< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/07/28

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ(11) وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمينَ(12) قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ(13) قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ ديني(14) فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْليهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ(15) لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِكَ يُخَوِّفُ اللّهُ بِهِ عِبادَهُ يا عِبادِ فَاتَّقُونِ(16) وَ الَّذينَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْ عِبادِ(17) الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ(18)﴾

پسنديده بودن تقاضای محبوبيت بين خلق
پرسش: در ماجراي «طير مشوی»، اگر سخن از انسان خاکی باشد بله، اما اگر صحبت از افلاک باشد، اين چه تمنّايی است، در حالی که برای همگان قابل دسترسی نيست؟
پاسخ: در جريان حاجب، اگر انسان علاقه مند باشد كه خودش جزء اولياي الهي شود، اين يك علاقه خوبي است، علاقه نفساني نيست، يا علاقه داشته باشد از دوستان او، از اهل قبيله او جزء اولياي الهي باشند، اين جزء تعصّب هاي باطل نيست. در اين دعاي «كميل» هست كه خدايا! مرا جزء «أَقرَبَهُم مَنزِلَةً مِنكَ وَ أَخَصَّهُم زُلفَةً لَدَيكَ» [1]اينها قرار بده! اينها نعمت هاي خوبي است که اگر انسان از خدا درخواست كند، ضرر ندارد. آن دعاي نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه عرض كرد: خدايا! أَحَبِّ خلق را برسان! [2] اين ديگر سخن از افلاك و خاك نيست سخن از ماوراي افلاك و خاك است، سخن از ولايت است؛ چه چيزي بهتر از اين كه خود انسان اگر به اين مقام نرسيد، چون خود أنس آنجا حاضر بود، معلوم مي‌شود خودش به اين مقام نرسيد، آرزو مي‌كند از بستگان او، از دوستان او، از قبيله او به جايي برسند كه جزء «احبّ الخلق» بشوند. در اين زيارت نوراني «امين الله» ـ كه بخشي از آن زيارت و بخشي دعا هست ـ به ما دستور دادند كه از ذات اقدس الهي، اين چند چيز را بخواهيد كه «وَ دُعَائِكَ مُحِبَّةً لِصَفْوَةِ أَوْلِيَائِكَ مَحْبُوبَةً فِي أَرْضِكَ وَ سَمَائِك». [3]اين نعمت خوبي است كه آدم محبوب مردم باشد، دل هاي مردم را كه نمي‌شود با بازی گرم كرد، دل به دست «مقلّب القلوب» است. اگر واقعاً كسي وارسته باشد، مردم به او علاقه مند مي‌شوند، اين يك نعمت خوبي است، «محبةً» براي تو و محب تو و اولياي تو باشم. كاري هم كنم كه مردم به من علاقه مند باشند، اين جلب توجه مردم نيست، چون اگر كسي بازي كننده باشد، ممكن است چند روزي مردم به طرف او بيايند؛ ولي فطرت مردم او را مي‌شناسند و برمي‌گردند، اين سوء عاقبت دارد؛ اما اگر واقعاً «لله» كار كند، دل ها شيفته اوست. الآن به مناسبت كربلا مي‌بينيد دل ها شيفته سالار شهيدان است، چه مسلمان و چه كافر، براي اينكه الهي فكر كرد، همچنين اگر كسي آن راه را برود. غرض اين است كه اين خواسته انس كه گفت من دلم مي‌خواست، خودم كه به اين مقام نرسيدم، لااقل از قبيله من كسي به اين مقام برسد كه «احب الخلق» باشد، حضرت نهي نكرد، معلوم مي‌شود يك چيز خوبي است كه محبّ اله باشد، محبوب مردم باشد.
پرسش: استاد ببخشيد! اگر أنس مورد تاييد معصوم بود پس چرا بعدش... ؟
پاسخ: عاقبت او شرّ نبود؛ ولي آن وقت خوب بود، چه اينكه طلحه و زبير آن وقت خوب بودند؛ ولي حُسن عاقبت نداشتند، آن وقتي كه خوب بودند كسي با آنها كاري ندارد.

مفيد تاکيد بودن مأموريت های پيامبر در دو آيه
﴿قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ﴾؛ چند تا امر است: اينكه من مامورم عبادت كنم، يك؛ عبادت من هم مقيّد است به اخلاص، دو؛ مامور هستم كه پيشگام باشم، سه؛ پيشگام باشم، نه تنها در تاريخ، بلکه در جميع شئون اسلام من پيشگام باشم. ﴿أَعْبُدَ اللّهَ﴾ نه اينكه من اول عبادت كنم، بعد ديگران عبادت كنند و بس! چون جميع شئون زندگي رهبران الهي بر اساس: ﴿إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾؛ [4]يعني ﴿أُمِرْتُ ِلأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمينَ﴾ «في حياتي و مماتي و جميع شئوني و مناسكي»، نه اينكه فقط اولين بار من اين حرف را بزنم، بعد مردم بگويند «لا اله الا الله».
بخش بعدي آن است كه اين ﴿قُلِ اللّهَ﴾ در آيه چهاردهم، سه امر را ندارد؛ ولي نكته‌اي دارد كه آن «قل» ‌هايي كه با امر همراه هستند، فاقد آن نكته است، آن نكته اين است كه تقديم مفعول بر فعل در اينجا مزيد حصر است، ﴿قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ﴾؛ يعني «لا أعبدُ غيرَهُ» ؛ اما ﴿إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ﴾ مفيد حصر نيست، ﴿أُمِرْتُ ِلأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمينَ﴾ مفيد حصر نيست، نسبت به مردم، من پيشگام هستم؛ اما معبود ديگر ندارم و غير خدا را نمي‌پرستم، اين را يا از ﴿مُخْلِصاً﴾ بايد درآورد، يا از تقديم مفعول بر فعل. آيه چهارده جامع هر دو نكته است: ﴿قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ﴾؛ يعني «لا أعبدُ غيرَ الله»، ﴿مُخْلِصاً لَهُ ديني﴾؛ يعني «لا أعبدُ غيرَ الله»؛ لذا مسئله اخلاص، پرهيز از شرك و نفي عبادت از غير خدا و حصر عبادت براي ذات اقدس الهي، همه اين نكات از اين آيه چهارده برمي‌آيد: ﴿قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ ديني﴾. بنابراين ضمن اينكه اين تكرار، مفيد تأكيد است، اين نكات فراوان را هم به همراه دارد.

دالّ بر وجوب بودن امرهای مذکور در آيه بر پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
بعد فرمود اين امر، امر وجوبي است به دو نكته: يكي اينكه اگر ترك كنم، معصيت است. دوم اينكه عذاب در كار است: ﴿قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي﴾ من مأمور شدم عبادت كنم؛ اين امر، امر رجحان و استحباب و فضيلت محض نيست، امر الزامي است؛ به دليل اينكه اگر ترك كنم مي‌شود معصيت و به دليل اينكه اگر ترك كنم، عذاب الهي است، پس اين امر، امر وجوبي است: ﴿قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾؛ تعبير به معصيت و تعبير به خوف عذاب عظيم.

تغيير خوف و اميد در مراحل سه گانه زندگی انسان
مطلب ديگر اين است كه ـ قبلاً گذشت ـ كه زندگی انسان به طور عادي در دنيا سه مرحله دارد: دوران خردسالي و كودكي که دوران ضعف است؛ دوران جواني و ميانسالي که دوران قوت است؛ دوران كهن سالي و فرتوتي که دوران ضعف است: ﴿خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً﴾ [5]كه آنجا «ضُعف» هم قرائت شد؛ پس اين مراحل سه‌گانه را دارد. اولين مرحله، مرحله ضعف است؛ لذا خوف در كودكان مقدَّم بر بشارت است، مقدم بر اميد است،آنها بيش از مقداري كه اميدوار باشند، يا خوشحال باشند و بشارت ببينند، هراسناك هستند، چون ضعف، مقصود آنهاست. در افراد ميانسال اگر غفلت نكنند، خوف و رجا معادل هم است، در دوران كهن سالي در عين حال كه ضعف هست، تجارب گذشته هم هست؛ لذا اميد بيش از خوف است. در روايات هم اين است كه اميد شما در دوران آخر زندگي، بيش از ترس شما باشد. اين ضعف، خوف را به همراه دارد؛ اما ذات اقدس الهي تبشير و انذار را كنار هم ذكر مي‌كند، خوف و رجا را كنار هم ذكر مي‌كند، مي‌فرمايد: كساني كه مؤمن و مسلمان‌ و هراسناك از تعذيب الهي هستند، اما اينها را به بهشت بشارت مي‌دهيم، به رحمت ويژه بشارت مي‌دهيم كه آيات بعدي ناظر به بشارت است. فرمود: ﴿قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي﴾ معلوم مي‌شود اين امر، امر وجوب است ﴿عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾.

مأموريت پيامبر به آگاه سازی مردم از سرمايه های دنيوی و اخروی
﴿قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ ديني ٭ فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ﴾ چون سوره در مكه نازل شد، فرمود: هر چه مي‌خواهيد بپرستيد بپرستيد. اينكه پيشنهاد بدهيد من دست از دعوت و ادعا بردارم، اين‌چنين نيست. بعد مأمور شد به مردم برساند كه شما سرمايه‌هاي فراواني به نام اصل حيات و جانتان داريد و سرمايه‌هايي هم در قيامت داريد كه آن ﴿غُرَفٌ مَبنِيَّة﴾ [6]و حور و قصور است و مانند آن. سرمايه‌هايي هم در درون دنيا داريد كه خاندان و فرزندان شما هستند كه اينها مي‌توانند اعوان خوبي براي شما باشند. ما به شما گفتيم ﴿قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ﴾ [7]شما ممكن است در اثر بدرفتاري، فرزندانتان بگويند: ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ﴾؛ [8]خودتان و فرزندانتان را هم به دوزخ ببريد، مثل اينكه فرعون اين كار را كرد كه ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾، [9]او جلوتر به جهنم مي‌رفت و قوم او هم به دنبال او. گاهي بعضي افراد رئيس خانواده خود هستند، بعضي رئيس قبيله خودشان هستند: ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾ به طرف جهنم، ﴿فَأَوْرَدَهُمُ النّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾؛ بنابراين اينها هم سرمايه‌هاي دنيا را باختند و هم سرمايه‌هاي آخرت را باختند. اين ﴿أَهْليهِمْ﴾ را كه به حور و قصور و مانند آن معنا كردند، متعلّق به «يوم القيامة» دانستند؛ يعني ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْليهِمْ﴾ در اهلِ «يوم القيامة»؛ اما اگر اهل دنيا را هم شامل شود قابل توجيه است ﴿أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ﴾. بدترين خسارت اين است كه انسان سرمايه را ببازد، عِوض و مُعوّض هر دو را تحويل دشمن بدهد. براي اين گروه كه سرمايه باختند با همه اين اتمام حجت ها، فرمود: ﴿لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ﴾، اين يك؛ ﴿وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ﴾، اين دو؛ ﴿ذلِكَ يُخَوِّفُ اللّهُ بِهِ عِبادَهُ يا عِبادِ فَاتَّقُونِكه اين تخويف است و انذار است.

مقصود از «ظلّة» و محل قرار گرفتن آن
مسئله «ظلّه»؛ يعني هر چيزي كه از بالا انسان را بپوشاند، اختصاصي به سايه ندارد، گاهي چيز خوب مي‌پوشاند مثل سايه خنك، گاهي «ظلّة من النار» است، ابر سنگين است، ابري است كه در آن صاعقه هست، ابري كه در آن عذاب است، آن ابري كه عذاب الهي را به همراه دارد، آن هم «ظلّه» است، آن سايه خنكي كه رحمت الهي را به همراه دارد، اين هم «ظلّه» است. «ظلّه»؛ يعني چيزي كه از بالا انسان را مي‌پوشاند؛ خواه محمود، خواه مذموم. در قرآن كريم هم «ظلّه» مذموم ذكر شده هم «ظلّه» محمود؛ منتها اشكال در اين است كه اين ظُلّه و ظِلال و مانند آن، بايد از فوق بپوشاند نه از مادون؛ در اينجا دارد كه ﴿لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ﴾ الآن «فالبحث في مقامين»:يکی اينكه «الظّلة ما هي؟»، ديگر اينكه «ظلّه» كجا قرار مي‌گيرد. اما «الظلة ما هي؟» اختصاصي به خنكي و مانند آن ندارد در بعضي از موارد اين ظلّه، خنك است و نعمت است، بعضي از موارد عذاب است كه ﴿ظِلِّ مِنْ يَحْمُومٍ﴾ است. در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» آيه چهل به بعد به اين صورت است: ﴿وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ٭ في سَمُومٍ وَ حَميمٍ٭ وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ﴾.[10] اگر جايي آتش سوزي شود، يك دود غليظي بگيرد، اين دود، ظلّه است براي اينكه ساتر است و اين ﴿مِنْ يَحْمُومٍ﴾ است با رنج و درد و عذاب آميخته است گرم و داغ و گدازنده است. پس ظُلّه گاهي خنك است كه معروف است، گاهي سوزان و گدازنده است مثل آيه 43 سوره «واقعه» كه فرمود: ﴿في سَمُومٍ وَ حَميمٍ٭ وَ ظِلِّ مِنْ يَحْمُومٍكه ﴿لا بارِدٍ وَ لا كَريمٍ﴾[11] اما ظلالي كه رحمت و بركت باشد، آن در آيات قرآن فراوان است كه نيازي به خواندن نيست.
اينهايي كه خطاي فكري از يك سو، خطيئه عملي از سوي ديگر: ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ﴾، اينها در قيامت، محاط به عذاب هستند. تعبير قرآن در اين بخش چند طايفه است: يك طايفه آن است از بالا و پايين با يك عبارت ياد مي‌كند، مي‌فرمايد: عذاب آنها از بالاست، عذاب آنها از پايين است، عذاب الهي محيط به اينهاست، چون ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ﴾. هم از فوق عذاب مي‌بينند، هم از مادون. طايفه ثانيه آياتي است كه بين بالا و پايين؛ يعني بين روانداز و زيرانداز، فرق گذاشته؛ نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آمده است كه فرمود: اينها هم زير اندازِ عذاب دارند و هم رو انداز عذاب؛ آيه 41 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است كه ﴿لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ﴾ كه زيرانداز است، ﴿وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ﴾ كه روانداز است. بخشي از آيات دارد كه اينها معذّب هستند از عالي و داني، بالاي سر و زير پا؛ گاهي تعبير به عذاب است ﴿يَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ﴾ اين طايفه از عذاب فوقاني و عذاب مادون، به عنوان عذاب با يك لفظ واحد ياد كرده است، سوره «اعراف» براي هر كدام يك نام خاص ذكر كرده فرمود: يكي «مهاد» و زيرانداز است كه از پايين است، يكي «غاشيه» است كه روانداز و از بالاست؛ آيه محل بحث؛ نظير آن آياتي است كه مي‌گويد عذابي است، ﴿مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ از عنوان جامع ياد كرده است، فرمود: ﴿لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ﴾. مشكل اين مقام اول حل مي‌شود؛ يعني ظلّه اختصاصي به سايه خنك ندارد آن دودِ غليظِ غم بارِ عذاب آور را هم مي‌گويند ظلّه كه ﴿وَ ظِلِّ مِنْ يَحْمُومٍ﴾. عمده آن است كه آنچه از بالا احاطه مي‌كند او را مي‌گويند «ظلّه» و ظلّ و مانند آن؛ اما آنچه از پايين زير پا قرار دارد و انسان را در بر مي‌گيرد آن را كه «ظلّه» نمي‌گويند.

سرّ به کار بردن تعبير «ظلّه» برای عذاب پايين پا
در محل بحث فرمود: ﴿لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ﴾ از بالا ﴿وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ﴾ از زير پاهاي آنها. اين زير پا را چرا تعبير به ظلّه كردند؟ فرمود: ﴿لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ﴾. اين يا براي آن است كه اين شخصي كه گرفتار در دوزخ است، دوزخ دَركاتي دارد؛ همان طور كه بهشت درجاتي دارد، دوزخ دَرَكاتي دارد. اين كساني كه در دَركه وسطا قرار دارند، دَركه‌هاي مياني، اينها هم روانداز عذاب دارند، هم زير اينها، روانداز آن زيري است. اگر كسي در طبقه سوم قرار دارد پايين او طبقه چهارم است، چون دركات است بالا نمي‌رود، پايين او دركات است دركه چهارم است، تا برسد به منافقيني كه ﴿إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ﴾. [12]پايين اينها طبقه چهارم است، بالاي اينها طبقه دوم. اين شخصي كه در طبقه سوم است هم عذاب روانداز دارد «من فوقهم» هم چون طبقه چهارمي عذاب روانداز دارند، عذاب روانداز طبقه چهارم زيرانداز اينهاست، پس صحيح است كه گفته شود «و ظلل من تحت ارجلهم»، يا براي تشابه در اصل اسم است؛ به هر تقدير هم مطلب اول قابل توجيه است كه چطور درباره دوزخيان هم گفته مي‌شود اينها در ظِلّ هستند و ظُلّه دارند هم درباره مقام ثاني كه فرمود: هم بالاي اينها ظلّه است هم پايين اينها ظلّه.

علت ذکر نشدن «فوق» و «تحت» در احاطه شيطان بر انسان
فرمود: اگر اين‌چنين شد، چون ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ اين ‌طور است؛ منتها طرف راست و طرف چپ را ذكر نكردند، براي اينكه اين كنايه از احاطه است. شيطان گاهي از بالا، گاهي از پايين، گاهي از پشت سر، گاهي از جلو، گاهي از طرف راست، گاهي از طرف چپ، البته از بالا و پايين در قرآن نيامده؛ ولي اين جهات چهارگانه را قرآن از شيطان نقل كرده است كه ﴿ثُمَّ َلآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ﴾؛[13]من از جلو مي‌آيم، از پشت سر مي‌آيم، از طرف راست مي‌آيم، از طرف چپ مي‌آيم كه گفتند از جلو مي‌آيم يعني چه؟ از پشت سر مي‌آيم يعني چه؟ از طرف راست مي‌آيم يعني چه؟ از طرف چپ مي‌آيم يعني چه؟ به هر حال اگر شيطان از اين جهات اربعه آمده است، مي‌شود ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ﴾، [14]اگر ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ﴾،قهراً «أحاطت به نار جهنم»؛ منتها مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در بحار نقل مي‌كند كه سؤال كردند، چطور از فوق و تحت أرجل سخني به ميان نيامده؟ گفتند: ذات اقدس الهي براي انسان اين دو راه را باز گذاشته: يكي دعا و نيايش است كه به خدا منتهي مي‌شود، يكي سجده كند. اين سجده كردن، به خاك افتادن كمتر آسيب مي‌بيند، شيطان از اين راه كمتر مي‌آيد. دعا و نيايش و تضرّع هميشه راه باز است. پس اگر كسي از چهار طرف مُحاط به تير شيطان شد، با دعا و نيايش و ضجه و زاري مي‌تواند اين مشکل را حل كند، با سجده و به خاك افتادن مي‌تواند اين مشکل را حل كند؛ البته او از اين دو طرف هم دست بردار نيست. به هر تقدير: ﴿لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِكَ يُخَوِّفُ اللّهُ بِهِ عِبادَهُ يا عِبادِ فَاتَّقُونِ﴾.
پرسش: استاد! اينکه می گويد از چهار طرف می آيد نکته اش چيست؟
پاسخ: در سورهٴ مباركهٴ «مائده» مبسوطاً گذشت، گاهي از طرف پشت مي‌آيم؛ يعني مي‌گويم تو به فكر فرزندانت باشی، تو به فكر آينده باش، آينده‌نگر باش، اين ﴿مِنْ خَلْفِهِمْ﴾ است؛ گاهی از جلو مي‌آيم كه بگويم تو رياست داري، مقام داري، چه كم داري؟ از طرف راست مي‌آيم از طرف قوّه او و قدرت او، مي‌گويم حالا كه قدرت داري، بكوب. از طرف چپ مي‌آيم و مي‌گويم، حالا كه ضعف داري، به غير خدا تكيه كن؛ اين جهات گوناگون است كه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» اينها مبسوطاً بحث شد.

امر به بشارت پاداش صاحبان تحقيق و پژوهش
در آيات قبلي فرمود: يك عده متقي‌اند، يك عده تبهكارند، اين يك؛ مسئله ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ اْلآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾[15]اينها با مخالفان خود يكسان نيستند، اين دو گروه؛ ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ﴾، [16]اين چهار گروه؛ پس در بخش هاي نظر و عمل، نه اهل نظر و علم، با بي خردان يكسان هستند و نه صالحان با طالحان يكسان هستند. اين چهار گروه را فرمود يكسان نيستند؛ حالا يكسان نيستند، پاداش و كيفرشان چيست؟ يكي پس از ديگري ذكر كرده. اكرام و اهانت آنها به چيست؟ يكي پس از ديگري ذكر كرده، آنچه تا الآن آمده، درباره كساني بود كه بيگانه بودند، در برابر ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾ قرار داشتند، در برابر ﴿يَعْلَمُونَ﴾ قرار داشتند.
حالا درباره ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾ يا ﴿الَّذينَ يَعْلَمُونَ﴾ چه بياني دارند؟ مي‌فرمايند: ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ﴾ كدام عباد؟ ﴿الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ﴾ كسي كه تك نظر است، فقط ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ است، او كمتر توفيق پيدا مي‌كند. اما كسي كه آرای ديگران را مي‌بينيد، انديشه ديگران را مي‌بيند، جمع‌بندي مي‌كند بحث مي‌كند، او به يك نتيجه بهتري مي‌رسد، همه حق، معلوم نيست نزد كيست. اگر كسي معصوم بود امام(سلام الله عليه) بود همه حق نزد اوست؛ اما افراد عادي ناچار هستند آرای ديگران را هم بررسي كنند، تا آن قدرت را داشته باشند كه حق را انتخاب كنند. فرمود اينهايي كه اهل پژوهش هستند، لَجنه تحقيقي دارند، تك نظر نيستند، نظر دارند، نظريه‌پرداز هستند، حرف هاي ديگران را گوش مي‌دهند، به اينها بشارت بده: ﴿الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ﴾ نه «يسمعون»؛ به خوبي مكتب ها را گوش مي‌دهند و حق را تشخيص مي‌دهند، به حق هم بسنده نمي‌كنند، به أحقّ بسنده مي‌كنند: ﴿فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾؛ «أحسن الاقوال» را مي‌گيرند، «أحقّ الاقوال» را مي‌گيرند، «أصدق الاقوال» را مي‌گيرند كه آن دو سه طايفه آيات هم گذشت كه همه را قرآن مشخص كرد كه ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّني مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾ يك، بعد فرمود آن کسی كه «أحسن القول» دارد و مردم را به دين دعوت مي‌كند، رسول خداست كه فرمود: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني﴾. اين سه طايفه از آيات با هم منسجم است؛ اينجا فرمود: بشّر كساني را كه «أحسن الاقوال» را گوش مي‌دهند، در آن آيه فرمود: «أحسن الاقوال» قولي است كه به «الله» و توحيد دعوت كند. در طايفه ثالثه فرمود آن شخص پيغمبر است و اهل بيت(عليهم السلام)، اينها را مشخص كرد، بيان كرد، كلّي گويي نكرد تا انسان بگويد من خودم تطبيق مي‌كنم، همه را هم مشخص كرد، بالأخره به اهل بيت(عليهم السلام) ارجاع داد.

پاداشی بودن هدايت در آيه برای صاحبان تحقيق و پژوهش
فرمود: ﴿فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللّهُ﴾، ﴿هَداهُمُ اللّهُ﴾، اين هدايت پاداشي است، هدايت ابتدايي كه نيست. هدايت ابتدايي كه ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ [17]است. اينكه فرمود: ﴿ذِكْری لِلْبَشَرِ﴾ است، ﴿نَذيراً لِلْبَشَرِاست، ﴿هُدًی لِلنّاسِ است، هدايت همگاني است، اما يك هدايت پاداشي است، كسي كه تعصّب بيجا نورزيد، گرايش خوبي داشت، اهل تحقيق و پژوهش بود، در صدد حق بود، قلب او را ذات اقدس الهي با اين نور هدايت كرد، او خوب تشخيص داد و خوب هم پذيرفت؛ مؤمن واقعي شده، اينها هستند كه ﴿هَداهُمُ اللّهُ﴾ اينها «لبيب» هستند، داراي مغز هستند، پوست ها را رها مي‌كنند و مغز براي آنها مي‌ماند.

صاحبان تحقيق و پژوهش مصداق ﴿أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾
قبلاً فرمود: «اولوا الالباب» مي‌فهمند كه ما چه مي‌گوييم، اينجا فرمود اينها «اولوا الالباب» هستند. در آيه نُه بود كه ﴿إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾؛ اينجا مصداق آن را مشخص كرد، فرمود: اينها كساني هستند كه ﴿أُولئِكَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِمی باشند. پس «لبيب» كسي است كه اهل تحقيق باشد، مكتب هاي گوناگون را ببيند، نظريه پرداز باشد، كم حوصله نباشد، تحمل كند و قدرت تشخيص داشته باشد. همين كتاب هاي كفر و ضلال براي يك عدّه خريد و فروش آن حرام است، چون كتب ضلال است، مطالعه اينها حرام است، چون انحراف مي‌آورد، هم حرمت تكليفي دارد، هم بطلان وضعي دارد، مي‌شود كتاب ضلال.

امام خمينی و علامه طباطبايي مصداق ﴿أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾
خدا هم امام(رضوان الله عليه) و هم مرحوم علامه طباطبايي را غريق رحمت نمايد! امام(رضوان الله عليه) براي نوشتن آن اسرار هزار ساله، خيلي از اين كتاب هاي ضلال را مطالعه مي‌كرد. سيدنا الاستاد فرمود، ما دويست كتاب ـ البته دويست كتاب آن روز كم نبود ـ از آن كتاب هايي كه كفر بود، ضلال بود، از آنِ كمونيست ها بود را ما تهيه كرديم تا شصت سال قبل اين كتاب شريف اصول فلسفه را نوشتند. همين كتاب ضلال كه خريد و فروش آن براي يك عده باطل است، مطالعه آن براي يك عدّه حرام است، براي عدّه ديگر هم خريد و فروش آن حلال است و هم مطالعه‌ آن جايز است، بلكه لازم است؛ فرمود: اينها نظريه پردازند، اينها اولوا الالباب‌ هستند، اينها وقتي دست به قلم شدند، يك نيم قرن يا بيشتر از نيم قرن مي‌توانند، جامعه را تأمين كنند و تضمين كنند؛ همين كتاب شريف اصول فلسفه همين طور بود. الآن تقريباً شصت سال گذشت، در طي اين شصت سال بي رقيب است، اين را مي‌گويند نور كه نظريه پرداز است، در كمال حوصله، حرف هاي ديگران را تحمل مي‌كند؛ البته مثل آقاي طباطبايي در واقع كم است، نه تنها از نظر علمي، دارای شرح صدر و عظمت بودند و ما هم هرگز اين ‌طور نيستيم كه يك كمونيست و كافري بيايد، ما مدام تحمّل كنيم. ايشان مي‌فرمودند كه تابستاني من در «دَرَكه» بودم، آن روز بحبوحه كمونيستي و كفر بود، يكي از آن سران كفر و الحاد كه منكر همه چيز بود، هشت ساعت مرحوم آقاي طباطبايي از صبح تا غروب روزهای تابستان نشست و نشست، همين شخص كافر فردا در يكي از خيابان هاي تهران هم كيش خود را ديد گفت: طباطبايي مرا موحّد كرد که «كفي بذلك فخرا». اين در بحبوحه قدرت كمونيستي بود، ماركس و انگلس فضا را گرفته بودند، اصلاً عارشان مي‌آمد كه بگويند دين مسخره است، اصلاً اسم دين را نمي‌بردند تا بگويند دين مسخره و افيون است. آن قدر مسئله دين مضحكه شده بود كه اصلاً حاضر نبودند اسم آن را ببرند. هشت ساعت گفت ما نشستيم، صبح چهار ساعت، عصر هم چهار ساعت، بالأخره تا غروب، اين شخص را موحّد كرد و برگرداند. او يكي از سران كمونيست و سران حزب توده بود؛ اين شخص يقيناً جزء «اولوا الالباب» است، يقيناً جزء ﴿بَشِّر عِبَادِ﴾ است که ذات اقدس الهي، او و همفكران او و همه شما را مشمول رحمت ويژه‌ خود قرار دهد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo