< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/02/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 17 تا 24 سوره ص
﴿اصْبِرْ عَلي‌ ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ (17) إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ (18) وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ (19) وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ (20) وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ (21) إِذْ دَخَلُوا عَلي‌ داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغي‌ بَعْضُنا عَلي‌ بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلي‌ سَواءِ الصِّراطِ (22) إِنَّ هذا أَخي‌ لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنيها وَ عَزَّني‌ فِي الْخِطابِ (23) قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلي‌ نِعاجِهِ وَ إِنَّ كَثيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغي‌ بَعْضُهُمْ عَلي‌ بَعْضٍ إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَليلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ (24)﴾

پاسخ به سؤالات پيرامون شريعت فرشته ها و نهی آدم(عليه السّلام)
اما پاسخ سؤالاتي كه مربوط به مسائل فرشته(عليه السلام) و جريان آدم(عليه السلام) و كيفيت امر و نهي بود قبلاً هم مبسوطاً چند مورد گذشت كه فرشته‌ها در جريان امر شريعت داراي ديني باشند، پيغمبري باشند و امر تشريعي باشند، به اين صورت نقل نشده يك و در آن آسمان و فضا هم شريعت هنوز تبيين نشده دو, برابر آيه سوره مباركه «بقره» و «طه»[1] وقتي كه آدم(سلام الله عليه) به زمين آمد شريعت پيدا شد كه فرمود: ﴿اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً﴾[2] اين چند بار در قرآن كريم مطرح شد، بنابراين امر و نهي و نهی از نزديك شدن «شجره» و «اكل شجره» و وسوسه ابليس بايد به روال همان عالم معنا شود.

تبيين تعجّب مشرکان درباره توحيد، نبوت و معاد
مطلب بعدي درباره ﴿إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ يُرادُ[3] است که اين حرف بيانگر سه تعجّب است؛ هم درباره توحيد, هم درباره وحي و نبوّت و هم درباره معاد؛ درباره توحيد مي‌گويند مگر مي‌شود عالم با همه پهناوري را يك نفر اداره كند؟! «آلهه» متعدّد مي‌خواهد تا امور متعدّد را به عهده بگيرد، انكار كثرت «آلهه» و اصرار به وحدت «اله» ﴿لَشَيْ‌ءٌ عُجابٌ﴾،[4] اين تعجّبي بود كه درباره توحيد داشتند؛ درباره وحي و نبوّت هم تعجّبشان اين است كه مگر انسان ممكن است با خدا رابطه داشته باشد و پيام الهي را بشنود؟! اين عجيب است؛ درباره معاد هم تعجّب داشتند ﴿أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾؛[5] منتها درباره توحيد, تعبير «عُجاب» و «عجيب» و مانند آنها را به كار بردند. درباره وحي و نبوّت و مسئله معاد, اگر كلمه «تعجّب» و «عجيب» و «عُجاب» را به كار نبردند، لکن عبارت‌هاي تعجب‌آميز را گفتند ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾,[6]﴿إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفي‌ خَلْقٍ جَديدٍ﴾[7] كه عبارت, عبارت تعجب‌برانگيز است.

مقصود از جمله ﴿إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ يُرادُ﴾ در آيه
مطلب ديگر اينكه در آيه ﴿وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلي‌ آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ يُرادُ﴾مقصود از جمله ﴿إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ يُرادُ﴾چيست؟ برابر تفسير آيات به آيات و قرائني كه قرآن تأييد مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿ما يُقالُ لَكَ إِلاَّ ما قَدْ قيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ﴾؛[8]يعني آن توطئه‌هايي كه اقوام و ملل گذشته براي رهبران خودشان داشتند براي تو هم دارند؛ وقتي يك پيامبر آمد و حرف جديدي زد متكلّمان آنها شبهه كلامي دارند، سياستمداران آنها يک شبهه سياسي دارند، توده مردم يك مشكل تقليدي دارند كه در اقوام گذشته بود؛ همه اين سه مشكل براي پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم رخ داد، رهبران كلامي مشرکان مي‌گفتند مگر كثرت جاي وحدت را مي‌گيرد؟! و خدا عالِم است كه ما شرك را رسميّت داديم و قادر است كه جلوي كار ما را بگيرد، اگر اين كار بد بود خدا جلوي ما را مي‌گرفت ﴿لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾[9] و مانند آن, رهبران سياسي آنها هم حرف خودشان را مي‌زدند و مي‌گفتند اين پيامبر آمده داعيه رياست و سياست دارد، اين حرف را غالب رهبران سياسي به انبياي گذشته مي‌گفتند. در جريان حضرت موسي(سلام الله عليه) فرعون و اينها «بالصراحه» مي‌گفتند كه موساي كليم آمده تا مصر را تصاحب كند و شما را از اين سرزمين بيرون كند؛ در سوره مباركه «طه» وقتي وجود مبارك موساي كليم آن بيان را فرمود, فرعون و امثال فرعون گفتند: ﴿أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِكَ يا مُوسي﴾[10] تو هدف سياسي داري و اقوامشان هم طبق آيه 63 «طه» گفتند: ﴿قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ يُريدانِ أَنْ يُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِما وَ يَذْهَبا بِطَريقَتِكُمُ الْمُثْلي‌﴾؛ اين تمدن كنوني مصر را موسي و هارون(سلام الله عليهما) مي‌خواهند به هم بزنند. متكلّمين آنها يك شبهه داشتند, سياستمداران آنها يك شبهه داشتند, توده مردم مقلّد هم مي‌گفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في‌ آبائِنَا الْأَوَّلينَ﴾،[11] همين سه خطر هم براي پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم پيش آمد؛ آنها مي‌گفتند: ﴿إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ يُرادُ﴾؛ يعنی اين شخص يك غرض سياسي دارد و مي‌خواهد بر مكه پيروز شود و مشركان هم مي‌گفتند که خداي سبحان عالِم و قادر است، اگر شرك بد بود جلوي ما را مي‌گرفت؛ مقلّدان هم آن ضلع سوم اين مثلث مشئوم را تشكيل مي‌دادند و مي‌گفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ﴾؛[12] لذا ﴿إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ يُرادُ﴾ ناظر به اين است كه آن رهبران سياسي مي‌گفتند كه اين توطئه است; ولي اين جمله مي‌تواند فرمايش خود پيامبر هم باشد؛ يعني امري است كه مقصد ماست, مقصود ماست و ما بايد در اين زمينه تلاش و كوشش كنيم؛ آن وقت جاي اين سؤال نيست كه چرا تثنيه گفته نشده و مفرد گفته شده، چون اين جامع «بين الأمرين» است؛ اگر در انتزاع جامع, مفهوم جامع, مشترك جامع و مشترك معنوي پيدا كرديم هر دو قسم را زيرمجموعه خود مي‌گيرد; يعني كلّ واحد از اينها گفتند: ﴿إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ يُرادُ﴾.

اِخبار قرآن از صبوری انبيا و سقوط مقابله کنندگان با آنها
در آيه يازده هم فرمود: ﴿جُنْدٌ مَا هُنالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ﴾؛[13] يعني اين شش قسمي كه اول اين‌جا ذكر مي‌كنيم جريان «نوح» و «عاد» و «فرعون» و «ثمود» و «لوط» و «اصحاب أيكه» را كه ذكر مي‌كنيم همه اينها كساني بودند كه با انبيا درافتادند و محكوم به سقوط شدند و نُه قصه ديگر را هم در كنار اين شش قصه ذكر مي‌كنيم كه مجموعاً قصه‌هاي پانزده‌گانه باشد؛ اين قصص پانزده‌گانه يك امور تجربي‌ هستند كه آن امور تجريدي را ياري مي‌كنند. مي‌فرمايد شما اگر اهل استدلال هستيد توحيد مُبرهن است, وحي و نبوّت مبرهن است و اگر اهل حس و تجربه هستيد، پانزده قصه از قصص انبيا در خود خاورميانه اتفاق افتاده بايد قبول كنيد يا اگر مورّخ هستيد، خودتان تحقيق تاريخي داريد يا اگر آثار باستاني را مي‌شناسيد، آثار ويران‌شدهٴ اينها سرِ راه شماست. در سوره «حجر» و غير «حجر» فرمود شما كه از حجاز به شام براي كارهاي تجاري سفر مي‌كنيد، اين آثار باستاني سر راه شماست ﴿إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبينٍ﴾.[14] «امام» آن بزرگراه را مي‌گويند كه اگر كسي وارد بزرگراه شد، بدون اينكه از كسي بپرسد و چپ و راست برود به مقصد مي‌رسد، به چنين بزرگراهي امام مي‌گويند؛ فرمود اين محلّي كه ما ويران كرديم ﴿إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبينٍ﴾ و در اينها ﴿لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ﴾،[15] «متوسِّم» كسي است كه «وسمه»‌شناس، موسوم‌شناس و سيماشناس است؛ يعني آثار ميراث فرهنگي را بلد است. سيما به معناي صورت نيست، سيما به معناي علامت است؛ موسوم يعني علامت‌دار. اگر گفته مي‌شود سيمای اين است؛ يعني «موسوم» است، «سِمه» دارد و علامت دارد؛ فرمود علامت گذشته‌ها در او هست، اگر شما علامت‌شناس هستيد و ميراث فرهنگي بلديد مي‌فهميد كه اين براي كدام عصر بود، براي كدام قوم بود، براي كدام كشور بود و براي كدام سلطان بود ﴿إِنَّ في‌ ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ﴾. پس براي باور كردن شما سه راه دارد: يا پژوهشگر تاريخ باشيد كه بدانيد اين پانزده قصه از كجا شروع شده, شش‌ مورد را كه قبلاً گفتيم نُه‌ قصه را هم الآن مي‌گوييم, يا اگر پژوهشگر تاريخ و محقّق و مورّخ نيستيد لااقل گوشِ شنوا به حرف مورّخان بدهيد و اگر چنين نشد, خودتان آثار باستاني را بشناسيد ﴿إِنَّ في‌ ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ﴾ تا بفهميد كه عدّه‌اي هم بودند كه بيراهه رفتند و به سقوط كشيده شدند؛ لذا به ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد: ﴿اصْبِرْ عَلي‌ ما يَقُولُونَ﴾، خيلي از حوادث است كه اتفاق افتاده و با صبر و بردباري رهبران الهي حل شد.

جريان داوود(عليه السّلام) الگوی استفاده صحيح از حکومت و قدرت در جهان امروز
نمونه‌اش اين انبياي نُه‌گانه هستند که ما براي شما مي شماريم ﴿وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ﴾ اين داوود ﴿ذَا الْأَيْدِ است، اين «أيد» جمع نيست مفرد است؛ يعني دارای قوّه و قدرت بود، رهبر انقلاب بود و ﴿قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ﴾[16] بود. در بحث‌هاي قبل هم ملاحظه فرموديد اين رهبران الهي كه آمدند به انسان‌ها دو دستور دادند؛ يكي درباره اصل جهان است و يكي هم درباره كيفيت جهاد و دعوت به اسلام و مانند آن است. درباره اصل جهان, رهبران الهي آمدند گفتند که در عالم ابزار كُشتن و ابزار كشتار جمعي فراوان هست، ما آمديم با همه قدرت و تواني كه داريم نه خودمان از اينها استفاده مي‌كنيم، نه به شما اجازه مي‌دهيم كه ابزار كشتار جمعي بسازيد، نه جمعيّتي را هم تشويق مي‌كنيم که به سمت سلاح كشتار جمعي بروند. شما از داوود(سلام الله عليه) مقتدرتر سراغ داريد رهبري كه ﴿قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ﴾ باشد و يك رهبر مُلك و ملكوتي باشد كه امت را جذب كرد يك, سنگ‌ها و كوه‌ها و دشت و دمن را جذب كرد دو, همه در نماز جماعت داوود(سلام الله عليه) شركت مي‌كردند؛ يعني سلسله جبال با او بودند, سلسله پرنده‌ها با او بودند, با او هم‌نوا بودند, هم‌تسبيح بودند, هم‌تكبير بودند, هم تحليل و هم‌تحميد بودند كه خدا فرمود اينها به همراهي داوود خدا را عبادت مي‌كردند؛ گذشته از اينكه آن آهن سخت و سرد را هم فرمود ما در دست داوود نرم كرديم، صنعت زره‌بافي را به او ياد داديم؛ اما آهني كه كوره‌هاي بزرگ مي‌خواهد تا آن را آب كند، ما آن را در دست داوود(سلام الله عليه) مثل موم نرم مي‌كرديم ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَديدَ﴾؛[17]«إلانة» آهن غير از تعليم كيفيت «إلانة» است. يك وقت است انسان راه كوره‌سازي را, كوره‌هاي بلند را, ذوب آهن را, ذوب فلزّات ديگر را, ذوب جِرم‌هاي سنگين‌تر مانند فولاد را با درس خواندن و درس دادن ياد مي‌گيرد و ياد مي‌دهد كه آن صنعت و علم است، اما يك وقت ذات اقدس الهي مي‌فرمايد ما دست توانمند و اعجازبرانگيز داوود را طوري قرار داديم كه اين آهن سرد را مثل موم نرم مي‌كرد، اين‌جا تعليم نيست، «علّمناه إلانة الحديد» نيست، بلكه فرمود: ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَديدَ﴾ مانند اين عمل ممكن نيست که كسي چندين سال چه در حوزه و چه دانشگاه درس بخواند كه آهن را مثل موم نرم كند، اين راه فكري ندارد، چون به قداست روح وابسته است؛ معجزه اين‌طور است و كرامت اين‌طور است، كار انبيا و مرسلين و ائمه(عليهم السلام) اين‌طور است که آدم سال‌ها درس بخواند تا بفهمد که چطوري آهن را نرم مي‌كند، علم يعني مفهوم و موضوع و محمول و قياس, اينها كه راه فكري است، اما با قداست روح آن معجزه حاصل مي‌شود، چون راه فكري ندارد سخن از تعليم نيست و اصلاً از سنخ علم نيست، از سنخ عمل است. فرمود: ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَديدَ﴾؛ رهبر انقلاب است, حكومت تشكيل داد, همه زيرمجموعه او هستند, دشمن هم فراوان دارد, آهن سخت و سرد هم بدون كوره ذوب آهن در دست او نرم مي‌شود، اما اين پيغمبر ديگر با اين علم شمشير و تير و تيغ و نيزه و دشنه و خنجر بسازد نيست، او فقط زره مي‌بافد تا سلاح دفاعي باشد. حرف انبيا براي جوامع بشر اين است كه اينها آمدند به ما بگويند اگر قدرت در شماست بايد سلاح دفاعي بسازيد كه كسي از بين نرود، اين كار داوود است و پسرش سليمان(سلام الله عليهما) هم قرآن كريم در مورد او دارد ما كاري كرديم كه اين معدن مِس مثل معدن آب نزد او روان بود ﴿وَ أَسَلْنا﴾,[18]﴿أَسَلْنا﴾ يعني «جعلنا القِطر سيلاً له» ما اين معدن «قِطر» و مِس را مثل معدن آب روان كرديم، از اين قدرت بالاتر؟! اين معدن مس كه مي‌تواند سنگين‌ترين سلاح‌هاي كشتار جمعي را به همراه داشته باشد به وجود مبارك سليمان دستور داده شد که سليمان هم همين كار را كرد و از آن ديگ و ظرف ساخت، اين راه استفاده از قدرت است.

ناآگاهی در استفاده از قدرت، مشکل قدرتمندان امروز جهان
تنها مشكل امروز جهان اين است كه نمي‌داند اين قدرت را در چه راه صرف كند، همه تلاش و كوشش آنها اين است كه بگويند: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾[19] و الآن هم كه مي‌بينيد دم از دموكراسي مي‌زنند، براي اين است كه دست همه اينها روي ماشه بمب اتم است؛ از بس اينها آدم كشتند خسته شدند. چند بار به عرضتان رسيد جنگ جهاني اول و دوم را همين‌ها راه‌اندازي كردند و در ظرف يك قرن بيش از هفتاد هشتاد ميليون نفر را اينها كشتند كه الآن آمدند دم از دموكراسي و آزادي و امنيت مي‌زنند، از بس كُشتند خسته شدند و منتظر هستند که راه نجاتي باشد و آن راه نجات اسلام است؛ اسلام مي‌گويد اگر قدرت داشتي که معدن مِس مثل آب روان در اختيارت باشد، از اين ظرف بساز نه شمشير, اگر مثل داوود پيغمبر شدي كه آهن را توانستي نرم كني با آن زره بباف نه شمشير، اين حرف دين است و اين براي هميشه حرفي است براي جوامع بشر و اينكه فرمود: ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‌ هِيَ أَقْوَمُ﴾[20] به اين جهت است؛ همين است كه مي‌تواند جهان را اداره كند و اين است كه مي‌تواند امنيت بياورد، آزادي بياورد و استقلال بياورد وگرنه با تروريست‌پروري و داعش پروری و سوريه را به آشوب كشاندن و در كشورهاي ديگر هم فساد فراهم كردن هرگز جهان آرام نمي‌شود، اينها بي‌جا طبل ستم مي‌كوبند. فرمود او «أيد» و قدرت داشت، مي‌خواهي بفهمي قدرت داوود چه بود؟ ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ﴾.

اداره جامعه توسط انبيا بدون تکيه بر سلاح
پرسش: ببخشيد! در دنيايي که همه از سلاح های کشتار جمعی استفاده می کنند، ما نبايد بر اساس ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾[21] از اين سلاح ها استفاده کنيم؟
پاسخ: ما بايد بگوييم شما سلاحتان را بگذاريد زمين، نه خودمان سلاح فراهم كنيم؛ با سلاح داشتن, جنگ جهاني سوم، چهارم، پنجم و ششم شروع می شود. مگر با سلاح مي‌شود جامعه را اداره كرد؟ اگر با سلاح جامعه اداره مي‌كردند آن رهبر انقلاب چرا زره مي‌بافت؟ آن سليماني كه سلطنت ملكوتي داشت، چرا با آن معدن مس ظرف مي‌ساخت كه مشكلات مردم حل شود؟ ذات اقدس الهي آنها را نيافريد تا انسان از آن وسيله كشتار استفاده كند. اينكه مي‌بينيد ما در و ديوار اين حرم را مي‌بوسيم، واقعاً براي اين است كه اينها ما را آدم كردند.
اگر كسي با ملت مسلمان در جنگ است، فروش سلاح به كافر حرام است؛ مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل مي‌كند كسي آمده خدمت امام(سلام الله عليه) و عرض كرد يابن رسول الله! دو قريه هستند که هر دو كافر هستند و هيچ كدام مسلمان نيستند، اينها جنگي دارند و خريد و فروش اسلحه هم الآن سودآور است و اينها از ما مي‌خواهند اسلحه بخرند، بفروشيم يا نفروشيم؟ حضرت يك جمله كوتاهي فرمود كه سه مطلب در آن هست فرمود: «بِعْهُمَا مَا يَكُنُّهُمَا»[22][23]فرمود بفروشيد يك؛ ولي به هر دو كشور بفروش دو, فقط سلاح دفاعي بفروش سه, اين حرف براي هميشه زنده است؛ يعني به هر دو «سپر» بفروش, «خود» بفروش, «زره» بفروش و به هيچ كدام شمشير نفروش ولو آنها كافر هستند؛ اين عمل جهان را نگه مي‌دارد. شما شرق را آباد كرديد، غرب اين‌طور شد؛ آن «کِيِ اف» را آباد كرديد، جاي ديگر به هم خورد؛ «کِريمه» را آباد كرديد، جاي ديگر به هم خورد؛ اينها در لبهٴ جنگ هستند، كسي كه سلاح در دست اوست سعي مي‌كند که اين را به كار ببرد؛ لذا گفتند سلاح توليد نكن! اينكه مراجع فتوا مي‌دهند داشتن سلاح اتمي براي هيچ كس جايز نيست و ساختن سلاح اتمي هم براي هيچ كس جايز نيست، براي همين است، بالأخره ما انبيا را قبول كرديم و اينها چنين حكومت كردند؛ اينها حيوانات را رام كردند، آن وقت بخواهيم انسان را رام كنيم نمي‌توانيم. اينها در واقع حيوانات را رام كردند، اينكه دارد ما حيوان را رام مي‌كنيم مگر براي تأسّي است؟ درباره انسان‌ها جا براي تأسّي است، اما درباره حيوانات چه اصراري دارد كه قرآن كريم بگويد فلان حيوان را داوود و سليمان رام كردند؟ يعني حداقل ﴿كَالْأَنْعامِ﴾باشيد و از ﴿أَضَلُّ﴾[24] نباشيد. چرا ره آورد «كَلب معلَّم» حلال است؟ در اوايل سوره مباركه «مائده» هم بحث آن گذشت که شكارچي اگر نام مبارك «الله» را ببرد، تير را به طرف صيدي رها كند و اين تير مثلاً به پاي صيد بخورد كه اين صيد نتواند حركت كند، اين سگ شكاري برود و اين «طير» را خفه كند اين بدون تذكيه و ذبح شرعي، حلال و طيّب و طاهر است. اگر اين سگ شكاري اين حيوان را گرفت و خفه كرد و آورد حلال است يا نه؟ طيّب و طاهر است، منتها بايد جايي را كه دهن زده و نجس است را بشورند، ديگر ذبح نمي‌خواهد. اگر حيواني تربيت شود فرمود: ﴿فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ﴾[25] و ديگر نگوييد كه ما سرش را نبريديم، اين حيوان تربيت‌شده است و دست رنج سگ تربيت‌شده حلال است؛ حالا اصرار قرآن كريم چه در سوره «سبأ»،[26] چه در سوره «ص» و چه در ساير سوَر اين است كه اينها حيوان را تربيت كردند؛ يعني اين غرب بايد بداند که از حيوان كمتر نيست هر روز جنگ, هر روز تحريم, هر روز كشتار, هر روز آشوب؛ اگر اين جنگ جهاني اول و دوم مقداري از حافظه اينها بگذرد اينها ـ خداي ناكرده ـ دست به جنگ جهاني سوم مي‌زنند. مگر وحشيّت اسرائيل كم است؟! شصت سال عدّه‌اي را در مکانی مانند اردوگاه نگه داشته، مگر حيوانيّت از اين بدتر است؟ انبيا آمدند بگويند ما قدرت داريم، آن هم بيش از آن مقداري كه در اختيار افراد عادي است و از بهترين قدرت, برترين استفاده را برديم. تمام اين ظروف‌هاي بزرگي كه در جريان سليمان(سلام الله عليه) است به دستور حضرت ساخته شد، تمام اين زره‌ها به دستور داوود ساخته شده است.

صلح و صفا راهکار انبيا در بهره مندی از معاش و معاد
آنها که اين حرف‌ها را آوردند و گفتند براي اين است كه ما را به مقام والاي آدميت برسانند؛ آن وقت انسان وقتي مي‌تواند معاش و معاد را با هم جمع كند, دنيا و آخرت را با هم جمع كند که مدير و مدبّر باشد؛ يعني از جريان دنيا حداكثر بهره صلح و صفا را ببرد, وسايل آرامش را داشته باشد, وسايل سعادت را داشته باشد و جلوي خونريزي را هم بگيرد، نه بيراهه برود و نه راه كسي را ببندد، دين خودش را هم حفظ كند, دنياي خودش را هم كند و دنياي ديگران را هم حفظ كند. وجود مبارك حضرت امير وقتي نامه براي مالک به جهت مردم مصر نوشت، فرمود بالأخره يك عدّه اسلام آوردند و يك عدّه هنوز اسلام نياوردند، چون اسلام هنوز به آن قسمت غرب نرفته بود. فرمود مالك! يك عدّه مسلمان و يك عدّه كافر هستند, اگر آنها كه مسلمان‌ می باشند كه «أَخٌ لَكَ فِي‌ الدِّينِ‌» آنها كه كافر هستند «نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ» با آنها عاقلانه و عالمانه رفتار كن ولو كافر می باشند; ولي بالاخره در پناه دولت اسلامي هستند، بگذاريد از امنيت برخوردار باشند، دنياي اينها را تأمين كنيد و كم كم آخرت اينها را يادشان دهيد كه به راه بيفتند. غرض اين است كه جهان را اينها دارند به اين سبك اداره مي‌كنند.

علت اصرار قرآن بر رام شدن کوه ها و حيوانات به دست داوود(عليه السّلام)
چه در سوره «سبأ» و چه در اين سوره اصرار قرآن اين است كه حيوانات با او بودند، اين چه اثري دارد كه حيوان با وجود مبارك داوود بود؟ يعني او توانست حيوان را رام كند; يعني رهبران الهي حرفشان در حيوانات اثر كرد، چون با هم زندگي مي‌كردند، مگر گرگ و ميش آن‌جا با هم زندگي نمي‌كردند؟ مگر آن ظالم و مظلومي كه در جنگل حمله مي‌كردند، آن‌جا كنار هم به سر نمي‌بردند؟ فرمودند اينها حيوانات را نرم كردند، شما لااقل با خود انسان‌ها بسازيد ﴿وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ﴾كه او داراي «أيد»؛ يعني قوّه بود اين «أيد» مفرد است. چرا به ياد او باش؟ چون داوود هميشه «يا الله» مي‌گفت، «آبَ» يعني «رجع» و «أوّاب» يعني پُررجوع, دائماً می گفت «يا الله» و به ياد حق بود؛ نه تنها او, بلکه شاگردان او, شاگردان حضرت داوود چه كساني بودند؟ سلسله جبال, سلسله حيوانات, سلسله طيور اينها در مكتب داوود «يا الله» مي‌گفتند, اين جهان را آباد مي‌كند. معجزه وجود مبارك وليّ عصر اين است، وقتي كه آمد اين‌چنين حكم مي‌كند، مردم را با عقل مي‌شود اداره كرد نه با زور و سلاح كشتار جمعي, از برترين و بالاترين معجزه وجود مبارك حضرت اين است كه حالا در زمان ظهورش ذات اقدس الهي دستش را «وَضَعَ اللَّهُ يَدَهُ عَلَى رُءُوسِ الْعِبَادِ» مي‌گذارد دست وجود مبارك حضرت هم به عنايت الهي روي سر مردم قرار مي‌گيرد «فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ كَمَلَتْ بِهِ أَحْلَامُهُمْ»؛[27] عقل مردم بالا مي‌آيد. اداره مردم عاقل سخت نيست، الآن هفت ميلياردي كه روي زمين هستند اگر آدم‌هاي عاقلي بودند اداره‌ کردن آنها خيلی آسان است. حضرت كه آمد با كشتار كه جمعيت جهان را اصلاح نمي‌كند، الآن اگر ظهور كند جمعيت هفت ميلياردي, سه ميليارد آن را هم بكُشد تازه اول دعواست, شش ميليارد هم بكُشد تازه دعوا بيشتر است, مگر بشر با كُشتن اصلاح مي‌شود؟ با عقل اصلاح مي‌شود؛ اين از برترين معجزات وجود مبارك حضرت است كه با ظهور او عقل حاكم مي‌شود. آدم وقتي بفهمد نه بيراهه مي‌رود و نه راه كسي را مي‌بندد. فرمود داوود كوه‌ها را آدم كرد, حيوانات را آدم كرد، همين حرف‌ها را تو داري به مردم مي‌زني و قدرت تو هم بيش از قدرت داوود است، اگر خداي سبحان مي‌فرمايد يك عدّه قلوبشان ﴿كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾[28] براي همين است برای اينکه حجاره را داوود پيغمبر تربيت كرد! ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ﴾ بامداد و شامگاه; حالا يا چون عبادت در اين دو وقت حساس است يا اين تعبير روزانه ما كه مي‌گوييم صبح و شام يعني مستمراً، اين كلمه ﴿مَعَهُ﴾ يا متعلّق به ﴿يُسَبِّحْنَ﴾ است؛ يعنی «معه يسبّحن» که مي‌شود تسبيح دسته‌جمعي يا متعلّق به ﴿سَخَّرْنَا﴾ است؛ يعنی «سخرنا معه الجبال». در بخش‌هايي از آيات هر دو مطلب از آنها استفاده مي‌شود كه ذات اقدس الهي طرزي سلسله جبال را رام كرد كه در هنگام تسبيح و تقديس هماهنگ با داوود پيامبر «سبّوح» و «قدوس» مي‌گفتند, «سبحان الله» مي‌گفتند. درست است هر موجودي برابر سوره مبارکه «اسراء» «مسبّح» حق است كه فرمود: ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ﴾،[29]لكن نظم بخشيدن به اينکه بامداد چه ذكري, شامگاه چه ذكري, با رهبر ذكر كردن اين در زمان داوود(سلام الله عليه), در زمان سليمان(سلام الله عليه) و در زمان وجود مبارك حضرت(سلام الله عليه) اينها اتفاق افتاده و اتفاق مي‌افتد؛ نه تنها جبال, ﴿وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً﴾ طير و پرنده‌ها را هم با او جمع كرديم.

حکيمانه سخن گفتن هُدهُد با تعليم سليمان و کمتر نبودن انسان از آن
طرزي وجود مبارك سليمان, پسر داوود هدهد را تربيت كرد كه هدهد در حدّ يك حكيم و متكلّم استدلال ‌كند، مگر هر پرنده و حيواني اين‌قدر مي‌فهمد؟ وقتي سليمان(سلام الله عليه) فرموده بود كه چرا تأخير كردي و چرا غيبت كردي، عرض كرد من اين نامه را رساندم من ﴿وَجَدْتُهَا آن «امرئه» را ﴿وَ قَومَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ[30] چرا اينها خدا را نمي‌پرستند آن‌كه بعدها گفت:
ای دوست شکر بهتر يا آنکه شکر سازد ٭٭٭ خوبیِ قمر بهتر يا آنکه قمر سازد[31]
از اين‌جا گرفته است. هدهد مي‌گويد چرا اينها قمر را مي‌پرستند و قمرآفرين را نمي‌پرستند؟! چرا شمس را مي‌پرستند و شمس‌آفرين را نمي‌پرستند؟! ﴿أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذي يُخْرِجُ الْخَبْ‌ءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[32] اين حرف يك حكيم است، اين را وجود مبارك سليمان تربيت كرده است. فرمود حيوان اگر گوش به حرف انبيا بدهد حرف او چنين مي‌شود، شما كه از او كمتر نيستيد ـ اين را به مردم حجاز گفته ـ فرمود قصه اين پرنده‌ها را كه شما شنيديد، اين قصه‌اي نيست كه كسي مخفي كرده باشد يا به گوش كسي نرسيده باشد. فرمود: ﴿وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ﴾؛ يعني خود داوود, سلسله جبال, سلسله پرنده‌ها ﴿لَهُ أَوَّابٌ﴾؛ يعني «لله» «اوّاب» هستند و رجوع همه‌ آنها به «الله» است؛ اگر هم به خدمت داوود مي‌روند، براي اينكه مأموم به خدمت امام برود كه همه دسته‌جمعي بگويند «سبّوحٌ قدّوس», ﴿كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ﴾ که اين قدرت مُلك و ملكوت داوود بود، قدرت مُلكي‌ او هم ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَديدَ﴾ است و در قدرت ملكوتي‌ او هم كه سلسله جبال و پرنده‌ها در پيشگاه او خاضع‌ هستند.﴿وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ﴾ كه در آيات قبل گذشت.

اعطای حکمت و مقام قضا به داوود(عليه السّلام)
﴿وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ﴾ حكمت هم خير كثير است و معارف الهي است، چه حكمت نظر و چه حكمت عمل خير كثير است ﴿وَ فَصْلَ الْخِطابِ﴾؛ مقام قضا و داوري كه بخواهد آن حرفي را كه بالأخره خاتمه‌بخش باشد، فصل‌الخطاب باشد، نزاع‌ها را بين متخاصمان خاتمه دهد و داوري كامل كند، ما اين فن را هم به وجود مبارك داوود داديم. اين سرفصل اين قصه است كه دو نفر به عنوان متخاصم به پيشگاه داوود(سلام الله عليه) رفتند، ذات اقدس الهي به عنوان سرفصل فرمود ما علم «فصل‌الخطاب»؛ يعني قضا و داوري را به او داديم تا او بين متخاصمان عاقلانه و عادلانه حكومت كند.

باخبر نمودن پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از مخاصمه دو گروه و قضاوت داوود(عليه السّلام)
آن وقت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد: ﴿وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ﴾، اين ﴿الْخَصْمِ﴾ جنس است شامل تمام كثير و واحد مي‌شود. فرمود: ﴿الْخَصْمِ﴾؛ يعني آنها كه دشمن يكديگر بودند، تخاصم داشتند، نزاعي داشتند و محكمه را مي‌خواستند مرجع قرار بدهند، آن قصه را شنيده ايد که ﴿إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ﴾ در آن‌جايي كه وجود مبارك داوود نماز مي‌خواند، بدون اينكه از درب وارد شوند از آن بالاي «سور» و ديوار آمدند؟ «تَسَوَّرَ»؛ يعني از بالاي «سور» آمد، «تسنَّم»؛ يعني بالاي «سَنام» شتر وارد شد، اين «تسنّن»؛ يعني به «سنان» شتر رسيدن, اين «تسوّر»؛ يعني بالاي «سور» و ديوار رسيدن، چون از آن راه وارد شدند وجود مبارك داوود احساس هراس كرد كه اينها چه كساني هستند؟! ﴿إِذْ دَخَلُوا عَلي‌ داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ﴾؛مستحضريد كه انبياي الهي چون موحّد هستند از غير ذات اقدس الهي «خشية»ی ندارند، ﴿الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَ كَفَی بِاللَّهِ حَسِيباً[33] اينها در «خشية» موحّد هستند. «خشية» آن تأثّر قلبي است; يعني انسان معتقد باشد كه از اين ناحيه ضرر به او مي‌رسد؛ اين فقط براي خداست، چون كار از غير خدا ساخته نيست؛ اما خوف كه تأثّر قلبي نيست، چون تأثير عملي است فراوان است؛ يك وقت مار و عقرب دارد مي‌آيد انسان مي‌ترسد و خودش را كنار مي‌برد, اتومبيلي با سرعت دارد مي‌آيد مي‌ترسد و خودش را كنار مي‌برد، اين كارِ عاقلانه است اين با توحيد مخالف نيست؛ اما «خشية» كه تأثّر قلبي با اعتقاد به مبدأ اثربخشي اين فقط درباره ذات اقدس الهي است كه ﴿يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ﴾ كه اين توحيد در «خشية» است، نه در خوف؛ لذا فزع و خوف و اين‌گونه از امور فراوان است، يك امر عادي است؛ يعني ترتيب اثر عملي دادن. ﴿فَفَزِعَ مِنْهُمْ﴾؛ آن مهمانان كه وارد شدند، حالا يا فرشته بودند يا افراد ديگر به وجود مبارك داوود(سلام الله عليه) گفتند: ﴿لا تَخَفْ خَصْمانِ﴾، معناي ﴿خَصْمانِ﴾ اين نيست كه ما دو نفر هستيم، اينكه گفت: ﴿نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا﴾ و ضمير جمع مذكّر آورد، معلوم می شود كه اينها چند نفر بودند; حالا اين چند نفر به دو گروه تقسيم شدند؛ مثلاً اين گروه «الف» پنج نفر, آن گروه «باء» پنج نفر, يا اينها ده نفر يا آنها ده نفر يا اينها سه نفر يا آنها سه نفر، بالأخره چند نفري از بالاي «سور» و ديوار آمدند كه ﴿تَسَوَّرُوا﴾ ضمير جمع مذكر سالم است، اما اين‌جا تثنيه است و معناي تثنيه اين نيست كه اينها دو نفر و دو خصم هستند، ممكن است كه آن خصم چهار نفر باشند و اين خصم هم چهار نفر, چهار نفر از آن طرف و چهار نفر از اين طرف، ﴿خَصْمانِ بَغي‌ بَعْضُنا عَلي‌ بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ﴾يك, ﴿وَ لا تُشْطِطْ﴾ـ «شَطَط» يعني بيراهه رفتن ـ تجاوز و تعدّي از عدل به عقل را روا ندار دو, ﴿وَ اهْدِنا إِلي‌ سَواءِ الصِّراطِ﴾ سه که هر سه جمله‌ آن تأكيد است؛ هم خودت بيراهه نرو, هم ما را به بيراهه نبر, هم مشكل ما را حل كن, آن‌كه ﴿سَواءِ الصِّراطِ﴾ است راه مستقيم است که بين ما داوري می كند.

اصل قضيه اين است که به خصم ديگر اشاره كرد و گفت اين برادر من است که 99 گوسفند دارد و من يك گوسفند دارم با اينكه او 99 گوسفند دارد، من يك گوسفند دارم به من گفت: ﴿أَكْفِلْنيها﴾؛ يعني «اجعلني كفيلاً لتلك النعجة الواحدة» به من بسپار, به من بده, مِلك من بكن كه من 99 گوسفند دارم بشود صد گوسفند, مرا كفيل اين «نعجة» قرار بده! ﴿أَكْفِلْنيها وَ عَزَّني‌ فِي الْخِطابِ﴾؛ بر من در گفتگو و مناظره و اصرار دارد پيروز مي‌شود من چه كار كنم؟ او نيازي هم ندارد و من نيازم به همين يك گوسفند است. تا اين جمله را به عرض داوود(سلام الله عليه) رساند ـ اين جمله‌اي است عاطفه‌برانگيز ـ وجود مبارك داوود(سلام الله عليه) قبل از اينكه حرف آن متخاصم ديگر را بشنود، بنا بر مفروضِ سؤال نه داوري، چون داوري بايد بعد از شنيدن حرفِ طرفين دعوا باشد «و القاضي لابدّ أن يحضرهم المقضي‌عليهما» آن مقضي‌عليهماي دوم بايد حاضر باشد و حرف خودش را بزند تا قاضي داوري كند. قبل از اينكه حرف متخاصم ديگر را بشنود، برابر اينكه اين مطلب تا اين اندازه عاطفه‌برانگيز بود، فرمود: ﴿لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلي‌ نِعاجِهِ﴾؛اينكه گفت اين گوسفند را كه يكي را ضميمه آن نود و نُه‌تا بكن، اين ستمي است که نسبت به شما روا داشته ﴿وَ إِنَّ كَثيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغي‌ بَعْضُهُمْ عَلي‌ بَعْضٍ﴾؛ خيلي از شركا هستند كه نسبت به يكديگر ستم روا مي‌دارند مگر آنهايي كه مؤمن باشند از نظر عقيده يك, ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾[34] عمل صالح داشته باشند از نظر رفتار دو, البته اين گروه كم هستند. از اين به بعد وجود مبارك داوود متفطّن شد كه اين چه صحنه‌اي است و متفطّن شد كه آزمون الهي است و بايد زمينه راه‌حل فراهم شود.


[23] «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) عَنِ الْفِئَتَيْنِ تَلْتَقِيَانِ مِنْ أَهْلِ الْبَاطِلِ أَ نَبِيعُهُمَا السِّلَاحَ قَالَ بِعْهُمَا مَا يَكُنُّهُمَا كَالدِّرْعِ وَ الْخُفَّيْنِ وَ نَحْوِ هَذَا.‌».
[31]ديوان شمس, غزل628.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo