< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/02/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 29 تا 33 سوره ص

﴿كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (29) وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (30) إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِناتُ الْجِيادُ (31) فَقالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتَّي تَوارَتْ بِالْحِجابِ (32) رُدُّوها عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ (33)

ردّ بر شبهه تجربه نبوی بودن قرآن
تعبير خداي سبحان از قرآن كريم اين است كه ما اين كتاب را نازل كرديم، اگر محتوا و مضمون را به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داده باشد و الفاظ ـ معاذ الله ـ ساختهٴ خود پيامبر باشد، اين ديگر كتاب نيست. كتاب آن است كه الفاظي باشد, حروفي باشد, كلماتي باشد, جمله‌اي باشد, صُوَري باشد و اين با همين وضع نازل شده باشد. بنابراين براي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به نحو سالبه كليه هيچ سهمي نيست «الا القبول و النقل»؛ يعنی آنچه را شنيد «بعينه» حفظ كرد و سپرد و نقل كرد. تعبير ديگر قرآن هم اين است كه فرمود: ﴿اقْرَأْ﴾[1]بخوان يا ﴿قُلْ﴾[2]بگو, اين تعبير ﴿قُلْ﴾, تعبير ﴿اقْرَأْ﴾ و تعبير تلاوت نشان مي‌دهد كه همه اين كلمات و الفاظ را ذات اقدس الهي تنظيم كرده است و از طرفي هم در سوره مباركه «اسراء» و مانند آن كه مي‌فرمايد: ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي‌ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ﴾؛[3]يعني اگر همه بشر حتي انبيا و اوليا و ائمه ـ منهاي مسئله وحي و معجزه ـ اينها و ساير افراد جمع شوند و بخواهند مثل قرآن بياورند نمي‌توانند; يعني خود پيامبر منهاي آنچه از طرف خدا دريافت مي‌كند و مي‌شنود به عنوان ﴿إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ نه ﴿يُوحي‌ إِلَيَّ﴾، [4]از آن جهت كه ﴿إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ با ساير علما يكسان است و بخواهد مثل قرآن بياورد مقدور او نيست, پس قرآن همان‌طوري كه معناي آن براي ذات اقدس الهي است، الفاظ, حروف, كلمات، جمله‌ها و همه حقيقت قرآن لفظاً و معناً براي ذات اقدس الهي است و وجود مبارك حضرت شنيد و نقل كرد، اما مطلب را ذات اقدس الهي به آنها القا مي‌فرمايد و الفاظ را در اختيار خودشان قرار مي‌دهد؛ لذا اينها نقل به معنا مي‌كنند و براي ديگران هم ترسيم معاني جايز است.

فرق احاديث قدسی با قرآن
پرسش: اگر حديث قدسی است مگر... نيست؟
پاسخ: آن هم همين‌طور است، منتها احاديث قدسي معجزه نيست. اگر ثابت شد كه الفاظ احاديث قدسي براي ذات اقدس الهي است، قهراً حديث قدسي نظير تورات و انجيل و صُحُف ابراهيم خواهد بود كه اين الفاظ از خداست ولي معجزه نيست؛ يعني خداي سبحان اين الفاظ را معجزه قرار نداد و به نحو اعجاز ايجاد نكرده است، به نحو متعارف ايجاد كرده است. تورات موسي, انجيل عيسي اينها هم كتاب بودند ﴿آتانِيَ الْكِتابَ[5]يا وجود مبارك موساي كليم فرمود خدا الواحي را به من عطا كرد و مكتوباتي بود,[6] گاهي معنا و امور غيبي معجزه است و لفظ آن را همراهي نمي‌كند؛ نظير آنچه براي تورات, انجيل, صحف ابراهيم و براي حديث قدسي است؛ گاهي چنين نيست, گذشته از اينكه معاني براي خدا سبحان است، الفاظ هم معجزه‌گونه القا مي‌شود که اين مخصوص قرآن كريم است.

ادله دال بر معجزه بودن قرآن
پرسش: ادلّه ای که برای کفار آورده شود مبنی بر اعجاز قرآن چيست؟
تحدّي خود قرآن است. فرمود اگر شما شك داريد اول مانند خود قرآن, نتوانستيد ده سوره, نتوانستيد يك سوره مثل اين بياوريد که همه مخالفان و صناديد قريش و فصحاي عرب جمع شدند و خواستند مثل اين بياورند نمي‌توانستند، اگر مي‌توانستند كه هشتاد جنگ را تحميل نمي‌كردند؛ اول توانستيد ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَديثٍ مِثْلِهِ﴾,[7] نتوانستيد ﴿فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ[8] مجدد هم نتوانستيد ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ[9] که همه‌ آنها عاجز شدند، تحدّي كردند ولي نشد. خدا سيدناالاستاد را غريق رحمت كند! مرحوم علامه طباطبايي مي‌فرمود اين نهج‌البلاغه حضرت امير كه در بين سخنان بشر بي‌نظير است، آن خطبه‌هاي غرّا را كه شما مي‌بينيد حضرت بيان می کند، اگر در اثناي خطبه حضرت به يك آيه استشهاد ‌كند، شما فوراً می ببينيد که آهنگ عوض شده است؛ خيلي فرق است، اصلاً وجود يك آيه در خطبه غرّاء حضرت امير مي‌درخشد و به طور کلی آدم مي‌بيند که آهنگ صفحه عوض شده و حضرت امير همان سخنرانی که دارد ايراد می کند، در اثناي سخنراني اين آيه را به عنوان شاهد بحث مي‌آورد، اما مي‌بينيد با قبل و بعدش فرق مي‌كند؛ به اين علت است كه يك طعم خاصي دارد، يك عطر مخصوصي دارد و يك طور مخصوصی است.

علّت عدم تحدّی به يک آيه
پرسش: پس چرا به آيه تحدّي نشده است؟
پاسخ: اعجاز آيه تحدّي نشده است، برای اينکه ﴿مُدْهامَّتانِ[10]هم يك آيه است, اگر اين باشد قرآن مي‌گويد «صاد», او مي‌گويد «دال», خيلي از حروف مقطّعه است كه يك آيه را تشكيل مي‌دهند؛ در بخشي نظير ﴿حم ٭ عسق﴾[11]مجموعه اين چند حرف, دو آيه را تشكيل مي‌دهد، آيه‌اي نظير ﴿مُدْهامَّتانِ و مانند اينها هست، ﴿الم﴾[12] هست, ﴿ص﴾[13] هست و مانند آن ـ حالا ﴿ص﴾ جزء آيه است ـ اگر به يك آيه تحدّي مي‌شد، اينها را هم شامل مي‌شد. اين مطلب درباره ﴿كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ﴾ بود.

فرق قرآن با کلام معصوم با توجه به وحی بودن آنها
پرسش: قبلاً فرموديد قرآن لفظاً و معناً الفاظش وحی و معجزه است و مثلاً آيات تورات و انجيل لفظاً و معناً وحی است اما الفاظش معجزه نيست؛ ولي حديث قدسي چيز ديگری است؟
پاسخ: آن هم معجزه نيست, معجزه بودن معيار است. فرق قرآن و غير قرآن اين است كه غير قرآن معجزه نيست، وگرنه در حجيّت, قول معصوم هم حجّت است؛ اينكه فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ»[14] براي همين است، آنها هم قرآن ناطق‌ هستند و بيان آنها هم به عنايت الهي و به وحي الهي است، آنها كه از خودشان چيزی نمي‌گويند; ولي آن را ذات اقدس الهي صِرف معنا را القا كرده است.

تفاوت علم تفسير با علوم ديگر و ضرورت دقت در آن
مطلب ديگر درباره جريان حضرت داود و سليمان(سلام الله عليهما) و احياناً ممكن است از اين نُه پيامبري كه دو نفرشان مطرح شدند و بقيه هم مطرح مي‌شوند می باشد که اين موارد خوب تبيين شوند. مطلب اساسي اين است كه بين تفسير با فنون ديگر خيلي فرق است؛ يعني شما بين فقه و فلسفه و اصول و كلام و اينها که سلسله علوم است با تفسير واقعاً فرق دارد؛ در آن علوم, تلاش و كوشش محقّقان آن رشته‌ها اين است كه محلّ بحث را مشخص كنند، اين تحرير محلّ بحث يكي از پربركت‌ترين راه‌هاي آموزش حوزويان بود که در بخش‌هاي ديگر مانند دانشگاه‌ها هم هست؛ ولي در حوزه اينكه می گفتند «ينبغي تحرير محلّ النزاع اولاً» همين است، گاهي چند مقدمه ذكر مي‌كردند تا معلوم شود محور بحث كجاست. چون بحث‌ها, بحث‌هاي نظري و پيچيده است، اگر تحرير محلّ بحث و صورت مسئله را انسان تشخيص دهد و واقعيّت روشن شود كه در اين زمينه چه مي‌خواهد بگويد، اقامهٴ برهان براي او دشوار نيست. براي خيلي از آقايان صورت مسئله روشن نيست، براي اينكه مسئله يک امر نظري است؛ لذا گاهي بيراهه مي‌روند و مانند آن، اما براي اوحديّ اهل تحقيق صورت مسئله كاملاً شفاف است، وقتي صورت مسئله يعني محلّ مسئله روشن شد، اين واقعيّتي است که براي او تبيين شده است، اين يك؛ وقتي واقعيّت تبيين شود هيچ موجودي در عالَم تنها نيست، چون لوازمي دارد, ملزوماتي دارد, ملازماتي دارد, مقارناتي دارد و به تعبير ديگر عللي دارد, معلولاتي دارد, مشتركاتي در عليّت و معلوليّت دارد و مجموعه‌اي آن را همراهي مي‌كنند، اين دو؛ اين محقّق وقتي صورت مسئله را خوب فهميد و محلّ نزاع را خوب تشخيص داد، از چند راه مي‌تواند اين مسئله را ثابت كند؛ اينكه مي‌بينيد يك فيلسوفِ قَدَر يا يك رياضيدانِ مقتدر مسئله‌اي را از پنج شش راه حل مي‌كند سرّش همين است، از راه لازم مي‌آيد, از راه ملزوم مي‌آيد, از راه ملازم مي‌آيد و اين را حل مي‌كند و اگر بيراهه رفته است ناقدان بصير وقتي حمله مي‌كنند از هر طرف حمله مي‌كنند؛ مي‌گويند اگر مطلب اين باشد بايد فلان لازم را داشته باشد، در حالي كه ندارد؛ فلان ملازم را بايد داشته باشد، در حالي كه ندارد؛ فلان ملزوم را بايد داشته باشد، در حالي كه ندارد. اگر كسي بيراهه رفت و حرفِ ناروايي زد از هر طرف نقد مي‌شود، براي اينكه محلّ نزاع را تشخيص نداد و اگر كسي در صراط مستقيم بود از چند طرف مي‌تواند مطلب را ثابت كند. غالب محقّقان ما مي‌گفتند «ينبغي تحرير محلّ البحث أولاً» تا صورت مسئله مشخص شود و چند روز هم سعي مي‌كردند بفهمند که ما درباره چه چيزي مي‌خواهيم بحث كنيم. راز موفقيّت محقّقان, تحرير مسئله است؛ يعني صورت مسئله را مي‌دانند که اين براي علوم ماست؛ در فقه اين كار هست، اما اگر مسئله با اصول عمليه بخواهد حل شود، چون از راه لازم حل نمودن ممنوع, از راه ملزوم حل نمودن ممنوع و از راه ملازم حل نمودن ممنوع است, چون اين اصل عملي است و اماره كه نيست، واقعيّت را نشان نمي‌دهد و دست فقيه بسته است، اما در آن‌جايي كه بخواهد با امارات مسئله را ثابت كند دست او باز است و يك فقيه ماهر هم ممكن است از چند راه مسئله را حل كند و فتوا دهد؛ آن‌جا كه دليل او اماره است و از راه لازم, از راه ملزوم, از راه ملازم رفت و آمد ممكن است؛ ولي اگر بخواهد با اصل عملي حل كند، چون همه اين راه‌ها بسته است، ميسور نيست؛ راه علوم چنين است، اما جريان تفسير, يك طرف آن خداست, يك طرف آن ملائكه است و يك طرف آن وحي و نبوّت و انبياست؛ يك طرف آن زمين است و يك طرف آن آسمان, اين‌طور نيست كه انسان فنّ تفسير را مثل علوم ديگر بتواند درست حل كند. الآن شما جريان حضرت داود را كه محلّ بحث است ملاحظه كنيد تا برسيم به حضرت آدم.

شواهد دال بر تمثّل بودن آمدن دو گروه متخاصم نزد داود(سلام الله عليه)
جريان حضرت داود(سلام الله عليه) در محراب عبادت مشغول نماز بود، حكومتي تشكيل داد ﴿قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ[15]شد, رهبري انقلاب را به عهده گرفت و حاكم شد عدّه زيادي هم تحت رهبري او بودند ﴿سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ[16] بود، اين شخصی كه سلسله كوه‌ها و پرنده‌ها با او بودند، اين مقتدر در محراب عبادت نشسته که ديد از بالاي ديوار گروهي وارد شدند، اينكه هراسناك شد ترسيد با اينكه كوه‌ها با او بودند, پرنده‌ها با او بودند ﴿وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً﴾،[17]او چطور شد که ترسيد؟ از چه كسي ترسيد؟ اين همه سلسله جبال در اختيار اوست، اين معلوم مي‌شود که يك امر غير عادي است. هراس حضرت را گرفت، آنها گفتند «فزع» نكن و نترس ما خصماني هستيم آمديم نزد تو تا داوري كني، او را نصيحت كردند که به حق داوري كن! ﴿وَ لَا تُشْطِطْ﴾[18] بيراهه نرو! او يك پيغمبر است و پرنده‌ها تابع او هستند, سلسله جبال با او هستند، با او و در خدمت او ذات اقدس الهي را ستايش مي‌كنند ﴿يُسَبِّحْنَ﴾[19]به او بگويند كه به حق عمل كن و بيراهه نرو اين هم تعجّب‌برانگيز است. با شتاب از بالاي ديوار آمدن و مسئله را نيمه‌كاره رها كردن جاي سؤال است. شما با عجله از بيراهه آمديد و گفتيد: ﴿خَصْمانِ بَغي‌ بَعْضُنا عَلي‌ بَعْضٍ﴾،[20] اين قصه را گفتيد و هنوز آن خصم ديگر حرف خود را نزده غايب شديد که در اين‌جا وجود مبارك داود فهميد صحنه, صحنه غير عادي است و خدا دارد او را امتحان مي‌كند ﴿وَ ظَنَّ دَاوُدُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رَاكِعاً وَ أَنَابَ * فَغَفَرْنَا لَهُ ذٰلِكَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى وَ حُسْنَ مَآبٍ﴾؛[21] اين موارد نشان مي‌دهد كه صحنه, صحنه تمثّل است و صحنه, صحنه‌اي نيست كه دو نفر برای مخاصمه آمده باشند؛ دستگاه قضايي حاكم موجود است، ديگر نزد پيغمبر نمي‌روند، اين همه دستگاه حكومتي ايشان دارند و اينها را گذاشتند براي اينكه مردم مراجعه كنند و بر فرض هم خواستند به او مراجعه كنند، از درب وارد مي‌شدند، حالا از ديوار وارد شدند چرا سؤال را نيمه‌تمام گذاشتند و غايب شدند؟ اين موارد نشان مي‌دهد كه صحنه, صحنه تمثّل است. در جريان حضرت آدم هم اين‌چنين است.
پرسش: اين جا احتمال ندارد که وارد شدن «اجنّه» ... باشد؟
پاسخ: نه, «اجنّه» را بارها شنيديد که جمع جن نيست، بلکه جمع «جنين» است؛ جمع جن, «جِنّه» است، «جِنّه» هم در اختيار آن حضرت بودند و بر فرض هم باشند ديگر جن آن قدرت را ندارد كه به پيغمبر خود بگويد بيراهه نرو ﴿فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ﴾و مانند آن. به هر تقدير اين صحنه, صحنه تمثّل را نشان مي‌دهد.

شواهد دال بر تمثّل بودن جريان آدم(سلام الله عليه)
در جريان حضرت آدم(سلام الله عليه) مجموعه آياتي كه در سوره مباركه «بقره» است, در سوره «توبه» است, در سوره «طه» است و در سوَر ديگر هست از آنها برمي‌آيد آن‌كه خليفه خداست, آن‌كه عالِم به اسماست, آن‌كه گزارشگر اسما نسبت به فرشتگان است, آن‌كه مسجود ملائكه است اين مقام آدميّت است و نه شخص آدم. الآن وجود مبارك حضرت مسجود فرشته‌هاست و معلّم فرشته‌هاست در حدّ «إنباء», اين مقام است نه تك تك اشخاص كه هركدام پس از ديگري بيايند، معلّم ملائكه شوند و اسماي الهي را در حدّ گزارش به آنها «إنباء» كنند؛ اين مقام مسجود ملائكه است، اين مقام «خليفةالله» است، اين مقام عالم به اسماي الهي است، اين مقام مخالفي دارد و آن شيطنت شيطان است. كلّ اين صحنه‌ها را ذات اقدس الهي درباره حضرت آدم هنوز که بر روي زمين است بيان كرده است، فرمود: ﴿فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‌ فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ﴾،[22] تعليم اسما هم همين است فرمود: ﴿إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً﴾.[23] وقتي قسمت آفرينش آدم(سلام الله عليه) را مطرح كرد، نه جريان عيسي را درباره او مطرح كرد كه فرمود: ﴿يا عيسي‌ إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ﴾[24] تا انسان بگويد که در اين ﴿رافِعُكَ﴾ مطلبي است، نه نظير ادريس است كه فرمود: ﴿وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا﴾،[25]نه نظير پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه فرمود: ﴿سُبْحانَ الَّذي أَسْري‌ بِعَبْدِهِ لَيْلاً﴾[26] او آسمان نرفته, عروج نكرده, «اسراء» نكرده همه در همين زمين اتفاق افتاده و بعد فرمود که در كلّ اين صحنه‌ها هنوز هم كه هنوز است ديني نيامده, شريعتي نيامده, امر و نهي ای نيامده و واجب و حرامي نيامده است؛ اين صحنه‌ها كه گذشت بعد فرمود: ﴿اهْبِطُوا﴾،[27] نه اينکه سقوط كنيد؛ ﴿اهْبِطُوا که از اين به بعد شريعت مي‌آيد و تابع شريعت باشيد، اگر كسي عمل كرده بهشتي و عمل نكرده جهنمي است. پس در زمين اتفاق افتاده است، بدون ﴿رَفَعْنا﴾, بدون ﴿رافِعُكَ بدون ﴿سُبْحانَ الَّذي أَسْري﴾، بدون عروج، بدون شريعت، بدون امر و نهي و بدون وجوب و حرمت، چون فرمود حالا که رفتيد زمين ﴿وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ﴾،[28]﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً﴾[29]ابتدای شريعت اين است. پس اين محلّ بحث كه يك طرف آن خداست, يك طرف آن ملائكه است و يك طرف آن مقام آدميّت است و نه شخص آدم, يك طرف آن هنوز هم كه هنوز است فضاي باز است و شريعتي نيامده, كتابي نيامده, ديني نيامده اين قضيه اتفاق افتاد.

پرسش: حضرت استاد! اگر شما اين گونه تعبير می فرماييد که قابل توصل برای تهديد نيست و وظيفه ای نيست پس وظيفه شيطان که خدا به او می گويد؟
پاسخ: همين تمثّل است؛ براي وجود مبارك آدم كلّ اين صحنه‌ها متمثّل شد، در آن‌جا فقط سخن از هبوط است كه از اين منزلت پايين بيا، اما تهديد به جهنم و اينها براي بعد است؛ بعد از اينكه فرمود: ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ﴾ كه در سوره «بقره» است و ﴿فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ كه در سوره «طه» است که از آن به بعد بهشت و جهنم مطرح است و از آن به بعد كه شيطان گفت: ﴿لَأُمَنِّيَنَّهُمْ﴾, ﴿لَآمُرَنَّهُمْ﴾,[30] ﴿لَأُغْوِيَنَّهُمْ﴾,[31] ﴿لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ﴾[32] از آن به بعد خدا فرمود: ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ﴾،[33] اما قبلاً سخن از بهشت و جهنم نيست, سخن از امر و نهي اين‌چنيني نيست و سخن از اغوا نيست؛ كلّ اين صحنه‌ها بعد از اينكه حضرت آدم وارد سرزمين شد با اينكه در همين سرزمين بود و جايي نرفته كه برگردد، معلوم مي‌شود منزلتي براي حضرت پيش آمد که از آن منزلت تنزّل كرده است، وگرنه اگر نظير حضرت عيسي بود كه ﴿يَا عِيسَی إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رَافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ﴾[34] انسان مي‌توانست حرفي بزند يا نظير ادريس بود كه ﴿وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّامي‌توانست حرفی بزند, نظير معراجِ حضرت ﴿سُبْحانَ الَّذي أَسْري بود و ﴿دَنا فَتَدَلَّي[35]بود مي‌توانست حرفی بزند، هيچ يك از اين قضايا اتفاق نيفتاده و شريعت هم هنوز نيامده که اين مطالب در آن صحنه اتفاق افتاده است. وجوه فراواني گفته شد يك, الآن مي‌گويند دو, بعداً هم خواهند گفت سه, دست همه مفسّران باز است و اما اين مطلب مي‌تواند برخي از مشكلات را حل كند، اين‌طور نيست كه اين اوّلين حرف يا آخرين حرف باشد و كسي اين را نگفته باشد يا بعداً نمي‌گويند يا غير اين را نمي‌گويند، اين‌طور نيست؛ يكي از حرف‌هايي كه مي‌تواند اين صحنه را تا حدودي تبيين كند اين است؛ مهم‌ترين كار يك مفسّر، مهندسي يك مطلب است و نه تحرير محلّ بحث، تحرير محلّ بحث برای فقه و اصول و فلسفه و رياضي و اينهاست كه دو انسان دارند با هم بحث مي‌كنند و موضوع بحث آنها هم مشخص است، لکن اين‌جا تحرير محلّ بحث، هندسهٴ محلّ بحث است؛ خدا در چه مرحله‌اي است؟ فرشته‌ها در چه مرحله‌اي هستند؟ تعليم اسما در چه مرحله‌اي است؟ مقام آدميّت در چه مرحله‌اي است؟ شيطنت شيطان در چه مرحله‌اي است؟ در كلّ اين مهندسي هنوز هم كه هنوز است شريعت نيامده، در چنين فضايي كه مهندسي شده است اگر كسي بخواهد قصه حضرت آدم را, هبوط حضرت آدم را, سجود فرشته‌ها را, مقام آدميّت را بخواهد ترسيم كند به صورت تمثّل درمي‌آيد، اما معناي آن اين نيست كه براي شيطان متمثّل شد و نه اينكه براي فرشته‌ها متمثّل شد تا كسي بگويد شيطان كه اهل اين مقام نيست و فرشته‌ها كه اهل آن مقام بودند! مگر براي آنها متمثّل شد؟ فرشته كه مقام والا را دارد براي او متمثّل نشده است و شيطان كه مقام والا را ندارد براي او متمثّل نشده است؛ كلّ اين صحنه‌ها براي انسانيّت انسان متمثّل شده و مسجود فرشته‌ها هم مقام آدميّت است، نه شخص آدم كه «قضية في واقعة» شود. امروز كه وجود مبارك وليّ عصر(ارواحنا فداه) مسجود ملائكه, معلّم ملائكه و خليفةالله است همين است، اين مقام است كه اين سِمت‌ها را دارد و در تيررس شيطان بخواهد قرار بگيرد خداي سبحان نمي‌گذارد، چون اين مقام معصوم و مصون است. بنابراين نمي‌شود گفت که شيطان اين حرف‌ها را ندارد؛ بله، ملائكه هم اين حرف‌ها را دارند؛ ولي براي آنها تمثّل نشد. آنچه كلّ اين صحنه را اداره مي‌كند مقام آدميّت انسان است كه براي او اين صحنه متمثّل شده است.

شباهت جريان آدم (سلام الله عليه) و بهشت او با داود(سلام الله عليه) و آمدن متخاصمين در تمثّل
پرسش: ﴿فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ﴾؛[36] يعنی «من التمثّل»؟
پاسخ: نه, بهشت; ولي بهشتي كه براي اين متمثّل شده است. حضرت آدم ديد بهشتي هست و درختي هست و خودش هست و ديد که در همان‌جا به او مي‌گويند برو پايين! نه اينكه به شيطان خطابي شده باشد، براي حضرت آدم اين‌چنين ترسيم شده است كه به شيطان آن‌طور گفته شد, به خود حضرت آدم اين‌طور گفته شد كه ﴿لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ﴾[37] اين در زمين بود و اين صحنه پيش آمد؛ مثل اينكه حضرت داود در محراب نشسته بود، ديد اين صحنه پيش آمد و بعد غيب شد. اگر شما آمديد براي شنيدن حق و گفتيد: ﴿فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ﴾، چرا نيمه‌كاره رفتيد؟ لذا داود(سلام الله عليه) فرمود اين امتحان الهي بود ﴿وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ﴾[38] وجود مبارك حضرت آدم هم فهميد اين تمثّل الهي است ﴿فَتَلَقَّي آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ﴾؛[39]به اين دو آيه نگاه كنيد سوره مباركه «بقره» آيه 38 به بعد ﴿ قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً﴾، اينها جايي نرفته بودند كه بگوييم بيايند پايين, اگر سنخ سخنان درباره حضرت عيسي بود كه ﴿إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّيا سنخ كلامي كه با ادريس بود ﴿وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا﴾يا سنخ كار رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود كه ﴿سُبْحانَ الَّذي أَسْريکه اين هبوط معنا داشت، اما همه‌ آنها در زمين هستند، مگر اينها كجا رفتند! و هنوز هم كه هنوز است شريعتي نيامده است ﴿قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً﴾؛ حالا كه در زمين هستي اگر شريعتي آمد ﴿فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ﴾، اما ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ حكمشان ﴿أُولٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾[40]است. در سوره مباركه «طه» ﴿تَبِعَ﴾ ندارد، بلکه ﴿اتَّبَعَ﴾ دارد، در آيه 123 سوره مباركه «طه» فرمود: ﴿قالَ اهْبِطا مِنْها جَميعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقي‌ ٭ وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري﴾ «كذا و كذا». پس مهندسي مسئله اين است: شريعت نيست يك, فرشته‌ها يك طرف, ابليس يك طرف, خدا كه در فوق است, بهشتي هم هست يك طرف, آزمون آدم هم هست يك طرف, مقام آدميّت هم هست از يك طرف, تعليم اسما هم از يك طرف, «اِنباء» هم از يك طرف که كلّ اين صحنه برمي‌گردد به يك جريان تمثّل.

تبيين حقيقت وجود در تمثّل مثال های متّصل و منفصل
پرسش: ببخشيد! اگر اين در زمين اتفاق افتاده سؤال اين است که خطاب ﴿اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ﴾[41] تعبير و تفسير آن چيست؟
پاسخ: مثل حضرت داود كه در كنار محراب نشسته است و از بالاي ديوار آمدند، كسي از بالاي ديوار نيامده, كسي اصلاً نيامده و دشمني در كار نبود؛ اين براي حضرت تمثّل پيدا كرد و حضرت استغفار كرد و خدا هم بخشيد. كلّ اين صحنه براي وجود مبارك حضرت آدم تمثّل پيدا كرده است; يعني حضرت آدم در همين زمين است، مي‌بيند مقام آدميّت حسابي دارد, «خليفةالله» است, عالِم به اسماست, اين مقام آدميّت در حدّ «اِنباء» معلّم فرشته‌هاست و نه بيش از آن و همين مقام در تيررس شيطان قرار مي‌گيرد و شيطان محروم مي‌شود و همين مقام به بهشت امتحان مي‌شود و در بعضي از موارد خلاف انجام مي‌دهد و به همين مقام گفته مي‌شود «اهبطوا الي الارض» و ناگهان وضع برمي‌گردد.
پرسش: در تمثّل يعني لازم نيست شخصي كه متمثّل مي‌شود وجود داشته باشد؟
پاسخ: چرا وجود هست، منتها آن حقيقتي كه در عالم خود وجود دارد براي او متمثّل مي‌شود؛ افراد عادي در خواب در مثال متّصل اين صحنه‌ها را مي‌بينند، البته به اندازه خودشان و اوحديّ از انبيا و اولياي الهي در بيداري اين صحنه را مي‌بينند. خيلي از افرادند كه خواب صادق مي‌بينند؛ خواب مي‌بينند كه در فلان روز و در فلان وقت مشهد مشرّف مي‌شوند؛ يك بزرگواري همين طور كه اين‌جا نشسته است، اين صحنه را مي‌بيند. تمثّل گاهي در رؤياست و گاهي در رؤيت است فرق نمي‌كند؛ مثلاً مي‌بينيد كه بعد از يك هفته مسافرت مشهد براي هر دو حاصل مي‌شود، معناي آن اين نيست كه آن وجود ندارد، آن وجود دارد و هركدام سر جاي خودشان موجود هستند، اين شخص با آنها ارتباط برقرار مي‌كند و مي‌بيند. آنهايي كه خواب كاذب مي‌بينند «اضغاث احلام» مي‌بينند, آنها كه رؤياي صادقه دارند كه جزئي از اجزاي نبوّت‌ هستند واقعيّت را مي‌بينند، منتها گاهي واقعيّت بدون صورت بر آنها ترسيم مي‌شود؛ نظير ﴿إِنِّي أَري‌ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ[42] كه خود واقعيّت بود، نه اينکه به صورت ديگر درآمده باشد و گاهي هم به صورت ديگر درمي‌آيد.

تمثّل يکی از وجوه در تفسير آيه و امکان تفاسير ديگر از آن
غرض اين است كه اين يكي از وجوهي است كه در تفسيرها گفته شده كه مي‌تواند برخي از مشكلات را حل كند، اما همچنان دست همه مفسّران باز است هر كسي به نوبه خود مي‌تواند آيات را بفهمد و تفسير كند.
پرسش:... تبيين اين حرف برای مردم مشکل است؟
پاسخ: اينكه فرمودند قرآن هنوز تفسير نشده و وقتي وجود مبارك حضرت بيايد تفسير مي‌كند، سرّش همين است. قرآن درجاتي دارد مراتبي دارد «اقْرَأْ وَ ارْقَ»[43] است، بارها شنيديد كه قرآن از ذات اقدس الهي نازل شده است اما نه آن‌طوري كه باران نازل شده آن‌طوري كه طناب را آويختند نه آن‌طوري كه باران را انداختند. اين ﴿كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ﴾كه در اينجاست نظير «أنزل الله المطر» نيست كه خدا قرآن را به زمين انداخته باشد كه در حدّ فكر مردم باشد، قرآن را به زمين آويخت، اين حبل متين است؛ يك طرف قرآن دست خداست كه «طَرَفُهُ بِيَدِ اللَّهِ وَ الطَّرَفُ الْآخَرُ بِأَيْدِيکُم»[44]از دست ما كه در مسجد اعظم هستيم تا دستِ بي‌دستي خدا قرآن است. آنچه گفته مي‌شود گاهي حرف‌هاي دمِ دستي است؛ نظير همين حرف‌هايي كه همه مفسّرين دارند و گاهي قدري بالاتر است؛ نظير آنچه اين روزها مي‌شنويد, گاهي قدري بالاتر و بالاتر كه مي‌گويند وقتي حضرت ظهور كرد طرزي قرآن را تفسير مي‌كند كه مي‌گويند تاكنون قرآن تفسير نشده است. اگر يك طرف قرآن به دست خداست كه در آغاز سوره «زخرف» فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ في‌ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾[45]يك طرف آن عربي است كه داريم بحث مي‌كنيم و يك طرف آن نه عربي است، نه عِبري است، نه تازي است و نه فارسي است، بلکه «عَلِيّ حَكِيم» است. بين «عَلِيّ حَكِيم» و اين عربي مبين خيلي فرق است.

نمونه ای از تفسير خلاف ظاهر از آيه توسط امام صادق(سلام الله عليه)
شما مي‌بينيد وقتي «ذريحِ مُحارِبي» رفته خدمت امام صادق(سلام الله عليه) عرض كرد: ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾ اين آيه كه قبلاً چند بار بحث شد، اين آيه يعني چه؟ حضرت فرمود: «لِقَاءُ الْإِمَامِ» وقتي «ذرِيح» آمده به زراره و اينها گفته من رفتم خدمت حضرت, حضرت فرمود اين «لِقَاءُ الْإِمَامِ» است، اينها آمدند خدمت حضرت گفتند ما سالياني است خدمت شما هستيم چنين تفسيري نكرديد! زيرا اين نه لفظش با آن صادق است، نه با معنايش صادق است، نه مبتدا، نه خبر، نه جمله هيچ كدام ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ﴾ به معني امام نيست! فرمود: «مَنْ يَحْتَمِلُ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيحٌ»؛[46] يعني اينكه فرمود احاديث ما برخي «صعب» است و برخي «مستصعب» است «لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ»؛[47] فرمود شما شاگردي مثل «ذرِيح» پيدا كنيد تا ما اسرار را هم بگوييم «مَنْ يَحْتَمِلُ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيحٌ» زراره و ابوبصير فهميدند بله اينها فقط براي فقه و اصول خوب هستند و كسي كه اسرار ولايت و امامت را بتواند بشنود، چنين كسي است. غرض اين است كه قرآن كتابي نيست كه مثل باران نازل شده باشد، قرآن را خدا نينداخت، قرآن را خدا آويخت؛ اينكه فرمود حبل متين است, اينكه فرمود يك طرف آن به دست شماست و يك طرف آن به دست خداست، اگر آدم قدري بالاتر برود مطلب دقيق‌تري را كسب مي‌كند، ديگر لازم نيست مردم بفهمند؛ يعني آن‌طوري كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فهمد، ديگران مي‌فهمند؟! آن‌طوري كه ائمه مي‌فهمند، علما مي‌فهمند؟! آن‌طوري كه علما مي‌فهمند، توده مردم مي‌فهمند؟! اينكه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در همان جلد اول كافي نقل كرد كه در تمام مدت عمر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اندازه عقل خودش با كسي حرف نزد «مَا كَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) الْعِبَادَ بِكُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ»،[48] اول كسي كه در شرح اصول كافي اهل بيت(عليهم السلام) را استثنا كرد مرحوم صدرالمتألهين بود,[49] بعد مجلسي اول, مجلسي دوم,[50] ملاصالح مازندراني[51] و ديگران آمدند گفتند البته اهل بيت مستثنا هستند و حضرت با كُنه عقل خودش با اهل بيت حرف مي‌زد؛ حضرت رحلت كرد و به اندازه عقل خودش با هيچ كسي حرف نزد، فقط با خواص مثل اهل بيت و اهل بيت هم همين‌طور بودند. اينكه وجود مبارك حضرت امير فرمود «هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً»[52] با چه كسي مي‌گفت؟ گاهي دست كميل را مي‌گرفت به گوشه ای مي‌برد و چند مورد را به او مي‌گفت و مي‌فرمود اين‌ سينه پر از علم است و من كسي را پيدا نكردم که بگويم، اگر كميل پيدا شد و چهار نفر مثل عمار ياسر و مقداد پيدا مي‌شدند با آنها درد و دل مي‌كردند، اين‌چنين نيست كه قرآن همين باشد كه ما در مسابقات و مانند آن نقل مي‌كنيم، اين كفِ قرآن است و ما هم با همين كفِ قرآن سر و كار داريم، الآن گوشه‌اي از فوق كف دارد خودش را نشان مي‌دهد، آن وقت مي‌بينيد که سر و صدا خيلي بلند شده، گفت: «خويش را تأويل كن ني ذكر را»[53] ما اگر بالا بياييم از عربي مبين تا «عَلِيّ حَكِيم» خيلي راه است، اما در اين بين راه‌ها ما قدري بيشتر توقّف مي‌كنيم.


[49]شرح اصول الکافی، صدرا، ج1، ص 538 و 539.
[50]مرآة العقول، ج‌26، ص265.
[51]شرح الكافي ـ الأصول و الروضة، للمولى صالح المازندراني، ج‌1، ص 378 و 379.
[53]مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش59. «کرده ای تأويل حرف بکر را ٭٭٭ خويش را تأويل كن ني ذكر را».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo