< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

94/10/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 57 تا 63 سوره زخرف

﴿وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ (۵۷) وَ قَالُوا أَ آلِهَتُنَا خَيْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ (۵۸) إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَيْهِ وَ جَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِبَنِي إِسْرَائِيلَ (۵۹) وَ لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَا مِنكُم مِلاَئِكَةً فِي الأرْضِ يَخْلُفُونَ (۶۰) وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلاَ تَمْتَرُنَّ بِهَا وَ اتَّبِعُونِ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ (۶۱) وَ لاَ يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطَانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (۶۲) وَ لَمَّا جَاءَ عِيسَي بِالْبَيِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُكُم بِالْحِكْمَةِ وَ لِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (۶۳)﴾

در اين سوره مبارکه «زخرف» بعد از تبيين آن خطوط کلّي، جريان برخي از انبيا(عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) را ذکر فرمود. چون در آغاز اين سوره، يعني آيه ششم فرمود: ﴿وَ كَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَبِيٍّ فِي الأوَّلِينَ﴾ که اين به منزله متن است، آن‌گاه آنچه مربوط به وجود مبارک حضرت بود را بيان فرمود، بعد قصهٴ حضرت خليل حق(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) و کليم الهي را به اجمال و تا آن‌جا که لازم بود مرقوم فرمود، بعد هم به قصهٴ حضرت مسيح(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) رسيدند. در اين‌جا چندين احتمال است که جناب فخر رازي[1] و ساير مفسّران تا به سيدنا الاستاد(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ‌)[2] برسد نقل کردند؛ حالا تا حدودي اين بيان بشود تا به جمع‌بندي برسيم. از اينکه فرمود: ﴿وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً﴾، معلوم مي‌شود ارتباطي با وحي و قرآن الهي دارد، چون اگر قصه در خارج از وحي و محدودهٴ رسالت مطرح بشود، ديگر کاري با جريان وحي و قرآن ندارد، به هر حال طرحي بايد باشد. در بين مسيحي‌ها وجود مبارک عيساي مسيح گاهي به صورت «تَثليث»،[3] گاهي به صورت «إبْنُ اللَّه»[4] و مانند آن نام برده مي‌شد. يک شأن نزولي براي آن ذکر کردند که سند ندارد و با محتواي قرآن هم هماهنگ نيست؛ آن شأن نزول را جناب زمخشري در کشّاف[5] پذيرفت و همراهان ايشان هم قبول کردند که آن در آيه 98 سوره مبارکه «انبياء» به اين صورت است که: ﴿إِنَّكُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾؛ عابد و معبود «كِلَاهُمَا فِي النَّار» است، شما و معبودهاي شما سنگريزه‌هاي جهنم‌ هستيد و در دوزخ سوخته مي‌شويد: ﴿إِنَّكُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمْ لَهَا وَارِدُونَ﴾. وقتي اين آيه نازل شد، برخي‌ها مثل «عبد اللّه بن الزبعری» گفتند که ما محاجّه‌اي با پيامبر داريم، اين آيه که نازل شد: ﴿إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ﴾، «صَدَّ، يَصِدُّ»؛ يعني فرياد آنها از خوشحالي بلند مي‌شود. در قرآن کلمه «صَدّ» با فعل مضارع «يَصُدُّ» به کار رفت، تنها جايي که «يَصِدُّ» به کسر «صاد» استعمال شده است همين آيه است که «صَدَّ، يَصِدُّ»؛ يعنی ضَجيج و فرياد آنها از خوشحالي بلند شد؛ آن «صَدَّ، يَصُدُّ»، يعني «صَرَفَ، يَصْرِفُ»، «يَنْصَرِفُونَ بِأنْفُسِهِم وَ يَصْرِفُونَ غَيرَهُم»، «صَدّ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ» اين است؛ هم خودشان منصرف‌ هستند و نمي‌آيند، هم ديگران را از رفتن به راه خدا باز مي‌دارند، اين را مي‌گويند: ﴿يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾.[6] پس «يَصُدُّ» در موارد فراواني با «ضمّ» «صاد» ياد شده است و نازل شده است؛ اما اين «يَصِدُّ» به کسر «صاد»، يعني فرياد آنها از خوشحالي و نشاط بلند مي‌شود، گرچه برخي از مفسّران در اين آيه هم باز «يَصُدُّونَ» خواندند،[7] ولي معروف فعلاً ﴿يَصِدُّونَ﴾ است.

گفتند که ما حالا احتجاج مي‌کنيم، براي اينکه برابر آيه سوره مبارکه «انبياء» که فرمود: ﴿إِنَّكُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾؛ يعني عابد و معبود هر دو در دوزخ‌ هستند، اين مشرکين گفتند مسيحي‌ها که عيسي(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) را مي‌پرستند و معبود آنها عيسي است، مشمول اين آيه است، پس عابد و معبود «كِلَاهُمَا فِي النَّار». بعد در آيه 101 سوره مبارکهٴ «انبياء» فرمود اين ديگر توهّم شماست! هرگز آن معبود به عبادت اينها راضي نبود و منظور مسيح(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) يا فرشتگان نيستند: ﴿إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِنَّا الْحُسْنَي أُولئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ﴾، پس مسيح(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) يا فرشتگان مشمول اين آيه نيستند. اين برابر آن برداشتي است که جناب زمخشري و همفکران ايشان دارد که برداشت تامي نيست، اين يکي از وجوهات ﴿وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً﴾ هست؛ ولي اجمال مسئله ـ همان‌طور که در بحث ديروز گذشت ـ اين است، آن‌طوري که عيسي(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) در بين مسيحي‌ها معروف است، مشرکان مي‌گويند که آنها عيسي را تقديس مي‌کنند و ما فرشتگان را تقديس مي‌کنيم، معبود و تقديس شدهٴ ما بهتر و برجسته‌تر از تقديس شدهٴ مسيحي‌هاست: ﴿وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ﴾؛ نشاط و هلهله مي‌کنند، ﴿وَ قَالُوا أَ آلِهَتُنَا خَيْرٌ أَمْ هُوَ﴾؛ آيا معبودهاي ما بهتر است يا عيساي مسيح؟ بعد مي‌فرمايد: ﴿مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاّ جَدَلاً﴾؛ اينها اصولاً مُجادل‌ هستند، يک؛ بلکه دشمنان وحي‌ می‌باشند، دو؛ اما دشمنان وحي‌ هستند، براي اينکه تاکنون ما چند قول و مطلب از اينها نقل کرديم که نه با توحيد سازگار است، نه با معاد سازگار است و نه با وحي. کلماتي که از اينها نقل شده است، يکي اين است که در آيه پانزده همين سوره مبارکه «زخرف» بيان شد که ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً﴾، اينها قائل به ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾[8] هستند، قائل به ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾[9] هستند؛ هم ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ از اينهاست و هم ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ از اينهاست! بدتر از «إتخاد وَلَد»، «والِد» بودن است که قرآن کريم ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾[10] را نازل کرده است. پس اوّلين گفتار تلخ اينها اين است که ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً﴾. دومي در آيه نوزده همين سوره است: ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً﴾ که فرشتگان را زن و دختر مي‌پنداشتند، در حالي که آنها نه مرد هستند و نه زن، منزّه از خصوصيت‌هاي مادهٴ بدني‌ هستند. سوم اينکه شِرک و بت‌پرستي خود را به خدا اسناد دادند و در آيه بيست گفتند: ﴿لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم مَا لَهُم بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ﴾ که مي‌گفتند اين بت‌پرستي ما مَرضيّ خداست و اگر خدا راضي نبود جلوي آن را مي‌گرفت! براي اينکه علم و قدرت او مطلق است و مي‌داند که ما داريم چه کار مي‌کنيم، اگر مي‌داند که ما چه کار مي‌کنيم و اگر اين کار بد باشد جلوي ما را مي‌گيرد، غافل از اينکه بين ارادهٴ تکوينی و ارادهٴ تشريعی فرق است، در نظام تکوين خدا افراد را آزاد گذاشته است، فرمود: ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾،[11] ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾.[12] اما در نظام تشريع واجبي دارد، حرامي دارد، ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[13] دارد، بگير و ببندي دارد. فرمود در نظام تکوين شما آزاديد و اين آزادي وسيلهٴ کمال است، ولي رها نيستيد! خيري هست، شرّي هست، حقّي هست، باطلي هست، صدقي هست، کذبي هست، حَسني هست، قبيحي هست و شما هم بايد راه حَسن و حق و صدق را برويد! هم فطرتي که به شما داديم همين فتوا را مي‌دهد و هم انبيايي که فرستاديم همين هدايت را دارند.

بعد از اينها که گذشتيم مي‌رسد به مسئله «قالوا»، همين آيه 31 سوره مبارکهٴ «زخرف» که فرمود: ﴿وَ قَالُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾. پس درباره مبدأ آن حرف را زدند، درباره فرشته‌ها آن حرف را زدند و درباره وحي هم اين حرف را مي‌زنند که وحي را بايد يک سرمايه‌دار مکي يا طائفي به عهده بگيرد و بايد آنها پيغمبر باشند؛ تمام اين دهن‌کجي‌ها که بخشي به توحيد، بخشي به ملائکه و بخشي هم به وحي و نبوت برمي‌گشت را گفتند؛ حالا اين‌جا هم قرآن مي‌فرمايد که اينها اصلاً مُجادل‌ هستند! فرمود افرادي که مي‌آيند به محضر شما دو گروه‌ می‌باشند: يک عدّه مي‌آيند که حرف‌هاي خودشان را بزنند: ﴿الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِنَا﴾؛[14] اينها نمي‌آيند که حرف تو را گوش بدهند، مي‌آيند حرف‌هاي خودشان را بزنند! اينکه فرمود: ﴿الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِنَا﴾؛ فرمود حواست جمع باشد، اينها براي فهميدن نيامدند، اينها آمدند که حرف‌هاي خودشان را بزنند و بروند. اين يک گروه. گروه ديگر که در سوره مبارکهٴ «انعام» آمده، فرمود يک عدّه مؤمنين هستند که «مُستَمعين» خوبي می‌باشند، مي‌آيند در محضر تو تا بفهمند که چه مي‌گويي! ﴿وَ إِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾؛[15] حالا يا سلام تو را تَلَقّي مي‌کنند يا سلام ما را از زبان تو تَلَقّي مي‌کنند، اينها که مي‌آيند فرق مي‌کنند.

بنابراين دو گروه واردِ محضر حضرت مي‌شدند؛ اين‌جا فرمود اينها جزء گروه اول‌ هستند که آمدند حرف خودشان را بزنند، نه اينکه براهين شما را بفهمند! فرمود: ﴿مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ﴾؛ اصلاً اينها دشمن وحي‌ هستند، نيامدند که استدلال کنند و چيزي بفهمند! ولي تو اين مطلب را روشن بيان بفرما که اگر آنها خواستند بفهمند روشن بشود و هم اينکه برای ديگران حجّت تمام بشود.

بگو از نظر وحي ما و قرآن ما مسيح(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) جز بندهٴ خالص چيز ديگري نيست: ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ﴾، خودش هم در کودکي گفت: ﴿قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ﴾،[16] اوّلين حرفي که انسان کامل مي‌زند عبوديت است! ﴿قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً﴾؛ لذا به صورت حصر فرمود: ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ﴾، منتها نعمت امامت، نعمت ولايت، نعمت رسالت، نعمت نبوت و اين‌گونه از «نِعَم» را به مناسبت‌هاي مختلف ما به آنها داديم، ﴿وَ جَعَلْنَاهُ مَثَلاً﴾؛ او را الگو براي بني‌اسرائيل قرار داديم و اگر درباره فرشته‌ها بحث می‌کنيد، ما مي‌توانيم بعضي از انسان‌ها را به صورت فرشته خلق بکنيم! اگر «مِن»، «من تبعيضيه» باشد و اگر «مِن» به معناي بدل باشد؛ يعني بدل از شما فرشته خلق مي‌کنيم. فرشته بودن که کمال نيست! عبد بودن کمال است که مسيح(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) هم آن کمال‌ها را داراست، ﴿وَ لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَا مِنكُم مِلاَئِكَةً فِي الأرْضِ يَخْلُفُونَ﴾. بعد فرمود مسيح(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) منشأ برکات فراواني است؛ يکي اينکه به وسيله او مسئله قيامت حل مي‌شود، چون بر شما دشوار است که بپذيريد مرده را خدا زنده مي‌کند. ما مسيح را بدون پدر آفريديم، پس اين قدرت هست! روشن‌تر از اين، اينکه خودِ مسيح(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) مرده‌ها را در برابر شما زنده مي‌کند؛ هم خودش مي‌گويد: ﴿أُحْيِي الْمَوْتَي بِإِذْنِ اللّهِ﴾،[17] هم خدا به او مي‌فرمايد: ﴿تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئ الأكْمَهَ وَ الأبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَی بِإِذْنِی﴾،[18] پس اين يک نشانه و الگويي براي معاد است که به وسيله آن مي‌شود انسان خوب بفهمد که چگونه مرده زنده مي‌شود. بنابراين اين حرف‌ها که براي شما نشاط‌آور بود، «يَضِجّون» بود که فرياد و هَلهَله کرديد ناتمام است: ﴿وَ اتَّبِعُونِ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ﴾. برخي‌ها گفتند آن ﴿يَصِدُّونَ﴾ هم به «ضمّ» «صاد» است که از اين ﴿يَصُدَّنَّكُمُ﴾ آيه 62 خواستند کمک بگيرند. ﴿وَ لاَ يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطَانُ﴾، اين شيطان اهل «صَدّ» و اهل «صَرف» است؛ چون خودش منصرف از ياد حق بود، ديگران را هم از ياد حق مصروف مي‌دارد، ﴿وَ لاَ يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطَانُ﴾، چرا؟ براي اينکه يک دشمن روشني است، دشمنيِ او که پنهان نيست! او صريحاً اعلام کرده که من سواري مي‌خواهم! در سوره مبارکه «اسراء» گذشت که ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ﴾؛[19] آدم و ذريّهٴ او را! «إحْتَنَکَ» که باب «افتعال» است، يعني «حَنَک» و «تحت حَنَک» اين اسب را گرفته است. آن سوارکاري را که خيلي مسلّط بر اسب است، دهنهٴ اسب و گردن اسب در اختيار اوست که هر طور و هر جا بخواهد مي‌برد و مي‌راند، مي‌گويند: «إحْتَنَکَ الفَرس». شيطان گفت من سواري مي‌خواهم! اين‌طور نيست که کتمان کرده باشد، گفت همه اينها را به ضلالت مي‌کشانم! حالا کسانی را که دسترسي به آنها ندارد بحث ديگری است، بندگان مُخلَص را نه اينکه من نسبت به آنها ارادت داشته باشم، آنها در کمند من نيستند! آنها در منطقه‌اي هستند که شيطنت راه ندارد. همان‌طوري که در جريان آسمان فرمود برخي از مراحل صعود بود که شياطين قبلاً مي‌رفتند و الآن دسترسي به آن ندارند، اينها مي‌گويند: ﴿مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً ٭ فَمَن يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهَاباً رَصَداً﴾،[20] پس اينها دسترسي ندارند؛ در جهان غيب و مرحلهٴ عاليه مُخلَصين هم همين‌طور است، او ابزار ندارد؛ نردبان او وَهم و خيال است، آن ذوات قدسي از وَهم و خيال بالاتر هستند؛ نردبان او شهوت و غضب است، آن ذوات قدسي از شهوت و غضب مُطَهَّر می‌باشند، او با چه وسيله‌اي به حرم امن آنها راه پيدا کند؟ اين‌طور نيست که حالا گفت: ﴿إِلاّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾[21] من نسبت به آنها احترام مي‌کنم و حق‌شناسي مي‌کنم، از اين قبيل نيست! قدرت ندارد! آن‌جا که رفتند، آن‌جا جز حق چيز ديگري نيست؛ جاي وسوسه و بطلان و امثال آنها نيست، ابزار وَهم و خيال نيست، ابزار شهوت و غضب نيست و شيطان هم که ابزار او همين است. بنابراين تا آن‌جا که قلمرو وَهم و خيال است او سلطه دارد؛ البته سلطهٴ وسوسه و تا آن‌جا که قلمرو شهوت و غضب است او سلطه دارد، البته سلطه وسوسه، نه سلطه‌اي که انسان را مجبور بکند، تا آخرين لحظه اختيار انسان محفوظ است. پرسش: ... مجرد است چگونه بر روی زمين قرار می‌گيرد؟ پاسخ: نه، احاطه دارد و موجود مجرد هم بدن دارد! يک وقت است که موجودات مجرد بدون بدن هستند يک وقت هم مانند جنّ می‌باشند که مثل انس بدن و روحي دارند؛ منتها روح آنها به اندازه روح انسان کامل نيست؛ روح دارند، قواي روحي دارند، بدن دارند، قواي بدني دارند، زاد و ولد دارند و امثال آنها. پرسش: ... خداوند فرمود اگر ما می‌خواستيم به جای شما فرشتگان را در روی زمين قرار می داديم؟ پاسخ: بله، اين مي‌شود «مَلائِکَةُ الأرض». پرسش: فرشته مگر مجرد نيست؟ پاسخ: آن در سوره مبارکه «انعام» گذشت که اگر ما انبيا را از سنخ فرشته قرار مي‌داديم باز اشکال محفوظ بود، شما مي‌گوييد: چرا انسان پيام خدا را مي‌رساند و پيام خدا را بايد ملائکه برسانند. در آن سوره مبارکهٴ «انعام» ـ اوايل همان سوره ـ فرمود که بر فرض نماينده‌ها و فرستاده‌هاي خودمان را از ملائکه قرار بدهيم، باز همين اشکال هست، براي اينکه ملائکه را شما بايد ببينيد، اگر شما نبينيد چگونه با شما استدلال بکند؟ چگونه حرف‌هاي آنها را مي‌شنويد؟ اوايل سوره مبارکه «انعام» اين است: ﴿وَ لَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ كِتَاباً فِي قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاّ سِحْرٌ مُبِينٌ ٭ وَ قَالُوا لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ﴾؛[22] فرمود چرا فرشته‌ها نيامدند؟ مي‌فرمايند ـ البته پيام‌ها را فرشته‌ها مي‌آورند، منتها به انبيا مي‌رسانند ـ اگر مستقيماً فرشته پيامبر ما باشد، بايد سرانجام او را ببينيد يا نبينيد؟ احتجاج کنيد يا نکنيد؟ اُسوه و الگوي شما بشود يا نشود؟ پس بايد به صورت بشر دربيايد، ﴿وَ لَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَا يَلْبِسُونَ﴾؛[23] بايد جامهٴ بشريت بپوشد تا شما را ببيند و شما اعتراض کنيد يا قبول کنيد يا نکول کنيد و حرف بزنيد تا اُسوه‌ٴ شما بشود، اگر چنين شود، آيه نُه سوره مبارکه «انعام» اين است: ﴿وَ لَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً﴾. شما مي‌گوييد که چرا فرشته نيامده است؟ فرشته مي‌آيد و وحي را فرشته مي‌آورد! مي‌گوييد چرا پيامبر به صورت فرشته نبود و فرشته پيامبر نبود؟ فرشته را بايد ببينيد يا نبينيد؟ با او احتجاج بکنيد يا نکنيد؟ اُسوهٴ شما باشد يا نباشد؟ رهبري شما را قبول بکند يا نکند؟ در صلح و جنگ با شما باشد يا نباشد؟ پس بايد به صورت بشر دربيايد! ﴿وَ لَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً﴾، باز هم ﴿وَ لَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَا يَلْبِسُونَ﴾، همان «الکلام الکلام». آن فرشته اگر به صورت بشر دربيايد، شما مي‌گوييد چرا فرشته را نفرستاد؟ اين بشر هم فرشته است! پرسش: آنها می‌خواستند که بال و پَر داشته باشد. پاسخ: در بال و پَر داشتن هم فرق نمي‌کند، چون مي‌خواهند بگويند که انسان نمي‌تواند رسالت الهي را قبول کند. مرحوم آقا سيد نورالدين را خدا غريق رحمت کند! ايشان سه جلد کتاب دارد به عنوان القرآن و العقل، مرحوم آيت الله اراکي(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهُمَا) همشهري ايشان بودند و اين سيد بزرگوار را مي‌شناخت؛ قدرت علمی، حفظ، ضبط و همه را مي‌شناخت، يک تقريظ پُربرکتي مرحوم آقاي اراکي در همين کتاب القرآن و العقلِ مرحوم آقا سيد نورالدين دارد. مرحوم آقا سيد نورالدين تا جزء هيجدهم را نوشت، بعد موفق نشد و رحلت کرد، تا اينکه آن جريان جنگي که در عراق پيش آمد و انگليس(عَلَيهِ مِنَ الرَّحمٰن مَا يَسْتَحَق) آن‌جا مزاحم بود، اين سيد بزرگوار که يک فقيه نامي و مفسّر بود در جبهه هم شرکت مي‌کرد. بخشي از اين آياتي که تفسير شده است، مي‌فرمايد الآن ما که اينجا در موصل هستيم و فقط يک معالم نزد من است که من براي بچهٴ‌ خودم دارم درس مي‌گويم، ما در ميدان جنگ هستيم و کتابی نزد من نيست. حافظه ايشان هم که مرحوم آقاي اراکي تعريف مي‌کند همين است؛ ايشان بدون اينکه کتابي داشته باشد سه جلد کتاب تفسير نوشت به نام القرآن و العقل، برابر عقل قرآن نوشت، عقل نه اينکه ـ مَعاذَ الله ـ قياس بکند، بلکه عقلی که چراغ است، او آيات را اين‌طور مي‌فهميد. روايات را آن مقداري که در حافظه شريفشان بود ذکر مي‌کردند. ايشان در ذيل همين آيه سوره مبارکه «انعام» که چرا فرشته نيامده تا پيام خدا را برساند، مي‌فرمايد که فرشته آمده! وجود مبارک پيامبر باطن ايشان فرشته است! اين ظاهر او البته بشر است: ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾،[24] آن مقام قداست و مقام قُرب الهي همان مقام فرشتگي اوست! شما بال و پَر مي‌خواهي يا قُرب الهي مي‌خواهي؟ اگر قُرب الهي مي‌خواهيد، باطن او فرشته است؛ ظاهرش بله انساني است مثل ما؛ ولي حقيقت او همان ملکوتي است که به وسيله آن از ذات اقدس الهي وحي را درک مي‌کند.

به هر تقدير آيه نُه سوره مبارکه «انعام» اين است که اگر ما فرشته‌اي را به صورت پيامبر بفرستيم شما که نمي‌بينيد، ناچاريم او را به صورت بشر دربياوريم، آن وقت «الکلام الکلام». شما مي‌گوييد بشر نمي‌تواند به اين مقام برسد، اشتباه مي‌کنيد، چون خودتان را ارزان فروختيد؛ آن‌که مي‌آيد بايد فرشته باشد، باز هم اشتباه مي‌کنيد، براي اينکه او را که نمي‌بينيد، نمي‌توانيد احتجاج بکنيد، نمي‌توانيد استدلال بکنيد و نمي‌تواند الگو قرار بگيرد، پيامبر کسي است که الگوي مردم باشد: ﴿كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾.[25] اگر فرشته معصيت نکند که الگو نيست، انسان که همه قوا را دارد ﴿مَا هَذا إِلاّ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ﴾ مي‌تواند الگو باشد. به هر تقدير فرمود که در جريان وجود مبارک مسيح اين برکات هست؛ يعني براي مسئله معاد اين خصوصيت را دارد خودش هم با اذن الهي ﴿أُحْيِي الْمَوْتَي﴾ است و مانند آن. فرمود: ﴿وَ لاَ يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطَانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ﴾، عداوت خودش را هم به صراحت مي‌گويد، البته «أَعْدَی عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْك»[26] است، اين نفس يک دشمن دروني و عامل نفوذ شيطان است؛ يعني به وسيله آن شيطان نفوذ مي‌کند. اگر فرشته‌ها بخواهند تأييد کنند، عقل تأييد فرشته‌ها را مي‌پذيرد و اگر شيطان بخواهد نفوذ پيدا کند، از طريق نفس ـ همان نفس اماره يا نفس مسوّله يا مانند آن ـ نفوذ مي‌پذيرد؛ يعني عامل نفوذي است. فرمود که اين عَدوّ مبين است و «أَعْدَی عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْك»، براي اينکه رابطه با بيگانه دارد و بيگانه را راه مي‌دهد؛ خودش با بيگانه مرتبط است و بيگانه را به درون راه مي‌دهد؛ حالا وقتي که به درون راه پيدا کرد، شما او را نمي‌بينيد و او شما را مي‌بيند و با دست شما، شما را مي‌گيرد؛ يعني اين خصيصه را دارد که در مجاري فکري انسان اثر مي‌گذارد، وقتي در مجاري فکري انسان اثر گذاشت، انسان حق را باطل مي‌بيند. انسان طوري حق را باطل مي‌بيند و باطل را حق مي‌بيند که برخي از افراد و برخي از کفّار به صراحت گفتند که کفّار بالاتر از مؤمنين‌ هستند: ﴿أَ لَمْ تَرَ إَلَي الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ﴾، اينها مي‌گويند که کفار متمدّن‌تر و عاقل‌تر و پيشرفته‌تر از مسلمان‌ها هستند. آيه 51 سوره مبارکه «نساء» اين است: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ﴾، اينها ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ﴾، البته در روايات هم مستحضريد که برای ﴿بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ﴾ مصاديقی را هم ذکر کردند. ﴿وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاَءِ أَهْدَي مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً﴾؛ می‌گفتند که کفّار متمدّن‌تر از مسلمان‌ها هستند، همين حرفي که الآن ممکن است بعضي‌ها بزنند. آنهايي که نظام ارزشي‌ آنها «نقدين» است، نظام ارزشي‌ آنها طلا و نقره است و نظام ارزشي‌ آنها مسائل مادي است، مي‌گويند کفّار متمدّن‌تر از مسلمان‌ها هستند، اين سخن آن روز هم بود. ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ﴾، اينها ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ﴾ اين «لام»، «لام» تأکيد است؛ يعني هر آينه، اين ﴿لِلَّذِينَ﴾ نه اينکه اين «لام»، «لام» ملکيّت يا اختصاص باشد. ﴿لِلَّذِينَ﴾ يعني هر آينه ﴿هؤُلاَءِ﴾ يعني اين آقايان ﴿أَهْدَي مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً﴾، با اين تأکيدات! اين سخن ديروز هم بود! اگر کسي که نظام ارزشي‌ او ذهب و فضه باشد همين است؛ يا مي‌گويند: ﴿لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾ يا مي‌گويند کفّار بهتر از مسلمان‌ها هستند، متمدّن‌تر و برجسته‌تر هستند و ظاهر آراسته‌تري دارند؛ البته درک آنها همين قدر است؛ لذا فرمود که مواظب باشيد: ﴿وَ لاَ يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطَانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ﴾. پرسش: ... ؟ پاسخ: راه را بهتر شناختند! ديگران بيراهه مي‌روند، اينها در راه‌ هستند و اينها به مقصد مي‌رسند، پس معلوم مي‌شود راهي که اينها مي‌روند راه مادي است و مقصدي که اينها مي‌رسند مقصد زَر و زور است، «ذهب و فضّه» است، وگرنه آن هدايت الهي که منظور آنها نيست، چون هدايت الهي را که کفّار معتقد نيستند، وقتي که گفتند اينها ﴿أَهْدَي﴾ هستند؛ يعني برابر آن نظام ارزشی که خودشان دارند مي‌گويند ـ مَعاذَ الله ـ اين کفّار بهتر، موفق‌تر، پيشروتر، کامل‌تر و در نتيجه متمدّن‌تر از مؤمنين‌ می‌باشند.

يک قدر مشترکي بين اين سه قصه است؛ يعني قصهٴ حضرت خليل حق، قصهٴ کليم حق و قصهٴ مسيح حق. در جريان قصهٴ حضرت ابراهيم که بعد از بيست آيه اين قصه را به پايان رساند، فرمود که به عذاب الهي گرفتار می‌شوند؛ در پايان قصهٴ حضرت موسي که ده آيه است، مجدد سخن از عذاب الهي نسبت به اين قوم است؛ در پايان قصهٴ مسيح(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) که تقريباً پنج ـ شش آيه است و کمتر از آنهاست، به نحوي جريان توبيخ را مطرح مي‌کند. پس اينکه در صدر اين سوره، آيه شش فرمود: ﴿وَ كَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَبِيٍّ﴾، اين متن بود، بعد در آيه 26 قصه حضرت ابراهيم را ذکر کرد، فرمود: ﴿وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ﴾ و در آيه 51 فرمود: ﴿وَ نَادَي فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قَالَ يَا قَوْمِ أَ لَيْسَ﴾ که اين جريان را بعد از قصهٴ حضرت موسي ذکر کرد. در آيه 46 قصه موساي کليم را ذکر فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَي بِآيَاتِنَا﴾؛ اما قصه حضرت مسيح در حقيقت از آيه 63 شروع مي‌شود، چون آن‌جا به عنوان قصه که قرآن عهده‌دار جريان حضرت مسيح باشد نبود، ﴿وَ لَمَّا جَاءَ عِيسَي بِالْبَيِّنَاتِ﴾؛ حضرت با معجزات آمد، چه اينکه درباره وجود مبارک موساي کليم هم فرمود ما موساي کليم را با معجزات فرستاديم؛ آيه 46 سوره مبارکه «زخرف» که قبلاً خوانده شد اين بود: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَي بِآيَاتِنَا﴾، اين‌جا هم درباره مسيح حق(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) فرمود: ﴿وَ لَمَّا جَاءَ عِيسَي بِالْبَيِّنَاتِ﴾، ﴿بِالْبَيِّنَاتِ﴾ يعني همان با معجزات. فرمود: ﴿قَدْ جِئْتُكُم بِالْحِكْمَةِ﴾؛ من با برهان و موعظه و مانند اينها آمدم، ﴿وَ لِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ﴾؛ تا مقداري از آن مواردي را که شما با هم اختلاف داريد حلّ کنم که حق چيست: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ﴾؛ ـ اين ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ﴾ ترجيع‌بندي است که همه انبيا به اُمم خودشان گفتند ـ تقواي الهي را پيشه کنيد، يک؛ لازمه پيشه نمودن تقوا اطاعت از پيام‌آور الهي است، دو؛ اين ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ﴾ تقريباً ترجيع‌گونه است که هر پيامبري آمد، اين دو توصيه را داشت: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ﴾، بعد فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ﴾؛ آن‌که ما را آفريد، همان ما را مي‌پروراند؛ من و شما را او آفريد، پس ﴿فَاعْبُدُوهُ﴾؛ راهي که من آمدم و صراط مستقيم همين است. بارها ملاحظه فرموديد که عقل سِراج است، چراغ روشني است و «شرع» صراط مستقيم است. عقل هيچ‌کاره است، عقل شريعت‌آور نيست، عقل شريعت‌شناس است؛ عقل حاکم نيست، عقل حکم‌شناس است. از چراغ راه سازی و مهندسي برنمي‌آيد، شريعت فقط برای ذات اقدس الهي است که انبيا آن را مي‌آورند. فرمود راه مستقيم همين است! اينها هم مستحضريد که قانون نوشته‌اي ندارند که مثلاً شريعتي باشد يا رساله عمليه‌اي باشد که انبيا برابر آن عمل بکنند، انسان معصوم طوري تربيت شده است که قول او، فعل او و تقرير او صراط مستقيم است. اين بيان نوراني حضرت هادي(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) در زيارت «جامعه» همين است که «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَم‌».[27] ما اگر خواستيم ببينيم که دين چيست، قانوني قبلاً نوشته شده داشته باشيم و بعد ببينيم که اهل بيت چه کار مي‌کنند و بعد با آن بسنجيم که نيست، قانون ما فعل اينهاست؛ قول اينها، فعل اينها و تقرير اينها. فرمود اين روش عملي من، اين سيره من، سنت و سريرهٴ من صراط مستقيم است؛ البته آن مقداري که موساي کليم(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) آورد و من تصديق کردم که ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ﴾، آنها سر جاي خود محفوظ است، اين مقداري که ﴿وَ لِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ﴾، اين صراط مستقيمي است که از سيرهٴ من به شما مي‌رسد. ﴿فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ﴾، بعد در برابر اين پيامبر الهي ﴿فَاخْتَلَفَ الأحْزَابُ﴾ که خدا ـ إن‌شاء‌الله ـ همه را از اختلاف نجات بدهد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo