< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

94/10/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 57 تا 66 سوره زخرف

﴿وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ (۵۷) وَ قَالُوا أَ آلِهَتُنَا خَيْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ (۵۸) إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَيْهِ وَ جَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِبَنِي إِسْرَائِيلَ (۵۹) وَ لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَا مِنكُم مِلاَئِكَةً فِي الأرْضِ يَخْلُفُونَ (۶۰) وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلاَ تَمْتَرُنَّ بِهَا وَ اتَّبِعُونِ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ (۶۱) وَ لاَ يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطَانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (۶۲) وَ لَمَّا جَاءَ عِيسَي بِالْبَيِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُكُم بِالْحِكْمَةِ وَ لِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (۶۳) إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ (۶٤) فَاخْتَلَفَ الأحْزَابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذَابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ (۶۵) هَلْ يَنظُرُونَ إِلاّ السَّاعَةَ أَن تَأْتِيَهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لاَ يَشْعُرُونَ (۶۶)﴾

سوره مبارکهٴ «زخرف» ـ همان‌طوري که ملاحظه فرموديد ـ چون در مکه نازل شد و اصول دين در اين‌گونه از سُوَر مطرح است، در صدر اين سوره ـ آيه ششم ـ جريان انبيا را به طور اجمال ذکر فرمود که ﴿كَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَبِيٍّ فِي الأوَّلِينَ﴾، خصوصيت وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) را در ضمن تبيين احکام نبوت عام بيان کرد. بعد از گذشت اصل نبوت عام و خصوصيت حضرت رسول(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)، جريان ابراهيم خليل را اجمالاً بازگو فرمود، جريان موساي کليم را اجمالاً بازگو فرمود و قسمت سوم جريان مسيح(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) است. مناسب با بحث‌هاي قبلي، از آيه 63 شروع مي‌شود که فرمود: ﴿وَ لَمَّا جَاءَ عِيسَي بِالْبَيِّنَاتِ﴾؛ ولي قبل از ورود به قصّه مسيح(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ)، در چند آيه ـ يعني از آيه 57 به بعد ـ آنچه مشرکان جاهلي از روش مسيحي‌ها سوء استفاده کردند و در صَدد جدال با پيغمبر اسلام(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) برآمدند، آن را قرآن کريم ذکر مي‌کند؛ مي‌فرمايد وقتي جريان «ابن مريم» ذکر شد، عدّه‌اي يا «يصِدّونَ»، يعني «يضجّون» خوشحالي‌کنان سر و صدا راه انداختند، يا همان «يصُدُّونَ» است که بعضي‌ها آن را با «ضمّ» ضبط کردند. قصه مسيح(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) تاکنون در سوره مبارکه «انبياء» مطرح شد که آن سوره، سورهٴ مکّي است. اگر قصه «عبد اللّه بن الزبعریٰ»[1] و جريان سورهٴ «انبياء» باشد، مناسب با اين قسمت نيست که فرمود: ﴿وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً﴾، آن مثالي که ذکر شد چيست؟ آن قصه و داستان «عبد اللّه بن الزبعریٰ» که برخي‌ها نقل کردند که سند معتبري هم گفتند ندارد، از آيه سوره مبارکه «انبياء» خواستند استفاده کنند؛ در سوره «انبياء» آيه 98 به اين صورت ذکر شد: ﴿إِنَّكُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾؛ فرمود مشرکان با معبودهاي آنها، اينها سنگريزه‌هاي جهنم‌ هستند و در جهنم از اين مواد برای سوخت و سوز استفاده مي‌شود و اينها وارد دوزخ مي‌شوند. وقتي اين آيه نازل شد ـ طبق جريان عبد اللّه بن الزبعریٰ ـ کسي آمده خدمت پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)، عرض کرد که همه عابدان و همه معبودان «حَصَب» جهنم‌ هستند؟ حضرت فرمود بله، او معترض بود گفت مسيح(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) هم معبود است و اگر او «حَصَب» جهنم است، آلههٴ ما هم «حَصَب» جهنم‌ هستند ـ مَعاذَ الله ـ پس خود ما هم «حَصَب» جهنم‌ می‌باشيم، آلهه يعني فرشته‌ها. بعد آيهٴ بعد نازل شد که اين عموم و اطلاق ندارد؛ اولاً تعبير به «مَا» شده است نه «مَن»، برای غير «ذوي العقول» است، پس شامل حضرت مسيح و فرشته‌ها نمي‌شود: ﴿إِنَّكُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ﴾ که همان اصنام و اوثان مُراد هستند نه ملائکه، براي اينکه نفرمود «إِنَّكُمْ وَ مَن تَعْبُدُونَ»، بلکه فرمود: ﴿إِنَّكُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ﴾، اين يک جواب است. جواب ديگر اين است که در کنار آن اين آيه است که فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِنَّا الْحُسْنَي أُولئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ﴾،[2] آن بندگاني که مشمول رحمت الهيه و اهل حَسَنه هستند، اينها از آتش دور می‌باشند، پس حضرت مسيح و فرشته‌ها از آتش دور هستند؛ يعني اين قرينه متصله است که مانع از ظهور انعقاد عموم يا اطلاق آيه قبلي است. برخي‌ها خواستند اين آيه سوره مبارکه «زخرف» را با آيه سوره مبارکه «انبياء» هماهنگ کنند که گفته شد که اين تام نيست، براي اينکه سوره «انبياء» قبل از سوره «زخرف» است و سوره «زخرف» بعد از آن است و هرگز ﴿وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ﴾ نمي‌تواند ناظر به آن باشد. پرسش: «مَا» اعم از عاقل و غير عاقل است؟ پاسخ: گاهي! اما وقتي با قرينه همراه است که ﴿إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِنَّا الْحُسْنَي﴾، اين معلوم مي‌شود که افراد باايمان و «ذوي العقول» مثل انبيا و اوليا و مانند اينها مستثنا هستند. تنها چيزي که مي‌تواند ناظر به آن باشد، همان سوره مبارکهٴ «آل عمران» و سوره مبارکهٴ «مريم» است. سوره «انبياء» در مکه نازل شد و اين سوره مبارکه «زخرف» هم در مکه نازل شد، به تعبيري که عناصر اصلي‌ آن در مکه است. بنابراين، اين قسمت نمي‌تواند ناظر به آن باشد.

محتواي آيه هم هماهنگ نيست، چرا؟ عمده آن صدور نيست، عمده آن محتواست، براي اينکه از اين قسمت برمي‌آيد که اينها مي‌گويند معبودان ما بهتر از معبود عيسوي‌هاست، براي اينکه آنها بشر را مي‌پرستند و ما فرشته‌ها را، اگر اين ناظر به آيه سوره مبارکه «انبياء» باشد، آن‌جا که تفاضلي نيست! فرمود: ﴿إِنَّكُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾، اين چه تفاضل و چه تفاخري است؟! چگونه مي‌شود قصه «عبد اللّه بن الزبعریٰ» را بر فرض تماميّت سند و آيه سوره مبارکه «انبياء» را به آيه سوره مبارکه «زخرف» ربط داد؟ اينها مي‌گويند آلههٴ ما بهتر از مسيح است. آيه سوره مبارکه «انبياء» مي‌فرمايد که عابد و معبود «كِلَاهُمَا فِي النَّار»، هر معبودي باشد! معلوم مي‌شود که اين آيه سوره مبارکه «زخرف» نمي‌تواند ناظر به آيه سوره مبارکه «انبياء» باشد و اگر ناظر به بعضي از سُوَر باشد که در مدينه نازل شد، هرگز سُوَر مکّي نمي‌تواند ناظر به مطالبي باشد که بعدها در مدينه نازل شد، چه اينکه نمي‌تواند ناظر به سوره مبارکه «آل عمران» باشد که آن هم در مدينه نازل شد. سوره مبارکه «آل عمران» که قبلاً هم اشاره شد، آيه 59 آن اين است: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾، اگر اين آيه سوره «زخرف» ناظر به آيه سوره مبارکه «آل عمران» باشد ـ آيه 59 سوره «آل عمران» ـ آن چون در مدينه نازل شد و سوره «زخرف» در مکه نازل شد، سوره‌اي که در مکه نازل شد نمي‌تواند ناظر به آيات و سُوَري باشد که بعدها در مدينه نازل مي‌شود، پس اين ﴿وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً﴾ نمي‌تواند ناظر به آنچه باشد که خدا در قرآن بيان کرده است؛ البته در بعضي از سُور مکّي، جريان مسيح(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) به صورت مبسوط ذکر شد، لکن مشرکان به جاي اينکه به قرآن مراجعه کنند و حرف‌هاي خدا را از زبان او، يعني قرآن بشنوند، حرف‌ها را از زبان مسيحي‌ها گرفتند. مسيحي‌ها به وجود مبارک عيساي مسيح(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) احترام عبادي مي‌گذاشتند؛ در اين زمينه آمدند گفتند که خدايان ما که بهتر از خداي مسيحي‌هاست، سخن از «نار» بودن نيست، سخن از ﴿إِنَّكُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ نيست، سخن در اين است که مسيحي‌ها معبودي دارند و ما هم معبودي داريم، معبود ما بهتر از معبود مسيحي‌هاست. پرسش: سوره مريم هم مکی هست! پاسخ: بله، در آن‌جا هم نمي‌شود مراجعه داشت، چون آن‌جا سخن در اين نيست که آلههٴ ما بهتر است، چيزي بايد باشد که اين مشرکان بگويند آلههٴ ما بهتر از «إله» مسيحي‌هاست، زمينه بايد فراهم باشد. سوره مبارکه «مريم» در مکه نازل شد و مسيح را معرفي کرد، اما ديگر دليلي باشد که حالا مسيح بالاتر از ملائکه است يا همتاي ملائکه است تا آنها بگويند: ﴿أ آلِهَتِنا خَيْرٌ أَمْ﴾ مثلاً «ما يَعْبدونَهُ»، اين وجهي ندارد. اينکه در همين آيه محل بحث گفتند که ﴿أ آلِهَتِنا خَيْرٌ﴾ يا اينکه آنچه را که آنها مي‌پرستند، اين براي چه چيزی هست؟ کجا هست؟ مناسب با کدام آيه است؟ مناسب با سوره مبارکهٴ «انبياء» نيست، مناسب با سوره مبارکهٴ «مريم» که در مکه نازل شد نيست و نمي‌تواند ناظر به سوره مبارکهٴ «آل عمران» باشد که در مدينه نازل شد. اين ﴿ءَآلِهَتِنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ﴾، يعني همان آيه 58 سوره مبارکه «زخرف» که فرمود: ﴿وَ قَالُوا ءَآلِهَتِنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ﴾؛ آيا معبودان ما بهتر است يا معبودان مسيحي‌ها؟ اين اگر مناسب با قصه «عبد اللّه بن الزبعریٰ» باشد و با سوره «انبياء» هماهنگ باشد، گرچه آن در مکه نازل شد و اين هم در مکه نازل شد، لکن در آن‌جا گفت همه اينها اهل «نار» هستند، کسي را استثنا نکرده، فرمود: ﴿إِنَّكُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ و اگر قصه «آل عمران» باشد که در مدينه نازل شد، سوره «زخرف» نمي‌تواند ناظر به سوره «آل عمران» باشد و اگر درباره سوره مبارکه «مريم» باشد، آن در مکه نازل شده و مي‌تواند، ولي در اين سوره مکی هم که سخن از فاضل و مفضول نيست، فقط عظمت مسيح ذکر شد. پرسش: شايد مقصود اين است که سرتاسر که افضل است؟ پاسخ: نه، آن جهت نيست، از آن جهت که کافران خدا را قبول دارند و موحّد هستند، هست؛ مسيحي‌ها و يهودي‌ها هم همين‌طور می‌باشند. يک کافر داريم و يک مشرک، آنها در حقيقت بت‌پرست نيستند.

مي‌فرمايد که منشأ شما چيست؟ غرض اين است که اين به کجا مرتبط است. سرانجام آنچه مي‌تواند راه حلّ باشد، اين است که ناظر به هيچ‌کدام از اين بخش‌هاي سوره مبارکهٴ «انبياء»، سوره «مريم» و سوره «آل عمران» نيست. قصه مسيح(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) که بين مسيحي‌ها معروف شد و او را مي‌پرستند، مشرکان گفتند که آلههٴ ما بهتر از آلهه مسيحي‌هاست، براي اينکه آنها بشر را مي‌پرستند و ما فرشتگان را! اين مي‌تواند وجهي باشد که از طليعهٴ بحث تا حال اين‌چنين تفسير شد. برخي‌ها بر اين عقيده هستند که مشرکان فرشته‌ها را نمي‌پرستند، بلکه بت‌ها را مي‌پرستند؛ اين مطلب در خود همين سوره مبارکه «زخرف» ثابت شد که آنها فرشته‌ها را مي‌پرستند و اگر «صنم» و «وثن»ي را درست کردند، در حقيقت يک مجسمه‌ و تنديسي است، بعد کم‌کم ممکن بود که جاهل‌ها اينها را احترام بکنند، وگرنه اينها فرشته‌ها را مي‌پرستيدند و اين اجسام، اين اصنام و اين اوثان، تنديس و مجسمه به بزرگداشت آن فرشته‌ها بود. در همين سوره مبارکه «زخرف» آيه نوزدهم اين است: ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً أَ شَهِدُوْا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَ يُسْأَلُونَ ٭ وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم﴾،[3] دو کار انجام دادند: يکي اينکه ملائکه را «بَنات الله» دانستند، ديگر اينکه ملائکه را عبادت کردند و بعد در توجيه اين شرک خودشان گفتند که اگر پرستش ملائکه بد بود خدا جلوي ما را مي‌گرفت! که خلط بين تکوين و تشريع کردند؛ گفتند خدا که ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾[4] است، خدا که به ﴿كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾[5] است و مي‌داند که ما ملائکه را مي‌پرستيم، اگر اين کار بد بود جلوي ما را مي‌گرفت! دين آمده گفته که شما بين تکوين و تشريع خلط کرديد، لازمه آن اين است که همه معاصي حلال باشد و اين مي‌شود اباحه‌گري، اينکه ديگر دين نشد! در نظام تکوين خدا بشر را آزاد آفريده، فرمود: ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾،[6] در نظام تشريع است که بگير و ببند شروع شده، ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[7] برای نظام تشريع است، آن ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[8] برای نظام تکوين است که بشر آزاد است، مي‌خواهد راه جهنم برود يا مي‌خواهد راه بهشت برود، چون در سايه آزادي است که به کمال مي‌رسد؛ اما فرمود راه جهنم نرويد، عقل مي‌گويد نرويد، نقل مي‌گويد نرويد و اگر راه جهنم را رفتيد مسئله ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[9] هست. اگر ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾، اگر ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾ و اگر ﴿وَ هَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[10] که يعني بشر آزاد است، مي‌شود اباحه‌گري؟! آن وقت آن بگير و ببند براي چيست؟ اينها چون بين تکوين و تشريع خلط کردند، گفتند: ﴿لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم﴾. پس اين امور سه‌گانه از همين آيه نوزده و بيست استفاده مي‌شود؛ يکي اينکه اينها فرشتگان را «بَنات الله» و مؤنّث دانستند که قرآن مي‌فرمايد اينها نه مذکر هستند نه مؤنث، نه اينکه چون حالا شما گفتيد مؤنث‌ می‌باشند اشتباه کردند، مذکر هم نيستند! قرآن در صَدد اثبات ذُکورت اينها نيست، در صَدد ابطال ذُکورت و اُنوثت است که اينها اصلاً بدن ندارند تا اينکه مذکر باشند يا مؤنث. امر دوم، يعنی راجع به پرستش هم که اينها را مي‌پرستيدند. سوم اينکه مي‌گفتند اين مورد رضاي حق است. ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً﴾، اين يک؛ ﴿وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم﴾، اين دو و سه؛ يعني ملائکه را مي‌پرستند، بعد در توجيه اين پرستش شرک، مي‌گويند اين کار مَرضي خداست. پس معلوم مي‌شود که اينها ملائکه را مي‌پرستند و اين اصنام و اوثان تنديس و مجسمه‌اي است، براي بزرگداشت آن فرشته‌ها. پرسش: اين آيه‌ای که فرمود عابد و معبود «كِلَاهُمَا فِي النَّار» ؟ پاسخ: آن‌ را همان سوره مبارکه «انبياء» مشخص کرده است: ﴿إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِنَّا الْحُسْنَي أُولئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ﴾ اين قرينهٴ متصله است. در سوره مبارکه «انبياء» که سخن از عابد و معبود «فِي النَّار» است، آيه 98 اين است: ﴿إِنَّكُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾، بعد فرمود: ﴿لَوْ كَانَ هؤُلآءِ آلِهَةً مَّا وَرَدُوهَا﴾،[11] بعد قسمت عذاب جهنم را ذکر فرمود: ﴿لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَ هُمْ فِيهَا لاَ يَسْمَعُونَ﴾،[12] بعد فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِنَّا الْحُسْنَي أُولئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ﴾، اين قرينهٴ متصله است و به وسيله آن معلوم مي‌شود که ملائکه انبيا و بزرگاني که احياناً معبود بودند، اينها مشمول ﴿إِنَّكُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ نيستند. پس آنها قبول داشتند که فرشته‌ها معبود آنها هستند و در صَدد پرستش آنها بودند. اينکه مي‌گفتند: ﴿أَ آلِهَتُنَا﴾، معلوم مي‌شود که فضا، فضايي بود که خواستند بگويند معبود ما بهتر از معبود مسيحي‌هاست. در سوره مبارکه «انبياء» چنين چيزي نيست تا آنها خوشحال بشوند و بعد بگويند که معبود ما بهتر است؛ در سوره «مريم» هم چنين چيزي نيست، در سوره «آل عمران» هم چنين چيزي نيست، گذشته از تقديم و تأخيري که در بعضي از اينها هست ـ گذشته از آن اشکال ـ اين اشکال مشترک است که اصلاً در اين قسمت‌هايي که سخن از مسيح(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) هست، زمينهٴ يک چنين نقد و جدالي نيست تا مشرکان بگويند: ﴿أَ آلِهَتُنَا خَيْرٌ أَمْ هُوَ﴾، پس معلوم مي‌شود اين برمي‌گردد به آنچه «عند المسيحيين» است. بعد قرآن مي‌فرمايد که ملائکه و غير ملائکه نزد خدا يکسان‌ هستند، همه مخلوق‌ می‌باشند و اين‌چنين نيست که حالا ملائکه بالاتر از مسيح(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) باشند، انسانِ کامل در حقيقت مسجود ملائکه است! آن مقام انسانيّت که خليفه خداست، آن مسجود ملائکه است. مستحضريد که جريان مسجود ملائکه، قضيه شخصيه نبود که «قضيةٌ في الواقعة» و گذشته باشد، مثلاً جريان حضرت آدم و برای گذشته باشد، پس يک قضيه شخصي باشد اين‌طور نيست، اين سجده برای مقام آدميّت است، نه شخص حضرت آدم! امروز کسي که مشمول ﴿عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾[13] هست، مشمول ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[14] هست، مسجود ملائکه است، وجود مبارک حضرت است، اين‌طور نيست «قضيةٌ في الواقعة» و گذشته باشد. تمام انبيا و هر کس که به مقام شامخ انسان کامل رسيد، يعني به مقام شامخ خلافت رسيد، او مشمول ﴿عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾ هست و همچنين مسجود ملائکه است؛ اينکه در روايات ما هست که فرمود: «سَبَّحَ سَبَّحَتِ الْمَلَائِكَة»[15] برای همين ائمه(عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) هست. فرمود :﴿أ آلِهَتِنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاّ جَدَلاً﴾ اين قسمت هم مشخص فرمود جريان فرشته‌ها را مشخص فرمود خصوصيت‌هاي وجودي وجود مبارک مسيح(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) را مشخص فرمود، بعد حالا قصه مسيح را شروع مي‌کند. قصه وجود مبارک ابراهيم را بيان کرد، قصه وجود مبارک موسي را بيان کرد.

درباره قصه حضريت مسيح در آيه 63 مي‌فرمايد: ﴿وَ لَمَّا جَاءَ عِيسَي بِالْبَيِّنَاتِ﴾؛ حضرت با معجزات آمد، در همان زادروز خود فرمود: ﴿إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً﴾[16] که در حقيقت با آن معجزه آمد؛ البته معجزات فراواني را هم در زمان نبوت به همراه داشت. فرمود همراهِ من حکمت است، يک؛ و شِرعه و منهاج من هم ايجاد وحدت و حلّ اختلاف شماست، دو. حکمت را که قرآن کريم در برابر تکاثر و کوثر مي‌داند و خير کثير مي‌شمارد، نمونه‌هايي هم از حکمت ذکر مي‌کند، گرچه حکمت را کوثر مي‌داند و مال دنيا را تکاثر مي‌داند، مي‌فرمايد اينها قابل قياس نيستند، لکن گوشه‌هايي از حکمت را در سوره مبارکه «اسراء» مشخص کرد، برخي از موارد را در سوره مبارکه «لقمان» که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ﴾[17] مشخص کرد که حکمت چيست، بعد کلمات و فرمايشات حکيمانه لقمان را ذکر کرد. لکن بازتر از همه اين قسمت‌ها، سوره مبارکه «اسراء» است که از آيه 22 شروع مي‌شود که تا آيه 39 ـ اين چند آيه ـ در تبيين عناصر محوري حکمت است. در سوره مبارکه «اسراء» از آيه 22 فرمود: ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ که اول از توحيد شروع مي‌کند، فرمود: «الله» که سر جايش محفوظ است، وجودش ثابت و بي‌نياز از استدلال است، غير از «الله»، «إله» ديگر همه‌ دروغ است و اينها را شما «إله» قرار ندهيد؛ اول توحيد را شروع مي‌کند، بعد توحيد عبادي را مطرح مي‌کند، بعد گرامي‌داشت پدر و مادر را مطرح مي‌کند و احترام آنها را ذکر مي‌کند، بعد اينکه ذات اقدس الهي به همه خفايا و جلايای امور ما آگاه است را مطرح مي‌کند، بعد رسيدگي حقوق «أرحام» و «ابن السبيل» و اينها را ذکر مي‌کند و پرهيز از تبذير را مطرح مي‌کند و مُبَذِّرين را همسان شيطان مي‌داند، بعد حدّ اعتدال بين افراط و تفريط را مطرح مي‌کند، بعد فرمود که فرزندان خود را نکُشيد، چون در جاهليت اين‌طور بود که ﴿خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ﴾؛[18] به خاطر اينکه مبادا فقير بشويد اين کار را نکنيد. مستحضريد که اين آيات قرآني همان‌طوري که در بحث‌هاي قبل داشتيم، اين‌طور نيست که همان کلمات رايج عرب را جمع‌بندي بکند و بشود سوره يا آيه، اين مثل يک مهندس قوي و دقيقي است که سنگ‌هاي معدني را مي‌تراشد و به صورت يک تابلوي مَرمري درمي‌آورد، خصوصيات قرآن اين است! همين کلمات و همين حروف است، اما اينها را آن‌قدر شفاف مي‌کند که بشود معجزه! می‌بينيد اين سنگ‌هاي معدني را که از دل خاک درمي‌آورند، يک بنّاي ساده چند چکّش کنار آن مي‌نزد و همان‌ها را در لاي ديوار مي‌گذارد که اين با يک تکان و با يک زلزله چند ريشتري فرو مي‌ريزد؛ ولي همين سنگ‌هاي معدني را وقتي شما به مهندسين ايتاليايي يا غير ايتاليايي بدهيد، اين را به صورت يک تابلوي زرّين درمي‌آورد که شفاف مي‌کند، صاف مي‌کند و آن ناصافي‌هايش را برمي‌دارد، اين همان سنگ است! قرآن کريم اين کلمات را صاف مي‌کند، مي‌تراشد، آن ناصافي‌ و خرده‌ريزش را مي‌گيرد، اين را شفاف مي‌کند که بار عملي و علمي داشته باشد. در خيلي از جاها ملاحظه فرموديد شواهد آن هم گذشت، قرآن به جاي اينکه بگويد شما فاقد مال‌ هستيد مي‌گويد فقير، چون فقير که به معني گدا نيست! ما در فارسي مي‌گوييم گدا، گدا؛ يعني ندار؛ در عربي مي‌گويند فاقد، يعني مال ندارد؛ اما قرآن اين را به صورت لوح مَرمري درآورده است، فرمود کسي که مال ندارد فقير است، نه فاقد! فقير هم به معني گدا نيست، اين فقير به معني مفعول است! فقير يعني کسي که ستون فقرات او شکسته است و قدرت مقاومت ندارد. ملتي که جيب و کيف او خالي است نمي‌تواند مقاوم باشد! وقتي اقتصاد، اقتصاد مقاومتي است که جيب او پُر باشد، وگرنه فقير است! فقير يعني ويلچري! فرمود کسي که جيب و کيف او خالي است، اين شخص ويلچري است، قدرت ايستادن و ايستادگي ندارد، ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ﴾،[19] اين يک تعبير.

تعبير ديگر مربوط به آيه محل بحث است؛ فرمود: ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ﴾، آنها که «إملاق» را نمي‌فهميدند چيست! آنها مي‌گفتند که ما نداريم، بچه را مي‌خواهيم چه کنيم؟! قرآن کريم همين مطلب را صاف کرد و تراشيد، از آن فقدان گذشت و به صورت «إملاق» درآورد، بعد فهميدند که «إملاق» يعني نداري. ما به انساني که ندارد در فارسي مي‌گوييم گدا يا مي‌گوييم ندارد، عرب هم مي‌گويد فاقد؛ اما اين «إملاق» براي آن لوازم معناست. کسي که جيب او خالي است و ملتي که دستش تهي است، او اهل تملّق و چاپلوسي است. فرمود براي اينکه به تملّق و چاپلوسي نيفتيد، بايد جيب و کيف شما پُر باشد، ﴿خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ﴾، يعني «خشية» چاپلوسي. کسي که فقير است و دست او خالي است اهل «إملاق» است. تعبير به «إملاق» در آيه ديگر هم هست، يک آيه ديگري هم باز مسئله «إملاق» را مطرح فرمود،[20] فرمود براي اينکه اهل تملّق نشويد و فقير نشويد ما شما را تأمين مي‌کنيم، شما فرزندان خود را از بين نبريد، فرمود: ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ﴾، بعد مسئله عفاف و حجاب را مطرح فرمود، بعد مسئله قتل را مطرح فرمود، بعد مسئله خوردن مال يتيم را مطرح فرمود، بعد مسئله کم‌فروشي و امثال آن را مطرح فرمود، بعد مسئله معرفت‌شناسي را مطرح فرمود، بعد مسئله مسئوليت چشم و گوش را مطرح فرمود، بعد فرمود: ﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً ٭ ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾؛[21] يعني اين حکمتي که ما مي‌گوييم، چون قرآن حکمت دارد، بخشي حکمت نظري است که به توحيد و نفي شرک برمي‌گردد، بخشي مسئله حقوق اخلاق و فقه است که حکمت عملي است، اين مجموعه مجموعهٴ حکمت است. پرسش: مگر در حکمت تبعيضی است؟ پاسخ: نه، البته نمونه‌هايش اين است؛ يعني از اصل حکمت ما نمونه‌هاي آن را ذکر کرديم، مطالب ديگري هم باز هست. البته خطوط کلّي را که بفرمايد مراحل بعدي آن هم مشمول همين خطوط کلّي است، اينها از جنس و سنخ حکمت است. حکمتي که ما مي‌گوييم: ﴿يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ﴾ يا ﴿مَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً﴾[22] از اين صنف است. اوّل از توحيد شروع کرده و در پايان هم فرمود: ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾.[23] در اول يعني آيه 22 فرمود: ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾، بعد در کنار حکمت هم دارد: ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾، پس اصل آن مي‌شود توحيد و بقيه همه به توحيد برمي‌گردد، فرمود اين حکمت است.

حالا مسيح حق(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) که با حکمت براي هدايت مردم مبعوث شد، از همين سنخ مطالب آورد؛ فرمود که من با حکمت آمدم و شما را حکيم مي‌کنم: ﴿وَ لَمَّا جَاءَ عِيسَي بِالْبَيِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُكُم بِالْحِكْمَةِ﴾، آن معجزات من در مقام اثبات نبوت من است؛ ولي ره‌آورد من حکمت است، من حکمت آوردم. پيغمبر هستم و دليل پيغمبري من هم آن معجزات من است: ﴿قَدْ جِئْتُكُم بِالْحِكْمَةِ﴾، اين خطوط کلّي دين من است: ﴿وَ لِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ﴾؛ با خودتان اختلاف داريد يا با کليمي‌ها اختلاف داريد، من براي ايجاد وحدت آمدم، تا آن محل اختلاف شما را حلّ ‌کنم: ﴿وَ لِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ﴾. اين ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ﴾ يک ترجيع‌بندي است که ذات اقدس الهي در کنار رسالت غالب انبيا ذکر کرد، فرمود از خدا بپرهيزيد و از من اطاعت کنيد.

اختلافي که مسيحي‌ها دارند و اختلافي که کليمي‌ها دارند اينها به دو ـ سه قسمت تقسيم مي‌شود؛ اختلافي که با هم دارند، آن به اين آساني‌ها قابل حلّ نيست؛ اما آن اختلافي که با يکديگر دارند، يعني مسيحي‌ها با خودشان و کليمي‌ها هم با خودشان، اينها دو قسم است: يک قسم اختلاف علمي است که همه جا محفوظ است و مدح است، چون صاحب نظرها هر کدام يک ديد و نظري دارند؛ اما در مقام عمل با هم کنار مي‌آيند؛ ولي اختلاف اينها به سطح جامعه و به سطح عمل کشيده شده است و به صورت يک غُدّه و بلا در آمده است. در سوره مبارکه «مائده» هم درباره مسيحي‌ها و هم درباره يهودي‌ها فرمود اين اختلافي که اينها دارند، اين را ما بين آنها القا کرديم؛ درباره کليمي‌ها به صورت شديدتر بيان کرد فرمود: ﴿فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾؛[24] يعني اين يهودي‌ها، اين اسرائيلي‌ها تا روز قيامت با هم کينه دارند؛ فرمود اين اختلاف را ما انداختيم! اين يک اختلاف عظيم و عذاب أليم است. اختلاف علمي مادامي که احترام يکديگر محفوظ باشد، هيچ محذوري ندارد؛ حالا ما اين را در بحث‌هاي فقهي ـ إن‌شاء‌الله ـ مطرح مي‌کنيم. مرحوم شيخ(رِضْوَانُ اللَّهِ تَعالی عَلَيْهِ‌) در عُدَّة‌ الاُصول جلد اول، براي تبيين مسائل اصولي که اصول به هر حال مي‌تواند مايه وحدت جامعه باشد، مي‌فرمايد که روزگاري گذشت که فتاواي علماي شيعه به تنهايي بيش از آن اختلافي که بين شافعي، حنفي، مالکي و مانند آن است، اين شيعه‌ها با هم اختلاف داشتند؛ اين مطلب را در جلد اول عُدَّة ‌الاُصول[25] دارد که اين را در بحث فقه ـ إن‌شاء‌الله ـ مي‌خوانيم. فرمود اين اصول است که مي‌تواند يک مبناي سازمان يافته باشد که اين اختلافات را حلّ کند. بعد مي‌فرمايد «مع ذلک» با همه اين اختلافاتي که داشتند، احترام يکديگر را حفظ مي‌کردند و کسي، کسي را «تَفسيق» و «تَضليل» نمي‌کرد. اين عُدَّة‌ الاُصول مرحوم شيخ طوسي را نگاه کنيد، دارد اختلافي که بين علماي شيعه بود، بيش از اختلافي بود که بين شافعي و حنفي و مالکي و اينها بود؛ ولي با اين حال کسي، کسي را «تَضليل» و «تَفسيق» نمي‌کرد، احترام يکديگر را داشتند، اين فرمايش ايشان است در «عُدّة»؛ اين اختلاف، اختلاف علمي است که مي‌شود کم کرد؛ ولي غُدّه‌اي نيست.

اما اين اختلافي که غُدّه است، در سوره مبارکه «مائده» فرمود اين اختلاف علمی نيست که از کتاب برخيزد، اين به علت غروري است که داشتند، چندين بار ما اينها را نصيحت کرديم و اينها تعديل نکردند، از اين به بعد ما بين اينها اختلاف ايجاد کرديم: ﴿وَ أَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾،[26] اين برای يهودي‌هاست که با القا ذکر شده است. از اين رقيق‌تر جريان مسيحي‌هاست که باز در همان سوره مبارکه «مائده» است، فرمود: ﴿فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾،[27] معلوم مي‌شود اينها تا روز قيامت هستند، حالا بعضي از تعبيرات که در مورد روز قيامت گفته شد، ممکن است به زمان حضور حضرت(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) تأويل بشود، «علي أيّ حال» درازمدت هستند و اين يک عذاب أليمي است.

«فَتَحَصّلَ أنّ الإخْتِلافَ عَلي قِسْمِين»: يک اختلاف علمي است که همان حرف شيخ طوسي در العدة است که اينها با همه اختلافاتي که داشتند کنار هم بودند، يک اختلاف علمي است که از کتاب به بيرون نمي‌آيد؛ اما اختلافي است که غُدّه و عذاب الهي است، فرمود ما اين کار را کرديم و تشخيص اينکه اين اختلاف آيا غُدّه است و عذاب الهي است يا اختلاف علمي، اختلاف نظر و اختلاف فتواست، اين هم کار آساني نيست؛ ولي اگر انسان بين خود و بين خداي خود اهل محاسبه باشد، کاملاً مي‌تواند تشخيص بدهد، اين اختلافي که دارد از سِنخ اختلاف إلقايي است يا إغرايي است يا نه، اختلافي است که مرحوم شيخ طوسي در العدة دارد. فرمود من اين را به شما گفتم: ﴿وَ لِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ ٭ إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ﴾؛ معبود ما يکي است، مرجع ما يکي است، دين ما يکي است، راه و راهنماي ما يکي است، دليل ندارد که ما به جان هم بيفتيم! ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ﴾؛ «توحيد» صراط مستقيم است، «اتحاد» صراط مستقيم است، «وحدت» صراط مستقيم است، پرهيز از اختلاف صراط مستقيم است، داشتن حکمت صراط مستقيم است، احترام به بيّنات و حلّ اختلاف صراط مستقيم است، اين مجموعه را که وجود مبارک مسيح بيان کرده، فرمود: ﴿هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ﴾.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo