< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/11/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 7 تا 12 سوره غافر
﴿الّذِين يحْمِلُون الْعرْش و منْ حوْلهُ يُسبِّحُون بِحمْدِ ربِّهِمْ و يُؤْمِنُون بِهِ و يسْتغْفِرُون لِلّذِين آمنُوا ربّنا وسِعْت كُلّ شيْ‌ءٍ رحْمةً و عِلْماً فاغْفِرْ لِلّذِين تابُوا و اتّبعُوا سبِيلك و قِهِمْ عذاب الْجحِيمِ (۷) ربّنا و أدْخِلْهُمْ جنّاتِ عدْنٍ الّتِي وعدتّهُمْ و من صلح مِنْ آبائِهِمْ و أزْواجِهِمْ و ذُرِّيِّاتِهِمْ إِنّك أنت الْعزِيزُ الْحكِيمُ (۸) و قِهِمُ السّيِّئاتِ و من تقِ السّيِّئاتِ يوْمئِذٍ فقدْ رحِمْتهُ و ذلِك هُو الْفوْزُ الْعظِيمُ (۹) إِنّ الّذين كفرُوا يُنادوْن لمقْتُ اللّهِ أكْبرُ مِنْ مقْتِكُمْ أنْفُسكُمْ إِذْ تُدْعوْن إِلي الْإِيمانِ فتكْفُرُون (10) قالُوا ربّنا أمتّنا اِثْنتيْنِ و أحْييْتنا اِثْنتيْنِ فاعْترفْنا بِذُنُوبِنا فهلْ إِلى‌ خُرُوجٍ مِنْ سبِيلٍ‌(11) ذلِكُمْ بِأنّهُ إِذا دُعِي اللّهُ وحْدهُ كفرْتُمْ و إِنْ يُشْركْ بِهِ تُؤْمِنُوا فالْحُكْمُ لِلّهِ الْعلِيِّ الْكبِيرِ (12)

از بين رفتن نسب ها با وقوع نفخ صور
آنچه مربوط به سؤالات قبلي است، يکي اين است که بعد از نفخ صور هيچ نسبتي بين مردم نيست، چون همه «دفعتاً» از خاک برمي‌خيزند. اين ﴿فلا أنْساب بيْنهُمْ که در سوره مبارکه «مؤمنون» آمده است، ناظر به بعد از نفخ صور است؛ در سوره «مؤمنون» فرمود وقتي که نفخ صور شد: ﴿فإِذا نُفِخ فِي الصُّورِ فلا أنْساب بيْنهُمْ در آن روز ﴿و لا يتساءلُون‌﴾؛[1]هيچ سؤالي از يکديگر نمي‌کنند، چون آن روز هيچ نسبتي در کار نيست.

امکان جمع شدن انساب بعد از حسابرسی اعمال
امّا وقتي حساب‌ها بررسي شد، عدّه‌اي اهل بهشت شدند و «آباء» و ازواج و ذريّات آنها هم اهل ايمان بودند که در نتيجه اهل بهشت بودند، آن‌گاه اينها را با هم در يکجا جمع مي‌کنند که ﴿ألْحقْنا بِهِمْ ذُرِّيّتهُمْ[2] و در سوره مبارکه «غافر» که محل بحث است، فرشته‌ها از خداي سبحان مي‌خواهند که «آباء» و اجداد و صالحين اينها را هم مثل ذراري به اينها ملحق کنند تا اينها محفل انسي هم داشته باشند نه ازواج و «آباء» و ذراري که در آخرت پديد آمده باشند، در آخرت که کسي از کسي متولد نمي‌شود! ازواج و «آباء» و ذراري که در دنيا بودند، در آخرت به «علاقه ما کان» کنار هم جمع می شوند. پس نسبتي در هنگام نفخ صور نيست، چون همه «دفعتاً» از خاک برمي‌خيزند؛ اين ﴿فلا أنْساب بيْنهُمْ که در سوره «مؤمنون» است، بعد از بيان آنکه فرمود: ﴿فإِذا نُفِخ فِي الصُّورِ آمده است. آن‌گاه بعد از اينکه حساب‌ها بررسي شد و عدّه‌اي صالح بودند، پدران آنها صالح، ازواج آنها صالح، ذراري آنها صالح، اين گروه را به دعاي فرشته‌ها در کنار هم جمع مي‌کنند.

جمعی بودن زندگی در آخرت نه اجتماعی بودن آن
پرسش: آيا زندگی در آن جا جمعی می باشد؟
پاسخ: بله، زندگي جمعي است، لکن اجتماعي نيست و در آن جا هم هر کسي مهمان خودش است، نه اينکه کسي بتواند مشکل ديگري را حل ‌کند. در دنيا اولاً براساس ضابطه و ثانياً براساس رابطه، احتياجات برطرف مي‌شود؛ امّا در آن جا نه ضابطه است و نه رابطه! ضابطهٴ دنيا عقود اسلامي، تجارت و خريد و فروش است که افراد مشکل مسکن، لباس، پوشاک، خوراک و داروي خودشان را در آن تأمين مي‌کنند؛ امّا رابطه آن است که کسي پدرِ کسي است، کسي پسرِ کسي است، يکی خردسال است، يکی سالمند است که براساس رابطه خانوادگي، جزء «عمودين» هستند و «واجب النفقه» می باشند و مشکل يکديگر را حل مي‌کنند. در قيامت ﴿لا بيْعٌ فيهِ و لا خُلّةٌ[3]که اين نفي جنس است و اين «لا بيْعٌ» اشاره به کل خطوط اقتصادي است؛ يعني در قيامت هيچ ضابطه‌اي نيست که کسي براساس خريد و فروش و اجاره و عقود اسلامي مشکل خود را کند و همچنين «خُلّة» و دوستي و رابطه هم نيست که کسي «واجب النفقهٴ» ديگري باشد، هر کسي مهمان سفره خودش است؛ لذا فرمود ﴿تزوّدُوا فإِنّ خيْر الزّادِ التّقْوی﴾؛[4] زاد و توشه را اين جا بايد تهيه کنيد، آن جا هيچ خبري نيست؛ نه بازاري است که انسان چيزي بخرد و نه اينکه کسي «واجب النفقه» ديگري است؛ امّا هر کسي که مهمان سفره خودش است، اين سفرهٴ شخصي را در کنار ديگر سفره ها ـ براي ايجاد اُنس ـ درباره خصوص اين گروهي که فرشته‌ها دعا مي‌کنند جمع می باشد. غرض اين است که آن جا زندگي فردي است و همه جمع‌ هستند؛ ولي اجتماعي نيست؛ نه ضابطه تجاري در آن جاست و نه رابطه خانوادگي است.

نفی تجسيم، سرّ تکريم فخر رازی از زمخشری در تفسير «ايمان» فرشته ها
اين دو گروه که فرمود: ﴿الّذِين يحْمِلُون الْعرْشگروه اول، ﴿و منْ حوْلهُگروه دوم، اينها چند کار مي‌کنند: اولاً تسبيح الهي دارند که بحث آن گذشت؛ ثانياً اين تسبيح با تحميد همراه است که بحث آن هم گذشت؛ ثالثاً تلازم تسبيح و تحميد است که بحث آن هم گذشت؛ رابعاً ايمان است که زمخشري اين ايمان را خوب تشريح کرد و فخر رازي همان‌طوري که در بحث ديروز ملاحظه فرموديد، دارد که اگر در تمام کتاب کشّاف هيچ مطلبي جز اين مطلب نبود، «لكفاه فخراً و شرفاً»؛[5]سرّ اين مطلب اين است که در آن روز مشکل مسائل کلامي، همين مسئله «تجسيم» بود؛ در اينکه «عرش» است، ﴿علی الْعرْشِ اسْتوي﴾،[6] ﴿و كان‌ عرْشُه﴾[7]‌ «کذا و کذا» خيال مي‌کردند که ـ معاذ الله ـ خداي سبحان جسم است و مشکل عدّه زيادي هم همين مجسمه بودن بود. زمخشري مي‌گويد که اگر ـ معاذ الله ـ خدا جسم بود و روي «عرش» بود، فرشته‌هايي که حامل «عرش»‌ هستند، يک گروه؛ فرشته‌هايي که اطراف «عرش»‌ هستند، دو گروه؛ «الله» را ـ معاذ الله ـ مي‌ديدند و ايمان مي‌آوردند؛ اين ايمان ديگر فخر نبود تا خداي سبحان از اينها به عنوان اينکه اينها ايمان آوردند، به عنوان جلال و شکوه ذکر کند! معلوم مي‌شود که ايمان اينها به «الله» مثل ايمان انبيا، ايمان به خدايي است که ﴿لا تُدْرِكُهُ الْأبْصار﴾[8]است.[9] مشکل جدّي آن روز همين مشکل کلامي بود که مجسّمه داشتند و برخي از اصحاب هم به اينها منسوب هستند، گرچه اينها را تطهير کردند! مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در کتاب شريف توحيد خودشان از بعضي از اصحاب گِلِه مي‌کند که اينها مبتلا به «تجسيم» بودند؛ امّا اوايل اسلام بود، البته نسبت به اينها که مسائل عميق و نظري توحيدي براي خيلي‌ها حل نشده بود يا اصلاً اسناد اين حرف‌ها به «هشامين»[10] «کما هو الظاهر» درست نبود؛ لذا ايشان در تفسير کبير، از اين جمله زمخشري خيلي تکريم مي‌کند.

مختار بودن فرشته ها در اعمال و فرق طلب مغفرت آنها با انبيا
پرسش: ملائکه که اختيار ندارند؟
پاسخ: چرا اختيار ندارند؟! ﴿و يسْتغْفِرُون لِلّذين آمنُوا﴾؛ اينها براي مؤمنان طلب مغفرت مي‌کنند. فرق فرشته‌ها با انبيا اين است که انبيا از آن جهت که انسان‌ هستند و مکلّف می باشند هميشه طلب مغفرت دارند؛ منتها با اين تفاوت که طلب مغفرت ديگران رفعي است و برای اينها دفعي؛ ولي فرشته‌ها اصلاً طلب مغفرت ندارند. در آيه مد نظر تسبيح يکي، تحميد دو، اقتران تسبيح به تحميد که با «باء» حمل شده سه، نفرمود «يُسبّحون و يُحمّدون»، بلکه فرمود: ﴿يُسبِّحُون بِحمْدِ ربِّهِمْ﴾ که در سوره «اسراء» هم اين سه امر را با دو تعبير ذکر شده است: ﴿إِنْ مِنْ شيْ‌ءٍ إِلاّ يُسبِّحُ بِحمْدِهِ﴾؛[11]«يُسبّح» يک، «حمد» دو، اين «باء» که تلازم و اقتران را مي‌فهماند سه؛ نه اينکه هر موجودي خدا را تسبيح مي‌کند و خدا را تحميد مي‌کند، بلکه استدلال تسبيح به تحميد وابسته است و برهان تحميد به تسبيح وابسته است؛ آن امر سوم دقيق را با اين «باء» مصاحبه فهمانده است؛ لذا نفرمود که «إِنْ مِنْ شيْ‌ءٍ إِلاّ يُسبِّحُ بِحمْدِ ربه و يُحمّدُهُ». عمده اين است که انبيا به خداي سبحان عرض مي‌کنند که ﴿ربّنا اغْفِرْ لي[12] و «کذا و کذا»، درباره انبيا اين‌طور است! امّا درباره فرشته‌ها اين‌طور نيست که براي خودشان استغفار کنند. انبيا ـ چه درباره وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چه درباره نوح ـ همه ‌اينها موظف‌ هستند که بگويند: ﴿ربّنا اغْفِرْ لي و «کذا و کذا»؛ نوح اين کار را کرده و همچنين وجود مبارک پيغمبر مأمور شد که اين کار را کند. اولاً در سوره‌اي که به نام مبارک آن حضرت است آيه نوزده اين است: ﴿فاعْلمْ أنّهُ لا إِله إِلاّ اللّهُ که بهترين علم، علم توحيد است؛ ثانياً: ﴿و اسْتغْفِرْ لِذنْبِك و لِلْمُؤْمِنين﴾؛ منتها استغفاري که براي مؤمنين هست، استغفار رفعي است و استغفاري که براي خود آنهاست، استغفار دفعي است؛ آنها استغفار مي‌کنند تا لغزش و سهو و خطا و نسيان درباره دستورهايي الهي به حرم امن آنها راه پيدا نکند که «دفعاً للذّنب» استغفار مي‌کنند و افراد عادي «رفعاً للذّنب» استغفار مي‌کنند. خيلي از افراد ـ غير از معصومين همين‌طور هستند ـ لغزش‌هايي داشتند و دارند که براي رفع آن لغزش‌ها استغفار مي‌کنند؛ ولي ذوات قدسي معصومين و اهل بيت(عليهم السلام) دفعاً استغفار مي‌کنند؛ لذا تا آخرِ عمر معصوم هستند؛ درباره نوح(سلام الله عليه) هم همين است، آيه 28 سوره «نوح» اين است: ﴿رّبّ‌ِ اغْفِرْ لىِ و لِوالِدیّ و لِمن دخل بيْتىِ‌ مُؤْمِنًا﴾. پس انبيا براي خودشان استغفار مي‌کنند، چون از آن جهت که مکلّف هستند و در عالم طبيعت به سر مي‌برند، فشار از هر طرف هست؛ منتها اينها در سنگر الهي هستند «لا إِله إِلاّ اللّه» که قلعه توحيد است، اينها در قلعه و دژ الهي‌ هستند که آن دژبان از اينها حفاظت مي‌کند و اينها «دفعاً للذنب» استغفار مي‌کنند؛ ولي برای فرشته‌ها هيچ ندارد که فرشته براي خودشان طلب مغفرت مي‌کنند، براي اينکه اينها در حوزه معصيت نيستند. يک بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) دارد که اينها نه شهوت دارند، نه غضب دارند، گناه برای اينها فرض نمي‌شود، اصلاً براي چه گناه کنند؟! عامل گناه در اينها نيست، آن برهانی که حضرت امير در نهج البلاغه[13] دارد همين است که راهي براي گناه اينها نيست، چگونه گناه کنند؟
فرشته‌ها از آن جهت که ﴿لا يعْصُون اللّه ما أمرهُمْ و يفْعلُون ما يُؤْمرُون﴾[14]درباره فرشته‌هاي دوزخ است؛ برابر آنچه در سوره مبارکه «انبياء» آمده است، فرمود اينها کساني‌ هستند که ﴿لا يسْبِقُونهُ بِالْقوْلِ و هُمْ بِأمْرِهِ يعْملُون﴾[15]هستند و از اين جهت راه براي گناه آنها نيست، «لادفعاً و لارفعاً»؛ از اين جهت درباره فرشته‌ها نيامده که اينها «يستغفِرون لأنفسهم» يا «ربنا اغفِر لنا» فقط تسبيح دارند، يک؛ تحميد دارند، دو؛ اين دو را معلّل کردند «أحدهما» را «بالآخر»، سه؛ تسبيح آنها با «باء» تحميد آميخته است، چهار؛ امّا «إغفر لنا» در آن نيست؛ ولي ﴿يسْتغْفِرُون لِلّذين آمنُوا﴾؛ يعنی «يستغفرون للمؤمنين»، ﴿يسْتغْفِرُون لِمنْ فِي الْأرْض﴾[16]فرمود که ﴿يسْتغْفِرُون لِلّذين آمنُوا﴾. بنابراين سرّ اينکه درباره انبيا ﴿ربّنا اغْفِرْ لي «و لکذا» آمده و درباره فرشته‌ها اين نيامده، براي اين است که راهي براي گناه نيست.

مناجات فرشته های حاملِ عرش بيانگر نگاه برتر آنها به خدای سبحان
اما به خداي سبحان عرض مي‌کنند: ﴿ربّنا وسِعْت كُلّ شيْ‌ءٍ رحْمةً و عِلْماً﴾؛ آن‌طوري که ما تو را شناختيم تمام ذات تو رحمت و علم است، نه اينکه رحيم و عليم هستی! اصلاً ذات تو غير از رحمت و علم نيست! يک وقت است که مي‌گوييم تو «بِكُلِّ شيْ‌ء» رحيم هستي ﴿و رحْمتي‌ وسِعتْ كُلّ شيْ‌ءٍ﴾ [17]که در يک بخش از آيات است و بخش ديگری از آيات هم ﴿اللّه بِكُلِّ شيْ‌ءٍ عليمٌ﴾[18]است که لسان آنها غير از لسان اين آيه است؛ لسان آن آيه اين است که خدا همه چيز را مي‌داند و به همه چيز رحم مي‌کند؛ امّا لسان اين آيه اين است که خدايا تو يکپارچه رحمتي و تو يکپارچه علمي! ﴿ربّنا که با خدا کار دارند، نه اينکه تو رحمت مي‌فرستي و به همهٴ اشيا علم داري، اصلاً تو يکپارچه رحمتي! تو يکپارچه علمي! اين تعبير با آن دو طايفه از آيه خيلي فرق مي‌کند.
پرسش: برای انبيا و اوليا که استغفار دفع است، برای فرشته ها هم نمی تواند دفع باشد؟
پاسخ: خير، چون فرشتگان در معرض اين تهاجم نيستند.
بنابراين بحث در دو گروه است: حاملان عرش؛ يعني جيرئيل، اسرافيل، ميکائيل، عزرائيل(عليهم السلام) و آنهايي هم که «حافّين حول العرش» هستند، بحث آنها در پايان سوره مبارکه «زمر» گذشت:﴿و تری الْملائِكة حافِّين مِنْ حوْلِ الْعرْش﴾.[19]در اين جا بحث فطرس و «ملائکة الارض» نيست. اين ملائکه يک ديد وسيع‌تري دارند و اينها مجاز هستند که با خدا حرف بزنند؛ مي‌گويند خدايا تو يکپارچه رحمتي! تو يکپارچه علمي! پس خيلي با آن دو طايفه از آيات فرق دارد که ﴿رحْمتي‌ وسِعتْ كُلّ شيْ‌ءٍ﴾ و ﴿اللّه بِكُلِّ شيْ‌ءٍ عليمٌ﴾. در حالی که اينها با خودِ خدا حرف مي‌زنند و مي‌گويند تو يکپارچه رحمتي! يکپارچه علمي! هر چه ما مي‌فهميم، فقط رحمت و علم مي‌فهميم! اين نگاه کجا و آن نگاه کجا؟! حاملان «عرش» اين‌طور حرف مي‌زنند، «حافّين حول العرش» اين‌طور حرف مي‌زنند، بالاخره عرشيان اين‌طور فکر مي‌کنند! مگر اين فکر از افراد ديگر ساخته است؟! افراد ديگر اگرچه حکيم و فقيه باشند مدام مي‌گويند: ﴿اللّه بِكُلِّ شيْ‌ءٍ عليمٌ﴾ يا ﴿ربّنا وسِعْت كُلّ شيْ‌ءٍ رحْمةً﴾؛ امّا «الله»! تو يکپارچه رحمتي! تو يکپارچه علمي! اين فقط برای عرشي‌هاست. ﴿ربّنا وسِعْت كُلّ شيْ‌ءٍ رحْمةً و عِلْماً﴾؛ حالا که اين چنين است، پس ﴿فاغْفِرْ لِلّذِين تابُوا﴾. بالاخره آنها که توبه کردند معصوم نشدند و اين‌طور نيست که جميع «حقوق الله» و «حقوق الناس» را دادند، بالاخره کمبودي دارند؛ شما آن کمبودها را جبران کن! اگر توبه کردند و وارد اين حوزه شدند، آن کمبودها را شما جبران کنيد! ﴿فاغْفِرْ لِلّذِين تابُوا و اِتّبعُوا سبِيلك﴾ و اينها را از عذاب جهنم نجات بدهيد!

ناتمامی منحصر دانستن شفاعت فرشته ها بر مزيد ثواب
فخر رازي از عدّه‌اي نقل مي‌کند که شفاعت فرشته‌ها برای مؤمنين فقط براي مزيد ثواب است؛[20] ولی بايد گفت که اينها «مثبتين» هستند، اگر ما ادلهٴ ديگري داشتيم که شفاعت را نصيب ديگران کرده است، منافات با اين ندارد! شفاعت چهار، پنج مرحله دارد؛ کساني که استحقاق دوزخ دارند، اگر مورد عنايت اهل بيت(عليهم السلام) بودند، به مناسبت اينکه پدر خوبي داشتند، برادر خوبي داشتند، فرزند شهيدي داشتند يا چيزي بالاخره سبب آن شد؛ همان‌طوري که خضر هميشه سرِ راه است، اهل بيت(عليهم السلام) هم اين چنين هستند! وجود مبارک خضر به موسي(عليهما السلام) گفت سرّ اينکه ما اين جا داريم کارگري مي‌کنيم و ديوار را مي‌چينيم، براي اين است که زير آن گنج است و برای دو بچه يتيم است که ﴿و كان أبُوهُما صالِحا﴾.[21]هميشه خضر سرِ راه هست و بالاتر از خضر که اهل بيت هستند، سرِ راه می باشند! ممکن نيست کسي آدم خوبی باشد و نوه او يا نتيجهٴ او، نتيجه نگيرد، اين چنين نيست! برهان خضر(سلام الله عليه) اين است که چون پدرشان آدم خوبي بود، خدا مرا مأمور کرده که مشکل اين بچه‌ها را حلّ کنيم. ذيل همين آيه ملاحظه فرموديد که جدِّ هفتم نقل کردند و جدِّ هفتادم هم نقل کردند؛ جدّ هفتادم اينها آدم خوبي بود! هفتصدم اينها آدم خوبي بود! خدا فراموش نمي‌کند! ﴿و ما كان ربُّك نسِيًّا﴾[22]بالاخره يا به آدم مي‌دهد يا به بچه آدم مي‌دهد يا به نوه آدم مي‌دهد. اين‌طور است!
پرسش: قبلاً می فرموديد که رابطه اي برقرار نيست؟
پاسخ: بله، الآن اين جا که شفاعت مي‌کنند، آن جا هم شفاعت مي‌کنند؛ نه اينکه براي او عائله باشد و هر کسي هم حق شفاعت ندارد! فرشته‌ها شفاعت مي‌کنند، علما شفاعت مي‌کنند، نه اينکه از بچه‌هاي خودشان شفاعت کنند. گاهي ممکن است نوح که شفيع است از بچه خودش شفاعت نکند «کما هو الحق» که شفاعت نمي‌کند و از ديگري شفاعت مي‌کند؛ رابطه فرزندي که برقرار نيست، رابطه نبوت و ولايت و ايمان است. اين مثلاً مي‌گويد که مؤمنين را به درجات برتر برسانيد. اگر کسي استحقاق دوزخ داشت و کاري بالاخره در دنيا انجام شد و پسري، برادري، بسته‌اي از بستگان اينها شهيد، جانباز يا آزاده شد، بالاخره کاري براي اسلام کرد، ممکن است به برکت اهل بيت اين به جهنم نرود، اين مرحله اوُليٰ؛ برخي‌ها هم به جهنم رفتند، ممکن است به شفاعت اهل بيت(عليهم السلام) از جهنم بيرون بيايند؛ البته غير از ملحدان و مشرکان، اين مرحله دوّم. اگر کسي آن لياقت را ندارد که به اين زودي از جهنم بيرون بيايد، تخفيف عذاب به وسيله شفاعت اين خاندان نصيب او مي‌شود، سه؛ اگر به برکت شفاعت اينها از جهنم آزاد شدند و لياقت بهشت پيدا نکردند و مدتي بايد در اعراف بمانند، در اعراف مي‌مانند، چهار؛ آنهايي که اعرافي‌ هستند و هنوز لياقت بهشت پيدا نکردند، اگر مشمول شفاعت اهل بيت(عليهم السلام) شدند، از اعراف به بهشت مي‌روند، پنج؛ آنهايي که در بهشت هستند، اگر مشمول شفاعت شدند، ترفيع درجه پيدا مي‌کنند، شش؛ مگر براي شفاعت حدّ خاصي است؟! جناب زمخشري[23] نقل کرده و تفسير کبير رازي هم اين حرف را آورده که اين آيه دلالت مي‌کند بر اينکه شفاعت منحصر براي زيادي درجه است. خير! اين آيه «مُثبت» اين مرحله است، امّا آيات ديگر و شفعاي ديگر هستند که آن را انجام مي‌دهند. فرمود: ﴿و قِهِمْ عذاب الْجحِيمِ ٭ ربّنا و أدْخِلْهُمْ جنّاتِ عدْنٍ الّتِي وعدْتهُمْ﴾؛ خدايا اگر اينها هنوز شايستهٴ ورود به بهشت نيستند، اينها را وارد بهشت کن! حالا اينها از جهنّم نجات پيدا کردند ﴿و قِهِمْ عذاب الْجحِيمِ﴾،امّا اينها اعرافي هستند يا بهشتي می باشند؟ اينها مدتي بايد صبر کنند و بعد وارد بهشت شوند که اين طولاني بودن مدت، براي آنها رنج‌آور است. اينها را وارد بهشت کنيد! اينها همه شفاعت است. ﴿ربّنا و أدْخِلْهُمْ جنّاتِ عدْنٍ الّتِي وعدْتهُمْ﴾؛ اينها را وارد کنيد! ﴿و منْ صلح﴾؛ يعنی ﴿مِنْ آبائِهِمْ و أزْواجِهِمْ و ذُرِّيّاتِهِمْ﴾ را وارد کنيد که ﴿ألْحقْنا بِهِمْ ذُرِّيّتهُم﴾ سوره مبارکه «طور» تأمين شود.

علّت به کار بردن «ربّنا» در ابتدای اکثر ادعيه
همه اين دعاها با «ربنا» است و کمتر با «يا الله» يا «الهي» مطرح است، براي اينکه انسان با «ربّ» خود کار دارد، با پروردگار خود کار دارد و با اين اسم کار دارد، گرچه همه «اسماي حسنا» برای ذات اقدس الهي است؛ ولي انسان وقتي بيماري دارد که نمي‌گويد «يا مميت»! مي‌گويد: «يا شافي»! با آنکه «شافي» همان «مميت» است و «مميت» همان «شافي» است؛ ما از اين راه با او رابطه برقرار مي‌کنيم، وگرنه آن جا هيچ فرقي بين اسماي او که بسيط محض است و همه «اسماي حُسنا» را يکجا دارد نيست، چون «إماته»‌ و شفاي او کنار هم است؛ ولي ما از اين راه که مي‌خوهيم تقرب پيدا کنيم مي‌گوييم، «يا شافي»! و ديگر نمي‌گوييم «يا مميت»! دعاهاي ما هم همين‌طور است، ما با ربوبيت او کار داريم؛ «الله» بودن او جامع همه اينهاست، ما با «الله» بودن او به خاطر آن رابطه ضعيف، آن استحقاق را نداريم که بگوييم «يا الله»! گاهي هم مي‌گوييم «يا الله»، چه اينکه بعضي از بزرگان هم که ديد وسيع‌تري دارند «يا الله» مي‌گويند؛ ولي معمولاً يک انسان نيازمند با ربوبيت «الله» کار دارد، با اين اسم حسن کار دارد، غالب ادعيه قرآني هم «ربّنا» است؛ ﴿ربّنا و أدْخِلْهُمْ جنّاتِ عدْنٍ الّتي‌ وعدْتهُمْ و منْ صلح مِنْ آبائِهِمْ و أزْواجِهِمْ و ذُرِّيّاتِهِمْ إِنّك أنْت الْعزيزُ الْحكيمُ﴾که ديگر رحيم و رئوف نفرمود.

رعايت شدنِ ادبِ دعا با آوردن عزيز و حکيم در پايان آن
فرمود اين جا ما رأفت را که گفتيم، رحمت را که گفتيم، علم را هم که گفتيم، گفتيم: ﴿ربّنا وسِعْت كُلّ شيْ‌ءٍ رحْمةً و عِلْماً﴾؛ ولي تو نفوذناپذيري و هيچ کسي نمي‌تواند در شما نفوذ کند و ما هم غير از عرض ادب چيز ديگري نداريم و نمي‌خواهيم تحميلي در کار شود، همه اينها خواسته‌هاي ماست؛ ولي «لطف آن چه تو انديشي حکم آن چه تو فرمايي».[24] اين‌طور نيست که حالا کسي بخواهد چيزي به خدمتتان عرض کند که تحميلي و پيشنهادي باشد. رحمتت را که ما گفتيم؛ يعني يکپارچه رحمتي و يکپارچه هم علمي که مي‌داني چه کسي صلاحيت دارد يا ندارد. ﴿و قِهِمُ السّيِّئاتِ و منْ تقِ السّيِّئاتِ يوْمئِذٍ فقدْ رحِمْته﴾، اين ﴿فقدْ رحِمْته﴾ گوشه‌اي از اِعمال آن ﴿ربّنا وسِعْت كُلّ شيْ‌ءٍ رحْمةً﴾ است که در آيه قبل بيان فرمودند. بعد فرمود اين فوز عظيمي است که نصيب اينها مي‌شود، تو هم با عزت و حکمت داري اداره مي‌کني و اينها هم فوز عظيم‌ هستند؛ عزت و حکمت تو مسبوق به آن رحمت و علم بي‌کران ذاتي توست که تو يکپارچه رحمت و علمي و در اثر آن يکپارچه رحمت و علم بودن، عزيز و حکيمي و إعمال اين عزت و حکمت باعث مي‌شود که يک عدّه به فوز عظيم مي‌رسند.

برتری شدت غضب الهی با کافران از غضب بين خودشان
امّا عدّه‌اي که کفر ورزيدند، خداي سبحان درباره آنها مي‌فرمايد: ﴿إِنّ الّذين كفرُوا يُنادوْن لمقْتُ اللّهِ أكْبرُ مِنْ مقْتِكُمْ أنْفُسكُمْ إِذْ تُدْعوْن إِلی الْإِيمانِ فتكْفُرُون﴾؛ چند چيز مقدم و مؤخر است، يک؛ بعضي از امور هم حذف شده است، دو؛ توضيح مطلب اين است که «لمقْتُ اللّهِ أنْفُسكُمْ إِذْ تُدْعوْن إِلی الْإِيمانِ فتكْفُرُون»؛ در دنيا دعوت شديد و کفر ورزيديد، «مقت» خدا، يعني غضب خدا که ﴿كبُر مقْتا﴾[25]و «مقت» هم «هو الغضب»، غضب خدا نسبت به شماست آن وقتي که دعوت انبيا را انکار مي‌کرديد و کفر مي‌ورزيديد؛ اين «مقت» ﴿أكْبرُ مِنْ مقْتِكُمْ أنْفُسكُم﴾ «اليوم»؛ شما «اليوم» ﴿كُلّما دخلتْ أُمّةٌ لعنتْ أُخْتها﴾[26]که در سوره «اعراف» بود يا ﴿يكْفُرُ بعْضُكُمْ بِبعْضٍ و يلْعنُ بعْضُكُمْ بعْضا﴾[27]که اين مضمون در سوره مبارکه «عنکبوت» هست و وقتي وارد جهنم هم شديد مي‌گوييد: ﴿يا ليْتها كانتِ الْقاضِية﴾، [28]اين يک مطلب؛ به مالک دوزخ مي‌گوييد: ﴿يا مالِكُ‌ لِيقْضِ عليْنا ربُّك قال إِنّكُمْ ماكِثُون﴾، [29]اين هم يک مطلب؛ شيطان هم به شما گفته ﴿لُومُوا أنْفُسكُم﴾، [30]اين هم يک مطلب ديگر. شما همه از هر طرف گرفتار سرزنش درون هستيد که هم خودتان را لعنت مي‌کنيد، هم شيطان به شما گفته که ﴿فلا تلُومُوني‌ و لُومُوا أنْفُسكُم﴾؛ من دعوت کردم، مي‌خواستي نيايي! اين همه دعوت‌نامه بود از انبيا و اوليا که به شما رسيده، مي‌خواستي آن جا بري! من يک وسوسه‌اي کردم و وسوسه هم يک کارت دعوت است، آن الهام‌هاي الهي مگر کارت دعوت نبود؟! از درون و بيرون که خداي سبحان دعوت‌نامه براي شما نوشته، اين قرآن مگر دعوت‌نامه نيست؟! آن فطرت مگر دعوت‌نامه نيست؟! آن برهان عقلي مگر دعوت‌نامه نيست؟! من فقط يک وسوسه کردم ﴿فلا تلُومُوني‌ و لُومُوا أنْفُسكُم﴾، پس از طرف ابليس ﴿لُومُوا أنْفُسكُم﴾ هست، از طرف خودشان نسبت به ديگران ﴿كُلّما دخلتْ أُمّةٌ لعنتْ أُخْتها﴾ هست، ﴿و يلْعنُ بعْضُكُمْ بعْضاً﴾ [31]هست، ﴿يكْفُرُ بعْضُكُمْ بِبعْضٍ﴾ [32]هست که در سوره مبارکه «عنکبوت» است، در جهنم هم ﴿يا ليْتها كانتِ الْقاضِية﴾ هست، در جهنم هم ﴿يا مالِكُ‌ لِيقْضِ عليْنا ربُّك﴾ هست؛ لذا «مقت» و غضب اينها نسبت به خودشان زياد است؛ ولي فرمود با همه اين شدّت غضب و خشم و سرزنشي که نسبت به خودتان داريد «لمقْتُ اللّهِ أنْفُسكُم» آن وقتي که کفر مي‌ورزيديد ﴿أكْبرُ مِنْ مقْتِكُمْ أنْفُسكُم﴾، زيرا طوري خدا انسان را عذاب مي‌کند که به ذهن کسي نمي‌آيد؛ در بخش پاياني سوره مبارکه «فجر» دارد که ﴿فيوْمئِذٍ لا يُعذِّبُ عذابهُ أحد﴾؛ [33]چه مي‌دانيم عذاب الهي چگونه است؟! ﴿و لا يُوثِقُ وثاقهُ أحد﴾ [34]اصلاً به ذهن کسي نمي‌آيد که خدا چگونه کسي را عذاب مي‌کند؟ چگونه به بند مي‌کشد؟ فرمود: ﴿فيوْمئِذٍ لا يُعذِّبُ عذابهُ أحد ٭ و لا يُوثِقُ وثاقهُ أحد﴾، اين نفس هم نفس مسوّله و نفس امّاره است. شما نفس مسوّله‌ خودتان را که ﴿سوّلتْ لكُمْ أنْفُسُكُم﴾ [35][36]ملامت مي‌کنيد. نفس «أمارهٴ بالسوء» که مي‌توانست «أمارهٴ بالحسن» باشد را ملامت مي‌کنيد؛ امّا ﴿يا أيّتُها النّفْسُ الْمُطْمئِنّة ٭ ارْجِعي‌ إِلى‌ ربِّكِ راضِيةً مرْضِيّة﴾ [37]را که نداريد، آنهايي که دارند از آن حمايت مي‌کنند، آن را تشويق مي‌کنند، اجلال و تکريم دارند؛ شما آن چيزی را که داريد، همان را مذمّت مي‌کنيد. بنابراين آنکه محذوف است اين است «لمقْتُ اللّهِ أنْفُسكُمْ» که اين به قرينه «أنفس» بعدي حذف شد. چرا خدا نسبت به شما غضب دارد؟ آن «إِذْ تُدْعوْن» و «تكْفُرُون» دليل هستند؛ يعني «مقْتُ اللّهِ أنْفُسكُم إِذْ تُدْعوْن فتكْفُرُون» اين ﴿أكْبرُ مِنْ مقْتِكُمْ أنْفُسكُم﴾. شما وقتي که دعوت شديد و کفر ورزيديد، ذات اقدس الهي به مناسبت کفر شما، نسبت به شما غضب کرده است. «لمقْتُ اللّهِ أنْفُسكُمْ إِذْ تُدْعوْن إِلی الْإِيمانِ فتكْفُرُون»، اين ﴿أكْبرُ مِنْ مقْتِكُمْ أنْفُسكُمْ﴾ می باشد. «مقت» شما و غضب شما و رنج شما و سرزنش شما که در اين همه از آيات آمده، آن «مقت» و غضب الهي از همه اينها بيشتر است، ﴿فتكْفُرُون﴾.

اعتراف به گناهان توسط کافران و تقاضای بازگشت به دنيا
حالا اينها چه مي‌گويند؟ اينها دست به تضرّع برمي‌دارند و می گويند: ﴿قالُوا ربّنا أمتّنا اثْنتيْنِ و أحْييْتنا اثْنتيْنِ فاعْترفْنا بِذُنُوبِنا﴾؛ خدايا! ما قدرت تو را ديديم که دوبار حيات را از ما گرفته ای، دو بار به ما حيات دادي، ما در دنيا زنده بوديم که ما را «إماته» کردي و وارد برزخ کردي؛ در برزخ به وضعي مُرديم ـ حالا با نفخ صور يا با هر چه که بود مُرديم ـ از برزخ ما را وارد صحنه قيامت کردی: ﴿و نُفِخ فِي الصُّورِ فإِذا هُمْ مِن الْأجْداثِ إِلى‌ ربِّهِمْ ينْسِلُون﴾. پس ﴿أمتّنا اثْنتيْنِ﴾ که يکي «إماته» از دنيا و به برزخ بردن است و يکي هم «إماته» از برزخ است که وارد قيامت کردن است. در برزخ آدم با نفخ صور مي‌ميرد و بعد دو «احياء» دارد؛ احياي برزخي دارد، ما وقتي که از دنيا مُرديم، به حيات برزخي در بررخ زنده‌ايم و وقتي هم که از برزخ رخت برمي‌بنديم، موت جديدی است که به حيات دوم وارد صحنه قيامت مي‌شويم. پس چهار امر است: يکي مرگ از دنيا، دومي حيات در برزخ، سوم مرگ از برزخ و چهارمي که حيات در آخرت است. عرض کرد خدايا ما همه اينها را آزموديم، تجربه کرديم و فهميديم که اشتباه کرديم، اعتراف مي‌کنيم! اين ﴿فاعْترفُوا بِذنْبِهِم﴾ [38]که در جاي ديگر است و اين جا هم تصريح شده است. عرض مي‌کنند: ﴿ربّنا أمتّنا اثْنتيْنِ﴾ يک، ﴿أحْييْتنا اثْنتيْنِ﴾ دو، ﴿فاعْترفْنا بِذُنُوبِنا﴾ بد کرديم، براي اينکه حق براي ما روشن شد. ما الآن اين جا نمي‌توانيم که ايمان بياوريم، الآن راه ايمان بسته است، قيامت ظرف عمل است، نه ظرف حساب! اگر ايمان ممکن بود همان جا ايمان مي‌آوردند. تمام رنج اين است که انسان بعد از مرگ حق را مي‌بيند؛ امّا نمي‌تواند ايمان بياورد.

علّت تقاضای بازگشت به دنيا و عدم امکان اعتراف به ايمان در آخرت
چون ايمان ـ در بحث‌هاي قبل هم ملاحظه فرموديد ـ برای عقل نظر نيست، برای عقل عمل است. همان‌طوري که در بيرون ما بخشي از نيروهاي ما عهده‌دار ادراک‌ هستند و بخشي از نيروهاي ما عهده‌دار کار و حرکت می باشند، در درون هم اين چنين است. ما در بيرون چشم و گوش داريم، براي فهميدن و ديدن؛ دست و پا داريم، براي رفتن و کار کردن و عمل کردن، پس هم نيروي ادراکي داريم، هم نيروي تحريکي؛ در بيرون «قد تقدم مرارا» که انسان چهار گروه است: يا هر دو بخش آن نيرومند است؛ مانند کساني هستند که مجاري ادراکي آنها صحيح است و خوب مي‌بينند، خوب مي‌شنوند، مجاري تحريکي اينها خوب است، دست و پاي قوي دارند؛ مثل جوان سالم که خطر را مي‌بيند و فرار مي‌کند و خودش را نجات مي‌دهد. گروه دوم کساني‌ هستند که مجاري ادراکي اينها سالم است؛ چشم خوبي دارند، گوش خوب دارند؛ اما دست و پاي اينها فلج است و ويلچري هستند؛ اينها مار و عقرب را مي‌بينند؛ امّا قدرت فرار ندارند، چون چشم و گوش که فرار نمي‌کند، دست و پا فرار مي‌کنند که «فلج» است. اين عالِم بي‌عملي که يا روميزي مي‌گيرد يا زيرميزي مي‌گيرد يا سخنراني مي‌کند، همين‌که از منبر پايين آمد ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنين﴾[39]را زير پا مي‌گذارد. اين شخص آيه حجاب را خوانده، تفسير کرده، درس گفته و اين فهم را دارد؛ امّا آن تصميم‌گيري که به عهده عقل عملي است فلج است، او مي‌شود عالِم فاسق، چرا؟ شما حالا مدام آيه و روايت بخوان! مثل آن کسي که ويلچري است شما مدام به او عينک بده، ذرّه‌بين بده، دوربين بده، تلسکوپ بده يا ميکرسکوپ بده، او مشکل ديد ندارد، شما چه مي‌خواهي به او بدهيد؟ او مشکل دست و پا دارد! عالِم بي‌عمل مشکل قرآن و روايت ندارد، او خودش درس گفته، مگر علم به کار مي‌رسد؟ علم پنجاه درصد قضيه است، مگر چشم فرار مي‌کند؟ مگر گوش فرار مي‌کند؟ دست و پا فرار مي‌کند که فلج است! در درون ما يک دست و پايي است به نام عقل عمل که کار مي‌کند و کار يعني اين! عقل «ما عُبِد بِهِ الرّحْمنُ و اكْتُسِب بِهِ الْجِنان‌»؛ [40]يعني اراده و تصميم و عزم و اخلاص و نيت برای اين است که اين الآن فلج است! مدام علم و مدام آيه بخوان، فايده ندارد! گروه سوم کساني هستند که دست و پاي آنها خيلي قوي است، لکن چشم و گوش آنها بسته است، اين آسيب مي‌بيند، اينها مقدّسان بي‌درک هستند، هر چه به اينها بگويي عمل مي‌کنند، امّا نمي‌فهمند که به چه عمل کنند! گروه چهارم هم که فاقد «طهورين» هستند؛ نه چشم و گوش سالمي دارند و نه دست و پاي سالمي دارند. بنابراين در بيرون ما پنج مطلب است: مطلب اول که مقسم است اين است که يک ادراکی و يک تحريکی داريم، اين مطلب اول؛ که از نظر تقسيم و داشت و نداشت، چهار گروه‌ می باشند: يک گروه هستند که هر دو عضوشان سالم است، يک گروه هستند که هر دو عضوشان بيمار است، يک گروه هستند کهادراک آنها قوي است و عمل آنها محروم است و گروه چهارم هم به عکس است؛ درون هم اين چنين است. فرمود در قيامت انسان از نظر عمل ويلچري است؛ ولي چشم او قوي است: ﴿فكشفْنا عنْك غِطاءك فبصرُك الْيوْم حديدٌ﴾؛[41]ميليون‌ها فرسخ را که شما بخواهي ببيني، مي‌تواني؛ براي اينکه نه کوهي هست، نه درّه ای هست، نه تپه‌اي هست، نه چاله‌اي هست، نه درختي هست، نه ديواري هست، نه قصري هست، همه را ما کوبيديم ﴿فيذرُها قاعاً صفْصفاً ٭ لا تری‌ فيها عِوجاً و لا أمْتا﴾؛[42]هيچ پستي و بلندي نيست. از اين طرف هم فرمود: ﴿فكشفْنا عنْك غِطاءك فبصرُك الْيوْم حديدٌ﴾[43]و «حديد» هم يعني حدّت و تيزي؛ چشم تيزبين است، صحنه هم صاف است و هيچ مشکل علمي نيست؛ امّا دست و پا فلج و ويلچري است، قيامت اين طور است! لذا به خدا عرض مي‌کند ما را ببر دنيا آن جا جاي کار است، اين جا که جاي کار نيست!

سرّ «يوم الحسرة» بودن قيامت
قيامت تمام افسوس در اين است که انسان تمام حقيقت براي او روشن مي‌شود و نمي‌توان ايمان بياورد «الْيوْم عملٌ و لا حِساب»؛ مثل اينکه حضرت از قيامت آمده و دارد خبر مي‌دهد. اين بيان نوراني حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در نهج البلاغه هم آمده است که آن فرمايشان بلند حضرت را وجود مبارک حضرت امير در نهج البلاغه نقل مي‌کنند و اسناد مي‌دهد که پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين چنين فرموده است که «الْيوْم عملٌ و لا حِساب و غداً حِسابٌ و لا عمل‌»؛[44] هيچ کاري مقدور کسي نيست، يک چنين عالمي ما داريم! اين است که عرض مي‌کنند خدايا! تمام اين حق براي ما روشن شد و ايمان آوردن چيز خوبي است؛ ولي اين جا، جاي ايمان نيست و ما نمي‌توانيم ايمان بياوريم، دست و پاي ما را باز کنيد و باز کردن دست و پا به اين است که ما را به دنيا برگردانيد.
پرسش: چه حظّی بالاتر از درک معرفت هست؟
پاسخ: نه! درک معرفت براي کسي که به او مي‌تواند ايمان بياورد لذيذ است؛ اين درک معرفت عذاب‌آور است؛ انسان مي‌داند که آب کوثر و زلال است و خودش هم از تشنگي هل هل مي‌زند؛ ولي نمي‌تواند يک کاسه بگيرد بخورد، چه دردي از اين بدتر! اگر کوثر را نبيند، آب زلال را نبيند و آب خنک را نبيند، با عطش مي‌سازد و مي‌سوزد؛ امّا وقتي اين کوثر خنک را مي‌بيند و از اين طرف هل هل مي‌زند و دسترسي به اين ندارد، دستش فلج است يا پايش فلج است، چه حسرتي از اين بدتر!؟ بنابراين مي‌گويند: ﴿فاعْترفْنا بِذُنُوبِنا﴾ آنجا هم در آن آيه مي‌فرمايد: ﴿فاعْترفُوا بِذنْبِهِمْ فسُحْقاً لِأصْحابِ السّعير﴾؛ اينها پودر مي‌شوند! «سحيق» يعني پودر شده و کوبيده شده. ﴿فاعْترفْنا بِذُنُوبِنا فهلْ إِلى‌ خُرُوجٍ مِنْ سبيل﴾ ـ اين استفهام استدعايي است ـ آيا مي‌شود که ما را از اين صحنه بيرون ببريد و ما را به جايي برساني که ما بتوانيم ايمان بياوريم؟! وگرنه اينها که کوثر را مي‌بينند، دلشان نمي‌خواهد که ما را از اين جا ببرند جاي ديگر که کوثر را نبينيم، ما را ببر جايي که به کوثر ايمان بياوريم! جواب مي‌دهد که تمام کارهاي شما در دنيا به حجّت بالغه رسيده است، شما خودتانبه انبيايتان گفتيد که چه موعظه کنيد و چه موعظه نکنيد ﴿سواءٌ عليْنا أ وعظْت أمْ لمْ تكُنْ مِن الْواعِظين﴾[45] که براي ما يکسان است.


[24]ديوان حافظ، غزل493. «در دايره قسمت ما نقطه تسليميم ٭٭٭ لطف آن چه تو انديشي حکم آن چه تو فرمايي.».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo