< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/08/21

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر آیات 21 تا 23 سوره زمر
﴿أَ لَم تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي الأَرضِ ثُمَّ يُخرِجُ بِهِ زَرعاً مُختَلِفاً أَلوانُهُ ثُمَّ يَهيجُ فَتَراهُ مُصفَرّاً ثُمَّ يَجعَلُهُ حُطاماً إِنَّ في ذلِكَ لَذِكری ِلأُولِي الأَلبابِ(21) أَ فَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ لِلإِسلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّهِ فَوَيلٌ لِلقاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِكرِ اللّهِ أُولئِكَ في ضَلالٍ مُبينٍ(22) اللّهُ نَزَّلَ أَحسَنَ الحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقشَعِرُّ مِنهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخشَونَ رَبَّهُم ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُم وَ قُلُوبُهُم إِلى ذِكرِ اللّهِ ذلِكَ هُدَی اللّهِ يَهدي بِهِ مَن يَشاءُ وَ مَن يُضلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِن هادٍ(23)﴾

نظم در مديريت نزولات آسمانی و حيات‌بخشی آن دالّ بر توحيد
چون سورهٴ مباركهٴ «زمر» در مكه نازل شد و سور مكي درباره اصول دين و خطوط كلّي فقه و اخلاق مطرح است، جريان برهان توحيدي را به مناسبت هاي گوناگون در اين سورهٴ مباركه ذكر فرمود. يكي از نشانه‌هاي توحيد ذات اقدس الهي اين است كه باران را نازل مي‌كند، كيفيت پيدايش باد، اولاً؛ ابر ثانياً، تقسيم ابر به باردار و غير باردار ثالثاً، نكاح ابر و تلقيح ابرها رابعاً و ايجاد رحم براي ابرهاي باردار كه ﴿فَتَرَی الوَدقَ يَخرُجُ مِن خِلالِهِ﴾ [1]خامساً؛ اينها نشانه توحيد است. بعد فرمود ما به وسيله اين باران، مرده را زنده مي‌كنيم؛ زيرا در فصل بهار اين گياهان اين نباتات كه خواب هستند بيدار مي‌شوند. آنهايي هم كه بيدارند؛ ولی فعال نبودند، مثل درخت سرو و چمن و اين‌گونه از چيزها كه بيدار هستند؛ نظير مركبات اينها درست است در زمستان خواب نمي‌روند و بيدارند، برگ دارند و سبزند، اما فعال نيستند. وقتي كه بهار شد آن خوابيده‌ها را بيدار مي‌كند و اين غير فعال را فعال مي‌كند. اينها تغذيه مي‌كنند، اين مواد را جذب مي‌كنند، اين خاك مرده وقتي جذب بدنه اين درخت شد، مي‌شود زنده، هم خوابيده‌ها را بيدار مي‌كند، هم غير فعال را فعال مي‌كند، هم مرده را زنده مي‌كند، همان طور كه خوابيده را بيدار مي‌كند. اين كودها اين خاك ها كه در كنار اين درخت‌اند وقتي جذب شدند، درخت اينها را جذب كرد، وارد دستگاه گوارشي درخت شدند، مي‌شوند خوشه و شاخه و ساقه و ميوه كه حيات نباتي پيدا مي‌كنند. در خيلي از موارد، سخن از احياي اينهاست. در سورهٴ مباركهٴ «نحل» ـ كه قبلاً گذشت ـ آيه 65 فرمود: ﴿وَ اللّهُ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحيا بِهِ الأَرضَ بَعدَ مَوتِها﴾ اين زمين مرده را زنده مي‌كند؛ همان طوری كه خوابيده را بيدار مي‌كند غير فعال را فعال مي‌كند. اين معناي اخراج ميوه‌هاست. ﴿ثُمَّ يُخرِجُ بِهِ زَرعاً﴾ كه ﴿مُختَلِفاً أَلوانُهُ﴾؛ آن‌گاه همين گياه، همين درخت در پاييز كه شد، زرد مي‌شود، برگريزان مي‌شود، به صورت حطام و كاه درمي‌آيد و اگر كسي لَبيب باشد، اين نظم «محيّر العقول» را دليل بر وجود ناظم مي‌بيند و چون كلّ نظام هماهنگ است، يك ناظم بيشتر نيست.

حصول شرح صدر برای انسان با کسب معارف توحيدی
﴿أَ فَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ لِلإِسلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾، كسي كه معارف توحيدي را ادراك كند، از شرح صدر برخوردار است؛ يعني قلب او يك ظرفيت خوبي است، يك؛ مظروف خوب را هم جا مي‌دهد، دو؛ ظرفيت بعضي ها براي مظروف آلوده زياد است: ﴿أَ فَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ﴾ «بالكفر غضباً»، آنها هم «مشروح الصدر» هستند، چون بسياري از اباطيل را جا مي‌دهند؛ ظرفيت فراواني دارند، اما براي پذيرش آلودگي ها و بدي ها. مردان الهي مشروح‌الصدر هستند، چون «علي نور ربّ» بودند كه فطرت آنهاست و نور اضافه هم دارند؛ همان طوری كه يك هدايت اوّلي است و يك هدايت ثانوي، يك نور اوّلي است و يك نور ثانوي. نور اوّلي همان نور فطرت است كه خداي سبحان به همگان عطا كرده، اگر كسي از اين نور اولي استفاده كند، از نور دوم بهره مي‌برد: ﴿فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾.

قساوت قلب و ناآرامی جان، ثمره فراموشی ياد خدا
مطلب مهم اين است كه ياد خدا هم قلبِ ناآرام را آرام مي‌كند، هم قلبِ غير مطمئن را مطمئن مي‌كند و اينها چون «نَبَذُوا كِتَابَ اللهِ وَراءَ ظُهُورِهِم» [2]به جاي اينكه با ياد خدا قلب ليّن داشته باشند، «ليّن القلب» باشند، مهربان و عطوف باشند، «قسيّ القلب» هستند. به جاي اينكه مطمئن باشند، «مضطرب القلب» و ناآرام‌ هستند، هر روز «يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ»، [3]بر يك سَمت گرايش دارند. فرمود: ﴿فَوَيلٌ لِلقاسِيَةِ قُلُوبُهُم﴾، مثل اينكه مي‌گويند، بدا به حال كسي كه در روز، چيزي را نبيند اين معلوم است كه چشم او آفت دارد، اگر چشم او آفت نداشته باشد و بيمار نباشد كه روز بايد همه چيز را ببيند. اگر گفتند بدا به حال كسي كه در روز چيزي را نمي‌بيند؛ يعني چشم او خيلي مريض است. اگر كسي گفته باشد: ﴿فَوَيلٌ لِلقاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِكرِ اللّهِ﴾ معلوم مي‌شود قلب او خيلي مريض است. اينها كه ﴿في قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾ [4]و مانند آن شدند، به جاي اينكه از ذكر خدا طرفي ببندند که ﴿أَلا بِذِكرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ﴾، [5]«مضطرب القلب» هستند. به جاي اينكه از ذكر خدا بهره‌اي ببرند كه ليّن و نرم شود، خشن و قسيّ خواهد شد: ﴿ثُمَّ قَسَت قُلُوبُكُم مِن بَعدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالحِجارَةِ أَو أَشَدُّ قَسوَةً﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت، فرمود: برخي از دل ها از سنگ سخت‌تر است، براي اينكه برخي از سنگ ها منشأ جوشش چشمه‌ها هستند: ﴿وَ إِنَّ مِنها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخرُجُ مِنهُ الماءُ﴾؛ [6]اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت اين است كه در دل بعضي از سنگ ها آب حيات‌بخش مي‌جوشد و اما اين قلب ها اين‌چنين نيست، معلوم مي‌شود آنها كه «نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم» با ياد خدا كه بايد مطمئن شوند، هميشه مضطرب هستند، با اينكه با ياد خدا بايد ليّن و مهربان شوند، «قسيّ القلب» و خشن هستند: ﴿فَوَيلٌ لِلقاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِكرِ اللّهِ﴾، اين گروه در برابر گروه اول كه ﴿فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾ بودند، اينها ﴿في ضَلالٍ مُبينٍ﴾ هستند.

پرسش: فرق ماهوی صدر با قلب چيست؟
پاسخ: صدر، قلب، فؤاد، هر كدام شأني از شئون روح هستند، به مناسبتي مي‌گويند صدر، به مناسبتي مي‌گويند فؤاد، به مناسبتي مي‌گويند قلب؛ از آن جهت كه تعلقاتي دارد، انقلاباتي دارد، تحولاتي دارد، به آن مي‌گويند قلب، از آن جهت كه مخزن است مي‌شود صدر و مانند آن، اينها شئون گوناگون رو‌ح‌ هستند كه به مناسبت اين شئون اسامي مختلف دارند.

عدم تساوی صاحبان شرح صدر با جان‌های ناآرام
پرسش: اول آيه همزه استفهام آمده سرّ آن چيست؟
پاسخ: بله، استفهام انكاري است، مثل اينكه فرمود: آيا زنده و مرده يكي است؟ يعني نه، استفهام انكاري همين است؛ منتها گاهي هر دو طرف ذكر مي‌شود، گاهي يك طرف ذكر مي‌شود كه طرف ديگر را خود شخص مخاطب مي‌فهمد. در طليعه آن بحث اشاره شد كه قرآن كريم، گاهي تصريح مي‌كند، گاهي تلويح كه حيّ و ميّت يكسان نيستند، عالم و جاهل يكسان نيستند، بصير و أعمي يكسان نيستند، ظِلّ و حرور يكسان نيستند، اينها را تصرح مي‌كند. گاهي يك طرف را ذكر مي‌كند و طرف ديگر را ذكر نمي‌كند كه می شود صنعت احتباك؛ نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «يس» گذشت كه فرمود: ﴿لِيُنذِرَ مَن كانَ حَيّاً وَ يَحِقَّ القَولُ عَلَی الكافِرينَ﴾؛[7]ملاحظه فرموديد، در صنعت «احتباك» كه از صنايع بديعي است چهار چيز هست، در بين اين چهار چيز، دو چيز ذكر مي‌شود، تا آن دو چيز را طرف مقابل بفهمد. آنكه در سورهٴ مباركهٴ «يس» هست اين است كه ﴿لِيُنذِرَ مَن كانَ حَيّاً وَ يَحِقَّ القَولُ عَلَی الكافِرينَ﴾؛ روشن است كه زنده در مقابل كافر نيست. تقسيم اوّلي اين است كه انسان يا زنده است يا مرده، زنده يا مؤمن است يا كافر؛ در بين اين امور چهارگانه دو امر ذكر شد تا دو امر ديگر را مخاطب بفهمد، وگرنه كافر كه در مقابل زنده و زنده كه در مقابل كافر نيست. انسان يا زنده است يا مرده، زنده يا مؤمن است يا كافر.
پرسش: فرمود: ﴿فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾ آن وقت نسبت به اضافه ﴿عَلی﴾ عنايتی دارد؟
پاسخ: بله، چون مبناي آن نور است، مستواي آن نور است، پايه آن نور است، بر نور استوار است، بر نور قرار دارد.

سرّ امر به اعتصام بر قرآن با توجه به نزول آن
در جريان انزال كتاب فرمود: ﴿أَ لَم تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ﴾. اين فرق را در قرآن كريم بارها ملاحظه فرموديد كه بيان كرده خدا باران را نازل كرد؛ يعني به زمين انداخت، اما قرآن را نازل كرد؛ يعني به زمين آويخت، نه اينکه به زمين انداخت؛ آن طوري كه باران را نازل كرد، آن طور قرآن را نازل نكرد. قرآن يك حبل متيني است كه به ما فرمودند، به اين حبل اعتصام كنيد. «حبل» اگر انداخته باشد كه مشكل خودش را حل نمي‌كند، چگونه مشكل معتصمان را حل كند. به طنابي كه كنار مغازه افتاده است، انسان چنگ بزند كه نجات پيدا نمي‌كند. اگر حَبلي به يك جاي بلندي بسته باشد و آويخته باشد، انسان مي‌تواند اين حَبل را بگيرد و بالا برود. در آن حديث نوراني «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَين» گذشت كه فرمود: اين دو ثقل، دو وزنه وزين را كه ما به شما داديم «أَحَدهُمَا كِتَابَ اللهِ»[8]است كه «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَيدِيكُم»؛[9]يعني اين حبل ممتد و حبل متين، يك طرف آن دست خداست، يك طرف ديگر دست مردم است. آن طرفي كه دست خداست، «عليِّ حكيم» است که نه عبري است و نه عربي و نه تازي است نه فارسي؛ اين طرفي كه دست مردم است عربي مبين است كه در آغاز سورهٴ مباركهٴ «زخرف» به آن اشاره كرد. اين مضمون در اول سورهٴ مباركهٴ «زخرف» هست كه ﴿إِنّا جَعَلناهُ قُرآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُم تَعقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ في أُمِّ الكِتابِ لَدَينا لَعَلِيُّ حَكيمٌ﴾؛ [10]يعني آنكه در دسترس شماست عربي است كه با قواعد عربي مي‌توانيد از آن استفاده كنيد، اما آنكه نزد خداي سبحان است، «عليِّ حكيم» است: ﴿وَ إِنَّهُ في أُمِّ الكِتابِ لَدَينا لَعَلِيُّ حَكيمٌ﴾.
بنابراين آن گونه كه باران را نازل كرده، بارش را نازل كرده، تگرگ و يخ را نازل كرده، آن گونه قرآن را نازل نكرده: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحسَنَ الحَديثِ﴾ را، به عنوان القا و آويختن، نه انداختن؛ لذا به ما فرمود: ﴿وَ اعتَصِمُوا بِحَبلِ اللّهِ جَميعاً﴾.[11]

تبيين اطلاق أحسن بودن کلام الهی
اما اين حديث از سخن الهي است، كلام الهي است، از قرآن تعبير به حديث شده است، كلام الهي شده است، مي‌فرمايد: ﴿فَليَأتُوا بِحَديثٍ مِثلِهِ﴾[12]كلامی را مي‌گويند حديث که تازه و نو است. اما «أحسن» بودن او سخن از أحسن «بالقول المطلق» است، هم از نظر، نظر «أحسن» است هم از نظر حكمت هاي عملي و حقوقي و ادبي. از نظر ادبي كه فصاحت است و بلاغت است و مانند آن. اما از نظر عقلي، عقل نظري و حكمت و بايد و نبايد و بود و نبود «أحسن» است، براي اينكه متقن‌ترين برهان در آن هست، هم جامع است كه حضرت فرمود: «أُعطِيتُ جَوَامِعَ الكَلِمَ» [13]كه همه مطالب لازم را داراست. پس از نظر جامعيت «أحسن» است، از نظر اتقان براهين، «أحسن» است و از نظر هماهنگي و همگون بودن، «أحسن» است و از جهت اينكه در بين راه هيچ آسيبي نديد، أحسن است و از اينكه آسيب پذير نيست، أحسن است: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحسَنَ الحَديثِ﴾، اين «أحسن الحديث» را مشخص كرد، فرمود: اولاً كتاب است، كسي خيال نكند كه اين بعدها نوشته شده، نه، در زمان خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به صورت كتاب بود؛ منتها حالا جمع نشده بود. درست است قبل از اسلام در حجاز خبري از نوشتن و كتابت و تقرير نبود، اما به بركت اسلام نوشتن يك چيز رايجي شده. طولاني‌ترين آيه قرآن كريم همان است كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «بقره» است، در آن بخش فرمود كه شما هر كاري كه داريد، هر تجارتي كه داريد، اگر مهم نيست؛ نظير خريد روزانه که احتياجي به سند و قباله و اينها ندارد؛ قدری نان، سيب زميني و ميوه مي‌خريد، اين قباله و سند لازم ندارد؛ اما تجارت هاي مهم، شركت هايي داريد، خانه مي‌خريد، تجارت هاي مهم داريد و كارهاي زندگي داريد، حتماً سند تنظيم كنيد: ﴿وَ ليَكتُب بَينَكُم كاتِبٌ بِالعَدلِ﴾. ديون و معاملات خود را اين‌چنين كنيد، تجارت شما بايد مكتوب باشد، دفتر رسمي داشته باشيد، شما نمي‌توانيد: ﴿وَ ليَكتُب بَينَكُم كاتِبٌ بِالعَدلِ﴾؛ اگر كسي سفيه بود يا نداشت ﴿فَليُملِل وليهُ بِالعَدلِ﴾. [14]او هم حق را رعايت كند. اين بازار آوردن مسئله كتابت، معلوم مي‌شود، ديگر رسمي شد. آن روزي كه در حجاز نويسنده يك يا دو يا پنج يا شش نفر بودند، الآن صدها نفر شدند، براي اينكه اين آيه رسميت داد، فرمود: تجارت های خود را بنويسيد؛ اگر اينها آشنا به كتابت نباشند كه اين حكم را ندارند، پس کتابت ديگر رسمي شد. آن روز ديگر خيلي ها مي‌نوشتند؛ البته اين آيه در مدينه نازل شد، وضع حجاز ديگر كاملاً برگشت. اينكه فرمود: «طَلَبُ العِلمِ فَرِيضَةٌ»[15]ياد گرفتن، نوشتن، تعليم و تعلّم را واجب كرده، بر علما تعليم را واجب كرده، بر متعلّمان تعلّم را واجب كرده؛ آن روايت نوراني كه مرحوم كليني در جلد اول كافي نقل مي‌كند كه خداي سبحان هرگز از جهّال تعهد نگرفته، مگر اينكه قبلاً از عالمان دين تعهد گرفته: «لأَنَّ العِلمَ قَبلَ الجَهل»، [16]اگر هجرت به حوزه‌ها واجب است، براي ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾، [17]هجرت به مناطق محروم هم براي علما و فضلا و طلاب واجب است؛ «لأَنَّ العِلمَ قَبلَ الجَهل»، اين ‌طور نيست كه تعلّم واجب باشد؛ ولي تعليم واجب نباشد، هجرت براي تعلّم واجب است. هجرت براي تعليم واجب است اين روايت نوراني را كه مرحوم كليني نقل كرده، برهان مسئله است، فرمود: ذات اقدس الهي از هيچ جاهلي تعهد نگرفته كه عالم شود، مگر اينكه قبلاً از علما تعهد گرفته كه معلم جامعه باشند؛ «لأَنَّ العِلمَ قَبلَ الجَهل». با اين وضع تشويقی برای تعليم مردم نويسنده شدند، مسئله كتابت قرآن يك چيز رسمي بود، حالا جمع نشده، بعد جمع شده است، مطلب ديگر است. فرمود: ما كتاب نازل كرديم، ﴿اللّهُ نَزَّلَ﴾ به نحو آويختن، نه به نحو انداختن.

ادله «أحسن الحديث» بودن قرآن
اين «أحسن الحديث» است، براي اينكه حُسن آن مشخص شد، حُسن علمي دارد، حُسن عملي دارد و جامع الاطراف است. كتابي است همگون، شبهه و اشتباه ندارد؛ ولي شبيه هم است، شباهتي دارند كه منزله از شبهه است، مبرّاي از اشتباه است، همگون و شبيه‌ هستند، چون شبيه هم‌ هستند، مفسّر و مبيّن يكديگر هستند: «إِنَّ القُرآنَ يَنطِقُ بَعضُهُ بِبَعضٍ» كه در بيانات نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه است، «يُصدِّقُ بَعضُهُ بِبَعضٍ»[18]كه باز هم در فرمايشات حضرت در نهج‌البلاغه است. يك كتاب همگون و شبيه هم كه فضيلت شباهت را دارد؛ اما از آسيب شبهه مصون است، از گزند اشتباه مصون است، كتابي نيست كه شبهه‌افكن باشد، كتابي نيست كه انسان را به اشتباه بيندازد. كتابي است كه تشابه دارد، اين تشابه باعث مي‌شود كه بسياري از آيات را با يكديگر مي‌شود، حل كرد، اين خصوصيت را دارد اگر دو نفر يا دو چيز شبيه هم باشند زمينه اشتباه و شبهه فراهم مي‌شود. اين كتاب كه «أحسن الحديث» است، فضيلت تشابه را دارد؛ ولي آسيب اشتباه و شبهه را نخواهد داشت، ﴿كِتاباً مُتَشابِهاً﴾؛ لذا «يُفسّر بعضه بعضاً»[19]، «يَنطِقُ بَعضُهُ بِبَعضٍ»، «يُصدّق بعضه بعضا»، يك چنين كتابي است.

علت قيّم دانستن قرآن با توجه به تشابه بدون تلبيس آن
پرسش: اگر قرآن ديگران را به اشتباه نمی اندازد پس چرا قيّم دارد؟ چرا امام بايد باشد که قرآن را ... ؟
پاسخ: قرآن كتاب قانون اساسي است، مبيّن مي‌خواهد، فرمود كه ما گفتيم نماز بخوان؛ اما چند ركعت نماز بخوان، به كدام طرف نماز بخوان، شروط آن چيست؟ اين را به قيّم هاي خود گفتيم، به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين حرف ها را گفتيم که ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيهِم﴾، [20]او هم به اهل بيت (عليهم السلام) منتقل كرد.
اين الفيه را كه مرحوم شهيد نوشته، اين نفليه را كه اين نوشته هزار حُکم واجب براي نماز هست، سه هزار حکم مستحب براي نماز هست، اينها را اهل بيت بايد از قرآن دربياورند و به ما بگويند. خود قرآن ما را ارجاع مي‌دهد، فرمود: ﴿وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُم عَنهُ فَانتَهُوا﴾ [21]ما «جامع الكلم» نوشتيم، ما قانون اساسي نوشتيم، قانون فرعي را به او گفتيم، قوانين فرعي بايد به وسيله او به شما ابلاغ شود، آن را هم ما گفتيم، گفته ماست: ﴿ما يَنطِقُ عَنِ الهَوی﴾ [22]است، برابر وحي مي‌گوييم؛ لذا قيّم مي‌خواهد، مبيّن مي‌خواهد، مفسر مي‌خواهد، امام و پيغمبر مي‌خواهد و مانند آن.
ولي عمده آن است كه اعجاز قرآن در اين است كه تشابه دارد، آثار مثبت تشابه را دارد؛ ولی آثار منفي تشابه را كه اشتباه و شبهه باشد ندارد و اين بيان تنها درباره خود قرآن نيست؛ منتها حالا چون محل ابتلاي ما قرآن است؛ به اين آيه و امثال اين آيه استدلال مي‌كنيم، براي اينكه قرآن هماهنگ است.

آيات قرآن اصلاح کننده ديدگاه جهان‌شناسی انسان
اما دايي كبير ـ ناصر كبير ـ جد امّي مرحوم سيد مرتضي(رضوان الله عليه) آنها و همچنين فقهاي بعدي، اين بزرگواران مخصوصاً ابن شهر آشوب(رضوان الله عليه)ـ که آن هم به عنوان «شيخ الطائفه» شهرت پيدا كرد و البته اينها هم مقداری از آن مطلب را باز كردند ـ مي‌فرمايد: قرآن به آدم ديد مي‌دهد، فرمود اگر اين عينك را كه قرآن به چشم شما گذاشت، شما بتوانيد جهان را ببينيد، چند چيز را به صورت مشروح و باز مي‌بينيد: كلّ جهان را، يك؛ كلّ كتاب هاي آسماني از صحف ابراهيم و تورات موسي و انجيل عيسي و كتاب هايي كه براي انبيا آمد تا وجود مبارك پيغمبر(عليهم السلام) مي‌بينيد، دو؛ كتاب ها را با نظام تكوين مي‌بينيد، سه؛ اين سه حلقه ارتباطي را مي‌بينيد، مي‌بينيد که همه همگون هستند، چرا؟ چون برهان مسئله هر سه را ايجاب مي‌كند، مي‌شود ادعا كرد كه هيچ اختلاف و ناهماهنگي در جهان آفرينش از ازل تا ابد نيست، اين يك ادعا؛ هيچ ناهماهنگي در كتاب هاي آسماني از صحف ابراهيم تا قرآنِ حضرت نيست، اين دو ادعا؛ هيچ ناهماهنگي بين صحف الهي و ساختار تكوين نيست، اين سه ادعا؛ برهان مسئله همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت كه ﴿لَو كانَ مِن عِندِ غَيرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اختِلافاً كَثيراً﴾؛[23]«لكن التّالي باطل فالمقدّم مثله»، اين قياس استثنايي مي‌گويد كه اگر قرآن از نزد غير خدا بود، حتماً در آن اختلاف بود، براي اينكه كتابي كه در طول 23 سال نوشته بشود، گاهي در هجرت، گاهي در وطن، گاهي در جنگ، گاهي در صلح، گاهي در محاصره و تحريم اقتصادي، گاهي در زمان رفاه، گاهي در زمان قحطي، گاهي در زمان نشاط؛ يك كتاب همگون و هماهنگ كه هيچ اختلافي در آن نباشد هر انساني بعد از 23 سال كامل تر مي‌شود، حرف هاي پخته‌تر دارد، اين‌چنين نيست كه ـ معاذ الله ـ ما بگوييم، قرآن كامل تر شده، پخته‌تر شده، حرف هاي اول با آخر آن فرق مي‌كند، اين ‌طور نيست. آيه سورهٴ مباركهٴ «نساء» يك اصل كلي را به ما القا مي‌كند، آيه 82 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين بود: ﴿أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ القُرآنَ وَ لَو كانَ مِن عِندِ غَيرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اختِلافاً كَثيراً﴾، ما اختلاف نمي‌بينيم، تشابه مي‌بينيم «لكن التالي باطل فالمقدّم مثله». اين قياس استثنايي كه از آيه 82 برمي‌آيد به تعبير شيخ الطائفه مرحوم ابن شهر آشوب و ساير بزرگان، اين سه تا؛ يعني سه تا قياس استثنايي درست مي‌كند. ساختار خلقت را البته خود قرآن مشخص كرد، فرمود: ﴿هَل تَری مِن فُطُورٍ﴾ شما خوب به عالم نگاه كنيد، مي‌بينيد که همه چيز منظم است، چيزي با چيزي درگير نيست، همه چيز مُعِين و معاون يكديگر هستند: ﴿ما تَری في خَلقِ الرَّحمنِ مِن تَفاوُتٍ﴾،[24]﴿ثُمَّ ارجِعِ البَصَرَ كَرَّتَينِ يَنقَلِب إِلَيكَ البَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسيرٌ﴾؛ [25]اگر دو بار، ده بار، صد بار عالم را نگاه كنيد، جز نظم چيز ديگر نمي‌بينيد، اين درباره تكوين است. درباره تدوين و كتاب، همين برهاني كه به صورت قياس استثنايي است، درباره قرآن كريم وارد شده است، درباره همه صحف اسلامي، چه داخلي چه خارجي؛ يعني تورات موسي اين آيه را دارد، انجيل عيسي(سلام الله عليهما) دارد، صحف ابراهيم دارد، زبور داود(عليهم السلام) دارد، قرآن هم دارد، اين يك؛ تك تك اينها در باره درون گروهي است. مجموع اينها هم همين قياس استثنايي را دارد، مجموع صحف آسماني، هيچ حرفي مخالف حرف ديگر نيست، چرا؟ چون همه اينها «من عند الله» است: ﴿لَو كانَ مِن عِندِ غَيرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اختِلافاً كَثيراً﴾، اين يك قياس استثنايي است که درباره تك تك اين كتاب ها جاري است، يك؛ درباره مجموع اين كتاب ها جاري است، دو؛ درباره ساختار خلقت جاري است و درباره كتاب هاي تدويني و تكويني خدا صادق است، سه؛ يعني كلّ نظام هماهنگ است، برهان همين است، چون خالق كلّ هستي «الله» است و او ﴿بِكُلِّ شُيءٍ عَلِيمٌ﴾ [26]است؛ مدوّن و متكلّم و كاتب همه كتاب هاي آسماني «الله» است، او ﴿بِكُلِّ شُيءٍ عَلِيمٌ﴾ است. اين كتاب هاي تدويني، كلماتِ همان است كه جهان‌آفرين است و آفريننده جهان، همان است كه متكلّم اين كتاب تدويني است. سه تا قياس استثنايي از همين آيه 82 سورهٴ مباركهٴ «نساء» استفاده مي‌شود؛ پس كلّ نظام مي‌شود هماهنگ.

ناتمامی ديدگاه فخر رازی در تفسير «مثانی» بودن قرآن
آن وقت اين مجموعه‌اي كه به عنوان «جوامع الكلم» است، به پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) داده شد، اينها براي ما شرح مي‌كنند؛ لذا مي‌شود ﴿أَحسَنَ الحَديث﴾.
﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحسَنَ الحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ﴾؛ «مثاني» كه فخر رازي و امثال فخر رازي به دنبال آن مي‌گردند، به اينكه دنيا دارد و آخرت وعده دارد و وعيد، تبشير دارد و انذار، هدايت دارد و اضلال؛ اينها كف حرف است. «مثاني»؛ يعني انثنا دارد؛ الآن مي‌بينيد اين ستون ها هيچ كدام انثنا ندارد، اما ستون هايي كه سابق، درست مي‌كردند، هلالی بود كه محكم تر بود و بار را بهتر به دوش مي‌كشيد يك بناي هلالي همه‌ آنها منثني هستند يعني منعطف هستند. تثنيه را كه تثنيه مي‌گويند، براي اينكه دو چيز بيگانه كه تثنيه نيست. انسانِ منضم به حجر را كه تثنيه نمي‌گويند. دو تا انسان را مي‌گويند تثنيه، دو تا حجر را مي‌گويند تثنيه، بايد انثنا داشته باشد؛ يعني انعطاف داشته باشد؛ يعني گرايش داشته باشد. الآن وقتي شما مي‌خواهيد سرشماري كنيد، انسان ها را مي‌شماريد، يك دامدار بخواهد سرشماري كند گوسفندها را مي‌شمرد، ديگر گوسفند و سنگ را كه نمي‌شمارد. اگر دومي با اولي انثنا، اولي با دومي انثنا، انعطاف، گرايش و همگوني نداشته باشد كه تثنيه نيست. فرمود: تمام آيات قرآن هر كدام را بسنجيد، نسبت به ديگري منثني است منعطف است. از اين مطالب استفاده كردند كه قرآن «يُفسِّر بعضه بعضاً» است، كف حرف آن است كه فخر رازي[27] و امثال فخر رازي مي‌گويند که مثني، مثني در قرآن هست، ﴿سَبعاً مِنَ المَثاني﴾ [28]هست. مثني مثني هست، براي اينكه وعده و وعيد هست، تبشير و تبذير هست؛ اين تفسير صحيح نيست، بلکه كلّ كتاب متشابه است، كلّ كتاب منثني است، مثاني است؛ البته چون «فاتحة الكتاب» عصاره قرآن كريم است از آن جهت هم به آن گفتند سبع مثاني. ﴿كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ﴾.

ظهور جلال و شکوه الهی در قرآن و خشيت‌بخشی آن
بعد فرمود: اين لرزه ايجاد مي‌كند؛ معلوم مي‌شود، ما اهل اين كتاب نيستيم، براي اينكه اين جاذبه دارد، از جاي بلند آمده. با «إِنَّمَا» حصر كرده، فرمود: ﴿إِنَّما يَخشَی اللّهَ مِن عِبادِهِ العُلَماء﴾ [29]خشيتِ محمود و ممدوح است، انسان حرم كه مي‌رود، احترام مي‌كند، حريم مي‌گيرد. يك وقت انسان از مار و عقرب مي‌ترسد که يك ترس نفساني است؛ يك وقت وقتي حرم رفته مخصوصاً حرم حضرت امير(عليه السلام) فاصله مي‌گيرد، مي‌ترسد كه جلو برود، اين يك ترس عقلي است. اين حريم گرفتن، همان احترام کردن است. حالا ببينيد يك زائر ناشناس و ناشناخته‌اي خودش را مدام به حرم مي‌چسباند، آنها كه اهل دل‌ هستند، قدم به قدم، آرام آرام حريم مي‌گيرند، مي‌ترسند، آن جلال و شكوه علوي مي‌گيرد.
فرمود: ﴿إِنَّما﴾؛ يعني فقط مردان الهي و عالمان‌ هستند كه از خدا مي‌ترسند، اينها وقتي كلام خدا را مي‌شنوند، اول لرزه به بدن آنها درمي‌آيد، كم كم يك مقدار انس مي‌گيرند؛ ﴿ثُمَّ تَلينُ﴾، اين لرزه بدن كم مي‌شود، بعد مرحله ثالثه، قلوب اينها هم آرام مي‌شود، مي‌شود: ﴿أَلا بِذِكرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ﴾، وگرنه اول مي‌لرزند، كسي اين كلام را با جلال و شكوه بداند که وقتي خدا يك گوشه حرف را به كوه گفته، كوه آن طور متلاشي شده، با ما دارد حرف مي‌زند. اين حرفي كه كوه را متلاشي مي‌كند، اگر كسي بخواهد با اين حرف تماس بگيرد قهراً مي‌لرزد. ﴿تَقشَعِرُّ مِنهُ﴾ «قشعريره»؛ يعني لرزه ﴿تَقشَعِرُّ مِنهُ جُلُودُ الَّذينَ﴾ اما ﴿يَخشَونَ رَبَّهُم﴾ كه ﴿إِنَّما يَخشَی اللّهَ مِن عِبادِهِ العُلَمَاء﴾. بعد اين ‌طور نيست كم كم انس مي‌گيرد ﴿ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُم﴾ اين لرزه بدن كم مي‌شود، بعد دل آرام مي‌گيرد، آن وقت ﴿أَلا بِذِكرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ﴾. همه اينها خشيت محمود، لرزه ممدوح، قشعريره نجيب و طيّب و طاهر، نشانه آن است كه انسان با جلال و شكوه خدا و با كلام خدا دارد كار مي‌كند، اين معناي قرآن است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo