< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

94/09/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 49 تا 53 سوره شوری

﴿لِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ إِنَاثاً وَيَهَبُ لِمَن يَشَاءُ الذُّكُورَ (٤۹)أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَاناً وَإِنَاثاً وَيَجْعَلُ مَن يَشَاءُ عَقِيماً إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ (۵۰)وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُإِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ(۵۱)وَكَذلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلاَ الْإِيمَانُ وَلكِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (۵۲)صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ (۵۳)﴾

بعد از بيان اينکه «مُلکِ» آسمان و زمين در اختيار خداست، فرمود هر چه را که بخواهد و طبق مشيّئت او حکيمانه است مي‌آفريند و هر چه را بخواهد به افراد هِبه مي‌کند. مستحضريد که«إنَّ اللهَ إِذَا أَرَادَ أَمْرًا هَيَّأَ أَسْبَابَهُ»؛[1] ذات اقدس الهي اگر بخواهد چيزي را بيافريند، علل و اسباب آن را هم فراهم مي‌کند؛ اگر آن شیء ظاهر يا صادر اوّل بود که علت آن«بلاواسطه» خود حضرت است و اگر صوادر ثاني و ثالث و رابع و امثال آنها بودند، علل و اسباب آنها را قبلاً فراهم مي‌کند، بعد آن مسبّبات را به دنبال اسباب مي‌آفريند؛ لذا مي‌شود «مسبّب الاسباب»،پس هيچ چيزي بي‌سبب در عالَم خلق نمي‌شود!

بيان نوراني حضرت امير(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) در نهج‌البلاغه[2] و همچنين بيان نوراني امام رضا(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) در کتابتوحيد[3] مرحوم صدوق اين است که «كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُول‌»؛يعني هر چيزي که هستي او عين ذات او نيستحتماً علت دارد، چون تصادف که «مُستحيل» است و اگر چيزي که هستي او عين ذات او نيست، بخواهد خود به‌خود موجود شود، اين جمع بين «نقيضين» است؛ لذا هر چه که هستي او عين ذات او نيست، الّا و لابد علت دارد:«كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُول‌»،بنابراين«إِذَا أَرَادَ أَمْرًا هَيَّأَ أَسْبَابَهُ»؛ اگر بخواهد به کسي پسر عطا کند، علل و اسباب آن را فراهم مي‌کند، حالا يا غذايخاصي است که پدر و مادر مصرف مي‌کنند يا اعمال خاصي است که پدر و مادر انجام مي‌دهند، به هر حال وسايل طبّي و طبيعيآن را ذات اقدس الهي فراهم مي‌کند، اين‌طور نيست که بدون سبب، خداي سبحان به کسي فرزند بدهد يا بدون عامل طبيعي به کسي پسر بدهد يا دختر عطا کند، حتماً علل و اسبابش را فراهم مي‌کند؛ فکر افراد را هم هدايت و راهنمايي مي‌کند که چه کاري انجام دهند و چه غذاييرا ميل کنند. خيلي از موارد است که انسان نمي‌داند که به چه جهت به اين سَمت گرايش پيدا کرده استيا اين غذا نصيب او شده است،او نمي‌داند؛ ولي«إنَّ اللهَ إِذَا أَرَادَ أَمْرًا هَيَّأَ أَسْبَابَهُ». درباره عقيم بودن هم هيچ‌کس نمي‌داند که مصلحت الهي در عُقم اوست؛ لذا انسان تا زنده است، درخواست فرزند صالح مي‌کند؛ اگر ببيند که يک بچه و فرزند خوبي در جامعه پيدا شد، او هم رغبت پيدا مي‌کند که فرزند خوب داشته باشد. زکريا(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) وقتي مريم(عَلَيْها السَّلَام) را ديد، از آن به بعد ﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ﴾؛[4] يعنی اي کاش من هم چنين فرزندي مي‌داشتم! وقتي ديد که ﴿كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً﴾؛[5] هر وقت وارد بر مريم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْها) مي‌شود، غذاي بهشتيروبه‌روی او حاضر است، از آن به بعد رغبت پيدا کرد که فرزند داشته باشد:﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ﴾ و هرگز هم نااميد نبود!بعد عرض کرد که محکم‌ترين عضو بدن انسان استخوان اوست[6] و استخوان من پوسيده، وهن وسُست شد،[7] ديگر از بدن من کاري ساخته نيست، همسر من که پير است و آن وقتي هم که جوان بود نازا بود:﴿وَ كَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً﴾.[8] آن بخشي که دارد ﴿وَ امْرَأَتِي عَاقِرٌ﴾،[9] اين نمي‌فهماند آن وقت که جوان بود عاقر بود، امّا آيه ديگر که دارد:﴿وَ كَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً﴾؛يعني آن وقتي که جوان بود و دوران زايمان او بود، نازا بود؛ ولي«حکم آنچهتو فرمايي»،[10] من از او فرزند صالح مي‌خواهم:﴿فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً ٭ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ﴾،[11] غرض اين است که بعد از اين، ذات اقدس الهي به او فرزند عطا کرد. اين‌طور نيست که انسان تصور کند که بايد عقيم بماند؛ لذا انسان تا زنده است درخواست فرزند صالح براي او دعاي خوبي است و ذات اقدس الهي اگر مصلحت بداند عطا مي‌کند.﴿وَ يَجْعَلُ مَن يَشَاءُ عَقِيماً﴾ معناي آنچنين نيست که اگر کسي چند سال گرفتار ناباروري شد، بگويد که من بايد عقيم باشم، اين‌طور نيست! درِ رحمت الهي براي هميشه باز است؛ البته خدا وقتي بخواهد وسايل آن را فراهم مي‌کند،«کما تقدّم».پرسش: ممکن است عاقر بودنبه خاطر اعمال خود انسان باشد؟پاسخ: البته! ممکن است که خدا نخواهد اين شخص فرزند داشته باشد و او را «منقطع النّسل» مي‌کند؛ دعاي وجود مبارک نوح هم همين ‌طور بود که اينها﴿لاَ يَلِدُوا إِلاّ فَاجِراً كَفَّاراً﴾؛[12] لذا گفتند براي اينکه در زمان طوفان بچه‌اي در کار نباشد که بي‌گناه به حساب بيايد، ساليان متمادي اينها نازا بودند، ديگر کودکيبه دنيا نيامد، بعد طوفان آمد و به حيات همه خاتمه داد،پس اين هم ممکن است.

مطلب بعدي آن است که هر چه نشانهٴ قدرت الهي است، هم آيهٴ الهي است و هم مخلوق الهي و مانند آن است و هم ﴿كَلِمَةُ اللَّه﴾[13] است؛ البته آيات فرق مي‌کنند، بعضياز آيات ضعيف و بعضي قوي‌ هستند. در بيانات نوراني حضرت امير(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) است که «مَا لِلَّهِ آيَةٌ أَكْبَرُ مِنِّي‌»؛[14] خداي سبحان هيچ آيه‌اي از من بزرگ‌تر ندارد! البته اهل بيت(عَلَيْهِم السَّلَام) تفاضل در داخل آنها نيست، چون نور واحد می‌باشند[15] و بيرون آنها هم کسي نيست که از آنها بزرگ‌تر باشد. اين را مرحوم مجلسي(رِضْوَانُاللَّهِعَلَيْهِ)[16] و ساير محدّثان از وجود مبارک حضرت امير(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) نقل کردند که فرمود: «مَا لِلَّهِ آيَةٌ أَكْبَرُ مِنِّي‌»؛براي خدا «آيت الله»يدر عالَم از من بزرگ‌تر نيست و درست هم فرمود! اينها آيات و کلمات الهي‌ هستند:«نَحنُكَلِمَاتِ الله التَّامَّات‌»،[17] «نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی»[18] و مانند آن. پس آيت گاهي ضعيف است، گاهي متوسط است، گاهي قوي است و گاهي اقويٰ است، کلمات الهي هم همين‌طور است. درباره مسيح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه)، خود مسيح شده «کَلِمَةُ الله» که ﴿إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ﴾؛[19] عيساست، روح‌الله است و مانند آن. هر چه که نشانهٴ قدرت الهي است، هم آيت الهي است و هم «کَلِمَةُ الله» است.«کَلِمَةُ الله»هم گاهي تکوينيو گاهيهم تدويني است.آيات الهي که در خدمت آن هستيم،اين کلمات تدويني خداست؛ آسمان و زمين «مافيهما و ما بينهما» اينها آيات تکويني ذات اقدس الهي هستند و کلمات تکويني الهي هستند که اگر ﴿لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي﴾؛[20] ولو اينکه مُرکّب‌هايي از درياها فراهم بشوند و به آن درياي اوّليکمک کنند، اينها کلمات تکويني الهي‌ هستند؛ آياتي که انسان قرائت مي‌کند، کلمات تدويني الهي‌ می‌باشند و خداي سبحان با هر کسي، برابر مصلحتي که هست تکلّم دارد. درجات گوناگون تکلّم الهي، گاهي به درجات خود مطلب برمي‌گردد، گاهي به مخاطب برمي‌گردد و گاهي به دخالت هر دو. آن مطلب عقلي محض را که مربوط به جريان حقيقت عَرش و امثال آن است، حتماً بايد «بلاواسطه» باشد، مگر اينکه مراحل تنزّل يافته آن را بخواهد تفهيم کند که آن «مع الواسطه» است. غرض آن است که اين تعدّد و تفاوت مراتب، گاهي به تعدّد و تفاوت خود مطلب برمي‌گردد و گاهي به تعدّد و تفاوت مخاطب برمي‌گردد که خداي سبحان گاهي«بلاواسطه»، گاهي﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾و گاهي با ارسال رسول تکلّم دارد. همين سه مطلب درباره فرشته‌ها هم هست؛ منتها چون محلّ ابتلا انسان بودند و سوره مبارکهٴ «شوريٰ» با وحي انساني شروع شد و پايان آن هم مربوط به وحي‌اي است که خداي سبحان به پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)خطاب مي‌کند، لذا درباره انسان سخن گفته شد که فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ﴾؛درباره فرشته‌ها هم همين‌طور است، بعضي از وحي‌ها را ممکن است فرشته «بلاواسطه» درک کند، بعضي﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾درک کند و در بعضي فرشته‌اي را رسول فرشته ديگر قرار بدهد، چون ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ﴾؛[21] بعضي از فرشته‌ها «مُطاع» و بعضي «مُطيع‌» هستند،پس درجاتي دارند. گاهي مي‌بينيد ذات اقدس الهي«توفّي» را به عزرائيل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) نسبت مي‌دهد که فرمود:﴿يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[22] که حضرت عزرائيل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) است و گاهي همين «توفّي» را به زير مجموعه عزرائيل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) نسبت مي‌دهد کهفرمود:﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾،[23] اين ﴿رُسُلُنَا﴾ زير مجموعه حضرت عزرائيل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) هستند؛ مثل اينکه خيلي از فرشتگاني که مأمور رساندن علم‌ می‌باشند، زير مجموع جبرئيل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه)و همچنين اسرافيل و ميکائيل هستند. پس گاهي ممکن است خداي سبحان با فرشته‌اي«بلاواسطه» سخن بگويد، گاهي هم ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ سخن بگويد و گاهي هم با ﴿يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ﴾.

مطلب بعدي آن است اينکه گفتند وحي مخفي است و سريع است، نه يعني لفظ سريعاً مي‌گذرد، بلکه فهم سريعاً پديد مي‌آيد! نه اينکه آن تُندحرف زدن را وحي بگويند. وحي طوري است که آمدن آن همان وفهميدن آن همان! دقيق‌ترين و مشکل‌ترين مطلب را انسان به آسان‌ترين وجه و سريع‌ترين وجه مي‌فهمد؛ لذا قرآن کريم بين «ثِقل» و «يُسر» جمع کرده است. فرمود اين حرف‌ها حرف‌هاي وزين و سنگين است، اما آسان است! ما يک سنگين داريم در برابر سبک و خفيف، يک آسان داريم در برابر دشوار؛ اين چهار امر، دو به دو روبه‌روي هم‌ هستند. فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾؛[24] اين حرف وَزين است، محتوا دارد، حرف سبکی نيست که بشود «يَسْتَخِفّونَّكَ».اين سنگين است؛يعني وزين و با محتواست، سبک نيست؛ امّا همين سنگين آسان است و سخت نيست ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾،[25] بين «يُسر» و «ثِقل»را جمع کرده است؛ فرمود سنگين هست، ولي آسان است! سبک نيست، بي‌مغز نيست و سخت نيست، چرا آسان است؟ چون فطرت‌پذير است، دل‌پذير است و مطابق با فطرت است؛ ما طبق ساختار انسان با او حرف مي‌زنيم وطبق آنچه با انسانيت او هماهنگ است، با او حرف مي‌زنيم. انسان، انسان است، او که برتر از فرشته است و او که پايين‌تر از خودش نيست! انساني که داراي فطرت است و داراي قدرت درک عميق است، اين مطالبِ وزين را درک مي‌کند و چون فطرت‌پذير است آسان است. پس سنگين هست و سبک‌مغز نيست،يک؛ آسان هست و سخت نيست، دو:﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ﴾. اينکه در حقيقت وحي گفته شد با سرعت انجام مي‌گيرد، نه يعني زود اين کلمات را القا مي‌کنند، بلکه زود فهميده مي‌شود؛ سنگين‌ترين و وزين‌ترين مطلب، به اسرع وجه درک مي‌شود.

مطلب بعدي آن است که مرحوم کليني(رضوان الله عليه) در همان جلد اول کافي نقل کرده است، از معصوم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) سؤال کردند که پيغمبر(صَلَّياللهُعَلَيهِوَآلِهِوَسَلَّم) از کجا مي‌فهمد که اين چه که به او شده القا شده وحيو نبأ الهي است؟ درباره امام هم سؤال کردند که شما از کجا مي‌فهميد که امام شديد؟ دو باب است، دو مسئله است و دو جواب که کاملاً از هم جدا هستند؛ امّا درباره اوّل که پيغمبر از کجا مي‌فهمد؟ حضرت فرمود: «يُوَفَّقُ‌ لِذَلِك‌»؛[26] موفق مي‌شود که خوب تشخص بدهد. اين يک جواب اجمالي بود، اگر آن سائل قدري دقيق‌تر سؤال می‌کرد و عرض مي‌کرد «زِدْنِي بَيَاناً»، حضرت توضيح بيشتري مي‌داد؛ ولي قرآن عهده‌دار تبيين اين قسمت است، فرمود دو قسم عالَم داريم: عالَمِ مخلوط و عالَمِ خالص.در دنيا، حق آن با باطل مخلوط است؛يعني جايي است که بَدل‌سازي در آن ممکن است، براي اينکه بشر بايد امتحان بشود! اگر بدل‌سازي و جعل‌سازی در عالم طبيعت راه نمي‌داشت، بشر امتحان نمي‌شد. عالَمِ خالص، عالمَي است که در آن‌جا بَدل‌سازي و جعل‌سازی و امثال آنها نيست،عالمَي است يکدست، آن عالَم يکدست که ﴿أَلاَ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ﴾،[27] آن‌جا افرادِيکدست راه پيدا مي‌کنند؛يعني بارها بايد بکوشند تا بشوند مُخلص و در بين مخلِصين خداي سبحان يک عدّه را انتخاب مي‌کند.«مجتبيٰ»؛يعني«جبايه» و برچين‌شده، در طَبَق ميوه وقتي که ده‌ها ميوه در آن هست، انسان سعي مي‌کند که آن سالم‌تر و درشت‌تر را بَرچين کند.«مجتبيٰ» و«جبايه»يعني بَرچين‌شده و«مصطفيٰ» هم يعني برگزيده، در بين انسان‌هاي سالم، خدا يک عدّه را بَرچين مي‌کند ويک عدّه رابرمي‌گزيند که در بين مُخلِصين افرادي به نام مُخلَص پيدا مي‌شوند که «إسْتَخْلَصَهُمُ اللهُ لِنَفْسِه»؛ اين افراد مُخلَص در يک فضاي از هستي زندگي مي‌کنند که آن‌جا هيچ باطلی نيست، براي اينکه منشأ بطلان، وَهم، خيال، نيرنگ و فريب شيطان است، شيطان هم نظير فرشته‌هاي مجرّد نيست که به بارگاه مُخلَصين راه داشته باشد،او حدّ محدودي دارد؛ بازي‌هاي او، مکّاري‌هاي او، بدل‌سازي‌هاي او، شيطنت و «تَسويل» او همه محدود است، اين اعمال او تا يک مرز خاصی است؛ اينکه گفت من نسبت به مُخلَصين کاري نمي‌کنم، نه براي اينکه نسبت به آنها احترام مي‌کنم؛يعني نمي‌توانم کار بکنم! براي اينکه ابزار من بَدَلي است، آن‌جا که جاي بَدَلي نيست، بَدَلي خريدار ندارد و آنها مي‌فهمند.

اگر ما وارد کتابخانه‌ايشويمـ بارها اين مثال زده شد ـ که ميليون‌ها کتاب دارد و همه‌ هم قرآن است،ما هر کتابي را از نزديک يا دور ببينيم يقين داريم که آن قرآن است، چون در اين‌جا غير از قرآن کتاب ديگري نيست؛ امّا اگر در کتابخانه‌اي هم قرآن باشد و هم کتاب‌های ديگر، ما اگر از دور کتابيرا ببينيم شک مي‌کنيم، نمي‌دانيم قرآن هست يا غير قرآن است؛ در آن نشئه هم غير از حق چيز ديگري نيست؛ لذا هر چه آنها مي‌بينند حق است، براي اينکه آن‌جا شيطان راه ندارد! وسوسه و مَکر و فريب و بَدل‌سازي و جعل‌سازی راه ندارد، آن‌جا حق محض است؛ لذا در فضاي مُخلَص راه براي شيطنت نيست،چون آنچه ابزار کار شيطان است را مُخلَصين زير پا گذاشتند و آنچه را آنها مي‌طلبند، شياطين نمي‌فهمند، حدّاکثر تجرّد شيطان مادون حدّ مُخلَصين است؛ لذا آن‌جا اصلاً راه نيست! در مدرسهٴ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾[28] آن‌جا راه براي بَدلي نيست که حالا شيطان در آن‌جا حضور داشته باشد، شيطان در عالَم مثال و در بهشت و آن‌جا که سخن از درخت و امثال آن است حضور پيدا مي‌کند:﴿هَلْ أَدُلُّكَ عَلَي شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لَّا يَبْلَي﴾،[29] امّا آن‌جا که سخن از «شَجَر» و «حَجَر» و «مَدَر» و در و ديوار و آسمان و زمين نيست، آن‌جا که سخن از عقل محض است، شيطان راه ندارد تا در مدرسه ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾ راه پيدا کند، يادر مدرسهٴ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[30] راه پيدا کند،يا در آن مرحله سؤال و جواب فرشته‌ها با ذات اقدس الهي راه پيدا کند، اين است که شيطان اعتراف کرد به عَجز خود و گفت من در حوزه مُخلَصين راه ندارم، نه اينکه نسبت به آنها احترام مي‌کنم،بلکه نسبت به آنها مقدورم نيست.

وقتي انسان به مقام مُخلَصين رسيد، جا براي شک نيست! اگر ما دو چيز داشته باشيم شک راه دارد، امّا اگر يک چيز داشته باشيم، مثلاً فقط «الف» باشد، شک فرض ندارد! شک برای جايي است که دو چيز باشد و انسان نداند اين را که مي‌بيند اوّلي است يا دوّمي، امّا اگر ما يک چيز بيشتر نداشتيم شک فرض ندارد. در حوزه اخلاص شک فرض ندارد، چون در آن‌جا جز حق چيز ديگر نيست، هر چه مي‌شنوند حق است، هر چه مي‌بينند حق است، هر چه مي‌بويند حق است، هر چه مي‌گويند حق است، اين حق محض است و اين حوزه مُخلَصين است که نصيب هر کسي نخواهد بود. پرسش: آيا پيامبر(صَلَّياللهُعَلَيهِوَآلِهِوَسَلَّم) در دريافت وحی مختار است؟پاسخ: بله، مختار است؛ ذات اقدس الهي به او اختيار داد، او هم عقل و درايت دارد و اين را درک مي‌کند. جبري در کار نيست؛ ولي معصومانه اين فضيلت را هر عاقلي مي‌پذيرد، مخصوصاً اينها! اينها که عقل کُلّ‌ و صادر نخستين[31] هستند، حق را خوب تشخيص مي‌دهند و اين حق را در قبال باطلي که در نشئهٴ طبيعت است ـ نه نشئهٴ بالا ـ تشخيص مي‌دهند و کاملاً به استقبال وحي مي‌روند.بنابراين سرعتي که گفته شد، سرعت در لفظ نيست و اين «تَثليث»هم درباره انسان راه دارد و هم درباره فرشته‌ها؛ منتها چون فرشته‌ها محل بحث نبودند، فرمود: ﴿وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ﴾ و در مرحله مُخلَصين جا براي شيطان نيست؛ لذا اينها يقيناً وحي را تشخيص مي‌دهند و مي‌پذيرند.

امّا درباره امام(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) سؤال کردند که شما از کجا مي‌فهميد؟ امام شديد. ‌فرمودند ما ذلّتيرا در خود احساس مي‌کنيم، معلوم مي‌شود که به مقامي رسيديم.[32] بيان نوراني امام سجاد(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) ـ در صحيفه سجاديهـ در دعاي عرفه اين است: خدايا! از من پَست‌تر اَحدي در عالَم نيست:«وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّينَ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّينَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا»،[33] چه مي‌شود آن وقت؟! معلوم مي‌شود به مقامي رسيدند، چون وقتي انسان به مقامي رسيد، معلوم مي‌شود که هيچ چيزي از خودش ندارد! فرمودند ما آن وقتي که احساس ذلّتي پيشگاه ذات اقدس الهي داشته باشيم و بفهميم که ذليل‌ هستيم، آن وقت معلوم مي‌شود که به مقامی رسيديم؛ اين نشانه آن است که هيچ‌گاه انسان با حجابِ خودبيني به جايي نمي‌رسد،اين را مستحضريد که اتلاف عمر حقيقت شرعيه نمي‌خواهد؛يعني ما منتظر باشيم آيه‌اي نازل شود که «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» اين‌طور درس خواندن،اين‌طور عوامي حرف زدن و آن‌طور دنبال عوام‌ها راه افتادن اتلاف عمر است،اين نيست!يعني حقيقت شرعيه داشته باشد که «يَا أَيُّهَا النَّاس» اين‌طور درس خواندن اتلاف عمر است، اين چيز «بيّن الرّشد»ي است که چه چيزي اتلاف عمر است و چه چيزي اتلاف عمر نيست.خودمان مي‌دانيم اين عمريرا که داديم، داريم چه مي‌گيريم و برايچه کسي درس مي‌خوانيم؟!چه کسي مي‌خواهد دنبال ما راه بيفتد؟! به دنبال چه لقبي هستيم؟! اين را خودمان کاملاً مي‌فهميم و مثل روز براي ما روشن است، اين‌طور نيست که حالا منتظر باشيم که براي ما شرح بدهند،يا آيه‌ و روايتي بيايد که بگويد اتلاف عمر چيست! غرض اين است همان‌طوري که اين‌جا چيز مشخصي است، آن‌جا هم جاي مشخصي است!

مطلب بعدي آن است که وقت انسان به مقام اخلاص رسيد، نه در بخش انديشهٴ او شک هست و نه در بخش انگيزهٴ او ترديد. وجود مبارک حضرت امير را ببينيد که چگونه سخن مي‌گويد: «مَا شَكَكْتُ فِي الْحَقِّ مُذْ أُرِيتُه‌»،[34] اين بيان نوراني حضرت در نهج‌البلاغه است؛فرمود از آن وقتي که حق را به من نشان دادند ـ حالا چه درباره «الله»، چه درباره اسماي او، چه درباره اوصاف او، چه درباره اقوال او، چه درباره افعال او و چه درباره آثار او ـ من در حق اصلاً شک نکردم! از آن لحظه‌اي که حق را به من نشان دادند:«مَا شَكَكْتُ فِي الْحَقِّ مُذْ أُرِيتُه‌»؛ در جبهه‌ها، در جنگ‌ها، ريختن کدام خون ونريختن کدام خون من اصلاً در حق شک ندارم! ما که حق را نفهميديم، حق را ديديم! نفرمود «مَا عَلِمْتُهُ»، فرمود «مَا اُريدُهُ»؛ به ما نشان دادند! اگر درباره خليل حق که گفته شد: ﴿وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾،[35] درباره وليّ حق هم همين‌طور است؛ فرمود به ما نشان دادند، وقتي به ما نشان دادند که ما شکي نکرديم.بنابراين اگر يک وقت کسي به اين مقام رسيد اهل شک نيست، چون شک فرع وجود دو چيز است؛يکي حق و ديگري باطل، جايي که حق محض است و باطل اصلاً راه ندارد، جا براي شک نيست.پرسش: اگر ملکوت را به حضرت ابراهيم(سَلَامُاللَّهِعَلَيْه) نشان دادند، برای اين بود که درخواست سوال برای منع قبلی دارد؟ پاسخ: سؤال نکرد!

سؤال دو قسم است:يک سؤال استفهامي است و ديگری سؤال استعطايي است. سؤال استفهامي،مثلاً اين يعني چه؟مشکل را براي من حلّ کنيد. سؤال استعطايي،يعني اين را به من بدهيد. وجود مبارک ابراهيم خليل بارها و قبل‌ها قبل از اينکه ﴿رَبَّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَي﴾[36] را بفرمايد، در برابر نمرود برهان قطعي اقامه کرد که﴿رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَ يُمِيتُ﴾،[37] برهان اقامه کرد و قرآن هم نقل کرد، او هيچ ترديد نداشت که خدا «احياء»و«اماته» مي‌کند، امّا اين‌جا به خدا عرض کرد نشان بده! که من هم اين کار را بکنم، نه تو چگونه اين کار را مي‌کني؟! لذا خدا گفت اين کار را بکن، اين کار را بکن، مثل شاگرديکه از استاد خود سؤال مي‌کند که من چگونه اين مطلب را بفهمم؟ استاد مي‌گويد اين‌طور بفهم، او هم اين کار را مي‌کند و او هم مي‌گويد من فهميدم.«خليل من همه بت‌هاي آزري بشكست»،[38] او گفت خدايا من هم مي‌خواهم مظهَر تو بشوم و مُرده‌ها را زنده کنم، گفت اين کار را بکن، اين کار را بکن و مُرده‌ها را زنده بکن، او هم کرد، آن کجا و اين کجا؟!به هر تقدير،وقتي که فرشته‌ها از ذات اقدس الهي چيزي مي‌خواهند، ذات اقدس الهي اين مراحل را براي اينها يکي پس از ديگريتأمين مي‌کند؛ حالا آن‌جايي که «بلاواسطه» باشد،در هر حال درباره خود انسان حجاب هست، براي اينکه انسان محدوده‌اي است که با خداي سبحان دارد سخن مي‌گويد و اين بيان نوراني «أَبِي إِبْرَاهِيم‌» امام کاظم از غُرَر روايات ماست که «لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَيْرُ خَلْقِهِ احْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتُور»[39] که مرحوم صدوق اين را در کتابتوحيد نقل کرد؛يعني بين انسان و خدا، خود انسان حجاب است؛ وقتي که در محدودهٴ حجاب باشد، چگونه مي‌تواند خدا را درک کند؟ حالا بر فرض به مقام فنا رسيد، نه خود را ديد و نه غير خدا را ديد، امّا به هر حال خودش وجود دارد! مقام فنا اين نيست که اين شخص نابود بشود، نابودي که کمال نيست! مقام فنا از برترين مقامات کمالي است. مقام فنا اين است که نه خودش را مي‌بيند و نه غير خدا را مي‌بيند، پس خودش هست! اين را بزرگان اهل معرفت تبيين کردند، بعد در چهار قرن قبل نوبت به مرحوم صدر‌المتألهين رسيد که او در اسفار بيان کرد: انساني که به مقام فنا رسيد خودش را نمي‌بيند و غير خدا را هم نمي‌بيند.[40] اگر گفته شد:«رسد آدمي به جايي که به جز خدا نبيند»[41] اين مي‌شود وحدت شهود ـ وحدت وجود چيز ديگري است ـ او نمي‌تواند بگويد که غير از خدا چيزي ديگر نيست، او فقط غير از خدا چيزي را نمي‌يبند، آنچه مقدور اين بزرگان است وحدت شهود است؛يعني«رسد آدمي به جايي که به جز خدا نبيند»، نه به جز خدا نيست! آن‌گاه وحدت شهود نصيب او مي‌شود و خود را نمي‌بيند؛ خود را نمي‌بيند، ولي هست و فقط خدا را مي‌بيند. حرف آن بزرگان اين است که اين پيغمبر يا امامي که به مقام فنا رسيد،به هر حال هست و معدوم که نشد! او هست و به اندازه خودش خدا را درک مي‌کند؛ لذا سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) وفاقاً با اين عرفا و حکما، فرمود شناخت خدا آن‌طوري که او هست، مُستحيل است عقلاً، نه هيچ پيغمبري مي‌تواند خدا را بشناسد، نه هيچ امامي، نه هيچ فلکي و نه هيچ مَلکي، ولو به مقام فنا هم برسند! ولي بالاخره اين موجود هست و اين موجود به اندازه خود خدا را مي‌بيند، به اندازه خود او که شد، خدا که اندازه ندارد! پس به آن مقداري که تجلّي کرد و فيضي داد او را مي‌بيند؛ لذا آن منطقه «بالقول المطلق»، منطقه ممنوعه است؛ نه اينکه حرمت تکليفي دارد، حرمت تکليفي ارشادي است، فرمود آن‌جا نرويد که سرگردان و متحيّر مي‌شويد؛ ولي آن‌جا راه باز نيست، براي هيچ‌کس راه باز نيست!در هر حال اين شخص که به مقام فنا رسيد نابود نمي‌شود،يک؛ به اندازه خود چيز مي‌فهمد، دو؛ خدا اندازه ندارد، سه؛ لذا اگر کسي صادر اول هم باشد و به معراج هم برسد، به اندازه خود خدا را مي‌بيند، او همچنان موظف است بگويد:«مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِك‌»،[42] چه اينکه گفتند.بنابراين ذات اقدس الهي منطقه ممنوعه است؛ صفات ذات که عين ذات است، آن‌جا هم منطقه ممنوعه است؛ ما هستيم و فيض او، ما هستيم و ظهور او، ما هستيم و تجلّي او، ما هستيمکه به اندازه دهان خودمان حرف مي‌زنيم، ولو نبيّيا وليّ! آن‌جا ممکن نيست!

حجاب هم دو قسم است:يا حجاب ظلماني است يا حجاب نوراني. ما که سرانجام از حجابمان درنمي‌آييم! ما هستيم! منتها اين را نمي‌بينيم، اگر نديديم بهتر خدا را درک مي‌کنيم؛ ولي حجاب خدا، حجاب نوراني است؛يعني اصلاً نمي‌شود او را نگاه کرد! وقتي نور او نامتناهي بود، کدام چشم، کدام عقل و کدام قلب است که مي‌تواند نور نامتناهي را ببيند؟! لذا «وز دور بوسه بر رخ مهتاب می‌زدم»،[43] نه اينکه از نزديک ذات اقدس الهي را ببيند، به هر تقدير ﴿وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾.


[2] نهج البلاغة، للصبحي صالح، خطبه186.
[10] ديوان حافظ، غزل493. «در دايره قسمت ما نقطه تسليميم ٭٭٭ لطف آن چه تو انديشي حکم آن چه تو فرمايي».
[38] ديوان سعدي، غزل40. «دگر به روي کَسم ديده بر نمي‌باشد ٭٭٭ خليل من همه بت‌هاي آزري بشکست».
[40] الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، حاشيه سبزواری، ج‌1، ص13. «الأسفار الأربعة و اعلم. ... فإذا وصل السالك إلى المقصود برفع تلك الحجب المذكورة يشاهد جمال الحق و يفني ذاته فيه و ربما يقال لذا مقام الفناء في الذات...»
[41] ديوان سعدي، غزل18. «رسد آدمي به جايي که به جز خدا نبيند ٭٭٭ بنگر که تا چه حد است مکان آدميت».
[43] ديوان حافظ، غزل320. «روی نگار در نظرم جلوه می‌نمود ٭٭٭ وز دور بوسه بر رخ مهتاب می‌زدم».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo