< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

94/09/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 1 تا 8 سوره زخرف

﴿حم (1) وَ الْكِتَابِ الْمُبِينِ (2) إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (3) وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ (4) أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً أَنْ كُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِينَ (5) وَ كَمْ أَرْسَلْنَا مِنْ نَبِيٍّ فِي الْأَوَّلِينَ (6) وَ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ (7) فَأَهْلَكْنَا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضَي مَثَلُ الْأَوَّلِينَ (8)﴾

«حَوامِيم هفتگانه»[1] به دو قسم تقسيم شده است: در قسمي سوگند ياد شده است، مثل ﴿حم﴾ در سورهٴ «زخرف» و ﴿حم﴾ در سورهٴ «دخان» که در اول آن خدا قَسم ياد مي‌کند. در «زخرف» که همين آيه است فرمود: ﴿حم ٭ وَ الْكِتَابِ الْمُبِينِ﴾؛ سوگند به کتاب مبين و در سوره «دخان» هم فرمود: ﴿حم ٭ وَ الْكِتَابِ الْمُبِينِ﴾ که به کتاب مبين سوگند ياد مي‌کند. در سوره «دخان» سوگند براي اين است که ما آن را در ليلهٴ مبارکه نازل کرديم و در سوره «زخرف» که محلّ بحث هست، سوگند براي اين است که صدر اين کتاب «عَليّ حَکِيم» است و ذيل اين کتاب «عربيّ مبين» که ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً﴾. چون ﴿أُمِّ الْكِتَابِ﴾ «عند الله» است و «عند الله» تغييرپذير نيست، پس تنزّل آن به نحو تجلّي است نه تجافي! در نهج‌البلاغه از قرآن کريم به عنوان تجلّي خاص الهي ذکر شده است که فرمود: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ‌ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ‌»،[2] اين تجلّي خاص در برابر تجلّي عام الهي است که اصل خلقت را در نهج‌البلاغه تجلّي خدا مي‌داند، فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه‌»،[3] پس کلّ خلق الهي تجلّي خداست و قرآن تجلّي ويژه الهي است، پس تنزّل آن به نحو تجلّي است نه تجافي. فرق اين دو هم قبلاً بازگو شد؛ تنزّل اگر به نحو تجلّي باشد، به اين معناست که آن حقيقت که در بالا هست همچنان هست که مرحله نازله آن را ذات اقدس الهي در مراحل بعدي ايجاد مي‌کند و مراحل أنزلِ آن را ذات اقدس الهي در مراحل پايين‌تر ايجاد مي‌کند، نه اينکه خودِ اين کتاب از بالا به پايين آمده باشد، مثل اينکه باران از بالا به پايين مي‌آيد، اين‌طور نيست. نزول قرآن از سنخ آويختن است نه از سنخ انداختن.

تجافي آن است که اين شیء که در بالا هست در پايين نيست و وقتي که پايين آمده در بالا نيست؛ مثل تنزّل قطرات باران، وقتي که در فضا هست در زمين نيست، وقتي که به زمين آمده ديگر در فضا و هوا نيست. اين تجافي است، يعني جا خالي کردن است. قرآن که از بالا به پايين آمده به نحو تجلّي است، نه به نحو تجافي؛ يعني آنچه در بالا بود هست، آنچه در مراحل مياني بود هست و از آن‌جا مرحله سوم را ذات اقدس الهي ايجاد کرده است. براي تنبيه اين مطلب که چگونه ممکن است شيئي در مرحله عالي باشد، مرحله رقيق آن در مراحل مياني باشد و مرتبه نازل‌تر آن در پايين‌ترين درجه باشد، اين جريان «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[4] خيلي کمک مي‌کند؛ الآن يک فقيه يا يک حکيم يک مطلب عقلي و کلّي و قانون فقهي يا اصولي يا فلسفي يا کلامي را بخواهد بنويسد يا به ديگري منتقل کند، او هم به نحو تجلّي بيان مي‌کند، نه تجافي؛ يعني وقتي کسي مثل صاحب جواهر(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ‌) خواست يک مطلب کلّيِ علمي و فقهي را بيان بکند، اين را به ديگران منتقل مي‌کند، اما معنايش اين نيست که آنچه در عاقلهٴ اوست پايين مي‌آيد و به ديگري مي‌رسد، آنچه در عاقلهٴ اوست قبلاً بود الآن هم هست؛ مرحله نازلهٴ آن را در خيال خود تنظيم مي‌کند که من آيا اين سخني که مي‌خواهم بگويم يا اين کتابي که مي‌خواهم بنويسم فارسي يا عربي باشد، با چه لغتي باشد، يک؛ چند مقدمه، نتيجه و فصل داشته باشد، دو؛ تمام اين معاني جزئي را در مقام خيال و وهم مهندسي مي‌کند، بعد شروع مي‌کند به گفتن يا نوشتن، آنچه را که تنظيم کرده است در قوهٴ خيال ترسيم کرده است که چند مقدمه يا نتيجه داشته باشد، اين همچنان در قوهٴ خيال او هست، چه اينکه اصل قاعده علمي در عاقلهٴ او هست؛ هم قوّه عاقلهٴ او هر چه داشت دارد و هم قوّه خيالي او هر چه مهندسي کرده است دارد؛ منتها به صورت بيان يا بنان مي‌نويسد يا مي‌گويد. پرسش: اگر قرآن اين‌طور باشد، پس مرتبهٴ نازله برای چيست؟ پاسخ: براي اينکه ما که بالا نيستيم! آن‌که بالاست، مثل وجود مبارک پيغمبر و اهل بيت(عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) هستند، فرمود: ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيم﴾؛[5] تو علم لدنّي داري و همين قرآن را در نزد «الله» ياد مي‌گيري، اما ديگران احتياج دارند که ما آن را به صورت سوره‌ها و آيه‌ها تنظيم کنيم، بعد اين سوره‌ها و آيه‌هاي تنظيم شده را به صورت کتاب يا لفظ دربياوريم. پس برای خود ما که روزانه با اين بحث‌ها و مسائل علمي کار داريم، به نحو تجلّي است؛ آن‌طور نيست که يک فقيه وقتي يک مطلب علمي را در عاقلهٴ خود دارد، همان به صورت قطرات باران بيايد پايين و ديگر در عاقلهٴ او چيزي نباشد، بلکه در برابر آن و در مرحله نازل‌تر، يعني در قوّهٴ خيال مهندسي مي‌کند، بعد از قوّهٴ خيال به وسيله زبان يا قلم بيان مي‌کند يا مي‌نويسد. تمام کارهايي که محقّقان مي‌کنند همين سه مرحله است: اوّل در عاقلهٴ مطلب تنظيم علمي مي‌شود، آن‌جا نه فارسي است، نه تازي، نه عبري و نه عربي، مطلب علمي که لفظ ندارد! بعد آن را در قوّه خيال ترسيم مي‌کند که من به صورت فارسي بگويم يا عربي بگويم؟ چند تا مقدمه داشته باشد؟ چند تا نتيجه بگيرم؟ اينها را تنظيم مي‌کند، بعد در بخش سوم شروع مي‌کند به گفتن يا نوشتن، همه ما همين‌طور هستيم! اين در قوس نزول است.

در قوس صعود ـ مخاطبان يا مطالعه‌کننده‌هاي کتاب ما ـ به نحو نموداري از پايين به بالا، قوس صعود را در صورت تجلّي دارند؛ آنها اين مطالب را مي‌شنوند يا اين مطالب را در کتاب مي‌خوانند، اما اين طور نيست که مطلبي که شنيدند اين آهنگ‌ها بالا برود يا اين نقوش کتاب بالا برود، اينها سر جايش محفوظ است؛ عصارهٴ اين را اين شخص به ذهن خودش و خيال و وَهم خودش منتقل مي‌کند و اينها را بررسي مي‌کند، وقتي ارزيابي کرد و برهان اقامه کرد، عصاره اين مي‌شود مطلب معقول که به عاقلهٴ او مي‌رود و اين شخص مي‌شود مجتهد؛ آن‌جا اجتهاد ديگر فارسي و عربي نيست، گرچه کتابي که خوانده يا فارسي بود و عربي يا لفظي که شنيده آهنگ‌هاي خاصی داشت؛ اما وقتي که به مقام اجتهاد رسيد، آن‌جا يک ملکهٴ علمي است و آن‌جا فقاهت است، ديگر نه عربي است و نه فارسي؛ پس در قوس صعود ما اين راه را داريم و در قوس نزول هم اين راه را داريم. آن‌که مي‌گويد آن مؤلّف يا مصنّف اين مراحل سه‌گانه را به نحو تجلّي دارد، آن‌که مي‌شنود يا مي‌خواند اين مراحل سه‌گانه را هم باز به نحو تجلّي دارد؛ منتها آن تجلّي از بالا به پايين است و اين يکی تجلّي بالا بعد از پايين می‌باشد، اين مراحل هست؛ اما هيچ‌کدام نقل مکاني و مانند آن نيست. فرمود اين قرآن وقتي نزد ما هست «عليّ» است و «حکيم» است؛ علُوّي دارد و حکمتي دارد، متقن است و محکم است، آن‌جا جاي متشابه و تشابه نيست. در سوره مبارکه «آل عمران» که بحث آن گذشت، فرمود اين قرآن وقتي پايين آمده متشابه مي‌شود که بعضي از آيات آن محکم‌ هستند و بعضي از آيات آن هم متشابه می‌باشند؛ وگرنه آن‌جا که هستند همه‌ آنها محکم‌ هستند. در سوره مبارکه «آل عمران» آيه هفتم اين بود: ﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ﴾، ﴿أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ﴾! بعد از اينکه نازل کرد و به مقام فروع دين رسيد: ﴿مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ﴾، اما در مقام «عَليّ حَکِيم» همه‌ آنها محکم‌ هستند؛ لذا در سوره مبارکه «هود» و مانند آن دارد که ﴿كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ﴾،[6] آن‌جا که مقام اِحکام و إتقان است متشابه وجود ندارد، آن‌جا که مقام تفصيل است ـ يعني مقام تنزّل ـ آن‌گاه ﴿مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ﴾، ما هم اين را در تمام مراحل علمي داريم.

بنابراين ما دو گونه سير داريم: يک سير زميني داريم که به صورت تجافي است، ما مادامي که در قدم اول هستيم در قدم دوم نيستيم، مادامي که به قدم دوم رسيديم ديگر در قدم اول نيستيم، اين سير است؛ اما در مراحل علمي که چيزهايي را مي‌گوييم يا چيزهايي را مي‌شنويم، همه اينها سرجايشان محفوظ است؛ يعني کسي که مطلب علمي را از عاقله به وَهم و خيال تنزّل داد، از وَهم و خيال به صورت مقال يا مقالت بيان کرد يا نوشت، همه اينها سر جاي خودشان محفوظ هستند، هيچ‌کدام تجافي نکردند؛ يعني از عاقله پايين نيامده و بيايد به خيال که فعلاً در عاقلهٴ او چيزي نباشد يا صُوَر خيالي او روي کاغذ نيامدند که ديگر الآن در صُوَر خيالي او چيزي نباشد؛ يعني آن مرحله بالايي در عين حالی که وجود دارد، رقيقهٴ آن را نفس در مرحله مياني موجود مي‌کند و مرحله مياني که وجود دارد، رقيقهٴ آن را نفس در مرحله گفتن و نوشتن موجود مي‌کند، شنونده يا مطالعه ‌کننده هم در قوس صعود همين مراحل را دارد؛ اول مي‌شنود ـ آن آهنگ‌ها سرجايشان محفوظ است، لذا مي‌شود ضبط کرد ـ يا نقوش کتاب را مي‌خواند ـ الآن آن کتاب سرجايش محفوظ است ـ آنچه اين شخص خوانده است به وَهم و خيال او مي‌رسد، آن‌جا آن را تجزيه و تحليل مي‌کند، وقتي به برهان رسيد، خلاصهٴ علم مي‌شود ملکه اجتهاد و در عاقلهٴ او مستقر مي‌شود؛ البته اين هم به صورت تجلّي معکوس است. قرآن اين‌چنين نازل شده است؛ يعني آويخته شده است نه انداخته شد. پرسش: ... خيلی‌ها در سقيفه گول اين آويخته بودن قرآن را خوردند و به اين وضعيت افتادند؟ پاسخ: نه، اگر آويخته بود به صورت غدير درمي‌آمدند، چون چنين است «حَبل متين» مي‌شود اهل بيت؛ لذا همين «عَليّ حَکِيم» در بعضي از اين روايات تطبيق شده است به وجود مبارک حضرت امير،[7] اينها اگر آويختگي را مي‌فهميدند مي‌شدند غديري، چون انداختگي را گرفتند شدند سقفي! خيال کردند قرآن همين است! اين طناب را که نينداخت، طناب را آويخت! فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾،[8] اين طنابي که الآن در کنار مغازه‌ها انداخته است، اين مشکل خودش را حلّ نمي‌کند! پرسش: اهل سقيفه از همين طناب آويخته رفتند بالا؟ پاسخ: نرفتند بالا، اگر رفته بودند که نتيجه‌ آن غدير بود! اينها خيال کردند يک چيز انداخته است که گرفتند و ديگر بالا نرفتند. در همين «عَليّ حَکِيم» چندين روايت دارد که منظور وجود مبارک حضرت امير است، اگر اين طناب را گرفته بودند که «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَيدِيکُم»[9] مي‌شود غدير، براي اينکه يک طرف آن به دست خداست!

در بحث گذشته هم اشاره شد که اينها اين‌جا با هم آشنا نشدند و مثل ماها نيستند. ما به اندازه خودمان اين‌جا در خدمت قرآن بوديم آشنا شديم، اما اينها با هم آمدند، اين‌جا هم با هم هستند و با هم بالا مي‌روند، براي اينکه «اَوّل مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورَ نَبِيِّنَا»،[10] حضرت آن‌جا بود! وقتي با هم آمدند، با هم هستند و با هم هم بالا مي‌روند که مي‌شود «فَإِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا»؛[11] منتها تار و پود اين طناب، تار آن قرآن است و پُود آن اهل بيت و اين به دست ذات اقدس الهي است، فرمود: «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي» يا همان حديث «ثقلين». اگر طناب يک طرف آن به دست خداست، هر کسي بگيرد غديري مي‌شود، چگونه مي‌شود که آدم اين طناب را بگيرد و غديري نشود؟! اينها خيال کردند که اين طناب افتاده است و همين جا در دست خودشان است که شدند سقفي و اگر يک طرف آن به دست خداست که تار و پود آن يکي علي و اولاد علي است و ديگري قرآن صامت است، هر کسي بگيرد نجات پيدا مي‌کند! لذا فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً﴾. ما براي تطبيق که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» بايد اينها را تطبيق بکنيم و بفهميم که چگونه مي‌شود چيزي تنزّل بکند، اما به نحو آويختن باشد و نه به نحو انداختن! فرمود شما چيزي را که دستتان است به زمين مي‌اندازيد، اين مي‌شود انداختن؛ اما يک مطلب علمي حالا يا فلسفي يا کلامي يا حديثي يا فقهي يا اصولي وقتي از عاقلهٴ شما به صورت کتاب مي‌آيد، اين به نحو آويختن است نه انداختن! شما که مطلب را از عاقله‌ٴ خودتان جدا نکرديد، از وَهم و خيال خود هم که جدا نکرديد، آنچه در عاقلهٴ شماست ـ مثل صاحب جواهر ـ الآن هم هست، بعد ترسيم کرده که در چهل جلد عربي بنويسد، آن صُوَر خيالي‌ او هست، آن هم که نقوش خارجي است، اين مي‌شود تنزّلِ تجلّی؛ اما اگر باران‌گونه باشد، وقتي بالا هست پايين نيست و وقتي پايين هست بالا نيست. قرآن را خدا آويخت! اين طناب اگر انداخته باشد، مشکل خودش را حلّ نمي‌کند! اين بايد از عرش آويخته باشد به زمين تا آدم ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾ بگيرد و بالا برود يا لااقل بگيرد و نيفتد! آنها که مي‌گيرند و بالا مي‌روند، مشمول «اقْرَأْ وَ ارْق»[12] و «ارْقَأْ وَ اقْرَأ»،[13] هستند، افرادي ديگر مي‌گيرند که به چاه نيفتند؛ اما اين طنابي که در يک گوشه باشد و آويخته نباشد ـ اين طناب‌هايي که الآن در گوشه‌ای از مغازه است ـ اين مشکل خودش را حلّ نمي‌کند، اصلاً اعتصام به آن چه فايده‌اي دارد؟ فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾، «الله» اين طناب را گرفته که صريح همان حديث «ثقلين» است که «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَيدِيکُم»، حالا يا انسان مي‌گيرد و بالا مي‌رود يا مي‌گيرد و لااقل نمي‌افتد! فايده اعتصام همين است! ما اين مطالب عقلي و علمي که داريم، اينها هم به نحو «حَبل» آويخته است؛ يعني اين‌طور نيست که تجافي باشد، تمام اينها ـ چه در قوس صعود و چه در قوس نزول ـ به نحو تجلّي است؛ منتها ماها پايين و در اين مرحله با قرآن آشناييم که اميدواريم ـ إن‌شاء‌الله ـ نيفتيم، يک؛ به اندازه خودمان هم ـ إن‌شاء‌الله ـ بالا برويم، دو؛ اما اهل بيت با هم آمدند، با هم هستند، با هم هم بالا مي‌روند. چندين روايت است که در کنز‌الدقائق[14] و مانند آن در ذيل کلمه «عَليّ حَکِيم»، به وجود مبارک حضرت امير(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) تطبيق شده است. اينها براساس «اَوّل مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورَ نَبِيِّنَا» که اين انوار چهارده‌گانه در حقيقت «کُلُّهُم نورٌ واحِد»[15] اينها با هم آمدند، با هم هستند، با هم هم مي‌روند «لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّی يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض».

بنابراين فرمود اين کتاب «عَليّ حَکِيم»است، حقيقت اين نه عبري است و نه عربي است، «لدينا» هم هست و تحوّل هم ندارد؛ منتها مرحله نازله‌ آن به صورت ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[16] مي‌آيد و اين فرشتگان مياني اين را مي‌گيرند تا فرودگاه آن که قلب مطهّر پيغمبر است که فرمود: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ﴾،[17] تا اين‌جا مربوط به وحي و نبوّت است، از آن به بعد نبيّ با جامعه کار دارد که از لب‌های مطهّر پيغمبر عين هماني که نازل شده است، اين «حَبل» به ما مي‌رسد که ﴿وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾؛ از آن به بعد انسان يا قبول مي‌کند يا نکول؛ ولي تا لب‌های مطهّر حضرت و از لب‌های مطهّر حضرت به سطح جامعه برسد، عين وحي است که ﴿وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَي﴾.[18]

خداي سبحان به قرآن سوگند ياد مي‌کند، قبلاً سوگند الهي هم مشخص شد که خدا در مقابل بيّنه قَسم نمي‌خورد، بلکه به خود بيّنه قََسم مي‌خورد، قسَم‌هاي خدا اين چنين است؛ مثل اينکه کسي در روز روشن به آفتاب قَسم بخورد و بگويد به اين آفتاب قَسم الآن روز است، اين شخص به دليل قَسم خورده است، نه در قبال دليل؛ برخلاف سوگندي که در محاکم مطرح است، زيرا که در مقابل بيّنه است. اين شبهه که فخر رازي و امثال فخر رازي ـ گرچه جواب دادند ـ نقل مي‌کنند که قَسم به غير خدا جايز نيست،[19] اين براي بشر هست، بشر نمي‌تواند در محاکم به غير خدا قَسم بخورد؛ اما ذات اقدس الهي که مختار است به هر چيزي سوگند ياد کند! فرمود: ﴿حم ٭ وَ الْكِتَابِ الْمُبِينِ ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾، «لعلّ»ی خدا، همان «لعلّ»ی خداست! اين‌چنين نيست که «شايد»ِ خدا بايد باشد. يک وقت است که نسبت به خود ذات اقدس الهي است، او همه چيز را به نحو ضرورت مي‌داند: ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾[20] است؛ اما يک وقت در اين زمينه سخن مي‌گويد و اين «لعلّ» و «ليت» را از اين زمينه انتزاع مي‌کنيم، وقتي از اين زمينه بخواهد انتزاع بشود، مي‌فرمايد اين کتاب نازل شده تا شايد تعقّل کنيد! يعني در زمينه اجتماع که سخن هست، شايد است؛ اما ذات اقدس الهي «بالقطع» مي‌داند که چه کسي فکر مي‌کند، چه کسي فکر نمي‌کند، چه کسي مي‌پذيرد و چه کسي نمي‌پذيرد، نفي و اثبات همه را ذات اقدس الهي آگاه است، زيرا او ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾ است. بنابراين اين «لعلّ» از مقام فعل انتزاع مي‌شود، نه نسبت به ذات اقدس الهي. ﴿لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ و عقل هم آن حرف نهايي است، نفرمود: «لَعَلَّكُمْ تَعْلَمُون»، چون اين علم به منزلهٴ نردبان است و عقل آن قلّه است که به منزلهٴ مقصد است. انسان عاقل اهل نجات است، براي اينکه اگر عقل نظري باشد که برهان قطعي آن را همراهي مي‌کند، اگر عقل عملي باشد هم که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‌»[21] است، اما علم اين‌چنين نيست که هر عالِمي بتواند نجات پيدا کند؛ متولّي علم آن عقل نظري است که انديشمند است. از علم به تنهايي کاري ساخته نيست، چون کار به دست علم نيست! کار به دست عقل است. انسان مار و عقرب را مي‌بيند، بله مار و عقرب را مي‌بيند، اما چشم و گوش که فرار نمي‌کند، آن‌که فرار مي‌کند دست و پاست! اين دست و پا اگر فلج بود و انسان ويلچري شد، هرچه شما به او عينک بدهيد، دوربين بدهيد، ميکروسکوپ و تلسکوپ بدهيد، اين مار و عقرب را خيلي خوب مي‌بيند، اما چشم و گوش که فرار نمي‌کنند! به واسطهٴ علم حوزه و دانشگاه از جهنّم نجات پيدا نمي‌کند، آن عقل است که به واسطهٴ آن نجات پيدا مي‌کند. ما چرا عالِم بي‌عمل داريم؟ خيلي‌ها هستند يا بعضي‌ها هستند که خودش آيه را تفسير کرده، قرآن را ترجمه کرده و هيچ مشکل علمي ندارد، شما حالا می‌خواهی براي او آيه و روايت بخواني! مثل اينکه مدام به يک آدم فلج ويلچري عينک و ذرّه‌بين بدهيد، او که مشکل علمي ندارد! او کاملاً مار و عقرب را مي‌بيند، اما چشم که فرار نمي‌کند، دست و پا فرار مي‌کند که فلج است.

اين بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِير»[22] همين است! فرمود در درون جنگ است، اين جهاد اوسط يا جهاد بالاتر از اوسط همين است! بين عزم و جزم، مانند آسمان و زمين فرق است؛ عزم يک چيز است و جزم چيز ديگري است. عزم و اراده و تصميم کارهاي عملي است که عقل عملي «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‌» کار مي‌کند، اين عقل اگر در جبهه جهاد داخلي فلج شد، فرمود: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِير»، شما چه آيه‌اي را مي‌خواهيد براي او بخوانيد؟ او خودش آيه را تفسير هم کرده! او مشکل علمي ندارد، مگر علم اثر دارد؟! علم چشم است، آن‌که مي‌دود و از خطر نجات پيدا مي‌کند عقل است؛ لذا فرمود ما اين حرف‌ها را مي‌زنيم تا شما عالِم بشويد، علم نردبان است، هيچ کاري از نردبان به تنهايي ساخته نيست! ﴿وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلاَّ الْعَالِمُونَ﴾،[23] کسي که علم پيدا کرد نردبان دست اوست، حالا که نردبان در دست اوست اگر بالا نرود مشکل او حلّ نمي‌شود! فرمود از نردبان بالا رفتي مي‌شوي عاقل، نرفتي زمين‌گير مي‌شوي. اين ﴿لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾؛ يعني اين حرف‌هايي که ما مي‌گوييم، اينها شما را ـ چه در حوزه و چه در دانشگاه ـ باسواد مي‌کند، اما آنکه انسان را به مقصد مي‌رساند همان است که در روزهاي قبل به عرض شما رسيد، ديروز روز شهادت امام عسکري(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) بود؛ اين از بيانات نوراني آن حضرت است، فرمود اگر بخواهي به جايي برسيد با کار حوزه و دانشگاه مشکلتان حلّ نمي‌شود، اين فقط به شما علم مي‌دهد، آن‌که مشکل شما را حلّ مي‌کند سجاده نماز شب است! اين از غرر بيانات امام عسکري است، فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ»؛[24] «إمتَطَأ» باب افتعال يعني «أخَذَ المَطِيَّة»، «مَطِيَّة» يعني مرکَب راهوار. فرمود مگر نه اينکه مسافر مَرکَب مي‌خواهد؟ پياده که نمي‌شود که اين راه طولاني را رفت، مَرکَب اين راه نماز شب است! کسي که در شب بلند مي‌شود و عدّهٴ زيادي را دعا مي‌کند، در روز که به فکر بستنِ راه اين و آن نيست! روز هم حداقل به فکر حلّ مشکل ديگران است. به صورت حصر فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ»، «إمتَطَأ» يعني «أخَذَ المَطِيَّة»، بايد اين مَرکَب را سوار بشويد! اين بيان نوراني امام عسکري(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) است اين مي‌شود عقل! آن کاري که آدم هر روز دارد مي‌خواند و مي‌نويسد و مثل اينها، علم است، اين ممکن است که از آدم جدا بشود يا از آدم جدا نشود.

فرمود ما براي اينکه شما عاقل بشويد، يعني «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‌» اين کار را کرديم؛ اين بالا دارد، پايين دارد، وسط دارد و عدّه‌اي هم همراه اين هستند، ما حرف‌هاي خالي و خشک به شما نشان نداديم! ما حرفي را گفتيم که صاحب حرف هم با آن هست، اگر يک «عَليّ حَکِيم» گفتيم، يک «عَليّ حَکِيم» هم به شما نشان داديم؛ اگر يک «عَليّ حَکِيم» علمي نشانتان داديم، يک «عَليّ حَکِيم» عملي هم که اهل بيت است به شما نشان داديم، چون اينها «صراط أقوم»[25] هستند! ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾، از اين طرف هم اگر بخواهيد بالا برويد راه هم همين است! ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ﴾،[26] هر اندازه که شما اين طناب را گرفتيد بالا می‌رويد! حالا ماها نمي‌توانيم مطلب ديگري است؛ ولي طناب وصل است!

در بيانات نوراني که مربوط به وجود مبارک حضرت است ـ امروز هم اولين روز امامت آن حضرت است ـ آمده است: «أَيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء‌»،[27] سبب يعني طناب، در همان روايت ابن تيّهان به وجود مبارک پيغمبر عرض کردند: «إِنَّ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ حِبَالاً»[28] اين تعهّد و سبب را مي‌گويند طناب، چرا درباره حضرت عرض مي‌کنيم؟ طناب همين است! «أَيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء‌» اين سبب که اين‌جا مختلف نشده، اين سبب از بالا آمده و اين‌جا هست؛ اگر کسي اين‌طور شد: ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ﴾ مي‌شود، بعد از صعود به نِيل مي‌رسد، اين ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ﴾ يعني به طرف خدا صعود مي‌کند، از مقام طبيعت بالا مي‌آيد، همتاي ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾ مي‌شود، حالا تا آن‌جايي که به برکت اهل بيت توانست برود می‌رود؛ يک وقت «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلُ الْبَيت»[29] مي‌شود و قدري بالاتر مي‌رود، اين «مِنَّا أَهْلُ الْبَيت» درباره بعضي از اين محدّثين قم هم وارد شده که فلان محدّث قمي «مِنَّا أَهْلُ الْبَيت»،[30] درباره بعضي از زن‌ها هم وارد شده که فرمودند: «مِنَّا أَهْلُ الْبَيت»،[31] منتها درباره سلمان قدري شهرت بيشتري دارد. اين «مِنَّا» را ملاحظه کنيد، درباره خيلي‌ها آمده است! اين شخص به تبع آنها و به اندازه خودش بالا مي‌رود، از اينها توقع نيست که به اندازه اهل بيت بالا بروند! اين مي‌شود: ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرفَعُه﴾، عقيده طيّب و انسان پاک‌طينت که عمل صالح دارد صعود مي‌کند؛ اما چه کسي به مقصد مي‌رسد؟ همه کساني که بالا رفتند به مقصد نمي‌رسند، برخي‌ها به مقصد مي‌رسند. در سوره مبارکه «حج»، در آيه‌اي که مربوط به قرباني کردن است فرمود سنّت جاهلي را رها کنيد! آن قرباني را که شما شنيديد در عصر ابراهيم خليل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) بود، اين قرباني براي اين نبود که شما گوشت قرباني را يا خون قرباني را به در و ديوار کعبه بماليد، اين کار، کار جاهلي است! اين کارها چيست که شما مي‌کنيد؟! در جاهليت اين کار را مي‌کردند، قرباني مي‌کردند و مقداري خود قرباني را به در و ديوار کعبه مي‌ماليدند و مقداري از گوشت قرباني را هم به ديوار کعبه مثلاً با ميخ آويزان مي‌کردند. آيه نازل شد که ﴿لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَ لاَ دِمَاؤُهَا﴾؛[32] اين چه کاري است که مي‌کنيد؟ مگر گوشت به خدا مي‌رسد؟ مگر خون به خدا مي‌رسد؟ نظير همين دخيل‌هايي که بعضی‌ها مي‌بندند! آن دعا و تضرّع و توسّل اثر دارد، اين دخيل بستند و پارچه بستن که اثري ندارد! فرمود: ﴿لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَ لاَ دِمَاؤُهَا﴾، پس چه کار کنيد؟ ﴿وَ لٰكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنْكُمْ﴾؛ اگر تقوا داشتيد که «رَئِيسُ‌ الْأَخْلَاق‌» است، ‌ در روايات دارد که «التُّقَیٰ‌ رَئِيسُ‌ الْأَخْلَاق»،[33] اين شخص نائل مي‌شود، مستحضر هستيد که نِيل بالاتر از صعود است! آن‌که صعود مي‌کند شايد به مقصد برسد و شايد نزديکی‌های مقصد بماند، اما وقتي گفتند نائل مي‌شود، يعني به مقصد مي‌رسد و مقصود را هم در مقصد زيارت مي‌کند؛ حالا تا کجا برسد، که مربوط به سعهٴ مقام اوست: ﴿وَ لٰكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنْكُمْ﴾ و تقوا هم وصف است، وقتي وصف نائل مي‌شود، موصوف هم نائل مي‌شود؛ اين‌طور نيست که چيزي باشد که تقوا را ببرند بالا و روح باتقوا همين‌طور بماند. اين نِيل بالاتر از صعود است، اين چه چيزی را گرفته رفته بالا و چه چيز را گرفته که بعد از صعود نِيل نائل کرده؟ طنابي را گرفته است: «أَيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء‌». اين قرآن از يک طرف و ولايت از طرف ديگر؛ تار و پُود اين «حَبل متين» دو چيز نيستند و ما دو تا طناب ما نداريم، بلکه يک طناب است که يک تار و يک پود دارد که مجموعا‌ً مي‌شود دين و البته اگر باز بکنيد مي‌شود قرآن و عترت، وقتي يکجا نگاه کنيد مي‌شود دين، اين طناب را گرفته شده «سَبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء‌»، چون «لَنْ يَفْتَرِقَا»، اول صعود است و بعد نِيل است، پس معلوم مي‌شود که رابطه‌اي بين ذات اقدس الهي و جهان خلقت هست که اين را به صورت اجمال بخواهيد نگاه کني، مي‌شود دين؛ به صورت تفصيل نگاه کنيم، مي‌شود قرآن و عترت؛ يکجا نگاه کنيد مي‌شود «حَبل متين»، تار و پود آن را نگاه کنيد مي‌شود قرآن و عترت؛ اينها که پايين‌ هستند، اگر بخواهند به چاه نيفتند و سقوط نکنند، الّا و لابد بايد اين را بگيرند و اگر بخواهند بالا بروند؛ البته ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ راه باز است، تا هر اندازه که استعداد علمي و عملي داشته باشند مي‌توانند بالا بروند. فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾، بعد فرمود خيلي از انبيا آمدند حرف‌هاي الهي را آوردند، اما مردم نپذيرفتند؛ ما براي چند نکته اين قرآن را نازل کرديم و کتاب‌هاي انبيا، صُحُف ابراهيمی و مانند آن را به آنها داديم، يکي اينکه وضع از اين بدتر نشود، دوم اينکه در جمع شما مردان الهي هستند که به مقصد مي‌رسند؛ اين دو نکته باعث شد که ما از شما صَرف نظر نکرديم. مي‌دانيد راکب و سواره وقتي مي‌خواهد از جايي صرف ‌نظر کند بگويد اين‌جا جاي مناسبي نيست، اين شخص ـ به تعبير مرحوم شيخ طوسي در تبيان ـ اسب خود را مي‌زند که ديگر اين طرف نيايد راه ديگري برود.[34] فرمود شما خيال کرديد که ﴿أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ﴾؛ ما اين نام و ياد را از شما صَرف‌ نظر مي‌کنيم؟ در جريان حوض کوثر هم دارد که «ضَرَبَ الغرائِبَ عَنِ الحَوض‌»؛ بيگانه را از آن دور می‌کنند، اين ضرب بيگانه و بيگانه را راندن، اين يک اصل معروفي است در ادبيات عرب؛ فرمود اين‌طور نيست که ما عنان سخن را از شما منعطف بکنيم به جاي ديگر و با شما حرف نزنيم و کتاب نفرستيم، اين‌طور نيست؛ حالا يک عدّه قبول نکنند؛ ولي نکول يک عدّه باعث نمي‌شود که ما اصل قرآن، دين و مانند آن را براي شما نفرستيم، ﴿أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً﴾ که ما تصفّح بکنيم، يعني اين صفحه را به طرف ديگر برگردانيم و با شما سخن نگوييم، ﴿أَنْ كُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِينَ﴾؛ شما حالا بيراهه مي‌رويد، اهل اسراف هستيد، اهل استدلال و تعقل نيستيد، اين کار را نکنيد، اين‌طور نمي‌کنيم؛ اما بدانيد اين‌طور نيست که ما بگوييم حالا شما هر کاري کرديد ما قرآن نازل مي‌کنيم و کاري با شما نداريم، نه! کاري با شما داريم. خيلي از شما قوي‌تر بودند که ما آنها را خاک کرديم، حرف‌هاي انبيا را گوش ندادند و ما مقداري مهلت داديم، ﴿مَعْذِرَةً إِلَی رَبِّكُمْ﴾[35] گفتيم تا کسي بهانه نداشته باشد ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾؛[36] اما خيلي‌ها را ما خاک کرديم، حالا براي شما شرح مي‌دهيم: ﴿وَ كَمْ أَرْسَلْنَا مِنْ نَبِيٍّ فِي الْأَوَّلِينَ ٭ وَ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ﴾؛ مسخره مي‌کردند، ﴿فَأَهْلَكْنَا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضَي مَثَلُ الْأَوَّلِينَ﴾؛ الآن اينهايي که هستيد، از شما شديدتر، قوي‌تر، سرمايه‌دارتر، نيرومندتر و مجهّزتر را از بين برديم. در سوره مبارکه‌ «محمد»، آيه سيزده را ملاحظه کنيد، فرمود: ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْنَاهُمْ فَلاَ نَاصِرَ لَهُمْ﴾؛ فرمود خيلي از شهرها بود که از شهر شما قوي‌تر بودند، حالا درباره خود پيغمبر و انبياي قبلي هم صادق است که ما آنها را از بين برديم؛ البته همه مراحل را يکي پس از ديگري ذکر مي‌کند. در سوره مبارکه «سبأ» آيه 45 که قبلاً گذشت، فرمود: ﴿وَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾؛ فرمود الآن که «صناديد قريش‌» هستند و به قدرت مالي و قدرت‌هاي نظامي خود فخر مي‌کنند، به آنها بگو قبل از اينها کساني بودند که کفر ورزيدند ما اينها را از بين برديم: ﴿وَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ مَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾؛ يعني سرمايه‌داران عصر شما «مِعشار» ثروت گذشته را نداشتند، «مِعشار» يعني يک دهم؛ يعني ما کساني را از بين برديم که ده برابر سرمايه‌داران عصر شما مقتدر بودند؛ اينها «مِعشار» آنها را ندارند، يعني يک دهم آنها ندارند. وقتي به آنها مي‌رسيم که برای فرعون و قارون و امثال آنهاست، مي‌گويد قارون آخرين نفر نبود، قبل از قارون هم خيلي‌ها سرمايه‌دارتر از قارون بودند. درباره خود قارون آيه 78 سوره مبارکه «قصص» اين است که وقتي به او گفتند که تو بايد حقوق فقرا را بدهي ـ حقوق شرعي را بدهي ـ همين حرف‌هايي که خيلي از ماها گرفتار اين حرف هستيم، بسياري از ماها مستحضريد که اسلامي حرف مي‌زنيم و قاروني فکر مي‌کنيم و مي‌گوييم ما خودمان زحمت کشيديم، آن کسي که وجوهات شرعی را نمي‌دهد و حقوق الهي را نمي‌دهد همين مسلمان است «قولاً» و قارون است «فعلاً»؛ يعني اسلامي حرف مي‌زند و قاروني فکر مي‌کند، مي‌گويد من خودم زحمت کشيدم و پيدا کردم. قارون بدبخت هم غير از اين نمي‌گفت! گفت: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِنْدِي﴾؛ من خودم عالم اقتصاد بودم، ﴿أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً﴾.[37] درباره قارون گفته شد که ﴿مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ﴾؛[38] يک عدّه زيادي؛ حالا يا گنج‌خانه او را، يا کليدهاي او را، يا مَفتح‌هاي او را، يا مِفتاح‌های او را به دوش می‌کشيدند، اين وضع قارون بود؛ فرمود قارون آخرين نفر نبود، قبل از قارون سرمايه‌دارتر از او هم بود که ما آنها را هم از بين برديم. ﴿أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ﴾ قبل قارون، ﴿مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً﴾، پس معاصران زمان پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) يک مرحله، که اينها «مِعشار» ﴿مَا آتَيْنَاهُمْ﴾ را نداشتند، پيشينيان او اگر به عصر قارون برگرديم که ﴿مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ﴾ خيلي مقتدر بود، ولي قبل از قارون هم کساني بودند که ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً﴾؛ فرمود ما همه اينها را خاک کرديم. بنابراين تا آن‌جا که لازم است ما برهان و موعظه و حکمت را فراسوي شما نصب کرديم، از اين طرف هم تهديد مي‌کنيم، اين‌طور نيست که حالا ما اين همه زحمت را کشيديم، وقتی شما هيچ عمل نکنيد ما هم هيچ کاري با شما نداشته باشيم. اينکه فرمود وقتي بَطش الهي آمده است آن بَطش هم ﴿لاَ تُبْقِي وَ لاَ تَذَرُ﴾[39] است و ﴿وَ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ ٭ فَأَهْلَكْنَا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً﴾؛ شما که بَطش و قوّه و غضب و خشمتان زياد است، ما «اشدّ» از شما را از بين برديم ﴿وَ مَضَي مَثَلُ الْأَوَّلِينَ﴾ که خدا عاقبت امور را ختم به خير کند!


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo