< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/10/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : تفسير آيات 62 تا 67 سوره زمر
﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَ هُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَكِيلٌ (۶۲) لَهُ مَقَالِيدُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (۶۳) قُلْ أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجَاهِلُونَ (۶٤) وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (۶۵) بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ كُن مِنَ الشَّاكِرِينَ(66) وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الأرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ(۶7)

برهان توحيد در خالقيت دال بر مخلوق نبودن خدا
براي بيان توحيد خالقي و ربوبي ذات اقدس الهي، اين آيات به صورت برهان نازل شده است، فرمود: هر چيزي که مصداق شیء است، مخلوق خداست، گرچه در معانی الأخبار[1] و مانند آن آمده است که ذات اقدس الهي «شیءٌ»، از آيه ﴿أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّه﴾[2] استفاده کردند؛ لکن در روايت دارد که «أنَّهُ شَیءٌ لا کَالاَشيَاء»؛[3] اگر «شَیءٌ لا کَالاَشيَاء»، پس حکم اشيا را ندارد، نه هيچ شيئي در وصف کمالي شريک خداست، نه خدا در هيچ وصفِ نقص، شريک اشيا است. بنابراين از اينکه فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ گذشته از اينکه خود همين دليل نشان آن است که ذات اقدس الهي مخلوق نيست، چون اتحاد خالق و مخلوق محال است، آن روايتي هم که دارد: «الله شیءٌ» همان، دارد که «لا کَالاَشيَاء» که دال بر مخلوق نبودن خداست.

عدم تقابل وكالتِ خداي سبحان با ولايت او
بعد فرمود: ﴿وَ هُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَكِيلٌ﴾؛ يعني «کلُّ ما صدق عليه أنه شَیء» خدا وکيل اوست. وکالت در قرآن کريم نسبت به ذات اقدس الهي در مقابل ولايت نيست، اگر ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَكِيلٌ﴾ است؛ يعني وليّ است، چون اگر وکالت به اين معنا باشد که کسي خدا را وکيل خود قرار بدهد، پس آن شخص از حوزه وکالت الهي بيرون است که خدا را وکيل قرار مي‌دهد و چنين چيزي محال است. اين گونه از عمومات هم آبي از تخصيص است؛ هم ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ آبي از تخصيص است و هم ﴿وَ هُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَكِيلٌ﴾، بنابراين وکيل بودن ذات اقدس الهي به معني وليّ است، حتي درباره ارباب متفرقه‌اي که وَثني‌ها تَوهم کردند که آنها ارباب هستند، تحت وکالت ذات اقدس الهي‌اند.

برتري اراده الهي از عوامل ديگر علت خسارت كافران
مرحوم شيخ طوسي و بعضي از مفسّران احتمال دادند که اين «مقاليد» جمع «مِقليد» باشد، مثل «مِنديل و مناديل»؛ ولي بايد نقل شده باشد؛[4] اما حرف کشّاف اين است که اين عربي نيست، از «إقليد» به معناي کليد عربي ساخته شد، بعد جمع بسته شد،[5] وگرنه اين طور نيست که «مِنديل» به «مناديل» جمع بسته شود و «مِقليد» به «مقاليد» جمع بسته شود، چون اينها سماعي است قياسي که نيست: ﴿لَهُ مَقَالِيدُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، اينها که باز هستند بسته نيستند؛ ولي علت کليد معلول است، سبب کليد مسبب است و اراده ذات اقدس الهي، علت همه اينهاست. خداي سبحان که کاری را انجام مي‌دهد، گاهي تعبير بلاواسطه است، گاهي مع الواسطه است. آن واسطه‌ها هم فرق مي‌کند؛ گاهي مي‌فرمايد خدا اين کار را انجام داد، گاهي مي‌فرمايد اراده کرد كه انجام دهد، گاهي مي‌فرمايد: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾؛[6]با ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ کار انجام مي‌دهد، گاهي مي‌فرمايد ﴿بِيَدِهِ﴾[7]کار انجام داد، گاهي مي‌فرمايد «بِيَدَيهِ» کار انجام داد، مثل اينکه درباره انسان فرمود چرا سجده نکردي؟ ﴿لِما خَلَقْتُ بِيَدَيّ﴾؛[8]گاهي مي‌فرمايد: ﴿بأيدٍ﴾[9]خلق کرديم که اين «أَيد» جمع نيست، مفرد است. «أيد»؛ يعني قوّه. گفت که فلان شخص «ذو الأيد» است؛ يعني «ذو القوّه» است؛ داوود مثلاً ﴿ذَا الأَيد﴾[10]است، «أيد»؛ يعني قوّه، نه اينکه جمع «أيدي» باشد. پس گاهي «کن» هست، گاهي «يد» هست، گاهي «يديه» هست، گاهي «أيد» است، گاهي به تعبير «إني» است، گاهي به تعبير «نحن» است، گاهي به تعبير «أنا» است، گاهي به تعبير «إنّا» است. آنجايي که اسماي حسناي الهي حضور دارند يا مدبّرات امر و مأموران حضور دارند به اذن خدا، آنجا معمولاً مي‌شود تعبير جمع آورد. گاهي براي تَفْخيم و تعظيم جمع آورده مي‌شود، پس «نحن» گفتن، «إنّا» گفتن «لأحد الامرين» است: يا جايي است که فرشته‌ها حضور دارند و خدا مي‌فرمايد: ﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‌ لَيْلَةِ الْقَدْر﴾[11] و مانند آن، گاهي هم از مقام جلال و عظمت با جمع ياد مي‌شود. فرمود: كليد كه سبب هر مسببي است، در دست اوست: ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّه﴾ آنها هستند که سرمايه را باختند.

بي‌خبري بعضي از انسان‌ها از مرگ خود بعد از فرا رسيدن آن
اما كساني كه بعد از مرگ باخبر نمي‌شوند که مُردند، عده‌اي اين چنين هستند چون، آنهايي که مشرک محض يا مؤمن محض هستند، وقتي وارد برزخ شدند: يا «فِي رَوضَة مِن رِياضِ الجنة» وارد مي‌شوند که کاملاً باخبر مي‌شوند، يا «فِي حُفرَةٍ مِن حُفَرِ النِّيران»[12]وارد مي‌شوند که کاملاً باخبر مي‌شوند، اما توده مستضعف، بسيار بايد طول بکشد تا بفهمد که مرده است و آنچه در قَليب بدر اتفاق افتاد که وجود مبارک پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بالاي چاه رفت و فرمود «هَل وَجَدتُم مَا وَعَدَکُم رَبّکُم حَقَّاً» که عده‌اي به حضرت عرض کردند با چه کسي سخن مي‌گوييد؟ فرمود: با مشرکيني که کشته شدند و ما اينها را به چاه انداختيم: «مَا أَنتُم بِأَسمَعَ لِمَا أَقُولُ مِنهُم»[13]؛ اين طور نيست که شما حرف ما را مي‌شنويد، آنها نشنوند، يا گوش شما از آنها شنواتر باشد، اين طور نيست، آنها کاملاً مي‌شنوند، آنها چون وارد «حُفرَةٍ مِن حُفَرِ النِّيران» شدند، کاملاً باخبر هستند، اما افراد عادي اينها، چون وضع آنها روشن نيست، تا با محاسبات بعدي برسند ـ اين طور نيست که اينها وقتي مُردند «في روضة من رياض الجنة» ببرند يا «في حُفرَةٍ مِن حُفَرِ النِّيران» ـ لذا براي آنها روشن نيست که مُردند، بعدها مي‌فهمند.

علت تكرار پيشنهاد كفار به معامله با موحدان در پرستش بت‌ها
فرمود به اينها بعد از اين براهيني که اقامه کرديم بگو: ﴿أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجَاهِلُونَ﴾ آنها هم مي‌گفتند: ما معبودي داريم كه اين بُت‌هاست و شما همانند ما اين بت‌ها را بپرستيد، يا نوبت قرار دهيد، گاهي ما مي‌پرستيم و گاهي شما بپرستيد که بر اساس تکرار چهارگانه، آن سوره مبارکه ﴿قُلْ يَاأَيُّهَا الْكَافِرُونَ﴾[14] هم چهار بار تکرار شده است. از امام (سلام الله عليه) سؤال کردند راز اين تکرار چيست؟ فرمود: آنها اين طور مي‌گفتند که يک سال تو خداي ما را عبادت کن، سال بعد ما خداي تو را عبادت مي‌کنيم، بعد از آن تو خداي ما را عبادت بکن، سال بعد ما خداي تو را عبادت مي‌کنيم،[15]چون پيشنهاد آنها چهار ضلعي بود، جواب اين سوره مبارکه هم چهار ضلعي است. اين يک مرحله بود، يک مرحله هم مي‌گفتند نه، الاّ و لابدّ بايد خداي ما را عبادت کني. در آن مرحله‌اي که چهارضلعي پيشنهاد مي‌دادند: ﴿قُلْ يَاأَيُّهَا الْكَافِرُونَ﴾ نازل شد، در آن مرحله‌اي که پيشنهاد آنها تک بُعدي بود، اين گونه از آيات نازل مي‌شد: ﴿قُلْ أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجَاهِلُونَ﴾ و اين کار، کار جاهلانه است.

عام بودن تهديد به حبط اعمال در صورت پذيرش موقتي شرك
بعد مي‌فرمايد توحيد ربوبي حق بود: «من البدو الي الختم» پذيرش و پرستش ذات اقدس الهي هم وظيفه همه افراد مخصوصاً انبياست، اين جزء نبوت عامه است، اختصاصي به تو ندارد: ﴿لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ﴾؛ گرچه به حسب ظاهر الآن شما مخاطب هستيد؛ ولي پيامبران در هر عصر و مصري که بودند، به آنها هم گفتيم: ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ﴾؛ اين ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ﴾ را ما به همه گفتيم: ﴿وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ﴾؛ حرفي که الآن به شما داريم مي‌گوييم، حرفي است که به همه انبيا گفتيم که ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾؛ البته اين جمله شرطيه است و جمله شرطيه مستلزم تحقق تالي يا مقدّم نيست؛ ولي تکليف، منافي با عصمت نيست؛ اين همه دستورهايي که ذات اقدس الهي به انبيا مي‌دهد، چه درباره احکام شخصي، مثل نماز و روزه، يا احکام‌هايي مثل ولايت و خلافت.
پرسش: مراد از ﴿أَشْرَكْتَ﴾ چيست؟
پاسخ: بله، اگر ـ خداي ناکرده ـ حرف آنها را قبول کنيد و شرک بورزيد، تمام کارها باطل مي‌شود. اين جمله شرطيه است. جمله شرطيه؛ نظير ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا[16] است، با استحاله مقدم هم مي‌سازد. اگر شرط باشد که دو دوتا پنج تا باشد حکم آن اين است، فرد است؛ اين تلازم بين مقدم و تالي را ثابت مي‌کند، نه وجود مقدم را.

مفيد حصر بودن دستور به پيامبر بر عبارت خدای سبحان
فرمود: ﴿وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾ پس آن باطل است، چه کار بايد کرد؟ ﴿بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ﴾ در بحث قبل هم ملاحظه فرموديد که تقديم مفعول در اين جا مفيد حصر است، چه اينکه در جاي ديگر همين سوره مبارکه «زمر» به صورت حصر ذکر شده است که ﴿قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ﴾.[17] گاهي مستقيماً به حضرت دستور مي‌دهد ﴿بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ﴾، گاهي دستور مي‌دهد که ﴿قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ﴾ هر دو مفيد حصر است؛ چه بلاواسطه و چه مع الواسطه، چه آيه محل بحث که مي‌فرمايد: ﴿بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ﴾، چه آن آيه همين سوره «زمر»؛ يعني آيه چهارده که به حضرت مي‌فرمايد: ﴿قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ﴾ که هر دو مفيد حصر است. فرمود معبودي جز ذات اقدس الهي نيست و من هم اَحدي را غير از خدا نمي‌پرستم: ﴿بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ كُن مِنَ الشَّاكِرِينَ﴾.

منافات سلام با نماز بدون حضور قلب
اما اينکه در بحث سلام گفته شده بعضي از بزرگان مي‌گويند، کساني که در نماز حواس آنها به معبود نيست، حضور قلب ندارند، چگونه مي‌گويند: «السلام عليکم»، تعجّب مي‌کنند، براي همين است که اين «سلام» يا تحيّت است يا توديع. اين سلامي که ما مي‌کنيم، اگر کسي از بيرون آمده باشد، به جمعي رسيده باشد، خوب سلام مي‌کند، يا سخنراني او تمام شده، مي‌خواهد خداحافظي کند، مي‌گويد: «السلام عليکم»؛ پس سلام يا برای تحيّت است از انسان تازه‌وارد، يا برای کسي است که مي‌خواهد وداع کند و از جمعيت جدا شود. کسي که قبل از نماز ذهن او به مردم بود، در نماز ذهن او نزد دنيا و مردم است، اين آقا چگونه مي‌گويد: «السَّلامُ عَلَيکُم وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ»؟ او به چه کسي دارد سلام مي‌کند؟ او نه تازه وارد شد و نه از اينها بيرون مي‌آيد! اين بزرگواران مي‌گويند: اگر کسي حضور قلب نداشته باشد، چگونه رويش مي‌شود بگويد: «السَّلامُ عَلَيکُم»، او به چه کسي دارد سلام مي‌کند؟ او نه تازه وارد شد و نه از اينها جدا مي‌شود. بنابراين چه سلام، سلام تحيّت باشد، انساني که حضور قلب ندارد، مشکل است که بتواند بگويد: «السَّلامُ عَلَيکُم»، ولو لفظاً مي‌گويد و کسي از نماز خارج شده باز حواس او نزد مردم است و دنياست و شغل و زندگي خودش است، اين خارج نشد و وداع نکرد تا بگويد: «السَّلامُ عَلَيکُم». اصلاً نماز را براي اين جعل کردند، چون نماز معراج مؤمن است؛ طبق بيان نوراني امام (سلام الله عليه) که مرحوم صدوق در من لا يحضر نقل کرد: «أَلمُصَلِّي يُنَاجِي رَبَّه»[18] اين نمازگزار با خداي خود مناجات دارد، پس با مردم نيست، وقتي نماز تمام شد، تازه وارد دنيا و مردم مي‌شود، مي‌تواند بگويد: «السَّلامُ عَلَيکُم»، براي اينکه تا حال نزد مردم نبود. اين طرز ذکربندي اجزا و ارکان و اعمال و اقوال نماز به اين صورت است.

عدم شناخت توحيد ربوبي و معاد علت شرك مشركان
فرمود: ﴿بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ كُن مِنَ الشَّاكِرِينَ﴾؛ بعد ذات اقدس الهي فرمود: اينها خدا را نشناختند. براساس توحيد ربوبي، نه مبدأ را شناختند و نه معاد را شناختند و اينها بايد بدانند که کلّ عالم در اختيار آفريدگار آنهاست، تفويض هم که مستحيل است، اين طور نيست که ذات اقدس الهي عالَم را خلق کرده و رها کرده باشد، فرمود: ﴿مَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدرِهِ﴾؛ البته «الله» آن طوري که هست که قابل شناخت نيست؛ لذا تقريباً بيش از 28 روايت است که مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در پايان کتاب شريف توحيد آن را نقل کرده است که شما در اسماي حسناي الهي، افعال الهي، اقوال الهي و آثار الهي مي‌توانيد بحث کنيد؛ اما در مقام ذات، غير از حيرت چيز ديگري نيست، چون يک حقيقت نامتناهي است، اگر شما به منطقه حقيقت نامتناهي برويد، او يك ظهور دارد، خود او که در دسترس احدي نيست و منطقه ممنوعه است،[19] يک ظهور دارد که عالِم را فرا مي‌گيرد، يک؛ علم او را فرا مي‌گيرد، دو؛ معلومي هم که دارد فرا مي‌گيرد، سه؛ اين در احاطه ﴿إِنَّهُ بِکُلِّ شَئٍ مُحِيطٌ﴾ [20]غرق است، اين چهار؛ او چگونه مي‌تواند دست و پا بزند؟ ما فقط نسبت به اشيايي که از ما فاصله دارند مي‌توانيم درک کنيم؛ اما آن منطقه‌اي که ﴿بِکُلِّ شَئٍ مُحِيطٌ﴾ است را نمي‌توانيم درك كنيم، چون ما چيزهايي بلد هستيم؛ يعني معلومي داريم، علمي داريم و خودمان هم عالِم هستيم؛ اما آن ظهور الهي که ﴿إِنَّهُ بِکُلِّ شَئٍ مُحِيطٌ﴾، آن به عالِم احاطه دارد، به علم احاطه دارد، به معلوم هم احاطه دارد، پس ما قبل از اينکه چيزي را بفهميم، فهم ما تحت احاطه اوست، ما قبل از اينکه فهم پيدا کنيم، تحت احاطه او هستيم، اين جز حيرت چيزي ديگر نيست؛ لذا 27 يا 28 روايتي که نقل مي‌کند، فرمود مبادا کسي بگويد من چند سال درس خواندم، حکيم و فيلسوف هستم، مبادا خودتان را با اين امور گمراه کنيد، آنجا منطقه ممنوعه است؛ يعني انسان قدري که جلوتر برود، مقام ذات که هيچ، آن احاطه الهي که مي‌رسد، مي‌بيند غرق شده است، چون قبل از اينکه او فهم خودش را بفهمد، کسي هست که احاطه کرده؛ چون ﴿بِکُلِّ شَئٍ مُحِيطٌ﴾ است. اين ﴿إِنَّهُ بِکُلِّ شَئٍ مُحِيطٌ﴾ به انسان مي‌گويد، شما بالا نرويد، همين فيض الهي، آيات الهي، خلقت الهي ظهورات الهي را بررسي کنيد؛ اينجا هم فرمود آن مقداري هم که مقدور شماست و ما گفتيم فکر کنيد، مشركان فکر نکردند. ما که از کسي توقع نداريم بالا بيايند، آن بالا احدي راه ندارد، انبيا راه ندارند، چه رسد به افراد عادي، اما اين مقداري که از آيات الهي بايد پي ببرند كه خلقتي هست و ربوبيتي هست، همين مقدار را ادراک نکردند: ﴿مَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدرِهِ﴾.

اعتقاد به معاد مهم‌ترين عامل اصلاح فرد و جامعه
بعد چون مهم‌ترين مسئله براي جريان هدايت جامعه، اعتقاد به معاد است و بيش از آن مقداري که اعتقاد به توحيد اثر دارد، اعتقاد به معاد اثر دارد؛ البته معاد هم غير از توحيد، چيز ديگری نيست؛ لکن آنکه جامعه را اصلاح مي‌کند، آنکه اخلاق را تتميم مي‌کند، آنکه فساد را برمي‌دارد، آنکه ظلم را برمي‌دارد، مسئله معاد است، وگرنه انسان اعتقاد دارد خدايي هست، خدا عالَم را خلق کرده؛ اما وقتي که مسئول نباشد، حساب و کتابي نباشد، روز عدل و محاسبه‌اي نباشد، اين خودش را آزاد مي‌بيند. در سوره «قيامت» ملاحظه فرموديد، فرمود: اينها خدا را قبول دارند، اما: ﴿بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَه﴾[21]؛ مي‌خواهد جلوي او باز باشد؛ لذا معاد را منکر است. مهم‌ترين عامل اصلاح جامعه اعتقاد به اين است که من در برابر کارهايم مسئول هستم، اين کار من زنده است، يک؛ يک موجود زنده از بين نمي‌رود، سرگردان و شناور نيست، دو؛ اين موجود زنده، تنها فقط با عامل خود درگير است که ﴿لَيسَ لِلإِنسَانِ إلا مَا سَعَي﴾، [22]اين سه؛ آدم را مي‌برد به جايي که خواستهٴ همان عمل است، اين چهار؛ و آن دوزخ است. بنابراين اگر کسي باور نداشته باشد ـ معاذ الله ـ که حساب و کتابي هست، هر کاري مي‌کند، ولو موحّد هم باشد، خدا هست. اين است که در سوره مبارکه «ص» و مانند آن برهان اقامه کرده است، فرمود: آنهايي که ستم کردند و بيراهه رفتند، منشأ همهٴ گناهان اينها ﴿بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ﴾؛ [23]چون روز حساب را فراموش کردند، پس صِرف اعتقاد به اينکه خدايي هست و ما را آفريد و مي‌پروراند، اين کافي نيست، اعتقاد به معاد است که سازنده است؛ البته معاد هم غير از مبدأ چيز ديگري نيست، براي اينكه: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون﴾. [24]اما اينکه حساب و کتابي هست سازنده است و باعث تزكيه نفوس است، فرمود: ﴿مَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدرِهِ﴾، نه در توحيد آن مقداري که بايد خدا را بشناسند شناختند، متأسفانه به دنبال شرک افتادند و نه در معاد. گفتند وقتي انسان ممزق شد ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ﴾، [25]برهان را ذات اقدس الهي اقامه کرده است، فرمود: آن روزي که چيزي نبوديد خدا شما را خلق کرد، الآن که همه چيز موجود است، روح که از بين نمي‌رود، اجزای بدن شما که پراکنده است جمع مي‌کنيم.

دورنمايي از جمع شدن آسمان و زمين دال بر ضرورت پذيرش فرامين الهي
فرمود: ﴿وَ الأرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾؛ اين سه کار در قبضه الهي است: زميني که الآن موجود است،يک؛ زميني که تبديل مي‌شود به زميني ديگر که در سوره مبارکه «ابراهيم» گذشت: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ﴾؛ [26]اين زميني که «مبدّل اليه» است، اين دو؛ خود تبديل زمين دنيا به زمين آخرت، سه؛ هر سه در قبضه الهي است. اگر هر سه در قبضه الهي است، چگونه انسان مي‌تواند از فرمان او فاصله بگيرد، اين درباره زمين است.
آسمان‌ها چون که فرمود: ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاس﴾ [27]و آسمان‌ها هم بيشتر، هم بزرگ‌تر از جريان زمين است، درباره زمين تعبير فرمود: ﴿وَ الأرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ اما درباره آسمان فرمود: ﴿وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾ يمين؛ يعني قدرت، نه؛ يعني ـ معاذ الله ـ دست راست. فرمود ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب﴾ [28]که بارها اين آيه را ملاحظه فرموديد، «سِجلّ»؛ يعني طومار، طومار آن پارچه‌هاي باز را نمي‌گويند، اگر هزار نفر چيزي را بنويسند، امضا کنند، بعد به صورت لوله در بياورند، نه به صورت باز، اين را مي‌گويند طومار، وگرنه وقتي باز باشد که طومار نيست، فرمود: ما بساط آن را جمع مي‌کنيم. همان طوري که طومار، آن مکتوب‌ها را جمع مي کند، ما هم آسمان و زمين را جمع مي کنيم همه اينها کلمات ما هستند، حروف ما هستند، ما اينها را جمع مي کنيم ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب﴾.

از مشكل‌ترين مباحث تفسيري، تفسير آيات برپايي قيامت
حالا فرمود: ﴿وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾؛ يکي از مصائب و مشکلات ـ آنچه صعب است، نه مصيبت است ـ مسئله معاد، همين آيه سوره مبارکه «ابراهيم» است. در آيات فراوان دارد که انسان را از زمين خلق کرديم، يک؛ بعد به زمين برمي گردد، دو؛ ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْري﴾، [29]اينها يک چيز روشن و شفافي است، همه ما از همين زمين هستيم، همه ما به همين زمين برمي گرديم و همه ما از اين زمين برمي خيزيم.
پرسش: روح انسان که در زمين نيست، جسم انسان در زمين است؟
پاسخ: همان بدن انسان است، وگرنه آن روح را که سؤال و جوابش قبلاً گذشت. فرمود که شما در زمين نمي رويد اين که ما مي گوييم به زمين مي رويد، يعنی بدن شما است، آنها گفتند: ﴿أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُون﴾[30]ما در زمين مي رويم و گم مي شويم، جواب اين است که خير، شما بدني داريد که می رود در زمين که گم هم نمي شود روح داريد که در زمين نمي رود در پاسخ فرمود: ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى‌ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ﴾[31]؛ به عرب ها فرمود شما اشکال که مي کنيد، مواظب باشيد اشکال بدن را از روح جدا کنيد، بدن شما بله، در زمين مي رود؛ اما روح شما که مرگ ندارد، موت ندارد، فوت ندارد؛ روح شما وفات دارد نه فوت، «تاءِ» فوت جزء کلمه است، به معني زوال و نابودي است؛ اما «تاء» وفات جزء کلمه نيست، از «وفی، استيفا، متوفي و متوفا» است؛ يعني تمام آن حقيقت شما نزد ماست، چيزي گم نمي شود: ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ﴾ شما دست فرشته هاي ما هستيد، چه چيزي گم شد؟ زمين نمي رويد! بدن شما مي رود زمين، بله، اما آنجا هم گم نمي شود. مشکل آيه سوره مبارکه ابراهيم (سلام الله عليه) اين است که فرمود: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماوات﴾[32]؛ وقتي که بخواهد قيامت قيام کند، ما بساط آسمان و زمين را برمي چينيم، زمين تبديل مي شود به زمين ديگر، آسمان هم تبديل مي شود به آسمان ديگر. به هر حال مردم در قيامت در زميني هستند، فرمود اين زميني که در قيامت مردم در آن هستند، اين زمين دنيا نيست. رواياتي که در ذيل اين آيه هست ملاحظه بفرماييد، دارد زمين تبديل مي شود «إلي أرضٍ لَم يُعصِ عَليهَا»[33] تبديل مي شود به زميني که بر آن گناه نشده، تبديل مي شود به زميني که نظير کره «خُبْزَةً نَقِيَّةً»[34] گندم شفاف و صاف است که به اين صورت در مي آيد تا مردم از اين بخورند تا حسابشان تمام شود. اينها رواياتي است که در ذيل اين آيه سوره ابراهيم است که ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾؛ [35]يعني «يَوْمَ تُبَدَّلُ السَّماواتُ غير السَّماواتُ».

عدم ورود مفسران از آيات دال بر ملكوت عالم و برپايي قيامت
حالا مشکل اين است كه انسان کجا هست؟ آيا قبل از اينکه انسان را خدا احيا کند، زمين را تبديل مي کند؟! يا بعد از اينکه زمين را تبديل کرده است، انسان را از زمين احيا مي کند، يا همزمان؟ اينها را مي گويند تفسير، اينها ديگر نه در مجمع البيان است، نه در تبيان است، نه در مانند آن است. تفسير يعني اينها، نه﴿يا ايها الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّات﴾، [36]اين که ترجمه است. غالب بحث هايي که در مجمع البيان و مانند آن است، اينها تقريباً ترجمه است، آن بحث هاي نفس گيرِ آدم کُش خبري نيست. اين سؤال را شما از شيخ طوسي سؤال کنيد، خبري در تبيان نيست، از امين الاسلام طبرسي سؤال کنيد، خبري نيست که تبديل کجاست؟ و يکي از اين سه سؤال را شما پاسخ دهيد که آيا انسان قبل از تبديل زنده مي شود؟ بعد از تبديل زنده مي شود؟ همراه با تبديل زنده مي شود؟ اگر زمين تبديل شد به ارضي که «لَم يُعصِ عَليهَا»؛ اين بيان از امام سجاد (سلام الله عليه) است، تبديل شد به زمين که روي آن گناه نشده، پس اين زمين غير از آن زمين است، بدن انسان تبديل مي شود به زميني که گناه نکرده، آن وقت اين بدن غير از آن بدن مي شود، چگونه در مي آيد؟ اين است که بهترين راه اين است که بگويد: «آمَنَّا بِجَمِيعِ مَا جَاءَ به النبي»، اين تفصيلات به آساني نصيب کسي نمي شود، هر چه که اينها گفتند ما مي گوييم چشم. آنچه هست فرمود: ﴿وَ الأرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾؛ ما بساط آسمان ها را جمع مي کنيم، زمين در قبضه ماست، اين را هم جمع مي کنيم. اينها را جمع مي کنيم که عوض کنيم، نه جمع مي کنيم که جايي بگذاريم؛ اينها را جمع مي کنيم که عوض کنيم؛ عوض که می کنيم تازه زمين تبديل مي شود به «إلي أرضٍ لَم يُعصِ عَليهَا»؛ اما درباره آسمان چه؟ يکي از مشکلات اساسي ما که معمولاً ما در اين مصائب اشک مي ريزيم، بخش وسيع آن براي همين است که اگر درِ خانه اهل بيت باز بود و مردم سؤال مي کردند که حالا زمين تبديل شد به «إلي أرضٍ لَم يُعصِ عَليهَا»، آسمان ها تبديل مي شود به کدام آسمان؟ آيا اين منظومه شمسي عوض شد، به کدام منظومه تبديل مي شود؟ اين راه شيري عوض شد، به کدام راه شيري تبديل مي شود؟ چرا عوض مي کني؟ چه فايده دارد كه عوض مي کني؟ راز عوض کردن چيست؟ و حالا که مي خواهد عوض شود، به چه چيزي عوض مي شود؟ اگر سؤال مي کردند، براي ما معلوم مي‌شد نسبت به زمين تا حدودي بعضي از روايات هست که راه را نشان بدهد؛ اما درباره آسمان ها چنين نيست. حالا بر فرض افراد سفر کردند رفتند کرات ديگر و همان جا زندگي کردند و مُردند و بدن آنها در همان کره «مريخ» دفن شد، حالا ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ﴾ مشخص کردند؛ اما سماوات که تبديل مي شود، به کدام سماوات تبديل مي شود؟ به چه سماوات تبديل مي شود؟ اينجا گفتند که «إلي أرضٍ لَم يُعصِ عَليهَا» يا کره «خبز نقی»؛ اما آنجا باز هم تبديل مي شود به «سماء لم يعص عليها»؛ اينها بايد سؤال شود.

امكان شناخت توحيد ربوبي و خالقي و دوري مشركين از آن
فرمود اين معارف بلند را از مشرکين حجاز کسي نمي خواهد؛ ولي همين مقداري كه گفتند «الله» هست، خالق هست، وکيل هست، همين را بپرستيد و اين چوب و سنگ و اينها را کنار بگذاريد، همين مقدار را اينها حاضر نيستد اقرار کنند. فرمود: ﴿وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الأرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾.

عدم دسترسي مفسران به تفسير ملكوت اشيا
اينجاها که مي رسد، فوراً ذهن ما را منصرف مي کند و مي گويد به اين محدوده وارد نشويد، اين «سبوح قدوس» است. آنجا که سخن از مُلک است، با تبارک همراه است: ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[37]؛ اين بخش از آيات به انسان ميدان مي دهد که يک مقدار فکر کند، چون مُلک است و ظاهر است و مانند آن؛ اما آنجا که سخن از ملکوت است، گوشه اي نشان مي دهد، بعد مي فرمايد «سبحان»، آنجا که سخن از «سبحان» است؛ يعني برويد کنار، او منزّه است؛ آنجا که سخن از «تبارک» است، دعوت مي کند که مي توانيد مقداري فکر کنيد؛ لذا در سوره مُلک دارد: ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾، اينجا ميدان مي دهد که قابل فکر باشد، اما در بخش پاياني سوره مبارکه «يس» فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ء﴾ [38]از همان اول مي گويد «سُبّوح» است؛ يعني برويد کنار! شما وقتي که تنزيه مي کنيد، با کسي که منزّه از افکار ماست، از اعمال ماست، از عقايد ماست، از رفتار و کردار ماست و از مادّه و مُدّه منزّه است، با چه کسي بحث کنيد؟ درباره چه چيزي مي خواهيد بحث کنيد؟ ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ء﴾ اين کسي که ملکوت هر چيزي به دست اوست. ما غير از مُلک که همين بدن ظاهري و اينهاست ملکوتي هم داريم، نه تنها ما، هر موجودي ملکوتي دارد که برابر آن ملکوت، ذات اقدس الهي با آن کار مي کند، امر خدا را آن چهره ملکوتي مي شنود که ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾، [39]بعد از اين ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ گفتن، فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُون﴾ [40]اينجا هم فرمود: ﴿سُبْحانَهُ وَ تَعالى‌ عَمَّا يُشْرِكُون﴾، يعني وقتي به آن منطقه رسيديم جز «سبوحٌ قدوس» چيز ديگري نيست. مرحوم شهيد ظاهراً دارد که اين ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾،[41]همان طوری که «کان» دو قسم تامّه و ناقصه است، «کان» تامّه فقط فاعل يا اسم مي گيرد، خبر نمي گيرد، «ليس» تامّه فقط اسم مي گيرد خبر نمي گيرد، «لا»ي نفي جنس هم گاهي به منزله «ليس» تامّه است که اسم مي گيرد، خبر نمي گيرد.

ناتمامي تلاش اصوليون در تفسير «لا اله الاّ الله»
تلاش و کوشش مرحوم آخوند خراساني و ساير اصوليين در ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾ اين است که خبر چيست؟ حرف مرحوم شهيد اين است که اين «لا»، «لا»ي نفي جنس است، به منزله «ليس» تامّه است، که فقط اسم دارد خبر نمي خواهد. اين «الا» هم به معني غير است: «لا اله» غير از اين يکي، دنبال خبر چرا مي گردي؟ مگر اين «لا»، «لا»ي آن اموري است که يک اسم بخواهد، يک خبر بخواهد؟! اگر يک «ليس» تامّه داشتيد، مگر خبر مي خواهد؟ اگر «کان» تامّه داشتيد، مگر خبر مي خواهد؟ اين «لا»ي نفي جنس است كه اصلاً خبر نمي خواهد. اينها دنبال اين راه افتادند که اگر خبر «موجودٌ» باشد يک اشکال دارد، خبر ممکنٌ باشد يک اشکال، خبر واجبٌ باشد يک اشکال حرف ايشان اين است که اين اصلا خبر نمي خواهد، اين را مي گويند نگاه. به هر تقدير فرمود: ﴿سُبْحانَهُ وَ تَعالى‌ عَمَّا يُشْرِكُون﴾.

قرب نوافل راهكار رسيدن به بخش‌هايي از تفاسير ملكوت اشيا
پرسش: قبلاً داشتيم ﴿الا عباد الله المخلصين﴾[42]که مخلَصين می توانند خدا را ؟
پاسخ: به اذن خدا، چون آنجا برابر قرب نوافل که اين حديث قرب را نوافل هم شيعه ها نقل کردند هم سنّي ها، در احاديث قدسي ما هم هست، فرمود: «کُنتُ لِسَانُهُ الَّذِي يَتَکَلّمُ بِهِ»، [43]اينکه «مَا زَالَ‌ الْعَبْدُ يَتَقَرَّبُ‌ إِلَيَ‌ بِالنَّوَافِلِ‌ حَتَّي أُحِبَّهُ فَكُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ ولسانه الّذي يتكلّم به وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا»؛[44] آن وقت در آن منطق مي گوييم: ﴿وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَميٰ﴾. اگر کسي به قرب نوافل رسيده است، با زبان الهي سخن مي گويد و چون با زبان الهي سخن مي گويد در حقيقت، «الله» است که دارد خودش را وصف مي کند، هيچ اشکالی هم ندارد؛ گرچه گوينده، اين شخص است؛ ولي به زبان «الله»، «فَكُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ ولسانه الّذي يتكلّم به وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا». هم ﴿وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾ صحيح است، هم «و ما وصفت اذ وصفت»، صحيح است هم «مَا تَکَلَّمتَ اِذ تَکَلَّمتَ»، صحيح است؛ لذا ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي‌﴾؛ [45]يعني آن «تکلّم»؛ يعني « مَا تَکَلَّمتَ اِذ تَکَلَّمتَ و لکنَّ الله تکلّم»؛ اگر به قرب نوافل رسيد، همه کارهاي انسان کاملي که به قرب نوافل بار يافت، با لسان الهي است، با يد الهي است. پس ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي‌٭ إن هوَ إلاّ وَحیٌ يُوحی﴾؛ يعني «ما نطقت اذ نطقت و لکن الله نطق»، مثل ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمي﴾، «و ما وصفت اذ وصفت و لکن الله وصف».



BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo