< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

94/08/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 24 تا 26 سوره شوری

﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً فَإِن يَشَإِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلَي قَلْبِكَ وَيَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَيُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (۲٤)وَهُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُوا عَنِ السَّيِّئَاتِ وَيَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ (۲۵)وَيَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَيَزِيدُهُم مِن فَضْلِهِ وَالْكَافِرُونَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ (۲۶)﴾

محور اصلي سوره مبارکه «شوريٰ» تبيين وحيمی‌باشد که آغاز آن از وحي شروع شد:﴿كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَإِلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾[1] و در اثناي اين سوره هم بخش‌هاي فراواني درباره وحيهست، آيه هفده هم چنين است:﴿اللَّهُ الَّذِي أَنزَلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَالْمِيزَانَ وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ﴾.

پاسخ قرآن به اتّهام افترا بر اجر رسالت بودن مودّت اهل بيت

بعد از جريان ولايت که مودّت اهل بيت(عليهم السلام) اجر رسالت شد، برخي‌ها درباره خصوص اين مطلب يا کل جريان وحيو تهمت افتراء زدند و گفتند ذات اقدس الهيـ معاذ الله ـ نگفته و پيامبر افتراء بسته است. پيامبر را ـ معاذ الله ـ گاهي به عنوان شاعر، ساحر، کاهن و مانند آن معرفي مي‌کردند. قرآن کريم راجع به افتراء دو پاسخ دارد: يکي اينکه اين کتاب، کتاب افترايي نيست: ﴿مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي﴾.[2] افتراء و دروغ اين است که انسان بَدَلي جعل کند؛يک حرف بَدَليرا که برای اين شخص نيست، به اين شخص اسناد دهد. خدا مي‌فرمايد قرآن چنين کتابي نيست که کسي بتواند بَدَلي جعل کند، مثل اين بياورد و بعد بگويد اين برای خداست،﴿مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي﴾؛ مثل اينکه کسي بخواهد بَدَل آفتاب را جعل کند. بله! مي‌تواند يک شئ مصنوعييا يک فرش مصنوعي را بَدَلي بسازد يا ببافد؛ امّا يک آفتاب جعلي درست کند؛ يعني چه؟ آفتاب قابل جعل نيست! فرمود:﴿مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي﴾،اصلاً آيات قرآن قابل جعل نيست!درباره وجود مبارک پيامبر هم که فرمود:﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾.[3] بنابراين نه فاعل که وجود مبارک حضرت هست، اهل افتراء است و نه قرآن قابل جعل است که کسي آيه‌اي ببافد وبنامِ خدا نسبت دهد، اين‌گونه نيست. خواه درباره جريان مودّت در قُربيٰ، خواه در جريان اصل وحي، فرمود: ﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً﴾. ﴿كَذِباً﴾مفعول مطلق براي افتراء است؛منتها از ماده آن فعل نيست؛ مثل «قَعَدتُ جُلُوسَاً» که مفعول مطلق نوعي است و تکرار همان فعل است؛ منتها مادّه آن با ماده فعل فرق مي‌کند، اين کِذب هم ماده‌ آن با ماده افتراء فرق مي‌کند؛ ولي مفعول مطلق افترا است:﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً﴾. بنابراين هم از نظر مبدأ فاعليو هم از نظر مبدأ فعلي اين سخن آنها باطل است؛ چه درباره مَودّت در قُربيٰ باشد که بعضي از روايات آمده است ـ مانند آنچه که از وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) نقل شد درباره خصوص مودّت قربيٰ است[4] ـ يا درباره کل آيه باشد. بعد فرمود: ﴿فَإِن يَشَإِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلَي قَلْبِكَ﴾؛ اصلاً ذات اقدس الهي اجازه نمي‌دهد که کسي به نام قرآن چيزي را جعل کند و به نامِ خدا اسناد دهد. در سوره مبارکه «حاقَّة» مشابه اين مطلب آمده است، آيه چهل سوره «حاقَّة» اين است:﴿إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ﴾ که البته حرف ما را او مي‌گويد! رسول «بما أنه رسول» حرفي جز حرف «مُرسِل» ندارد!يک وقت مي‌گوييم که اين سخن را فلان پيامبر گفت، وصف پيامبر را نمي‌بريم، بلکه اسم او را مي‌بريم و مي‌گوييم ابراهيم يا موسييا عيسي(عليهم السلام) اين را گفتند؛ امّايک وقتي مي‌گوييم رسول خدا، رسول «بما انه رسول» جز حرف «مُرسِل» حرف ديگري ندارد!﴿إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ﴾؛ لذا با اينکه قرآن «کلام الله» هست، فرمود قول رسول است، نه قول حضرت پيامبر! رسول «بما انه رسول» حرف «مُرسِل» را مي‌زند. يک وقت مي‌گوييم اين حرف ابراهيم است، اين مي‌شودحديث ديگر قرآن نيست؛يک وقت مي‌گوييم حرف موسي است،اين مي‌شود حديث و قرآن نيست؛يک وقت مي‌گوييم حرف عيسي است، اين مي‌شود حديث و قرآن نيست، گرچه آنها هم ريشه وحياني دارند؛ امّا اگر گفتيم اين قول رسول است، رسول «بما انه رسول» حرف «مُرسِل» را مي‌زند، نه حرف ديگري را!﴿إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ٭ وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ﴾؛اين شاعرانه نيست!﴿قَلِيلاً مَا تُؤْمِنُونَ ٭ وَلاَ بِقَوْلِ كَاهِنٍ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ﴾.[5]

تفاوت احاديث قدسی با قرآن و روايات

پرسش: حديث قدسی هم هست، قول؟ پاسخ: نه، تعبير رسول «بما انه رسول» که گفته شد؛ يعني مي‌شود قرآن؛ امّا مي‌گوييم وجود مبارک پيامبر فرمود، از پيامبر(صل الله عليه و اله و سلّم)و اميرمؤمنان(عليه السلام) نقل مي‌کنيم، اينها مُجاز هستند که اين مطلب را بگويند، نه اينکه اين الفاظ معجزه باشد. يک وقت است که مطلب با لفظ معجزه‌اي وارد مي‌شود که مي‌شود قرآن؛ يک وقت است مطلب با لفظ غير اعجازي وارد مي‌شود، مي‌شود حديث قدسي؛ يک وقتي خود مطلب القا مي‌شود که مثل روايت‌هاي معمولي است. اين رواياتي که در جوامع روايي ما هست و اهل بيت فرمودند، اينها هم وحي است! اينها که حرف خودشان نيست؛ منتها اصل مطلب چنين است و انتخاب لفظ به وسيله خود معصوم(سلام الله عليهم) است که با حديث قدسي فرق مي‌کند.﴿وَلاَ بِقَوْلِ كَاهِنٍ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ٭ تَنزِيلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ ٭ وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الأقَاوِيلِ ٭ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ﴾؛[6] اگر ـ معاذ الله ـ او چيزي به نام ما افترا ببندد، ما رگ حياتي او را قطع مي‌کنيم و قدرت او را هم مي‌گيريم. برخي‌ها خواستند بگويند به اينکه اين ﴿فَإِن يَشَإِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلَي قَلْبِكَ﴾شبيه آن است؛ ولي شايد مراد اين باشد که اگر او بخواهد افترا ببندد، ما راه وحي را قطع مي‌کنيم؛ وقتي راه وحي را قطع کرديم، او چگونه مي‌تواند اين حرف‌ها را به ما اسناد دهد؟ ﴿فَإِن يَشَإِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلَي قَلْبِكَ﴾.

حق بودن آفرينش جهان و عدم راه‌يابی باطل در آن

بعد فرمود به اينکه هر گونه باطلي را ذات اقدس الهي به عنوان فعل مضارع که مفيد استمرار است، عطف مي‌کند: ﴿يَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ﴾؛ يعني ﴿فَإِن يَشَإِ اللَّهُ﴾ ﴿يَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ﴾،يک؛﴿وَيُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ﴾،دو؛ اگر الفاظ و کلمات باطل گفتند، قرآن کريم با کلمات خودش اينها را از بين مي‌برد و اگر افعال باطل داشتند، با کلمات تکويني از بين مي‌برد. در عالَم جا براي باطل نيست؛ البته ممکن است چند روزي باطل جولاني داشته باشد؛ ولي فرمود ما اين نظام را به حق آفريديم. بارها اين آيات گفته شد که فرمود: ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالأرْضَ﴾ که ﴿بَاطِلاً﴾[7] يا ﴿إِلاّ بِالْحَقِّ﴾؛[8] يعني اگر از قرآن سؤال بکنيد که شما آسمان و زمين را با کدام مصالح ساختيد؟ اگر از يک مهندس سؤال کنند که شما اين بِنا و اين مسجد را با چه چيزي ساختيد؟ او از اين مصالح اوليه خبر مي‌دهد. از قرآن بپرسيم که اين نظام سپهري با کدام مصالح ساخته شد؟ مي‌گويد با حق ساخته شد؛ لذا باطل را نمي‌پذيرد، ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالأرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ﴾يا ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالأرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً﴾يا ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِين﴾؛[9] ما اهل بازيگری نيستيم، اين نظام بازيچه و نظام باطل نيست، اينها قضاياي سلبي است که به آن قضيه موجبه برمي‌گردد؛ يعني مصالح ساختماني عالَم حق است. همان‌طوري که انسان با حق و صحيح آفريده شد،يک مختصر غذاي سمّي اگر وارد معده انسان شود، بالا مي‌آورد، براي اينکه دستگاه گوارش غذاي آلوده را قبول نمي‌کند!يک وقت است که تُنگ خالي است، شما چه سم بريزيد و چه عسل بريزيد، تُنگ آن را نگه مي‌دارد؛ امّا دستگاه بدن اين باطل و بدی را قبول نمي‌کند، بالا مي‌آورد. فطرت هم همين‌طور است! جهان هم همين‌طور است! اگر يک کار باطلي را انسان در جهان انجام دهد، بالا مي‌آورد؛ يعني خود آن شخص را از بين مي‌برد، کارهايش را هم از بين مي‌برد وآنچه که مي‌ماند حق است.

محو شدن کلمات باطل با حق و عاقبت از آن پرهيزکاران

کل جهان خير است! در هر پاراگراف تاريخي﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ می‌باشد، نه ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾؛ يعني در بهشت! آن يک گوشه‌اي از جريان است. در هر صحنه و در هر بازي﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ است. در هر پاراگراف تاريخي، در هر حکومتي و در هر جرياني آن‌که برنده است تقوا است.﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾نه يعني همه دنيا که برچيده شد و به قيامت که رسيديم، اهل تقوا را وارد می‌کنند، آن يک گوشه است! در هر صحنه‌اي ـ چون شما تاريخ‌ها را که ورق مي‌زنيد، از زمان حضرت آدم تا زمان کنونيـ در هر داستانيسرانجام حق پيروز است واين‌طور نيست که حق شکست بخورد. در اين‌جا هم به صورت فعل مضارع فرمود: ﴿وَيَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَيُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ﴾؛ يعني ﴿وَيَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ﴾ که اين به نحو تنازع مفعول با واسطه براي هر دو است؛ «وَ يَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ بِكَلِمَاتِهِوَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ»؛ اگر حرف‌هاي باطل گفته شد، خدا با حرف‌هاي حق آنها را از بين مي‌برد و اگر کارهاي باطل انجام شد، با کلمات تکوينيآنها را از بين مي‌برد، چه اينکه از عيساي مسيح به عنوان کلمه ياد کرده است،[10] اينها کلمه‌ هستند. در زيارت نوراني جامعه کبيره هم از اهل بيت به عنوان کلمات «تامّات»ياد شده است.

علم الهی به اسرار انسان و توانايي بر به هم زدن بساط آن

﴿إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾؛ نه ذات اقدس الهياز قلب‌هاي شما باخبر است، آنچه که در قلب‌هاي شما هم به عنوان دفينهٴ قلبي و راز و رمز قلبيهست، باخبر است. در سه مقطع خدا حضور دارد که شما در بخشي از آنها حضور داريد؛ شما در بخش‌هاي عادي‌ خودتان حضور داريد:﴿إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ﴾،[11] خدا مي‌داند و شما هم مي‌دانيد؛ برخي از اسرارتان را که خودتان مي‌دانيد و ديگران نمي‌دانند، خدا مي‌داند؛ رازِ راز را که در درونِ درون شما نهفته است و خودتان باخبر نيستيد، خدا مي‌داند و شما نمي‌دانيد ﴿إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ ٭ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ﴾، وقتي سرّ را مي‌داند «جَهر» را به طريق اوليٰ مي‌داند!﴿إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ ٭ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ﴾؛ يعني «يَعْلَمُ الجَهرَ و السِّر». ﴿وَأَخْفَي﴾، اخفاي از سرّ را هم که خود شما نمي‌دانيد! وقتي ما کالبدشکافي کرديم،سرّ درونتان را درآورديم و به شما نشان داديم، آن‌گاه مي‌فهميد که در درون شما چنين فتنه‌اي بود.بنابراين نه اينکه خدا «صدور» را مي‌داند، «ذات الصدور» را هم مي‌داند؛ يعني آن اسراري که در سينه هستند و صاحب سينه‌ می‌باشند را هم مي‌داند، پس قبل از اينکه شما آنها را به ظاهر بياوريد، خدا مي‌داند و بساط آن را بهم مي‌زند:﴿إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾.

نکته أدبی دال بر عام بودن توبه‌پذيری خدای سبحان

بعد فرمود راه براي همگان باز است:﴿وَهُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾، گرچه قبول با «مِن» هم استعمال شده است، وقتي گفتند:﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾،[12] اين آن نکته زائد را ندارد؛ ولي وقتي با «عَن» ذکر شود، چون «عَن» مفيد تجاوز است؛ يعني گاهي ممکن است که توبه کمبودي هم داشته باشد؛ آن توبه علوي که در نهج گفته شده است، ممکن هست به آن صورت نباشد و کمبودي هم داشته باشد. قبول آن مقداري که صحيح است،يک؛ گذشت و تجاوز از آن مقداري که بايد بيايد و نيامده، دو؛ اين با کلمه «عَن» ادا مي‌شود. يک وقت مي‌گوييم: «يقبل التوبة منه»، «تقبل منه»،«يتقبل الله من المتقين»؛ يعني هر چه داد، خدا مي‌گيرد، امّا وقتي با کلمه «عَن» بکار مي‌رود که مفيد تجاوز است: «يقبل التوبة متجاوزاً عمّا بقي عليه مما لم يَتُب»، اين ﴿يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾مي‌شود. اين در بحث سوره مبارکه «توبه» گذشت که ﴿هُوَ يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾،[13] اين بحث گذشت که «أخذ صدقه» و قبول «عَن عباده»، نه «مِن عباده»، بعد ﴿وَيَعْفُوا عَنِ السَّيِّئَاتِ﴾؛ خدا، خداست! فرمود بي‌توبه هم ما مي‌پذيريم؛ منتها ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ﴾به نحو موجبهٴ کليه است، از هر تائبي خدا قبول مي‌کند!اين ﴿وَيَعْفُوا عَنِ السَّيِّئَاتِ﴾ اينها هيچ‌کدام صور موجبه کليه ندارد، جميع عباد ندارد! اينها همه‌شان «في الجمله» است، قضيه مهمله است که به اصطلاح در زمره قضيه جزئيه است،سيئات را از چه کسي قبول مي‌کند؟ سيئات جمع محلاّ به الف و لام است؛ امّا از چه کسي قبول مي‌کند؟ اين ﴿لِمَن يَشَاءُ﴾[14] است.

فرق بين شرک و غير آن در بخشش الهی

در سوره مبارکه «نساء» اين آيات گذشت که فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ﴾؛خدا شرک را نمي‌آمرزد، شرک حتماً توبه مي‌خواهد!﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ﴾،يک قضيه؛﴿وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ﴾ مادون شرک را، البته بي‌توبه، چون شرک را هم با توبه قبول مي‌کند، اين همه مشرکين صدر اسلام بودند که توبه کردند و سلمان و اباذر شدند. ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ﴾؛ يعني بي‌توبه، ﴿وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ﴾؛ يعني بي‌توبه؛ امّا ﴿لِمَن يَشَاءُ﴾،اين به نحو موجبهٴ جزئيه است که قضيهٴ مهمله است، چه کسي هست؟ از چه کسي؟ پدر شهيدي، برادر شهيدي يا پدر طيّب و روحاني؟ از چه کسي معلوم نيست؛ لذا قضيه موجبهٴ جزئيه است و انسان بين اميد و خوف به ‌سر مي‌برد، شايد خداوند قبول کند و شايد قبول نکند. ﴿وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ﴾؛ امّا آنچه آمده است که ﴿لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً﴾،[15] اين برای توبه است، چون بعد آن دارد ـ سيأتي إن شاء الله ـ﴿وَأَنِيبُوا إِلَي رَبِّكُمْ وَأَسْلِمُوا﴾.[16] «فتحصل» شِرک بي‌توبه اصلاً قبول نمي‌شود، غير شرک بي‌توبه قبول مي‌شود؛ امّا ﴿لِمَن يَشَاءُ﴾ و مشيت او هم حکيمانه است. با توبه همه گناهان بخشوده مي‌شود،زيرا «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»،[17] ﴿لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً﴾؛همه گناه‌ها با توبه بخشوده مي‌شود، چون بعد دارد که ﴿وَأَنِيبُوا إِلَي رَبِّكُمْ وَأَسْلِمُوا﴾، اين‌جا هم ﴿وَيَعْفُوا عَنِ السَّيِّئَاتِ﴾ به نحو قضيه موجبهٴ جزئيه است، از چه کسي؟ بي‌توبه البته! چون توبه که در جملهٴ قبل بود، بي‌توبه خدا قبول مي‌کند؛ ولي بالاخره يک راهي بايد باشد که انسان با ذات اقدس الهي پيوند داشته باشد.

تبيين نظريه مختار در وجوب پذيرش توبه توسط خدای سبحان

قبول توبه را ـ متأسفانه ـ معتزله واجب «علي الله» مي‌دانند و اشاعره که منکر حُسن و قبح عقلي‌ هستند، فخر رازي مي‌گويد ما مي‌گوييم کهقبول توبه به عهدهٴ خداست، مي‌خواهد بپذيرد و مي‌خواهد نپذيرد. ما اماميه مي‌گوييم قبول توبه واجب هست؛ امّا نه آن‌گونه که معتزله مي‌گويد، ما نمي‌گوييم که واجب «عَلَي الله» است که قانوني بر خدا حاکم باشد، مي‌گوييم واجب «عَنِ الله» هست؛ يعني ذات اقدس الهييقيناً اين کار را مي‌کند، نه يقيناً بايد بکند! چيزي بَر خدا حاکم نيست! ما يقين داريم خدا مؤمنان را به جهنّم نمي‌برد، نه اينکه قانونياست که حاکم بر خداست؛ اين قانوني که حاکم بر خدا باشد بايد امر وجودي باشد،يک؛کارِ خدا هم نباشد، دو؛ اين عين شرک است، سه؛زيرادر اين صورت چيزي بيرون از حيطه قدرت الهي بايد باشد و بر خدا حکومت کند.پرسش: اگر قانونی باشد که حتماً بر عليه خداست؟ پاسخ: نه، قانوني است «عَن الله»، فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾.[18] بله، ما يقين داريم خدا دروغ نمي‌گويد، خدا خُلف وعده نمي‌کند، اين را يقين داريم؛ امّا نه «يَجِبُ عَلَي الله» است، بلکه «يَجِبُ عَنِ الله» است. فرق ما اماميه با معتزله و اشاعره مشخص شد؛ اشاعره که منکر حُسن و قبح عقلي‌ هستند، مي‌گويند خدا توبه را مي‌خواهد بپذيرد يا نپذيرد و معتزله مي‌گويد بر خدا واجب است که توبه را قبول بکند، ما مي‌گوييم يقيناً خدا توبه را قبول مي‌کند،«يَجِبُ عَنِ الله» است، نه «يَجِبُ عَلَي الله»! اين بخش‌ها را جناب فخر رازي بيان کرده که تتميم آن با اين وضع بيان شد.[19]

فرق فقه و کلام در معصيت بودن افکار پليد

﴿وَهُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُوا عَنِ السَّيِّئَاتِ وَيَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ﴾ چه با فعل قلبي، چه با فعل قالبي، فرمود:﴿إِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبَكُم بِهِ اللّهُ﴾.[20] ممکن است که در فقه آن نيت‌هاي پليد قبل از ظهور معصيت تلقّي نشود، هَمِّ به گناه، گناه نباشد، امّا همان‌طوري که در بحث‌هاي تجرّي و مانند آن مستحضريد،نيّت پليد از خُبث سريره حکايت مي‌کند و کيفر معاد دارد.

ديدگاه علامه طباطبايي در مشروط بودن استحباب دعای مومن به عمل صالح

﴿وَيَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾،کفر و کفّار حکمشان آن است؛ امّا ايمان و عمل صالح را خدا استجابت مي‌کند. برخي‌ها خواستند بگويند که مؤمن که عقيده «طيّب و طاهر» دارد و «عمل صالح» دارد؛ يعني حُسن فاعلي و فعلي هر دو ضميمهٴ هم است، اگر دعا کند خدا دعاي او را مستجاب مي‌کند، ﴿وَيَزِيدُهُمْ مِن فَضْلِهِ﴾و مانند آن؛ امّا تعبير سيدنا الاستاد اين است که خود ايمان خواستن است و خود «عمل صالح» دعاست؛ ايمان و عمل صالح را خدا اجابت مي‌کند. ما وقتي که مؤمن شديم، وقتي که «عمل صالح» داريم انجام مي‌دهيم، با خدايمان گفتگو مي‌کنيم که اين گفتگو را خدا اجابت مي‌کند.﴿وَيَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾؛ آنچه که اينها گفتند را ذات اقدس الهي پاسخ مثبت مي‌دهد، گذشته از اين﴿وَيَزِيدُهُمْ مِن فَضْلِهِ﴾در برابر ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾،[21] در قبال مؤمنان، کافران‌ هستند که خدا جوابي ندارد، چون اينها دعا و خواسته‌اي ندارند و از فضل خدا هم محروم‌ می‌باشند، بلکه عذاب شديد دامن‌گير اينها خواهد بود.«فتحصل» که نه قرآن جعلي و بَدَلي پذير است و نه صاحب قرآن و هر دعايي هم با پاسخ مثبت همراه است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo