسمان و زمين باشد، همين ظلم و ستم باشد، به طوری که هر کس هر چه خواست بکند، بکند و هر چه خواست بگويد، بگويد و حساب و کتابي نباشد، يک؛ آرا و مکتب‌هاي گوناگون و نظرات مختلفي که در عالَم هست همچنان پراکنده و شَتّات باشد و روزي فرا نرسد تا روشن بشود که حق با کدام مکتب است، دو؛ اين مي‌شود لغو و باطل و خدا که حکيم است منزّه از لغو و باطل است، پس اين نظام مقصدي دارد که در آن مقصد همه مکتب‌ها وضع آنها روشن مي‌شود، يک؛ و هر کسي به پاداش يا کيفر اعمال خود مي‌رسد، دو. اين مطلب را با زبان‌هاي گوناگون بيان مي‌کنند: يکي اينکه نظام حق است. دوم اينکه کار باطل از خدا محال است. سوم اينکه کار لغو از خدا محال است. چهارم اينکه کار «سُديٰ» و بي‌هدف از خدا محال است. پنجم اينکه ظلم محال است، چون اگر همه از بين بروند و حساب و کتابي نباشد، مؤمن و کافر، ظالم و مظلوم مساوي مي‌شوند! مساوات ذاتاً مطلوب نيست، چون «مساوات»، «مواسات» و «معاونة» اين گونه از امور، خيرِ نسبي‌ هستند و به لحاظ آن متعلق خودشان خَير هستند، اگر «مساوات» در حق بود، «مواسات» در حق بود يا «معاونت» در حق بود مي‌شود «ثواب»، اگر «معاونت» در باطل بود مي‌شود «إثم»؛ لذا فرمود: ﴿وَ لاَ تَعَاوَنُوا عَلَي الْإِثْمِ﴾[1] و «فجور» و امثال آن.

در بخشي از آيات استدلال مي‌فرمايد که اگر معادي نباشد، مؤمن و کافر، ظالم و مظلوم هر دو از بين بروند؛ يعني هر دو مساوي مي‌شوند، چون «لا ميز في الأَعدام»[2] هم کافر از بين رفته است و هم مؤمن؛ اين‌جا مساوات هست، ولي ظلم هست. استدلالي که در سوره مبارکهٴ «جاثيه» براي مسئله معاد مي‌کند، آيه 21 سوره مبارکه «جاثيه» که در پيش می‌باشد اين است، فرمود: ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾؛ آيا کفّار و تبهکارها خيال مي‌کنند با مؤمنين و پرهيزکاران يکسان هستند؟ ﴿سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَ مَمَاتُهُمْ﴾؛ وقتي که مُردند همه يکسان‌ می‌باشند و طوري نيست که يکي رنج ببرد و يکي گنج. فرمود: ﴿سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ ٭ وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزَي كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَ هُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾،[3] پس گاهي براي ضرورت معاد از عدل استفاده مي‌شود، چون اگر ظالم و مظلوم هر دو از بين بروند و بعد از مرگ هيچ خبري نباشد، اينها مساوي‌ هستند و اين‌جا مساوات هست؛ ولي ظلم است! اين يکي از براهين ضرورت معاد است.

بنابراين گاهي براي اينکه عدل برقرار بشود، گاهي براي اينکه خدا لهو، لغو، لعب و باطل ندارد و گاهي براي اينکه از حق جز حق صادر نمي‌شود، براهين گوناگوني اقامه شده است و اين مطلب را طوري نيست که کسي متوجّه نشود؛ فرمود مردان متفکّر به اين مي‌رسند و يک چيز روشني است؛ منتها فکر لازم است. اصل اينکه لغو در کار ما نيست، در آيات فراوان هست؛ در آيه 27 سوره مبارکه «ص» هم گذشت که فرمود: ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الأرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِين كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ ٭ أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الأرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ﴾[4] که همان برهان سوره مبارکهٴ «جاثيه» است؛ يعني وقتي کافر و مؤمن هر دو مُردند و خبري بعد از مرگ نباشد، بله هر دو يکسان‌ هستند، فرمود آيا مؤمن و کافر يکسان‌ هستند؟ آيا ظالم و عادل يکسان‌ هستند؟ يا يک روز حسابي هست؟! اگر يکسان باشند، اين ظلم است و باطل که ظلم و بطلان در کار ذات اقدس الهي نيست.

در بخش‌هايي فرمود اگر کسي فکر بکند به اين مطلب مي‌رسد؛ اين نظام دقيق علمي، يک ناظم حکيم دارد، يک؛ حکيم کار لغو نمي‌کند، دو؛ پس اين نظام يک روز حساب و کتابي دارد، اين نتيجه. آيه هفت سوره مبارکه «روم» اين است: ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾، اينها دو روي يک سکه‌ می‌باشند! اين طرف که دنياست را مي‌بينند و آن طرف که آخرت و باطن است را نمي‌بينند: ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ که به قرينه تقابل، اين آخرت مي‌شود باطن دنيا و اينها از باطن غافل‌ می‌باشند و فقط در درون دنيا هستند. ﴿أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِم﴾ که ﴿مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ﴾، آن‌گاه توضيح مي‌دهند که اين «بالحق» بودن يعني چه. فرمود: ﴿وَ أَجَلٍ مُّسَمّي﴾،[5] گاهي اين مطلب را که خدا عالَم را به حق آفريد «بالقول المطلق» ذکر مي‌کند که فرمود ما عالَم را به حق خلق کرديم و گاهي آن مطلوب و منظور را در کنار اين ذکر مي‌کند؛ مثل اينکه آيه «ساعة» را، «يوم الفصل»، را يا «أجل مسمّيٰ» را کنار اين «بالحق» ذکر مي‌کند؛ مثل آيه سوره مبارکه «روم» که فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِم مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ﴾، ﴿بِالْحَقِّ﴾ يعني چه؟ يعني ﴿وَ أَجَلٍ مُّسَمّي﴾؛ هر چيزي يک وقتي دارد. پرسش: خلق و اجل در اين‌جا؟ پاسخ: فرمود ما به حق آفريديم، به حق آفريديم يعني چه؟ يعني اين مي‌رسد به روز امتحان، اگر به روز امتحان نرسند و همين‌طور دائماً بيايند و بروند و «نَمُوتُ وَ نَحييٰ» باشد، اين مي‌شود لغو که عدّه‌اي مي‌گفتند: ﴿مَا هِيَ إِلاّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾؛[6] همين‌طور مي‌آييم و مي‌رويم، مي‌آييم و مي‌رويم؛ يک عدّه موجود مي‌شوند و يک عدّه معدوم مي‌شوند، يک عدّه موجود مي‌شوند و يک عدّه معدوم مي‌شوند، همين‌طور! نه مبدأيي دارد و نه معادي، اين مي‌شود لغو. فرمود نه! هر چيزي وقتي دارد و تاريخي دارد! اين آسمان و زمين تاريخي دارد، وقتي تاريخ آن منقضي شد مي‌رسد به «يوم الحساب»؛ لذا گاهي اين کلمه «ساعة»، کلمه «أجل»، کلمه «فصل» و کلمه «حساب» بعد از کلمه «حق» مي‌آيند و نشان مي‌دهند که حق بودنِ عالَم به اين است که معاد دارد. گاهي هم نه، به وسيله قرائن قبلي و بعدي مشخص مي‌شود که حق است؛ يعني هدف دارد. پرسش: راجع به «بالحق» گفته شده که قرآن بعد از خلق «سمَاوَات» و «أرْض» و «مَا بَيْنَهُمَا» با حق آمده است؟ پاسخ: بله. پرسش: يعنی يک مرتبه آن را خلق می‌کند و يک مرتبه هم آن را جمع می‌کند. پاسخ: بله، اما فرمود که مدت‌دار است و مدت دارد؛ يعني معدوم نمي‌شود. يک وقت ما اين را خلق کرديم و به حق هم خلق کرديم، چون به حق خلق کرديم منتظر نيستيم که بساط آن را برچينيم؛ اين‌جا هم به حساب بعضي‌ها مي‌رسيم، اين‌طور نيست که در دنيا هر کسي هر کاري مي‌کند به نتيجه برسد، اين‌جا هم به حق است و اگر کسی بخواهد به نتيجه برسد، بايد از راه صحيح به نتيجه برسد. بنابراين اين‌جا هم اين‌طور نيست که هر کسي هر کاري بکند به نتيجه برسد و موفق بشود، اين‌جا همين طور نيست؛ مثل اينکه انسان يک أجل مسمّايي دارد؛ اما اين‌طور نيست که تا أجل مسمّيٰ نرسيده هر کاري که بکند بتواند سالم باشد؛ اگر غذاي بَد خورد بالا مي‌آورد، ولو وقت آن نرسيده که بميرد. پس اين‌طور نيست که تا أجل مسمّيٰ نشد بيمار نمي‌شود؛ بله، تا أجل مسميٰ نشد نمي‌ميرد، ولي در همين محدوده‌اي که هست بايد دستگاه گوارش او سالم کار بکند، اگر غذاي مسمومي وارد دستگاه شد بالا مي‌آورد؛ نظام هم همين‌طور است! تا أجل مسمّيٰ نرسيد زمين و آسمان سر پا هست؛ اما اگر کسي کار باطل کرد، روش باطلی انجام داد، بي‌راهه رفت و راه ديگران را بَست بالا مي‌آورد، خُسران و خطر آن همين است! فرمود در آيه سوره مبارکه «روم» ﴿أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِم﴾ که ﴿مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُّسَمّي﴾، اين تاريخ دارد! ﴿وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ﴾،[7] معلوم مي‌شود آن أجل مسمّيٰ براي آن است که به «لقاء الله» بار يابند.

در بخش پاياني سوره مبارکهٴ «آل عمران» فرمود کساني که متفکّر هستند به اين مقصد رسيده‌اند؛ اما در سوره «روم» فرمود چرا فکر نمي‌کنند که به مقصد برسند؟ در بخش پاياني سوره مبارکهٴ «آل عمران» دارد، آنهايي که متفکّر هستند و «أُوْلِي الألْبَاب» هستند به اين مقصد رسيده‌اند: ﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ لآيَاتٍ لَأُوْلِي الألْبَابِ﴾،[8] «أولِي الألباب» چه کساني هستند؟ ﴿الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَي جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، محصول فکر آنها چيست؟ ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾،[9] اين ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾ محصول فکر «أُوْلِي الألْبَاب» است. مستحضريد که تعبيرات قرآن کريم درباره جوامع بشري يکسان نيست، براي تودهٴ مردم تعبير «النَّاس» دارد: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾؛[10] براي کساني که أهل کتاب‌ هستند و با اصل نبوّت ارتباطي دارند به عنوان ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ﴾،[11] ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ﴾[12] و مانند آن ياد مي‌کند؛ بخش سوم درباره مؤمنان است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾؛[13] بخش چهارم که از اينها قوي‌تر هستند، از اينها به «أُولِي الْأَبْصَار» ياد مي‌کنند؛ بخش پنجم که باز از اينها هم قوي‌تر هستند به «أُوْلِي الألْبَاب» ياد مي‌کنند؛ آن بخش نهايي‌ مخصوص انبياست که می‌فرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾،[14] ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾،[15] چنين خطاب‌هايي دارد که مخصوص آنهاست؛ اما «أُوْلِي الألْبَاب» تقريباً يک تعبير ويژه‌اي است. فرمود کساني که داراي «لُبّ» هستند و مغز دارند، اينها معاد را مي‌پذيرند و مي‌گويند که عالَم بي‌معاد نمي‌شود. بعضي‌ها بي‌مغز هستند که مي‌فرمايد: ﴿أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾؛[16] دل‌هاي اينها خالي است؛ يعني مغزي در درون آنها نيست، «فؤاد» اينها خالي است، يعني «لَبيب» نيستند، «لُبّ» و مغزي ندارند. همان‌ها که ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾،[17] اما آنهايي که «لُبّ» و مغزي دارند از آنها به عنوان «لَبيب»، «أُوْلِي الألْبَاب» و مانند آن ياد مي‌شود. پرسش: «أُولِي الْأَبْصَار» با «أُوْلِي الألْبَاب» چه فرقي دارند؟ «أُولِي الْأَبْصَار» هم همان کسي است که داراي بصيرت است! پاسخ: بله، منشأ بصيرت همان مغزداري است؛ اگر کسي مغز داشته باشد بصير خواهد بود. فرمود برخي‌ها دل آنها بي‌مغز و خالي است: ﴿أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾، اما آنها که «لُبّ » و مغزي دارند به مسئله معاد پي مي‌برند و آشنا هستند که نظام بدون معاد نخواهد بود. بنابراين اين ﴿مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ﴾ را گاهي با قرينه و گاهي بي‌قرينه ذکر مي‌کند. در سوره مبارکهٴ «حجر» هم از جريان معاد به عنوان هدف خلقت و آثار خلقت ذکر مي‌کنند، چه اينکه در آياتي که قبلاً خوانديم آنها هم مسئله معاد را کنار اصل حق بودنِ عالَم ذکر مي‌کنند. پرسش: اين «أُوْلِي الألْبَاب» را که ذکر فرمود، در واقع می‌خواهد بگويد بديهی است؟ پاسخ: اينها ديگر فکر مي‌کنند، چون محسوس حسّ تجربي که نيست که ديده بشود! اگر کسي فکر بکند که اين نظم دقيق حتماً ناظم حکيم دارد و ناظم حکيم کار لغو نمي‌کند، اين هم به مبدأ پي مي‌برد، اولاً؛ هم به معاد پي مي‌برد، ثانياً؛ اما کساني که براساس حسّ و تجربه حسّي فکر مي‌کنند، مي‌گويند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[18] تا نبينند باورشان نمي‌شود، اينها نه از نظم دقيق پي به ناظم حکيم مي‌برند و نه از ناظم حکيم پي به هدف او که معاد است مي‌برند. در سوره مبارکهٴ «حجر» هم مسئله معاد را کنار حق بودنِ آسمان و زمين ذکر مي‌کند؛ آيه 85 سوره مبارکهٴ «حجر» اين است: ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ السَّاعَةَ﴾، به حق بودن آن يعني منظم است و حساب و کتابي در کار است، ﴿وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ ٭ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ﴾.[19] بنابراين گاهي معاد را از اينکه خدا حکيم است و راه نشان داد، معلوم مي‌شود دارای هدف است، گاهي از معاد پي به وحي و نبوّت مي‌برند و مي‌گويند چون هدفي در پيش هست، حتماً يک راه و راهنمايي آمده است؛ به اين علت است که مسئلهٴ وحي و نبوّت را بعد از مسئله معاد ذکر مي‌کنند که چون انسان مقصدي دارد و آن هدف را بايد از نزديک برسد و با او درگير باشد، پس راهي دارد و اگر راهي دارد راهنما هم لازم است. بنابراين گاهي از «راه» به مقصد مي‌رسند و گاهي از «مقصد» پي مي‌برند که راهي هست. در اين آيه محل بحث فرمود که ما آسمان و زمين را به حق خلق کرديم و بدون هدف برنامه‌اي در کار ما نيست: ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ ٭ مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ﴾ آن از صفات سلبيه فعل خداست و اين جزء صفات ثبوتيه فعل خداست؛ البته ﴿وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾. پرسش: لطفاً جمع اين آيه با ﴿مِن شَرِّ مَا خَلَقَ﴾[20] را هم اشاره بفرماييد. پاسخ: ﴿مِن شَرِّ مَا خَلَقَ﴾ يعني مخلوق، نه «مِن شرّ» خلقِ خدا! خدا چيزي را که خلق کرد خَير محض است! آن‌که خلق شد شرّ دارد؛ مثل مار و عقرب، نه اينکه کار خدا شرّ باشد؛ «مِن شرِّ مخلوق»، «مِن شرِّ ما خَلَقَهُ الله»، نه «مِن شرِّ الخَلق».

اين «يَوْمَ الْقِيَامَة» که مي‌آيد چيست؟ اين سرفصل است، پس هدف هست و آن هدف هم به نام ﴿يَوْمَ الْفَصْلِ﴾ است. در ﴿يَوْمَ الْفَصْلِ﴾ چندين کار انجام مي‌گيرد؛ در اين عالَم حق و باطل مشخص نمي‌شد! خيلي‌ها مدعي حق بودند و ديگري را به بطلان رَمي مي‌کردند؛ مکتب‌ها اين‌طور بود، جنگ 72 ملت اين‌طور بود، آرای فقهي اين‌طور بود، آرای فلسفي، کلامي و عرفاني همه اين‌طور بود، فقط سلسله انبيا هستند که اينها هرکدام آمدند ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[21] بودند؛ بعدي گفت قبلي درست مي‌گويد و قبلي هم گفت که من به بعدي بشارت مي‌دهم. منهاي مسئله انبيا و اهل بيت(عَلَيهِمُ السَّلام) که هرکدام ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ هستند، در بين بقيه اختلاف نظر هست. روزي بايد باشد که مکتب حق، رأي حق و فتواي حق از غير حق جدا شود، يک؛ راهِ حق از راهِ باطل جدا شود، دو؛ فصل و جدايي حق از باطل، صِدق از کذب، خير از شرّ، حَسَن از قبيح و حکمت از لغو و باطل بايد روشن بشود که اين مي‌شود ﴿يَوْمَ الْفَصْلِ﴾؛ لذا در قيامت ترديد و شک نمي‌ماند، هر کسي مي‌فهمد که حق چيست. گذشته از اينکه حق وزنِ آن ترازوست! در سوره مبارکه «اعراف» گذشت: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾،[22] نه «وَ الوَزنُ حَقٌّ»، نه اينکه وزني هست و ترازويي هست، خير! ترازو هست، وزن يعني آن واحد سنجش ﴿الْحَقُّ﴾ است، ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾، نه «وَ الوَزنُ حَقٌّ»! يک وقت ما مي‌گوييم: «أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَ الْجَنَّةَ حَقٌّ»؛[23] يعني مرگي هست، بهشتي هست و جهنمي هست؛ اما يک وقت مي‌گوييم: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾؛ يعني وقتي که ميزان و ترازو آوردند، شاهين را آوردند، دو تا کفّه هست که يکی اين طرف و يکي آن طرف، يک کفّه «وزن» مي‌گذارند و يک کفّه «موزون»، در دنيا يک کفّه سنگ مي‌گذارند و يک کفّه نان و گوشت؛ اما در قيامت در يک کفّه «حق» و «حقيقت» را مي‌گذارند و در کفّه ديگر نماز و روزه و عقيده و اخلاق را مي‌گذارند. ﴿وَ الْوَزْنُ﴾ يعني آن واحد سنجش، وزن در دنيا يا سنگ است يا آهن است يا چيز ديگر؛ اما در قيامت نماز و روزه و عقيده را با «حق» مي‌سنجند، ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ که همه از نزديک مي‌بينند. بنابراين «يوم» مي‌شود ﴿يَوْمَ الْفَصْلِ﴾ که تمام اين عقايد و اخلاق و اعمال از يکديگر جدا مي‌شود، اين اصل صحنه قيامت است؛ حالا که صحنه قيامت اين‌چنين شد که ﴿يَوْمَ الْفَصْلِ﴾ است و ميقات همه هست، در آن روز هيچ‌کسي مشکل ديگري را نمي‌تواند حلّ بکند. روابطي که در دنيا هست يا روابط متقابل دوستانه است يا روابط بالا و پايين ـ تابع و متبوع ـ است يا رابطه، رابطه ولايي است يا رابطه محبّت و دوستي است، فرمود نه مولايي از مولايي و نه والي‌اي از «موَلّيٰ عليه» مشکل او را حل مي‌کند، نه اينکه دوستي مشکل دوست ديگر خود را حلّ مي‌کند.

مسئله اينکه دوستي مشکل دوست را در قيامت حلّ نمي‌کند، در آيات ديگر گذشت ﴿الأخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾[24] که در آن روز هر يک از دوستان از يکديگر فاصله مي‌گيرند‌، چون دوست دنيايي در حقيقت دشمن بود، چون به سود او کار مي‌کرد نه در راه حق؛ اما تابع و متبوع، هيچ‌کسي که متبوع هست در دنيا، مشکل تابع خود را در قيامت حل نمي‌کند؛ مولايي؛ يعني متبوعي از مولايي؛ يعني تابعي، مشکل او را حلّ نمي‌کند: ﴿يَوْمَ لاَ يُغْنِي مَوْلي﴾ که متبوع است ﴿عَن مَوْلي﴾ که تابع است ﴿شَيْئاً﴾ که اين هم نکره در سياق نفي است، يعنی هيچ يک مشکلات او را حلّ نمي‌کند.

قبلاً هم ملاحظه فرموديد، ما يک «وِلا» داريم، يک «نُصرت»؛ «وِلا» آن است که کسي تمام کارهاي ديگري را به عهده بگيرد؛ مثل اينکه پدر يا مادر وليِّ اين نوزاد هستند که تمام کارهاي اين کودک را اينها به عهده مي‌گيرند؛ اما وقتي اين کودک به صورت نوجوان درآمده و بخشي از کارها را خودش مي‌تواند بکند، آن کمبود را «ناصر» او که پدر اوست به عهده مي‌گيرد. «نُصرت» برای جايي است که شخص بتواند بخشي از کارها را خودش به عهده بگيرد، آن کمبود را به کمک و ياري ديگري حلّ کند؛ اما ولايت آن‌جايي است که تمام کارهاي «مولّی عليه» تحت حيطهٴ وليّ است، فرمود نه وِلايي در آن‌جا اثر دارد و نه نُصرتي.

مي‌ماند مسئله شفاعت، اگر ذات اقدس الهي به کسي اذن داد که ﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾[25] هست، ﴿وَ لاَ يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضَي﴾[26] هست، هم آن «شفيع» بايد مأذون باشد و هم «مشفوعٌ ‌له» بايد «مُرتضي المذهب» باشد که ﴿وَ لاَ يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضَي﴾، آن «مشفوعٌ ‌له» اگر «مُرتضي المذهب» بود و پيرو اهل بيت بود از شفاعت سهمي مي‌برد؛ يعني مشمول شفاعت خواهد بود، اين مي‌شود نصرت! گاهي همه کارهاي او را وليّّ انجام مي‌دهد. بنابراين اين هم مي‌تواند استثنا باشد از «مولا» و هم مي‌تواند استثنا باشد از «نُصرت»، پس اختصاصي به «نُصرت» ندارد؛ گاهي تمام کارهاي آن «مشفوعٌ ‌له» را به اذن خدا آن «شفيع» انجام مي‌دهد. فرمود در قيامت هيچ متبوعي مشکل تابع را حلّ نمي‌کند و هيچ‌کسي به ديگري کمک نمي‌کند: ﴿إِلاّ مَن رَحِمَ اللَّهُ﴾، ﴿رَحِمَ اللَّهُ﴾ هم مشخص شد که ﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾، پس «شفيع» بايد مأذون باشد، يک؛ «مشفوعٌ ‌له» هم بايد «مُرتضي المذهب» باشد، دو؛ ﴿إِلاّ مَن رَحِمَ اللَّهُ﴾، چرا هيچ‌کس کمک نمي‌کند؟ براي اينکه اقتدار فقط از ناحيه خداي سبحان است، او عزيز مطلق است و نفوذ ناپذير؛ منتها رحمت رحيميه دارد، مي‌داند که کجا رحمت کند و کجا رحمت نکند؛ اين فضاي کلّي معاد بود. حالا در ﴿يَوْمَ الْفَصْلِ﴾ کفّار کجا مي‌روند و مؤمنين کجا مي‌روند؟ مؤمنين را از آيه 51 به بعد مشخص مي‌کند که ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقَامٍ أَمِينٍ ٭ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ﴾،[27] وضع کفّار را از آيه 43 به بعد مشخص مي‌کند که ﴿إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ ٭ طَعَامُ الأثِيمِ ٭ كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ ٭ كَغَلْيِ الْحَمِيمِ ٭ خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلَي سَوَاءِ الْجَحِيمِ ٭ ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِيمِ ٭ ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ ٭ إِنَّ هذَا مَا كُنتُم بِهِ تَمْتَرُونَ﴾، ﴿يَوْمَ الْفَصْلِ﴾ گذشته از اينکه مکتب‌ها و عقايد و معارف، حق و باطل آنها روشن شد، حالا تبهکاران کجا مي‌روند و پرهيزکاران کجا مي‌روند، فصلِ بين اينها را ذکر فرمود. فرمود درخت «زقّوم» که بحث آن در سوره مبارکهٴ «صافّات»[28] و اينها گذشت، درختي است نسوز که از آتش روييده مي‌شود؛ يعني آتش جهنّم مثل آب دنيا درخت‌پَرور است. ﴿إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ﴾ در خود متن جهنّم هست، شجرهاي گوناگون و درخت‌هاي گوناگوني که از درون آتش مي‌جوشد، يک درخت نسوزي است که آب آن آتش است. برهاني که در آخر آن هست اين است که اين همان است که شما شک داشتيد، اين ترديد شما در دين همين است؛ يعني اين همان باطن ترديد است، حالا اگر کسي ناپرهيزي کرد و باطن او به صورت غدّهٴ سرطان درآمد، مي‌گويد اين همان است و چيز ديگري نيست؛ منتها خودت پروراندي. ذات اقدس الهي هيچ‌کسي را با دشمن خلق نکرده است، وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) که فرمود: «عَلَيکُم بِالْجَهَادِ الأکْبَر»[29] يا فرمود: «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»،[30] بدترين دشمنِ آدم که هوس است، خدا ما را با دشمن خلق نکرد، اين بي‌نظمي ما بود که ما نتوانستيم از اين نيروهاي داخلي که همه اينها به منزله فرشته‌ها هستند و در خدمت ما هستند، ما اين فرشته‌ها را به صورت ديو درآورديم! مگر خدا دشمن خلق کرده در درون ما؟! اينکه فرمود: ﴿أَحْسَنَ الْخَالِقِينَ﴾[31] است، چون «أَحسَنُ المَخلُوقين» را آفريد، تمام دستگاه را منظم و طبيبانه و حکيمانه خلق کرد؛ چه در بخش طبيعت و چه در بخش فطرت در درون ما ـ مَعَاذَالله ـ دشمن خلق کرد يا ما خودمان دشمن ساختيم؟ در درون ما آفت آفريد يا خودمان آفت ساختيم؟ اينکه فرمود: «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»، با اينکه فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾.[32] چطور مي‌شود که انسان در درون خود دشمن داشته باشد؟ اينکه حضرت فرمود: «جَاهِدُوا أَهْوَاءَكُمْ كَمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَكُم‌»،[33] چطور مي‌شود که دشمن را به صورت خانه‌زاد ما خودمان مي‌پرورانيم؟ مستحضريد اگر کسي درست تربيت نشود و زندگي نکند، همين‌ها که ابزار کار او هستند، همين‌ها مي‌شوند غُدّه. ببينيد اين ميوه را ذات اقدس الهي منظم خلق کرد، اگر باغباني ـ حالا يا باغبان درون يا باغبان بيرون ـ مواظب نباشد، درون اين ميوه کِرمي پيدا مي‌شود، کِرم که از بيرون نيامده است! اين هوس! اين غرور! اينها يک برکات الهي است که آدم غرور داشته باشد که کسي به کشور او حمله نکند؛ يک چيز خوبي است و غيرت را هم روزهاي قبل معنا کرديم؛ اما اين غروري که من بايد جلو بروم ـ همين بازي‌ها ـ که من بايد اين باشم، نام مرا بايد ببرند، همين مي‌شود يک غُدّه! همين مي‌شود يک کِرم! وگرنه در درون اين سيب هيچ کِرمي را ذات اقدس الهي خلق نکرد! گاهي انسان محدود فکر مي‌کند، اين آسمان و زميني که اين همه براهين بر آن هست، گاهي انسان يک آسمان و زمين محدودي دارد و در محدودهٴ خودش مي‌لولَد. اين بزرگان مي‌گويند کِرمي که در درون يک حبّه گندم هست، آسمان و زمين او به اندازه يک سانت يا کمتر از يک سانت است، «چو آن کِرمي که در گندم نهان است ٭٭٭ زمين و آسمان او همان است»،[34] اين وقتي بالا را نگاه مي‌کند که آسمان اوست و پايين را نگاه مي‌کند زمين اوست، مجموعاً يک سانت نمي‌شود. خيلي‌ها آسمان و زمينشان همين است که بين منزل و محل کارشان، همين‌طور «بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّار» است و ديگر نمي‌دانند که کجا دارند زندگي مي‌کنند؟ سر بالا بکنند آسماني ببينند!

بنابراين در درون ما ذات اقدس الهي هيچ غدّه‌اي نيافريد، اين ما هستيم که در اثر بدرفتاري، دشمن خودمان شديم و در درون خودمان غدّهٴ سرطان ساختيم، وگرنه ذات اقدس الهي درون ما و بيرون ما را يک نور آفريد که فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾،[35] ما دشمن خانگي را خودمان ساختيم و حالا که مي‌خواهيم به جنگ آن برويم نمي‌توانيم، «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ». همه قوا را ذات اقدس الهي منظم آفريد، آن وقت ما در برابر کسي داريم مقاومت مي‌کنيم که او حق محض است و با ابديت خودمان جنگيديم، اين است که انسان گرفتار اين «عذاب أليم» مي‌شود. ما خيال مي‌کنيم اگر کسي حرم را مثلاً سنگي بزند، با اينکه به ديوار کسی سنگي بزند فرقي نمي‌کند!؟ خيال مي‌کنيم اگر مثلاً حرم مطهّر عقيلهٴ بني هاشم يا معصوم ديگر يا امام ديگر را آسيب برساند، مثل اينکه خانه کسي را آسيب رسانده است؟! اين‌طور نيست! بعضي از گناهان وقتي که ظهور بکنند، همين درمي‌آيد؛ مي‌فرمايد اينها که مي‌بينيد، اين همان ترديدي است که شما درباره نظام هستي داريد، اضافه نيست. در هيچ جاي قرآن ندارد که جزا مطابق با عمل هست، فقط يک جاست که آن هم درباره سيئات که ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾،[36] وگرنه حسنات که يکي با ده برابر است! حسنات يقيناً ده برابر است، خَير هست ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ﴾[37] کذا و کذاست. اين سيئات است که ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾، ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ مفهوم آن نسبت به نفي مازاد است، نه نفي مادون؛ اين يک جانبه مفهوم دارد، نه يعني هر اندازه که گناه کرد ما به همان اندازه کيفر مي‌دهيم، نه خيلي از موارد است که ﴿وَ يَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾؛[38] يعني بيشتر از آن مقدار ما کيفر نمي‌دهيم؛ اما حالا به همان اندازه کيفر مي‌دهيم يا کمتر، اين کمتر را نفي نمي‌کند. پرسش: بعد از ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾[39] ؟ پاسخ: بعد از اينکه ما ﴿لَأَمَّارَةُ﴾[40] کرديم، وگرنه آنهايي که به راه افتادند «لَأمَّارَةٌ بِالحُسن» هستند! آنها که تلاش و کوشش کردند و مواظب بودند «وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی»[41] همين ﴿لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾ را که ديگران دارند «لَأمَّارَةٌ بِالحُسن» کردند، مرتّب در طرف فضيلت حرکت مي‌کنند، اين بيان نوراني حضرت امير است که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»،[42] ما اوّل گرفتار نفس مسوّله مي‌شويم، بازي مي‌خوريم، وقتي که بازي آن در ما اثر کرد آن وقت او مي‌شود امير و ما مي‌شويم اسير، او مي‌شود ﴿أَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾ و ما مي‌شويم «مؤتَمِر»، وگرنه ﴿لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾ اوّل نبود، آن کسي که به راه افتاده مي‌شود «أمّاره بالحُسن». خيلي‌ها که به راه افتادند، آنچه در درون آنهاست آنها را امر مي‌کند به حُسن و زيبايي و خَير و حق و عدل. فرمود که اين درخت، درخت نسوز است که آبش هم آتش است؛ يعني با آتش رُشد مي‌کند، ﴿إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ﴾[43] و نسوز هم هست و هرگز از بين نخواهد رفت، بعد اين غذاي انسان معصيت‌کار و گناهکار است؛ مثل آن فلز گداخته‌اي که وارد شکم مي‌شود و غَليان دارد مي‌جوشد هم در حال جوشش است و شکم را به جوش مي‌آورد ﴿كَغَلْيِ الْحَمِيمِ﴾، «حميم» يعني داغ و گداخته، اين صحنهٴ جهنم است و اين شخص را مأموران الهي بگير و ببند وادار مي‌کنند؛ اين شخص در دنيا خيلي را گرفت و بست، در آخرت هم مي‌گيرند و مي‌بندند. به فرشته‌ها خداي سبحان دستور مي‌دهد، فرمود: ﴿خُذُوهُ﴾ يک، ﴿فَاعْتِلُوهُ﴾ «عَتَلَ» يعني دو تا طرف دوش و مجامع بدن او را گرفت کشان‌کشان به طرفي بُرد، «عَتل» به اين معناست، ﴿فَاعْتِلُوهُ﴾ به اين معناست. ﴿فَاعْتِلُوهُ إِلَي سَوَاءِ الْجَحِيمِ﴾؛ وسط جهنم! براي اينکه اين هم عدّه‌اي در دنيا گرفت و زد و کُشت و برد و امثال آن. هم از نظر ظلم اين‌طور بود و هم از نظر عقيده منکر همه چيز بود. ﴿ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِيمِ﴾؛ بالاي سر او هم عذاب گداخته و جوش بريزيد، يعني اين از بالا و پايين در عذاب است، به همان دليلی که بالا و پايين نسبت به ديگران رحمي نمي‌کرد، آنها را به زندان‌هاي بي‌در و پيکر مي‌نشاند. به او گفته مي‌شود که: ﴿ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ﴾؛ تو در دنيا عزيزِ بي‌جهت بودي، الآن ذليل باجهت هستي؛ کريم بي‌جهت بودي، الآن «مَهين» باجهت هستي. اگر عزّت دروغ بود، ذلّت درست است، چون ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾[44] اين عزيز بي‌جهت بود، ممکن نيست که هم عزّت بي‌جهت باشد و هم ذلّت بي‌جهت باشد. هر کسي عزيز بي‌جهت بود، ذليل باجهت است ﴿يَوْمَ الْفَصْلِ﴾ فرق بين ظاهر و باطن هست، آن عزّت ظاهري که ذلّت باطني را هم به همراه داشت، در قيامت ذلّت باطني آن ظهور مي‌کند؛ آن کريم بودن ظاهري او که لعين بودنِ باطني او را به همراه داشت، در قيامت ظهور مي‌کند، بچش! ﴿إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ﴾، بعد مي‌فرمايد اين همان بود که شما انکار مي‌کرديد. انکار معاد اين است! انکار مبدأ اين است! انکار وحي و نبوّت اين است! ظلم به مردم اين است، اين به همان صورت ظهور کرده است و ما چيز ديگري نياورديم؛ کارهايي است که شما خودتان انجام داديد الآن مهمان سفره خودتان هستيد.


[34] کشکول شيخ بهايي، ج2، ص973؛ «نظامي».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo