< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

94/11/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 16 تا 29 سوره دُخان

﴿يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرَي إِنَّا مُنتَقِمُونَ (۱۶) وَ لَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جَاءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ (۱۷) أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (۱۸) وَ أَن لاَ تَعْلُوا عَلَي اللَّهِ إِنِّي آتِيكُم بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ (۱۹) وَ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَن تَرْجُمُونِ (۲۰) وَ إِن لَمْ تُؤْمِنُوا لِي فَاعْتَزِلُونِ (۲۱) فَدَعَا رَبَّهُ أَنَّ هؤُلاَءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ (۲۲) فَأَسْرِ بِعِبَادِي لَيْلاً إِنَّكُم مُتَّبَعُونَ (۲۳) وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُندٌ مُغْرَقُونَ (۲٤) كَمْ تَرَكُوا مِن جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (۲۵) وَ زُرُوعٍ وَ مَقَامٍ كَرِيمٍ (۲۶) وَ نَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ (۲۷) كَذلِكَ وَ أَوْرَثْنَاهَا قَوْماً آخَرِينَ (۲۸) فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الأرْضُ وَ مَا كَانُوا مُنظَرِينَ (۲۹)﴾

آيه ده تا آيهٴ شانزده مورد اختلاف صاحب‌نظران است که اين چند آيه يک قضيه را بيان مي‌کنند يا دو قضيه را؟ برخي‌ها خواستند بگويند صدر آن متوجّهٴ عذاب دنياست و ذيل آن هم متوجّه عذاب آخرت است؛ بعضي از شواهد دلالت مي‌کند بر اينکه ﴿فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ﴾[1] مربوط به دنياست، آن‌گاه ﴿يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرَي إِنَّا مُنتَقِمُونَ﴾ مربوط به عذاب آخرت است و چون صدر و ذيل با هم هماهنگ نيست، ابهامي در خلال کلمات بعضي از مفسّران هست؛ ولي اگر ما آيه ده تا آيه پانزده را مربوط به عذاب دنيا بدانيم و ﴿يَوْمَ نَبْطِشُ﴾ را مربوط به آخرت بدانيم، ابهامي در کار نيست و تعارض صدر و ذيل هم نيست. فرمود در دنيا چنين حادثه‌اي پيش مي‌آيد، آنها پناهنده مي‌شوند و مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذَابَ﴾؛[2] ما عذاب را برمي‌داريم، اينها دوباره به طرف گناه برمي‌گردند. اين ﴿إِنَّا كَاشِفُوا الْعَذَابِ﴾[3] نمي‌تواند مربوط به مسئله آخرت باشد، چون ﴿إِنَّكُمْ عَائِدُونَ﴾[4] يعني برمي‌گرديد به طرف گناه! اگر «عَائِدُونَ إِلَي العِصيان»، پس معلوم مي‌شود که کشف عذاب مربوط به دنياست نه آخرت؛ در آخرت عذاب هست و براي بعضي‌ها کشف عذاب و نجات هست؛ اما «عُود إلَي العِصيان» ديگر نيست. مرحوم امين الاسلام نظر شريفشان اين است که ﴿إِنَّا كَاشِفُوا الْعَذَابِ﴾، يعني موقتاً عذاب را برمي‌داريم[5] «إِنَّکُم عَائِدُونَ إِلَي العَذَابِ الاَکبَر»، در حالي که چنين چيزي در معاد سابقه ندارد؛ عدّه‌اي که معذّب‌ هستند، رفع عذاب متخلّل نخواهد بود؛ يا تخفيف است و نجات، يا عذاب مستمرّ. بنابراين احتمال اينکه ﴿إِنَّا كَاشِفُوا الْعَذَابِ﴾ مربوط به معاد باشد تام نيست، براي اينکه دارد ﴿إِنَّكُمْ عَائِدُونَ﴾؛ يعني «عَائِدُونَ إِلَي المَعصِية»، معلوم مي‌شود که مربوط به آخرت نيست، بلکه درباره دنياست و آنچه را که مرحوم امين الاسلام فرمودند که بين عذاب محدود و عذاب اکبر يک چند لحظه‌اي اينها آرام هستند، شاهد قرآني نداريم.

مطلب بعدي جريان وجود مبارک موساي کليم نسبت به قوم فرعون است. مستحضريد که جريان کليم حق را قرآن بيش از صد بار ذکر کرده است! بخشي از سُوَري که در مکه نازل شد داستان انبيا را به طور اجمال ذکر مي‌فرمايد؛ مثل اينکه در همين سوره «دُخان» جريان قوم «تُبَّع»[6] را در عرض يک سطر ذکر مي‌کند، ولي تا حدودي خطوط کلّي جريان موساي کليم را به صورت باز ‌بيان مي‌کند. سرّش آن است که جريان موساي کليم مطالب فراواني را به همراه دارد که ـ إِن‌شَاءَالله ـ بخشي از آنها را اشاره مي‌کنيم. فرمود: ﴿وَ لَقَدْ فَتَنَّا﴾ قبل از قوم حجاز و مانند آن، قوم فرعون را آزموديم و رسول کريمي، يعني موساي کليم(سَلامُ اللهِ عَلَيه) از طرف خدا آمد و چند پيام آورد: يکي اينکه مردم ـ بندگان خدا ـ «أَمَانَةُ اللَّه» هستند و مسئولين امين خدا می‌باشند که بايد اين امانت را رعايت کنند و من «أَمِينُ اللَّه» هستم، بايد امانت خدا را به «أَمِينُ اللَّه» داد، اين يک مطلب. بعد فرمود اگر شما درباره مردم بدرفتاري کرديد، نسبت به امانت خيانت کرديد و اگر نسبت به من بدرفتاري کرديد، نسبت به «أَمِينُ اللَّه» بدرفتاري کرديد؛ چه ظلم شما نسبت به «أَمَانَةُ اللَّه» باشد و چه ستم شما نسبت به «أَمِينُ اللَّه» باشد، در هر دو حال ظلم به خدا در مقام فعل است؛ يعني دين خدا و حکم خدا را شما ستم مي‌کنيد؛ مثل ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ﴾؛[7] يعني «إنْ تَنصُرُوا دِينَ الله»؛ شما به دين خدا، حکم خدا و قانون خدا داريد ستم مي‌کنيد. در هر دو حال؛ چه ستم به «أَمَانَةُ اللَّه» باشد و چه ستم به «أَمِينُ اللَّه» باشد، ستم به حکم خدا و دين خداست؛ لذا فرمود: ﴿وَ أَن لاَ تَعْلُوا عَلَي اللَّهِ إِنِّي آتِيكُم بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ﴾؛ من يک معجزه شفّاف و روشني دارم که هيچ بهانه‌اي براي شما نمي‌گذارد و اگر بخواهيد به من ستم بکنيد، گرچه نيّت شما و تهيه مقدمات شما خيانت به حکم خداست، ولي من به مأمني پناهنده شدم که او مرا پناه مي‌دهد: ﴿وَ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَن تَرْجُمُونِ﴾؛ يعني «رَجم» بکنيد که در بحث گذشته آيه سوره مبارکه «طه» خوانده شد که خداي سبحان به موسي و هارون(سَلامُ اللهِ عَلَيهِمَا) فرمود: ﴿لاَ تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَ أَرَي﴾؛[8] نترسيد من با شما هستم؛ لذا وجود مبارک کليم حق بين دو خطر، يعني بين ارتش جرّار فرعون و بين دريا گفت: ﴿كَلّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾؛[9] من هيچ هراسي ندارم، با اينکه بين دو خطر قرار گرفته بودند! آن‌جا خدا فرمود: ﴿لاَ تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَ أَرَي﴾، پس ﴿لاَ تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا﴾. اين‌جا هم کليم حق فرمود: ﴿وَ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ﴾ که شما مرا «رَجم» کنيد. اين جريان «رَجم» در مَدين بود و در جريان خيلي از انبيا بود که آنها را به آن تهديد مي‌کردند که منظور همان سنگسار است يا تبعيد است و مانند آن، بعد فرمود اگر ايمان نمي‌آوريد مرا رها کنيد تا آزاد باشم، من باشم و اين مردم: ﴿وَ إِن لَمْ تُؤْمِنُوا لِي فَاعْتَزِلُونِ﴾؛ يعني کاري با من نداشته باشيد، بعد با ذات اقدس الهي مناجات کرد: ﴿فَدَعَا رَبَّهُ أَنَّ هؤُلاَءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ﴾؛ اينها حرف‌ها را گوش نمي‌دهند! نه مردم را که «أَمَانَةُ اللَّه» هستند به عنوان امانت مي‌شناسند و نه من را که به عنوان رسول امين هستم به عنوان پيامبر مي‌شناسند ﴿هؤُلاَءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ﴾، پاسخ آمد که عذاب اينها رسيده است ﴿فَأَسْرِ بِعِبَادِي﴾؛ يعني امانت‌هاي مرا شبانه جابه‌جا بکن. ﴿فَأَسْرِ بِعِبَادِي لَيْلاً﴾، اين ﴿لَيْلاً﴾ تأکيد است، چون «إسراء» همان سِير در شب است ﴿فَأَسْرِ بِعِبَادِي لَيْلاً﴾؛ اما بدان که وقتي حرکت کرديد، آنها هم مأموراني دارند که مواظب‌ هستند و شما را تعقيب مي‌کنند، وقتي که به دريا رسيديد: ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾،[10] بعد به اين فکر نباشيد حالا که شما از دريا گذشتيد، اينها هم مي‌توانند از دريا بگذرند و شما را دستگير کنند، شما فقط يک عصا بزن و بعداً را کاري نداشته باش: ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾؛ اين دريا خشک مي‌شود، حتي گفتند پاهاي آنها هم تَر نشد! کفش يا پاي آنها تَر نشد! بعد فرمود نگران اين نباش که اين جاده و بستر خاکي چه مي‌شود! دست به آن نزن، ما با آن کار داريم. ﴿وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً﴾؛ يعنی به همين باز بودن، به همين وسعت، به همين صافي و به همين خشکي بگذار باشد، ما کار داريم! «رَهو» را هم به معني «ساکن» معنا کردند و هم به معني «سِعِه»؛ يعني به اين راه بازِ وسيعِ خشک دست نزن، چون ما کار داريم؛ اينها همه‌شان بايد بيايند داخل، بعد ما اين راه را ببنديم! شما آخرين نفرتان که رد شدند، همه آنها تازه مي‌رسند به وسط اين راه، شما به اين فکر نباش که اين جاده خشک چگونه مي‌شود؛ جاده خشک براي شما جاده خشک بود، ما با اين جاده خشک کار داريم، دست به آن نزن و عصا به آن نزن که دوباره به حالت اوّل برگردد: ﴿وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً﴾؛ يعني «ساکناً» و «سِعَةً»، بگذار اين جادهٴ خشک، وسيع و آرام همين‌طور سرجاي خود باشد، تا همه اينها بيايند و بعد ما اينها را جمع بکنيم. پرسش: اين کسانی که در آن‌جا بودند، نفهميدند که اين خشک بودن دريا معجزهٴ حضرت موسی(عَلَيْهِ السَّلَامْ) بوده است؟ پاسخ: اينها مي‌گويند ـ مَعَاذَالله ـ سِحر است. وقتي کسی ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[11] شد و در معرفت‌شناسي گرفتار حسّ و تجربهٴ حسّي شد، آن سقف درک او حسّ است و از آن‌جا ديگر بالا نمي‌آيد! وقتي بالا نيامده، همين‌ها ـ تازه خوبان آنها ـ وقتي که رسيدند به منطقه‌اي که بت‌ها را مي‌پرستيدند، به کليم حق گفتند: ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾،[12] همين‌ها بودند! همين بني اسرائيل بودند! اگر کسي معرفت‌شناسي او در حدّ حسّ و تجربه حسّي باشد، آن دريا را هم که به آن صورت ببيند، از دريا هم که گذشت و به قريّه‌اي رسيد که عدّه‌اي داشتند بت‌پرستي مي‌کردند، به کليم حق پيشنهاد دادند که ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾؛ البته ساليان متمادي اين «آل فراعنه» اينها را ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾؛[13] آنها را شستشوي مغزي دادند! ايران قبل از اسلام هم همين‌طور بود! درس خواندن مخصوص يک گروه خاص بود، تقسيم کرده بودند که چه گروهي درس بخوانند، چه گروهي کار بکنند و چه گروهي وارد مسائل سياستِ سلطنتي بشوند؛ اصلاً خيلي‌ها حق درس خواندن نداشتند! شما تاريخ ايران قبل از اسلام را بخوانيد، اگر درس خواندن وجود داشت، برای يک گروه مخصوص بود، چون خيلي‌ها حق درس خواندن نداشتند! در جريان فرعون هم وجود مبارک ذات اقدس الهي فرمود که ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾؛ يک ملت خفيف و تهي‌مغز همين حسّ را فقط مي‌بيند! تازه با آن همه معجزاتي که کليم حق به اينها ارائه کرد، گفتند: ﴿يَا مُوسَي اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾، تازه خوبان آنها بودند! پرسش: همين حالا هم دو رکعت نماز با حضور قلب خواندن خيلی مشکل است! پاسخ: با آن حضور قلب عالي مشکل است؛ اما تقرّب الهي، معناي ملائکه، معناي بهشت، معناي امامت و معناي ولايت خيلي براي آدم روشن شد. پرسش: منتها کسی می‌تواند انسان را اشباع ؟ پاسخ: بله، آن درک عالي هم کم است، آن رابطه هم کم است؛ آن رابطه با محبّت حاصل مي‌شود و محبّت هم که با دو محبوب در يک قلب جا نمي‌گيرد؛ در سوره مبارکهٴ «احزاب» فرمود: ﴿مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ﴾؛[14] انسان نه دو دل دارد و نه در يک دل دو محبوب مي‌گنجد! مشکل ما در مسئله «حُبّاً لله، حُبّاً لِلرَّسُول، حُبّاً لِآل الرَّسُول» اين است که خيلي از چيزها در دل هست و نمي‌گذارد که انسان «مُحباً لأوليا»ي الهي به سَمت آنها حرکت کند؛ البته آن محبّت چيز ديگري است؛ اما برهان راه حصولي دارد و ما هم به اين برهان مکلّف‌ هستيم، البته آن خيلي کار سختي است! فرمود: ﴿فَأَسْرِ بِعِبَادِي لَيْلاً﴾، اما بدانيد که اينها شما را تعقيب مي‌کنند، ﴿إِنَّكُم مُتَّبَعُونَ﴾. در بخش‌هاي ديگر فرمود وقتي که به دريا رسيديد: ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾؛ همين که عصا زدي به دريا، يک جادهٴ خشک و شفّافي بين شما، از اين ساحل تا آن ساحل گشوده مي‌شود؛ اما وقتي که بيرون رفتيد به اين فکر نباشيد که اينها شما را تعقيب مي‌کنند و مي‌گيرند، دست به اين راه باز نزنيد: ﴿وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً﴾؛ «ساکناً» و «سعةً»، بگذاريد که اين جاده خاکي باز، همين‌طور وسيع باشد. شما به اين فکر نباش که بعد چه مي‌شود، چون ما بعد کار داريم ﴿وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً﴾، آن وقت اينها مي‌آيند در همين وسط آب و همين جا که آمدند، ما دستور مي‌دهيم اين بسته بشود، چرا کاري نداشته باش؟ چون بقيه به عهدهٴ ماست! ﴿إِنَّهُمْ جُندٌ مُغْرَقُونَ﴾، شما فقط يک عصا بايد بزني، بقيه کارها را ما بايد انجام بدهيم، آن عصا زدن هم باز به اذن ماست! ﴿وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُندٌ مُغْرَقُونَ﴾؛ يک گروهي‌اند که به حساب خودشان ارتش جرّار هستند، ولي همه‌ آنها غرق مي‌شوند؛ منتها ما دستور مي‌دهيم بدن فرعون را که عبرت قرار بگيرد: ﴿فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً﴾،[15] بقيه را آب مي‌برد. بعد فرمود: ـ حالا اين قصه مانده که بعد دوباره برمي‌گرديم ـ اينها يعني آل فرعون که به دريا افتادند و غرق شدند: ﴿كَمْ تَرَكُوا مِن جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ﴾؛ چقدر باغ‌ها و پارک‌هاي فراواني احداث کردند و گذاشتند! چقدر چشمه‌هاي خوبي جوشان کردند يا از چشمه‌هاي جوشان مدد گرفتند و استفاده کردند! ﴿وَ زُرُوعٍ وَ مَقَامٍ كَرِيمٍ﴾؛ کشاورزي‌هاي فراوان، منزلت‌هاي خوب، زيبا و دلپذير داشتند که همه اينها را ترک کردند، ﴿وَ نَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ﴾؛ چه نعمت‌هاي فراواني که خدا به اينها داد و اينها بهره‌مندانه در آن نعمت زندگي مي‌کردند! تنها اينها نبودند که به کام خطر افتادند و همه اموال آنها به ارث ديگران رسيد، بلکه اينها سنّت ماست! ﴿كَذلِكَ وَ أَوْرَثْنَاهَا قَوْماً آخَرِينَ ٭ فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الأرْضُ وَ مَا كَانُوا مُنظَرِينَ﴾؛ به اينها مهلت داديم و وقتي که مهلت آنها تمام شده، از اين به بعد مهلتي در کار نبود، آسمان و زمين براي اينها اشک نريختند! دربارهٴ مؤمن دارد که اگر مؤمن بميرد، آسمان براي او اشک مي‌ريزد؛ حالا منظور از آسمان در بعضي از تعبيرات «أهلُ السَّماء» است؛ فرشته‌هايي که حامل نامه‌هاي او و ناظر اعمال او بودند براي او اشک مي‌ريزند که گريه فرشته‌ها معناي خاص خودش را دارد؛ يا نه، اين‌طور نيست که «أهل» مقدّر باشد، گريه هر چيزي مناسب با خود اوست، خنده هر چيزي مناسب با اوست، هر چيزي به هر حال ادارک دارد، شهادت مي‌دهد و شکايت مي‌کند؛ اين زمين که آمده روزي چند بار حرف مي‌زند، اينها تمثيل نيست! مسجد شکايت مي‌کند از همسايه‌ها، يا شهادت مي‌دهد که فلان‌کس آمده فلان‌کس نيامده، اينها تمثيل و تخييل نيست، بلکه حقيقت است، اينها درک مي‌کنند! منتها حالا مأذون نيستند؛ اين ﴿يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا ٭ بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَي لَهَا﴾[16] نشان مي‌دهد که اينها حامل اسرار الهي‌ هستند. بنابراين زمين مي‌تواند براي مؤمن گريه بکند، آسمان مي‌تواند براي مؤمن گريه بکند، گريه خاص خودشان را دارند و ادراک هم دارند و لطف هم دارند، به اذن خدا هم گريه مي‌کنند. پرسش: آيا نفس دارند؟ پاسخ: لازم نيست که نفس داشته باشند! هر جا هستي هست، ادراک هست؛ منتها هستي‌هاي قوي، با ادراک‌هاي قوي همراه است و هستي‌هاي ضعيف، با ادراک‌هاي ضعيف همراه است؛ اينکه مسجد شکايت مي‌کند و شهادت مي‌دهد، اينها تشبيه نيست، در قيامت همين سرزمين شکايت مي‌کند که فلانی همسايه مسجد بود نيامده يا فلان همسايه مسجد مي‌آمد؛ اينها شهادت مي‌دهند، شکايت مي‌کنند، اين‌طور نيست که تشبيه باشد يا نفس خاصی در حدّ حيوانات داشته باشد، چون هر جا هستي هست ادراک هست؛ فيض خدا يک مجموعه از اسماي حُسنا را داراست، اين مجموعه در عين بساطت ظهور مي‌کند که گاهي به صورت زمين درمي‌آيد، گاهي به صورت آسمان درمي‌آيد، گاهي به صورت موجود پايين‌تر و گاهي هم به صورت موجود بالاتر، در هر جايي اثر خاص خودش را دارد! فيض خدا بي‌شعور نيست، فيض خدا بي‌ادارک نيست، اين فيض به هر جا درآمده است، با ادراک همراه است؛ به زمين دربيايد ادراک مي‌کند، به آسمان دربيايد ادراک مي‌کند، ما چيزي که ادراک نکند نداريم! منتها مرحوم ميرداماد و اينها معتقدند که معجزه وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) اين نبود که اين سنگ‌ريزه‌ها را به تسبيح دربياورد، معجزه حضرت اين بود که آن پردهٴ غفلت را از گوش آن کافر و مشرک بردارد تا او بشنود اين سنگ‌ريزه‌اي که در دست اوست چه مي‌گويد و چه شهادت مي‌دهد، چون آن شخص سنگ‌ريزه را در دست خود گرفته و به حضرت گفته که شما اگر پيامبر هستي بگو چه چيزي در دست من است؟ حضرت فرمود من بگويم يا آنچه در دست توست بگويد؟ گفت آن‌که در دست من است بگويد، آن وقت آن سنگ‌ريزه‌ها تسبيح کردند![17] اين بزرگوارها مي‌گويند معجزه حضرت اين نبود که اين سنگ‌ريزه‌ها را گويا بکند، بلکه معجزه حضرت اين بود که پردهٴ غفلت را از گوش اين مشرک بردارد.

غرض اين است که فيض خدا که از خداي سبحان ظهور مي‌کند، مجموعه اسماي حُسنا را به همراه دارد؛ آن وقت هر جايي که فيض ظهور کرد ادراک هست، اين پنج طايفه[18] از آيات مَجاز نيست، ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾،[19] ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾،[20] ﴿فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا﴾،[21] برخی بزرگواران اينها را حمل بر تمثيل کردند، تمثيل نيست! اين‌طور نيست که ﴿فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً﴾ اين تمثيل باشد؛ نظير اينکه شاعري به «اطلال و دَمن» که مي‌رسد با اينها حرف مي‌زند و شعر مي‌گويد «بخوانم»، «چه زمانی مي‌خواند» و مانند آن؛ البته اين‌طور نيست؛ اينها واقعاً ادراک دارند، واقعاً حرف مي‌شنوند و واقعاً اطاعت مي‌کنند و مانند آن. پرسش: وقتی در قيامت زمين برچيده می‌شود، چگونه شهادت مي‌دهد؟ پاسخ: تبديل مي‌شود به زمين، نابود که نمي‌شود؛ در سوره مبارکه «ابراهيم» دارد که ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الأرْضُ غَيْرَ الأرْضِ وَ السَّماوَاتُ﴾،[22] انسان که نابود نمي‌شود، بلکه انسان به صورت ديگر درمي‌آيد؛ همين انسان است، منتها به صورت ديگري درمي‌آيد. زمين هست، آسمان هست، نابود نمي‌شوند، يک؛ حقيقت آنها عوض نمي‌شود، دو؛ به صورت ديگر درمي‌آيند، سه؛ چون همين زمين است که به صورت ديگر درمي‌آيد، اسرار را آگاه است، حقايق را آشناست و به اذن خدا سخن مي‌گويد. پرسش: آسمان و زمين همانند قطعه‌ای هستند که بر حضرت سيدالشهداء(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) گريستند![23] پاسخ: آنها بيشتر است! درباره مؤمن آسمان گريه مي‌کند، درباره حضرت خيلي گريه مي‌کنند! تأثّرهست، تألّم هست؛ اما درباره کفّار بي‌تفاوت‌ هستند، فرمود: ﴿فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الأرْضُ﴾ مؤمن که گريه بکند: «لَتَبْكِي عَلَی الْمُؤْمِنِ إِذَا مَاتَ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً»،[24] اما درباره وجود مبارک حضرت به اين آساني‌ها و به اين زودي‌ها گريه آسمان‌ها تمام نمي‌شود؛ حالا گريه آنها به چه معناست و چه اثري دارد، به هر حال گريه و خنده براي آن «مفهوم جامع» وصف شدند، نه مشترک لفظي هستند و نه حقيقت و مَجاز، يک معناي جامع و قدر مشترکي دارند که در هر جا به اندازهٴ خودش ظهور مي‌کند. پرسش: ﴿وَ أَشْرَقَتِ الأرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا﴾[25] ؟ پاسخ: درباره وجود مبارک حضرت تعبير شده است، در ذيل همين آيه ﴿وَ أَشْرَقَتِ الأرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا﴾ آن رواياتي که هست، «رَبُّ الأَرض» آن روز وجود مبارک وليّ عصر است و زمين به نور وجود مبارک وليّ عصر روشن مي‌شود![26] البته اين يکي از مصاديق آن است، تطبيق مصداقي است و نه تفسير مفهومي. زمين به نور «رَبُّ الأَرض» روشن مي‌شود، به ذات خودش که روشن نيست! حتي شمس هم به نور «رَبُّ الشَّمس» روشن است، ذاتاً که او جِرم خاص ندارد، وگرنه ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[27] چرا آن روز نور ندارد؟ ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾، وقتي که بساط آفتاب و ماه برچيده مي‌شود، ديگر خبري از نور نيست! «شمس» هم اگر هست، ﴿بِنُورِ رَبِّهَا﴾ است و «قمر» هم اگر هست، «بِنُورِ رَبِّهِ» است.

آن مطلب مهمي که مي‌خواهم عرض کنم، اين است که ما واقعاً کنار سفره شهدا و شهادت اينها نشسته‌ايم و حقي هم بر ما دارند که چيز «بيّن الرُّشد» و روشنی است. خدماتي که به شهدا مي‌شود، از عطرافشاني گلزار آنها گرفته تا طلب مغفرت و فاتحه و گراميداشت و همايش‌ها و اينها که انجام شده و انجام مي‌شود، کاري که از حوزه علميه ساخته است و مي‌تواند تحت عنوان پايان‌نامه براي بعضي از آقايان باشد، اين است که اگر ملتي شهيد داد، اين خون‌ها زمينه ظهور يک وليّ خواهد بود! عرفا معمولاً ـ مي‌دانيد که ـ در بحث کشورداري و سياست و اينها کمتر بحث مي‌کنند، بحث آنها معمولاً در فضاي ولايت و امامت و رسالت و اينهاست؛ آنها معتقد هستند که اگر گروهي «لِلَّه» شربت شهادت بنوشند، اين زمينهٴ ظهور وليّ‌اي از اولياي الهي خواهد بود؛ حالا يا آن وليّ پيغمبر است يا شاگرد پيغمبر است! يا امام معصوم است يا شاگرد او! قبل از مولوي عرفايي بودند که همين حرف را زدند که به وسيله شهادتِ آن کودکاني که ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ﴾[28] برکت آن همان شد که موساي کليم پيدا شد، بعد شما وقتي نگاه مي‌کنيد چندين جا مي‌گويند: «صدهزاران صد هزاران». صد هزاران طفل سر ببريده گشت ٭٭٭ تا کليم الله صاحب ديده گشت[29] شهادت در مکتب عرفان تنها اين نيست که انسان به استقلال و آزادي برسد، اينها در نزد عارف برکت‌هاي متوسط است، آن برکت مهمي که عارف از خون شهدا توقع دارد، ظهور وليّ‌اي از اولياي الهي است! حالا يا امام است يا شاگرد امام، اين‌طور خواهد بود. اگر اين حرف‌ها را شما در کتاب‌هاي معارف قرآني و روايي جمع‌بندي کنيد، يک پايان‌نامهٴ عالمانه‌اي خواهيد نوشت و حق خون شهدا را به اندازه‌اي که مقدور ماست أدا خواهد کرد، تنها اين نيست که حالا فاتحه‌ای بخوانيم و جشنواره بگيريم، اينها اين مراحل ابتدايي يا مياني حق‌گذاري خون شهداست، آنها اين قدرت را دارند که براي ما يک وليّ‌اي را ظاهر کنند! اگر کسي خون داد؛ اما نه در راه دين، يا اثري ندارد يا اگر اثري داشته باشد، همين اثر حفظ آب و خاک است. در جنگ جهاني اوّل و دوم ـ حداقل آن هفتاد ميليون است، کمتر از اين را که نگفتند ـ هفتاد ميليون نفر کشته شدند، محصول آن چه بود؟ محصول جنگ جهاني اوّل چه بود؟ محصول جنگ جهاني دوم چه بود؟ آلمان به صورت خاکستر درآمد! اين آمريکاي پليد قدرتی داشت و زورآزمايي کرد که الآن به خيال خودش بايد حرف را او بزند. بيست ميليون نفر همين روسيه کشته داد ـ شوروي سابق ـ نيتجهٴ‌ آن چه شد؟ اگر ـ خداي ناکرده ـ الآن جنگ جهاني ظهور بکند، هفتصد ميليون نفر کشته است نه هفتاد ميليون! در اين جنگ‌ها هفتاد ميليون نفر کشته شدند، برکت آن چه بود؟ يک وليّ‌اي ظاهر شد؟! غالباً آن تظاهرات آنهايي که سنّشان کافي بود و در تظاهرات شرکت مي‌کردند، معمولاً وضو مي‌گرفتند، همان ذکرهايي را که وجود مبارک پيغمبر در غزوات مي‌خواند: «يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ» [30] آنها را مي‌گفتند، «يَا ﴿کهيعص﴾»،[31] اصلاً ما در راهپيمايي‌هايمان اين ذکرها بود: «يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ»، «يَا ﴿کهيعص﴾»، همان‌طوري که پيغمبر در جبهه‌هاي جنگ اين ذکرها را مي‌گفت، اين دوستان ما هم همين ذکرها را مي‌گفتند. اين شهادت‌ها بايد ولايتي را هم به همراه داشته باشد، آن کسي که رابط بين ظهور وليّ و تأثير خون است، شما آقايان هستيد! شما بايد اين کارها را بکنيد! زيرا که موساي کليم براي مردمِ مصر اين‌طور ظهور نکرد! مادر موسي تنها يک نفر نبود، از اين قبيل مادرها کم نبودند، فقط درباره مادر موسي آمده که ﴿وَ أَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي أَنْ أَرْضِعِيهِ﴾[32] و همين موساي کليم وقتي وارد محضر خضر شد، ببينيد آيا يک سؤال جدّي کرده يا جوابي شنيده؟ هيچ ارتباطي بين آن جواب و اين سؤال نيست؛ اما او آرام شد! موساي کليم گفت شما اين کِشتي را شکستي؟ يک عدّه غرق مي‌شوند! خضر در جواب گفت اين‌جا اگر کشتي سالم باشد، در اين بندر پادشاهي هست: ﴿وَ كَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً﴾؛[33] کشتي سالم را غصب مي‌کند، اين کشتي هم اگر ما اين را نمي‌شکستيم به غصب مي‌رفت، هيچ ارتباطي بين اين سؤال و آن جواب نيست! موساي کليم مي‌گويد اين غرق مي‌شود و الآن ما به بندر نمي‌رسيم تا کسي غصب بکند! دقّت کرديد که هيچ ارتباطي بين اين سؤال و آن جواب نيست! ولي موسي فوراً ساکت شد! چگونه خضر به موسي فهماند که تو يادت نرفته باشد، تو هم يک روز سوار اين کشتي شدي و او تو را نجات داد! تو چرا اين حرف را مي‌زني؟! اين فوراً گفت چشم! اين شعر: ميان عاشق و معشوق رمزي است ٭٭٭ چه داند آنکه اُشتر مي‌چراند[34] اين است! آن دو سؤال هم همين‌طور است! يک طوري خضر حرف زد که موسي گفت چشم! با اينکه اين جواب و سؤال هيچ ارتباطي با هم ندارند، اين مي‌توانست بگويد ما که به بندر نمي‌رسيم، شما که اين را سوراخ کردي آب مي‌آيد داخل و همه چيز را به هم مي‌زند؛ اين سقف کشتی را که شکاف نداد! اگر سقف را مي‌شکافت و يک تَرَکي در سقف اين کشتي ايجاد مي‌کرد که اين ديگر ﴿لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾[35] نبود! اين زير پا و زير صندلي را سوراخ کرده، جايي که آب نفوذ مي‌کند. موسي عرض کرد که اين کار را کردي، ﴿لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾ همه را به هم مي‌زني؟! اين فرمود: ﴿وَ كَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً﴾، او گفت چشم! او چگونه گفت چشم؟! اين مي‌توانست بگويد که اين کشتي که سوراخ شد، آب بي‌رحم وارد کشتي مي‌شود، تعادل را به هم مي‌زند و همه را فرو مي‌برد، نمي‌گذارد که ما به آن بندر برسيم! طرزي به او گفته که تو چرا چنين حرفي مي‌زني؟! تو که يک روز سوار همين کشتي‌ها شدي؟ يک روز هم سوار همين ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾[36] شدی، مگر داخل جعبه نرفتي؟! جعبه که يک پَرِ کاه بود در روی آب و آب آن را به هر طرف مي‌برد! کسي که تو را بر دريا مسلّط کرد، همان کس به تو گفت که برو نزد استاد خودت! اين رمز و راز در فرمايشات کليم حق هست، آن دو کار ديگر هم همين‌طور است!

آن وظايف ديگر را موظف هستيم و بايد انجام بدهيم؛ اما کار علمي که تبيين شود فرق است بين شهادت شهداي ايران زمين که با وضو مي‌رفتند، با آن جنگ جهاني اوّل و دوم که هفتاد ميليون نفر کشته دادند و نتيجه‌اي نگرفتند و استکباري تبديل به استکبار ديگر شد، چه نتيجه‌اي جنگ جهاني اوّل و دوم داشت؟ اصلاً جلوي ظلم گرفته شد؟ حقي حاکم شد؟ عدلي حاکم شد؟ يا ظالمي به جاي ظالمي ديگر نشست؟! يعني محصول جنگ جهاني اوّل و دوم با آن‌طور بمباران کردن‌ها برقراري عدل و امر شد؟ يا سکوت شد، نه سکون؟! اما ديديد ايران به چه عظمتي تبديل شد! اين اثر را اين بزرگان معتقدند! ما براي همه اين علما و بزرگان و ادباي خودمان احترام قائل‌ هستيم، ولي اين سطح حرف براي علما و دانشمندان ايراني قبل از اسلام نبود که اگر کسي «قُرْبَة إِلَی اللَّه‌» شربت شهادت بنوشد، زمينهٴ ظهور ولي‌ّاي از اولياي الهي مي‌شود. اين حرف‌هاي مثنوي برای بعد از اسلام است! حرف‌هاي عرفايي که قبل از او بودند، برای بعد از اسلام است! اين زمينه را از آيات ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ﴾ گرفتند تا ظهور «کليم الله» پيدا شده است، چون آيات قرآن دارد که اينها ذَبح مي‌کردند ذَبح مي‌کردند تا ﴿أَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي﴾ که ﴿أَنْ أَرْضِعِيهِ﴾،[37] اين اگر در يک پايان‌نامهٴ عالمانه و محققانه نوشته بشود، يعني آياتي که دارد ﴿وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا﴾[38] که اينها زنده‌ هستند، زنده‌ هستند؛ يعني دعا مي‌کنند براي ما؟ زنده‌ هستند، خودشان مرفّه‌ می‌باشند؟ بله، خيلي‌ها مرفّه‌ هستند! مگر علما اين کار را نمي‌کنند؟ «مِدَادِ الْعُلَمَاء»[39] که بالاتر از خون شهيد است! او مرفّه است و در بعد از مرگ هم مرفّه است؛ اما او اين کار را و اين اثر را بتواند داشته باشد که وليّ‌اي از اولياي الهي ظهور بکند و يک نظام الهي را مستقر بکند، اين اثر که درباره آنها نيامده است! درست است که «مِدَادِ الْعُلَمَاء» افضل است؛ اما نيامده که مثلاً اينها باعث مي‌شوند که وليّ‌اي از اولياي الهي ظهور کند، اما شهيد چرا! اين‌طور هست. اين‌طور نيست که ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ﴾؛ اينها مرده نيستند، ﴿أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾ هستند، ﴿فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ﴾[40] می‌باشند، ﴿وَ يَسْتَبْشِرُونَ﴾ هستند! اين ﴿يَسْتَبْشِرُونَ﴾، يعني هر روز و هر لحظه از ذات اقدس الهي می‌خواهند که به ما بشارت بدهيد اين کسانی که راهيان راه ما هستند کجا هستند: ﴿وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾، اين ﴿بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾ همان‌طوري که در همان آيات سوره مبارکه «آل عمران» گذشت، عدم ملکه است.

افراد سه قسم‌ هستند: يا اصلاً واقف و متوقف‌ هستند، مثل کسي است که اتومبيل دارد و در خانه خود پارک کرده است، او که حرکت نکرده است! به يک آدم واقفِ متحجّرِ ساکن، نمي‌گويند هنوز نرسيد، مي‌گويند او هنوز راه نيافتاد، اين يک گروه. گروه دوم کساني‌ هستند که راه افتادند و راه شهدا را دارند طي مي‌کنند؛ ولي هنوز به مقصد نرسيدند که به اينها به عنوان عدم ملکه مي‌گويند: ﴿بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾؛ گروه سوم کساني‌ هستند که حرف آنها را گوش دادند، به مقصد رسيدند دارند و دارند وظايف خودشان را انجام مي‌دهند؛ اگر کاري به آنها ارجاع شده است، امينانه دارند انجام مي‌دهند! پس اينها سه گروه هستند. اين ﴿يَسْتَبْشِرُونَ﴾ که فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد، هر روز شهيد به خدا عرض مي‌کند که به من مژده بدهيد که اينها کجا هستند؟ اينهايي که راهيان راه من هستند و هنوز تا اين‌جا به ما ملحق نشدند در چه حالت هستند؟ اين همان درخواست رحمت و برکت است! بنابراين اگر اين آيات جمع بشود، رواياتي که در ضمن اين آيات است تحت تفسير اينها ذکر بشود و حرف عرفا جمع بشود، آن وقت اين عرفان و روايات و قرآن، عظمت شهادت را روشن مي‌کند، آن وقت استقلال مملکت، امنيت و آزادي مملکت، اينها جزء فروعات و شاخه‌هاي فرعي برکات خون شهادت است، آن ظهور وليّ‌اي از اولياي الهي، آن شجره طوبيٰ است!


[29] منطق الطير عطار، بيان وادی استغنا.
[34] نظامی گنجوی، مجنون و ساربان.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo