< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/12/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 59 تا 65 سوره غافر
﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ (59) وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُوني‌ أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي‌ سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ (60) اللَّهُ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَي النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ (61) ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّي تُؤْفَكُونَ (62) كَذلِكَ يُؤْفَكُ الَّذينَ كانُوا بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ (63) اللَّهُ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَتَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمينَ (64) هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (65)﴾

تفاوت طرح مباحث توحيدي قرآن و کتب رايج و علت آن
سوره مبارکه «غافر» ـ همان‌طوري که ملاحظه فرموديد ـ چون در مکّه نازل شد، عناصر محوري‌ آن اصول دين است؛ لذا با بيان‌هاي گوناگون، توحيد، وحي، نبوت و خطوط کلّي اخلاق، حقوق و فقه را هم ذکر مي‌کند که برهان توحيد مهم‌ترين برهان براي مسئلهٴ مشرکان حجاز بود. تفاوت اصلي قرآن کريم با علوم رايج در حوزه اين است که آنها مسئله اثبات مبدأ را کاملا ً جداي از مسئله «ربوبيت» و «مُجيب» ‌بودن و «معبود» بودن و «إله» بودن ذکر مي‌کنند؛ يعني فصول جداگانه‌اي است؛ در يک فصل با براهين فراواني که براي آن اقامه مي‌کنند، ثابت مي‌کنند که جهان مبدأ دارد، آن وقت در فصول ديگر به «اسماي حسنيٰ» و صفات پروردگار مي‌پردازند؛ امّا قرآن کريم در يک آيه مبدأ را طوري ثابت مي‌کند که بازگشت مبدأ به همان «معاد» و «ربّ» خواهد بود؛ لذا در يکي، دو آيه کنار هم ضمن اثبات توحيد واجب تعاليٰ، مرجعيّت او را هم ذکر مي‌کند. سرّ اين مطلب آن است که قرآن کريم تنها براي تعليم کتاب و حکمت نيامده، بلکه هم براي تعليم و هم براي تزکيه آمده است، فرمود: ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ﴾،[1]اين يک مطلب؛ اگر داعيه کتابي اين است که من براي تعليم و تزکيه آمدم، نبايد مطالب آن پراکنده باشد که تعليم آن را در يک سلسله از فصول و تزکيه‌ آن را جداي از آن قرار دهد، بلکه يا در يک آيه به هر دو اشاره مي‌شود يا در دو آيه در کنار هم به هر دو اشاره مي‌شود. اگر خداي سبحان مبدأ کل است، چه اينکه هست، معبود کلّ هم است و مُجازي و مُحاسب کلّ هم است؛ لذا ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ را طرزي اثبات مي‌کنند که ﴿وَ الْآخِرُ﴾[2]در کنار آن نتيجه است و ﴿وَ الْآخِرُ﴾ را طرزي اثبات مي‌کنند که ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ در کنار آن هست؛ چه اينکه «هو الظاهر» را طرزي اثبات مي‌کنند که «هو الباطن» هم در کنار آن هست و «هو الباطن» را طرزي مطرح مي‌کنند که «هو الظاهر» هم در کنار آن هست.

علّت طرح مسئله معاد بعد از اثبات توحيد
الآن بعد از اثبات توحيد واجب تعالي مسئله قيامت را مطرح کردند و خودشان هم اصرار دارند که علم به تنهايي کافي نيست؛ همان‌طوري که خودشان، يعني در خود قرآن کريم که توحيد را با وحي و نبوت و مسئله معاد کنار هم ذکر مي‌کنند، علم را هم کنار ايمان و عمل صالح ذکر مي‌کنند، چون مستحضريد که ايمان به مبدأ را مشرکان هم داشتند و همه مشرکان مي‌گفتند خدا هست و خدا خالق است، آن چيزي که اساس کار است اين است که او «مرجع»، «معبود» و «ربّ» است و او همه امور را به عهده دارد و از همه ما حساب مي‌طلبد! مهم‌ترين عامل تزکيه اعتقاد به معاد است؛ اگر ـ معاذ الله ـ حساب و کتابي نباشد يا سؤال و جوابي نباشد، چه تربيتي؟ اخلاق چه ضمانتي دارد؟ بر فرض قانون و فشار تا حدّي بتواند کارساز باشد، آن جا که قانوني نيست و کسي که خبر ندارد، چه چيزي انسان را وادار مي‌کند که خلاف نکند؟ اگر ـ معاذ الله ـ معاد نباشد، اخلاق ضمانت اجرايي ندارد و هر کسي که فرصتي به دست او رسيد، هر کاري را خواست انجام مي‌دهد و کسي هم که اطلاع ندارد؛ تنها عاملي که ضامن اجراي اخلاق و فضيلت است مسئله معاد است؛ لذا خود قرآن کريم توحيد و معاد را کنار هم ذکر مي‌کند؛ يعني طرزي ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ را ثابت مي‌کند که ﴿وَ الْآخِرُ﴾ هست، حالا گاهي «بالصراحة» مي‌فرمايد: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾ و گاهي هم بعد از اثبات توحيد مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها﴾.

مشروط بودن ثمربخشي علم به ايمان و عمل صالح
چه اينکه دعوت به علم را هم با ايمان و عمل صالح کنار هم ذکر مي‌کند، وگرنه علم بدون عمل و علم بدون ايمان کدام مشکل را توانست حلّ کند؟ در همين آيه 58 «غافر» که در بحث ديروز گذشت فرمود: ﴿وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمي‌ وَ الْبَصيرُ﴾،اين ناظر به علم است؛ بله، عالِم و جاهل يکسان نيستند، آيا مسئله حل شد؟ نه، ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لاَ الْمُسي‌ءُ﴾،نه «عالِم» و «جاهل» برابر هم هستند و نه «مُحسن» و «مُسيء» برابر هم مي باشند. «مُحسن» کيست؟ ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، «مُسيء» کيست؟ «مُسيء» کسي است که ايمان نياورده ﴿أَوْ كَسَبَتْ ـ قبلاً هم ملاحظه فرموديد که عطف بر منفي است ـ ﴿أَوْ كَسَبَتْ في‌ إيمانِها أي « مَا کَسَبَت» ﴿يَوْمَ يَأْتي‌ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إيمانُها که ﴿لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ؛ يعني «لم تکن کسبت» ﴿في‌ إيمانِها خَيْراً[3] ايمان داشت؛ ولي عمل صالح انجام نداد. پس همان‌طوري که عالم و جاهل يکسان نيستند «مُحسن» و «مُسيء» هم يکسان نيستند. محسن کيست؟ آن کسي که ايمان بياورد قلباً و بر روي «جارحه» عمل صالح داشته باشد و اين کلمه «لا» هم چون فاصله آن زياد شد تکرار شد؛ بعد از اينکه فرمود: ﴿وَ مَا يَسْتَوِيکه حرف نفي را اول ذکر کرد، چون تا کنون ديگر حرف نفي اي ذکر نشد و فاصله شد، در آن آخرين بخش کلمه «لا» را هم ذکر فرمود: ﴿وَ مَا يَسْتَوِي الأعْمَي وَ الْبَصِيرُ﴾، يک؛ ﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ الْمُسِي‌ءُ﴾،دو؛ چون آن بازگو نشد و تکرار نشد و حرف نفي سابق بود و فاصله شد کلمه «لا» را اين جا بازگو کرد، چه اينکه در سوره مبارکه «زمر» هم همين مطلب گذشت؛ آيه نُه سوره مبارکه «زمر» که معروف است: ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ، اين ذيل آيه است و به تنهايي يک آيه نيست و صدر آيه هم نيست، بنابراين تنها آيه نيست، يک؛ صدر آيه هم نيست، دو؛ ذيل آيه است و صدر آيه هم نماز شب است؛ صدر آيه اين است: ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ﴾، اين چنين است! ﴿هَل يَسْتَوِي؛ يعني عالمي که بيراهه مي‌رود بدتر از جاهل است. ﴿قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يک بار مثبت دارد؛ يعني عالِم برجسته است، کدام عالم؟ آن عالمي که به صدر آيه عمل کند و اگر عالم به صدر آيه عمل نکرده از جاهل بدتر است، پس عالم و جاهل مساوي هم نيستند. يا برتر از جاهل است يا پَست‌تر از جاهل؛ اگر به صدر آيه عمل کند يقيناً برتر از جاهل است اگر به صدر آيه عمل نکند يقيناً پَست‌تر از جاهل است، براي اينکه حجّت الهي بر او بالغ شده است. عالم و جاهل مساوي نيستند، مساوات را نفي مي‌کند، نه برتر بودن عالِم را! عالم و جاهل مساوي نيستند؛ اگر عالِم برتر بود، اين نفيِ مساوات صادق است و اگر عالِم پايين‌تر بود، باز هم نفيِ مساوات صادق است. ﴿هَلْ يَسْتَوِي دو تا پيام ندارد، يک پيام دارد و آن اين است که عالِم و جاهل مساوي نيستند، معناي آن اين نيست که مساوي نيستند، جمله نفي و عالم بالاتر است، جمله اثبات؛ اين‌طور نيست! بلکه عالم و جاهل مساوي نيستند. پرسش: شايد معناي آن اين است که به دنبال علم برود؟پاسخ: بله؛ امّا به دنبال علم بعد از ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾ که به دنبال عمل صالح است؛ اين ذيل آيه است و در صدر آيه ما را دعوت به عبادت، مخصوصاً نماز شب کرد. بنابراين در ﴿هَلْ يَسْتَوِي﴾ که استفهام، استفهام انکاري است دو پيام ندارد؛ عالِم و جاهل با هم مساوي نيستند، اين درست است! امّا عالِم بالاتر است يا پايين‌تر اين مربوط به عمل به صدر آيه است؛ اگر عالِم به صدر آيه عمل کرد، يقيناً بالاتر است؛ اگر عمل نکرد، يقيناً پايين‌تر است! پرسش: استاد! پس اينکه مي گويند علم فضيلت است، منظورشان چيست؟ پاسخ: فضيلت نسبي است و نه نفسي، بله علم است! غالباً اينکه در حوزه‌ها رايج است و بين علما رواج داشت، با عمل صالح بود، اينها که علمِ بي‌عمل نداشتند! خود علم حجّت الهي است و نور هست، براي اينکه غالباً انسان را به عمل صالح دعوت مي‌کند؛ امّا در آن بيان نوراني حضرت امير فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُه‌»،[4]اين بيان نوراني حضرت است! فرمود: «لَا تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلًا وَ يَقِينَكُمْ شَكّا إِذَا عَلِمْتُمْ‌ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَيَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا»،[5]علمي که به عمل صالح منتهي نشود جهل است. غرض اين است که اين ﴿هَلْ يَسْتَوِي﴾ که معناي نفي دارد، يک مدلول مستقيم و شفافي دارد که عالِم و جاهل باهم مساوي نيستند که درست است؛ امّا عالِم برتر است يا عالم پايين‌تر است را از اين جمله نمي‌شود فهميد؛ اگر عالم به صدر آيه عمل کرد، يقيناً بالاتر است و اگر عمل نکرد يقيناً بدتر است، براي اينکه عالم حجّت دارد و او حجّت ندارد؛ در محل بحث هم فرمود: ﴿وَ مَا يَسْتَوِي الأعْمَي وَ الْبَصِيرُ؛ يعني عالِم و جاهل مساوي نيستند، همين؟! نه، ﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ لَا الْمُسِي‌ءُ؛ يعني «مُحسن» و «مُسيء» مساوي نيستند؛ يعني عالم با عمل از عالم بي‌عمل و از جاهل بالاتر است؛ اين مجموعِ پيام آيه نُه سوره مبارکه «زمر» و هم آيه محل بحث سوره مبارکه «غافر» هست؛ لذا مسئله معاد را بلافاصله بيان فرمود: ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ لاَ رَيْبَ فِيهَا.

ضمانت اجرايي اخلاق وابسته به معاد
غرض اين است که اگر ـ معاذ الله ـ مسئله معاد نباشد به هيچ وجه اخلاق ضمانت اجرايي ندارد. به چه دليل انساني که قدرت دارد و کسي هم خبر ندارد از حرام نگذرد؟ به چه دليل؟! چرا نگذرد؟! تنها عامل همان است که حساب و کتابي است! همان بيان نوراني حضرت امير است که فرمود: ـ حالا در آيه بعد هم مي‌خوانيم ـ ذات اقدس الهي ناله‌هاي تمام وحوش را در تنگناهاي دريا مي‌داند؛ فرمود حالا که چنين است اکثر مردم ايمان ندارند؛ حالا يا در اثر اينکه علم ندارند يا برابر علم خودشان مؤمن نيستند؛ لذا ﴿ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾،[6] پس اساس اخلاق مسئله معاد است. پرسش: ...؟پاسخ: بله غرض اين است که اگر اعتقاد به معاد نباشد و «خَوْفاً مِنَ‌ النَّار» باشد، اين نسبت به آن مقام ولايت، عبادت بردگان است؛ ولي حالا وقتي از آن برتر شد «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّة» است و از هر دو برتر شد «حبّاً لِلَّهِ»[7]و «شُكْراً لِلَّه‌» است؛ بالاخره معاد اين سه مرحله را دارد، آن جا حداقل «خَوْفاً مِنَ‌ النَّار» است که همان حداقل کارساز است و جامعه را اصلاح مي‌کند؛ اينکه آدم بداند در صحنه حسابي هست و رسوا مي‌شود، يقيناً دست از خلاف برمي‌دارد. اعتقاد به مبدأ در مشرکين هم بود که مي‌گفتند: خدايي هست، خالق سماوات و زمين هست، «ربّ الارباب» هم اوست و ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ [8]همه اينها را مي‌گفتند؛ امّا مي‌گفتند: ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾، [9]انسان با مرگ تمام مي‌شود! اين دين است که آمده و گفته که انسان مرگ را مي‌ميراند، نه بميرد! اين حرف خيلي حرفِ شيريني است! آنها که اهل دل هستند، هر شب قرآن به سر دارند؛ ما حالا سالي يک بار! اين کتاب واقعاً بالاي سر گذاشتني است! اين حرف را در روي کرهٴ زمين غير از انبيا چه کسي گفته که انسان مرگ را مي‌ميراند؟! حرف، حرفِ آنهاست! انسان است که «ذائق» موت است ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ [10]و مرگ را مي‌چشد و هضم مي‌کند و از «قنطره» موت مي‌گذرد و بعد از مرگ خودش هست و مرگي نيست؛ در برزخ انسان است و مرگي نيست؛ در قيامت انسان است و مرگ نيست؛ در بهشت انسان است و مرگ نيست. انسان مرگ را مي‌ميراند! اين دين مي‌تواند حرف اساسي را در جهان بزند.

دليل بر ناکافي بودن علم و اعتراف به توحيد در اجراي اخلاق
پرسش:آيا مي شود انسان اعتراف به مبدأ بکند ولي اعتقادي به مقصد نداشته باشد؟ پاسخ: بله، اين ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾ را وحي تنظيم کرده، نه تفکر جاهلي! در تفکر جاهلي اين حرف‌ها نبود! اينها مي‌گفتند: ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَو به يکديگر مي‌گفتند کسي آمده و حرف تازه مي‌زند: ﴿يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفي‌ خَلْقٍ جَديدٍ﴾؛[11] انساني که در قبر پوسيده است، مگر دوباره برمي‌گردد؟! گرچه اينها برهان اقامه نمي‌کردند ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنينَ﴾،[12]اين «استحاله» نبود «استبعاد» بود؛ ولي براي اينها «استبعاد» کار «استحاله» را مي‌کرد ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنينَ﴾، دليل نداشتند که معاد نيست، مي‌گفتند: ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾؛[13]قرآن فرمود بله شما که در زمين گم نمي‌شويد ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى‌ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ﴾، [14]روح شما که تمام حقيقت شما يا اساس حقيقت شماست که در دست فرشته‌هاست و اينکه از بين نمي‌رود و بدن شما هم که تکه پاره شده دوباره برمي‌گردد، چه مشکلي داريد؟ بنابراين مشکل اساسي‌ آنها مسئله معاد بود؛ لذا غالب سُور ـ مخصوصاً سُور مکّي ـ به تعبيرات گوناگون مسئله معاد را ذکر مي‌کنند: ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ لاَ رَيْبَ فِيهَابعضي‌ها نمي‌دانند و آنها هم که مي‌دانند برابر علم خودشان عمل نمي‌کنند ﴿وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾.اين بيان خيلي بيان لطيفي است؛ در روايات ما هست که هيچ وقت هيچ مؤمني از آن جهت که مؤمن است گناه نمي‌کند، براي اينکه در آن لحظه يا معاد از ياد او رفته، يا بي‌اعتنا پشت سر گذاشته است: ﴿كِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾[15]در آن لحظه بالاخره کاري با معاد ندارند «لَا يَزْنِي الزَّانِي وَ هُوَ مُؤْمِن‌»[16]همين است که در حال گناه ايمان ندارد؛ يعني چه؟ علم دارد؛ امّا باور ندارد و کنار گذاشته است.

علّت مستجاب نشدن دعاها با توجه به دعوت خداي سبحان به آن
بعد فرمود حالا که اين چنين است و شما بت‌ها را مي‌خوانيد که ندا، دعوت و دعاي شما بت‌هاست و از آنها هم کاري ساخته نيست ـ قبلاً هم فرمودند که از اينها کاري ساخته نيست ـ از «الله» بخواهيد ﴿وَ قَالَ رَبُّكُمُ، خداي شما فرمود مرا بخوانيد من جواب شما را مي‌دهم ﴿وَ قَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ.مي‌بينيد که آيات گاهي مستقيماً پيام الهي را مي‌رساند و گاهي هم صدر آن، سخن رسول است؛ امّا در وسط ديگر خود خدا وارد صحنه مي‌شود؛ در همان آيه سوره مبارکه «بقره» که بحث آن گذشت اين بود که ﴿وَ إِذا سَأَلَكَ﴾؛ [17]پس تو مسئولي! از تو سؤال کردند که آيا خدا نزديک است يا دور است؟ ما ندا بدهيم يا نجوا کنيم؟ داد بکشيم يا آرام دعا کنيم؟ ﴿وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي﴾ هنگامي که سوال نمودند، تو بايد جواب بدهي! نگفت «فقل في جوابهم»، خود خدا دارد جواب مي‌دهد! ﴿وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ﴾ خودش وارد صحنه شد! نظم عادي اقتضا مي‌کند که اگر از تو سؤال کردند، اين‌طور جواب بده، وگرنه خدا که اين‌طور نفرمود، نفرمود اگر از تو سؤال کردند جواب بده، فرمود از تو سؤال کردند من خودم جواب مي‌دهم، ﴿وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ﴾، نه «فَأجِب»! نه «فقُل»! ﴿إِنِّي قَريبٌ﴾ که تقريباً هفت بار ضمير «متکلم وحده» خودش را در اين جا نشان داد؛ ﴿فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لي‌ وَ لْيُؤْمِنُوا بي﴾، هفت بار مدام خودش را مطرح مي‌کند! فرمود من نزديک هستم، از من بخواهيد! مشکل شما چيست؟

عوامل عدم استجابت دعا از ديدگاه امام سجاد(عليه السلام)
اين دعاي نوراني «ابوحمزه ثمالي» را که ملاحظه مي کنيد، حضرت در آن تعليل کرده است؛ عرض کرد خدايا! اينکه ما مشکل خودمان را با شما در ميان نمي‌گذاريم يا اگر در ميان گذاشتيم و حلّ نمي‌کني، براي اينکه يک وقت ديدي ما در فلان مجلس بوديم: «لَعَلَّكَ فَقَدْتَنِي مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ فَخَذَلْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي فِي الْغَافِلِينَ فَمِنْ رَحْمَتِكَ آيَسْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي آلِفَ مَجَالِسِ الْبَطَّالِينَ فَبَيْنِي»[18] خدايا ديدي که من در مجلس علما نيستم! خدايا ديدي که من در مجالس گناه هستم! خدايا ديدي آن جا که مي‌گويند و مي‌خندند و طنّازي مي‌کنند من آن جا هستم! خدايا ديدي با رفقاي بد هستم! با اين خدايا! خدايا! حضرت هفت، هشت علّت را ذکر مي‌کند؛ البته در صدد حصر نيست، همه اينها مانع استجابت دعاست و از آنها تعليم اين معارف است؛ منتها به صورت دعاست، چون نگذاشتند که وجود مبارک امام سجاد حوزه داشته باشد، اين تعليل است، مگر در دعا آدم علت ذکر مي‌کند؟! در انسان دعا خواستهٴ خود را ذکر مي‌کند؛ امّا دعاهاي نوراني امام سجاد(عليه السلام) مدرسه است. اينکه خدايا چرا دعاي مرا مستجاب نمي‌کني، براي اينکه «لَعَلَّكَ فَقَدْتَنِي مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ»؛ ديدي که من در مجالس علما نيستم، يا در فلان جا که نبايد باشم، هستم؛ فلان جا که نبايد باشم، رفتم؛ آن غذايي را که نبايد بخوردم، خوردم؛ اين علت هاست، با اين وضع دعاها مستجاب نمي‌شود.

بيان جامع امام صادق(عليه السلام) در عدم استجابت دعا
از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) سؤال کردند چرا دعاي ما مستجاب نمي‌شود؟ فرمود: «لِأَنَّكُمْ تَدْعُونَ مَنْ لَا تَعْرِفُون‌»؛[19]اين اصل جامع امام صادق(سلام الله عليه) و آن تحليل گسترده وجود مبارک امام سجاد اين مطلب را نشان مي‌دهد؛ خدايا غذايي که خوردم، حرف بدي که زدم، با اين دهان اگر حرف بدي درآمد، فحشي دادم يا آبروي کسي را اگر بردم؛ اين بيان نوراني پيغمبر است که فرمود اين دهان را پاک کنيد، نه اينکه مسواک کنيد! مسواک سر جاي خود محفوظ است، ثواب هم دارد و دستور هاي فراواني هم داده شد، نفرمود «أسنان» را پاک کنيد، در «اسنان» مسئله استحباب مسواک هست، يا نماز با آن ثواب دارد و مانند آن، آن استحباب تطهير «اسنان» است نه «افواه»؛ فرمود دهن را پاک کنيد: «طَهِّرُوا أَفْوَاهَكُمْ»،[20] چرا؟ «فَإِنَّهَا طُرُقُ الْقُرْآن‌». مگر نمي‌خواهيد نماز بخوانيد؟! مگر نمي‌خواهيد قرآن بخوانيد؟! قرآن از اين دهان بايد خارج شود، اگر ـ خداي ناکرده ـ اين دهان آلوده باشد، اين کوثر را اگر شما در ظرف آلوده بريزيد، آلوده مي‌شود و اثر ندارد! «طَهِّرُوا أَفْوَاهَكُمْ فَإِنَّهَا طُرُقُ الْقُرْآن». آن تعليل راوجود مبارک امام سجاد در آن دعاي «ابوحمزه ثمالي» هفت، هشت قسمت آن را بازگو کرده که در آن جا بودم، فلان غذا را خوردم، فلان حرف را زدم، فلان جا نبايد مي‌رفتم، از مجلس علما غفلت کردم، محفل علمي را ترک کردم، محفل دعا را ترک کردم و مانند اينها. بنابراين اينکه دعا مستجاب نمي‌شود مشخص است که براي چيست. پرسش: حضرت ابراهيم در دعا چه رمزي داشت که مستجاب شد؟ پاسخ: چون با اخلاص خواست که ﴿إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا﴾،[21] وجود مبارک ابراهيم خليل اصلاً به دنبال محبوب مي‌گردد! شما حکمت مشاء را ببينيد، حکمت اشراق را ببينيد، حکمت متعاليه را ببينيد، بحث‌هاي توحيدي با بحث‌هاي دل هماهنگ نيست؛ برهان است و برهان سر جاي خودش است و کار فکري است؛ برهان تام و قوي هم هست! در هيچ کتابي و در هيچ فنّي از فنون حکمت مشاء، حکمت اشراق و حکمت متعاليه، برهان اثبات مبدأ با دل کار ندارد با عقل کار دارد؛ امّا وجود مبارک ابراهيم خليل اين جا که استدلالي نمي‌کند؛ وقتي «آفلان» را ديد، قمر را ديد، شمس را ديد، ستاره را ديد و ديد که اينها از بين مي‌روند، فرمود که من اينها را دوست ندارم. شما که دوست نداري، مشرک مي‌گويد من دوست دارم! او مي‌گويد تو اصلاً نمي‌داني که دوستي يعني چه؟ خدا آن است که «دلمايه» باشد و دل با او رابطه داشته باشد. مشکل عقل را ممکن است که ديگران حلّ کند ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلينَ﴾، [22]در هيچ کتاب فلسفي و کتاب کلامي سبک آنها نيست که کسي در مسائل علمي بگويد که من دوست دارم يا ندارم. شما در مسائل رياضي شنيديد که کسي بگويد که من دوست دارم دو دوتا پنج تا نباشد؟! دوست دارم و دوست ندارم در براهين عقلي جا ندارد، آن براي حکمت عملي است! ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود که اصلاً خدا بايد «دلمايه» باشد، خدا آن است که دل به او طلب داشته باشد؛ حالا چيزي که ذهن قبول کرده يا فکر قبول کرده چه مشکلي را حلّ مي‌کند؟! ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلينَ﴾، پس او محبوب خودش را يافت؛ حالا چون محبوب خودش را يافت، «دلمايه» خودش را يافت، دل به او راه دارد و از او خواست؛ با دل حرف زد، وقتي با دل حرف بزند يقيناً ذات اقدس الهي اجابت مي‌کند.

ورود با ذلّت به جهنم پيامد تلخ روي گرداني از عبادت
فرمود: ﴿رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾، چرا؟ آنهايي که فرشتگان آسمان هستند، در پايان سوره مبارکه «اعراف» فرمود آنها که «عند الله» مي باشند اهل استکبار نيستند؛ آنها دائماً عابد هستند. آيه 206 سوره مبارکه «اعراف»، يعني پايان سوره «اعراف» که سجده مستحب دارد اين است: ﴿إِنَّ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ﴾، دعا هم مصداقي از مصاديق عبادت است! همين نمازي که گفته شد عمود دين است، در بعضي از تعبيرات ديني دارد که دعا هم عمود است؛ منتها مستحضريد که خيمه به اصطلاح يک شاه عمود دارد و آن بزرگ‌ترين ستون است که خيمه را نگه مي‌دارد و اطراف آن ستون هاي کوچک هستند؛ دعا جزء ستون هاي اطراف اين خيمه است و آن بزرگ‌ترين ستوني که خيمه را نگه مي‌دارد، همان نماز است که «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّينِ»[23]و دعا هم عمود است؛[24] امّا يک عمود کوچکي است. فرمود کساني که از عبادت من استکبار مي کنند، چون دعا مصداقي از مصاديق عبادت است؛ شما بت‌ها را مي‌خوانيد اجابت نمي‌کنند، «الله» را بخوانيد که اجابت مي‌کند؛ منتها «الله» شرايطي دارد، البته هر عبادتي شرايط دارد، چه چيزي بي‌شرط و مطلقا اثر دارد؟ اگر نماز ﴿تَنْهي‌ عَنِ الْفَحْشاءِ﴾ [25]است؛ يعني هر نمازي؟ يا نماز با حضور قلب منظور است؟ ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي﴾؛ آنها که منصرف‌ و منحرف هستند، کاري با خدا ندارند ﴿سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ﴾ با «دخور»[26] و «خضوع» و با «ذلّت» وارد مي‌شوند.

اجابت دعا لازمه ربوبيت خداي سبحان
آن‌گاه ربوبيت خدا را ذکر مي‌کند، به چه دليل خدا اجابت مي‌کند؟ به دليل اينکه نظام را دارد اداره مي‌کند؟ حالا شما که هيچ! آن مرغ هاي پرنده‌اي که در اثر برف و تگرگ در اين سرماها گير کردند و غذا گيرشان نيامده و ناله دارند، فرمود من آن ناله‌ها را گوش مي‌دهم و جواب مي‌دهم! هم آن مادر را تأمين مي‌کنم و هم آن بچه را! «يَعْلَمُ عَجِيجَ الْوُحُوشِ فِي الْفَلَوَات‌»[27]اين خداست! فرمود اينها عائله من هستند! ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَي اللَّهِ رِزْقُها﴾.[28]حالا خرس است و در قطب دارد زندگي مي‌کند؛ امّا در يخ مانده و شش ماه هم خوابيده؛ امّا الآن ناله مي‌کند و گرسنه است و غذا مي‌خواهد، من جوابش را مي‌دهم! ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ﴾ که اين نکره در سياق نفي است، ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَي اللَّهِ رِزْقُها﴾. حالا امام صادق حق دارد بفرمايد که «لِأَنَّكُمْ تَدْعُونَ مَنْ لَا تَعْرِفُون‌»؟! اين بيان نوراني حضرت امير در نهج البلاغه است که فرمود: «يَعْلَمُ‌ عَجِيجَ‌ الْوُحُوشِ‌ فِي‌ الْفَلَوَاتِ وَ مَعَاصِيَ الْعِبَادِ فِي الْخَلَوَاتِ وَ اخْتِلَافَ النِّينَانِ فِي الْبِحَارِ الْغَامِرَات‌». «نينان» جمع «نون» است و «نون» هم به معناي ماهي است. الآن در راه ها ـ جاده خاکي يا غير خاکي ـ اتومبيل‌ها که مي‌آيند، اين پليس‌هاي راهور و مانند اينها کاملاً مي‌توانند تشخيص دهند که اين چه ترمزي کرده، چه زماني ترمز کرده و با چه سرعتي رفته است، چون بالاخره علامت آن در زمين مي‌ماند؛ امّا در دريا و اقيانوس اين ماهي نر بود يا ماده بود، کوچک بود يا بزرگ بود، با سرعت رفته يا بي‌سرعت رفته، از کدام راه رفته ـ اختلاف يعني رفت و آمد ـ فرمود همه اينها پيش من حساب شده است! کدام ماهي رفته، با چه سرعتي رفته، ماهي نر بوده يا ماهي ماده بوده و چگونه رفته؟ «وَ اخْتِلَافَ النِّينَانِ فِي الْبِحَارِ الْغَامِرَات‌» اين ماهي اگر از من در دريا غذا بخواهد مشکلش را حلّ مي‌کنم. حالا امام صادق حق دارد بفرمايد که «لِأَنَّكُمْ تَدْعُونَ مَنْ لَا تَعْرِفُون‌» فرمود خدا کلّ نظام را دارد اداره مي‌کند، شما هم جزء نظام هستيد، پس از او بخواهيد!

شب مايه آسايش انسان و تعارض سبک زندگي ما با آن
﴿اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ﴾؛آسايش شما در شب است، اگر هميشه روز بود يا هميشه شب بود که زندگي ميسور نبود. الآن متأسفانه ما اصرار داريم که زندگي ما زندگي اسلامي باشد، اي کاش اسلامي باشد! امّا مردم تاساعت نه و ده صبح مي‌خوابند، شب اين نيروها و انرژي‌ها را مصرف مي‌کنند، برق را مصرف مي‌کنند، با همه معاصي که به وسيله نامحرمان رد و بدل مي‌شود و مغازه‌ها تا آن وقت باز است، کجاي اين زندگي اسلامي است؟ صبح زود بياييد کار کنيد و اول مغرب برويد نماز جماعت را بخوانيد و استراحت کنيد! يا در هر جا، هر کوچه و پس کوچه و هر محله‌اي که هستيد اهل آن محل جلسه داشته باشيد، مشکلات اقتصادي، سياسي، اجتماعي و مشکلات عمراني خود را مطرح کنيد، شب براي آن است! نه اينکه صبح بخوابيد و از نيمه روز شروع کنيد تا ده شب مغازه‌ها باز باشد! اين همه نيرو و آن همه نامحرم! شب براي اين امور است و اين مي‌شود زندگي اسلامي! ديگر همايش نمي‌خواهد! سبک اسلامي را شما بايد در خيابان صفائيه و غير صفائيه مي‌رويد بينيد! فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ﴾، اهالي هر محل بعد از نماز مغرب و عشا جلسه‌اي داشته باشند و هفته‌اي يک شب مشکلات خودشان را مطرح کنند، اينها که طرح بدهند امورات محل پيش مي‌رود! ﴿لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهَارَ مُبْصِراً﴾؛روز را روشن کرد تا اينکه تجارت تمام شود، ﴿إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَي النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ﴾؛ اين نظم را مي‌بينيد که جهان را چهار فصل آفريد! الآن ما در نيم کره شمالي هستيم مردمي مثل مردم برزيل در نيم کره جنوبي هستند، الآن براي آنها آن جا تابستان است؛ تمام ميوه ها در تمام چهار فصل روي کره زمين هست؛ يک جا زمستان است، يک جا تابستان است، يک جا بهار است و يک جا پاييز است، اين‌طور نيست که همه جا زمستان باشد يا همه جا تابستان باشد؛ نه خير! کره زمين است و نيم کره شمالي و نيم کره جنوبي دارد که يک جا زمستان است و مقابل آن تابستان است؛ يک جا بهار است و مقابل آن پاييز است؛ همه ميوه، همه اقسام و همه برکات در همه فرصت‌ها روي کره زمين است، براي اينکه نيازها برطرف شود! ﴿وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ﴾.

تبيين توحيد در خالقيت با عبارت هاي گوناگون
﴿ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ﴾ اين خداست! حالا با اين جلال و شکوه ﴿ذلِكُمُ﴾، با اينکه «قريب» و «مجيب» است تعبير به «ذلک» کرده که دوري به معني رفعت است و با اينکه ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾ [29]است؛ ﴿ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾، هم هست؛ يعني هم «کان تامّه» را و هم «کان ناقصه» را دارا مي باشد که اين ﴿خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ در آيات ديگر هم هست: ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾؛[30]يعني «کلُّ ما صدق عليه شيء فهو مخلوق الله سبحانه و تعالي» که اين ناظر به «کان تامّه» است و آن آيه اي که دارد ما هر چيزي را زيبا آفريديم: ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾[31]آن ناظر به «کان ناقصه» است؛ يعني هر چيزي را که ما آفريديم، هر چه که لازمه آن بود را داديم؛ ساختار دروني آن هيچ کمبودي ندارد، يک؛ هدفمند است، دو؛ راهي که او را به هدف برساند ما تسطيح و مهندسي کرديم، سه؛ ابزاري که با استفاده از آن ابزار بتواند اين راه را طي کند و به مقصد برسد داديم، چهار؛ مي شود ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ﴾، پس ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾ ناظر به «کان ناقصه» است و ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ ناظر به «کان تامّه» است و آن بيان نوراني موساي کليم(سلام الله عليه) در سوره «طه» که فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذي أَعْطي‌ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾مسئله دقيق‌تر از اينها است؛ يعني هر چيزي را با ساختار دروني کامل خلق کرد، يک؛ براي او هدف معين کرد، دو؛ بين او و هدف راه است، سه؛ ابزاري که بتواند اين راه را طي کند و به مقصد برسد، چهار؛ حالا اگر خودش نرفته وهدايت نشده مطلب ديگري است. ﴿ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ لاَ إِلهَ﴾ اين آيه با عبارت‌هاي گوناگون دارد درباره توحيد سخن مي‌گويد.

چگونگي جمع توحيد در رازقيّت با توجه به اختلاف طبقاتي
پرسش: ...؟پاسخ: بله، براي خود داخل انسان هم همين‌طور است! همان‌طور که يک وقت نقل کرديم زماني معاويه گفته بود خدا روزي شما را همين مقدار داد، يکي از معروف‌ترين اصحاب برخاست و به معاويه گفت که اين جا سه مطلب است و شما داريد مغالطه مي‌کنيد:[32]يکي اينکه خداي سبحان خالق همه روزي‌ها است، بله ما قبول داريم که همه روزي‌ها در مخزن الهي است ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾،[33]يک و قبول داريم که خداي سبحان روزي همه را به اندازه لازم فرستاد، دو؛ اشکال ما به تو اين است که خداي سبحان براي ما از مخزن غيب نازل کرده و تو از مخزن الهي گرفتي و به جاي اينکه تقسيم کني در خزانه خودت گذاشتي، سه؛ الآن استکبار و صهيونيست همين هستند! اين بانک‌هاي ربوي همين است! الآن اکثر بودجه‌ها صَرف آدم‌کشي است، همين است! اينکه گفتند يک درصد در برابر 99 درصد همين است! آن يک درصد روزيِ اين 99 درصد را دارند برمي‌دارند؛ حالا خود دين گفته برخيزيد و حقِ خود را استيفا کنيد، براي همين است! اين‌طور نيست که خداي سبحان براي هر انسان فرشته اي را معين کند تا روزي او را دم در بياورد! فرمود: ﴿فَامْشُوا في‌ مَناكِبِها﴾،[34] روي دوش زمين سوار شدن کار آساني نيست، روي دوش اسب سوار شدن کار آساني نيست؛ فرمود روي «منکب» و دوش زمين سوار شويد، اين کوه‌ها دوش زمين‌ هستند، اين کوه‌ها را بشناسيد، از دل کوه معدن‌ها را در بياوريد و در دامنه کوه کشاورزي کنيد و روزي‌هايتان را بگيريد: ﴿فَامْشُوا في‌ مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ﴾، اين جا هم فرمود: ﴿ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ فَأَنَّي تُؤْفَكُونَ﴾؛ يعني «تسرفون» کجا مي‌رويد و شما را کجا مي‌برند؟ نه تنها شما ﴿كَذلِكَ يُؤْفَكُ الَّذِينَ كَانُوا بِآيَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ﴾ اقوام ديگري هم بودند؛ همان حرفي که مؤمنِ «آل فرعون» گفت، گفت احزابي قبل از نوح بودند، در زمان نوح بودند و در زمان عاد و ثمود و ﴿الَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ﴾[35]بودند، ﴿كَانُوا بِآيَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ﴾ و باز هم بيان توحيدي که ﴿اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ قَرَاراً﴾.

تبيين ربوبيت الهي در پرورش زمين و آسمان و زيبايي انسان
اين زمين در برابر آن فشارهاي دروني که ناچار خداي سبحان آن را با آنها آفريد، اين هميشه در حال نوسان و اضطراب است، ما اين کوه‌ها را گذاشتيم که زمين آرام باشد و فعلاً آرام بگيرد که اين آرام بودنِ زمين به وسيلهٴ اين کوه‌هاست که ﴿وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِي﴾[36]است؛ «رواسي» از ميخکوب کردن زمين است. اين بيان نوراني حضرت امير در خطبه اول نهج‌ البلاغه است که فرمود: «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِه‌»،[37] «مَيَدان» يعني اضطراب؛ خداي سبحان با اين صخره هاي بزرگ و اين کوه‌ها اضطراب زمين را جلوگيري کرده است. پس زمين آرام است و شما هم بايد در زمين آرام روزي‌هايتان را بگيريد. اين زمين آرام، براي طلب رزق شما در اختيار شماست. بعد فرمود نه تنها آرام است «ذلول» هم است، نرم هم است، نه اينکه ذليل است. «أرض» را «ذلول» و نرم قرار داد که هر جايي را که شما بخواهيد کشاورزي کنيد مي‌توانيد و آرام هم که هست ما با کوه‌ها اينها را آرام کرديم فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ قَرَاراً﴾، يک؛ ﴿وَ السَّماءَ بِنَاءً﴾، دو؛ سقف خوبي هم بنا نمود، براي اينکه شما باران مي‌خواهيد! اگر زمين بدون باران! بدون هوا و بدون شمس بود که ديگر تبخير نمي‌شد، بادي پيدا نمي‌شد، ابري پيدا نمي‌شد، لقاحي پيدا نمي‌شد، باراني پيدا نمي‌شد ﴿وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ﴾ شما را به صورت خوب درآورده، اين همه موجودات ديگر هم بودند، لکن شما را به اين صورت درآورده است و زيبا خلق کرده است. ﴿وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ رَزَقَكُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ﴾حلال را قرآن طيّب مي‌داند و ميوه‌هاي گوناگون، ارزاق گوناگون، آب‌هاي فراوان ﴿ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ﴾.پس آن دعا در سايه ربوبيت اوست که ربوبيت مطلقهٴ او هم در پرورش آسمان است، هم در پرورش زمين است، هم در پرورش انسان است و هم در تعديل جهات ديگر است ﴿ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَتَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾.


[26]لغت نامه دهخدا، دخور: [دُ] خرد گرديدن، خوار و ذليل شدن.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo