< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/11/19

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسير آيات 23 تا 27 سوره غافر
﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسي‌ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبينٍ (23) إِلى‌ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ كَذَّابٌ (24) فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اسْتَحْيُوا نِساءَهُمْ وَ ما كَيْدُ الْكافِرينَ إِلاَّ في‌ ضَلالٍ (25) وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُوني‌ أَقْتُلْ مُوسي‌ وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ (26) وَ قالَ مُوسي‌ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ (27)﴾

بيان معنای نزديکی قيامت و عظمت آن
اين سوره مبارکه «غافر» که در مکه نازل شد، به مناسبت‌هاي متعدد، اصول دين؛ يعني توحيد و وحي و نبوت را با آيات متنوع بيان مي‌کند. جريان قُرب قيامت را که تعبير آن ﴿يَوْمَ الآزِفَةِ[1]بود؛ يعني قيامت نزديک است، مي‌شود از اين راه هم بيان کرد که براساس ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون﴾[2]قيامت رجوع به ذات اقدس الهي است. اگر «معاد» «عود الي الله» است و اگر «الله» به ما خيلي نزديک است، پس مرجع ما به ما نزديک است و رجوع ما به آن مرجع هم خيلي نزديک خواهد بود و مقدار قُرب آن هم با اين بيان‌هاي عادي آسان نيست، اين مطلب اول.
مطلب ديگر اينکه عبارت‌هاي متعدد از کلمهٴ «يوم» که شش مرتبه در فاصله‌هاي کوتاه بيان شده است «الْيَوْم، الْيَوْم، الْيَوْم» که عظمت «معاد» را مي‌رساند، اين مطلب دوم.

تبيين حوادث پيشِ روی انسان بعد از مرگ
در آيه هجده به بعد سوره «غافر»، همان‌طوري که قبل از آن شش مرتبه مسئله روز که روز قيامت منظور است در آن ذکر شد، قدم به قدم حادثه‌هايي که بعد از «موت» و نزديک «معاد» مطرح است را ذکر مي‌کند که مي‌فرمايد: ﴿يَوْمَ الآزِفَةِ﴾؛ روزی که نزديک است؛ چه مي‌شود؟ اولين کار اين است که ﴿إِذِ الْقُلُوبُ لَدَي الْحَناجِر﴾؛[3] از شدت هراس و ترس، دل‌ها بالا مي‌آيد و به حنجره مي‌رسد که اين مرحله اول است. اين ﴿إِذِ الْقُلُوب﴾، قلوب گاهي به معناي روح و نفس است؛ نظير آنچه در سوره مبارکه «بقره» آمده است: ﴿وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُه﴾؛[4] کسي که شهادت را در محکمه عدل کتمان کند، قلب او معصيت کرده است؛ اين قلب، قلب صنوبري نيست که مثلاً پزشک عمل کند، بلکه اين قلب همان ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليم﴾[5] است که درباره مؤمنان می باشد و درباره کفّار و منافقان هم فرمود: ﴿في‌ قُلُوبِهِمْ مَرَض﴾،[6] اين همان قلب، يعني نفس و روح است؛ امّا اين قلبي که فرمود: ﴿إِذِ الْقُلُوبُ لَدَی الْحَناجِرِ كاظِمين﴾، همان است که در آيه ده سوره مبارکه «احزاب» به اين صورت بيان شده است که فرمود وقتي دشمنان اسلام از هر طرف حمله کردند: ﴿إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِر﴾؛ قلب‌ها به حنجره رسيد! گاهي مي‌فرمايد که گردن‌ها خاضع است: ﴿فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعين﴾؛[7] انسان هراسناک سرافکنده است و گاهي مي‌فرمايد: ﴿إِذِ الْقُلُوبُ لَدَي الْحَناجِر﴾؛ يعني از شدت ترس گويا دل بالا آمده و به حنجره رسيده است؛ اين مرحله اول بود. مرحله دوم اين است که يک وقت انسان در اثر اينکه دل از شدت ترس بيرون مي‌آيد و مي‌ميرد، ديگر از آن به بعد دردي نيست؛ ولي در جريان «معاد» فرمود: ﴿إِذِ الْقُلُوبُ لَدَي الْحَناجِر﴾؛ امّا اينها ﴿كاظِمين﴾ ‌هستند و ناچار می باشند که اين را فرو ببرند تا دل بيرون نيايد، اينها جان نمی سپارند و نمی ميرند؛ در آن حال همين طور دل بالا و پايين مي‌کند و به حنجره مي‌رسد که اينها «کظم» مي‌کنند و پايين مي‌برند؛ در اين مرحله هستند! اين هم مرحله دوم بود. در مرحله سوم فرمود، چون اينها ظالم هستند، ديگر نفرمود «مَا لَهُم»، بلکه اسم ظاهر آورد تا روشن شود که سبب اين همه رنجي که بايد تحمل کنند ظلم آنهاست! ﴿ما لِلظَّالِمينَ مِنْ حَميمٍ﴾؛[8] يک دوست «حميم»، «صميم» و گرمي که مشکل آنها را حل کند، ندارند. در مرحله چهارم فرمود: ﴿وَ لا شَفيعٍ يُطاع﴾،[9] گرچه در قيامت شفيع وجود دارد و شفاعت مطرح است؛ ولي شفاعت برای اينها سودي ندارد؛ شفيعي که شفاعت او مُطاع باشد و اينها از آن شفاعت طَرفي ببندند نيست، چون هيچ کسي مگر به اذن ذات اقدس الهي شفاعت نمي‌کند و خدا هم درباره اينها که «مرتضي المذهب»[10] نيستند، اذن نمي‌دهد. در جريان شفاعت و در سوره مبارکه «بقره» ملاحظه فرموديد که آيات دو طايفه است: يک طايفه به نحو نفي جنس است؛ مثل ﴿لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَة﴾[11] که اصلاً شفاعت را نفي مي‌کند و طايفه ديگر آيات فراواني است که شفاعت را اثبات مي‌کند و مي‌فرمايد که شفاعت بدون اذن منفي است، وگرنه با اذن حق است! اينکه فرمود: ﴿فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعين﴾ [12]و ﴿مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِه﴾، [13]معلوم مي‌شود که شفاعت با اذن ذات اقدس الهي يک امر مسلّم است. اينکه فرمود اينها شفيع مُطاع ندارند؛ يعني شفاعتي که درباره اينها کارساز باشد ندارند و اگر کسي هم بخواهد از اينها شفاعت کند، حق آن کار را ندارد، چون ﴿لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْدا﴾،[14]﴿لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضي﴾،[15]﴿مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾. در سوره مبارکه «بقره» که فرمود: ﴿مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾، اين لسان غير از آن است که هيچ کسي بدون اذن خدا شفاعت نمي‌کند، بلکه اين برای طَرد توهم مشرکان و ثَنوی و وَثَني است؛ آنها بُت‌ها را که شفعاي خود مي‌دانند که مي‌گويند: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ زُلْفي‌﴾،[16]يک؛ ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّه﴾،[17] دو؛ مگر اينها از کسي اجازه گرفتند؟! ذات اقدس الهي فرمود اگر می خواهيد يک برهان عقلي بياوريد يا يک برهان نقلي بياوريد! برهان عقلي نداريد که غير از خدا کسي بتواند در عالم امور را به عهده بگيرد؛ برهان نقلي هم نداريد ﴿ما أَنْزَلَ الرَّحْمن﴾،[18] مگر در کتابي از کتاب‌هاي آسمان آمده که اينها حق تقريب و شفاعت دارند؟! پس نه دليل عقلي داريد و نه دليل نقلي! آنها که مي‌گويند: ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّه﴾ معناي آن اين نيست که خدا اذن داده تا آنها شفيع ما باشند! آنها کاري با خدا ندارند! اين بُت‌ها را در تقريب، يک؛ در شفاعت، دو؛ مستقل مي‌پنداشتند، سه؛ «﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ زُلْفي‌﴾ بالاستقلال»، «﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّه﴾ بالاستقلال»؛ لذا در سوره مبارکه «بقره» فرمود: ﴿مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾؛ چه کسي مي‌تواند بدون اذن خدا شفاعت کند؟! چه کسي مي‌تواند بودن اذن خدا وسيله قُرب فراهم کند؟! بنابراين آنها داعيه استقلال داشتند و اين ﴿مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾، برای طَرد توهّم تقريب و شفاعت مستقل بُت‌پرست‌هاست؛ اين جا هم فرمود شفيعي که حق شفاعت يا اذن شفاعت داشته باشد نيست، مگر کساني را که ذات اقدس الهي شفاعت کند! بنابراين ﴿يَوْمَ الآزِفَةِ﴾؛ مي‌گويند که نزديک شد، نزديک شد چه مي‌شود؟ اولين کار اين است که دل‌ها به حنجره مي‌رسد؛ دوم اينکه اين دل رفت و آمد مي‌کند و پايين و بالا مي‌کند که ديگر آدم ناچار است فرو ببرد که مجدد بالا می آيد و بايد فرو ببرد؛ يک چنين حالتي است که نه مي‌ميرد و نه حيات طيّبه دارد اين ﴿ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى﴾[19] که در جهنم است، همين است! در جهنم که ما بين موت و حيات حالت ثالثه‌اي نداريم، انسان يا زنده است يا مرده؛ امّا اينها نه مي‌ميرند تا راحت شوند و نه زندگي گوارا دارند ﴿ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيی﴾، اين جا هم که ﴿أَزِفَتِ الاَْزِفَة﴾؛ نه دل بيرون می آيد که بميرند و راحت شوند و نه سر جايش مي‌رود که مطمئن شوند، بلکه همين‌طور ﴿إِذِ الْقُلُوبُ لَدَی الْحَناجِر﴾، اينها «کاظم» هستند و فرو مي‌برند. پس مرحله اول اين است که بالا مي‌آيد؛ مرحله دوم اين است که اينها «کظم» دارند؛ مرحله سوم اين است که «حميم» ندارند؛ مرحله چهارم اين است که «شفيع» ندارند؛ مرحله پنجم ﴿يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُن﴾ [20]است. مستحضريد درست است که خيانت به چشم اسناد داده شده است؛ ولي خيانت به نگاه و «بصر» است، به «عين» نيست. «باصره» گناه مي‌کند نه «عين»، «عين» ابزار کار است؛ آن نيروي ادراک گناه مي‌کند و در حقيقت «نظر»، «بصر» و رؤيت گناه مي‌کند، نه «عين»! در کتاب‌هاي فقهي ملاحظه فرموديد که اگر کسي به چشم کسي آسيب برساند، يک ديه معين دارد؛ امّا به «باصره» او، يعني به نيروي بينايي او آسيب برساند، يک ديه ديگر دارد؛ مثل «اُذُن» و «سٰامِعه» است که اگر کسي به گوش کسي آسيب برساند، يک ديه مشخص دارد و به نيروي شنوايي او آسيب برساند، يک ديه مشخص ديگری دارد. در اين جا آن «باصره» معصيت مي‌کند نه چشم که ابزار «بصر» و ديدن است. بعد از مرحله ﴿يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُن﴾، نوبت به ﴿ما تُخْفِي الصُّدُور﴾[21]مي‌رسد.

ورود به محکمه الهی بعد از گذراندن خطرات شش گانه
بنابراين ﴿إِذِ الْقُلُوبُ لَدَی الْحَناجِر﴾، عذاب اول؛ ﴿كاظِمين﴾، عذاب دوم؛ نفي﴿حَميم﴾، عذاب سوم؛ نفی شفيع عذاب چهارم؛ آگاهي خدا از گناه چشم، عذاب پنجم و آگاهي خدا از ﴿وَ ما تُخْفِي الصُّدُور﴾، عذاب ششم است؛ حالا قدم به قدم با اين مقدمات خطردار وارد محکمه شدند و حاکم هم که «الله» است ﴿وَ اللَّهُ يَقْضي‌ بِالْحَق﴾،[22]آن وقت ﴿وَ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَقْضُونَ بِشَيْ‌ءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّميعُ الْبَصير﴾[23]که بحث آن گذشت. پس شش بار کلمه «يوم» که جريان قيامت است بازگو شد و بعد از اينکه فرمود اين روز نزديک است، شش يا بيش از شش خطر را در اين محدوده ذکر مي‌کند تا آدم وارد محکمه شود؛ تمام اين دالان ورودي شش‌گانه خطر است که با اين اضطراب و دلهره وارد مي‌شوند. فرمود اينها اين صحنه‌ها را فراموش کردند و از گذشته هم عبرت نگرفتند؛ نه برهان در اينها اثر گذاشت و نه عبرت تاريخي در اينها اثر گذاشت؛ عبرت تاريخي را به نحو عام اول ذکر فرمود، بعد جريان موساي کليم را بيان فرمود.

حقانيّت پيام موسای کليم و از جانب حق بودن آن
در جريان موساي کليم فرمود حق آورد، يک؛ از طرف ما هم که منشأ حق‌ هستيم آمد، دو؛ در سوره «آل عمران» و مانند آن فرمود: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّك﴾،[24] اين جا هم مي‌فرمايد که موساي کليم حق را از طرف ما آورد؛ در اين ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّك﴾، که آن «ربّ» حق محض و ذاتي محض است، منشأ فيض حقاني است؛ اين جا هم وجود مبارک کليم الهي تورات را وحي و نبوت را که حق است از طرف خدا که خدا هم حق محض است آورد و فرمود از طرف ما آمد خودش هم نبي است و وحي‌ياب است، تورات او حق است، همه اينها حق‌مدار و حق‌محور هستند که آمدند.

اتهام های صاحبان زر و زور بر موسای کليم و دو مرحله از تهديد آنان
آنها همه اينها را به سخريّه گرفتند و گفتند او ساحر است؛ گفتند او کذّاب است؛ گفتند کار او سِحر است؛ اسناد او به «اله» «فريه» و دروغ و مانند آن است. ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسي‌ بَِايَاتِنَا وَ سُلْطَانٍ مُّبِينٍ ٭ إِلىَ‌ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ قَارُون﴾، چون منشأ فساد در جامعه همين‌ها هستند. ﴿فَقالُوا﴾؛ همه اينها! هم «تفرعن» و قدرت کاذب و هم نيروي اجراي دروغين و هم سرمايه تکاثري که در قبال کوثر است، همه اينها معجزه را سِحر مي‌دانند، پيامبر را ساحر مي‌پندارند و اسناد حق به «الله» را «فريه» و مانند آن مي‌پندارند. ﴿فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا﴾؛ وقتي وجود مبارک موساي کليم حق آورد! ديگر نفرمود که تورات آورد، عصا آورد يا «يد بيضاء» آورد، بلکه فرمود حق آورد! چون حق گاهي به صورت معجزه «يد»ي ظهور مي‌کند، گاهي به صورت معجزه عصا ظهور مي‌کند و گاهي هم به صورت کلام الهي ظهور مي‌کند. اين حق لوازم گوناگون و مظاهر فراواني داشت. ﴿فَلَمَّا جاءَهُمُ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا﴾ که آنها در مرتبه اوّل تهديد کردند و گفتند کساني که به کليم الهي ايمان آوردند، فرزندان آنها را بکُشيد که در بحث ديروز ملاحظه فرموديد آن ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ﴾،[25]غير از اين ﴿اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَه﴾ است؛ آن جا فرزند‌هايي را که به دنيا مي‌آمدند مي‌کشتند که مبادا کليم به دنيا بيايد؛ امّا اين جا مطلق فرزندان است، نه فقط فرزندان نوزاد! آن جا برای اينکه کليم به دنيا نيايد مي‌کشتند؛ امّا اين جا برای اينکه دست از ايمان به حضرت کليم بردارند مي‌کشند.

موسای کليم عصاره خون شهيدان بنی اسرائيل و زنده بودن آن
اين حرف را که خون شهيد زنده است و در رگ‌هاي جامعه جريان دارد، حرف بعضي از مفسّران هفت، هشت قرن قبل است؛ آنها در جريان کليم گفتند: اين همه کودکاني که کشته شدند، خون آنها هدر نرفته و عصاره خون کودکاني که ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ﴾ درباره آنها جاري مي‌شد، به صورت کليم حق درآمده است؛ اين سخن حداقل برای هشتصد سال قبل است که در اين کتاب‌هاي تفسير يکي پس از ديگري رواج پيدا کرده و بعد گفتند خون شهيد قلب تاريخ است، در زمين نمي‌ريزد و در رگ‌هاي جامعه هست که البته سخن حقی است! ولی منظور اين است که اين مفسّران در هفتصد يا هشتصد سال قبل، اين بيان را داشتند و دارند که خون فرزندان بني اسرائيل باعث پيدايش و پرورش کليم حق شد، ﴿فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَه﴾.

تعذيب بنی اسرائيل و ناکارآمدی آن برای متولد نشدن موسی(سلام الله عليه)
آنها قبلاً ﴿يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذاب﴾ داشتند که بد‌ترين نحو «تعذيب» فراعنه اين‌طور بود. در بحث‌هاي زکات در کتاب فقه ملاحظه فرموديد که مي‌گويند اين گوسفندان و اين بره‌ها يا «معلوفه» هستند يا «سائمه»؛ اگر دست‌چَر باشند و اينها را در آغل‌ها و آخورها و اينها علف دهند، اينها مي‌شوند «معلوفه» و اگر اينها را ببرند به بيرون و از علف بيرون استفاده کنند، مي‌گويند اينها «سائمه» هستند؛ حکم زکات در «سائمه» با «معلوفه» فرق مي‌کند. پس «سائمه»، يعني آن گوسفندي که بيرون مي‌چَرد؛ تعبير قرآن کريم اين است که﴿يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذاب﴾؛ شما را عذاب‌چَر کردند؛ نه اينکه شما «تأکلون» باشيد، شما «تسومون» و «سائمه» هستيد. طرزي عذاب را به خورد شما دادند؛ مثل اينکه گوسفندان را برای چَرا به بيرون ببرند. «سائمه» را در برابر انسان و امثال انسان گفته نمي‌شود، ﴿يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذاب﴾ يک چنين کاري کردند! اينها کار فرعون بود که مبادا موساي کليم به دنيا بيايد؛ امّا الآن ديگر سخن از کودکان نوزاد نيست، بلکه همان فرزندان کساني است که به موساي کليم ايمان آوردند. ﴿وَ اسْتَحْيُوا نِساءَهُمْ﴾ و گفتند که زنان آنها را برای کارگري منزل يا علل و عوامل ديگر زنده نگه داريد؛ امّا همه اين کيدها و نقشه‌هايي که کشيدند هيچ کدام به ثمر نرسيد ﴿وَ ما كَيْدُ الْكافِرينَ إِلاَّ في‌ ضَلال﴾، «ضلالتِ» نقشه يعني بي‌ثمر بودن. وقتي مي‌گويند انسان «ضال» است؛ يعني به هدف نمي‌رسد و در راه سرگردان است. مي‌گويند اين «کيد» اين نقشه و مانند آن در «ضلالت» است؛ يعني به ثمر نمي‌رسد و چيزي که راه نداشته باشد، بيراهه برود و به مقصد نرسد، مي‌گويند گم شده است؛ خواه نقشه باشد، خواه طرح باشد، خواه برنامه باشد و خواه انسان باشد؛ فرمود: ﴿وَ ما كَيْدُ الْكافِرينَ إِلاَّ في‌ ضَلال﴾.

تبيين تفکر اومانيستی فرعون و فراعنه هر عصر و فطرت آن
اين جريان اومانيسم از زماني که وحي الهي آمده تا الآن به صورت‌هاي گوناگون بود؛ منتها آن وقت قدري شفاف‌تر بود، امّا الآن در پرده است. اين تفکر اومانيسمي گاهي درباره خود شخص است که مي‌شود: ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ﴾؛[26] اين شخص مي‌گويد که من هر چه ميل دارم انجام می دهم، هرچه بخواهم انجام مي‌دهم، هر چه بخواهم مي‌گويم. امّا يک وقت است که از اين بالاتر است که مي‌گويد هر چه من مي‌خواهم جامعه بايد انجام دهد! اين دو ترس و دو «درکه» از درکات اومانيسم بود که قبلي‌ها مبتلا بودند. تبهکاران عادي بر اساس ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ﴾ عمل مي‌کردند؛ امّا فراعنه و فرعون هر عصر و مصري مي‌گفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾؛[27] هر چه من مي‌گويم شما بايد عمل کنيد؛ يعني من هم «اله» خودم هستم و هم «اله» شما می باشم، گرچه از يک نظر بُت‌پرست بود. الآن به اين صورت نيست که کسي ادعاي خداي کند؛ ولي حرف همين است که قانون اين است که ما مي‌گوييم! حکم همين است که ما مي‌گوييم! اينها عملاً به جاي اينکه انسان را خليفهٴ خدا بدانند، انسان را جايگزين خدا مي‌دانند.

اعلاميه حقوق بشر از مصاديق تفکر اومانيستی و عدم قابليت اجرای آن
اين اعلاميه‌هاي حقوق بشر وآن مواد فراوان حقوق بشر، آنها هم همين‌طور است! بارها ملاحظه فرموديد قانوني معتبر است که سه مقطع و سه مرحله داشته باشد: مواد خاص داشته باشد که قابل اجرا باشد و اين مواد بايد از مباني علمي گرفته باشد؛ مثل استقلال، امنيت، آزادي، «مواسات»، «مساوات» فضاي زيست، عدم دخالت در امور يکديگر، محيط سالم و مانند آن که اينها مباني حقوقي‌ هستند و اين مباني حقوقي بايد بر محور عدل دور بزند؛ يعني همه اينها بايد عادلانه باشند؛ آن وقت اين مباني را بايد از منابع بگيرند. چرا؟ برای اينکه همه اينها عدل‌محورند و معناي عدل هم «وضع کلّ شیء في موضعه» [28]است، جاي اشيا کجاست؟ جاي اشخاص کجاست؟ جاي اشيا را اشياآفرين معين مي‌کند و جاي اشخاص را اشخاص آفرين معين مي‌کند؛ يعني وحي الهي، چون آنها که اين جايگاه و قدرت را ندارند؛ آن وقت خود اينها جاي اشيا و جاي اشخاص را معين مي‌کنند! يعني اين تفکر اومانيسمي است که الآن در جهان حاکم است. مگر مي‌شود يک قانون و ماده قانوني بدون مبنا باشد؟! مگر «مبنا المباني» عدل نيست؟! يعني طبق همه اين امور ياد شده، اگر آزادي هست، اگر استقلال هست، اگر امنيت هست، اگر امانت هست، اگر «مواسات» و «مساوات» هست، اگر عدم دخالت در شئون ديگران است، اگر زندگي مسالمت‌آميز است، اگر فضاي باز است، اگر محيط سالم است و ده‌ها اگر ديگر، بايد در محور عدل باشد که اين را هم همه قبول دارند و عدل هم که يک کلمه سه حرفي است، معنای آن را همه مي‌فهميم؛ يعني «وضع کل شیء في موضعه» است، تا اين جا درست است! امّا جاي اشيا کجاست؟ جاي اشخاص کجاست؟ آيا گوسفند و خوک يکسان‌ هستند هر دو حلال می باشند؟ آيا شربت و شراب هر دو حلال هستند يا فرق دارند؟ اگر فرق دارند فرق آنها در چيست؟ اينها چون منبع، يعني وحي ندارند، اين مباني را از خاستگاه خودشان مي‌گيرند و مي‌گويند جاي اشيا آن است که ما تعيين مي‌کنيم يا جاي اشخاص آن است که ما تعيين مي‌کنيم که اين همان اومانيسم است و اين ادعاي الوهيت و ربوبيت داشتن است! همه ما مي‌گوييم که بايد همه چيز بر محور عدل باشد و همه ما هم پذيرفتيم که عدل «وضع کلّ شیء في موضعه» است؛ امّا جاي اشيا کجاست؟ جاي اشخاص کجاست؟ غير از اين است که جاي اشيا و اشخاص را اشياآفرين و اشخاص آفرين مي‌داند؟! اينکه ذات اقدس الهي درباره ارث فرمود: ﴿لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعا﴾؛[29]شما دست به سِهام و اين ارث‌هاي خاص نزنيد، شما نمي‌دانيد که پايان کار چيست، چه کسی به نفع شماست و چه کسی به نفع شما نيست، ارث همين است که ما گفتيم! ﴿لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعا﴾، شما چه مي‌دانيد که در آينده چه چيزی پيش مي‌آيد و مصحلت چيست؟ بنابراين جاي اشيا و جاي اشخاص را «الله» بايد معين کند «کما هو الحق» که مي‌شود منبع، پس اول مادّه است، بعد مبنا است و بعد منبع که اينها مادّه و مبنا را قبول دارند؛ ولي منبع را قبول ندارند و مي‌گويند خودمان منبع اين مباني هستيم، اين همان اومانيسم است! در حالي که عقل چراغ است، نه «صراط» و از چراغ هيچ چيزي برنمي‌آيد. قبل از اينکه عقل پيدا شود، اين عالَم بود و بعد از اين که شخص عاقل رخت بربست، اين عالَم سرجاي خود محفوظ است؛ موضوع مخلوق عقل نيست، محمول مخلوق عقل نيست و ربط بين موضوع و محمول هم کار عقل نيست، بلکه عقل چراغي است که مي‌آيد و مي‌فهمد. وقتي که موضوع و محمول در اختيار عقل نيست و اين نظام خودش دارد به تدبير الهي مي‌گردد، عقل چه کاره است؟ عقل فقط چراغي است؛ ولو آفتاب هم باشد، ولو خيلي قوي هم باشد، از آفتاب هيچ کاري ساخته نيست! آفتاب که مهندس نيست! آفتاب راه نيست! آفتاب صراط نيست! آفتاب راه را نشان مي‌دهد و هر چه هم انسان با استعداد باشد، باهوش باشد، فرهيخته و نابغه باشد، هوش، درک و بينش او بيشتر است، همين! اين‌طور نيست که حالا او راه‌ساز باشد، دين را بسازد، قانون برای خود درست کند و مهندسي کند؛ او فقط راه و مهندس را مي‌شناسد و بايد اطاعت کند!

شباهت سخن همه فراعنه و پاسخ خدای سبحان و وظيفه ما
بنابراين اين حرفي که فرعون مي‌زند امروز هم همين حرف را مي‌زنند؛ فرعون گفت شما برويد کنار من خودم مسئله را حل مي‌کنم ﴿وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ﴾؛ يعني مرا تنها بگذاريد، من به تنهايي کار موساي کليم را حل مي‌کنم! اين همان کاري بود که ذات اقدس الهي دربارهٴ تبهکاران مرواني و اموي در صدر اسلام داشت. آيه 44 سوره مبارکه «قلم» اين است: ﴿فَذَرْنىِ وَ مَن يُكَذِّبُ بهَِذَا الحَْدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُون﴾؛ شما لازم نيست که حالا غصه بخوريد که چه مي‌شود؟ ما خودمان بساط غرب و استکبار و صهيونيسم را برمي‌داريم! منتها شما به وظيفه خود عمل کنيد! ما نيازي به ياوري شما نداريم! امروز هم سخن ذات اقدس الهي همين است؛ منتها وظيفه ما در راهپيمايي بيست و دوم انجام وظيفه است، پاس داشت حرمت امام و حرمت خون شهداست که همه شرکت کنيم و ديگران را وادار کنيم! امّا بدانيم ديگري به اين فکر است که اين کشور را دارد حفظ مي‌کند، خطر بيگانه را به بيگانه برمي‌گرداند و امنيت منطقه را حفظ مي‌کند، چه اينکه تا به حال حفظ کرد!

وظيفه ما، حضور در راهپيمايي 22 بهمن با شعارهای برگرفته از صدر اسلام
فرمود ﴿فَذَرْنىِ﴾؛ رها کنيد! من خودم تأمين مي‌کنم؛ منتها وظيفهٴ ما همان عرض ادب به دستورات ذات اقدس الهي و پاس داشت حرمت خون شهداست! دَين خود را بايد ادا کنيم! وضو بگيريم و در اين راهپيمايي شرکت کنيم! خيلي از دوستان ما در همان راهپيمايي‌هاي قبل از انقلاب اينها مرتب وضو مي‌گرفتند و مي‌آمدند؛ يک شعار رسمي در آن راهپيمايي‌ها بود که همه ما مي‌گفتيم مرگ بر شاه! امّا خيلي از اين خواص ذکرهاي ديگر هم داشتند، اينها در روايات بررسي مي کردند مي‌ديدند که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در آن غزوات چه مي‌گفت؟ در فلان غزوه چه ذکري داشت؟ در فلان صحنه چه ذکري داشت؟ همه اينها را در راهپيمايي‌ها مي‌گفتيم؛ گاهي «يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ» [30]بود و گاهي «يَا ﴿کهيعص﴾[31]» [32]بود که اينها را در کنار مرگ بر شاه مي‌گفتيم، برای اينکه ما مي ديديم در روايات ما اين است که حضرت در فلان غزوه بر عليه فلان گروه هم خودش «يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ» مي گفت و هم مجاهدان را دستور مي‌داد که اين جا بگوييد: «يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ» يا آن جا بگوييد: «يَا ﴿کهيعص﴾»؛ با اين شعارها اين انقلاب پيش رفت و با همين شعارها هم ـ إن شاءالله ـ تا ظهور مبارک حضرت مي‌ماند! ولي منظور اين است که اين ﴿فَذَرْنىِ﴾ که ذات اقدس الهي در سوره «قلم» گفت، امروز هم آنها مي‌گويند که ما به تنهايي مشکل ايران را حل مي‌کنيم، اين همان است! البته اين طور نبود که مثلاً عدّه‌اي در دربار فرعون بودند و مي‌خواستند کمک کنند به فرعون يا حضرت موسی را شفاعت کنند تا فرعون بگويد مرا رها کنيد که من به تنهايي مشکل را حل می کنم! اين ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾ و اين ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي‌﴾[33]که بدترين و سهمگين‌ترين اومانيسم است، همان حرفي را مي‌زند که ذات اقدس الهي گفته! خدا در سوره «قلم» آيه 44 فرمود: شما دخالت نکنيد، من خودم بساط مشرکان و کافران و ظالمان و منافقان را برمي‌چينم: ﴿فَذَرْنىِ وَ مَن يُكَذِّبُ بهَِذَا الحَْدِيثِ﴾، فرعون هم در اين جا مي‌گويد: ﴿ذَرُوني﴾؛ من خود به تنهايي بساط وحي و نبوت و معجزه و اينها را ـ معاذ الله ـ برمي‌چينم، پس چنين کاري است! آنها هم مُدام مي‌گويند که ما گزينه‌هايمان روي ميز است؛ منتها لفظ آن را نمي‌گويند؛ يعني کار به دست ماست! ما بايد در اين راهپيمايي‌ها با اين حال که درود به روح مطهر امام هست، درود به ارواح طيّبه شهدا هست، گرامي‌داشت مسئولين و رهبر هست؛ امّا اين «يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ» يادمان نرود! اين «يَا ﴿کهيعص﴾» و مانند اينها يادمان نرود! اين دستورهاي ديني يادمان نرود! بي‌وضو در اين راهپيمايي شرکت نکنيم! اينها عبادتي است که تاکنون با همين وضع اين نظام محفوظ ماند! با همين وضع ـ إن شاءالله ـ محفوظ مي‌ماند و به دست صاحب اصلي‌ آن مي‌رسد! غرض اين است که حرف آنها اين بود؛ منتها حالا اسم اومانيسم و مانند اينها اصطلاحاتي است که بعد پيدا شده است، الآن وقتي تشريح کنيد که اومانيسم يعني چه؟ مي‌گويند به جاي اينکه انسان را خليفهٴ «الله» بدانند، جايگزين «الله» مي‌دانند، که اومانيسم هم همين است! اينها مي‌گويند ما هرچه مي‌خواهيم مي گوييم، اين همان اومانيسم است!

دوری جامعه از پيروی فراعنه با تعليم از راه تبليغ آن
فرمود فرعون گفت: ﴿ذَرُوني‌ أَقْتُلْ مُوسی‌ وَ لْيَدْعُ رَبَّه﴾؛ يعني او برود از خداي خود کمک بگيرد ـ معاذ الله ـ من با خداي او طرف هستم! چرا؟ در بحث ديروز به عرض شما رسيد، اينکه گفتند تا زنده‌ايد عالِم باشيد، برای اينکه عالِم نه بيراهه مي‌رود و نه راه کسي را مي‌بندد؛ اگر نتواند باري از دوش ديگران بردارد، زير بار استعمار هم نمي رود! حوزوي چه کار مي‌کند؟ دانشگاهي چه کار مي‌کند؟ کساني که با حوزوي رابطه دارند، چه کار مي‌کنند؟ کساني که با دانشگاه رابطه دارند، چه کار مي‌کنند؟ اين چهار گروه تا حدودي راحت‌ هستند؛ امّا کساني که شناور می باشند اصلاً با مسائل علمي سر و کار ندارند! اينها يا از اين طرف مي‌چرخند يا از آن طرف مي‌چرخند. حوزوي ها و همراهان آنها، دانشگاهي‌ها و همراهان آنها، با يک دست تعليم و با يک دست تعليل ـ در بحث ديروز مبسوطاً ذکر شده است ـ اينها يا مي‌شوند مجتهد يا مي‌شوند استاد دانشگاه؛ امّا کسانی اصلاً با مسائل علمي سر و کار ندارند، بيگانه به جاي تعليم، تبليغ به خُورد آنها مي‌دهند و به جاي تعليل تکرار به خُورد آنها مي‌دهند؛ ده مرتبه‌، بيست مرتبه يا سی مرتبه که از يک مطلب سخن گفتند يا از يک شخص سخن گفتند يا از يک غذا سخن گفتند، عامّه مردم هم باور مي‌کنند و آن وقت اداره کردن اينها هم سخت است! حداقل علم بايد که برای همه ما حاصل شود!

شباهت سخن طاغوتِ زمان با فرعونِ زمان موسی(سلام الله عليه)
آن فرعون بود اين حرف را زد! اگر در اذهان شريف شما باشد؛ يعني در جمع شما کساني باشند که سخنراني شاه را که در حرم مطهر امام رضا(سلام الله عليه)، يعنی همان سال 57 که به آن جا رفته بود، گوش داده باشيد، او گفت من مي‌ترسم اينها دين مردم را عوض کنند! ﴿إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ﴾ همين است! حالا او آمده و علاقه مند به دين شده و فکر کرده که روحانيت دارد دين مردم را حذف مي‌کند! اگر آن سخنرانی در ذهن شريفتان نيست آن را ملاحظه بفرماييد که پسر پهلوي در حرم مطهر ثامن الحجج(سلام الله عليه)، آن جا چه سخنراني کرده و چه گفته! گفت من مي‌ترسم اينها دين شما را از بين ببرند! همين حرفي است که فرعون مي‌زند! فرعون گفت: ﴿إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ﴾؛ دين فرعون همان وثني و صنمي بود. ﴿أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَساد﴾، اين «مانعة الجمع» نيست، بلکه «مانعة الخلوّ» است که اجتماع را شايد؛ يعني اينها هم دين شما را و هم ملت و مملکت شما را می خواهند؛ طوري اينها اين کشور را فروختند که وقتي يک بار توليد را بالا آوردند جشن گرفتند! چه چيزي نصيب ملت شده بود؟! آنها آمده بودند برای غارت کردن! اين ملتي که در يک سوی آن تبليغ است و دست او هم خالي است، اينها تبليغات وسيع راه انداختند که توليد ما بالا رفت، ما که آن روز فقط ژاندارم منطقه بوديم، چه چيزی عائد ما مي شد؟! حالا فقط توليد نفت را بيشتر کرده بودند! غرض اين است که اين راهپيمايي‌ها را ما به عنوان عبادت بدانيم، شهدا را در نظر داشته باشيم، امام را در نظر داشته باشيم، البته مشکلات و مسائل جزئي هميشه بود و هست، اينها ـ إن شاءالله ـ هرگز راهزن ما نباشد.

تفاوت نگاه توحيدی موسی(سلام الله عليه) با پيامبر خاتم در پناهندگی به خدا در مشکلات
ذات اقدس الهي فرمود که فرعون گفت: ﴿إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَساد﴾ و در برابر او هم موساي کليم فرمود: شما از هر طرفي مي‌خواهيد برويد، برويد من يک پناهگاه دارم ﴿وَ قالَ مُوسی‌ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِساب﴾. در جريان ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، با موساي کليم در بحث‌هاي قبلي اين تفاوت توحيدی کاملاً مشهود بود؛ وجود مبارک پيغمبر هميشه نام مبارک «الله» را اول مي‌برد و بعد مي‌گفت او پناهگاه من است. وجود مبارک پيغمبر فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَنا﴾؛ [34]امّا موساي کليم به آن حدّ نبود و گفت: ﴿إِنَّ مَعي‌ رَبِّي﴾، [35]اول از همين پايين شروع مي‌کرد و نگفته بود که«إِنَّ اللَّهَ مَعي»؛ ولي وجود مبارک پيغمبر در غار فرمود: ﴿لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا﴾، نه «إِنَّ مَعَناَ الله»؛ ولي موساي کليم به آن حدِّ از توحيد نرسيده بود و گفت: ﴿إِنَّ مَعي‌ رَبِّي﴾. در اين جا هم فرمود: ﴿إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ﴾، البته حالات فرق مي‌کند؛ موساي کليم در طور يک‌ نحو ديگر بود، آن جا که ﴿صَعِقاً﴾ [36]يک‌ نحو ديگر حرف مي‌زد؛ ولي وجود مبارک يوسف در بحران خطر مي‌گويد: ﴿مَعاذَ اللَّه﴾ [37]که اين ﴿مَعاذَ اللَّه﴾ خيلي قوي‌تر و غني‌تر از آن ﴿إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي﴾ است، چون اول «الله» را مي‌بيند، «معاذ» بودن، «ملجأ» بودن و مرجع بودنِ او را مي‌بيند و بعد در پناه آن «ملجأ» پناه مي‌گيرد! اين جاست که مي‌گويد من به خدا پناه مي برم و اين حالت، حالت عادي است! البته موساي کليم(سلام الله عليه) آن معارف برتر را در کوه طور تجربه کرده است.

عام بودن اعلان انزجار موسای کليم و شمول آن بر فراعنه زمان
﴿وَ قالَ مُوسی‌ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِساب﴾، موسي از اومانيسم‌هاي امروزی هم منزجر است؛ اين قضيه «موجبه کليه» است و تنها از فرعون که منزجر نيست، امروز هم موساي کليم از اين اسرائيلي‌هايي که به او منتسب هستند منزجر است؛ فرمود من از هر متکبّري منزجر هستم! از هر بيراهه‌رونده‌اي هم منزجر هستم! ﴿وَ قالَ مُوسی‌ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِساب﴾، امروز هم کليم خدا از اين صهيونيسم منزجر است! امروز هم کليم خدا از اين اومانيسم ها و امثال آنها منزجر است! نفرمود من از فرعون منزجرم، بلکه فرمود من از هر انسان متکبّري که بيراهه مي‌رود منزجر هستم! از خداي سبحان مسئلت مي‌کنيم که اين نظام را تا ظهور صاحب اصلي‌ آن حفظ بفرمايد و به همه کساني که فرمايش شما آقايان و علما را گوش مي‌دهند، بفرماييد که در راهپيمايي خاضعانه و با طهارت شرکت کنند و از ذات اقدس الهي هم در اين راهپيمايي‌هاي عمومي بخواهيم که باران رحمت را نصيب اين مملکت بفرمايد!



[30]بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج‌2، ص460، چ بيروت.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo