< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/12/20

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسير آيات 79 تا 85 سوره غافر
﴿اللَّهُ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الْأَنْعامَ لِتَرْكَبُوا مِنْها وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (79) وَ لَكُمْ فيها مَنافِعُ وَ لِتَبْلُغُوا عَلَيْها حاجَةً في‌ صُدُورِكُمْ وَ عَلَيْها وَ عَلَي الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ (80) وَ يُريكُمْ آياتِهِ فَأَيَّ آياتِ اللَّهِ تُنْكِرُونَ (81) أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ فَما أَغْنى‌ عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (82) فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (83) فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكينَ (84) فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتي‌ قَدْ خَلَتْ في‌ عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُونَ (85)﴾
اين بخش پاياني سوره مبارکه «غافر» تقريباً عصارهٴ مطالب خود اين سوره است. اين سوره همان‌طوري که ملاحظه فرموديد چون در مکه نازل شد، مطالب محوري آن اصول دين و خطوط جامع و کلّي اخلاق و حقوق و فقه است و تفصيلات مسائل فقهي و مانند آن در سور مدني است؛ گاهي از توحيد، گاهي از وحي و نبوت و گاهي از معاد سخن به ميان آمده، بين حکمت و موعظه و جدالِ اَحسن جمع کرده، بين تبشير و انذار هم جمع کرده، بين طرح سنّت الهي در سايهٴ قصص گذشته‌ها جمع کرده، عامل غرور را تشريح و تبيين کرده، عامل نجات را تبيين کرده، عامل انديشه را که عقل است تقويت کرده، عامل انگيزه را که عقل عملي است با موعظه و مراقبتِ حسنه تأييد کرده است؛ عقل نظري که متولّي انديشه است، با برهان کامل مي‌شود و عقل عملي که مسئول انگيزه است، با موعظه، مراقبت، نصيحت و اخلاق کامل مي‌شود؛ همه اين راه‌ها را طي کرده است. بعد فرمود: جهاني که در آن به سر مي‌بريد، نه شما اولين انسان هستيد و نه آخرين انسان، قبل از شما کساني بودند، بعد از شما هم هستند و سنّت الهي جاري است؛ شما اگر بخواهيد به دانش افتخار کنيد، دانش شما اندک است؛ چه اينکه در سوره «نجم» دارد که ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾ [1]و دانش شما ظاهر است و از باطن خبر نداريد: ﴿يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُون﴾، [2]اين تقابل نشان مي‌دهد که آخرت، باطن دنياست. گاهي تعبير قرآن اين است که اينها از دنيا باخبر و از آخرت بي‌خبر هستند که از اين تقابل، آن ظهور و بطون به دست نمي‌آيد؛ گاهي ﴿يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُون﴾ ؛يعنی اين نظام، دو رو دارد: اين طرفش که به طرف شماست دنياست و آن طرفش که شما بعداً مي‌بينيد آخرت است: ﴿يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُون﴾، معلوم مي‌شود که آخرت باطن اين دنياست و اين غير از آن است که گاهي مي‌فرمايد: اينها اهل دنيا هستند و از آخرت بي‌خبر هستند. فرمود: اگر مسائل علمي است که علم شما اندک است، زيرا با علم حسّي و تجربي شما نمي‌توانيد جهان غيب و شهادت را بشناسيد؛ چرا که اگر جهان منحصر در طبيعت بود، با ابزار حسّ و تجربهٴ حسّي قابل شناخت بود، اما اگر هم مُلک دارد هم ملکوت و هم غيب دارد هم شهادت، آنکه ﴿عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَة﴾ [3]است بايد از اين مسائل شما را باخبر کند و راه باخبر کردنش هم وحي است، حالا هم که وحي آمده، شما به همان علم اندک خود خوشحال هستيد. پس اگر نشاط شما به خاطر علم باشد که ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾ و اگر نشاط شما به خاطر ثروت و اينها باشد، شما در مرحلهٴ سوم و چهارم سرمايه‌داری هستيد. در سوره مبارکه «سبأ» فرمود: شما يک دهم قدرت و ثروت گذشته‌ها را نداريد که آيه 45 سوره مبارکه «سبأ» قبلاً گذشت، فرمود: ﴿وَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُم﴾؛ يعني اين سرمايه‌داران حجاز، يک عُشر ثروت گذشته‌ها را ندارند؛ «معشار» يعني يک دهم، ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُم﴾. اينها قبل از اين هم قصه قارون را شنيده بودند که در آن جريان، خداي سبحان به آنها هم نصيحت مي‌کند و مي‌فرمايد قاروني که ﴿ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَة﴾[4]او نمي‌داند که قبل از او سرمايه‌دارتر از او هم بودند که به خاک مذلت نشستند! آيه 78 سوره مبارکه «قصص» اين است که قارون مي‌گفت: ﴿إِنَّما أُوتيتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدي أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً﴾، پس معلوم مي‌شود قاروني که ﴿ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَة﴾ که گروهي بايد «مَفاتح» يا «مَفاتيح»؛ مخزن‌ها يا کليدهاي سرمايهٴ او را جابه جا مي‌کردند، فرمود: قبل از او سرمايه‌داراني بودند که قارون نسبت به آنها آن قدرت مالي را نداشت و ما آنها را از بين برديم.
در جريان فرعون، اگر مسئله قدرت و سياست و حکومت است، فرمود: کساني هم قبل از اينها بودند که از اينها برتر بودند؛ در جريان عاد و ثمود هم فرمود: اينها کساني هستند که ﴿إِرَمَ ذاتِ الْعِماد ٭ الَّتي‌ لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ﴾. [5]يک وقت است که شخص گردشگري يا سيّاحي يا مورّخي مي‌گويد که در تمام کرهٴ زمين مثل فلان بِنا وجود ندارد که اين در حدّ يک مظنّه است؛ اما وقتي ذات اقدس الهي مي‌فرمايد که قوم عاد ﴿إِرَمَ ذاتِ الْعِماد﴾، اينها داراي باغ‌ها و مَرغزارها و بوستان‌هايي بودند که داراي ستون‌هاي ستودني بود، می فرمايد مثل اينها روي کرهٴ زمين نبود: ﴿لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ﴾، براي اينکه ديگران در کنار دريا يا دامنه کوه ويلا مي‌ساختند، ولی اينها از کوه ويلا مي‌ساختند: ﴿تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهين﴾. [6]آن قدر قدرتِ صنعت و ثروت داشتند که تمام سنگ‌هاي کوه را مي‌توانستند بتراشند و به صورت يک کاخ دربياورند و اتاق‌هاي متعدّدی با دالان و سالن ورودي و خروجي را از خود کوه درست کنند که ﴿تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهين﴾؛ لذا فرمود: ﴿لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ﴾.
پس اگر از نظر قدرت‌هاي مالي باشد، قبل از شما قارون بود و قبل از قارون، قوم عاد و ثمود بودند که ما همه اينها را به دست هلاکت سپرديم. اگر به مسائل علمي اکتفا می کنيد که علم شما ظاهر دنياست و از باطن دنيا باخبر نيستيد، ما علم‌هاي ابدي آورديم که با ابديّت شما سازگار است و همين که حرف‌هاي ما به شما رسيد: ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾. مشرکين که مسئول جهان‌بينيِ الحادي اينها هستند، سه، چهار تا حرف کليشه‌اي داشته و دارند، مي‌گويند که ﴿ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْر﴾،[7]براساس اينکه معرفت‌شناسي اينها منحصر در حس و تجربهٴ حسّي است مي‌گويند: غير از اين روزگار و طبيعت، غير از اين زمين و غير از مرگ و حيات مادي چيز ديگري نيست: ﴿ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْر﴾ و از آنها اگر سؤال کنيد که چرا منکر معاد هستيد؟ مي‌گويند: کسي که مرده برنمي‌گردد: ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفي‌ خَلْقٍ جَديدٍ﴾،[8]﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعيد﴾[9]که اين آيه درباره معاد و آن هم درباره مبدأ است؛ درباره وحي و نبوت هم وقتي مبدأ و معاد را منکر باشند، وحي و نبوت هم براي اينها افسانه و فسون و فسانه است. اين حرف پژوهشگران آنهاست؛ اما عوام و جاهل ها و دنباله روي آنها، تصديق و تکذيبشان به قبول و نکول گذشتگان آنها وابسته است؛ حرفي را قبول مي کنند که گذشتگان آنها گفته باشند و حرفي را که آنها نفي کرده باشند اينها نمي پذيرند و اگر مي خواستند چيزي را قبول کنند و بت پرستي و صنم و وثن را تقديم کنند، مي گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی‌ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلی‌ آثارِهِمْ مُهْتَدُون﴾[10]و ﴿مُقْتَدُون﴾ [11]و مانند آن و اگر خواستند توحيد و وحي و نبوت را انکار کنند، مي گفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في‌ آبائِنَا الْأَوَّلينَ﴾.[12]معيار تکذيب اينها، نبودن حرف نزد گذشتگان است و معيار تصديق اينها، بودن يک مطلب نزد نياکانشان است؛ اگر چيزي را نياکان مي پذيرفتند، اينها قبول مي کردند و مي گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی‌ أُمَّةٍ﴾ و اگر چيزي را آنها رد مي کردند و اينها نمي پذيرفتند، مي گفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في‌ آبائِنَا الْأَوَّلينَ﴾. پس معيار تصديق و تکذيب و نفي و اثباتِ اينها، انديشهٴ نياکان و تبار اينها بود و انديشه های تبار آنها، يا بر اساس ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا﴾[13]سامان مي پذيرفت يا ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعيد﴾ بود، يا فُسون و فَسانه پنداشتن مسئلهٴ وحي و نبوت بود؛ اين علومي بود که ملحدان و مشرکان داشتند. فرمود: هر وقت انبيا مي آمدند و مطالب وحياني را مي گفتند و توحيد و وحي و نبوت را به اينها ارائه مي دادند، اينها ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾؛ يا به علم مادّي، يا به آن علوم جهان بينيِ الحادي، يا اين ﴿فَرِحُوا﴾ را به عنوان مسخره ـ معاذ الله ـ نسبت به علوم تاييد مي کردند که ذيل آيه دارد که اينها استهزا مي کردند و خدا مستهزئان را به کيفر تلخشان مي رساند، ذيل آيه شايد همين را تأييد کند؛ يعنی ذيل جملهٴ ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾ دارد که ﴿وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُن﴾. پس يا علوم مادّي معيار است که ﴿يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا﴾ ؛يک، ﴿ذَالِكَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْم﴾ [14]؛دو، يا جهان بيني الحادي است که مي گفتند: ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا﴾ ؛سه، يا انکار معاد است که مي گفتند: ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعيد﴾ ؛چهار، يا اگر به آن علوم اکتفا مي کردند که ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾ تام بود و اگر به اين علم جديد، نشاط مسخره آميز داشتند، ذيل آيه که فرمود: ﴿وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُن﴾ که مي تواند مؤيد اين معناي اخير باشد، به حيات اينها خاتمه مي دهد، چون «حاق» يعني «احاط» ﴿وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِه﴾؛ [15]يعني «لايُحيط». استهزاي دين باعث آن است که همان استهزا دامن گير اينها شود و اينها را در درون استهزا غرق کند.بنابراين اگر در همين سوره آيه 77 فرمود: ﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَق﴾ با «فاء تفريع» يک گونه جمع بندي کردن است که مي خواهد عصارهٴ اين سوره را کم کم به پايان ببرد. فرمود: انبياي فراواني آمدند و صبر و بُردباري داشتند، عده اي هم تکذيب کردند و ما سرانجام وحي و نبوت را پيروز کرديم و مکذّبان را هم به دمار و هلاکت گرفتار کرديم، الآن دوباره در مسئله توحيد سخن مي گويد.
در سوره مبارکه «نحل» همين مسئلهٴ آفرينش و پرورش دام مطرح بود؛ اما در آنجا فرمود: ﴿وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ﴾، [16]اين صنايع زميني و آسماني و موجوداتي که الآن پديد آمد، همه اينها مشمول ﴿وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ﴾ي است که در آن سوره بود؛ منتها آن روز بخواهد با زبان مردم و محاوره اي سخن بگويد و استدلال کند، با همان نعمت هاي شناخته شده استدلال مي کند، چون آن روز مسئله دام بود، مسئله حمل و نقل و وسيلهٴ نقليه آنها همين دام بود که در سوره مبارکه «نحل» فرمود: ما اين دام ها را آفريديم که هم حمل و نقل بار شما را بر عهده دارند و هم حمل و نقل خود شما را، براي اينکه اينها بارهاي شما را مي برند به جايي که شما نه تنها نمي توانيد بارهايتان را به آنجا ببريد، خودتان هم نمي توانيد به آنجا برسيد، براي اينکه دامنه کوه و صعب العبور است. آيه هفت و هشت سوره مبارکه «نحل» اين بود: ﴿وَ تحَْمِل﴾ که قبلش اين است: ﴿وَ الْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْ‌ءٌ وَ مَنَافِعُ وَ مِنْهَا تَأْكُلُون ٭ وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُون ٭ وَ تحَْمِل﴾ همين انعام و همين اسب و امثال اسب، ﴿أَثْقَالَكُمْ إِلىَ‌ بَلَد﴾ که ﴿لَّمْ تَكُونُواْ بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقّ‌ِ الْأَنفُس﴾؛ اينها بارهاي شما را مي برند به جايي که شما خودتان را بخواهيد ببريد به زحمت مي بريد، چه رسد به بار. ﴿إِلىَ‌ بَلَد﴾ که ﴿لَّمْ تَكُونُواْ﴾ خود شما ﴿بَالِغِيهِ﴾؛ به آن دامنه هاي کوه بخواهيد برويد، مثل عشاير، خود اينها بخواهند به قلّه برسند يا به جاي سرسبز برسند، خود اينها نمي توانند ﴿إِلَّا بِشِقّ‌ِ الْأَنفُس﴾، چه رسد به بار؛ ولي اين انعام بار آنها را حمل مي کنند: ﴿وَ تحَْمِل﴾ اين انعام، ﴿أَثْقَالَكُمْ إِلىَ‌ بَلَد﴾ که خودتان نمي توانيد برويد، ﴿لَّمْ تَكُونُواْ بَالِغِيهِ﴾ خود شما، نه بارهاي خودتان را؛ خودتان نمي توانيد به آنجا برويد براي مسافرت ييلاقي که رحلت ييلاق و قشلاق داشته باشيد ﴿إِلَّا بِشِقّ‌ِ الْأَنفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيم ٭ وَ الخَْيْلَ وَ الْبِغَالَ وَ الْحَمِيرَ﴾، اينها ﴿لِترَْكَبُوهَا وَ زِينَةً﴾ حالا چرا در بعضي از جاها «لام» هست و در بعضي از جاها «لام» نيست، اشاره مي شود. ﴿لِترَْكَبُوهَا وَ زِينَةً وَ يخَْلُقُ مَا لَا تَعْلَمُون﴾. پس اگر سفينه اي با سرنشين يا بدون سرنشين به کره مريخ رفت، اين مي تواند مشمول ﴿وَ يخَْلُقُ مَا لَا تَعْلَمُون﴾ باشد؛ يعني خداي سبحان امکاناتي به شما عطا مي کند که با دست شما که مجاري فيض و قدرت الهي هستيد، چنين کارهايي هم انجام بدهيد: ﴿وَ يخَْلُقُ مَا لَا تَعْلَمُون﴾.
در بخشي از اينها آنجايي که سفرهاي زيارتي؛ نظير حج و عمره و مانند آن است، اينها صبغهٴ عبادي دارد و مي تواند هدف باشد؛ لذا فرمود: ﴿لِترَْكَبُوهَا﴾؛ اما سفرهاي غير زيارتي، آن هدف اساسي نيست؛ لذا با «لام غايت» و «تعليل» ذکر نشده، فرمود: ﴿وَ زِينَةً﴾، در آن آيه اين طور بود؛ اما در آيه محل بحث هم همين طور است، فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الْأَنْعامَ لِتَرْكَبُوا مِنْها﴾؛ اما نفرمود: «و لتأکلون»، بلکه فرمود: ﴿وَ مِنْها تَأْكُلُون﴾؛ ما براي خوردن خلق نکرديم، بلکه براي اينکه از اينها استفادهٴ جهاد کنيد، استفاده حج کنيد، استفاده عمره کنيد، اينها را برای اينکه مشکل سفرهاي زيارتي و جهاد و مبارزات خود را حل کنيد، آفريديدم؛ البته از گوشت اينها هم مي توانيد استفاده کنيد. ﴿وَ لَكُمْ فِيهَا مَنَافِع وَ لِتَبْلُغُواْ عَلَيهَْا حَاجَةً فىِ صُدُورِكُم﴾؛ آن نيازهاي ضروريِ اجتماعي خود را با همين مَرکب ها حل کنيد. ﴿وَ عَلَيْهَا وَ عَلیَ الْفُلْكِ تحُْمَلُون﴾، گرچه درباره کشتي مي گويند «در کشتي»، نمي گويند «بر کشتي»؛ ولي درباره مَرکب مي گويند: «بر مرکب سوار شد»؛ ولي در کشتي نسبت به مادون آن «بر کشتي سوار شدن» هم صادق است؛ لذا کلمهٴ «علي» روي هر دو آمده است: ﴿وَ عَلَيْهَا وَ عَلیَ الْفُلْكِ تحُْمَلُون﴾. ﴿وَ يُرِيكُمْ ءَايَاتِه﴾؛ ذات اقدس الهي نشانه هاي خود را به شما نشان مي دهد. «آيه» هم ملاحظه فرموديد که «آيه» و «علامت» و «نشانه» اينها چند قسم است که يک قسم از آن اعتباري است که قبلاً گذشت، مثل اينکه فلزي را که روي دوش فلان شخص است نشانه ٴ آن است که فلان درجه را دارد، يا پرچمي که بر بلندای فلان مملکت است نشانه و علامت استقلال فلان مملکت است، اينها علامت هاي اعتباري و قراردادي است.
يک سلسله علامت هاي تکويني هم هست، مثل اينکه چمََن علامت آب است، يا دود علامت آتش است، يا ابر علامت مثلاً بارش باران و مانند آن است، اينها علامت هاي تکويني است. اين علامت هاي تکويني محدود هستند؛ يعني ابر مي تواند نشانه خنکي يا برودت هوا يا باران باشد مادامي که ابر است؛ ولي اگر تبديل به هواي صاف شد، ديگر آن آيت و علامت را ندارد. چمن مادامي که سبز است نشانهٴ آب است، ولی وقتي پژمرده شد و به صورت خاک درآمد، ديگر آيت و علامت آب نيست. دود مادامي که در فضا به صورت دود است علامت آتش است، ولی وقتي تبديل به يک هواي شفاف و صاف شد، ديگر آيت نيست؛ اما اشيا که آيتِ الهي هستند، در هر زمان و زميني و به هر وضعي که باشند آيت حق هستند؛ هر موجودي در هر شرايطي و به هر صورتي که دربيايد نشان حق است. اين طور نيست که نشان آن قراردادي باشد، مثل بخش اول، يا محدود باشد مثل بخش دوم. اين آيت بودن، قرارداد نيست ؛يک، وصف مقطعي آن هم نيست ؛دو، با هويّت آن عجين است و آن هويّتي جز آيت بودن ندارد ؛سه، لذا سرتاسر جهان آيت و نشانهٴ الهي است. چيزي نيست که خودش را نشان دهد يا غير خدا را نشان دهد، چون هر چيزي که در عالم هست جهت آن به طرف الله است؛ هر چه هست اوست، براي اينکه اين نيازمندِ بالذات، به غنيّ بالذات مرتبط است. اين طور نيست که: گر بشکافی هنوز خاک شهيدان عشق ٭٭٭ آيد از آن کشته گان زمزمه دوست دوست[17] ؛ هر چيزي را شما الآن ببينيد زمزمهٴ دوست دوست را دارد، اين طور نيست که فقط شهيدان باشند، همه اينها اين طور هستند، زمزمهٴ دوست دوست در همه اينها هست و همه اينها دوست خدا هستند، چون عابدِ او هستند و او را مي پرستند و او را نشان مي دهند، هيچ موجودي به غير او گرايش ندارد، اين انسان است که اگر از آن راه بگذرد از هر موجودي پَست تر خواهد بود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾ [18]که اين ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾ سه مرحله است: اول تشبيه است که شبيه انعام است، پس خود انعام نيستند؛ اين ﴿بَلْ هُمْ﴾ ناظر به مرحله سوم است و ﴿كَالْأَنْعامِ﴾ هم ناظر به مرحله اول است؛ مرحله اول اين است که نزديک و شبيه بهيمه هستند و جمله دوم مرحله سوم را نشان مي دهند می گويد: ﴿بَلْ هُمْ أَضَل﴾ و چون طفره مستحيل است، پس در اين وسط اين دورهٴ «هُم أنعامٌ واقعاً» را طي کردند، چون ممکن نيست که اول ﴿ كَالْأَنْعامِ﴾ باشند و سوم ﴿بَلْ هُمْ أَضَل﴾ باشند و اين وسط طي نشده باشد. پس اول شبيه دام هستند، بعد حقيقتاً در مرحله دام هستند، چه اينکه در صحنه عرفات مشخص شد که هم وجود مبارک امام سجاد براي شاگردش مشخص کرد و هم وجود مبارک امام باقر مشخص کرد که «مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ‌ وَ أَقَلَّ الْحَجِيج‌». [19]پس اينها از دام پَست ترند و وقتی از دام پَست تر شدند، وارد حقيقت گياهي مي شوند و حيات گياهي دارند؛ براي مراحل گياهي هم فرمود که اينها هم سه مرحله دارند: کسي که فقط کارش اين است که خوب غذا بخورد و خوب جامه در بر کند و خوب بالنده شود و بدن ساز شود و هيکل پيدا کند، او «شجرٌ» و «نامٍ بالفعل و حيوانٌ بالقوه» است، او هنوز به حيات حيواني که عواطف و احساسات باشد نرسيده است، او سه تا کار بيشتر ندارد: خوب غذا مي خورد، خوب جامه در بر مي کند و خوب بالنده مي شود؛ اين نوجواني که در راه نيست، بيش از سه کار ندارد که اين کار، کار گياهي است. فرمود: ﴿بَلْ هُمْ أَضَل﴾، اگر ﴿أَضَل﴾ است؛ يعني از مرحله حيواني پايين تر آمده و در حد حيات گياهي زندگي مي کند. بعد فرمود: يک عده ﴿كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَة﴾ [20]هستند. از اينکه فرمود: ﴿كَالْحِجارَةِ﴾ است معلوم مي شود که اين شخص از حيات گياهي هم پايين تر آمده و به يک زندگي حَجَري رسيده که هيچ فايده اي ندارد و يک شیء جامدي است. بعد فرمود: درست است که حَجَر يک شیء جامدي است، ولي بعضي از اَحجار هستند که از درون آنها چشمه مي جوشد؛ اما اين شخص يک موجود بي خاصيتي است و هيچ اثري ندارد. اينکه فرمود: ﴿كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَة﴾؛ يعني از حَجَر هم پَست تر است، برهانش هم اين است که ﴿إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهار﴾،[21]بعضي از سنگ ها هستند که از درون آنها و از دامنهٴ کوه اين خاصيت پيدا مي شود. معلوم مي شود اين کسی که مي تواند سير ملکوتي داشته باشد، کم کم تنزّل کرده و به حيوانيت نزديک شده و به حيوانيت رسيده، از آنجا هم سقوط کرده و به حيات گياهي نزديک شده و به گياه رسيده، از گياه هم گذشته و پايين تر آمده تا به حَجَريّت رسيده، از حَجَريّت هم عبور کرده و صفر شده است! اين خطر براي همه هست، براي اينکه اگر هيچ اثري در جان پيدا نشود، ﴿كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَة﴾ خواهد بود؛ لذا اينها را قرآن کريم يکي پس از ديگري تبيين مي کند. فرمود: اينها سيري بکنند، زيرا عالَم اين طور نيست که براي اينها خلق شده باشد يا همين چند روز باشد يا ياوه و افسانه باشد، حسابي در عالَم هست. اينها به هر چيزي بخواهند بنازند، بالاتر از اينها افرادی بودند که داشتند و نازيدند و سقوط کردند. پس يک کمي هم موعظه بگيرند، چراکه تاريخ براي همين است، تاريخ وقتي علم است که آدم از آن عبرت بگيرد، وگرنه کشکول است. عبرت هم معنايش آن است که انسان از جهل به علم عبور کند و از رذيلت به فضيلت عبور کند، اگر عبور نکند که تماشاچي است. اينکه فرمود: ﴿فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصار﴾[22]و مانند آن، براي همين است.
در جريان سيدالشهدا(سلام الله عليه) فرمود: «أَنَا قَتِيلُ‌ الْعَبْرَةِ»؛[23]يک وقتي انسان يک نَمي در چشمش پيدا مي شود که با اين حقّ اشک عزاداري سيد الشهدا(سلام الله عليه) را ادا نکرده است؛ اما وقتي اشک در فضاي چشم پُر بشود و از فضاي چشم پايين بيايد و از صورت عبور کند، مي شود «عبرات»؛ فرمود: در عزاداري ها اين جور گريه کنيم! «عبرات» يعني اين، «عبرت» يعني اين،﴿فَاعْتَبِرُوا﴾ يعني اين. فرمود: شما وقتي که اين صحنه ها را مي بينيد، بايد عبور کنيد، ﴿فَاعْتَبِرُوا﴾، وگرنه تماشا مي شود. تاريخ براي عبرت است، تاريخ براي تماشا نيست، کشکول و اطلاعات نيست، بلکه علم است و اگر علم است آدم بايد عبرت بگيرد. فرمود که شما را ما تحليل کرديم؛ اگر مال بود، قبلاً بيشتر از شما داشتند! اگر قدرت بود، بيشتر از شما داشتند! اگر حرف علمي داريد که اينها فُسون و فَسانه و شبهه و مغالطه است! فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الْأَنْعامَ لِتَرْكَبُوا مِنْها﴾ ؛يک، ﴿وَ مِنهَْا تَأْكلُُون ٭ وَ لَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ﴾؛ از جِلد و پوست آنها بهره برداري کنيد که اين تشويق به کشاورزي و دامداري است. ﴿وَ لِتَبْلُغُواْ عَلَيهَْا حَاجَةً فىِ صُدُورِكُم﴾؛ بخواهيد سفرهاي زيارتي کنيد يا جهاد برويد و مانند آن، با همين ها برويد. ﴿وَ عَلَيْهَا وَ عَلیَ الْفُلْكِ تحُْمَلُون ٭ وَ يُرِيكُمْ ءَايَاتِهِ﴾ که آيات الهي اعتباري نيست، بلکه حقيقي است ؛يک، محدود و مقطعي نيست، بلکه مستمر و دائمي است ؛دو. ﴿فَأَیَّ ءَايَتِ اللَّهِ تُنكِرُون﴾؛ شما يک بحث علمي داريد و يک بحث تاريخي و موعظه اي هم داريد، ﴿أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْض﴾، شما به چه چيزي مي باليد؟! در سوره «سبأ» يک بخش است، در سوره «عنکبوت» بخش ديگری است و در ساير سور بخش هاي ديگر است، تا مي رسيد به جايي که ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَاد ٭ الَّتىِ لَمْ يخُْلَقْ مِثْلُهَا فىِ الْبِلَاد﴾، ﴿كانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ فَما أَغْنى‌ عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾؛ آن کارهايي که مي کردند نمي توانست مشکل اينها را حل کند يا اينها را در روز خطر حفظ کند و نياز اينها را برطرف کند! ما هر وقت مطالب علمي آورديم، شما مي گوييد آنچه نزد ماست کافي است: ﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَرِحُواْ بِمَا عِندَهُم مِّنَ الْعِلْم﴾؛ مشکل آنها اين بود که ما راهنمايي کرديم؛ با موعظه، با تبشير، با انذار، با جدال، با حکمت و از هر راهي که بود؛ گفتمان، گفتگو، مصاحبه، مناظره، معجزه و هر چه که آنها خواستند به آنها داديم و همه راه ها را به آنها نشان داديم؛ اما آنها ﴿فَرِحُواْ بِمَا عِندَهُم مِّنَ الْعِلْم﴾. حالا يا جها ن بيني آنها اين بود که ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا﴾ [24]يا انکار معادشان اين بود که ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعيد﴾ [25]و ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفي‌ خَلْقٍ جَديد﴾،[26]اين راجع به جهان بيني آنها بود. راجع به وحي هم که مي گفتند اين قصص و داستان و افسانهٴ گذشته هاست ـ معاذالله ـ و اين علم و شبهات آنها بود. ﴿فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ﴾، نه تنها خوشحال مي شدند و به همان علوم بسنده مي کردند، رهاورد انبيا را ـ معاذالله ـ به استهزا مي گرفتند و همين استهزا، محيط به آنها شد. اين ناپرهيزي کردن و غذاي مسموم خوردن، خود اين غذا دامن گير انسان مي شود؛ فرمود: اين ناپرهيزي کردنِ شماست و خود همين استهزا به صورت تيغ و به صورت خار درمي آيد. اين ﴿الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامی‌ ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في‌ بُطُونِهِمْ ناراً﴾ [27]که اوايل سوره مبارکه «نساء» است، مخصوص مال حرام که نيست، استهزاي انبيا بدتر از آنهاست. خود همين استهزا، يک غذاي سمّي است و اين غذاي سمّي دامن گير خودِ اين شخصِ مقتضيِ عن هذا الخُلق خواهد بود. ﴿وَ حَاقَ بِهِم مَّا كاَنُواْ بِهِ يَسْتهَْزِءُون ٭ فَلَمَّا رَأَوْاْ بَأْسَنَا﴾؛ حالا که عذاب الهي دارد مي آيد، ﴿قَالُواْ ءَامَنَّا بِالله﴾؛ ما قبول کرديم، ﴿وَ كَفَرْنَا بِمَا كُنَّا بِهِ مُشْرِكِين﴾؛ ما آن شرک و الحاد را باطل مي دانيم و حق و توحيد را صحيح دانسته و باور مي کنيم؛ اما اين علم در حال اضطرار؛ حالا يا يک حالت برزخي است؛ يعني در آستانه ورود به برزخ است که بعث الهي آمده و اينها دارند مي ميرند، آن ديگر امر اختياري نيست، يا اينکه در حال اضطرار و در حال عذاب است که اين ايمان، ايمان اختياري نيست، بلکه از روي ترس اين کار را کردند و اگر هم برگردند، باز به همان قبلي هستند. پرسش: ...؟پاسخ: نه خير! همان اومانيسمیِ مذموم است؛ اينها به جاي اينکه انسان را بشناسند و بدانند که انسان خليفهٴ خداست، ـ معاذ الله ـ «الله» را منکر شدند و خود را به جاي «الله» تلقّي کردند و اومانيسم شدند. اين فکر در گذشته هم بود و حالا اصطلاحش به اين صورت نبود. اين آيات فراواني که دارد: ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه﴾[28]همين است. اين کسي که مي گويد من هر چه بخواهم می‌کنم! هر جا بخواهم مي روم! هر کاري بخواهم انجام مي دهم! اين يعني چه؟ يعني من مسئول خودم هستم! رب خودم هستم! آفريده کسي نيستم و مستقل هستم، اين همان اومانيسمي است. او به جاي اينکه بداند که خليفهٴ «الله» است و «مستخلف عنه» خود را بشناسد و حرف او را بشناسد و حرف او را بزند، حرف خودش را مي زند که مي شود: ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه﴾. پرسش: ...؟ پاسخ: براي اينکه اينها عمداً به سوء اختيار خودشان به بيراهه رفتند. اين نهال را ذات اقدس الهي به اينها داده است، ولی اينها اين نهال را در اغراض و غرائز دفن کردند: ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾[29]که قبلاً هم معنا شد؛ اين ﴿دَسَّاها﴾که سه تا «سين» دارد، سين سوم تبديل به «ياء» شد و «ياء» تبديل به «الف» شد، «دَسَّسَ» تبديل به «دَسَّيَ» شد و بعد «دَسَّيَ» به «دَسَّا» تبديل شد، اين مبالغه و تکثير و تشديدِ دسيسه است؛ دسيسه که ثلاثي مجرد است: ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّراب﴾؛ [30]يعني انسان مقداري از خاک ها را کنار بزند، چيزي را در درون آن دفن کند، بعد روي آن را خاک بريزد، اين را مي گويند دسيسه: ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّراب﴾. دسيسه کردنِ مطلب هم همين است. اگر اين دسيسه شديد شود، کثير شود و مبالغه شود، به باب تفعيل مي رود و «دَسَّسَ» مي شود، بعد «دَسَّيَ» شده و بعد ﴿دَسَّاها﴾ می‌شود. فرمود: ما اين فطرت و نوري که به شما داديم، با اين غرائز، اغراض و اهواه کنار زديد و اين را در وسط گذاشتيد، بعد روي آن را با اغراض و غرائز پوشانديد و زنده به گور کرديد، سپس روي قبرِ اين فطرت ايستاديد که حرف او به گوش شما نرسد؛ ولی ما بعد از اينکه مُرديد، اين خاک ها را کنار مي بريم، اين اغراض و غرائز را کنار مي بريم و آن فطرت را شکوفا مي کنيم، ﴿فَكَشَفْنا عَنْكَ﴾، نه «عن الواقع»، اين «حرف جر» روي مخاطب آمده، نه روي واقع، نفرمود: ما از روي واقع و حقايق پرده را برداشتيم! بي پرده بيرون آمده است و آنچه پرده است، روی درون خود اين شخص است که خود شخص آن‌را بافته و روي جان خودش پرده کشيده است، فرمود: ﴿فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَك﴾، نه «عن الواقع غطائه»، واقع غطائي ندارد. وقتي ما خاک ها را کنار زديم و آن فطرتش شکوفا شد، حالا مي فهمی که اين حق است؛ اما يک وقت مي فهمي که حق است که يک بال داري، نه دو بال؛ اينجا فقط بال فهم است، تا مي تواني و تا ممکن است اسرار براي تو روشن مي شود؛ اما بال ايمان را بايد در دنيا فراهم مي کردي، اينجا جاي تکليف نيست، اينجا جاي عمل صالح نيست، اينجا جاي توبه نيست، اينجا جاي ايمان آوردن نيست. آنجا اگر جاي ايمان و توبه باشد که مي شود شريعت، مي شود دنيا، مي شود تکليف، مي شود قانون، يک دنياي جديدي است و ديگر آخرت نيست و هر کسي در آنجا توبه مي کند و وقتي توبه کرد و ايمان آورد موحّد مي شود و موحّد در اثر سيئات خود ممکن است مقداري بسوزد، ولي ابداً که مخلَّد نيست؛ لذا در آنجا ايمان ممکن نيست و مستحيل هم است. به خدا عرض مي کنند: ﴿فَارْجِعْنا﴾؛ [31]ما را برگردان به جايي که ما آن بال ايمان را پيدا کنيم و ايمان بياوريم.
دنيا جاي ايمان و کفر است؛ ولي آخرت جاي ايمان و کفر نيست، بلکه جاي ظهور علم، وضوح علم، شدت علم، بلوغ علم و علم اليقين است و انسان درجات علم را يکي پس از ديگري، يا در طرف بهشت يا در طرف جهنم مي بيند؛ اما اينها دفن کردند و صداي فطرت به گوش آنها نمي رسد. اين نفس لوامه را خدا فرمود: يک زنگ خطر و آژيري است که در درون همه گذاشتيم؛ افراد عادي اگر ـ خداي ناکرده ـ خلافي کنند، شب که به بستر استراحت مي روند، اصلاً خوابشان نمي برد و مدتي نگران هستند که چرا اين کار را کردند!؟ چه کسي از درون فشار مي آورد؟ اين همان ﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَة ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَة﴾ [32]است، اين در درون ما يک آيينهٴ الهي و آيتی الهي است که خدا خلق کرده و مدام آژير مي زند که چرا اين کار را کردي؟ چرا اين کار را کردي؟ برو عذرخواهي کن! برو عذرخواهي کن! اين نعمت الهي است، اين پيام الهي است و انسان چه مسلمان باشد و چه کافر، با همين فطرت خلق شده است؛ اين طور نيست که به مسلمان ها داده باشد و به غير مسلمان ها نداده باشد. فرمود: من ساختار هر کسي را با اين آژير خطر خلق کردم که اگر خلافي کرد، به او بگويد که چرا اين کار را کردي؟ ﴿النَّفْسِ اللَّوَّامَة﴾. حالا اين شخص آمده و اين نفس لوامه را هم که آژير خطر مي کشيد، دفن کرده و اين بيچاره صدايش به جايي نمي رسد: ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾؛ اين قدر دسيسه کرده که از ثلاثي مجرد رفته روي ثلاثي مزيد. تدسيس کرده، نه تنها دسيسه کرده است. صداي او را نمي شنود و چون صداي او را نمي شنود، صداي ديگري را هم که نمي شنود و صداي خودش را هم که فطرت است نمي شنود؛ لذا ميدان داري مي کند، مرگ که فرا رسيد، اين خاک ها کنار مي رود و اين فطرت و آژير بلند مي شود و صداي آژير را حالا مي شنود، مذمت نفس را مي شنود، سرزنش نفس را مي شنود؛ اما کاري نمي تواند انجام دهد. پرسش: ...؟پاسخ: بله، در دنيا تا انسان نفس مي کشد و عذاب الهي نيامده، توبه ممکن است. پرسش: ...؟پاسخ: بله، حالا تا چگونه نفس بکشد!؟ جريان فضيل همين طور بود، جريان حُر همين طور بود که او محارب بود و در برابر امام زمانش صف کشيد، از اين گناه بدتر چيست؟ بعد هم شهيد شد.
پس اگر کسي واقعاً بخواهد راه حق را طي کند مي شود که اين نمونه هايش در تاريخ هست، در قرآن هست، ذيل جريان قصه‌ٴ فُضيل که آن آيه را خوانده است. پس اين راه در حال عادي ممکن است، فرمود: ﴿فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا﴾، اين سنّت الهي است، اين قانون اساسي ماست و جزء «جوامع الکلم» است، اختصاصي به حال و گذشته و آينده و به عصر و مصر و نسل و تازی و فارسي ندارد، اين از سنّت الهي است. ﴿فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتي‌ قَدْ خَلَتْ في‌ عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُون﴾ که اين رجوع پايان اين سوره است به صدر آن.


[17]ديوان فؤاد کرمانی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo