< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/10/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 1 تا 6 سوره غافر
﴿حم (۱) تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (۲) غَافِرِ الذَّنْبِ وَ قَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ ذِي الطَّوْلِ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ (۳) مَا يُجَادِلُ فِي آيَاتِ اللَّهِ إِلاّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَلاَ يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِي الْبِلاَدِ (٤) كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الأحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَ جَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابٍ (۵) وَ كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَي الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ (۶)
بعضي از سؤال‌هايي که مربوط به پايان سوره مبارکه «زمر» بود، البته در خود اين سوره مبارکه «غافر» حلّ خواهد شد؛ يکي از موارد اين است که اگر کسي سؤال کند بالاخره سرنوشت و سرشت انسان چگونه است و اگر کسي کار خوبی را انجام داد، اين خوبي از ناحيه اوست يا از ناحيه غير است؟ اگر از ناحيه غير است که بالاخره سر از جبر و مانند آن درمي‌آورد و همچنين اگر انسان به فراگيري علم و عمل صالح موفق شد، اين نعمتي است برابر ﴿وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه﴾ [1]که اين هم سر از جبر و مانند آن درمي‌آورد. اين سؤال را اگر انسان از خودش بکند و به درون خودش برود، براساس «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[2] جواب را پيدا مي‌کند. همه ما اين‌طوريم که اگر کاري را بخواهيم انجام دهيم، اول فکر مي‌کنيم، مطالعه و بررسي مي‌کنيم؛ اگر جبري در کار باشد اين همه تلاش و کوشش براي فکر و مطالعه و بررسي براي چيست؟! اين يک؛ بعد به سراغ مشورت مي‌رويم، نظرات کارشناسان را بررسي مي‌کنيم و مي‌بينيم، با آن ها مشورت مي‌کنيم و از نظر آنها مدد مي‌گيريم، اين دو؛ آراي آنها را جمع‌بندي مي‌کنيم و به نتيجه بررسي شده مي‌رسيم، اين سه؛ ـ إن شاءالله ـ اگر نتيجه اين کار خوب درآمد، بسيار خوشحال هستيم و خودمان را مي‌ستاييم و علاقه مند هستيم که ديگران ما را بستايند و از ما حق‌شناسي کنند، اين چهار؛ اگر نتيجه کار بد درآمد، غمگين و محزون مي‌شويم و خودمان را سرزنش مي‌کنيم، البته ديگران هم ما را سرزنش مي‌کنند، پنج؛ همه اين سؤال ها را وقتي به درون خودمان ببريم، جواب مي‌گيريم که ما مسئول و مختار هستيم؛ اين در درون و نهان و نهاد همه ما هست و کسي يادمان نداد که خودمان را سرزنش کنيم، کسي يادمان نداد که مشورت کنيم، کسي يادمان نداد که فکر کنيم، پس معلوم مي‌شود که ما مسئول هستيم! محور تصميم‌گيريِ راه خوب و بد، درون انسان است؛ البته تفويض هم باطل است، اين‌طور نيست که انسان مستقل باشد، لکن جبر هم مستحيل است و جبر نه تنها بد است، بلکه محال است و مثل دو دوتا پنج تا می باشد، جبر واقع شدني نيست، چه اينکه تفويض هم واقع شدني نيست. بنابراين چون ما همه سؤالات را مي‌خواهيم از بيرون جواب بگيريم، مشکل ما به آساني حل نمي‌شود؛ اگر مقداري بر اساس «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» با درون خود کار کنيم، مي‌بينيم که واقعاً مسئول هستيم.
پرسش: اين آياتی که معتزلی ها برای جبر به آنها استدلال کردند، به چه انگيزه ای است؟
پاسخ: اين آيات هيچ کدام شاهد بر جبري بودن نيستند، آياتی مانند ﴿يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاء﴾ را آيات ديگر به خوبي تشرح مي کند؛ اين آيات انسان را مسئول مي‌داند، اينکه انسان را مسئول مي‌داند و مي‌فرمايد که ما انسان را زير سؤال و جواب مي‌بريم، اگر مجبور باشد که سؤال و عِقابی ندارد! خدايي که عادل است و عدل محض است، چگونه افرادي را مجبور به گناه مي‌کند و بعد آنها را به جهنم مي‌برد!؟ اگر کسي آزاد نباشد، جهنم و سؤال و جواب براي چيست؟! بسياري از آيات قرآن کريم درباره همين سؤال و جواب است و اگر سؤال و جواب هست معلوم مي‌شود که انسان مسئول است. اگر ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدا﴾، [3]بعد مي‌فرمايد که ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلينَ﴾، [4]همه انسان‌ها مسئول هستند ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون﴾. [5]اگر انسان مجبور باشد، از يک موجود مجبور که کسي بازخواست و سؤال نمي‌کند و از طرفي عدل الهي اجازه نمي‌دهد که انسان مجبور باشد به گناه و بعد هم گرفتار سوخت و سوز شود؛ اين بحث در سوره مبارکه «انبياء» که فرمود: ﴿لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُون﴾، [6]آن جا هم بحث شده است.
پرسش: مگر چه می شود، بالأخره خود خدا در قرآن به همه چيز امر کرده؟
پاسخ: نه، خدا مختار آفريد، خدا مجبور خلق نکرد و چيزي در برابر خدا نيست، از خداست؛ امّا خدا انسان را مختار آفريد، خدا انسان را مسئول آفريد ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُر﴾؛ [7]به مشيئت ما وابسته است، چون کمال در آزادي است. اگر کسي مجبور باشد به يک طرف و آن طرف خير را انتخاب کرد، اين ديگر کمالي نيست، چون او را بردند، نه اينکه رفت. انسان موردِ فعل نيست مصدر فعل است و اگر مصدر فعل است مسئول می باشد و کمال در مصدريت و آزادي اوست، اگر او آزاد نباشد چه کمالي است؟!
پرسش: بندگی که با آزادی نمی سازد؟
پاسخ: بندگی با استقلال نمي‌سازد و نه آزادي! انسان بنده است و آزاد است، فرمود: ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُر﴾، ﴿إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً﴾[8]اين نمونه از آيات در قرآن موج مي‌زند. بنابراين کمال انسان در آزادي اوست و اگر مجبور باشد، براي او چه کمالي است؟!
پرسش: احاديث طينت که می فرمايند مقتضای خلقت اينهاست، به چه صورت است؟
پاسخ: بله! آن طينت هم تأييد مي‌کند و مقتضاي خلقت هم فطرت است، نه اينکه مقتضاي آن جبر باشد؛ يعني ما انسان را ـ در بحث‌هاي قبل هم داشتيم ـ به عنوان لوح نانوشته و ظرف خالي خلق نکرديم، انسان را با لوحي که پُر هست از «الهام» و «فجور» و «تقوا» خلق کرديم، با سرمايه خلق کرديم؛ منتها انسان بايد بکوشد ـ چه در حوزه و چه در دانشگاه ـ علومي را فراهم کند که با صاحب خانه نجنگد! ما صاحب خانه‌هاي فراواني داريم، فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ [9]که همه جمع است، فرمود من الهام کردم و در مکتب فطرت و در درون اينها نهادينه کردم؛ همان‌طوري که اينها وقتي که به دنيا آمدند، کسي يادشان نمي‌دهد که اجتماع ضدّين و نقيضين محال است، چون اينها فطريات است؛ کسي هم به آنها ياد نمي‌دهد که دروغ بد است و هيچ کودکي تا به او ياد ندهند، دروغ نمي‌گويد. بنابراين ما با سرمايه خلق کرديم! تمام تلاش و کوشش انبيا و راهنمايان اين است که اين سرمايه اي را که داريد، ببريد در حوزه و دانشگاه‌ها و اين سرمايه را شکوفا کنيد «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ». [10]يک بيگانه را در خانه‌ خود نياوريد که با صاحب خانه دعوا کند، چيزي ياد نگيريد که با اين ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ نسازد. علمي فراهم کنيد که با صاحب خانه بسازد! عالماني که اين چنين هستند، هم زودتر پيشرفت مي‌کنند، هم بهتر پيشرفت مي‌کنند، هم کامياب‌تر هستند و هيچ مشکلي در درون خود ندارند؛ اينها به خوبي و به آساني کار خوب انجام مي‌دهند؛ فرمود که اينها به آساني کار خير انجام مي‌دهند: ﴿يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾،[11]«فَكُلٌّ مُيَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ»؛ [12]خيلي به آساني نماز شب مي‌خواند، خيلي به آساني راست مي‌گويد، خيلي به آساني چشم خود را از نامحرم حفظ مي‌کند و براي او سخت نيست، براي اينکه چيزي ياد گرفته است که با صاحب خانه مي‌سازد؛ اما اگر چيزهايي خوانده باشد، فيلم‌ها و سريال‌هايي را ديده باشد که با صاحب خانه نمي‌سازد، هميشه با خودش درگير است؛ او اگر بخواهد يک کار خيري انجام دهد، با جهاد بايد انجام دهد! اما آنها بي‌جهاد انجام مي‌دهند، براي اينکه مزاحم دروني ندارند و صحنه قلب اينها با شرح صدر آميخته است؛ اگر قلب اينها با شرح صدر آميخته است، در دلشان بيگانه نيست تا بجنگند، اگر بيگانه نباشد به آساني اينها کار خير انجام مي‌دهند، به آساني به طرف فضيلت مي‌روند؛ بخشي از آيات به اين مضمون هستند که اينها اين‌طوري هستند.
بنابراين اگر در درون ما کتاب و کتيبه‌اي نبود، لوح نوشته‌اي نبود، قلمِ قدرتي نبود و ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ نبود، ما تابع بيرون بوديم؛ امّا در درون ما علوم فراواني است و اينها صاحب خانه‌ هستند، ما بايد بکوشيم اگر عوام بوديم يا کاري به اين صاحب خانه نداشته باشيم که در اين صورت عوام خوبي هستيم، براي اينکه اين فطرت در درون ما هست و اگر چيزي ياد گرفتيم، اموري وارد صحنه جانمان کنيم که با صاحب خانه نجنگيم؛ اگر با صاحب خانه جنگيديم، مشکل جدّي داريم؛ هر روز همين وسوسه و دلهره و اضطراب و جنگ بين نفي و اثبات و بکنيم و نکنيم و گرفتار جنگ دروني و امثال آنها هستيم. فرمود: ﴿حم ٭ تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ﴾؛ اين سوره مبارکه «حم»، همراه با شش «حم» ديگر که از آنها به عنوان «حَواميم سَبعه» [13]ياد مي‌شود، بخش مهم و عناصر محوري اين سُور هفتگانه تبيين وحي و قرآن کريم و عظمت معجزه و در نتيجه تأييد رسالت حضرت(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، چون در مکّه گاهي مسئله شِرک و توحيد محور بحث بود، گاهي مسئله وحي و نبوت و گاهي هم مسئله معاد، گرچه هر سه مسئله در مکّه و حجاز آن روز مورد ابتلای عملي مردم بود، يک؛ مورد ابتلای علمي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود، دو؛ لکن شدّت و ضعف داشت که گاهي در بعضي از شرايط مسئله توحيد و نفي شرک بيشتر رواج داشت، گاهي مسئله وحي و نبوّت و گاهي هم مسئله معاد؛ اگر سوره «القيامة» نازل مي‌شود ناظر به آن است که بخش معاد مورد بحث است و اگر سُور توحيدي نازل مي‌شود، براي آن است که در آن فضا توحيد محور اصلي بود. محور اصلي اين «حَواميم سَبعه»، وحي و نبوّت است. در سوره مبارکه «بقره» هم اين حروف مقطعه مقدار زيادي بحث شد.
اين «تنزيل» کتابي است از ناحيه ذات اقدس الهي که او «عزيز» و «عليم» است. قبلاً هم ملاحظه فرموديد که ذات اقدس الهي درباره باران و برف و تگرگ و اينها هم مسئله «انزال» و «تنزيل» و اين تعبيرات را دارد، درباره قرآن هم اين تعبير را دارد؛ منتها باران را ذات اقدس الهي از اين همين وسط‌های فضا ـ نه از عرش ـ و از همين چند متري زمين اينها را سامان داد و به زمين انداخت؛ ولي قرآن از ﴿مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليم﴾؛ [14]يعنی از عرش ساخت و بافت و به زمين آويخت، نه انداخت؛ اگر کسي چيزي را از بالا بيندازد، مي‌گويند «أنزل»؛ اگر طناب محکمي را به بالا بچسباند و به دست خودش بگيرد، بعد ادامه طناب را به پايين بيندازد، مي‌گويند «أنزل»؛ منتها اين «أنزل» انداختن با آويختن فرق دارد. فرمود ما قرآن را آويخيتم و به زمين نينداختيم، چون يک طرف آن به دست ماست؛ اين مثل باران نيست که در چند متري بالاي سر شما ابر باشد و از ابر به صورت باران به زمين بيفتد، اين ﴿مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليم﴾، از بارگاه خداي «عزيز» «عليم» است که در همان حديث نوراني آمده است «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ» که «أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ مِنْ‌ آخَرَ كِتَابَ‌ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَيْتِي» [15]هست «أحد طَرَفيه بِيَدِ اللَّهِ(سبحانه و تعالي)»[16]است؛ اين قرآني که «حبلِ متين» است و به ما فرمودند: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّه﴾،[17]اين حبلِ متين و اين طناب مستحکم ناگسستني، يک طرف آن به دست ذات اقدس الهي است که از آن جا به دست ما آويخت ـ ذيل اين عربي مبين است ـ به ما گفتند اين طناب را بگيريد تا نيفتيد، يک؛ اگر توانستيد تدريجاً بالا بياييد، دو؛ «اقْرَأْ وَ ارْقَ» [18]و هر اندازه که بالا بياييد زمينه هست، البته وجود مبارک حضرت است که دو طرف اين طناب را طي کرده است؛ فرمود: ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليم﴾ که علم لدني هم همين است! تو هم عربي مبين را دريافت مي‌کني و هم از ﴿مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليم﴾ قرآن را تلقي مي‌کني.
در اول سوره مبارکه «زخرف» اين مضمون هست که ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فىِ أُمّ‌ِ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلیِ‌ٌّ حَكِيم﴾. [19]اين قرآن يک طرف آن «عَليِ حَکيم» است؛ نه عبري، نه عربي، نه سرياني، نه تازي و نه فارسي است، آن جا سخن از لفظ نيست؛ دامنه اين کتاب الهي عربي مبين است و تو هم عربي مبين ادراک مي‌کني، هم از آن جايي که با اين طناب ناگسستني همراه هستي ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليم﴾، چون «لدي الله» مي‌روي و «لدي الله» علم ياد مي‌گيري، علم تو «لدنّي» مي‌شود؛ علم «لدنّي» مستحضريد که در قبال علوم ديگر نيست که مثلاً ما فقه داشته باشيم، اصول داشته باشيم، فلسفه داشته باشيم، کلام داشته باشيم، طب داشته باشيم و علم «لدنّي» هم داشته باشيم؛ علم «لدنّي» يعني همه اين معارف که «لدن» و نزد الله فرا گرفته شود که هيچ واسطه‌اي در آن نيست؛ قهراً شهودي و حضوري است نه حصولي، با مغالطه و امثال آن همراه نيست و الفاظي آن را همراهي نمي‌کند، بلکه يک علم ناب است که علم «لدن» مي‌شود، وگرنه ما دو علم داشته باشيم که يکي علم «لدنّي» باشد و ديگری علم غير «لدنّي»، چنين نيست؛ همه اين علوم اگر از «لدن» و از نزد ذات اقدس الهي کسي «تلقي» کند، علم «لدنّي» مي‌شود. اين قرآن يک طرف آن علم «لدنّي» است و طرف ديگر آن عربي مبين است، پس قرآن را فرمود ما آويختيم نه انداختيم.
مطلب ديگر اين است که قرآن با اسماي حسناي فراواني همراه هست که در هر جا بعضي از آن اسما ظهور بيشتري دارند؛ اگر مي گويند که در فلان کلاس فقيه دارد تدريس مي کند يعني چه؟ يعني دارد درس فقه مي دهد؛ اگر در فلان شبستان فلان اصولي دارد تدريس مي کند يعني چه؟ يعنی اصول تدريس مي کند؛ اگر فلان شبستان حکيم تدريس مي کند يعني چه؟ يعني حکمت تدريس مي کند؛ اگر گفتند «عزيز» تدريس مي کند يعني چه؟ يعني درس عزت مي دهد؛ اگر گفتند «عليم» دارد تدريس مي کند يعني چه؟ يعني درس علم مي دهد. از دو اسم از اسماي حسناي الهي به نام «العزيز» و به نام «العليم» کلاسي تدريس شده که قرآن در اين سوره خروجي آن کلاس است؛ در ساير سُور مطالب ديگری است. در سوره مبارکه «علق» که بارها ملاحظه فرموديد که اولين سوره جزء «عتائق سُور» هم است، فرمود ما شما را به کلاس «اکرم» دعوت مي کنيم، «اکرم» دارد تدريس مي کند ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَم ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَم﴾. [20]اگر گفتند در فلان شبستان «اکرم» دارد تدريس مي کند يعني چه؟ يعني درس کرامت مي دهد! ذات اقدس الهي که اسماي حسناي فراواني دارد، در آغاز نزول وحي فرمود کلاس تدريس ما کلاسي است که استاد آن «اکرم» است؛ يعني درس کرامت مي دهد و شما را مي خواهد کريم کند. در اين سوره شما را مي خواهد «عزيز» و «عليم» کند؛ يعني آن علمي که شما داريد، علم مختصري است که آن را هم ما به شما داديم، اين طور نيست که اگر يک وقت بگويند انبيا و مرسلين علومي را آوردند، شما به همان علم مختصري که ما به شما داديم بسنده کنيد. در پايان همين سوره مبارکه «غافر» ملاحظه بفرماييد که اينها در برابر انبيا چه کار کردند! آيه 83 همين سوره مبارکه «غافر» اين است که فرمود: ﴿فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾؛ وقتي انبيا آمدند و علوم الهي را آوردند، نسبت به همين علوم تجربيِ مختصري که در دست اينهاست خوشحال شدند و حاضر نشدند به مراکز وحي بروند و آن علوم را ياد بگيرند؛ اين علم مختصري که شما داريد، اين نمي تواند خودش را اداره کند و بسياري از اينها هم فرضيه است، نه علم! آن علم اساسي که علم تجريدي و فلسفي ناب است که در دسترس شما نيست و بر فرض هم در دسترس باشد، شما يک موجود ابدي هستيد، اين يک دوران مختصري، يعنی تا زمان مرگتان را تأمين مي کند، بعد مي خواهيد چه کار کنيد؟! عمده اين است که فرمود ما کتابي آورديم که زندگي را معنا مي کند، مرگ را معنا مي کند، مرض را معنا مي کند، سلامت را معنا مي کند؛ در حالی که شما خيال مي کنيد مرگ يک چاله و گودالي است که انسان در چاله مي رود، ما آمديم به شما بگوييم که مرگ چاله نيست و معبر است، پُل است، از اين پل رد مي شويد و به ابد مي رسيد! اين تعريف با آن خيلي فرق دارد!
آن بيان نوراني سيد الشهداء(سلام الله عليه) در روز عاشورا همين بود، فرمود: «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ». [21]از اين طرف شمشير مي زند، از آن طرف شهدا را به «دارالحرب» می برد، از اين طرف بهترين و عميق ترين معارف الهي را دارد بيان مي کند؛ فرمود عزيزان من، مجاهدان! مرگ چاله نيست، مرگ گودال نيست، مرگ چاه نيست که انسان برود داخل آن، مرگ پل است؛ اگر اين پل است، زود از اين پل رد شويد «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ». اين حرف ها را شما کجا مي يابيد؟! فرمود: ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾، با همين مختصر علمی که دارند؛ چگونه خانه بسازند، چگونه کشاورزي کنند، چگونه دامداري کنند، چگونه شکم پر کنند و چگونه بخواند، همين! اينها خواب هستند و نمي دانند که انسان وقتي از اين عالَم سفر مي کند به ابديت مي رسد. فرمود ما آمديم مرگ را معنا کنيم، زندگي را معنا کنيم و ازدواج را براي شما معنا کنيم. ما آمديم بگوييم ازدواج اجتماع نر و ماده نيست، اجتماع مذکر و مؤنث نيست، وگرنه نر و ماده در ابرها و در فضاها هم ازدواج دارند، گياهان هم ازدواج دارند، اين حيوانات زير خاکي هم ازدواج دارند، اين نر و ماده همه جا جمع مي شوند. «النِّكَاحُ‌ سُنَّتِي»،[22]«مَنْ تَزَوَّجَ فَقَد أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِهِ»، [23]ما آمديم اين حرف ها را بزنيم، لکن شما به همان چيزي که نزد شماست خوشحال هستيد. شما آن نيستيد، بلکه شما بيش از اين و برتر از اين هستيد. ما در کلاس «عزيز» تدريس مي کنيم و شما را مي خواهيم «عزيز» کنيم؛ ما در کلاس «عليم» تدريس مي کنيم و مي خواهيم شما را «عليم» کنيم؛ اين طناب به دست «عزيز» است، بگيريد و «عزيز» شويد؛ اين طناب به دست «عليم» هست، بگيريد و «عليم» شويد.
پرسش: ...؟پاسخ: بله، امّا خيلي ها «ابن السبيل» هستند. در بحث هاي سلوک الهي عنايت کرديد تنها انسان است که از کران تا به کران را مي تواند سير کند، وگرنه خيلي ها «ابن السبيل» هستند؛ مثلاً همه اين باران ها که از دريا و اقيانوس ها هستند، همه اينها مايل می باشند که به طرف دريا بروند؛ امّا چون نهر و ظرف آنها کوچک است، در بين راه خشک مي شوند و حداکثر به لبه دريا مي رسند؛ آن سيل است که خروشان است و به وسط دريا راه پيدا مي کند. همه چه جماد، چه نبات، چه حيوان و فرشته اينها «ابن السبيل» هستند، اينها در راه هستند؛ اگر از جماد شروع شود و به حيوان برسد که حيوان در راه مي ماند، اين حيوان که ديگر ﴿إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‌ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾[24]نيست، ﴿دَنا فَتَدَلَّی﴾[25]نيست و اين حيوان به آن جا نمي رسد؛ اگر فرشته باشد و بر فرض به آن مقام بالا بار يابد، از اول شروع نکرده، آن که از صفر تا صد را طي مي کند، همين انسان است و بقيه همه در راه هستند؛ جماد در راه است، نبات در راه است، حيوان در راه است، اينها در وسط هستند. فرشتگان درست است که منتهاي وسيع دارند؛ ولي مبدأ ندارند، از اول شروع نکردند، اينها هم در راه هستند؛ تنها انسان است که مي تواند از صفر به صد برسد! فرمود طناب عزت و علم را بگيريد تا «عزيز» و «عليم» شويد، فرشته خوي شويد و بالا برويد. من اين کتاب را نينداختم که به دست شما بدهم و ديگري بگيرد اين را تحريف کند، من اين را آويختم که کسي نمي تواند عوض کند، نمي تواند آن را کم کند و نمي تواند آن را زياد کند، من حافظ او هستم، اين دست من است! «أحد طَرَفيه بِيَدِ اللَّهِ(سبحانه و تعالي)». فرمود ﴿تَنْزيلُ الْكِتاب﴾ از «الله»ي که «عزيز» است، از «الله»ي که «عليم» است؛ عزت شما عالمانه است و علم شما عزيزانه است، هيچ وقت به غير خدا مراجعه نمي کنيد و از غير خدا هم چيزي نمي خواهيد، اين کتاب است و اين خطاب برای همه هست.
در فضاي شرک آلود جاهليت همه را ذات اقدس الهي دعوت کرد و فرمود هر کس هر گناهي که دارد قابل بخشش است؛ اگر «حق الناس» است که مي دهيد و اگر «حق الله» است که با توبه حلّ مي شود. اين کلاه خود را مي گويند «مِغفَر» و وقتي اين کلاه خود را روي سر مي گذاشتند، اين سر محفوظ بود و غفران هم از همين خانواده است؛ يعني وقتي که سرپوش لطف و رحمت بيايد، هيچ آسيبي نمي بينيد. خدا غافر است و اگر توبه انجام داديد توبه را مي پذيرد، ﴿غَافِرِ الذَّنبِ وَ قَابِلِ التَّوْب﴾ که اين دو مجموعاً يک وصف را دارد مي فهماند؛ امّا در عين حال چون «عزيز» است، اگر کسي بخواهد به حرم وحي و نبوّت او تعدّي کند و نصيحت پذير نباشد، او ﴿شَدِيدِ الْعِقَاب﴾ است؛ اما ﴿ذِی الطَّوْل﴾ هم هست، آن قدر لطف و رحمت الهي در کنار شدّت عقاب او آميخته است که ديگر با «واو» عطف نکرده و نفرمود: «شَديد العِقاب و ذِي الطّول».
«طَول» يعني اينکه برخي از نعمت ها هستند که عمرشان کوتاه است و زود از بين مي روند، فرمود خدا اين طور نيست، نعمت هاي خدا «طَول» است؛ نعمتي و برکتي را «طَول» مي گويند که طولاني باشد يا عميق باشد. اينکه در کتاب هاي اصول يا غير اصول مي گويند اين حرف «لا طائل تحته»، يعني فايده مهمي ندارد؛ «طائل» آن فايده دوام دار و پرمنفعت است. در اين کتاب ها ملاحظه کرديد که مي گويند اين حرف «لا طائل تحته»، درست است که فايده دارد؛ اما فايده اي که انسان زياد براي آن وقت صرف کند نيست.
در سوره مبارکه «نساء» از کساني که سرمايه دارند؛ يعني قدرت اداره خانواده دارند، به صاحبان «طَول» ياد کرده است؛ آيه 25 سوره مبارکه «نساء» اين است: ﴿وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُم﴾؛ اگر کسي نتوانست همسر دائمي آزاد بگيرد از ﴿مِنْ ما مَلَكَتْ﴾ استفاده کند که اين «طَول» به معناي قدرت مالي و امکانات است. در سوره مبارکه «توبه» هم مشابه اينکه «طَول» به معناي ثروت و امثال آن استعمال شده است، آمده است؛ آيه 86 سوره مبارکه «توبه» اين است: ﴿وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْل﴾؛ کساني که سرمايه دارند، داراي «طَول» هستند و داراي درآمدهاي فراوان طولاني هستند، آنها چون رفاه طلب هستند و بي درد هستند مي گويند ما بمانيم و به جبهه و امثال آن نرويم، پس ﴿ذِی الطَّوْل﴾ بودن اين است که ذات اقدس الهي نعمت هايي دارد که طولاني است و زوال ناپذير است؛ اينها اسماي حسناي الهي است و اگر کسي در اين کلاس آمده است اينها را ياد مي گيرد، يک؛ از اينها بهره برداري مي کند، دو؛ بعد فرمود: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ که توحيد است، اين مبدأ و ﴿إِلَيْهِ الْمَصير﴾ است که اين معاد است.
چند آيه است که انسان وقتي به اينها مي رسد، هيچ چاره ای ندارد جز اينکه زود رد شود و حريم بگيرد؛ مسئله ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون﴾ [26]خيلي غني و قوي به آن صورت نيست و انسان تا حدودي معناي آن را مي فهمد يا معاد و عود به طرف اوست ﴿كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُون﴾ [27]که اينها را تا حدودي انسان مي فهمد؛ امّا آيه سوره مبارکه «لقمان» و اين گونه از سور را واقعاً آدم نمي فهمد، مدام بايد توجيه کند، مدام بايد مضاف در تقدير بگيرد و مدام تشبيه کند؛ آن آيه دارد که ﴿يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُون﴾،[28]انقلاب «الي الله» يعني چه؟ اين غير از رجوع «الي الله» است! البته اگر ما هيچ راهي نداشتيم توجيه مي کنيم و مي گوييم ﴿إِلَيْهِ تُقْلَبُون﴾؛ يعني «إِلَيْهِ تُرْجَعُون»؛ اما يک عدّه گفتند ما ديديم «إلي اللهِ تُقْلَبُون» هست، اگر آن است انسان که سر در نمي آورد که ﴿إِلَيْهِ تُقْلَبُون﴾ يعني چه. در اين ﴿إِلَيْهِ الْمَصير﴾ آن جايي که با «سين» گفته باشد، آن را آدم مي فهمد که «سير ما الي الله» است ﴿إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‌ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيه﴾؛ اما صيرورت را ما واقعاً نمي فهميم! صيرورت يعني شدن، انسان الهي مي شود يعني چه؟ صيرورت او «الي الله» است يعني چه؟ سير او «الي الله» است ـ با «سين» ـ قابل ادراک است؛ اما تحوّل و انقلاب و صيرورت او «الي الله» است يعني چه؟ البته اينها را با ارجاع به اسماي فعليه مي شود حمل کرد، چون آن دو منطقه واقعاً منطقه ممنوعه است؛ يعني منطقه ذات کلا ً ممنوعه است، چون يک حقيقت نامتناهي است و منطقه صفات ذاتي که عين ذات است آن هم منطقه ممنوعه است که هيچ راهي برای دسترسی به آن وجود ندارد. موجودي که فيض او نامتناهي است، اگر کسي بخواهد درباره او فکر کند، جز تحيّر و غرق شدن چيز ديگري نيست؛ فيضي است که اين شخص عالِم متفکر که بخواهد درباره او فکر کند، او که بيرون از قلمرو فکر او نيست، او را فرا مي گيرد و فرو مي برد؛ فکر و انديشه او را فرا مي گيرد و فرو مي برد؛ قلمرو معلومات او را فرا مي گيرد و فرو مي برد، اين بيچاره وسط غرق شده است، اين محال است! اين چند روايتي که در آخر بحث هاي کتاب توحيد مرحوم صدوق هست، همين است؛ فرمود خودتان را به زحمت ندهيد! حرام است؛ يعني محال است. يک وقت است مي گويند غيبت حرام است؛ يعني ممکن است؛ ولی حرام است و اين کار را نکنيد؛ اما وقتي که گفته مي شود تفکر در ذات اقدس الهي حرام است؛ يعني محروم نيستيد و مستحيل است، وقتي که مستحيل بود و محال بود آدم که نمي تواند معصيت کند. اين با زبان تحريم به ما گفتند که شما جلوتر نرويد، آن شما را غرق مي کند، فکرتان را غرق مي کند، و اين وسط ها دست و پا مي زنيد، چه چيزي را درک مي کنيد؟! بنابراين آنچه درباره اين گونه از آيات مي شود گفت، همان مقام فعل است؛ به جمال الهي، به جلال الهي، به رحمت الهي، به لطف الهي، به محبت الهي، به رزق الهي و به بهشت الهي که اينها البته کاملاً غير صيرورت است. اگر به اين معنا باشد، ديگر هم آن احاديثي که ـ چندين حديث به اين مضمون وجود دارد.
وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ يَا عَلِيّ بَابُهَا»؛[29]فرمود من شهر حکمت هستم، همان حکمتي که ﴿يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاء﴾ [30]و اين حکمت بهشت است، من الآن در بهشت هستم و تو درب اين بهشت هستي «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ يَا عَلِيّ بَابُهَا»، چون ادراک اين حديث نوراني دشوار بود، مثل «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا» [31]شهرت پيدا نکرده، وگرنه سنداً و دلالتاً مثل همان هاست.
در بخش پاياني سوره مبارکه «واقعه» دارد که ﴿فَأَمَّا إِن كاَنَ مِنَ الْمُقَرَّبِين ٭ فَرَوْحٌ وَ رَيحَْانٌ وَ جَنَّتُ نَعِيم﴾، [32]نه اينکه «له روح و ريحان»، نه اينکه «يصل الي روحٍ»؛ اگر کسي جزء مقربين بود خود بهشت است که اينها را آدم تا حدودي مي تواند بفهمد، چون همه اينها در محدوده فعل و فيض الهي است، بالاتر از اين دسترسي نيست؛ امّا اگر در محدوده افعال الهي باشد، اينها قابل ادراک است. فرمود: ﴿ذِی الطَّوْل﴾ است، ﴿لا إِلهَ إِلاَّ هُو﴾ که اين مبدأ است و ﴿إِلَيْهِ الْمَصير﴾ و اين هم معاد و ﴿تَنزِيلُ الْكِتَاب﴾ که مربوط به وحي و نبوت است، پس اصول سه گانه اين جا به عنوان متن آمده و تا پايان سوره اين متن تشريح شود. فرمود: ﴿مَا يُجَادِلُ فِي آيَاتِ اللَّهِ إِلاّ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾؛ آنها که کفر ورزيدند در آيات الهي مجادله مي کنند، چون او منطقه ديد خود را بسته است، ما به او در درون ديد داديم، او ﴿أَعْيُنُهُمْ في‌ غِطاءٍ عَنْ ذِكْري﴾ [33]که اين را بست؛ اين چشم بيروني هم که همان منطقه محسوسات را مي بيند، آن راهي به آن جا ندارد. اينها گفتند که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَة﴾، [34]اين فکر اسرائيلي هميشه بود و هست؛ تنها اسرائيلی های زمان حضرت موساي کليم نبود، آنها به حضرت مي گفتند که تو از کوه طور سخن مي گويي؟! تو از غيب سخن مي گويي؟! اينها يعني چه؟! ما تا چيزي را نبينيم باور نمي کنيم. اين «اصالة الحسّ» و تجريه حسّي که محور علوم رايج و دارج امروز است، اين خيلي ها را گرفتار کرده است. گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَة﴾ يا ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَة﴾؛ [35]اين دو آيه درد بي درمان اسرائيلي ديروز و اسرائيلي امروز است.
وجود مبارک امام رضا(صلوات الله و سلامه عليه) در کتاب شريف توحيد صدوق مرحوم ابن بابويه نقل مي کند در بخش پايان «باب مجلس الرضّا» حضرت به آن متکلم خراساني فرمود: «أَحْسَبُكَ ضَاهَيْتَ الْيَهُودَ فِي هَذَا الْبَابِ»؛ [36]تو تفکر اسرائيلي داري، اين حرف ها چيست که مي زني؟! حالا اگر اين بيانات نوراني امام رضا(سلام الله عليه) کتاب درسي و رسمي حوزه ها بود، معلوم مي شد که کف علم همين علوم تجربي است که از اين جا به نيمه تجربي مي رسيم، از اين جا به تجريدي کلامي مي رسيم، از اين جا به تجريدي فلسفي مي رسيم، از اين جا به تجريدي عرفان نظري مي رسيم، اگر کسي اهل سير و سلوک بود که راه ديگر هم هست! اين کف سواد است که الآن در دانشگاه ها و مانند اينها مطرح است که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَة﴾، ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَة﴾. حضرت صريحاً در اين بيان لطيف خود که مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در «بابُ مجلس الرضا»، در کتاب توحيد صدوق نقل کرده است، فرمود اين حرف هاي اسرائيلي چيست که مي زني؟ «أَحْسَبُكَ ضَاهَيْتَ الْيَهُودَ فِي هَذَا الْبَابِ»، اين چه فکري است که شما داريد؟! يعني از اين پايين تر ديگر سوادي نيست؛ پايين ترين درجه سواد اين است که آدم کشاورز شود مهندس و طبيب شود؛ اما بعد چه خبر است؟ آن طرف آب چه خبر است؟ از کجا آمديم؟ به کجا مي رويم؟ بعد از مرگ چيست؟ وحي چيست؟ نبوّت چيست؟ عصمت چيست؟ ولايت چيست؟ می گويند: «لا ادري»! از پايين تر مي شود عوامي، ديگر از اين پايين تر سوادي نيست. اين زمين چيست؟ اين ميکروب چيست؟ اين قرص چيست؟ اين درد چيست ؟ از اين پايين تر که ديگر سوادي نيست؛ اما وحي چيست؟ غيب چيست؟ روح چيست؟ برزخ چيست؟ ابديت چيست؟ ما کجا مي رويم؟ می گويند: «لا ادري»!
بنابراين اينها آمدن به ما بگويند شما يک موجود ابدي هستيد و موجود ابدي ره توشه ابد مي خواهد. وسيله دنيايي هم سرجايش محفوظ است و همه اينها را بايد تحصيل کنيد، چون تحصيل اينها واجب است؛ امّا ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾ نباشد. در پايان اين سوره که جمع بندي مي کند، مي فرمايد که بالاخره شما مي خواهيد بمانيد يا برويد؟ اگر مي خواهيد بپوسيد، اين جا جاي پوسيدن نيست، اين جا جاي پَرکشيدن است؛ انسان نمي پوسد، بلکه از پوست به درمي آيد، وقتي از پوست به درآمدي کجا مي خواهي پرواز کني؟ ما آمديم بگوييم که از پوست درمي آيي، پرواز مي کني و ابدي مي شوي.
بعد از اين نور به آفاق دهم از دل خويش ٭٭٭ که به خورشيد رسيديم و غبار آخر شد[37]
ما ايراني ها از هوش متوسط قدري بيشتر برخورداريم، در ميان ماها دانشمندان قوي بودند؛ امّا هيچ شاعري قبل از اسلام اين حرف هاي بلند را نداشت؛ مولوي ها، سعدي ها و فردوسي ها را اين قرآن پروراند، وگرنه شعراي قبل از اسلام را هم ببينيد، اشعاري که قبل از اسلام بودند، شعر «نازل» بود؛ شعرهاي خوبي هم داشتند، نثر نازل بود؛ امّا شعراي بعدي ما شعر «متنزّل» دارند؛ يعني شعري دارند که مثل قرآن از جاي بلند آمده و انسان را هم به جاي بلند مي برد؛ حرف ها هم همين طور است، نثر هم همين طور است، ما نثر «نازل» فراوان داشتيم، لکن افقي؛ اما نثر عمودي کم داشتيم؛ نثر عمودي از جاي بلند مي آيد و ما را به جاي بلند مي برد. حکيم سنايي آدم دانشمندي است و مولوي براي هر کسي حساب باز نمي کند، شعرها او را گاهي نقل مي کند و شرح مي کند، در حالی که يک قرن قبل از او بود، گفت: تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست به تدريج اطلس[38]
اين پرنيان، اين ابريشم، اين پارچه ها و فرش ها و پرده هاي پرنياني مگريک تکّه برگ توت تفاله اي بيش نبودند، وقتي به مکتب جناب کرم ابريشم رفتند، پرنيان شدند. فرمود وقتي در دنيا مي شود استادي شاگردي را پرنيان کند، تو چرا فرشته نشوي! اين حرف ها چطور قبل از اسلام نبود؟! وقتي اسلام اين حرف ها را آورد؛ يعني انسان با ابديت همراه است.
در همين سوره مبارکه «غافر» دارد که ما هر وقت حرف تازه آورديم ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾؛ فرمود اين علم ها را هم که ما به شما داديم و ما هم که مي گوييم تحصيل علم واجب است، ما غير از اين چيز ديگر هم آورديم؛ ما راه تجربه به شما نشان داديم و راه تجريد را هم به شما نشان داديم، هر دو را به شما نشان داديم! ديگر ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾ نباشد؛ اگر علوم ديگر ياد گرفتيد بگوييد: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْكَ»، [39]نه اينکه اسلامي حرف بزنيد و قاروني فکر کنيد؛ اين خطري است که براي خيلي از ماها وجود دارد؛ چه در حوزه و چه در دانشگاه ها اگر کسی بگويد من خودم سي، چهل سال زحمت کشيدم به اين مقام رسيدم، اين اسلامي حرف زدن و قاروني فکر کردن است، آن بدبخت هم همين را مي گفت که ﴿إِنَّما أُوتيتُهُ عَلی‌ عِلْمٍ عِنْدي﴾؛[40]من خودم زحمت کشيدم و پيدا کردم؛ اين من خودم زحمت کشيدم پيدا کردم، يک تفکر خطرناک اومانيسم است که انسان را به جاي اينکه جانشين خدا بداند؛ يعني «خليفة الله»، «من حيث لايَشعُر» جايگزين خدا مي داند. اين آيه نوراني که ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه﴾[41]همان فکر اومانيسم است. ما اگر لياقت داشته باشيم جانشين او هستيم، نه جايگزين او! اگر کسي بگويد من خودم زحمت کشيدم و عالِم شدم اين همان حرف است، قارون هم بيش از اين نگفته بود، گفت: ﴿إِنَّما أُوتيتُهُ عَلی‌ عِلْمٍ عِنْدي﴾؛ منتها ما توجه نداريم که تالي فاسد حرفمان چيست و آن گونه فکر مي کنيم. بنابراين استاد ما در مکتب عزّت و علم ما را فرا خوانده است که ـ إن شاءالله ـ جامعه ما «عزيز» و جامعه ما «عليم» شود. بنابراين صيرورت ما هم به علم و عزّت خواهد بود و کساني که در اين مسير بيراهه رفتند جدال مي کنند.


[13]مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‌8، ص797. «حَواميم، نام گروهیِ سوره های چهلم تا چهل و ششم قرآن كريم در ترتيب مصحف است كه با حروف مقطّعه «حم» آغاز می شوند. اين سوره ها به ترتيب عبارت اند از: غافِر (مؤمن)، فُصِّلَت، شوری، زُخرُف، دُخان، جاثيه و احقاف؛ به مجموع اين سوره ها ذوات حم يا آل حم نيز گفته اند».
[37]ديوان حافظ، غزل166.
[38]ديوان سنايي، قصيده90.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo