< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/10/27

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع:تفسير آيات 73 تا 75 سوره زمر
﴿وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَي الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّي إِذَا جَاؤُوهَا وَ فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ (۷۳) وَ قَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعدَه وَ أَوْرَثَنَا الأرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ (۷٤) وَ تَرَي الْمَلاَئِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (۷۵)

سوره مبارکه «زمر» که در مکّه نازل شد ـ که اين قسمت از بحث هم بخش پاياني اين سوره است ـ اول از مبدأ شروع کرده و در اثناي سوره مسئله وحي و نبوت تبيين گرديد و در پايان بحث هم مبسوطاً مسئله معاد را بيان فرمود.

تقنين و اجرا، دو مرحله از امور تکوينی خداوند
کار خدا را بررسي مي‌کنيد دو قسم است: يک سلسله کارهايي است که تکويني است و به عهده خود خداست و يک قسم هم مربوط به جامعه انسانيت است. امور تکوينی دو مرحله دارد: يک مرحله که تقنين است و يک مرحله اجراست؛ خداي سبحان سنّتي و قانوني دارد، يک؛ بعد آن قانون را اجرا مي‌کند، دو؛ البته مدبّرات امر و فرشتگان الهي مأمور اجراي اين کار می باشند؛ آنها چون معصوم‌ هستند، ديگر دستگاه قضا و داوري ندارند، پس در دو مرحله است؛ يعني تقنين و اجراست.
قضا براي اين است که اگر بين قانون و بين اجرا اختلافی رخ داد محکمه قضا داور باشد؛ ولي وقتي حوزه تقنين و اجرا معصوم بود ﴿لا يَعْصُونَ اللَّه﴾ [1]بود، ديگر قضايي در کار نيست. بنابراين براي آنها قضايي در کار نيست که مثلاً بهشت و جهنمي باشد، داوري باشد، عصيان و مانند آن باشد؛ اگر قضايي هم هست، به اين صورت بيان شدهٴ براي انسان نيست. پس کارهاي تکويني خداي سبحان دو مرحله است: يک سنت تکويني دارد به نام قوانين الهي که آن قوانين الهي را «مدبّرات امر»،[2]«نازعات» [3]يا امثال آنها که اسامي و اوصاف فرشته‌هاست اجرا مي‌کنند. اينها هم همان‌طوري که درباره فرشتگانِ دوزخ آمده است که ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾، فرشتگان بهشت و فرشتگان ديگر هم اين‌طور می باشند؛ البته «ملائکة الأرض» و مراحل نازله حکم خاص خودشان را دارند؛ اين برای کارهاي الهي است که ظاهراً دارای دو مرحله است؛ يعني دارای مرحله تقنين و مرحله اجراست.

علّت وجود مرحله قضا در جامعه انسانيت
اما کارهايي که مربوط به جامعه انسانيت است و عصيان در آن راه دارد، اين سه مرحله دارد: ذات اقدس الهي به وسيله انبيا قوانين خودش را به بشر القا می‌کند، اين مرحله تقنين است؛ بشر بايد اين قوانين را اجرا کند، اين مرحله اجرا و تنفيذ است؛ آن‌گاه داور بين اجرا و تقنين، خود خداي سبحان است؛ اين داوري و قضا حتماً لازم است، براي اينکه اگر انسان‌ها معصوم بودند و برابر قانون الهي عمل مي‌کردند و نظير فرشته‌ها هيچ تخلّفي در ميان آنها نبود، نيازي به محکمه قضا نبود، امّا وقتي بشر برابر قانون الهي گاهي عمل مي‌کند و گاهي عمل نمي‌کند، داوري لازم است.

معنای قضای مقطعی و نهايي خدای سبحان
مطلب بعدي اين است که اين داوري دو قسم است: يکی داوري محدود است و ديگری داوري مطلق است؛ داوري محدود در دنياست، ذات اقدس الهي ﴿سَرِيعُ الْحِسَابِ﴾ [4]است و حساب بعضي‌ها را زود مي‌رسد و اگر کسي تخلّفي کرده است او را تنبيه مي‌کند يا اگر کسي کار خوبي کرد فوراً او را به پاداش خوبش مي‌رساند و مانند آن؛ اين قضاي محدودي است که در دنيا صورت مي‌پذيرد، چه اينکه بين انبيا و امم خطاکار اين‌طور شد؛ وقتي که پيامبري به حجّت بالغه مردم را هدايت کرد و آنها نپذيرفتند، عذابي مي‌آيد به عنوان ﴿قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْط﴾، [5]اين ﴿قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْط﴾ در بخش پاياني جريان بعضي از انبيا(عليهم السلام) آمده که فلان پيامبر مدتي مردم را دعوت کرده است، اتمام حجت کرده است، صبر و تحمّل به نصاب رسيد، مردم اطاعت نکردند، با طوفان يا با ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّام﴾ [6]يا ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾ [7]يا ﴿فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَم﴾ [8]با اين صحنه به اين تبهکاري تبهکاران خاتمه مي‌دهد؛ اين قضا و داوريِ حق، بين انبيا و بين اُمم است.
پرسش: اين ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْض بِنُورِ رَبِّهَا﴾ [9]همان زمين خودمان است؟
پاسخ: نه، براي اينکه زمين عوض شد، براي اينکه برابر سوره مبارکه «ابراهيم» فرمود: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماوات﴾ [10]و در همين سوره مبارکه «زمر» آيه67 هم فرمود: ﴿وَ الْأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِه﴾؛ بساط زمين برچيده مي‌شود، بساط آسمان‌ها جمع مي‌شود، آن وقت زمين و آسمان ديگري است، آن زمين ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْض بِنُورِ رَبِّهَا﴾ است.
پرسش: از اين آيات استفاده می شود که بر آخرت اطلاق می شود؟
پاسخ: بله، اين هم جريان آخرت است! براي اينکه در آيه 67 فرمود: ﴿وَ الْأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾؛ يعني طليعه قيامت، ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِه﴾؛ حالا که چنين شد ﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْض﴾، [11]بعد ﴿وَ أَشْرَقَتِ﴾، [12]پس اين بعد از نفخ صور است. بنابراين اين قضاي اول که بين امم و بين انبيا است، اين شواهد فراواني دارد؛ گاهي بين خود اشخاص اين قضاي الهي اتفاق مي‌افتد که اگر زيدي به عمرو ستم کرد، ممکن است بعد از مدتي ذات اقدس الهي که داور مطلق است، بين اينها قضا و داوري کند و کيفر آن ظالم را به او برساند، اينها محدود است و مقطعي است؛ امّا آن قضاي نهايي در قيامت است که «يَوْمَ الْقَضَاء» [13]و ﴿يَوْمِ الدِّين﴾ [14]است؛ يعني «يَوْمَ الْجَزَاء» [15]است؛ اين جزا دادن بعد از قضا و داوري است که ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّين﴾ است؛ قيامت روز «دين» است، دين يعني جزا و کيفر، زيرا تمام اعمال در آن روز جزاي خود را مي‌بينند. جزا فرع محکمه است؛ يعني اگر تقنين بود و اگر اجرا بود و اگر تطبيق اجرا و قانون با يکديگر بود و قضا و داوري صورت گرفت، آن‌گاه مسئله کيفر و پاداش مطرح است. بنابراين جزا اين‌طور نيست که مستقيماً بر تقنين و اجرا مترتب باشد؛ بين اينها و بين جزا، مسئله محکمه و قضا و داوري مطرح است که چه کسی بايد پاداش بگيرد، چه کسي بايد کيفر ببيند و مانند آن که آن جزای عمل مي‌شود. در اين بخش فرمود ما قوانين را به وسيله انبيا گفتيم و انبيا هم ابلاغ کردند، اين مسئله تقنين؛ آنها اجرا نکردند، به دليل اينکه مسئولين جهنم به اين دوزخيان مي‌گو‌يند که ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ﴾؛ [16]يعني اين دوزخيان که مي‌خواهند وارد دوزخ شوند، فرشتگان مسئول دوزخ مي‌گويند مگر قانون به دست شما نرسيد؟! مگر انبياي الهي و فرستادگان حق اين قانون را ابلاغ نکردند؟! مگر مبلّغان علما روحانيان به شما نگفتند؟! می گويند: ﴿قالُوا بَلی﴾، پس معلوم مي‌شود که تقنين و ابلاغی هست و آنها چون در اجرا کوتاهي کردند، سخن از محکمه هست و بعد از محکمه هم، کيفر يا پاداش است.

تبيين معنای رُسل در آيه ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ﴾
اينکه فرمود: ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ﴾ در همان بحث آيه 71 ملاحظه فرموديد که منظور اعمّ از تسبيب و مباشرت است؛ يعني اين‌چنين نيست که انبيا مستقيماً با مردم تماس بگيرند. هيچ وقت نبود پيغمبر هر عصري با تک‌تک مردم بتواند تماس بگيرد؛ حتي آن وقتي که جمعيت کم بود يا امام هر عصري با تک‌تک مردم تماس بگيرد، بلکه منظور از آيه علما و مبلّغان و شاگردان آنها هستند؛ گاهي خود افراد به حضور انبيا و ائمه(عليهم السلام) مي‌رسيدند، امّا بخش مهم اين بود که علما و شاگردانشان در همين مساجد و مراکز مذهبی، برنامه‌هاي الهي را به مردم ابلاغ مي‌کردند. فرشتگان مي گويند: مگر شما در فلان محل نبوديد؟! مگر در فلان مسجد نبوديد؟! مگر فلان عالِم، فلان پيش نماز و فلان سخنران اين مطلب را براي شما نگفت؟! اين است که در سوره مبارکه «توبه» فرمود علما بروند و در مراکز فقهي و علمي و ديني اين مطالب را ياد بگيرند: ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِم﴾؛ [17]اينها مي روند انذار مي کنند، آن گاه اگر کسي ـ خدايي ناکرده ـ عمل نکرد، فرشتگان به او مي گويند: ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذير﴾؛ يعني آنچه در سوره «توبه» گفته شد که علما بروند و احکام را ياد بگيرند و به مردم برسانند، مگر نيامدند و به شما نگفتند؟! ﴿قالُوا بَلی﴾. بنابراين اينکه فرمود «رُسُل»، اعمّ از تسبيب و مباشر است اولاً و اعمّ از آن است که اين «رُسُل» خودشان صاحب کتاب باشند يا نباشند، چون همه انبيا که کتاب نياوردند. بخش وسيعي از انبيايي که مثلاً بعد از موساي کليم آمدند و ﴿يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّون﴾ [18]که قرآن درباره اينها گفت، اينها حافظان شريعت موساي کليم بودند، چه اينکه حافظان شريعت عيساي مسيح بودند، چه اينکه حافظان شريعت نوح يا ابراهيم(سلام الله عليهم اجمعين) بودند. همه انبيا که کتاب نياوردند، همين پنج پيامبر اولواالعزم است که کتاب آوردند، بقيه حافظان آن شرايع بودند؛ مثل اينکه ائمه(عليهم السلام) کتاب نياوردند؛ ولي حافظان شريعت پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) بودند.
پرسش: انسان های گنهکار که خداوند در دنيا مثلاً به خاطر غيبت هايش او را محاکمه کرده يا کسی معصيت کرد به گناهی که بين خود و خدايش بود، آيا در آخرت هم عقوبت می شوند؟
پاسخ: اگر او به قضاي الهي راضي باشد، نه! چون در روايات دارد که ائمه فرمودند: «فَاللَّهُ أَحْلَمُ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعَاقِبَ عَبْدَهُ مَرَّتَيْن»، [19]برابر روايات، خدا دوبار کسي را کيفر نمي دهد؛ امّا يک وقت است که کسي با انتقاد روبه روست؛ اگر قاتلي به حکم قصاص تن در داد و راضي بود به حکم ﴿النَّفْس بِالنَّفْس﴾ [20]اين شخص پاک مي شود، براي اينکه توبه کرده است و راضي شد به حکم الهي و حکم قصاص الهي را هم پذيرفت؛ امّا اگر با انتقاد و اعتراض همراه بود، آن کيفر عاقبت او سرجايش محفوظ است، براي اينکه اين «حکم الله» را بالاخره نپذيرفت. بنابراين اگر کسي در دنيا کيفر ببيند و به قضاي الهي راضي باشد و اعتراض نکند، برابر رواياتي که ائمه فرمودند: «فَاللَّهُ أَحْلَمُ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعَاقِبَ عَبْدَهُ مَرَّتَيْن»، دو بار عذاب نمي شود؛ ولي اگر اعتراض او همچنان سرجاي خود محفوظ باشد، «حق الناس» را داده، ولي «حق الله» را نداده است. بنابراين اين رُسل اولاً اعمّ از تسبيب و مباشر است و ثانياً اعمّ از اولواالعزم و غير اولواالعزم می باشد، اين دو تعميم در اين «رُسُل» هست. پس امور کارهاي بشر سه مرحله اي است؛ قانون الهي را خداي سبحان به وسيله انبيا ابلاغ مي کند و بشر بايد اجرا کند؛ فرشتگاني هستند، مأموران الهي هستند، محاکم الهي هست، خود «الله» که آخرين قاضي و داور اوست حضور دارد که بين اعمال مردم و قانون الهي را تطبيق مي کند، اگر مطابق بود به بهشت و اگر مخالف بود راه براي تعذيب هست؛ حالا تخفيف، عفو، شفاعت و اينها مراحل ديگر و بحث خاص خودش را دارد؛ لذا اين مراحل سه گانه در بخش دوم مطرح است؛ ولي در بخش اول که مربوط به کار خداست، اين چنين نيست. اين کلمه «قضا» ﴿قُضِيَ بَيْنَهُم﴾، دو بار تکرار شده است: يکي در آيه 69 و يکي هم در همين آيه پاياني سوره مبارکه «زمر»، يعني آيه 75 و اين براي آن است که آن قضا، قضاي مقطعي بود و برای گروه خاص و اين قضايي که در پايان سوره مبارکه «زمر» است، قضاي کلّ و قضاي نهايي است که در صحنه قيامت آن قضاي نهايي اعلام مي شود.

اثبات دو مرحله ایبودننفخهصوربااستفادهازآيات
مطلب بعدي آن است که ظاهراً از آيات قرآن کريم بيش از دو نفخه برنمي آيد: يک نفخه است که همه از قبر برمي خيزند: ﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُمْ مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَی رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ﴾ [21]که زنده مي شوند، نفخه دوم[22] آن است که همه اينها براي محکمه و محاکمه احضار مي شوند که آن نفخه صور براي جمع کردن و حضور در محکمه است. امّا مسئله کساني که قبلاً در دنيا بودند و نفخه صور دميد؛ اينها قبلاً به وسيله «صَيحة»[23]«زَجرَة»[24]«صَاعقة» [25]و مانند آن رخت برمي بندند: ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ‌ءٌ عَظيمٌ﴾ [26]يا «صَيحة» است و مانند آن که تعبير قرآن کريم از آنها به نفخه «ثالثه» نيست، بلکه تعبير از آنها به عنوان «صَيحة» و «زَجرَة» و ﴿زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ﴾ و اينهاست. هرچه در دنيا باشد رخت برمي بندد، هيچ کس در دنيا نيست و همه وارد برزخ مي شوند. با نفخ اول همه از برزخ برمي خيزند و با نفخه دوم همه به صحنه قيامت و ساهره قيامت ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الاَْخِرِين ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلىَ‌ مِيقَاتِ يَوْمٍ مَّعْلُوم﴾، [27]در آن جا جمع مي شوند؛ هيچ کس نيست که اين سه مرحله را نداشته باشد؛ يعني دنيا، برزخ و قيامت.

طولاني يا کوتاه بودن توقف در دنيا، برزخ و قيامت
منتها حالا در طولاني بودن يا کوتاه بودن مدت مکث فرق مي کند. گاهي مي بينيم کسي در دوران کودکی رخت برمي بندد، خيلي در دنيا نمانده است و يک وقت هم مثل نوح(سلام الله عليه) هست که هزار سال عمر مي کند؛ نهصد و پنجاه سال را مسئول رهبري و نبوت است، بقيه هم همچنين!اين نهصد و پنجاه سالي که قرآن[28] دارد، مربوط به دوران نبوت اوست، نه عمر مبارک حضرت، عمر ايشان بيش از نهصد و پنجاه سال بود. پس يک وقت ممکن است که کسي هزار سال در دنيا بماند و گاهی هم ممکن است هزار روز يا هزار ساعت بماند. صحنه برزخ هم همين طور است که برای بعضي ها کم و برای بعضي ها زياد است؛ صحنه قيامت هم همين طور است که برای بعضي ها کم و برای بعضي ها زياد است. مردم در قيامت مي مانند، بعد ـ إن شاءالله ـ وارد بهشت مي شوند؛ اين قيامت به روزي که آن روز پنجاه هزار سال است تبيين شده است؛ ﴿فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾. [29]روزي که مقدار آن «أَلْفَ سَنَة» است، آن مطلب ديگر و جداست که ﴿يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ﴾؛[30]امّا کلّ قيامت پنجاه هزار سال است. وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) در جلسات خصوصي هم همين بحث هاي قرآني را داشتند و در مسجد هم بحث هاي قرآني را به صورت رسمي برگزار می کردند؛ در منزل کسي، يکي از شرکاي جلسه عرض کرد: «مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ» چه روز طولاني است؟ حضرت طبق اين نقل فرمود: «وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ»؛ قسم به ذاتي کسي که جانم در دست اوست، اين پنجاه هزار سال براي مؤمن به اندازه «صَلَاةٍ مَكْتُوبَة» [31]است؛ مثلاً به اندازه يک نماز چهار رکعتي است که حداکثر ده دقيقه طول می کشد. پنجاه هزار سال يک عدّه در ساهره معاد مي مانند، بعضي ها پنج دقيقه يا ده دقيقه هستند. غرض اين است که هيچ کس نيست که اين سه مقطع را طي نکند؛ يعني دنيا، برزخ و معاد؛ ولي در طول و قِصَر فرق مي کند. همان طوري که در دنيا بعضي هزار سال هستند و بعضي هزار ساعت، در صحنه برزخ هم بعضي طولاني هستند و بعضي کوتاه، در صحنه قيامت هم بعضي پنجاه هزار سال هستند و بعضي پنج، شش دقيقه می باشند. اين تفاوت ها هست! ولي هيچ کس نيست که اين سه مرحله را طي نکند.

چگونگی مدهوش بودن انسان در عالَم برزخ
پرسش: قبلاً فرموديد که انسان در برزخ مدهوش می شود نه بيهوش، مدهوشی در آن جا يعنی چه؟
پاسخ: مدهوش، يعني اينکه درک دارد، امّا به جاي ديگر توجه کرده است؛ مثل وجود مبارک حضرت امير وقتي تير را از پای حضرت بيرون مي کشند او مدهوش است، نه بيهوش. يک وقت است تيري به پاي کسي رفته و او را وارد اتاق عمل مي کنند که در ابتدا او را بيهوش مي کنند و تير را از پای او در مي آورند؛ امّا يک وقت است که کسی مانند وجود مبارک حضرت امير در حال سجده است و آن تير را از پاي ايشان درمي آورند، او حواسش جاي ديگر است، کاملاً با ذات اقدس الهي دارد مناجات مي کند، به هوش است، امّا او مدهوش است، حواس ايشان پيش پا نيست، حواس او پيش جان آفرين و جها ن آفرين است؛ اين مدهوشي با بيهوشي خيلي فرق مي کند؛ شخص بيهوش وضوي او باطل است و بعد بايد وضو بگيرد، امّا اين غرق عبادت است؛ اين حالت براي مدهوش ها پيش مي آيد، در جريان حضرت موساي کليم هم همين طور بود.

تفاوت همراهی بهشتيان با جهنّميان توسط فرشتگان
فرمود اينها با اين نفخه ها وارد صحنه معاد مي شوند و ذات اقدس الهي براي هر کسي مأموراني را هم فراهم کرده است؛ آنها که تبهکارند، اگر در دنيا درباره آنها فرمود: ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾، [32]در آخرت هم فرمود: ﴿وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمينَ إِلى‌ جَهَنَّمَ وِرْداً﴾؛ [33]يعني ما اينها را به طرف جهنّم «هِي» مي کنيم و اين جا هم که دارد ﴿وَ سيقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى‌ جَهَنَّمَ زُمَراً﴾، [34]نظير همان ﴿وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمينَ إِلى‌ جَهَنَّمَ وِرْداً﴾ است، براي اينکه ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعام﴾؛ [35]امّا اين ﴿سِيقَ﴾ که در آيه 73 براي مردان باتقوا نازل شده است، اين از قبيل ﴿وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمينَ﴾ نيست؛ فرشتگان اينها را پشت سر بدرقه مي کنند. اين چوپان پشت سر گوسفند است و او را «هِي» مي کند، فرشتگان پشت سر بهشتي ها هستند و آنها را بدرقه مي کنند، اين «سوق» با آن «سوق» خيلي فرق مي کند؛ اين يک نحوه بردن است و آن يک نحوه بردن است. نظر زمخشري در کشاف اين است که چون مؤمنين سواره وارد بهشت مي شوند ـ البته اين در بعضي از روايات ما هست که عدّه اي سواره هستند؛[36] ولی همه شايد اين طور نباشند، برخي ها سواره وارد مي شوند ـ فرشته هايي هستند که ممکن است مَرکب آنها را سوق دهند؛[37] اين تا حدودي مي تواند درست باشد؛ امّا همه بهشتي ها سواره وارد نمي شوند، گروه کمي هستند که آن جا سواره وارد مي شوند؛
بسا سوار که آنجا پياده خواهد شد ٭٭٭ بسا پياده که آنجا سوار خواهد بود
بسا امير که آنجا اسير خواهد شد ٭٭٭ بسا اسير که فرمانگذار خواهد بود[38]
حساب آن جا روشن نيست، امّا اين طور نيست که همه بهشتي ها سواره وارد شوند، بعضي ها سواره وارد مي شوند. اگر منظور نسبت به آنها باشد که اين تا حدودي درست است، چون مَرکب دارند و فرشته هايي هستند که مرکب ها را از پشت سر سوق مي دهند؛ امّا اگر بدرقه معنا شود، معناي خاص خودش را دارد که در هر دو حال درست است و اگر هم مَرکب داشته باشند، مرکب را آن «سوق» عفيفي که در «هِي» کردن حيوانات است، به آن معنا هم نيست.

بررسی دو نظريه در معنای آيه ﴿حَتَّی إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها﴾
در اين کلمه ﴿حَتَّی إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها﴾ دو نظر هست: يکي زمخشري و همراهانشان هستند که مي گويند جواب محذوف است[39] و ديگر گروه هايي هستند که مي گويند اين «اذا» شرطيه نيست که جواب بخواهد، بلکه «اذا» ظرفيه است؛ يعني حال است و اين ﴿وَ فُتِحَتْ﴾ واو، واو حاليه است؛ ﴿حَتَّی إِذا جاؤُها﴾ يعني در حالي نزديک بهشت مي شوند که ﴿وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها﴾. بنابراين براساس نظر اينها جزا محذوف نيست، امّا براساس حرفي که زمخشري و امثال زمخشري بيان داشتند و سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) بي ميل نيست که به اين تفسير عمل کند،[40] اين است که آن جزا محذوف است، گاهي شیء را براي عظمت و جلال و شکوه آن که به زبان نمي آيد حذف مي کنند، براساس آن معنا با سياق آيات هم هماهنگ تر است و ديگر «اذا» که قبلاً شرطيه بود، اين جا هم شرطيه است؛ جمله شرطيه بود، اين جا هم جمله شرطيه است؛ آن جا جواب مي خواهد، اين جا هم مي خواهد؛ ولي آن قدر مهم است که به زبان نمي آيد اين ﴿ما تَدْري نَفْسٌ﴾[41]و ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُن﴾ [42]همين است. مي گويند جزا آن قدر مهم است که کسي نمي داند چيست، خدا ذکر نکرده و براي عظمت و اهميت آن ذکر نمي کند که ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُن﴾.

معنای باز بودن درب بهشت و بسته بودن درب جهنّم
پرسش: ...؟پاسخ: نه، واو حاليه است؛ در حالي که درهاي بهشت مفتوح است، بهشت اصولاً «مُفَتِّحَةُ‌ الْأَبْوَاب» است؛ اين درب بهشت هميشه باز است، بيگانه که حق ورود ندارد و آشنا هم که خارج نمي شود. در بحث ديروز گذشت که باز بودن درب يک نحوه آزادي است و نعمت است. درب جهنّم هميشه بسته است، نه براي اينکه کسي نرود، چون هيچ کسي راغب نيست که به جهنم برود! و نه براي اينکه که کسي بيرون بيايد، چون کسي قدرت بيرون آمدن را ندارد، ﴿مُقَرَّنينَ فِي الْأَصْفادِ﴾؛ [43]يعني زنجيروار و زنجيري بسته اند و دارند مي سوزند، مگر جهنّمي آزاد است که بتواند حرکت کند؟! در دنيا اينها که گرفتار ضيق نفس بودند، گرفتار بخل بودند، گرفتار قبض بودند، گرفتار بستگي بودند، اين فشار در زندگي آنها هست و به صورت فشار قبر هم ظهور مي کند، به صورت فشار جهنم هم ظهور مي کند. اين طور نيست که حالا يک ميدان وسيعي به جهنمي بدهند و بگويند اين جا باش و بسوز! آن جا هم جايش تنگ است: ﴿مُقَرَّنينَ فِي الْأَصْفادِ﴾؛ اينها کنار هم هستند، بسته می باشند، زنجيري هستند و جايشان محدود است. آثار تنگ نظري همين است! آثر بخل همين است! آثار جمع کردن مال همين است! ﴿الَّذِي جَمَعَ مَالاً وَ عَدَّدَهُ ٭ يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾. [44]در مدار بسته زندگي کردن و به فکر ديگران نبودن همين است! اين فشار هنگام قبر هست، در برزخ هست، در جهنم هست، اين طور نيست که اين ﴿مُقَرَّنينَ فِي الْأَصْفادِ﴾ به اينها اجازه بدهد که اينها پر و بالي در بياورند؛ امّا با اين حال ﴿في‌ عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ﴾ [45]که بحث آن قبلاً گذشت؛ يعني درهاي جهنم کاملاً پشت بند عمودي دارند و کسي قدرت بازکردن ندارد.
پرسش: همين آيه ﴿وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها﴾ دلالت دارد که درب بهشت هم بسته است؟
پاسخ: حال است، نه اينکه بسته است؛ در حالي که درها باز است؛ آن جا شرط و جزاست ﴿حَتَّی إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها﴾ حال نيست، واو حاليه ندارد. آن جا وقتي آمدند، درب هاي جهنم را باز مي کنند؛ مثل درب زندان، درب زندان که هميشه باز نيست، درب زندان بسته است و هيچ کس هم از بيرون ميل ندارد که برود زندان، و زندانيان دروني هم قدرت بيرون آمدن را ندارند، چون آن جا بسته است. بنابراين بسته بودن درب، خودش عذابي است فوق عذاب ديگر، چه اينکه باز بودن درب هاي بهشت نعمتي فوق نعمت هاي ديگر است.

تفاوت تکلّم بهشتيان و دوزخيان با يکديگر
﴿وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدين﴾ که فرشته ها اينها را با احترام وارد بهشت مي کنند؛ حالا اين بهشتي ها يک حرفي دارند و جهنمي ها هم يک حرفي دارند؛ حرف جهنمي ها در سوره مبارکه «سبأ» يا «اعراف» آن جاها آمده است که اينها وقتي وارد دوزخ شدند يکديگر را لعن مي کنند: ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾؛[46]امت که مي آيد، امت که يک فرد نيست؛ يعني گروه گروه مي آيند. «زمر» هم همين طور است، «زمر» جمع «زُمره» است و به يک گروه، دسته و به يک فوج «زُمره» نمي گويند، به آن فوجي که مسبوق و ملحوق به فوج ديگر است «زمره» مي گويند؛ اگر يک گروه باشد مي گويند «فوج» يا گروه؛ امّا اگر گروه گروه باشد، مي گويند «زُمَر». «زُمره» آن فوجِ تک را نمي گويند، فوجي که مسبوق و ملحوق باشد را می گويند؛ لذا ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ﴾؛ يعنی امم فراواني وارد دوزخ مي شوند، ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾؛ حرف هايشان اين است که تو باعث شدي! آن ديگری مي گويند تو باعث شدي! آن مي گويد تو زمينه را فراهم کردي و او مي گويد که تو زمينه را فراهم کردي. حرف هاي ديگرشان اين است که ﴿رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبيلا ٭ رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذاب﴾؛[47]حرف هايشان همين درگيري و بدگفتن به يکديگر و تبرّي از رهبران کفر و مانند آن است؛ اما وقتي بهشتي ها وارد صحنه بهشت مي شوند، اين چنين مي گويند: ﴿وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي صَدَقَنا وَعدّه﴾؛ خدا را شکر مي کنيم که به وعدّه خود عمل کرد ﴿وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ﴾.

بهشت ميراث خليفة اللّهیشدنانسان ها
در قرآن کريم سخن از اين است که هر کسي کار خوب کند، ما به او پاداش مي دهيم و جزا در آيات فرواني مطرح است. آنهايي که «خَوْفاً مِنَ‌ النَّار» کار کردند جزا مي گيرند آنهايي که «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» [48]کار کردند جزا مي بينند امّا آنهايي «حُبّاً لِلَّهِ» [49]و «شکراً لله» که طريقه ابرار باشد کار کردند، آنها ارث مي برند؛ آنها مي فهمند که خود اين کارها نعمت الهي بود و با هدايت الهي انجام شد، خودشان را صاحب کار نمي دانند که ما کار کرديم و بهشت به ما دادند؛ اين برای آن طبقه اي است که يا «خَوْفاً مِنَ‌ النَّار» کار کردند يا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» کار کردند؛ امّا آنهايي که «حُبّاً لِلَّهِ» کار کردند، آنها عبادت نکردند که به بهشت بروند يا از جهنم برهند، اينها عبادت کردند که قُرب الهي نصيب آنها شود؛ وقتي قرب الهي نصيبشان شد، «خليفة الله» مي شوند؛ وقتي «خليفة الله» شدند، بهشت به آنها ارث مي رسد و بهشت جزاي عمل نيست. تعبير قرآن درباره خيلي ها اين است که ما جزاي عملشان را داديم که درست هم است؛ امّا درباره خواص اين است که اينها بهشت را به ارث بردند. مستحضريد و در کتاب هاي فقهي عنايت کرديد، مخصوصاً در بخش هاي مکاسب محرّمه که انسان وقتي کسب مي کند يا پول را در مقابل کالا مي دهد و چيزي مي خرد که اين مي شود «بيع» و «صلح» و مانند آن؛ يک وقت پول را در قبال خدمات و کار مي دهد، کسي را اجير مي کند و اجرتي را در قبال کار او مي دهد. اين دو قسم در مکاسب محرّمه مطرح است؛ کسبي حرام است که يا کالا حرام باشد، مثل أعيان نجسه، مانند خمر و خنزير و اينها يا کار حرام باشد مانند سِحر و شعبده و معونت به ظالم و مانند آن که اول تا آخر مکاسب محرّمه براساس اين دو عنصر محوري است. اما در ارث سخن از تبديل مال به مال نيست، ثمني در قبال مثمني قرار بگيرد نيست، اجرتي در مقابل کار قرار بگيرد نيست؛ تبديل در حوزه مال نيست، تبديل در حوزه مالک است؛ در ارث مالک به جاي مالک مي نشيند، نه اينکه مال به جاي مال بنشيند. در دنيا وقتي مورِّث مي ميرد؛ مثلاً پدر مي ميرد، پسر به جاي پدر مي نشيند و مال سرجايش محفوظ است. کاري که قبلاً پدر مي کرد هم اکنون پسر مي کند؛ قبلاً مورِّث مي کرد، هم اکنون وارث مي کند؛ قبلاً کارها را ذات اقدس الهي خودش انجام مي داد، الآن توسط خليفه او انجام مي گيرد، اين خيلي فرق است! ميراث جنّت چيز ديگري است و به هر کسي هم به عنوان ميراث به او نمي رسد. اينها خواص اصحاب قيامت هستند که حالا ارث بردند نه کسب؛ الآن کسي که وارد بازار مي شود، مالي کسب مي کند، تلاش و کوشش مي کند و مالی به دست مي آورد؛ امّا اگر پدري رحلت کرد و پسر مالي به دست آورد، از او سؤال نمي کنند که چگونه شد که تو اين مال را به دست آوردي! اين يک نوع پيوند لازم است و اينکه کسب نيست. وارث که اين مال را کسب نکرده، وارث با آن مورِّث پيوند داشت؛ تلاش و کوشش اينها اين بود که با خدا پيوند داشته باشند، همين! با خدا پيوند داشتن غير از اين است که من دستور او را عمل مي کنم که جهنم نروم يا بهشت بروم! اين محبّت و دوستي خدا همين است که انسان ﴿حُبّاً لِلَّهِ﴾[50]اين کار را کند. مگر کسي وارد منزل دوست خود مي شود، به اين فکر است که قدري ميوه در آن جا مصرف کند؟! اصلاً به اين فکر نيست! مشتاق دوست و برادرش است؛ برادر خود را سالياني نديد و الآن مي خواهد او را ببيند، محبّت چيز ديگري است. آنهايي که ﴿حُبّاً لِلَّهِ﴾ عمل مي کنند ﴿يَرِثُونَ الْفِرْدَوْس﴾ [51]که در سوره مبارکه «مؤمنون» گذشت همين بود که اينها جنّت را ارث مي برند، گرچه در بعضي از روايات آمده است که خداي سبحان براي هر کسي بهشتي را مشخص کرده است و جهنمي ها را که به دستور الهي عمل نمي کنند و به جهنم مي برند، جاي آنها را بهشتي ها ارث مي برند، اين حرف هاي مياني است؛ ولي حرف هاي برتر آن است که کسي که محبّ و خليفه خداست، بهشت را از ذات اقدس الهي ارث مي برد و بدون تفويض، مالک به جاي مالک مي نشيند. اينکه در روايات باب بهشت نقل کردند که نامه اي از طرف ذات اقدس الهي به بهشتيان مي آيد که بنده من! اطاعت کردي الآن وارث من هستي و همان طوري که من با ﴿كُنْ فَيَكُون﴾[52]جهان را اداره مي کنم، تو هم با ﴿كُنْ فَيَكُون﴾ در بهشت زندگي کن.
پرسش: «خليفة الله» در دنيا از ازل چنين بوده؟
پاسخ: بله، لذا فرمود: ﴿أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُون﴾ [53]همين طور است، در زمين هم همين طور است؛ «اليوم» وجود مبارک حضرت هم همين طور است، چون معناي خليفه همين است و الآن هم وجود مبارک حضرت که مصداق کامل ﴿أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُون﴾ همين است. در بهشت شفاف تر و روشن تر است که نامه اي به دست بهشتيان مي رسد، حالا اين ولو سند نداشته باشد و نامه اي هم نباشد، مطلب حق است که در بهشت بهشتيان با ﴿كُنْ فَيَكُون﴾ کار مي کنند؛ يعني اراده مي کنند که ميوه اي حاضر شود، اين طور نيست که بروند در باغ ميوه بچينند! ﴿دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين﴾ [54]اينها اگر آبي، ميوه اي و آب کوثري لازم داشتند احتياج خودشان را حس مي کنند، يک؛ نزاهت ذات اقدس الهي را مي فهمند، دو؛ او را تسبيح مي کنند، سه؛ همين که گفتند: ﴿سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ﴾، آن ميوه يا آن آب براي آنها حاصل مي شود، ﴿دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ﴾ و نسبت به ديگر ﴿تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين﴾؛ آخر دعوا غير از اول دعواست، اينجا که فرمود: ﴿وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي صَدَقَنا وَعدّه وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْض﴾ اين طليعه امر است؛ يعني بهشت را به ما ارث داد ﴿نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاء﴾؛ هرجا بخواهيم به سر مي بريم، برخلاف جهنمي ها که در جاي محدودي ﴿مُقَرَّنينَ فِي الْأَصْفادِ﴾ هستند.
پرسش: اين ﴿وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا﴾ لازم نمی شود که تخصيص اکثر بخورد؟
پاسخ: نه، اين تخصيصِ عامي نيست؛ يک وقت ما عامي داريم، بعد تخصيص مي دهيم که اين مي شود تخصيص اکثر؛ عامي در اين جا نيست و اصلاً قضيه، «قضيةٌ خاصه» است؛ اينهايي که ﴿حُبّاً لِلَّهِ﴾ عمل کردند، مي گويند ﴿وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاء﴾. آن وقت اين عاملين اين جا، غير از عاملين جاي ديگر هستند؛ آنهايي که عاملين هستند، کسب مي کنند ﴿بِما كَسَبَت﴾، ﴿بِما كَسَبُوا﴾چنين چيزي دارد اين «علم الدراسة» است و کسب است، آن عمل کسب است که جزاي آن هم در بهشت است؛ امّا اين عمل پيوند است، انسان مي کوشد با خدا رابطه برقرار کند. عمل دو قسم است: يک وقت است عمل مي کند «خَوْفاً مِنَ‌ النَّار» يا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» به او بهشت مي دهند، يک وقت است عمل مي کند ﴿حُبّاً لِلَّهِ﴾ به «شَوْقاً لله»، اين هم عمل است؛ امّا پاداش اين عمل ارث است و پاداش آن عمل کسب است، هر کسي را برابر عمل خودش پاداش عطا مي کنند: ﴿فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلين﴾.
آن وقت در پايان سوره مبارکه «زمر» به وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم» خطاب کرد و فرمود تو مي بيني که فرشته ها که حاملان عرش بودند؛ ما قبلاً گفتيم که فرشتگان حاملان عرش هستند و عرش الهي را آنها دارند اداره مي کنند: ﴿وَ تَرَی الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْش﴾، اين بخش پاياني سوره مبارکه «زمر» با بخش هاي آينده سوره مبارکه «غافر»؛ يعني آيه هفت که دارد: ﴿الَّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ﴾ هماهنگ است که ـ إن شاءالله ـ آيه هفت سوره مبارک «غافر» که رسيديم معلوم مي شود با اين آيه پاياني سوره «زمر» هماهنگ است. ﴿وَ تَرَی الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْش﴾، چون اينها مجريان دستور الهي می باشند؛ ذات اقدس الهی در مقام فرمانروايي ﴿اسْتَوی‌ عَلَی الْعَرْش﴾[55]است، اين ملائکه که «حافين» حول عرش می باشند ﴿يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِم﴾؛ دائماً تسبيح مي کنند ﴿وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ﴾، اين ﴿قُضِيَ﴾ يک داوري نهايي است و غير از آن ﴿وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ﴾ که در آيه 69 همين سوره گذشت می باشد، آن بين افراد بود و اين در کلّ نظام است؛ قضايي است که درباره فرشته ها هم هست، درباره انبيا و اوليا هم هست؛ اين قضاي مطلق است که تکرار آن قضاي آيه سوره 69 نخواهد بود، ﴿وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قيل﴾ حالا گوينده کيست؟ خود خدا يا رسول خداست ﴿وَ قيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين﴾.


[38]ديوان سعدی، قصيده23.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo