درس تفسیر آیت الله جوادی
93/10/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 68 تا 70 سوره زمر
﴿وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الأرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَ مَن فِي الأرْضِ إِلاّ مَن شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ (۶۸) وَ أَشْرَقَتِ الأرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَ وُضِعَ الْكِتَابُ وَجِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ (۶۹) وَ وُفِّيَتْ كلُ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا يَفْعَلُون﴾(70)
تبيين چگونگي جمع بين توکل و کرامت نفس
در بخش پاياني سوره مبارکه «زمر» که در مکه نازل شد، عصاره مسائل مبدأ و معاد را تبيين ميفرمايد. آنچه مربوط به مسائل سابق بود، عنوان توکل است، ممکن است کسي متوکّل باشد، اما سعي نکند که کرامت خودش را حفظ کند و اگر کسي به مقام جمع رسيد، در ضمن اينکه توکل او محفوظ است، از کرامت خود صرف نظر نميکند؛ ميگويد من توکل کردم به خدا و همه اسباب و علل در اختيار اوست، خداي سبحان همه نيازهاي ما را ميتواند رفع کند و آنچه در جهان هست، سپاه و ستاد الهي است؛ ميتواند با دست من، مشکل مرا حل کند يا ميتواند به دست فرشته يا انسان ديگر مشکل مرا حل کند؛ ولي اگر مشکل مرا به دست من حل کند، من از خدا اين را هم طلب ميکنم كه اين با توحيد و با توکل هماهنگ است، امّا با کرامت نفس اينطور است؛ همين خواسته را انبيا هم داشتند، توکل ميکردند و ميخواستند خداي سبحان حوايج آنها را برآورده کند، امّا نه به دست ديگران، بلکه به دست خود آنها، چون خود آنها اين مطلب را فرمودند: «وَ إِن استَطَعتَ أَلا يَکُونَ بَينِکَ وَ بَينَ اللهِ ذُو نِعمَة فَافعَل» [1]اگر توانستي کاري کني که بين تو و بين خدا وليّ نعمتي فاصله نباشد يعني بلاواسطه از خود خداي سبحان بخواهي که خدا با دست تو مشکل تو را حل کند، اين کار را انجام بده!
پرسش: اگر طوری شد که نتوانستيم، مثلاً ؟
پاسخ: اگر نتوانست خداي سبحان شفا عطا کند که بتواند، علل و اسباب هم در اختيار اوست. غرض اين است که خواستن شفا هم جزء کرامت است و با توکل منافات ندارد. معناي توکل اين نيست که ديگري مشکل آدم را حل کند، معناي توکل اين است که خدايا اگر مصلحت دانستي خود مرا شفا بده و مشکل مرا هم به دست خود من هم حل کن تا با روايات ديگر هم هماهنگ باشد، همين ائمه(عليهم السلام) انبيا(عليهم السلام) اينها متوکل بودند، يک؛ خواسته هم داشتند، دو؛ اما منتظر نبودند که مشکل آنها به دست ديگري حل شود، سه.
نيازمندي مخلوقات دليل بر خالقيت خداي سبحان
در بخش پاياني فرمود: ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْء﴾[2]هرچه که مصداق شیء است مخلوق خداست، براي اينکه فقير است، ممکن است و نيازمند است. خلقت با حدوث ضروري نيست، اگر منظور حدوث ذاتي باشد، البته هر مخلوقي ذاتاً حادث است؛ اما اگر منظور حادث زماني باشد، موجودات مادي، حادث زماني هستند، چون متزمن هستند؛ اما موجودات مجرد، مثل ارواح انبيا، مقام نبوت، ولايت، امامت و عصمت اينها امر مادي و زماني نيستند تا بگوييم حادث زماني هستند، فقط حادث ذاتي می باشند، فقير محض و ممکن صِرف هستند و مانند آن.
تفاوت ديدگاه معتزله وحکمای اماميه در مورد فعل خدا سبحان
مطلب دوم آن است که بر اساس قدرت نامتناهيِ ذات اقدس الهي که همه موجودات در قبضه اوست، چون قدرت او نامتناهي است و نظام عليّت حق است حرف معتزله که ميگفتند بر خدا لازم است ـ معاذ الله ـ که چنين کاري کند، اين صحيح نيست. «يجب علي الله»اي که از معتزله نقل شد درست نيست، «يجب عن الله»اي که حکماي اماميه ميگويند، حق است؛ يعني ذات اقدس الهي حتماً اين کار را ميکند، نه حتماً بايد بکند. ما يقين داريم بهشتي هست، انبيايي هستند، مؤمنيني هستند و يقين داريم خدا انبيا و مؤمنين را به جهنم نميبرد، نه اينکه محکوم است به اينکه نبرد، «يجب عن الله» است، نه «يجب علي الله»؛ «يمتنع عن الله» است، نه «يمتنع علي الله». يک قانون نوشتهاي ـ معاذ الله ـ ما در خارج داشته باشيم که اين قانون بر خدا حکومت کند، محال است. حرف حکماي اماميه اين است که يقيناً خدا انبيا و مؤمنين را به جهنم نميبرد، نه اينکه بايد نبرد، قانوني ما داشته باشيم که حاکم بر «الله» باشد؛ اگر قانوني داشته باشيم بالأخره فعل اوست و فعل او که بر او حاکم نيست. بنابراين بين «يجب علي الله»اي که به معتزله منسوب است و بين «يجب عن الله»اي که حکماي اماميه ميگويند فرق است، بين «يمتنع علي الله»اي که به معتزله منسوب است و «يمتنع عن الله»اي که حکماي اماميه ميگويند، فرق است و اينها مطلب ديگري است؛ لذا ذات اقدس الهي فاعل موجِب است، نه فاعل موجَب؛ ضروري هم است، منتها ضرورت آن «من الله» است، نه «علي الله»؛ اين درباره ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْء﴾ و مانند آن بود.
تبيين معناي سنت حسنه و ترغيب دين به ايجاد آن
اما حالا سؤالي که مربوط به سنّتهاست بيان ميشود؛ گاهي به ما دو چيز دستور دادند: يکي اجتهاد در مسائل فقهي است که آن روشمند است، بايد ساليان متمادي، انسان روشمندانه زحمت بکشد تا حُکم الهي را به دست بياورد. يکي هم ترغيب به اجتهاد در مسائل سياسي و اجتماعي و مانند آن است که آمده است: «مَن سَنَّ سِنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ أَجرُهَا و أَجرُ مَن عَمِلَ بِهَا»؛[3]اگر کسي سنّت حسنهاي را ايجاد کند كذا و كذا ؛ سنّت حسنه آن است که با قواعد کلّي دين مطابقت دارد، يک؛ شواهدي هم تأييد کند که اين مرضي خدا و اهل بيت است، دو؛ نص خاصي هم نداريم، اين سه؛ انسان اقدام ميکند و بهرهبرداري ميکند، چهار؛ درباره مسجد دستور خاص داريم، اما در مورد حسينيه و سقاخانه، اينها در هيچ آيه و روايتي نيامده؛ ولي سنّت، سنّت حسنه است، هفته وحدت سنّت حسنه است، دهه کرامت سنّت حسنه است، دهه ولايت ذي حجّه سنّت حسنه است، کسي نميخواهد بگويد اينها در اسلام وارد شده است. اين «مَن سَنَّ سُنَّةً حَسَنَه» ما را ترغيب ميکند كه مجتهد در مسائل سياسي و اجتماعي باشيم و ببينيم كه چه چيزي را بنيانگذاري كنيم! در مسائل عبادي اين هفتهها و دهههاي يادشده، جزء سنن ماست؛ در مسائل زندگي ميگويند كه از 15 اسفند الي 22 اسفند هفته درختکاري است؛ هم دين به ما دستور زندگي داد و هم دستور بندگي داد كه چگونه زندگي کنيم، رواياتي که درباره چگونه زندگي کردن، تميز نگه داشتن کوي و برزن، تميز نگه داشتن فضاي محيط وجود دارد براي همين است. وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) آن امور ششگانه را براي همين فرمود: سه امر است که فرمود فقيه ميخواهيم اميرِ خيّرِ مطاع ميخواهيم، طبيبِ بصيرِ ثقه ميخواهيم که مربوط به مسائل عبادي و مانند آن است؛ سه امري است مربوط به محيط زيست و فضاي زيست و زندگي سالم كه فرمود: هر جا ميخواهي زندگي کنيد ـ چه شهر و چه روستا ـ بايد مواظب باشيد كه اين سه اصل را حفظ کنيد: « لَا تَطِيبُ السُّكْنَى إِلَّا بِثَلَاثٍ الْهَوَاءِ الطَّيِّبِ وَ الْمَاءِ الْغَزِيرِ الْعَذْبِ وَ الْأَرْضِ الْخَوَّارَة» [4]جايي زندگي کنيد که زمين کشاورزي باشد، هواي سالم داشته باشد، آب فراوان داشته باشد؛ اينها راه زندگي است که به ما گفتند و آن هم راه بندگي است كه به ما گفتند. آن وقت انسان براي درختکاري و مانند آن، روز يا هفتهاي را اختصاص ميدهد، اين ميشود سنّت حسنه؛ ما را ترغيب کردهاند که اين کار را انجام دهيد، يک روش خوب و يک سنّت خوبي داشته باشيد.سنّت سيّئه، مثل چهارشنبهسوري و مانند آن، حساب خاص خودش را دارد.
سلام دادن به ائمه معصومين بعد از نماز يکي از مصاديق سنت حسنه
در جريان سلام دادن به ائمه(عليهم السلام) هم همين است. ما يک بخش منصوص داريم و يک بخش سنّت؛ بخش منصوص، همين زيارتهاي وارد شده است كه يا از راه دور است يا از راه نزديک است. بخشهايي که جزء سنّت است؛ يعني «مَن سَنَّ سُنَّةً حَسَنَة» است، نه جزء منصوصات، مثل اينکه انسان بعد از نماز، چهارده معصوم را سلام دهد، براي اينکه محل ابتلاي ماست. اولين چيزي که در قبر بعد از مسئله توحيد و نبوت و اينها از ما سؤال ميکنند، ميگويند امام تو کيست؟ امام اول تو کيست؟ امام دوم تو کيست؟ اينها سؤال اوليّه است، سؤال بعدها نيست؛ يعني سؤال اوّل قبر است. مرحوم ابن طاووس(رضوان الله عليه)، اسامي چهارده معصوم(سلام الله عليهما) را بر روي انگشتري حک کرد، بعد وصيت کرده که من مُردم، اين را در قبر لاي دهان من بگذاريد که جواب من نقد باشد. اينها سنّت حسنه درست ميکنند، ميگويد حالا که نماز خواندي، ميخواهي سلام دهي، چرا حالا به سه طرف كه نصّي ندارد باشد؟! آن سه هم سنّت است! آن هم رجائاً و تبرکاً فضيلت دارد، اين هم رجائاً و تبرکاً است، هيچکدام منصوص نيست؛ ولي کاري انجام دهيد که آينده جواب نقد بتوانيد داشته باشيد.اينها مربوط به سؤالهاي است که مطرح شد.
علت تعبير متفاوت آيات ازعناوين نفخهٴ صور
بعد فرمود جريان مبدأ اين چنين است؛ جريان قيامت که بخواهد شروع شود، اين «تاء» «قبضة»، «تاء» وحدت است، مثل «تمر و تمرة»؛ فرمود يک مشت كه خداي سبحان بگيرد کلّ «أرض» را جمع ميکند. اين که فرمود: ﴿جَميعَاً﴾، يک؛ «قبضُهُ» نه ﴿قَبْضَتُهُ﴾، دو؛ يعنی مجموعه زمين در يک مشت و قبض اوست، اينچنين نيست که ذات اقدس الهي براي او قدرت فراواني صَرف کند، با اينکه «کِلتَا يَدَيهِ يَمِين»، [5]با اينکه منزه از جارحه است، با اينکه طبق بيان نوراني حضرت امير در نهج البلاغه فرمود: «فَاعِلٌ لابِمَعنَی الحَرکَات و الآلة» [6]با ابزار کار نميکند، با دست و پا کار نميکند و با اراده کار ميکند، اراده او اين است كه زمين را جمع کرده، ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِهِ﴾ کلّ مجموعه آسمانها و زمين را هم جمع کرده، در اين صحنه نفخه پيدا ميشود؛ حالا از اين نفخه، گاهي: ﴿نُقِرَ فِي النَّاقُورِ﴾ [7]آمده گاهي «صاخة» [8]آمده، گاهي «صيحه» [9]آمده، گاهي «زَجرَة» [10]آمده و گاهي «نفخه» [11]آمده است؛ مناسبتهايي که اين کار به همراه دارد، طبق اين مناسبتها، اين کار در پنج شش آيه نام گذاري شده است؛ بعضيها به نفخه و بعضيها هم به صيحه كه فرمود ما با يک تَشَر همه را از بين ميبريم، با يک تَشَر همه را زنده مي کنيم، با يک صيحه و با يک فرياد؛ با يک صدا و با يک صيحه همه را خاموش ميکنيم؛ وقتي همه را خاموش کردند، آن وقت نوبت به روشن شدن ميرسد.
توجيه علامه مجلسی از فاصله چهل ساله بين نفخه اول و دوم
در روايت دارد که چهل سال بين نفخ اول و نفخ دوم فاصله است.نفخه اول که شد مجموع آسمان و زمين بساط آنها گرفته ميشود؛ وقتي بساط آسمان و زمين برچيده شد، نه زميني است که به دور خود بگردد تا شب و روز پيدا شود، نه شمسي است که زمين به دور او بگردد و سال پيدا شود؛ اين چهل سال کجاست؟ اين «اربعين سنة» کجاست؟ خدا مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) را غريق رحمت کند! ايشان در بحار به زحمت افتاد، در «السماء و العالَم» ـ اگر بخواهيد مفسّر شويد تحقيقي درس بخوانيد عالِم شويد حتماً اين «السماء و العالَم» مرحوم مجلسي را مطالعه کنيد ـ در فاصله بين نفخ اول و دوم که فرمود: چهل سال است را ببينيد كه آن بزرگوار چگونه توجيه ميکند. آن روزها حاکم بر جوّ مسئله هيأت و نجوم، همان هيأت بطلميوسي بود، براساس هيأت بطلميوسي، آن «فلک الافلاک»؛ يعني فلک نهم، آن ميگردد و با گردش آن شب و روز پيدا ميشود و اين هشت فلک در دور او هستند و به همراه او ميگردند؛ شب و روز را آن «فلك الافلاك»توليد ميکند. اصل فلک که به هم خورد، فلکي در کار نيست، فلک هشتمي در کار نيست، فلک هفتمي در کار نيست؛ آن روزها يک چيز «متلقّی بالقبول» بود. حرفهاي هيأت بطلميوسي هم در فلسفه و کلام آمده، هم متکلمين ما اين حرف را داشتند، هم حُکما اين حرف را داشتند و هم محدّثين ما اين حرف را داشتند. مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) ميفرمايد که شايد آن «فلک الافلاک» از بين نرود، آن حرکت کند و بعد شب و روز پيدا شود، سال و ماه پيدا شود؛ چارهاي براي توجيه کردن نبود و امروز هم اگر ما بخواهيم كه بعضي از مسائل را به سال و ماه توجيه کنيم، با فرضيههاي امروز توجيه ميکنيم، اينچنين نيست که حالا حکما يا متکلمين برابر هم باشند، چون مسئله، مسئله فلسفی يا کلامي که نيست، مسئله، مسئله هيأت و نجوم است که با عاريه به کلام و فلسفه راه پيدا کرده و اينجا هم با عاريه به حديث راه پيدا کرده است. اين «اربعين» را بايد معنا کرد که «اربعين»؛ يعني چه؟ وگرنه شمس و قمري در کار نيست، «فلک الافلاک» و فلک ثامن و مانند آن در کار نيست، اصل آن در کار نيست، چه اينکه فرع آن بماند و ظاهر «مطويات» اين است که همه اينها از بين ميرود.
پرسش: هر ماده ای خودش زمان مند نيست؟
پاسخ: هر ماده ای زمانمند است، اما چيزي که ماده ندارد، مثل نبوت، عصمت، ولايت اين زمان ندارد. اصل عالَم ماده حادث است ذاتاً و زماناً، چون خود ماده سيّال است؛ اما موجودي است که مادي نيست، ماده ندارد، مثل عصمت، ولايت، نبوت، اينها که مقام اعتباري نيست. اگر چيزي مادي يا مُدّي بود اين بذاته حادث زماني است؛ يعني سيال است، اين بقا ندارد، چه رسد به قِدَم. موجودي که مادي است، مُدّه دارد و ماده دارد، اين ذاتاً زماني است، اين بقا ندارد، فضلاً از قِدَم. اما موجودي که مادي نيست، ماده ندارد، مدّت ندارد، مثل اين مقامات ياد شده؛ اينها که مقامات اعتباري نيست. يک وقت است که فلان شخص به فلان مقام رسيده است، مدير فلان مدرسه است يا وزير فلان جاست يا وکيل فلان جاست، اينها مقامات اعتباري است که گاهي هست و گاهي نيست؛ اما مقام عصمت، اعجاز، نبوت و مقام ولايت که اعتباري نيست، اين مقامات، نه زميني است نه زماني؛ بنابراين اينها ثابت هستند، نه ساکن. از اين طرف، ذات اقدس الهي برابر «کُلُّ مَنِّهِ قَديمٌ»، «دَائِمُ الفِيضِ عَلَي البَرِيَّه» و «دَائِمُ الفَضلِ عَلَي البَرِيَّه»،[12]از اين طرف او «دائم الفيض» است؛ اما عالَم حادث است، براي اينکه مادي است، براي اينکه بقا ندارد، فضلاً از اينکه قديم باشد. اين شعر حکيم سبزواري هم، جمع بين دو مطلب است، فرمود:
فالفيض منه دائم متّصل ٭٭٭ و المستفيض داثر و زائل[13]
از اين طرف «کُلُّ مَنِّهِ قَديمٌ» درباره گذشته و «دَائِمُ الفَضلِ» است، درباره گذشته و حال و «دَائِمُ الفِيضِ» است، درباره گذشته و حال و از طرف آينده هم که اختلافي بين احدي نيست؛ وقتي انسان وارد بهشت شد، ديگر عطاي ﴿غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾[14] است و هيچ انقطاعي نيست، ابديت را همه پذيرفتند، اختلافي اگر هست، در ازليّت است؛ اگر در ازل مثل ابد فيض خدا دائمي باشد، با قدرت الهي منافاتي ندارد. قدرت الهي ميتواند فيض ابدي داشته باشد، چه اينکه درباره «آينده» اين اتفاقي است و کسي اختلاف نکرده، بهشت و ارواح مؤمنين و خود مؤمنين و اجساد و ابدان آنها براي ابد هست. فرمود اين نفخ صور که شده، اگر کسي فرضاً در زمين باشد و هنوز نمرده باشد، با اين نفخ صور ميميرد؛ اما وقتي همزمان زمين برچيده شد و آسمانها در هم پيچيده شد، کسي در زمين نيست تا اينکه بخواهد با اين نفخه صور بميرد. اگر کسي فرضاً بود با نفخ صور ميميرد؛ منتها اين مرگ براي افرادي است که به مقام شهادت يا ولايت و اينها نرسيدند. روايتي که مرحوم نراقي(رضوان الله عليه) نقل ميکند بعضي ديگران هم نقل کردند. ارواحاين ﴿إِلاَّ مَن شَاءَ اللَّه﴾ تنها فرشتگان حامل عرش نيستند، ارواح انبيا و اوليا و شهدا(رضوان الله عليهم) مستثنا هستند، اينها زنده اند، اينها زنده از دنيا وارد برزخ مي شوند، زنده از برزخ وارد صحنه قيامت مي شوند. درباره خيلي ها شما در اين روايات قبل ملاحظه کرديد، دارد که وقتي سؤال و جواب مي شود،می گويند: «نَم»؛ [15]اين «نَم» فعل امر است از «نَامَ يَنَامُ»، «نَم»؛ يعني بخواب، حالا «نَم قليل العين» است يا مثلاً ـ خداي ناکرده ـ با عذاب مي خوابد؛ بعضي ها خواب هستند، وقتي هم برخاستند، مي گويند: ﴿مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا﴾؛[16] «مرقد»؛ يعني محل خواب و آن بستر خواب، «رقود»؛ يعني خواب ﴿تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَ هُمْ رُقُود﴾، [17]چون اصحاب کهف خواب بودند. «رَاقِد»؛ يعني نائم و مرقَد؛ يعني منام، ﴿تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَ هُمْ رُقُود﴾؛ اينها وقتي که وارد صحنه مي شوند مي گويند: ﴿مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا﴾ آن وقت به آنها مي گويند که نوم و مانند نوم نبود، ساليان متمادي شما در برزخ بوديد. يک عدّه هستند که بيدار و زنده از دنيا وارد برزخ مي شوند و با اينكه مردهاند، زنده و بيدار از برزخ وارد صحنه قيامت مي شوند؛ اينکه درباره شهدا فرمود: ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياء﴾[18]بالاتر از شهدا، ائمه(عليهم السلام) هستند، اينها هم يقيناً زنده وارد مي شوند. پس اين ﴿إِلاَّ مَن شَاءَ اللَّه﴾ اختصاصي به حاملان عرش ندارد، کساني که در حدّ عصمت و امامت هستند «بالاصالة» و شاگردان ملحق به اينها، مثل شهدا و صلحا و صديقين البته با حفظ درجات و مراتب؛ ممکن است به تبع اينها هم زنده باشند، اينها زنده وارد برزخ مي شوند و زنده از برزخ وارد قيامت مي شوند: ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْن﴾ [19]ديگر برای اينها نيست، اينها ﴿لا يَذُوقُونَ فيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولى﴾ [20]ممکن است كه نسبت به بعضي باشد، اينها هميشه زنده اند، وقتي که حيّ شد: ﴿اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُم﴾ [21]کسي به اين حيات بار يافت ديگر نمي ميرد، آن بدن است که مي ميرد و دوباره برمي گردد، اينطور نيست که روح بتواند بميرد. درباره خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) وارد شد که «تَنَامُ عَينِي وَ لا يَنَامُ قَلبِي»، [22]در ذيل اين درباره بعضي از مؤمنين هم آمده است که روح پاک مؤمن هم نمي خوابد؛ يعني چشم او مي خوابد؛ ولي قلب او بيدار است، اين رؤياهاي صادقه همين است، اگر روح هم بخوابد يا خواب نمي بيند يا ﴿أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ﴾[23] گير او مي آيد؛ اما معناي رؤياي صادقه اين است که با حقايق خارج در ارتباط است، آن کسي که با حقايق خارج در ارتباط است و رؤياي صادقه دارد، پس معلوم مي شود نخوابيد؛ آنکه مي خوابد يا ﴿أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ﴾ مي بيند يا هيچ خبري نيست.
پس در نفخه اول اينطور است. از نفخه اول گاهي به نفخ، گاهي به ﴿إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَة﴾ [24]گاهي به ﴿نُقِرَ فِي النَّاقُور﴾ گاهي به ﴿الصَّاخَّةُ﴾، گاهي ﴿زَجْرَةٌ﴾ به عناوين گوناگون در چند طايفه از آيات ياد شده است. حالا بين نفخه اول و نفخه دوم چقدر فاصله شد، آن فاصله بايد فاصله درجاتي باشد، به اين معنا که زمان و زمين هم، بساط آن برچيده شد، چه فاصله زماني است؟
پرسش: ؟پاسخ: باران «مُزن» [25]مي بارد آن باران را هم بايد معنا کرد که چگونه است، در کدام زمين مي بارد؟! زميني نيست، آسماني نيست، از کجا مي بارد؟ حالا آن آيه سوره مبارکه «ابراهيم» اگر مشکل آن حل شود، خيلي از مسائل انسان حل مي شود، فرمود: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماوات﴾[26]اينکه زمين را جمع مي کنيم؛ يعني نابود مي کنيم يا تبديل مي کنيم به زمين ديگر؟ آسمانها را جمع مي کنيم؛ يعني نابود مي کنيم يا تبديل مي کنيم به آسمان ديگر؟ برابر آن آيه سوره مبارکه ابراهيم که هنوز حلّ نشد، آن حرف اول را مي زند، اگر معلوم شود که اين زمين به چه زميني تبديل مي شود مشخص ميگردد. اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) که فرمود: زمين تبديل مي شود «الي أَرضٍ لَم يُعصَ اللّه عَلَيهَا»؛ [27]يعني چه؟ زميني که روي آن معصيت نشده کدام زمين است؟ زميني که به صورت «خُبزُ نَقِي» در مي آيد؛ اين روايات در ذيل همين آيه سوره مبارکه «ابراهيم» است، تبديل به «كرة خُبز نقي»[28]ميشود، نان گندم خوب که اهل قيامت از آن بخورند تا حساب هاي آنها بررسي شود، اين کدام زمين است؟ اگر آنها حلّ شود؛ آن گاه معلوم مي شود که اگر باراني مي آيد، مناسب با اوست، باران «مُزن» مي آيد تا زنده شوند، آنها مقدماتش در ﴿أَرْبَعينَ سَنَة﴾ [29]ممكن است؛ اما اصل صيحه اول و اصل صيحه دوم لحظه اي است.
زمخشري در کشّاف مي گويد که قرآن با جلال و شکوه و عظمت و فصاحت و بلاغتي که دارد به دست عدّه اي افتاده است که اين ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِه﴾ را طوري معنا کرده اند که خود آنها خوششان آمده، بالای منبر هم اين حرف ها را مي گويند و خيلي ها هم از اين ابتکار اين آقاي منبري خوشحال مي شوند؛ اين حرف زمخشري در کشّاف است و آن اين است که گفتند: ﴿مَطْوِيَّاتٌ﴾؛ يعني «مفنياتٌ»، ﴿بِيَمينِه﴾؛ يعني به قسم، «يمين» را به معناي قسم گرفته است؛ يعني خدا قسم ياد کرده که من اينها را از بين مي برم، مي گويد که من از علما تعجب مي کنم که چرا اين حرف ها را در کتاب ها مي نويسند، بايد اشک ريخت براي قرآن کريم که وضع قرآن کريم به جايي رسيده که اينها ﴿مَطْوِيَّاتٌ﴾ را «مفنيات» معنا مي کنند و يميني که در برابر يسار و مانند آن است ـ گرچه «کِلتَا يَدَيهِ يَمِين»[30]ـ اين را به معني قسم گرفتند؛ اين حرف جناب زمخشري در کشّاف است.[31]سرّش اين است، آنکه وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» [32]آن مهجور کما تقدم به معني متروک نيست، آن مهجور از سنخ «إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهجُر» [33]است، براي اينکه در مکه نازل شد. توقّع پيغمبر اين نبود که اينها قرآن را در مجلس ها و محافل بخوانند، توقّع پيغمبر اين بود که نگويند اين مهجور است، سحر، شعبده و جادو است و «إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهجُر»؛ آن مهجور به آن معناست که فرمود: ﴿مُسْتَكْبِرينَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُون﴾ [34]«سامر»؛ يعني شب نشين، شبها دور هم مي نشينيد و مي گوييد قرآن ـ معاذ الله ـ هذيان است، نه اينکه مهجور است؛ يعني متروک است كه قرآن را ترک کردند. در مکه اگر قرآن را باور مي داشتند و اين اهانت را نمي کردند که حضرت نمي فرمود: «يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» اين مهجور غير از آن مهجور است؛ ولي در هر حال، چون قرآن رواج نداشت، وضع آن به اين صورت درآمد که زمخشري مي گويد: بايد اشک ريخت، گريه کرد و گِله ما از علما اين است که چرا اين حرف ها را در کتاب هاي خود مي نويسند، به برکت اهل بيت اين حرف ها رواج پيدا کرده و قرآن عرضه شده و مانند آن.
پرسش: ؟پاسخ: نه، روحشان غافل است و خبر ندارند كه چه مي گذرد؟! مثل همين افرادي که مي خوابند و از هيچ چيزی خبر ندارند و بعضي ها هم مي خوابند و رؤياهاي خوب مي بينند. روح انسان مؤمن کمتر به خواب مي رود و بيشتر رؤيا دارد، رؤياي صالحه همين است؛ ولي بعضي هم فقط شب مي خوابند و صبح بيدار مي شوند.
پرسش: عذاب آنها چطور توجيه می شود؟
پاسخ: عذاب دارند، هم عذاب روحي دارند، هم عذاب بدني دارند، عذاب آنها بعد از ﴿وَ وُفِّيَتْ﴾ است. وقتي که کافر و مشرک باشد اين وارد برزخ که شد، يک مقدار عذابي که مناسب برزخ باشد دارد، چون «حُفرَةٌ مِن حُفَرِ النِّيرَان»[35]و اگر مؤمن باشد نعمت و رفاه مناسب دارد که «رَوضَةٌ مِن رِياضِ الجنَة»[36]اما آن عذاب رسمي برابر همين بحث آيات سوره مبارکه «زمر» از آيههفتاد به بعد است كه فرمود: ﴿وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَت﴾ که به خواست خدا خواهد آمد.
در سوره مبارکه «يس» آيه 51 فرمود: ﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُون﴾؛ اينها فوراًاز قبر برمي خيزند و به طرف خدا حرکت مي کنند، اين قبر کدام قبر است؟ قبري است كه از زمين برمي خيزد؟ اين زمين تبديل شده يا تبديل نشده؟ آيا اينها اول از زمين برمي خيزند و بعد زمين تبديل مي شود،«إلي أرضٍ لَم يُعصِ عَليهَا» اينها در اين وسط کجا هستند؟ يا زمين تبديل شده است «إلي أرضٍ لَم يُعصِ عَليهَا»؛ اين با ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ﴾[37]چگونه هماهنگ درمي آيد؟ غرض اين است که در اين قسمت دارد اينها از قبر برمي خيزند، بايد با آن آيات سوره مبارکه «ابراهيم» مشخص شود که آيا اين زمين تبديل شده است به ارضي که «لم يعص عليها» آن وقت از قبر آن زمين برمي خيزند؟ يا نه، قبل از اينکه تبديل شود از آن زمين برمي خيزند و بعد تبديل مي شود، حالا مي خواهد تبديل شود، اينها کجا به سر مي برند؟ در سوره مبارکه «نمل» هم مشابه اين تعبير درباره نفخ صور آمده است، در آيه 87 سوره مبارکه «نمل» به اين صورت آمده است که فرمود: ﴿وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ وقتي آن صيحه مي وزد، هر چه در آسمان و زمين است به «فَزَع» مي افتد که «يوم فَزَع» هم به آن مي گويند؛ اينکه در اين دعاي روز دوشنبه دارد که «أَوَّلُهُ فَزَعٌ، آخِرُهُ وَجَعٌ»[38]اين است. ﴿وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرين﴾[39]بنابراين اين تعبيرات هرکدام به مناسبت آثاري است که از اين صيحه برمي آيد و نسبت به افراد و اقوامي است که اين صيحه نسبت به آنها اثرگذار است؛ ولي براي ارواح انبيا، اوليا، مؤمنين، صلحا صديقين و شهدا تخفيفي است که قرآن کريم در همه موارد ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ را استثنا کرده؛ البته احتمالي در اينگونه از موارد ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ هست.
تاکيد اقتدار الهي معناي آيه شريفهٴ﴿الا ما شاء الله﴾
اين ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ را در بخشي از آيات فرمود[40] يا درباره عصمت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) فرمود: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسی٭إِلَّا مَا شَاءَ الله﴾.[41]كه اين ﴿إِلاَّ مَا شاءَ اللَّه﴾ در اين گونه از موارد استثنا نيست؛ يعني تو منزه از فراموش کردن وحي هستي مگر اينکه خدا بخواهد که تو ـ معاذ الله ـ فراموش کني. اين ﴿إِلاَّ مَا شاءَ اللَّه﴾ تأکيد اين مطلب است که اقتدار الهي را مي رساند؛ يعني اينکه ما گفتيم تو فراموش نمي کني، مثل «الله» نيستي که خدا درباره خودش فرمود: ﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا﴾.[42]درباره پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) «کما تقدم مراراً» فرمود در سه حوزه حضرت مصون است: در حوزه اي که وحي را تلقّي مي کند، چون ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾[43]«لدن» هست، آنجا هست و جا براي نسيان نيست ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾، اين مي شود «علم لدني». بعد از اينکه تلقي کردي، حقايق وحي را دريافت کردي، حافظه تو معصوم و مصون است: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسی﴾. در حوزه سوم که مي خواهي ابلاغ کني: ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ﴾ [44]باشد و اعلام کني و براي مردم بخواني، لبان مطهرت معصوم است: ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الهَْوَي٭إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَی﴾ [45]اينچنين نيست که قدري ـ معاذ الله ـ ياد تو برود، قدري بگويي اينطور نيست: ﴿ما هُوَ عَليٰ الْغَيْبِ بِضَنين﴾؛ [46]اين سه مقطع براي حضرت که معصوم است، قطعي است؛ در همه مقاطع سه گانه مي فرمايد که آنکه نگهدار توست، تو نيستي خداست! ﴿إِلاَّ ما شاءَ اللَّه﴾؛ يعني ما بايد بخواهيم، ما هم که نمي خواهيم ياد تو برود. در جريان خلود در باب بهشت هم همين حرف است، آنجا هم دارد که ﴿خالِدينَ فيها إِلاَّ ما شاءَ اللَّه﴾؛ [47]در سوره مبارکه «هود» آيه 106 به بعد دارد: ﴿خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّك﴾[48]در بهشت کسي بيرون نمي آيد. اين ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾؛ يعني وقتي ما گفتيم مخلّد هستيد و بيرون نمي آييد، «بالذات» نيست، بلكه برابر مشيئت ماست. اگر اين درباره بهشت برزخي باشد که ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ مي تواند معناي استثناي متعارف را داشته باشد؛ اما اگر بهشت «عدن»و بهشت «خُلد» باشد، آنجا ديگر ﴿مَنْ شاءَ اللَّه﴾ اينچنين نيست که تا خدا بخواهد شما در بهشت هستيد، بعد وقتي خدا نخواست از بهشت خارج مي شويد، اينچنين نيست، آن عطاي ﴿غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾ است و در خود همان آيات سوره مبارکه «هود» دارد که اين تمام شدني نيست. «جذ»؛ يعني قطع و «ممنون»؛ يعني مقطوع، فرمود: عطاي ما «ممنون» و مقطوع نيست، اينکه مي گويند «حبل منين»، در برابر «حبل متين» همين است. منين؛ يعني مقطوع، آن طناب و ريسمان پوسيده و کهنه اي که دست به آن بزني مي افتد، به آن مي گويند «حبل منين» و آن حبل مستحکم ستبر غير گسستني را مي گويند «حبل متين»، فرمود اين «ممنون» نيست، «منين» نيست، شکستني و گسستني نيست، رفتني نيست؛ عطايي است ﴿غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾؛ «لاممنوعه»، يعني قطع نشده و قطع نمي شود. بنابراين اينچنين نيست که عطاي الهي در بهشت اکبر، قطع شدني باشد. اينجا هم اين چند تعبيري که آمده، همه مناسب به آن صحنه است.
ترسيم محکمهٴ عمومي و خصوصي در صحنهٴ قيامت
بنابراين ديگر جا ندارد که ما بگوييم ﴿أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾؛ يعني به عدل، نه! واقعاً نور الهي آن صحنه را روشن مي کند، عدل هنوز مرحله بعدي است؛ نور الهي که ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾[49]است، آن نور، صحنه را روشن مي کند، براي هر کسي که مؤمن باشد نور هست و براي هر کسي که مؤمن نباشد نور نيست ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾، بعد صحنه قيامت را که ترسيم مي کنند، مي گويند حالا اين صحنه روشن شد، يک؛ آن نامه اعمال را مي گذارند، دو؛ انبيا را مي آورند، سه؛ دو محكمه هست: يک محکمه اول بين انبيا و اُمَم است و يک محکمه خصوصي و شعبه هاي فرعي است که براي هر کسي است؛ اعمال هر کسي را در اين محاکم خصوصي انجام مي دهند؛ اما بين هر پيغمبر و امت او ﴿وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْط﴾ آن ديگر در برنامه هاي عمومي است. اين برنامه ها اول بين انبيا و اُمَم آنها برگزار مي شود که ﴿قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْط﴾. بعد برنامه هاي هر فردي جداگانه مطرح مي شود: ﴿وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ﴾ که برای انبيا و اُمَم است ﴿وَ هُمْ لا يُظْلَمُون﴾ [50]و بعد هم درباره هر کسي است ﴿وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَت﴾، پس دو محکمه است: يک محکمه عمومي است که بين انبيا و بين اُمَم، بين ائمه و بين امت هاست و محکمه خصوصي ديگر هم برای هر کدام است که شعبه خاص خودشان را دارند: ﴿وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما يَفْعَلُون﴾ که اميدواريم خدا با ما به احسان عمل کند.
﴿وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الأرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَ مَن فِي الأرْضِ إِلاّ مَن شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ (۶۸) وَ أَشْرَقَتِ الأرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَ وُضِعَ الْكِتَابُ وَجِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ (۶۹) وَ وُفِّيَتْ كلُ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا يَفْعَلُون﴾(70)
تبيين چگونگي جمع بين توکل و کرامت نفس
در بخش پاياني سوره مبارکه «زمر» که در مکه نازل شد، عصاره مسائل مبدأ و معاد را تبيين ميفرمايد. آنچه مربوط به مسائل سابق بود، عنوان توکل است، ممکن است کسي متوکّل باشد، اما سعي نکند که کرامت خودش را حفظ کند و اگر کسي به مقام جمع رسيد، در ضمن اينکه توکل او محفوظ است، از کرامت خود صرف نظر نميکند؛ ميگويد من توکل کردم به خدا و همه اسباب و علل در اختيار اوست، خداي سبحان همه نيازهاي ما را ميتواند رفع کند و آنچه در جهان هست، سپاه و ستاد الهي است؛ ميتواند با دست من، مشکل مرا حل کند يا ميتواند به دست فرشته يا انسان ديگر مشکل مرا حل کند؛ ولي اگر مشکل مرا به دست من حل کند، من از خدا اين را هم طلب ميکنم كه اين با توحيد و با توکل هماهنگ است، امّا با کرامت نفس اينطور است؛ همين خواسته را انبيا هم داشتند، توکل ميکردند و ميخواستند خداي سبحان حوايج آنها را برآورده کند، امّا نه به دست ديگران، بلکه به دست خود آنها، چون خود آنها اين مطلب را فرمودند: «وَ إِن استَطَعتَ أَلا يَکُونَ بَينِکَ وَ بَينَ اللهِ ذُو نِعمَة فَافعَل» [1]اگر توانستي کاري کني که بين تو و بين خدا وليّ نعمتي فاصله نباشد يعني بلاواسطه از خود خداي سبحان بخواهي که خدا با دست تو مشکل تو را حل کند، اين کار را انجام بده!
پرسش: اگر طوری شد که نتوانستيم، مثلاً ؟
پاسخ: اگر نتوانست خداي سبحان شفا عطا کند که بتواند، علل و اسباب هم در اختيار اوست. غرض اين است که خواستن شفا هم جزء کرامت است و با توکل منافات ندارد. معناي توکل اين نيست که ديگري مشکل آدم را حل کند، معناي توکل اين است که خدايا اگر مصلحت دانستي خود مرا شفا بده و مشکل مرا هم به دست خود من هم حل کن تا با روايات ديگر هم هماهنگ باشد، همين ائمه(عليهم السلام) انبيا(عليهم السلام) اينها متوکل بودند، يک؛ خواسته هم داشتند، دو؛ اما منتظر نبودند که مشکل آنها به دست ديگري حل شود، سه.
نيازمندي مخلوقات دليل بر خالقيت خداي سبحان
در بخش پاياني فرمود: ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْء﴾[2]هرچه که مصداق شیء است مخلوق خداست، براي اينکه فقير است، ممکن است و نيازمند است. خلقت با حدوث ضروري نيست، اگر منظور حدوث ذاتي باشد، البته هر مخلوقي ذاتاً حادث است؛ اما اگر منظور حادث زماني باشد، موجودات مادي، حادث زماني هستند، چون متزمن هستند؛ اما موجودات مجرد، مثل ارواح انبيا، مقام نبوت، ولايت، امامت و عصمت اينها امر مادي و زماني نيستند تا بگوييم حادث زماني هستند، فقط حادث ذاتي می باشند، فقير محض و ممکن صِرف هستند و مانند آن.
تفاوت ديدگاه معتزله وحکمای اماميه در مورد فعل خدا سبحان
مطلب دوم آن است که بر اساس قدرت نامتناهيِ ذات اقدس الهي که همه موجودات در قبضه اوست، چون قدرت او نامتناهي است و نظام عليّت حق است حرف معتزله که ميگفتند بر خدا لازم است ـ معاذ الله ـ که چنين کاري کند، اين صحيح نيست. «يجب علي الله»اي که از معتزله نقل شد درست نيست، «يجب عن الله»اي که حکماي اماميه ميگويند، حق است؛ يعني ذات اقدس الهي حتماً اين کار را ميکند، نه حتماً بايد بکند. ما يقين داريم بهشتي هست، انبيايي هستند، مؤمنيني هستند و يقين داريم خدا انبيا و مؤمنين را به جهنم نميبرد، نه اينکه محکوم است به اينکه نبرد، «يجب عن الله» است، نه «يجب علي الله»؛ «يمتنع عن الله» است، نه «يمتنع علي الله». يک قانون نوشتهاي ـ معاذ الله ـ ما در خارج داشته باشيم که اين قانون بر خدا حکومت کند، محال است. حرف حکماي اماميه اين است که يقيناً خدا انبيا و مؤمنين را به جهنم نميبرد، نه اينکه بايد نبرد، قانوني ما داشته باشيم که حاکم بر «الله» باشد؛ اگر قانوني داشته باشيم بالأخره فعل اوست و فعل او که بر او حاکم نيست. بنابراين بين «يجب علي الله»اي که به معتزله منسوب است و بين «يجب عن الله»اي که حکماي اماميه ميگويند فرق است، بين «يمتنع علي الله»اي که به معتزله منسوب است و «يمتنع عن الله»اي که حکماي اماميه ميگويند، فرق است و اينها مطلب ديگري است؛ لذا ذات اقدس الهي فاعل موجِب است، نه فاعل موجَب؛ ضروري هم است، منتها ضرورت آن «من الله» است، نه «علي الله»؛ اين درباره ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْء﴾ و مانند آن بود.
تبيين معناي سنت حسنه و ترغيب دين به ايجاد آن
اما حالا سؤالي که مربوط به سنّتهاست بيان ميشود؛ گاهي به ما دو چيز دستور دادند: يکي اجتهاد در مسائل فقهي است که آن روشمند است، بايد ساليان متمادي، انسان روشمندانه زحمت بکشد تا حُکم الهي را به دست بياورد. يکي هم ترغيب به اجتهاد در مسائل سياسي و اجتماعي و مانند آن است که آمده است: «مَن سَنَّ سِنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ أَجرُهَا و أَجرُ مَن عَمِلَ بِهَا»؛[3]اگر کسي سنّت حسنهاي را ايجاد کند كذا و كذا ؛ سنّت حسنه آن است که با قواعد کلّي دين مطابقت دارد، يک؛ شواهدي هم تأييد کند که اين مرضي خدا و اهل بيت است، دو؛ نص خاصي هم نداريم، اين سه؛ انسان اقدام ميکند و بهرهبرداري ميکند، چهار؛ درباره مسجد دستور خاص داريم، اما در مورد حسينيه و سقاخانه، اينها در هيچ آيه و روايتي نيامده؛ ولي سنّت، سنّت حسنه است، هفته وحدت سنّت حسنه است، دهه کرامت سنّت حسنه است، دهه ولايت ذي حجّه سنّت حسنه است، کسي نميخواهد بگويد اينها در اسلام وارد شده است. اين «مَن سَنَّ سُنَّةً حَسَنَه» ما را ترغيب ميکند كه مجتهد در مسائل سياسي و اجتماعي باشيم و ببينيم كه چه چيزي را بنيانگذاري كنيم! در مسائل عبادي اين هفتهها و دهههاي يادشده، جزء سنن ماست؛ در مسائل زندگي ميگويند كه از 15 اسفند الي 22 اسفند هفته درختکاري است؛ هم دين به ما دستور زندگي داد و هم دستور بندگي داد كه چگونه زندگي کنيم، رواياتي که درباره چگونه زندگي کردن، تميز نگه داشتن کوي و برزن، تميز نگه داشتن فضاي محيط وجود دارد براي همين است. وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) آن امور ششگانه را براي همين فرمود: سه امر است که فرمود فقيه ميخواهيم اميرِ خيّرِ مطاع ميخواهيم، طبيبِ بصيرِ ثقه ميخواهيم که مربوط به مسائل عبادي و مانند آن است؛ سه امري است مربوط به محيط زيست و فضاي زيست و زندگي سالم كه فرمود: هر جا ميخواهي زندگي کنيد ـ چه شهر و چه روستا ـ بايد مواظب باشيد كه اين سه اصل را حفظ کنيد: « لَا تَطِيبُ السُّكْنَى إِلَّا بِثَلَاثٍ الْهَوَاءِ الطَّيِّبِ وَ الْمَاءِ الْغَزِيرِ الْعَذْبِ وَ الْأَرْضِ الْخَوَّارَة» [4]جايي زندگي کنيد که زمين کشاورزي باشد، هواي سالم داشته باشد، آب فراوان داشته باشد؛ اينها راه زندگي است که به ما گفتند و آن هم راه بندگي است كه به ما گفتند. آن وقت انسان براي درختکاري و مانند آن، روز يا هفتهاي را اختصاص ميدهد، اين ميشود سنّت حسنه؛ ما را ترغيب کردهاند که اين کار را انجام دهيد، يک روش خوب و يک سنّت خوبي داشته باشيد.سنّت سيّئه، مثل چهارشنبهسوري و مانند آن، حساب خاص خودش را دارد.
سلام دادن به ائمه معصومين بعد از نماز يکي از مصاديق سنت حسنه
در جريان سلام دادن به ائمه(عليهم السلام) هم همين است. ما يک بخش منصوص داريم و يک بخش سنّت؛ بخش منصوص، همين زيارتهاي وارد شده است كه يا از راه دور است يا از راه نزديک است. بخشهايي که جزء سنّت است؛ يعني «مَن سَنَّ سُنَّةً حَسَنَة» است، نه جزء منصوصات، مثل اينکه انسان بعد از نماز، چهارده معصوم را سلام دهد، براي اينکه محل ابتلاي ماست. اولين چيزي که در قبر بعد از مسئله توحيد و نبوت و اينها از ما سؤال ميکنند، ميگويند امام تو کيست؟ امام اول تو کيست؟ امام دوم تو کيست؟ اينها سؤال اوليّه است، سؤال بعدها نيست؛ يعني سؤال اوّل قبر است. مرحوم ابن طاووس(رضوان الله عليه)، اسامي چهارده معصوم(سلام الله عليهما) را بر روي انگشتري حک کرد، بعد وصيت کرده که من مُردم، اين را در قبر لاي دهان من بگذاريد که جواب من نقد باشد. اينها سنّت حسنه درست ميکنند، ميگويد حالا که نماز خواندي، ميخواهي سلام دهي، چرا حالا به سه طرف كه نصّي ندارد باشد؟! آن سه هم سنّت است! آن هم رجائاً و تبرکاً فضيلت دارد، اين هم رجائاً و تبرکاً است، هيچکدام منصوص نيست؛ ولي کاري انجام دهيد که آينده جواب نقد بتوانيد داشته باشيد.اينها مربوط به سؤالهاي است که مطرح شد.
علت تعبير متفاوت آيات ازعناوين نفخهٴ صور
بعد فرمود جريان مبدأ اين چنين است؛ جريان قيامت که بخواهد شروع شود، اين «تاء» «قبضة»، «تاء» وحدت است، مثل «تمر و تمرة»؛ فرمود يک مشت كه خداي سبحان بگيرد کلّ «أرض» را جمع ميکند. اين که فرمود: ﴿جَميعَاً﴾، يک؛ «قبضُهُ» نه ﴿قَبْضَتُهُ﴾، دو؛ يعنی مجموعه زمين در يک مشت و قبض اوست، اينچنين نيست که ذات اقدس الهي براي او قدرت فراواني صَرف کند، با اينکه «کِلتَا يَدَيهِ يَمِين»، [5]با اينکه منزه از جارحه است، با اينکه طبق بيان نوراني حضرت امير در نهج البلاغه فرمود: «فَاعِلٌ لابِمَعنَی الحَرکَات و الآلة» [6]با ابزار کار نميکند، با دست و پا کار نميکند و با اراده کار ميکند، اراده او اين است كه زمين را جمع کرده، ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِهِ﴾ کلّ مجموعه آسمانها و زمين را هم جمع کرده، در اين صحنه نفخه پيدا ميشود؛ حالا از اين نفخه، گاهي: ﴿نُقِرَ فِي النَّاقُورِ﴾ [7]آمده گاهي «صاخة» [8]آمده، گاهي «صيحه» [9]آمده، گاهي «زَجرَة» [10]آمده و گاهي «نفخه» [11]آمده است؛ مناسبتهايي که اين کار به همراه دارد، طبق اين مناسبتها، اين کار در پنج شش آيه نام گذاري شده است؛ بعضيها به نفخه و بعضيها هم به صيحه كه فرمود ما با يک تَشَر همه را از بين ميبريم، با يک تَشَر همه را زنده مي کنيم، با يک صيحه و با يک فرياد؛ با يک صدا و با يک صيحه همه را خاموش ميکنيم؛ وقتي همه را خاموش کردند، آن وقت نوبت به روشن شدن ميرسد.
توجيه علامه مجلسی از فاصله چهل ساله بين نفخه اول و دوم
در روايت دارد که چهل سال بين نفخ اول و نفخ دوم فاصله است.نفخه اول که شد مجموع آسمان و زمين بساط آنها گرفته ميشود؛ وقتي بساط آسمان و زمين برچيده شد، نه زميني است که به دور خود بگردد تا شب و روز پيدا شود، نه شمسي است که زمين به دور او بگردد و سال پيدا شود؛ اين چهل سال کجاست؟ اين «اربعين سنة» کجاست؟ خدا مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) را غريق رحمت کند! ايشان در بحار به زحمت افتاد، در «السماء و العالَم» ـ اگر بخواهيد مفسّر شويد تحقيقي درس بخوانيد عالِم شويد حتماً اين «السماء و العالَم» مرحوم مجلسي را مطالعه کنيد ـ در فاصله بين نفخ اول و دوم که فرمود: چهل سال است را ببينيد كه آن بزرگوار چگونه توجيه ميکند. آن روزها حاکم بر جوّ مسئله هيأت و نجوم، همان هيأت بطلميوسي بود، براساس هيأت بطلميوسي، آن «فلک الافلاک»؛ يعني فلک نهم، آن ميگردد و با گردش آن شب و روز پيدا ميشود و اين هشت فلک در دور او هستند و به همراه او ميگردند؛ شب و روز را آن «فلك الافلاك»توليد ميکند. اصل فلک که به هم خورد، فلکي در کار نيست، فلک هشتمي در کار نيست، فلک هفتمي در کار نيست؛ آن روزها يک چيز «متلقّی بالقبول» بود. حرفهاي هيأت بطلميوسي هم در فلسفه و کلام آمده، هم متکلمين ما اين حرف را داشتند، هم حُکما اين حرف را داشتند و هم محدّثين ما اين حرف را داشتند. مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) ميفرمايد که شايد آن «فلک الافلاک» از بين نرود، آن حرکت کند و بعد شب و روز پيدا شود، سال و ماه پيدا شود؛ چارهاي براي توجيه کردن نبود و امروز هم اگر ما بخواهيم كه بعضي از مسائل را به سال و ماه توجيه کنيم، با فرضيههاي امروز توجيه ميکنيم، اينچنين نيست که حالا حکما يا متکلمين برابر هم باشند، چون مسئله، مسئله فلسفی يا کلامي که نيست، مسئله، مسئله هيأت و نجوم است که با عاريه به کلام و فلسفه راه پيدا کرده و اينجا هم با عاريه به حديث راه پيدا کرده است. اين «اربعين» را بايد معنا کرد که «اربعين»؛ يعني چه؟ وگرنه شمس و قمري در کار نيست، «فلک الافلاک» و فلک ثامن و مانند آن در کار نيست، اصل آن در کار نيست، چه اينکه فرع آن بماند و ظاهر «مطويات» اين است که همه اينها از بين ميرود.
پرسش: هر ماده ای خودش زمان مند نيست؟
پاسخ: هر ماده ای زمانمند است، اما چيزي که ماده ندارد، مثل نبوت، عصمت، ولايت اين زمان ندارد. اصل عالَم ماده حادث است ذاتاً و زماناً، چون خود ماده سيّال است؛ اما موجودي است که مادي نيست، ماده ندارد، مثل عصمت، ولايت، نبوت، اينها که مقام اعتباري نيست. اگر چيزي مادي يا مُدّي بود اين بذاته حادث زماني است؛ يعني سيال است، اين بقا ندارد، چه رسد به قِدَم. موجودي که مادي است، مُدّه دارد و ماده دارد، اين ذاتاً زماني است، اين بقا ندارد، فضلاً از قِدَم. اما موجودي که مادي نيست، ماده ندارد، مدّت ندارد، مثل اين مقامات ياد شده؛ اينها که مقامات اعتباري نيست. يک وقت است که فلان شخص به فلان مقام رسيده است، مدير فلان مدرسه است يا وزير فلان جاست يا وکيل فلان جاست، اينها مقامات اعتباري است که گاهي هست و گاهي نيست؛ اما مقام عصمت، اعجاز، نبوت و مقام ولايت که اعتباري نيست، اين مقامات، نه زميني است نه زماني؛ بنابراين اينها ثابت هستند، نه ساکن. از اين طرف، ذات اقدس الهي برابر «کُلُّ مَنِّهِ قَديمٌ»، «دَائِمُ الفِيضِ عَلَي البَرِيَّه» و «دَائِمُ الفَضلِ عَلَي البَرِيَّه»،[12]از اين طرف او «دائم الفيض» است؛ اما عالَم حادث است، براي اينکه مادي است، براي اينکه بقا ندارد، فضلاً از اينکه قديم باشد. اين شعر حکيم سبزواري هم، جمع بين دو مطلب است، فرمود:
فالفيض منه دائم متّصل ٭٭٭ و المستفيض داثر و زائل[13]
از اين طرف «کُلُّ مَنِّهِ قَديمٌ» درباره گذشته و «دَائِمُ الفَضلِ» است، درباره گذشته و حال و «دَائِمُ الفِيضِ» است، درباره گذشته و حال و از طرف آينده هم که اختلافي بين احدي نيست؛ وقتي انسان وارد بهشت شد، ديگر عطاي ﴿غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾[14] است و هيچ انقطاعي نيست، ابديت را همه پذيرفتند، اختلافي اگر هست، در ازليّت است؛ اگر در ازل مثل ابد فيض خدا دائمي باشد، با قدرت الهي منافاتي ندارد. قدرت الهي ميتواند فيض ابدي داشته باشد، چه اينکه درباره «آينده» اين اتفاقي است و کسي اختلاف نکرده، بهشت و ارواح مؤمنين و خود مؤمنين و اجساد و ابدان آنها براي ابد هست. فرمود اين نفخ صور که شده، اگر کسي فرضاً در زمين باشد و هنوز نمرده باشد، با اين نفخ صور ميميرد؛ اما وقتي همزمان زمين برچيده شد و آسمانها در هم پيچيده شد، کسي در زمين نيست تا اينکه بخواهد با اين نفخه صور بميرد. اگر کسي فرضاً بود با نفخ صور ميميرد؛ منتها اين مرگ براي افرادي است که به مقام شهادت يا ولايت و اينها نرسيدند. روايتي که مرحوم نراقي(رضوان الله عليه) نقل ميکند بعضي ديگران هم نقل کردند. ارواحاين ﴿إِلاَّ مَن شَاءَ اللَّه﴾ تنها فرشتگان حامل عرش نيستند، ارواح انبيا و اوليا و شهدا(رضوان الله عليهم) مستثنا هستند، اينها زنده اند، اينها زنده از دنيا وارد برزخ مي شوند، زنده از برزخ وارد صحنه قيامت مي شوند. درباره خيلي ها شما در اين روايات قبل ملاحظه کرديد، دارد که وقتي سؤال و جواب مي شود،می گويند: «نَم»؛ [15]اين «نَم» فعل امر است از «نَامَ يَنَامُ»، «نَم»؛ يعني بخواب، حالا «نَم قليل العين» است يا مثلاً ـ خداي ناکرده ـ با عذاب مي خوابد؛ بعضي ها خواب هستند، وقتي هم برخاستند، مي گويند: ﴿مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا﴾؛[16] «مرقد»؛ يعني محل خواب و آن بستر خواب، «رقود»؛ يعني خواب ﴿تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَ هُمْ رُقُود﴾، [17]چون اصحاب کهف خواب بودند. «رَاقِد»؛ يعني نائم و مرقَد؛ يعني منام، ﴿تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَ هُمْ رُقُود﴾؛ اينها وقتي که وارد صحنه مي شوند مي گويند: ﴿مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا﴾ آن وقت به آنها مي گويند که نوم و مانند نوم نبود، ساليان متمادي شما در برزخ بوديد. يک عدّه هستند که بيدار و زنده از دنيا وارد برزخ مي شوند و با اينكه مردهاند، زنده و بيدار از برزخ وارد صحنه قيامت مي شوند؛ اينکه درباره شهدا فرمود: ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياء﴾[18]بالاتر از شهدا، ائمه(عليهم السلام) هستند، اينها هم يقيناً زنده وارد مي شوند. پس اين ﴿إِلاَّ مَن شَاءَ اللَّه﴾ اختصاصي به حاملان عرش ندارد، کساني که در حدّ عصمت و امامت هستند «بالاصالة» و شاگردان ملحق به اينها، مثل شهدا و صلحا و صديقين البته با حفظ درجات و مراتب؛ ممکن است به تبع اينها هم زنده باشند، اينها زنده وارد برزخ مي شوند و زنده از برزخ وارد قيامت مي شوند: ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْن﴾ [19]ديگر برای اينها نيست، اينها ﴿لا يَذُوقُونَ فيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولى﴾ [20]ممکن است كه نسبت به بعضي باشد، اينها هميشه زنده اند، وقتي که حيّ شد: ﴿اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُم﴾ [21]کسي به اين حيات بار يافت ديگر نمي ميرد، آن بدن است که مي ميرد و دوباره برمي گردد، اينطور نيست که روح بتواند بميرد. درباره خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) وارد شد که «تَنَامُ عَينِي وَ لا يَنَامُ قَلبِي»، [22]در ذيل اين درباره بعضي از مؤمنين هم آمده است که روح پاک مؤمن هم نمي خوابد؛ يعني چشم او مي خوابد؛ ولي قلب او بيدار است، اين رؤياهاي صادقه همين است، اگر روح هم بخوابد يا خواب نمي بيند يا ﴿أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ﴾[23] گير او مي آيد؛ اما معناي رؤياي صادقه اين است که با حقايق خارج در ارتباط است، آن کسي که با حقايق خارج در ارتباط است و رؤياي صادقه دارد، پس معلوم مي شود نخوابيد؛ آنکه مي خوابد يا ﴿أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ﴾ مي بيند يا هيچ خبري نيست.
پس در نفخه اول اينطور است. از نفخه اول گاهي به نفخ، گاهي به ﴿إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَة﴾ [24]گاهي به ﴿نُقِرَ فِي النَّاقُور﴾ گاهي به ﴿الصَّاخَّةُ﴾، گاهي ﴿زَجْرَةٌ﴾ به عناوين گوناگون در چند طايفه از آيات ياد شده است. حالا بين نفخه اول و نفخه دوم چقدر فاصله شد، آن فاصله بايد فاصله درجاتي باشد، به اين معنا که زمان و زمين هم، بساط آن برچيده شد، چه فاصله زماني است؟
پرسش: ؟پاسخ: باران «مُزن» [25]مي بارد آن باران را هم بايد معنا کرد که چگونه است، در کدام زمين مي بارد؟! زميني نيست، آسماني نيست، از کجا مي بارد؟ حالا آن آيه سوره مبارکه «ابراهيم» اگر مشکل آن حل شود، خيلي از مسائل انسان حل مي شود، فرمود: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماوات﴾[26]اينکه زمين را جمع مي کنيم؛ يعني نابود مي کنيم يا تبديل مي کنيم به زمين ديگر؟ آسمانها را جمع مي کنيم؛ يعني نابود مي کنيم يا تبديل مي کنيم به آسمان ديگر؟ برابر آن آيه سوره مبارکه ابراهيم که هنوز حلّ نشد، آن حرف اول را مي زند، اگر معلوم شود که اين زمين به چه زميني تبديل مي شود مشخص ميگردد. اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) که فرمود: زمين تبديل مي شود «الي أَرضٍ لَم يُعصَ اللّه عَلَيهَا»؛ [27]يعني چه؟ زميني که روي آن معصيت نشده کدام زمين است؟ زميني که به صورت «خُبزُ نَقِي» در مي آيد؛ اين روايات در ذيل همين آيه سوره مبارکه «ابراهيم» است، تبديل به «كرة خُبز نقي»[28]ميشود، نان گندم خوب که اهل قيامت از آن بخورند تا حساب هاي آنها بررسي شود، اين کدام زمين است؟ اگر آنها حلّ شود؛ آن گاه معلوم مي شود که اگر باراني مي آيد، مناسب با اوست، باران «مُزن» مي آيد تا زنده شوند، آنها مقدماتش در ﴿أَرْبَعينَ سَنَة﴾ [29]ممكن است؛ اما اصل صيحه اول و اصل صيحه دوم لحظه اي است.
زمخشري در کشّاف مي گويد که قرآن با جلال و شکوه و عظمت و فصاحت و بلاغتي که دارد به دست عدّه اي افتاده است که اين ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِه﴾ را طوري معنا کرده اند که خود آنها خوششان آمده، بالای منبر هم اين حرف ها را مي گويند و خيلي ها هم از اين ابتکار اين آقاي منبري خوشحال مي شوند؛ اين حرف زمخشري در کشّاف است و آن اين است که گفتند: ﴿مَطْوِيَّاتٌ﴾؛ يعني «مفنياتٌ»، ﴿بِيَمينِه﴾؛ يعني به قسم، «يمين» را به معناي قسم گرفته است؛ يعني خدا قسم ياد کرده که من اينها را از بين مي برم، مي گويد که من از علما تعجب مي کنم که چرا اين حرف ها را در کتاب ها مي نويسند، بايد اشک ريخت براي قرآن کريم که وضع قرآن کريم به جايي رسيده که اينها ﴿مَطْوِيَّاتٌ﴾ را «مفنيات» معنا مي کنند و يميني که در برابر يسار و مانند آن است ـ گرچه «کِلتَا يَدَيهِ يَمِين»[30]ـ اين را به معني قسم گرفتند؛ اين حرف جناب زمخشري در کشّاف است.[31]سرّش اين است، آنکه وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» [32]آن مهجور کما تقدم به معني متروک نيست، آن مهجور از سنخ «إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهجُر» [33]است، براي اينکه در مکه نازل شد. توقّع پيغمبر اين نبود که اينها قرآن را در مجلس ها و محافل بخوانند، توقّع پيغمبر اين بود که نگويند اين مهجور است، سحر، شعبده و جادو است و «إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهجُر»؛ آن مهجور به آن معناست که فرمود: ﴿مُسْتَكْبِرينَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُون﴾ [34]«سامر»؛ يعني شب نشين، شبها دور هم مي نشينيد و مي گوييد قرآن ـ معاذ الله ـ هذيان است، نه اينکه مهجور است؛ يعني متروک است كه قرآن را ترک کردند. در مکه اگر قرآن را باور مي داشتند و اين اهانت را نمي کردند که حضرت نمي فرمود: «يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» اين مهجور غير از آن مهجور است؛ ولي در هر حال، چون قرآن رواج نداشت، وضع آن به اين صورت درآمد که زمخشري مي گويد: بايد اشک ريخت، گريه کرد و گِله ما از علما اين است که چرا اين حرف ها را در کتاب هاي خود مي نويسند، به برکت اهل بيت اين حرف ها رواج پيدا کرده و قرآن عرضه شده و مانند آن.
پرسش: ؟پاسخ: نه، روحشان غافل است و خبر ندارند كه چه مي گذرد؟! مثل همين افرادي که مي خوابند و از هيچ چيزی خبر ندارند و بعضي ها هم مي خوابند و رؤياهاي خوب مي بينند. روح انسان مؤمن کمتر به خواب مي رود و بيشتر رؤيا دارد، رؤياي صالحه همين است؛ ولي بعضي هم فقط شب مي خوابند و صبح بيدار مي شوند.
پرسش: عذاب آنها چطور توجيه می شود؟
پاسخ: عذاب دارند، هم عذاب روحي دارند، هم عذاب بدني دارند، عذاب آنها بعد از ﴿وَ وُفِّيَتْ﴾ است. وقتي که کافر و مشرک باشد اين وارد برزخ که شد، يک مقدار عذابي که مناسب برزخ باشد دارد، چون «حُفرَةٌ مِن حُفَرِ النِّيرَان»[35]و اگر مؤمن باشد نعمت و رفاه مناسب دارد که «رَوضَةٌ مِن رِياضِ الجنَة»[36]اما آن عذاب رسمي برابر همين بحث آيات سوره مبارکه «زمر» از آيههفتاد به بعد است كه فرمود: ﴿وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَت﴾ که به خواست خدا خواهد آمد.
در سوره مبارکه «يس» آيه 51 فرمود: ﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُون﴾؛ اينها فوراًاز قبر برمي خيزند و به طرف خدا حرکت مي کنند، اين قبر کدام قبر است؟ قبري است كه از زمين برمي خيزد؟ اين زمين تبديل شده يا تبديل نشده؟ آيا اينها اول از زمين برمي خيزند و بعد زمين تبديل مي شود،«إلي أرضٍ لَم يُعصِ عَليهَا» اينها در اين وسط کجا هستند؟ يا زمين تبديل شده است «إلي أرضٍ لَم يُعصِ عَليهَا»؛ اين با ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ﴾[37]چگونه هماهنگ درمي آيد؟ غرض اين است که در اين قسمت دارد اينها از قبر برمي خيزند، بايد با آن آيات سوره مبارکه «ابراهيم» مشخص شود که آيا اين زمين تبديل شده است به ارضي که «لم يعص عليها» آن وقت از قبر آن زمين برمي خيزند؟ يا نه، قبل از اينکه تبديل شود از آن زمين برمي خيزند و بعد تبديل مي شود، حالا مي خواهد تبديل شود، اينها کجا به سر مي برند؟ در سوره مبارکه «نمل» هم مشابه اين تعبير درباره نفخ صور آمده است، در آيه 87 سوره مبارکه «نمل» به اين صورت آمده است که فرمود: ﴿وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ وقتي آن صيحه مي وزد، هر چه در آسمان و زمين است به «فَزَع» مي افتد که «يوم فَزَع» هم به آن مي گويند؛ اينکه در اين دعاي روز دوشنبه دارد که «أَوَّلُهُ فَزَعٌ، آخِرُهُ وَجَعٌ»[38]اين است. ﴿وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرين﴾[39]بنابراين اين تعبيرات هرکدام به مناسبت آثاري است که از اين صيحه برمي آيد و نسبت به افراد و اقوامي است که اين صيحه نسبت به آنها اثرگذار است؛ ولي براي ارواح انبيا، اوليا، مؤمنين، صلحا صديقين و شهدا تخفيفي است که قرآن کريم در همه موارد ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ را استثنا کرده؛ البته احتمالي در اينگونه از موارد ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ هست.
تاکيد اقتدار الهي معناي آيه شريفهٴ﴿الا ما شاء الله﴾
اين ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ را در بخشي از آيات فرمود[40] يا درباره عصمت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) فرمود: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسی٭إِلَّا مَا شَاءَ الله﴾.[41]كه اين ﴿إِلاَّ مَا شاءَ اللَّه﴾ در اين گونه از موارد استثنا نيست؛ يعني تو منزه از فراموش کردن وحي هستي مگر اينکه خدا بخواهد که تو ـ معاذ الله ـ فراموش کني. اين ﴿إِلاَّ مَا شاءَ اللَّه﴾ تأکيد اين مطلب است که اقتدار الهي را مي رساند؛ يعني اينکه ما گفتيم تو فراموش نمي کني، مثل «الله» نيستي که خدا درباره خودش فرمود: ﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا﴾.[42]درباره پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) «کما تقدم مراراً» فرمود در سه حوزه حضرت مصون است: در حوزه اي که وحي را تلقّي مي کند، چون ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾[43]«لدن» هست، آنجا هست و جا براي نسيان نيست ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾، اين مي شود «علم لدني». بعد از اينکه تلقي کردي، حقايق وحي را دريافت کردي، حافظه تو معصوم و مصون است: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسی﴾. در حوزه سوم که مي خواهي ابلاغ کني: ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ﴾ [44]باشد و اعلام کني و براي مردم بخواني، لبان مطهرت معصوم است: ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الهَْوَي٭إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَی﴾ [45]اينچنين نيست که قدري ـ معاذ الله ـ ياد تو برود، قدري بگويي اينطور نيست: ﴿ما هُوَ عَليٰ الْغَيْبِ بِضَنين﴾؛ [46]اين سه مقطع براي حضرت که معصوم است، قطعي است؛ در همه مقاطع سه گانه مي فرمايد که آنکه نگهدار توست، تو نيستي خداست! ﴿إِلاَّ ما شاءَ اللَّه﴾؛ يعني ما بايد بخواهيم، ما هم که نمي خواهيم ياد تو برود. در جريان خلود در باب بهشت هم همين حرف است، آنجا هم دارد که ﴿خالِدينَ فيها إِلاَّ ما شاءَ اللَّه﴾؛ [47]در سوره مبارکه «هود» آيه 106 به بعد دارد: ﴿خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّك﴾[48]در بهشت کسي بيرون نمي آيد. اين ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾؛ يعني وقتي ما گفتيم مخلّد هستيد و بيرون نمي آييد، «بالذات» نيست، بلكه برابر مشيئت ماست. اگر اين درباره بهشت برزخي باشد که ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ مي تواند معناي استثناي متعارف را داشته باشد؛ اما اگر بهشت «عدن»و بهشت «خُلد» باشد، آنجا ديگر ﴿مَنْ شاءَ اللَّه﴾ اينچنين نيست که تا خدا بخواهد شما در بهشت هستيد، بعد وقتي خدا نخواست از بهشت خارج مي شويد، اينچنين نيست، آن عطاي ﴿غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾ است و در خود همان آيات سوره مبارکه «هود» دارد که اين تمام شدني نيست. «جذ»؛ يعني قطع و «ممنون»؛ يعني مقطوع، فرمود: عطاي ما «ممنون» و مقطوع نيست، اينکه مي گويند «حبل منين»، در برابر «حبل متين» همين است. منين؛ يعني مقطوع، آن طناب و ريسمان پوسيده و کهنه اي که دست به آن بزني مي افتد، به آن مي گويند «حبل منين» و آن حبل مستحکم ستبر غير گسستني را مي گويند «حبل متين»، فرمود اين «ممنون» نيست، «منين» نيست، شکستني و گسستني نيست، رفتني نيست؛ عطايي است ﴿غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾؛ «لاممنوعه»، يعني قطع نشده و قطع نمي شود. بنابراين اينچنين نيست که عطاي الهي در بهشت اکبر، قطع شدني باشد. اينجا هم اين چند تعبيري که آمده، همه مناسب به آن صحنه است.
ترسيم محکمهٴ عمومي و خصوصي در صحنهٴ قيامت
بنابراين ديگر جا ندارد که ما بگوييم ﴿أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾؛ يعني به عدل، نه! واقعاً نور الهي آن صحنه را روشن مي کند، عدل هنوز مرحله بعدي است؛ نور الهي که ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾[49]است، آن نور، صحنه را روشن مي کند، براي هر کسي که مؤمن باشد نور هست و براي هر کسي که مؤمن نباشد نور نيست ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾، بعد صحنه قيامت را که ترسيم مي کنند، مي گويند حالا اين صحنه روشن شد، يک؛ آن نامه اعمال را مي گذارند، دو؛ انبيا را مي آورند، سه؛ دو محكمه هست: يک محکمه اول بين انبيا و اُمَم است و يک محکمه خصوصي و شعبه هاي فرعي است که براي هر کسي است؛ اعمال هر کسي را در اين محاکم خصوصي انجام مي دهند؛ اما بين هر پيغمبر و امت او ﴿وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْط﴾ آن ديگر در برنامه هاي عمومي است. اين برنامه ها اول بين انبيا و اُمَم آنها برگزار مي شود که ﴿قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْط﴾. بعد برنامه هاي هر فردي جداگانه مطرح مي شود: ﴿وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ﴾ که برای انبيا و اُمَم است ﴿وَ هُمْ لا يُظْلَمُون﴾ [50]و بعد هم درباره هر کسي است ﴿وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَت﴾، پس دو محکمه است: يک محکمه عمومي است که بين انبيا و بين اُمَم، بين ائمه و بين امت هاست و محکمه خصوصي ديگر هم برای هر کدام است که شعبه خاص خودشان را دارند: ﴿وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما يَفْعَلُون﴾ که اميدواريم خدا با ما به احسان عمل کند.