< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/02/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 139 تا 160 سوره صافات

﴿وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ (139) إِذْ أَبَقَ إِلَي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (140) فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضينَ (141) فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُليمٌ (142) فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ (143) لَلَبِثَ في‌ بَطْنِهِ إِلي‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (144) فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقيمٌ (145) وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ (146) وَ أَرْسَلْناهُ إِلي‌ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزيدُونَ (147) فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلي‌ حينٍ (148) فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ (149) أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ (150) أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ (151) وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (152) أَصْطَفَي الْبَناتِ عَلَي الْبَنينَ (153) ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (154) أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (155) أَمْ لَكُمْ سُلْطانٌ مُبينٌ (156) فَأْتُوا بِكِتابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (157) وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (158) سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ (159) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ (160)﴾
در سوره مباركه «صافات» كه محلّ بحث است، در ابتدا براهيني براي اصول اوّليه اسلام اقامه فرمودند و بعد براي تطبيق اين اصول, قصص شش پيامبر را بازگو كردند که در حقيقت قصه هفت پيامبر است, لكن چون جريان موسي و هارون(سلام الله عليهما) كنار هم ذكر شده است، به صورت شش قصه درآمده است؛ قصه حضرت نوح، ابراهيم، موسي و هارون، الياس، لوط و يونس. اين شش قصه بودن براي آن است كه گرچه نام مبارك هفت پيامبر برده شد؛ ولي چون جريان موسي و هارون را در يكجا ذكر فرمود كه ﴿سَلامٌ عَلي‌ مُوسي‌ وَ هارُونَ﴾[1] يا ﴿لَقَدْ مَنَنَّا عَلي‌ مُوسي‌ وَ هارُونَ﴾؛[2] لذا مجموعه قصص پيامبران موجود در سوره مباركه «صافات»، شش مورد شمرده شده است.
مسئله فيضي كه خداي سبحان به اولياي خود اعم از انبيا، مرسلين و ائمه(عليهم السلام) مي‌دهد، اين فيضِ ولايت، يك فيض وراثتي و فيض خاص است؛ البته اينها دو سِمَت دارند، يك سِمَت ويژه دارند كه ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾[3] که آنها نه با «علم‌الدراسة» حل مي‌شود و نه با «علم‌الوراثة», نه با درس و بحث حل مي‌شود و نه با تهذيب نفس؛ كسي ممكن است ساليان متمادي تلاش كند و درس بخواند يا در سير و سلوك و تهذيب نفس بكوشد كه پيغمبر، امام يا نبي شود؛ اين راه صحيح نيست، آن براساس ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾ موهبت ويژه ای است كه خدا مي‌داند. اما اينکه انسان از اولياي الهي محسوب شود، ممكن است؛ راه درس و بحث مقدمه است و راه اساسي, راه تهذيب نفس می باشد که ممكن است انسان از اولياي الهي شود, اين مطلب اول.
مطلب دوم اينكه فيض ولايي ذات اقدس الهي به هر كسي عطا شود، از باب تجلّي خاصّ اوست؛ گرچه عالم مجلاي فيض اوست، برابر خطبه نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه كه فرمود: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»[4] كه اصل فيض تجلّي است، لكن درباره معارف الهي يك تجلّي ويژه دارد كه درباره قرآن كريم در نهج‌البلاغه چنين آمده است: «فَتَجَلَّي‌ لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ»،[5] پس كلّ عالم برابر با خطبه اول مجلاي الهي است و قرآن كريم برابر با خطبه دوم مجلاي فيض خاص خداست و اولياي الهي هر چه از مقام ولايت دريافت مي‌كنند، البته برابر تجلّي ويژه الهي است؛ لكن آنچه براي ما مقدور است، همان امتثال دستورهاي الهي است که هر اندازه بهتر بفهميم و عمل كنيم، به مقامات اينها نزديك‌تر مي‌شويم و از علوم آنها بيشتر استفاده مي‌كنيم.
در جريان سلام كردن، فرقي كه بين اين شش يا هفت پيامبر در اين قصص هست، آن است كه نسبت به وجود مبارك نوح، ابراهيم، موسي، عيسي و الياس بعد از قصص اينها، عنوان سلام مطرح است؛ ﴿سَلامٌ عَلي‌ نُوحٍ﴾,[6] ﴿سَلامٌ عَلي‌ إِبْراهيمَ﴾,[7] ﴿سَلامٌ عَلي‌ مُوسي‌ وَ هارُونَ﴾,[8] ﴿سَلامٌ عَلي‌ إِلْ‌ياسينَ﴾؛[9]يعنی نسبت به اين پنج بزرگوار, پايان قصه سلام است؛ اما نسبت به وجود مبارك لوط و يونس، بعد از قصه اينها سخن از تسليم نيست و نفرمود «سلام علي لوط» يا «سلام علي يونس»، گرچه در پايان همين سوره مباركه «صافات» آيه 181 فرمود: ﴿وَ سَلامٌ عَلَي الْمُرْسَلينَ و در وصف همه اينها هم مثلاً فرمود: ﴿وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلينَ﴾,[10]﴿وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ﴾ و بعد در پايان هم فرمود: ﴿سَلامٌ عَلَي الْمُرْسَلينَ﴾؛ به اين عنوان, سلام بر اين دو بزرگوار هم مطرح است، اما آن‌طوري كه در پايان آن قصه پنج بزرگوار; يعني حضرت نوح, حضرت ابراهيم, حضرت موسي و هارون و حضرت الياس فرموده که ﴿سَلامٌ عَلَي و مانند آن، چنين تسليمي درباره اين دو بزرگوار نيامده است؛ البته در پايان كه جمع‌بندي است، فرمود: ﴿سَلامٌ عَلَي الْمُرْسَلينَ﴾.
پرسش: آيا سلام بر اين بزرگواران نكته‌اي دارد؟
پاسخ: بالأخره يك احترام ويژه‌اي است، گرچه اوصاف اينها را در سوره مباركه «انعام», سوره «يونس», سوره «انبياء» و ساير سوَر كه خوانديم، اوصاف اينها را به عنوان «اجتبیٰ» و مانند آن مطرح فرمود، اما بعد از نام آن پنج پيامبر, سلام خاص را فرستاد، بعد از نام اين دو بزرگوار, سخن از سلام در اين سوره مطرح نشد; ولي در پايان اين سوره به عنوان جمع‌بندي كه فرمود لوط و يونس از مرسلين هستند، ﴿سَلامٌ عَلَي الْمُرْسَلينَ﴾ آمده است.
مطلب ديگر اين است كه انبياي الهي انسان‌هاي كامل‌ هستند، اما همان‌طوري كه آن دو آيه نشان داد و فرمود: ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي‌ بَعْضٍ﴾[11]يك و ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي‌ بَعْضٍ﴾[12] دو، همه اينها مظهر اسم اعظم نيستند؛ بعضي‌ها مظهر «عليم»‌, بعضي‌ها مظهر «حكيم», بعضي‌ها مظهر «رئوف‌« و مانند آن هستند؛ يعنی مظاهر اسماي حسناي ديگر می باشند، چون مظهر اسم اعظم نيستند و مظهر نامي از نام‌هاي خاصّ الهي هستند، برابر آن اگر قُرب نوافل و فرايضي دارند، در همان محدوده برابر سوره «انبياء» عمل مي‌كنند که ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[13] که در زيارت نورانی امام هادی(سلام الله عليه) در زيارت «جامعه»،[14] همين وصفي كه خدا در سوره «انبياء» براي ملائكه ذكر كرد، وجود مبارك حضرت هادي(عليه السلام) آن را براي ائمه ذكر كرد؛ اما اگر اينها مثل ملائكه‌ هستند كه ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾، ملائكه هم كه مدبّرات امر هستند شئونشان فرق مي‌كند؛ يكي مثل جبرائيل(سلام الله عليه) است كه مسئول امور علمي است, يكي مثل اسرافيل(سلام الله عليه) است كه مسئول امور «احياء» و حيات‌بخشي است, يكي مانند عزرائيل(سلام الله عليه) است كه مسئول قبض ارواح است، يكي مانند ميکائيل(سلام الله عليه) است كه مسئول توزيع ارزاق است؛ هر كدام از اينها تحت اسمي از اسماي الهي می باشند که نسبت به آن اسم ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ﴾ هستند, نسبت به آن اسم «قُرب نوافل»‌ دارند, نسبت به آن اسم «قرب فرائض» دارند؛ اما ممكن است همين كاري كه آنها برابر آن اسم انجام مي‌دهند كه جزء ﴿لا يَسْبِقُونَهُ﴾ است, جزء «قرب نوافل» است, جزء «قرب فرائض» است؛ مثلاً نسبت به اسم ديگر اين‌چنين نباشد، چه اينكه خود ملائكه هم سؤالي كردند كه خداي سبحان فرمود: ﴿إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ﴾.[15]
بنابراين گاهي ممكن است پيامبري كاري كند و چون در تحت تدبير نام مخصوص است، برابر آن نام هيچ ترك اُولايي و هيچ خلاف توقعی نيست، اما نسبت به نام ديگر ممكن است كه جاي سؤال باشد؛ اگر يونس(سلام الله عليه) چنين چيزي درباره او اتفاق افتاد، ممكن است از همين قبيل باشد. اين همه اوصاف «اجلالي» ـ «اجلال» نه «تجليل»، «تجليل» از باب «جلّل الفرس» است؛ يعني روي اسب «جُل» انداخت. اگر در دعاها هم كه هست «جَلِّلْنِي بِسِتْرِكَ»؛[16] يعني آن عفو و كَرم و بزرگواري را «ساتر» من قرار بده كه من در پناه «سَتر» آن نام مبارك باشم ـ اجلال‌هاي فراوانی كه در قرآن از انبيا شده، مخصوصاً در مقاطع مختلف از يونس(سلام الله عليه)، نشان مي‌دهد كاري كه بر خلاف وظيفه باشد اصلاً انجام ندادند.
بنابراين آنچه اينها را الگوي ما قرار مي‌دهد اين است كه اينها در آن حوزه‌اي كه هستند به نصاب تام رسيدند، البته ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي‌ بَعْضٍ﴾ هست و ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي‌ بَعْضٍ﴾هست. اگر بخواهيد پيغمبري را با پيغمبر ديگر بسنجيد، بله ممكن است تفاوتي باشد، اما هر پيغمبري را با برنامهٴ او بسنجيد اين صد درصد تام است؛ اين‌طور نيست كه نسبت به برنامه خودش و نسبت به وظيفه خودش ذرّه‌اي كوتاه بيايد، اين اجلال و تكريمِ فراواني كه خداي سبحان از اينها انجام داد، مكرّر سلام فرستاد, اجتباي اينها را, اصطفاي اينها را, هدايت اينها را, ايمان اينها را و احسان اينها را پشت سر هم شماره كرده، معلوم مي‌شود كه نسبت به آن حدّي كه دارند صد درصد هستند. اگر كسي بخواهد پيغمبري را با وجود مبارك حضرت ختمي مرتبت(عليهم آلاف التحيّة و الثناء) بسنجد، ممكن است جاي سؤال باشد يا غير اولواالعزمي را با اولواالعزم بسنجد، بله ممكن است سؤال باشد و خود قرآن «بالصراحة» فرمود اينها با هم تفاوت دارند، اما اگر پيغمبري را نسبت به آن حدّي كه دارد, نسبت به وظيفه‌اي كه دارد و نسبت به مسئوليتي كه دارد بخواهيم بسنجيم، صد درصد است.
پرسش: مجلاي فيوضات گوناگون و معنوي در هر زمان مگر از طريق پيغمبر صورت نمی گيرد؟
پاسخ: بله, براي هر پيغمبرِ آن عصر در همان حد است. پيغمبر هر عصري مجلاي فيوضات خاصّه همان عصر است و هر كس به اندازه كتاب خودش, وحي خودش, نبوّت خودش مجلاي فيض خالقيّت ذات اقدس الهي است.
پرسش: كليني در بحث اسم اعظم كه 73 مورد را نام مي‌برد يكي از آنها نام خداست، بقيه‌ را به انبيا نسبت داده است؟
پاسخ: اما «علي ‌التوزيع» است، نه «علي ‌الاجتماع»؛ بقيه را به انبيا داد، نه اينكه همه هفتاد و يكي يا هفتاد و دوتا را به تك تك انبيا داد. آن دو آيه‌اي كه مي‌فرمايد اينها با هم تفاوت دارند ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي‌ بَعْضٍ﴾ و ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي‌ بَعْضٍ﴾ نشان مي‌دهد كه اينها داراي درجات‌ هستند که به همان دليل فقط نام پنج پيامبر را كه جزء اولواالعزم‌ می باشند را در بخش‌هاي خاصّ قرآن كريم ذكر مي‌كند. خود لوط(سلام الله عليه) به حضرت ابراهيم ايمان آورد، فرمود: ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ و بعد حضرت ابراهيم كه مهاجرت مي‌كردند ﴿قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلي‌ رَبِّي﴾،[17] اين مهاجرت «بالاصالة» براي حضرت ابراهيم بود و لوط(سلام الله عليهما) در صحابت حضرت ابراهيم به طرف شام حركت كردند، اين‌طور نيست كه بقيه اسماي الهي را به همه اينها «علي‌السویٰ» داده باشند.
بنابراين ﴿وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ ٭ إِذْ أَبَقَ إِلَي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ﴾ که در اين‌جا هيچ مشكلي از جهت وجود مبارك يونس، نسبت به آن مسئوليتي كه داشت نبود. روايات قرعه چند نكته را به همراه دارد: يكي اصل ترغيب به قرعه است, مشروعيّت قرعه در موارد مشكل است كه «أَنَّ الْقُرْعَةَ لِكُلِ‌ أَمْرٍ مُشْكِل»،[18] اما آن‌جا كه انسان هيچ مشكلي ندارد، دليل عقلي و نقلي دارد, اماره دارد, اصول دارد جا براي قرعه نيست، اما آن‌جا كه نه اماره‌اي و نه اصلي هست و هيچ راهي نيست، بله جای قرعه است؛ نظير درهم «ودعي» و مانند آن. در مسئله درهم «ودعي» در بعضي از روايات دارد كه از امام(سلام الله عليه) سؤال كردند دو نفر هركدام يك درهم را نزد يك آقا وديعه گذاشتند و او هم بدون افراط و تفريط در حفظ و نگهداري اين مال «ودعي» كوشيد، اتفاقاً يكي از آن دو درهم به سرقت رفت و معلوم نيست كه اين درهمِ مسروق براي زيد بود يا براي عمرو بود؛ اين‌جا نه اماره‌اي در كار است, نه اصلي در كار است, اين‌ مي‌شود امر مشكل كه «أَنَّ الْقُرْعَةَ لِكُلِ‌ أَمْرٍ مُشْكِل».[19] كدام اصل از اصول عمليه اين‌جا مي‌تواند مشكل را حل كند؟ چه خبري و چه اماره‌اي در كار است كه دلالت كند اين درهم مسروق براي چه كسي بود و اين درهم موجود براي چه كسي است؟ در اين گونه از موارد كه مشكلي از نظر موضوعات خارجی پيش مي‌آيد «أَنَّ الْقُرْعَةَ لِكُلِ‌ أَمْرٍ مُشْكِل». جريان مصالحه كردن و مانند آن گرچه راه‌حل است، اما راه‌حلي نيست كه هر كسي آن را تطرّق و طي كند؛ اين گونه از موارد «أَنَّ الْقُرْعَةَ لِكُلِ‌ أَمْرٍ مُشْكِل». دو مطلب ديگر در همين روايات قرعه است يكي اينكه قرعه براي تعيين «ما هو الواقع» است و يكي اينكه براي رفع حيرت است.
در جريان درهم «ودعي» و مانند آن, اين قرعه براي تعيين واقع است؛ بالأخره آن درهمِ مسروق مشخص بود واقعاً كه براي چه كسي است و اين درهم موجود مشخص است واقعاً كه براي چه كسي است; منتها آن شخص امين و مستودع نمي‌داند. در اين گونه از موارد، قرعه براي تعيين «ما هو الواقع» است. قسم ديگر قرعه براي رفع حيرت است؛ مي‌خواهند در بين اين چند نفر يكي را رئيس هيئت اُمنا كنند, يكي را مسئول كنند, يك نفر را انتخاب كنند، در ميان اينها اين‌چنين نيست كه يكي سن او بيشتر باشد يا اعلم باشد يا افضل باشد، هركدام خصيصه‌اي دارند و هيچ ترجيح و رجحاني بر هيچ كدام نيست و واقعيّت هم روشن نيست، براي رفع حيرت كه واقعيّتي وجود ندارد و فقط براي رفع حيرت است اين‌جا هم مي‌شود قرعه زد; لذا قرعه همان‌طوري كه براي تعيين «ما هو الواقع» است، براي رفع حيرت هم هست.
در جريان حضرت يونس اگر واقعاً قرعه براي اين بود كه مثلاً كسي كه از دستور الهي فاصله گرفت يا اِباق كرد او را تشخيص بدهند، اين نظير تشخيص براي درهم «ودعي» است، اما اگر آن قصه درست باشد كه اين ماهي در برابر آن كشتي ايستاد و منتظر طعمه بود, واقعيتي ندارد؛ اينها براي اينكه يا طعمه به او بدهند يا بار كشتي سبك شود، اين واقعيتي در كار نبود تا براي تعيين «ما هو الواقع» قرعه بزنند، بلکه اين براي رفع حيرت بود.
به هر تقدير چنين بود و در اين‌جا قرعه را گفتند زده شد و «مساهمه» كردند، چون قرعه با آن سهام، سَهم و تير برگزار مي‌شد، از اين جهت از قرعه به «مساهمه» ياد شده است. او «مُدحض» بود و لغزانده شد؛ «دحض» يعنی لغزيدن, ﴿حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ[20] يعني لغزنده است, «ادحاض» يعني لغزاندن و «مُدحض» يعني لغزيده شده. ﴿فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُليمٌ﴾، اما نجات اين‌ها ظاهراً اين است كه اين «مسبِّح» صفت مشبهه است كه بر وزن اسم فاعل است، نه اسم فاعل يك و استمرار و ثبات را مي‌رساند دو, لكن به هر تقدير تسبيحِ سابقه‌دار او يا تسبيح طولاني او قبل از «التقام» اين‌چنين نيست كه تمام‌ سبب, آن باشد؛ تسبيح مستمرّ او يا تسبيح ويژه او كه ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾[21] در بطن حوت, سهم تعيين‌كننده‌اي در نجات او داشت.
پرسش: ﴿هُوَ مُليمٌ﴾ برای چه کسی بود؟
پاسخ: خود حضرت يونس, «ألامَ» يعني «دخل في اللُّوم»، مثل «أحرم» يعني «دخل في الحرم»؛ در محدوده ملامت قرار گرفت که من چرا اين كار را كردم؟! چرا اِباق داشتم؟! چرا اين‌جا آمدم كه به اين سرنوشت مبتلا شوم.
﴿فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ ٭ لَلَبِثَ في‌ بَطْنِهِ إِلي‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾، اما حالا آيا اين دليل است بر اينكه او زنده در بطن مي‌ماند؟ چون برخي‌ها خواستند به اين آيه استشهاد كنند كه ممكن است انساني به عنايت الهي تا روز قيامت عمر طولاني داشته باشد و از همين راه خواستند طولاني بودن عمر حضرت حجّت(سلام الله عليه) را تثبيت كنند. آيا از اين آيه استفاده مي‌شود كه «للبث في بطنه حيّاً الي يوم يبعثون» يا نه, بطن او به مثابه قبر او بود و همان‌طوري كه انسان در قبر ﴿إِلي‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾[22] هست، اين هم در بطن ماهي ﴿إِلي‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ باشد و آن روز زنده شود؛ اين خيلي شفاف و روشن نيست، مگر روايات مشخص كند كه اين «حيّاً» در بطن حوت مي‌ماند نه «ميّتاً»؛ فقط دارد ﴿لَلَبِثَ في‌ بَطْنِهِ﴾، مثل اينكه درباره انسان دارد كه زمين براي او مرقد هست ﴿لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ[23] كه جواب مي‌دهند ﴿إِلي‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ شما در زمين وقتي كه مُرديد تا امروز كه روز «بعث» است، مانديد.
پرسش: ماهی نمی تواند تا روز قيامت زنده بماند؟
پاسخ: ماهي هم ممكن است در دريا بميرد و در دريا ﴿إِلي‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾همان‌جا بماند، اين‌طور نيست كه ذات اقدس الهي نتواند دريا را به منزله قبر يك ماهي قرار بدهد يا ماهي را به منزله قبر يك انسان قرار بدهد؛ هر دو مقدور خداست.
فرمود اگر او «مسبّح» نبود و اهل نجوا و تسبيح ويژه نبود، ما بطنِ ماهی را «الي يوم القيامه» جايگاه استقرار او قرار مي‌داديم. آيا وزان ﴿لَلَبِثَ في‌ بَطْنِهِ إِلي‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾، نظير ﴿لَبِثْتُم فی الأرضِ﴾[24] است كه اين مضمون در قرآن كريم آمده يا نه؟ اگر نظير آن باشد انسان‌ها كه مي‌ميرند در زمين «لَبث» و مكث دارند؛ يعني زمين قبر آنهاست، ﴿إِلي‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾.
پرسش: مرگ از دنيا که مجازات نبود؟
پاسخ: آن موقع هم مجازات نبود, مرگش طبيعي است. خيلي‌ها هستند كه به مرگ طبيعي مي‌ميرند مرگشان حالا يا روي زمين است يا در درياست، نه اينكه آن «التقام» عذاب باشد و ماهي او را خورده باشد, ماهي او را حفظ كرده، منتها اين به تدريج عمرش فرا رسيده، دوره‌اش تمام شده و مُرده، «التقام» يعني او را «بلع» كردن، نه او را هضم كردن. بنابراين در بطنش ماند ﴿إِلي‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾؛ نظير آياتي كه دارد انسان‌هايي كه مي‌ميرند در زمين «لبث» دارند ﴿إِلي‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾.
﴿لَلَبِثَ في‌ بَطْنِهِ إِلي‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾، ما چه كار كرديم؟ ﴿فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقيمٌ﴾؛ ما او را به بيرون انداختيم. اين ساحل, «مشجّر» نبود, «معمور» نبود, آباد نبود, خانه و مسكن و مانند آن نداشت، يك بيابان صافي بود، «اعراء» بود، از گياه و بِنا و مانند آن عاري بود, براي اينكه آسيب نبيند ما درختي حالا برخي‌ها گفتند درخت موز بود كه هم از برگش به عنوان سايه و هم از ميوه‌اش استفاده كند؛ اين ﴿يَقْطينٍ﴾ حتماً به معناي كدو نيست، برخي‌ها ميوه‌هاي ديگری را بيان نمودند كه يكي از آنها همين كدو است كه برگ‌هاي طولاني دارد، مگس روي آن نمي‌نشيند؛ اين خاصيتی است كه آقايان اهل تفسير گفتند که اين برگ لطيف است و حشره‌اي روي اين نمي‌نشيند،[25] اما بالأخره اينها جزء «نجم‌« هستند نه جزء «شجر». ﴿وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ﴾؛[26] «نجم» همين خوشه‌ها و نظير خوشه گُل, نظير خوشه‌هاي كدو و خيار و اينهاست، اما «شجر» آن است كه شاخه داشته باشد, ساقه داشته باشد و رشد كند. از اين‌جا تعبير فرمود كه ﴿وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ﴾، منظور از اين ﴿يَقْطينٍ﴾ چيزي بايد باشد كه درخت باشد نه «نجم», بايد ساقه داشته باشد، در بالا باشد، به منزله چادر و خيمه‌اي باشد كه او بتواند از سايه آن استفاده كند.
پرسش: ﴿يَقْطينٍ﴾ در لغت چه معنايي دارد؟
پاسخ: گفتند ﴿يَقْطينٍ﴾ كدو است؛ ولي موز هم معنا كردند،[27] به هر تقدير اين‌جا اختصاصي به كدو و موز و اينها ندارد كه اينها خوشه دارند نه شاخه، چون تعبير قرآن كريم «شَجَر» است نه «نجم» و «شجر» در قرآن در مقابل «نجم» است؛ «نجم» همين‌هايي است كه بوته دارند، مثل بوته خيار, بوته كدو كه اينها ديگر ساقه داشته باشند و مانند «شجر» به آن صورت رشد كنند نيست، اينها روي زمين مي‌تَنند؛ ولي «شجر» شاخه دارد، ساقه دارد و رشد مي‌كند.
﴿وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ﴾ بعد از اينكه وجود مبارك يونس خستگي او برطرف شد و درمان شده است، مجدداً او را به جمعيّتي همان منطقه نينوا كه صد هزار جمعيّت، ﴿أَوْ﴾ كه به معناي «بل» هست؛ يعني بيشتر, اين‌طور نيست كه اين ﴿أَوْ﴾ به معناي ترديد باشد تا به اين زحمت بيفتيم كه ـ معاذ الله ـ در وحي الهي كه شك نيست، چطور تعبير به ﴿أَوْ﴾شده است؟ اين ﴿أَوْ﴾اگر به معناي «بل» باشد «كما هو الظاهر» نشانه‌اش آن است جمعيّت نينوا كه در حوزه رسالت وجود مبارك يونس بودند، بيش از صد هزار نفر بودند؛ اينها همان گروهي بودند كه در سوره «يونس» نام اينها آمده و اين‌جا هم روشن است كه وجود مبارك يونس قبل از اينكه به جريان كشتي مبتلا شود از «مرسلين» بود، چون فرمود: ﴿وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ ٭ إِذْ أَبَقَ إِلَي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ﴾؛ همين كه از منطقه رسالت خودش به طرف دريا آمده و به اين كشتي پُر برخورد كرد، آن وقت جزء مرسلين بود. پس اين ﴿وَ أَرْسَلْناهُ﴾؛ يعني ما ادامه رسالت او را حفظ كرديم و او را به همان قوم خودش برگردانديم ﴿وَ أَرْسَلْناهُ إِلي‌ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزيدُونَ﴾آن‌گاه ﴿فَآمَنُوا﴾ آنها, قبلاً ايمان نياورده بودند و گرفتار عذاب الهي مي‌شدند ﴿فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلي‌ حينٍ﴾ در سوره مباركه «يونس» آيه 98 به بعد اين بود كه ﴿فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إيمانُها إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ﴾، در حال عذاب هيچ امّتي ايمان نياورده كه آن ايمان كافي باشد؛ فرعون در حال غرق گفت: ﴿آمَنْتُ﴾ [28]به «اللّه»ي كه بني‌اسرائيل به آن ايمان آوردند اثر نكرد. در حين عذاب, ايمان اثر ندارد؛ ولي درباره قوم يونس اين استثنا شده است، فرمود: ﴿فَنَفَعَها إيمانُها إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ﴾ كه ﴿لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلي‌ حينٍ﴾،[29]اين ﴿مَتَّعْناهُمْ إِلي‌ حينٍ﴾همان است كه در آيه 148 سوره مباركه «صافات» فرمود: ﴿فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلي‌ حينٍ﴾ که اينها با مشاهده عذاب ايمان آوردند و ما اينها را تا مدتي از زندگي دنيا بهره‌مند كرديم.
پرسش: اگر مثلاً يونس ... است فايده ذکرش چيست؟ آنجاهايي که اگر مثل قوم يونس باشد که بالأخره لحظه آخر ايمان آورد؟
پاسخ: ما هميشه بايد قبل از آن بلا ايمان بياوريم، اصل کلی اين است، چون در اين‌جا استثنا را به صورت منحصر ذكر فرمود، آيه 98 سوره «يونس» اين است كه ﴿فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إيمانُها إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ﴾، وعده هم نداد كه ما در بقيه اُمم چنين كاري می كنيم؛ لذا ما قبل از اضطرا؛ يعني قبل از آمدن خطر بايد ايمان بياوريم، وقتي كه ايمان نياورديم و خطر فرا رسيد ديگر سودي ندارد.
از اين جا به بعد بخش سوم محتواي اين سوره دارد شروع مي‌شود؛ بخش اول ادلّه‌اي بود، براي اثبات عناصر اوّليه دين؛ بخش دوم نام مبارك اين هفت پيامبر بود كه به صورت شش قصه مبسوطاً ذكر شد؛ بخش سوم آن است كه اينها گرفتار يك سلسله خرافات بودند، اولاً درباره «الله» ـ معاذ الله ـ بعضي‌ها قائل‌ هستند كه او فرزند دارد, ثانياً برخي‌ها معتقدند كه فرشتگاني كه مدبّرات امرند مؤنث‌ می باشند، البته همه قائلان به فرشته اين‌طور نيست كه فتوا به «انوثت» آنها دهند، برخي‌ها قائل هستند كه فرشته‌ها دخترند. با اين خرافات, ذات اقدس الهي دارد مبارزه مي‌كند و آنها را با فرهنگ و علم آشنا مي‌كند؛ مي‌فرمايد مطلبي كه شما ادّعا مي‌كنيد يا بايد با حس و تجربه حسّي حل شود يا بايد با تجريد عقلي حل شود ـ اينها راه عقلي است ـ يا بايد با دليل نقلي حل شود. جامع آن دو قسم اول و دوم كه عقل است, جامع قسم اول و دوم با قسم سوم اين است كه حرف يا بايد دليل عقلي داشته باشد يا دليل نقلي؛ شما كه مي‌گوييد ملائكه مؤنث است، آيا حس كرديد؟ تجربه كرديد؟ مشاهده كرديد؟ اينها كه نبود, بر «انوثت» اينها دليل عقلي داريد؟ اين هم كه نيست. آيا دليل نقلي داريد؟ اگر دليل نقلی داريد، در كدام يک از كتاب‌هاي آسماني نوشته شده است؟ ﴿فَأْتُوا بِكِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدي‌ مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾,[30] اين چند قِسم مبسوطاً در چند جاي قرآن آمده كه اگر از وحي كه مخصوص انبياست صرف‌نظر كنيم يا بايد دليل حسّي و تجربه حسّي داشته باشيم، اگر جزء مشهودات حسّي باشد يا تجريد عقلي اگر مطلب جزء معقولات كلامي و فلسفي باشد يا برهان نقلي, اگر كتاب و سنّتي, مطلبي را امضا كردند. در سوره مباركه «احقاف» همين مطلب را بازگو فرمود كه ﴿أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾.[31] چندين بار گفته شد که آدم اگر حرفی مي‌زند يا بايد برهان تجربي داشته باشد نه «استقراء», برهان تجربي داشته باشد يا تجريدي فلسفي و كلامي داشته باشد يا برهان تفسيري و نقلي, دليل يا نقلي است يا عقلي, نقل هم يا كتاب است يا سنّت معصومين, عقل هم يا تجريدي است يا تجربي, همه اينها را آدم دانه دانه, تك تك و الفبايي در چند جا مشخص كرده كه آدم هر طور دهن باز نمي‌كند که هر حرفي را بيان کند يا قلم به دست بگيرد و هر چيزي را بنويسد. فرمود يا برهان عقلي يا برهان نقلي, در سوره مباركه «احقاف» بازتر بيان كرده است و اين‌جا هم مي‌فرمايد آيا شما مشاهده كرديد که اينها مؤنث‌ هستند؟ راه اثباتي داريد؟ از كسي شنيديد؟ پيامبري به شما اين حرف را زد؟ چرا اين حرف را مي‌زنيد؟! ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ﴾ از اينها استفتا بكن! اينها كه مي‌گويند ملائكه مؤنث است يك و خدا ـ معاذ الله ـ فرزند دارد دو، از اينها استفتا كن. ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ﴾ مطلبي را اول از بيانی ساده شروع مي‌كند و مي‌فرمايد چطور شما از داشتن دخترِ خودتانِ اظهار تأسف مي‌كنيد و ننگ‌تان مي‌آيد؛ ولي مي‌گوييد خدا دختر دارد؟ ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ﴾ که اين يك امر عاطفي است و اين برهان عقلي نيست ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ﴾ اين امر عاطفي است که می فرمايد شما كه خدا را به قداست و عظمت قبول داريد، چيزي را كه براي خودتان نمي‌پسنديد، چرا براي خدا مي‌پسنديد؟! اين يك حرف براي افراد «ضِعاف» يا متوسط راه گشاست. بعد فرمود: ﴿أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً﴾ فرشته‌ها مؤنث هستند؟ شما مشاهده كرديد؟ شما از «انوثت» خبر می دهيد؟! مؤنث بودن يك شيء بالأخره يك امر تجربي است و اين مربوط به بدن آنهاست، شما مشاهده كرديد؟ حس و تجربه حسّي همراهتان است؟ اينكه نيست, ﴿أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ﴾، پس اينكه نيست. شما يك «افك» و «كذب» و «فريه» و دروغ مي‌بنديد مي‌گوييد ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ ـ معاذ الله ـ خدا فرزند دارد، اين ﴿لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ﴾[32] براي نفي اين گونه از توهّمات است. امروز هم شما مي‌بينيد که عدّه‌اي موش و گاو را مي‌پرستند, الآن اگر عصر علم نيست، پس چه وقت عصر علم است؟! الآن چند هزار ماهواره بالاي سر ماست، الآن اگر عصر علم نيست، پس چه وقت عصر علم است؟ امروز دارند موش و گوساله مي‌پرستند، آن هم يك كشور پهناوري كه ايران «بَضعة منه», جمعيت آن از ميليارد گذشته, كشوري كه ساليان متمادي و قبل از پيروزي انقلاب ايران اتمي شد، ما هنوز اندر خم يك كوچه‌ايم كه اصلاً نمي‌خواهيم در اين مسير برويم، ما فقط مي‌خواهيم يك انرژي هسته‌اي صلح‌آميز داشته باشيم. آن كشوري كه آسمان را دارد فتح مي‌كند به دنبال موش‌پرستي است، از اوصاف معلوم مي‌شود كه ممكن است بشر از جهتي ترقّي كند؛ ولي معارف او در حدّ گاوپرستي و موش‌پرستي بماند.
فرمود اينها از كجا مي‌گويند خداوند فرزند دارد؟ يا برهان عقلي بايد باشد يا برهان نقلي بايد باشد. ﴿أَصْطَفَي الْبَناتِ عَلَي الْبَنينَ اين همزه, همزه قطع است اصلش «أ إصطفا» بود كه اين همزه قطع علامت استفهام انكاري است آن ﴿أَصْطَفَي﴾ كه «الف» باب «افتعال» است حذف شده، ««أ إصطفا» خدا «بنات» را؛ يعني دختران را بر «بنين» كه براي خودش دختر انتخاب كرده و براي شما پسر؟ ﴿ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ ٭ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ﴾؛ دليل داريد بياوريد, برهان عقلي داريد بياوريد ﴿أَمْ لَكُمْ سُلْطانٌ مُبينٌ﴾، برهان را سلطان مي‌گويند، ﴿فَأْتُوا بِكِتابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ دليل عقلي كه نداريد, دليل حسّي و تجربه حسّي كه نداريد، اگر دليل نقلي داريد بياوريد و اگر نه دليل عقلي داريد و نه دليل نقلي داريد، بدانيد كه گرفتار «افك» هستيد كه «أعاذنا الله من الإفك».



[25]الجامع لاحکام القرآن، ج16، ص129.
[27]مجمع البحرين، الشيخ فخرالدين الطريحی، ج6، ص300.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo