< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

94/03/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:تفسير آيات 13 تا 15 سوره شوری
﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّي بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي‌ وَ عيسي‌ أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ كَبُرَ عَلَي الْمُشْرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبي‌ إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي إِلَيْهِ مَنْ يُنيبُ (13) وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلي‌ أَجَلٍ مُسَمًّي لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ أُورِثُوا الْكِتابَ مِنْ بَعدّهمْ لَفي‌ شَكٍّ مِنْهُ مُريبٍ (14) فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنا وَ إِلَيْهِ الْمَصيرُ (15)﴾

تشريع قانون زندگي توسط خداي سبحان و تشخيص آن با چراغ عقل و نقل
در اين سوره مباركه «شوري» كه مكّي است، بعد از بيان آن عناصر محوري ـ اصول دين و مخصوصاً وحي ـ فرمود: براي بشر شريعتي را خدا مقرّر كرده است كه راه زندگي اوست. اگر مبدئي هست كه بشر از آن‌جا شروع شد كه هست و اگر معادي هست كه بشر به آن‌جا مي‌رسد كه مي‌رسد، بين آغاز و انجام و بين آن مبدأ و اين معاد، بايد راهي باشد؛ انسان كه از جايي آمده و به جايي مي‌رود، به هر حال راهي دارد، اين راه به نام دين است كه صراط مستقيم است و مهندسيِ اين صراط هم به عهده خداست «و لاغير»، براي تشخيص اين راه هم دليل عقلي و نقلي را حجّت دانسته است كه به وسيله عقل و نقل ما با اين دو چراغ تشخيص بدهيم صراط و راه كدام است؛ براي همه بشر اين شريعت را قرار داد، منتها نام پنج پيغمبر(عليهم آلاف التحيّة و الثناء) را مي‌برد كه اينها انبياي «اولواالعزم»‌ هستند و داراي كتاب و شريعت خاصّه هستند.

امر الهي به اقامه دين در سايه وحدت و شروط سه‌گانه آن
مطلب مهمّي كه در اين محور مورد عنايت است، اقامه دين با حفظ وحدت است؛ يعني همه جمع شوند و با هم دين را اقامه كنند، ديني كه قائم نباشد، قيّم ديگري نيست: ﴿ديناً قِيَماً﴾. [1]دين را خداي سبحان «قِيَم»، «قيّم» و «قوّام» مردم قرار داد، مردم تا «قائم بالقسط» نباشند, «قائم بالعقل» نباشند و «قائم بالعلم» نباشند، توان اقامه دين را ندارند. قبلاً ملاحظه فرموديد كه قرآن كريم بين عالِم و غير عالم فرق گذاشت و اين روشن است كه ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ﴾، [2]يا در سوره «مجادله» [3]فرمود: عالم مؤمن با غير عالم فرق دارد كه بحث آن گذشت. فرق ديگر اين است كه برخي عالم‌ هستند و برخي‌ها قائم به علم‌ هستند، برخي عاقل‌ هستند و برخي قائم به عقل‌ هستند که از اينها به ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ [4]و به عنوان ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ [5]ياد كرده است؛ چه اينكه در مسئله عدل هم بعضي عادل‌ هستند, بعضي قائم به قسط‌ هستند و برخي هم «قوّام» به قسط‌ مي باشند، اينها يكسان نيستند. براي اقامه ستون دين، هم براي عدّه‌اي علم لازم است و هم قيام به علم, هم عقل لازم است و هم قيام به عقل, هم عدل لازم است و هم قيام به عدل؛ اگر كسي قائم به قسط, قائم به عقل و قائم به علم بود، توان آن را دارد كه دين را اقامه كند ﴿أَقيمُوا الدِّينَ﴾.

ضعف و اختلاف دو عامل اقامه نشدن دين در جامعه
كساني كه اقامه نكردند دو گروه‌ هستند: برخي‌ها در اثر ضعف و مانند آن در حفظ دين و اقامه دين غفلت دارند؛ بعضي‌ها اختلاف دارند، دين جديدي مي‌تراشند و نحله خاصّي دارند؛ برخي‌ها اختلاف دارند, تخالف دارند, تفرّق دارند و تناقض دارند که اينها را ذات اقدس الهي جداگانه ذكر كرد؛ برخي‌ها ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ﴾[6]؛ يك نحو اين‌طور هستند که اهل «نحله»‌ هستند, اهل مذهب آفريدن هستند و مانند آن؛ پس از يك عدّه به عنوان صاحبان اختلاف و از يك عدّه به عنوان صاحب تفرّق نام مي برد. در سوره مباركه «بقره» از اختلاف يك عدّه ياد كرد، فرمود: ﴿وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ إِلاَّ﴾[7]كذا و كذا, در اين آيه سوره مباركه «شوريٰ» از تفرّق ياد كرده است، فرمود: ﴿وَ لا تَتَفَرَّقُوا﴾، بعد ﴿وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾، بعد از اينكه روشن شد حق چيست، اينها جداگانه از دين فاصله گرفتند و سعي كردند كه يا دين را نفي كنند يا «نحله» جديد بتراشند، يا كافرانه با دين برخورد كنند، يا منافقانه با دين برخورد كنند.

علت سختي پذيرش دين توسط مشركان
فرمود بدون «تفرّق» اين دين را حفظ كنيد، زيرا حيثيت و عزّت شما در همين حفظ دين است و اين دين براي مشركان خيلي سخت است! در سوره مباركه «ص» فرمود براي مشرك توحيد، دعوت به توحيد و اتحاد در توحيد خيلي مشكل است؛ آيه پنج سوره مباركه «ص» اين بود كه اين كار ﴿كَبُرَ عَلَي الْمُشْرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ﴾؛ بر مشركين اين كار بسيار سخت است كه مي گويند: ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ عُجابٌ ٭ وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلي‌ آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ يُرادُ ٭ ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ﴾. [8]اينكه فرمود: ﴿كَبُرَ عَلَي الْمُشْرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ﴾، براي آن است كه قبول و نكول اينها به تصديق و تكذيب نياكانشان وابسته بود؛ گاهي مي‌گفتند چون نياكان ما اين بت‌ها را مي‌پرستيدند براي ما معتبر است و گاهي مي‌گفتند ما چون توحيد را از نياكانمان نشنيديم باور نمي‌كنيم، مي‌گفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ﴾؛ ما نشنيديم كه پدران ما موحّدانه زندگي كنند، ما هم نمي‌كنيم؛ بنابراين آنچه آنها انجام دادند، ما بر اساس ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي‌ أُمَّةٍ﴾[9]عمل مي‌كنيم و آنچه را که آنها انجام ندادند، ما بر اساس ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ﴾ عمل نمي‌كنيم. در آيه پنج همين سوره «ص» فرمود: ﴿إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ عُجابٌ﴾؛ يك چيز تعجب‌برانگيز است كه اينها شما را به توحيد دعوت مي‌كنند، ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً﴾؛ اين همه بت‌ها را ايشان گفته باطل است و فقط يك خدا حق هست؟! ﴿إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ عُجابٌ﴾، تقليدِ كور با جهل علمي و جهالت عملي چنين اثر تلخي را هم به همراه دارد. فرمود: ﴿أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ كَبُرَ عَلَي الْمُشْرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ﴾ براي آنها سخت است، براي اينكه اينها از نظر معرفت‌شناسي همين دو اصل را دارند كه ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي‌ أُمَّةٍ﴾؛ ما همين حرف را داريم, ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في‌ آبائِنَا الْأَوَّلينَ﴾؛ ما قبول نداريم, چيزي را مي‌پذيريم كه آنها گفته باشند و چيزي را كه آنها نگفتند ما هم نمي‌پذيريم, بنابراين ﴿كَبُرَ عَلَي الْمُشْرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ﴾.

حكيمانه بودن شمول هدايت الهي بر صاحبان «انابه»
بعد فرمود: ﴿اللَّهُ يَجْتَبي‌ إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي إِلَيْهِ مَنْ يُنيبُ﴾، مستحضريد كه مشيئت الهي حكيمانه است، بدون حكمت نخواهد بود، گاهي در يك بخش با مشيئت سخن مي‌گويد، مثل همين آيه سيزده سوره مباركه «شوري» كه فرمود: ﴿يَجْتَبي‌ إِلَيْهِ﴾؛ يعني به اين دين ﴿مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي إِلَيْهِ مَنْ يُنيبُ﴾، گاهي از دو جانبه سخن مي‌گويد، مثل آنچه در سوره مباركه «عنكبوت» آيه 21 آمده است كه فرمود: ﴿يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾؛ تعذيب و تكريم برابر مشيئت اوست، مشيئت او هم حكيمانه است؛ همان بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) كه «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِل‌» همين است؛[10] يعني با هيچ توسّلي نمي‌شود از خدا كاري بخواهند كه بر خلاف حكمت باشد و تمام كارهاي او حكيمانه است، پس مشيئت او حكيمانه است، آن‌جا كه جاي «تعذيب» هست حكيمانه است و آن‌جا كه جاي تكريم هست هم حكيمانه است.

ناهماهنگي عذاب اَبدي در جهنم با ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ بودن آن
در جريان «تعذيب» آيات «خلود» به طور مفصّل گذشت كه هم جهنم«مخلّد» است, هم عدّه‌اي در جهنم مخلّد هستند که از اين جهت بحثي نيست، اين بحثي كه روزهاي اخير مطرح شد در كيفيت قدرت الهي نبود كه ذات اقدس الهي قدرت دارد كه جهنم را ابدي كند و اهل جهنم را براي ابد بسوزاند، بلکه سخن در عدل بود، نه در قدرت و اينكه در قرآن كريم يك جا آمده ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ [11]آن هم درباره كيفر است، نه درباره پاداش! درباره پاداش ما نداريم كه جزا مطابق با عمل است، همه‌ جا جزا ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ [12]است, ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها﴾ [13]و مانند آن است، تنها جايي كه جزا برابر عمل است فقط درباره كفر و سيّئه و معصيت است كه فرمود: ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾. سخن در اين بود كه اگر كسي عمري معصيت كرده است، به همان اندازه بايد معذّب شود يا دو برابر يا سه برابر, با اينكه فرمود: ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ اَبد را چگونه بايد توجيه كرد؟ آن روايت نوراني كه مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) نقل كرد[14] كه از حضرت سؤال مي‌كنند كه اين شخص در مدت معيّني معصيت كرده است چرا «ابداً» بسوزد؟ فرمود براي اينكه نيّت او اين بود كه اگر زنده بماند «ابداً» گناه كند،[15] با اينكه خود ائمه(عليهم السلام) فرمودند با نيّت گناه كسي معذّب نمي‌شود،[16] آن عمل است كه باعث «تعذيب» است. پرسش: نيّتي که اعتقاد شده چطور؟ پاسخ: نيّتي كه اعتقاد شده، اعتقاد اين شخص هم هفتاد ساله يا هشتاد ساله است و نيّت هم غير از اعتقاد است. حضرت نفرمود چون اينها معتقد بودند و كافر بودند، فرمود چون نيّتشان اين بود كه اگر بمانند معصيت كنند, اگر به عمل برنگردد و به جهان‌بيني برگردد،از سنخ عمل هم نيست. سخن در اين بود كه اين را چگونه ما با ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ تطبيق دهيم، وگرنه اصلش در آيات فراواني كه ﴿أَبَداً﴾ دارد مبسوطاً گذشت كه آنها محلّ بحث نيست، اصل جهنم, خُلود كفّار اينها نيست؛ امّا با اين آيه چگونه توجيه شود كه فرمود: ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ راه‌هاي حلّي هم آن‌جا ارائه شد. پرسش:...؟ پاسخ: به هر حال معصيت بر اساس كار فقهي است. اگر بر اساس كار فقهي بحث نشود، ديگر عصيان و اطاعت معنا ندارد.اين حديثي را هم كه مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) در رسائل نقل كرده است كار فقهي است؛ اگر كيفر هست بر اساس گناه است و گناه هم بر اثر عمل است. آن آيات قبلاً توجيه شد؛ امّا به اين قسمت اخير كه فرمود: ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ بايد توجيه مي‌شد. پس در آيه 21 سوره مباركه «عنكبوت» كه فرمود: ﴿يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾، ناظر به آن است كه مشيئت او البته حكيمانه است و برابر حكمت كار مي‌كند.

استقبال انبيا فرشتگان و صالحين از معارف الهي
مطلب ديگر آن است كه عدّه‌اي نمي‌پذيرند ﴿كَبُرَ عَلَي الْمُشْرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ﴾، امّا عدّه‌اي هستند از انبياي الهي, فرشتگان, مؤمنين و صالحين؛ يعني اينها كه كاملاً در مسير هدايت‌ هستند، از اين معارف كاملاً استقبال مي‌كنند آيه 38 سوره مباركه «فصّلت» كه قبلاً گذشت و همچنين آيه پاياني سوره مباركه «اعراف» اين است كه عدّه‌اي نمي‌پذيرند؛ امّا عدّه‌اي كاملاً اين معارف را استقبال مي‌كنند؛ آيه 38 سوره مباركه «فصّلت» اين است: ﴿فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا فَالَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا يَسْأَمُونَ﴾، مؤمنان هستند, فرشتگان هستند, موجودات الهي هستند كه خستگي‌پذير نيستند و دائماً در اطاعت پروردگار مي باشند؛ پايان سوره مباركه «اعراف» هم همين مضمون را دارد، آيه 206 سوره مباركه اعراف اين است: ﴿إِنَّ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ﴾, بنابراين اگر يك عدّه اهل «نُكول» هستند، عدّه فراواني هم اهل «قبول»‌ هستند اين نگراني نيست؛ ولي منظور اين است كه اين افراد به خودشان آسيب مي‌رسانند.

بازيچه قرار دادن دين علت عفو نشدن جُرم ارتداد
امّا در جريان افراد مرتد، در بحث‌هاي سابق گذشت كه اگر كسي بر اساس شبهه و شك و رِيّب و مانند آن بعضي از مسائل برايش روشن نشد كه «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَات‌» [17]است، آنها كه شاكّ متفحّص‌ هستند، دارند تحقيق مي‌كنند و هنوز مسئله برايشان روشن نشد، آنها هم هيچ! امّا عدّه‌اي دين را بازي گرفتند، براي آنها حق روشن شد ودوباره برگشتند، اينها كساني هستند كه ﴿اتَّخَذُوا﴾ دين خدا را ﴿هُزُواً﴾، [18]اين ديگر جا براي عفو نيست.

علت ظالم بودن اختلاف كنندگان بعد از علم
در قسمت بعدي اين سوره فرمود: ﴿وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾؛ اينها نه تنها ظالم‌ هستند و به خودشان ظلم مي‌كنند، به جامعه ظلم مي‌كنند, به دين ظلم مي‌كنند, به اتحاد ملّي و وفاق ملّي هم ظلم مي‌كنند ﴿بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾، براي اينكه دين فرمود به هر حال شما مقصدي داريد و مقصد بدون راه نيست، كدام راه را مي‌خواهيد برويد؟ ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾ [19]اگر مرگ پايان راه بود و شما به مقصد نمي‌رسيديد، شايد به خودتان حق مي‌داديد؛ امّا وقتي مرگ پايان راه نيست، مرگ هجرت است, مرگ انتقال است و وارد يك مقصد مي‌شويد، اين مقصد راه دارد يا ندارد؟ اين راه همان شريعت است! عقل به هيچ وجه راه‌ساز و مهندس نيست، عقل چراغ است، چه اينكه دليل نقلي چراغ است. آن برهاني كه حكيم اقامه مي‌كند، چراغي است در دست او؛ آن برهاني كه اصولي و فقيه اقامه مي‌كنند، چراغي است در دست آنها؛ با چراغ راهي را كه ذات اقدس الهي ترسيم كرده است و آن مهندس الهي اين راه را به نام صراط ساخته است، اين راه را تشخيص مي‌دهند. عقل ذرّه‌اي در مهندسي سهمي ندارد، براي اينكه عقل چه عقل حكيم باشد, چه عقل اصولي باشد و چه عقل فقيه باشد قبل از اينكه پيدا شود اين راه بود, بعد از مرگ اينها هم اين راه سر جايش محفوظ است؛ اينها مهندس و راه ساز نيستند تا حكمي داشته باشند، اينها راه‌شناس‌ هستند و چون راه‌شناس‌ هستند و راه‌بين‌ مي باشند چراغ در دستشان است. فرمود كسي كه با داشتن چراغ بيراهه مي‌رود اين ظالم است، چون ﴿وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾، كسي كه آن اختلاف «قبل‌العلم» را دارد و شاكّ متفحّص است و تحقيق مي‌كند كه راه كدام است، آن مورد عفو الهي است، چون حق براي او روشن نشده است؛ امّا آنهايي كه حق براي آنها روشن شده و بيراهه رفتند که داعيه اختلاف دارند، اينها گرفتار عذاب «اليم» خواهند بود ﴿وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾؛ فرمود اين جزء اصول و «جوامع الكلم» ماست که ما به همه انبيا گفتيم, اينكه گفتيم: ﴿أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ﴾، از آدم تا خاتم هر كدام اصول و فروعي دارند, در هر مقطعي بر اساس همان اصول و فروع بايد اتفاق داشته باشند.

پلوراليسم ديني لازمه پذيرش تعدد شرايع
امّا اينكه قبلاً هم بازگو شد كه «پلوراليسم»[20] مذهبي و ديني صحيح نيست، براي آن است كه در يك عصر چند شريعت باطل است؛ در هر عصري آن اصول دين، همراه با آن شريعت حق است. در هيچ دوره‌اي شريعت نسخ، يعني باطل نمي‌شود، بلكه تمام نسخ‌هاي ديني به تخصيص أزماني برمي‌گردد; يعني اين مطلب تاكنون حق بود و عمرش به پايان رسيد؛ امّا نسخي كه احياناً در قوانين بشري مطرح است، اين است كه اينها پي مي‌برند اين اشتباه بود؛ امّا نسخ تكويني, نسخ تشريعي كه در قرآن كريم آمده است ﴿ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها﴾[21] اين به تخصيص أزماني برمي‌گردد، وگرنه ذات اقدس الهي بر اساس ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ﴾[22] يا ﴿وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ﴾[23] و فعل خدا جز حق نيست، نسخ به معناي كشف بطلان در كار خدا اصلاً راه ندارد. بنابراين در هر عصر و مصري، هر پيغمبري كه آمد اصول و فروعي دارد که ملّت و امّت او هم بايد در اصول متّحد باشند و هم در فروع؛ امّا معنايش اين نيست كه همان‌طوري كه اصولِ او در ساير «اعصار» جاري است، شريعت او هم در ساير «اعصار» جاري باشد ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾.[24] آنها كه داراي «نِحله» و شريعت‌هاي مختلف‌ هستند، اگر شرايط ذمّه را قبول كردند و ديگر كافر حربي نبودند، مي‌توانند طبق حكم اسلام، برابر دين خودشان باقي باشند؛ در احوال شخصي, در محاكم مدني و قضايي هم مي‌توانند قاضي خاص داشته باشند، هم قاضي مي‌تواند برابر مدنيّت آنها حكم كند, هم مي‌تواند برابر اسلام حكم كند و اگر وحدت حكومتي در كار نباشد، مي‌تواند اينها را رها كند تا براي خودشان طبق اختلاف محلّي مشكل خود را حل كنند. به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَإِنْ جاؤُكَ﴾ يا ﴿فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ﴾ يا ﴿أَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾[25] و الآن هم اين طور است كههم مي‌توان برابر دستگاه قضاي اسلامي بين اينها حكم كرد, هم مي‌توان در احوال شخصي ـ نه در احوال كلي مملكت ـ برابر قانون اينها حكم كرد؛ البته در صورتي كه شرايط ذمّه را قبول كرده باشند.

دليل بر عدم تلازم بين پذيرش تعدد شرايع با پلوراليسم
البته اين به معني «پلوراليسم» مذهبي و مانند آن نيست، چون ديني را ذات اقدس الهي عامل سعادت مي‌داند كه اين سه عنصر را داشته باشد كه در بحث‌هاي قبل گذشت: يكي ايمان به مبدأ, يكي ايمان به معاد و يكي هم عمل صالح. مستحضريد عملي را قرآن صالح مي‌داند كه برابر با حجّت آن عصر باشد, پس بايد نبيّ آن عصر, نبوّت آن عصر, كتاب آن عصر, شريعت آن عصر را قبول كند؛ عملي كه مطابق با نبيّ آن عصر نباشد در فرهنگ قرآن عمل صالح نيست. «اليوم» اگر كسي بخواهد به طرف قدس نماز بخواند، اين نماز عمل صالح نيست؛ الآن اگر كسي بخواهد در غير ماه مبارك رمضان ـ به عنوان وظيفه صيام ايّام سال ـ چند روز را روزه بگيرد، اين صوم, صوم شرعي نيست؛ عملي را قرآن عمل صالح مي‌داند كه مطابق با حجّت آن عصر باشد. اگر در چند جاي قرآن در سوره مباركه «بقره» و غير «بقره» اشاره شده است كه اگر كسي ايمان به معاد داشته باشد و عمل صالح داشته باشد اين «پلوراليسم» را امضا نكرده است؛ زيرا قرآن عملي را صالح مي‌داند كه مطابق با حجّت آن عصر باشد و حجّت هر عصري هم پيغمبر آن عصر و امامان آن عصر هستند. اگر كسي خواست در عصر كنوني عمل صالح داشته باشد، بايد عمل او مطابق با قرآن و عترت اهل بيت(عليهم السلام) باشد، وگرنه اين عمل از نظر قرآن كريم عمل صالحي نيست؛ امّا يك وقت است كه ما آنها را در حوزه اسلامي «محقون الدم»[26] و محفوظ مي‌دانيم، اين به معناي «پلوراليسم» نيست، آنها «مستأمن»‌ و در پناه دولت اسلامي‌ هستند؛ امّا يك وقت است که مي‌گوييم در پناه دولت اسلامي نمي‌توانند باشند، چون اينها كافر حربي نيستند, اينها مُلحد نيستند, اينها مشرك نيستند مي‌توانند شرايط ذمّه را قبول كنند. پرسش:...؟ پاسخ: آنها «مستأمن» هستند و إذن مي‌گيرند؛ مثل ﴿وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ﴾،[27] ديگر اهل ذمّه نيستند تا شرايط ذمّه را عمل كنند كه مثلاً مال فلان قدر بدهند، اينها برابر شرايط و تعهّداتي كه قرآن كريم براي «مستأمنين» نه براي اهل ذمّه قرار مي‌دهد عمل مي‌كنند؛ ما چون سه گروه داريم: مسلمان داريم و اهل ذمّه داريم و «مستأمن»، مثل ﴿فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ﴾. پرسش:...؟ پاسخ: آن‌جا هم تكثّر نيست، هر عصر و مصري برابر يك دين بود؛ زمان موساي كليم يك دين بود با شريعت, زمان عيساي مسيح يك دين بود، يعني همان اصول دين ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾[28] با يك شريعت, در عصر هر پيغمبري يك دين بود با يك شريعت، منتها آن دين كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾ مشترك بين همهانبياست، اين شريعت است كه ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾. پرسش:...؟ پاسخ: آباي پيامبر ما اگر در آن عصر بودند، مثل خود ابراهيم(سلام الله عليه) اينها جزء اجداد پيامبر بودند، چون دينشان دين ابراهيمي بود؛ خود حضرت ابراهيم كه از اجداد پيغمبر است، او هم دينش دين ابراهيمي بود. پرسش:...؟ پاسخ: آنها هر كدامشان موحّد بودند، اگر وظيفه‌شان اين بود كه تابع پيغمبر آن عصر باشند، وظيفه‌شان الهي بود و غير از اين وظيفه‌اي نداشتند، چون اسلام نيامده تا اينكه تكليف آنها تكليف اسلامي باشد و به طرف كعبه نماز بخوانند، خود ابراهيم(سلام الله عليه) خود موساي كليم, خود عيساي مسيح, خود انبياي ابراهيمي اينها هر كدام دين خاصّ خودشان را داشتند، اينها كه اسلام مصطلح را نداشتند، البته آن اصول دين ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾, بنابراين آنها برابر تكليف شرعي خودشان عمل مي‌كردند.

عدم اختصاص اختلاف بعد از علم به اهل كتاب و جريان آن در اسلام
اينكه فرمود: ﴿وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ اختصاصي به اهل كتاب ندارد، لكن بخش وسيعي از اختلاف‌ها دامن‌گير همين اهل کتاب شد، آيه نوزده سوره مبارکه «آل عمران» اين است: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾، آنها بودند که ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ[29] و مانند آن؛ اين اختلاف در بين اهل كتاب رسميّت يافته بود: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾، در داخله اسلام هم متأسفانه همين‌طور است. آنچه در سوره مباركه «آل‌عمران» آمده است، در سوره «بيّنه» هم به سبك و زبان ديگر آمده است؛ در سوره مباركه «بيّنه» آيه يك تا چهار به اين صورت آمد: ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّي تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ ٭ رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً ٭ فيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ ٭ وَ ما تَفَرَّقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ﴾، اين‌جا هم سخن از تفرّق اهل كتاب است.

اصرار تعصب‌آميز بر شريعت خاص عامل تفرقه و يهود نمونه آن
مهم‌ترين آسيبي كه به دين واحد اسلام رسيده است، به وسيله همين يهودي‌ها و امثال اينها بوده است. هر ملّتي موظف است هم در اصول دين پافشاري كند, هم در «شريعه و منهاج» خودش؛ امّا بعد از اينكه تاريخ آن گذشت و تخصيص أزماني شد و ثابت شد كه آن عصر ديگر ظرفيت آن را ندارد، بايد تابع دستور پيامبر جديد باشد، مگر اينكه اصرار تعصّب‌آميز داشته باشد ﴿وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾ هر جا هست اختلاف هست. يكي از كلمات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه اين كلمه يك تفسير عادي دارد، ولي انقلاب آن را خوب تفسير كرده است ـ بعضي از آيات, روايات و احاديث‌ هستند كه انقلاب مفسّر خوبي براي آنها بود ـ اين «إِنَّمَا يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْط»[30]در روايات ما هست؛ در يكي از جبهه‌هاي جنگ يكي از اصحاب وجود مبارك حضرت امير به حضرت عرض كرد كه اي كاش برادر ما هم در اين صحنه با ما بود! حضرت اين جمله را فرمود: «أَ هَوَي‌ أَخِيكَ‌ مَعَنَا» [31]آيا عقيده او, ايده او, ارادت ديني او همانند ماست؟ عرض كرد بله يا علي, فرمودند در تمام اعمال ما شريك است, در تمام ثواب ما شريك است. اين شخص تعجّب كرد ما جهاد كرديم, مجاهدت كرديم، آمديم صحنه مبارزه، حالا اين برادر ما در تمام اعمال ما شريك است؟ فرمود شريك است. اين حديث نوراني را همه ما قبلاً شنيده بوديم و گاهي هم نقل مي‌كرديم، امّا براي ما خيلي روشن نشد كه يعني چه، كسي در شهر خودش هست يكي رفت جبهه در تمام ثواب او شريك است اين يعني چه؟ انقلاب كه شد انقلاب اين حديث را خوب براي ما تفسير كرد. مي‌بينيد اگر دو نفر حالا يا دو روحاني يا دو غير روحاني يا يك روحاني و يك غير روحاني در شهري دارند كار انجام مي‌دهند، يكي حالا افتاده جلو دارد كاري انجام مي‌دهد و سِمتي پيدا كرده است، ديگري كه هم‌دوره او بود بگويد خدا را شكر ما مي‌خواهيم اين كار انجام شود، به دست فلان شخص انجام مي‌شود! ديگر نگويد من چرا عقب هستم چرا نام من مطرح نيست؟ من چرا مطرح نيستم؟ اگر اين را تحمّل كند اين ثوابش اگر بيشتر از ثواب آن آقا نباشد، كمتر هم نيست. تمام اختلاف‌هايي كه بين دو روحاني يا دو غير روحاني يا يك روحاني و غير روحاني هست، همين است كه من چرا نيستم؟! اين «من چرا نيستم؟» به جاي «أَ هَوَي‌ أَخِيكَ‌ مَعَنَا» پيام دارد, اگر اين شخص واقعاً بگويد ما مي‌خواهيم كار انجام بدهيم، حالا او دارد انجام مي‌دهد و ما هم تأييدش كنيم، اين اگر ثوابش بيشتر از او نباشد كمتر نيست و هر جا ما ضربه خورديم در اثر اينكه من چرا نيستم و او چرا هست. بنابراين گاهي بعضي از احاديث است كه واقعاً بدون انقلاب تفسير آنها آسان نيست. حضرت فرمود او وقتي علاقه‌مند است همين كار انجام شود، حالا چه به دست او و چه به دست برادرش, اين ديگر در تمام ثواب ما شريك است.

هشدار پيامبر به از بين رفتن دين با اختلاف
اين تفرّق و اختلاف همان‌طور كه در بحث قبل به عرض شما رسيد، اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بيان همه انبياست، چون دعوت به وحدت، دعوت بين‌المللي اسلام است، اين نظير نماز به طرف كعبه نيست، اين دعوت جزء «شرعه و منهاج» نيست، اين جزء دين است كه ﴿أَقيمُوا الدِّينَ﴾ نه ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ [32]آن ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ جزء «شرعه و منهاج» است، اين ﴿أَقيمُوا الدِّينَ﴾ اصل دين است. فرمود: «إِيَّاكُمْ وَ الْبِغْضَةَ لِذَوِي أَرْحَامِكُمُ الْمُؤْمِنِينَ فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ لِلدِّينِ» [33]فرمود همه شما بايد مواظب باشيد كه اگر توفيقي نصيب كسي مي‌شود، يا شرايطي هست كه يكي جلو مي‌افتد و دارد كاري انجام مي‌دهد، ما اگر ـ خداي ناكرده ـ كينهٴ او را داشته باشيم در صدد اختلاف و ايجاد تفرّق و اينها باشيم، حضرت فرمود اين كينه دين را تيغ مي‌كند: «إِيَّاكُمْ وَ الْبِغْضَةَ لِذَوِي أَرْحَامِكُمُ الْمُؤْمِنِينَ فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ لِلدِّينِ»، دينِ حلق‌شده و تراشيده‌شده به اين زودي نموّ نمي‌كند, رشد نمي‌كند, دين يك شجره طوبايي است اين تا مي‌خواهد سبز شود انسان با ارّه اين را بِبُرد يا با داس و تبر اين را بِبُرد يا با قيچي اين را بِبُرد و با تيغ او را حلق كند و بتراشد، ديني روييده نمي‌شود. فرمود اگر ـ خداي ناكرده ـ دو نفر با هم اختلاف داشته باشند، اينها هر روز تيغ دستشان است و دارند دين خود را تيغ مي‌كنند. اينكه فرمود ما يك ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ داريم، اين جزء «شرعه و منهاج» است، يك ﴿أَقيمُوا الدِّينَ﴾ داريم که اين جزء ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾ آن ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ جزء فروعات است، اين ﴿أَقيمُوا الدِّينَ﴾ جزء اصول است ﴿أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا﴾.

«بَغي» منشأ اختلاف و عذاب دنيوي و اُخروي پيامد آن
بعد فرمود منشأ اين تفرّق هم «بَغي» است، امّا ذات اقدس الهي مدّتي مهلت مي‌دهد نسبت به انبياي ديگر كه در دين آنها اختلاف و خلل ايجاد كردند؛ يك عدّه را خداي سبحان به دريا ريخت, يك عدّه را به دل كوه ريخت, يك عدّه را هم ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَ ثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾ [34]كرد و مانند آن, فرمود اما افراد كنوني آنها را ممكن است با يك سلسله عذاب‌هاي خاص از بين ببرد يا نه, چون خدا فرمود همه افراد را كه ما در دنيا عذاب نمي‌كنيم، يك فرصت مناسبي هست براي پديد آمدن صحنه قيامت ﴿وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلي‌ أَجَلٍ مُسَمًّي﴾ كه فرمود آدم و حوّا و ابليس اينها بروند زمين تا ﴿لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إِلَی حِينٍ﴾ [35]بعد از اينكه دنيا رخت بربست و به قيامت تبديل شد آن وقت عذاب هست. در جريان عذاب هم, هم ابليس را كه از «نار» است با «نار» عذاب مي‌كنند، هم انسان را كه از «طين و تراب» است با «نار» تعذيب مي‌كنند، چه اينكه در هنگام عذاب با ﴿تَرْمِيهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ﴾[36]يا امثال آن جِن كه ﴿مِنَ النَّارِ﴾[37]است او را هم با سنگ‌ها و شهاب‌سنگ‌ها عذاب مي‌كند، فرقي براي قدرت الهي نيست و هر دو گروه هم معذّب به «نار» هستند, هم معذّب به «تراب و طين», نه درباره ابليس آن شبهه است و نه درباره آدم.

شك و ترديد پيامد ديگر اختلاف براي وارثان آن
فرمود: ﴿لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ﴾، امّا بعدي‌ها كه وارث اختلاف بعدي‌ می‌باشند اينها شك‌زده هستند, شكّ با اضطراب ﴿وَ إِنَّ الَّذينَ أُورِثُوا الْكِتابَ مِنْ بَعدّهمْ﴾ پيشگامان آنها, پيشكسوتان آنها بذر تلخ تفرقه و بغي را پاشيدند اين متأخّران كه وارث كتاب‌هاي قبلي هستند در شكّ مضطرب‌كننده و اِسْترس ايجاد كننده گرفتارند كه «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».




[1]سوره انعام، آيه161.
[3]سوره مجاله، آيه.
[9]سوره زخرف، آيات 22 و 23.
[19]سوره تکوير، آيه26.
[26]لغت نامه دهخدا، محقون الدم: رهانيده شده از قتل.
[34]سوره حاقة، آيه7.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo