< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/02/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 137 تا 148 سوره صافات
﴿وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ (137) وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ (138) وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ (139) إِذْ أَبَقَ إِلَي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (140) فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضينَ (141) فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُليمٌ (142) فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ (143) لَلَبِثَ في‌ بَطْنِهِ إِلي‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (144) فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقيمٌ (145) وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ (146) وَ أَرْسَلْناهُ إِلي‌ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزيدُونَ (147) فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلي‌ حينٍ (148)﴾

در جريان قوم لوط فرمود ما شهر آنها را ويران كرديم و شما در مسافرتتان در اين دو مقطع زماني به آن ويرانه‌ها مي‌رسيد؛ ﴿وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ﴾ در دو بخش: ﴿مُصْبِحينَ﴾ يك, ﴿وَ بِاللَّيْلِ﴾ دو. سرّ اينكه اين دو وقت را ذكر فرمود، براي آن است كه در سفرهاي بياباني ـ آن هم در مناطق سوزان و گرم ـ معمولاً يا شب‌ها سفر مي‌كردند يا در طليعه روز و تا آن‌جا كه ممكن بود در نيم روز سفر نمي‌كردند؛ لذا قسمت مهمّ سفر اينها يا در شب بود يا در طليعه صبح، از سحر تا مثلاً اوايل روز; لذا اين دو وقت را ذكر فرمود, فرمود: ﴿مُصْبِحينَ﴾ يك, ﴿وَ بِاللَّيْلِ﴾ دو.
ششمين پيامبري كه نام مبارك ايشان در سوره مباركه «صافات» آمده، حضرت يونس(سلام الله عليه) است كه او ششمين و آخرين پيامبري است كه نام مباركش در سوره مباركه «صافات» مطرح شد. بعد از اقامه براهين نسبت به اصول دين, قصه حضرت نوح، ابراهيم, موسي، عيسي و لوط، اين پنج پيامبر را ذكر فرمود که ششمينِ آنها جريان حضرت يونس است. ﴿وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ﴾؛ قبل از اينكه آن حادثه اتفاق بيفتد؛ يعنی وجود مبارك يونس در دريا به كام ماهي بيفتد، رسالت او محفوظ بود. حضرت يونس به عنوان رسول خدا از محلّ مأموريت خود فاصله گرفت و به مکانی رسيد كه سفر دريايي لازم بود، كشتيِ او هم پُر از بار و مسافر بود، نهنگی يا هر چه كه بود جلوي اين كشتي را گرفت و بنا بر قرعه بنا شد يك نفر را در برابر آن ماهي بزرگ يا نهنگ بيندازند تا اين كشتي بتواند راه خودش را ادامه دهد.
غرض آن است كه يونس(سلام الله عليه) ـ در ظرف رسالت ـ از آن جهت كه از انبيا و مرسلين بود بعد از اثبات رسالت او اين قصه واقع شد؛ لذا بعد از اينكه در همين سوره «صافات» آيه 147 مي‌فرمايد: ﴿وَ أَرْسَلْناهُ إِلي‌ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزيدُونَ اين تجديد همان رسالت است، نه احداث رسالت.
جريان يونس را ذات اقدس الهی در چند سوره از قرآن كريم مشخص كرد؛ همانند سوره مباركه «انعام» که در آيه 84 به بعد اوصاف بسياري از انبيا را ذكر فرمود؛ از اسحاق و يعقوب كه فرمود: ﴿كُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ﴾و اينها را به احسان ستود و بعد فرمود: ﴿وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيي‌ وَ عيسي‌ وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحينَ ٭ وَ إِسْماعيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلاًّ فَضَّلْنا عَلَي الْعالَمينَ ٭ وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلي‌ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾[1] اينها مؤمن بودند, اينها «مجتبيٰ» بودند, اينها مهديِّ «إِلي‌ صِراطٍ مُسْتَقيم» بودند، بعد فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ﴾؛[2] با اين اوصاف برجسته، اين انبيا را ـ که يونس(سلام الله عليه) هم از اينهاست ـ ستود. اين در سوره مباركه «انعام» بود. در سوره مباركه «يونس» كه به نام آن حضرت است، بخشي از قصه‌اي كه مربوط به آن حضرت بود را اين‌جا ذكر فرمود؛ در سوره مباركه «يونس» آيه 98 به بعد فرمود وقتي قومي تن به تباهي دادند, طغيان كردند و مستحق عذاب شدند عذاب الهي به حيات اينها خاتمه مي‌دهد، مگر قوم يونس كه استثنا هستند برای اينها زمينه عذاب فراهم بود; ولي واقعاً توبه كردند و عذاب از اينها برداشته شد. آيه 98 به بعد سوره مباركه «يونس» چنين است: ﴿فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إيمانُها إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ﴾ كه ﴿لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا﴾،بعد هم وجود مبارك يونس كه آمد و آنها ايمان آوردند ﴿وَ مَتَّعْناهُمْ إِلي‌ حينٍ﴾ که ايمان آنها زمينهٴ بهره‌وري برای مدتي بود كه اين ايمان را در سوره مباركه «صافات» كه محلّ بحث است ذكر فرمود وگرنه در سوره «يونس» از ايمان بعدی آنها سخن نفرمود، مگر آن تعبير که ﴿فَنَفَعَها إيمانُها إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ﴾, ﴿وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ﴾[3]و مانند آن.
در سوره مباركه «انبياء»، از جريان معذّب شدنِ ظاهري يونس(سلام الله عليه) در بطن «حوت» سخن به ميان آورد؛ آيه 86 به بعد سوره مباركه «انبياء» اين است: ﴿وَ ذَا النُّونِ «نون» يعني ماهي, وجود مبارك يونس از آن جهت كه به بطن «حوت» مبتلا شد, شده ﴿وَ ذَا النُّونِ﴾, ﴿وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ﴾؛ از قوم خودش فاصله گرفت ﴿مُغاضِباً﴾ و گمان مي‌كرد كه ما بر او سخت نمي‌گيريم؛ ﴿فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ﴾[4] غير از «ظنّ أن لن نقدُر عليه» است، ايشان گمان كرد كه ما بر او سخت نمي‌گيريم. «قَدَرَ يَقْدِرُ» يعني سخت گرفت, ﴿وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ﴾؛[5] يعني كسي كه روزي‌ او تنگ است، به اندازه قدرت خودش انفاق كند؛ «نَقدِر» غير از «نَقدُر» است، چون آن به معني قدرت است و اين‌جا ﴿نَقْدِرَ﴾ يعني «نُضيّق». ﴿فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ﴾؛ گمان مي‌كرد كه ما بر او تنگ نمي‌گيريم، بعد معلوم شد كه مورد آزمايش قرار گفته بود که در بطن «حوت» رفت ﴿فَنادي‌ فِي الظُّلُماتِ﴾[6] در تاريكي‌هاي متراكم, دريا بود, ابر بود, شب بود و بطن ماهي بود، اينها ﴿ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ﴾،[7] درون دريا بود؛ لذا چندين ظلمت و تاريكي روي هم انباشته شد. اگر آب باشد، در بطن «حوت» باشد و در درون دريا باشد اينها ﴿ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ﴾, ﴿فَنادي‌ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾[8] که اين همان ذكر يونسيِ معروف است. خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿فَاسْتَجَبْنا لَهُ﴾؛ ما خواسته او را جواب داديم ﴿وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ﴾؛ او را از غم نجات داديم ﴿وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ﴾.[9]
مستحضريد كه انبيا(عليهم السلام) براساس ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ[10] يك ويژگي دارند كه اينها به «علم‌الوراثة» وابسته است و «علم‌الدراسة» نيست؛ كسي نمي‌تواند با درس و بحث و رياضت و مجاهدت‌ها به مقام نبوّت, رسالت, امامت و اينها برسد، آن براساس ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ است؛ اما به مقام تقرّب در درگاه الهي قُربي پيدا كند، از اولياي الهي شود و مورد عنايت حق قرار بگيرد، اين راه‌ها ممكن است که استجابت دعا هم از همين قبيل است. فرمود ايشان در حال خطر دعايي كرد که ما او را نجات داديم، اين دعا و استجابت دعا مخصوص انبيا نيست؛ هر مؤمني در حال خطر با ما مناجات كند، ما او را نجات مي‌دهيم. فرمود: ﴿فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ﴾؛ لذا ذكر يونسي را مي‌گويند ذكر مجرّبی است، چون وعده الهي اين است كه اگر كسي گرفتاري دارد, ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾ را تلاوت کند، حالا يك بار يا چند بار, وجود مبارك يونس معلوم نيست که چند بار گفته باشد، گرچه «مسبِّح» بودن او نشان تكرار است; ولي بالأخره اين ذكر اثر دارد، البته تا آن حال پيدا شود، فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ﴾.
پرسش: «ظنَّ» معنايش چيست؟
پاسخ: گمان كرد, چون يقين كه نداشت؛ گمان كرد ما سخت نمي‌گيريم، چون انسان حُسن ظن به پروردگار داشته باشد چيز خوبي است «أَنَا عِنْدَ حُسْنِ‌ ظَنِّ عَبْدِيَ»[11] اگر خداي سبحان فرمود كسي به من حُسن ظن داشته باشد، من او را مورد عنايت قرار مي‌دهم؛ اين هم يك حُسن ظنّي بود و گمان مي‌كرد كه خداي سبحان بر او سخت نمي‌گيرد.
در سوره مباركه «قلم» در بخش پاياني آن سوره؛ يعنی آيه 48 به بعد، خداي سبحان به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد: ﴿فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ﴾، اينكه نام مبارك انبيا را مي‌برد ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ﴾,[12] ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسي﴾،[13] حتي ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ[14] نام اينها را ببر; يعني قصه اينها, سرگذشت اينها كه آموزنده است، اينها را در نظر داشته باش كه خدا با اولياي الهي «حُسن» رفتار دارد. در بين اوليا و انبيا وجود مبارك يونس هست كه در قرآن ندارد كه «و اذكر في الكتاب يونس»، بلكه دارد ﴿فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ﴾.[15] در موارد ديگر كه دارد ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسي﴾,﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ﴾ يعني «كُن كموسي»؛ يعني اين روش را تو هم ادامه بده، اما درباره يونس فرمود: ﴿وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ﴾؛ مثل يونس نباش كه مقداري كم‌حوصلگي كردند و مثلاً زود مسئوليت را ترك كردند ﴿وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادي‌ وَ هُوَ مَكْظُومٌ﴾،«كظم غيظ» داشت, عصباني بود و غيظ خود را فرو برد؛ عرض كرد كه ﴿أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾.
بعد فرمود: ﴿لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ ٭ فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحينَ﴾؛[16] اگر نعمت الهي شامل حال او نمي‌شد، ممكن بود در حالت مذموم به ساحل دريا بيفتد، اما الآن به ساحل دريا افتاد در حالي كه مرحوم و مورد رحمت ماست، «منعَم ‌عليه» است. قبلاً هم ملاحظه فرموديد كه نعمت يا مقيّد است يا مطلق و نعمت‌ اگر مقيّد باشد معلوم و مشخص است؛ مثلاً نعمت شمس است, نعمت قمر است و اين نعمت‌هايي كه خداي سبحان به عنوان رحمت خاصّه ذكر مي‌كند, مانند باران, آفرينش زمين, رويش گياه و مانند اينها؛ اما وقتي مطلق ذكر شود، منظور نعمت ولايت است. ولايت الهي و سرپرستي الهي كه او در تحت تدبير حق قرار بگيرد، شامل حال او شد؛ لذا به ماهي دستور داديم او را بلع کردی هضم نكن و براي او بطن ماهي را مأمن قرار داديم تا آن‌جا محفوظ بماند، اين فرمان را به ماهي داديم؛ وقتي نوبت «القاء» شد به ماهي دستور داديم كه او را به ساحل بياور همين‌جا تحويل كنار دريا بده، ماهي هم كاملاً اين امانت را برگرداند و او را در كنار ساحل تحويل داد؛ اينها فرمان الهي است كه از آن به ولايت ياد مي‌شود. ذات اقدس الهي وليِّ آسمان و زمين و عالم و آدم است، وليِّ بحر و نهر است, وليِّ «سمك» و غير «سمك» است. فرمود نعمت الهي شامل حال او شد و ما به ماهي دستور داديم که اين را هضم نكن يك, به ماهي دستور داديم نه تنها او را نخور, به او آسيبی نرسان و به او دستور داديم در فرصت مناسب او را به ساحل بياورد و از درون خود اين را به بيرون منتقل كند. فضای بيرون هم يك جاي باز و وسيعی بود، ما فوراً درختي كه از آن به عنوان ﴿يَقْطين﴾ ياد شده است را رويانديم و سايه بان او کرديم. بوته‌هاي كدو و امثال كدو اينها بالنده نيستند كه رشد داشته و مثل درخت سايه داشته باشند. اين درخت بايد طوري باشد كه ساقه‌اي داشته باشد تا سرپناه محسوب شود و وجود مبارك يونس در پناه آن درخت بتواند سايه بگيرد، چون در اين جا تعبير به «شجر» شده است و نه «نجم»، ﴿وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ﴾؛[17] آن بوته‌هايي كه ساقه ندارند «نجم» هستند و آنهايي كه ساقه دارند درخت‌ می باشند، ﴿وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ اين است. «يقطين» كه اگر بوته كدو و مانند كدو باشد اينها جزء «نجم»‌ هستند و نه جزء «شجر»، اما اين‌جا تعبير به «شجر» كرد و فرمود ما «شجر يقطين» را براي او رويانديم تا اينكه او سايه بگيرد ﴿وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ﴾؛ اين كارها را وجود ذات اقدس الهي كرد که اين مي‌شود ولايت الهي. وليّ كسي است كه كار «مولّي‌عليه» را انجام دهد، کارها را سرپرست «مولّي‌عليه» انجام دهد، اگر انسان بخواهد تحت ولايت الهي قرار بگيرد راه‌هاي خاصّ آن را بايد طي كند تا خداي سبحان كارهاي او را به عهده بگيرد. پس آنچه در سوره مباركه «انعام» و «يونس» و «انبياء» و همچنين سوره «قلم» آمده بيانگر خصوصيات وجود مبارك يونس است از يك سو, رسالت او, صلاح او, اجتباي او, هدايت او, اينها اوصاف اوست و اينكه مقداري كم‌صبري نشان داد آن هم مذموم نبود و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بايد انبياي ديگر را اُسوه قرار دهد و جريان يونس را ملاك قرار ندهد اين دو, عالمان دين كه وارثان انبيا هستند آنها هم موظف‌ هستند راه انبيا را طي كنند و كم‌حوصله‌گي به خرج ندهند كه مثلاً از مسجد, حوزه‌ و شهرشان قهر كنند و جمعيّت را در امان خدا رها كنند؛ وظيفه علماي دين هم همين است. اگر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي همه ما اُسوه است و اگر خداي سبحان به حضرت فرمود: ﴿وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ﴾، عالمان دين هم بايد به آن حضرت تأسّي كنند «و لا يكونون كصاحب الحوت».
پرسش: اينکه در روايات آمده که اميرالمؤمنين حضرت يونس را نجات داد درست است يا نه؟
پاسخ: آن ولايت كه مي‌گويند منظور همين است، ولايت الهي است. در بعضي از روايات دارد كه چون ولايت حضرت امير را قبول نكرد به اين صورت درآمده است؛ آن ولايت به اين معناي امامت خاص نيست، چون اول كسي كه در حوزه اسلام بعد از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) راه ولايت الهي را باز كرد وجود مبارك حضرت امير بود، براي اينكه خيلي‌ها عبادت مي‌كردند؛ اما حضرت فرمود شما مي‌خواهيد عابد شويد راه دارد, زاهد شويد راه دارد, از جهنم نجات پيدا كنيد راه دارد, وارد بهشت شويد راه دارد؛ اما هيچ كدام از اينها كسي را «وليّ الله» نمي‌كند, «وليّ الله» يعني كسي كه «الله» سرپرستي او را به عهده بگيرد، نه «الله» ناصر او باشد, نه «الله» محبّ او باشد. محبّت يك درجه لطف دارد, نصرت يك درجه لطف دارد؛ نصرت معنايش اين است كه انسان يك مقدار از كارها را خودش انجام مي‌دهد و كمك به او چنين است که به وسيله لطف الهي کارش ترميم مي‌شود که مي‌شود ناصر. مي‌بينيد جوان وقتي يك مقدار كار را خودش انجام بدهد و كمبود آن را پدر و مادر تأمين كنند، مي‌گويند پدر و مادر ياري كردند و نصرت دادند؛ اما نوزاد تحت ولايت پدر و مادر است و كاري نمي‌تواند انجام بدهد تا بگوييم پدر او را كمك مي‌كند يا مادر او را كمك مي‌كند؛ مادر تمام كارهاي كودك را انجام مي‌دهد، چون وليّ اوست، يعني سرپرست اوست؛ اين‌چنين نيست كه مادر او را ياري كند. افرادي كه تحت ولايت الهي هستند، طرزي از توفيق الهي برخوردارند كه همه كارهاي آنها را ذات اقدس الهي انجام مي‌دهد، نه خدا آنها را ياري كند.
بنابراين هر مؤمني به اين مقام نمي‌رسد؛ مؤمنين در عالم فراوان‌ هستند، اول كسي كه راه ولايت را باز كرد و خودش اين راه را رفت ـ در بين امّت نه در اسلام، در اسلام اول كسي كه اين كار را كرد، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود، اما در بين امت اسلامي اصرار سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين است كه ـ وجود مبارك حضرت امير بود. او فرمود از جهنم مي‌خواهيد نجات پيدا كنيد، راه هست؛ از بهشت مي‌خواهيد محروم شويد، راه هست؛ بخواهيد محبّ خدا شويد، راه هست؛ بخواهيد منصور الهي باشيد كه خدا شما را ياري كند هست, اگر بخواهيد «وليّ الله» شويد فقط يك راه دارد و آن اين است كه نه «خَوْفاً مِنَ‌ النَّارِ» عبادت كنيد نه «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ»[18] فقط و فقط «حُبّاً لَهُ عَزَّ وَ جَل»[19] عبادت كنيد؛ وقتي انسان چيزي غير از خدا نخواست كم كم ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا﴾[20] مي‌شود و خدا تمام كارهاي او را به عهده مي‌گيرد. اگر يك وقت او بخواهد بلغزد، فوراً توجه مي‌دهد؛ اشتباه كند، توجه مي‌دهد؛ خطا و خطيئه‌اي داشته باشد، توجه مي‌دهد؛ اين شخص تحت ولايت «الله» است. بنابراين در بين امت اسلامي غير از وجود مبارك حضرت امير كسي اين حرف‌ها را ندارد كه عابدان سه قسم‌ هستند: بعضي‌ها «خَوْفاً», بعضي‌ها «شَوْقاً» و من «شُكْراً»[21] عبادت مي‌كنم و اين راه, راه خاصّ ولايي است. اگر ولايت به اين معناي عام باشد، در همين آيه دارد که نعمت الهي و ولايت الهي به آن معنا شامل حال او شد; لذا دستور مي‌دهد كه ماهي با اينكه گرسنه بود و جلوي كشتي را گرفت مأمور شد كه اين را به عنوان يك امين حفظ كند، درون ماهي يك بستر آسايش و استراحتي براي يونس باشد، اين امانت را تا ظرف معيّن نگهداري كند، وقتي موقع تأديه اين امانت رسيد بيايد كنار ساحل و آرام اين امانت الهي را تحويل صاحب بدهد. زمينِ سوزان آن‌جا كه «اعراء» بود يعني عاري بود و هيچ چيزي نداشت مأمور شد كه گياهي بروياند، آن هم گياهي كه از روي زمين خودش را بكشاند و نظير بوته‌ها نباشد؛ بايد ساقه داشته باشد, «شجر»گونه باشد كه سايه داشته باشد تا وجود مبارك يونس در آن‌جا بياسايد که اينها را مي‌گويند ولايت الهي، چون ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا﴾است و ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود: ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ﴾[22]من تحت ولايت او هستم و كارهاي مرا او انجام مي‌دهد. اگر كسي نظير نوزاد بود و همه كارهای او را پدر و مادر انجام دهند اينكه نصرت نيست, اين ياري نيست, اين معاونت نيست, اين مساعدت نيست, اين معاضدت نيست, اين ولايت است؛ اما وقتي نوجوان شد، بخشي از كارها را خودش انجام مي‌دهد، كمبود را پدر و مادر تأمين مي‌كنند مي‌گويند پدر و مادر او را ياري كردند, كمك كردند و مانند آن. پس خدا ناصر بعضي و وليّ بعضي ديگر است، البته ولايت مثل نبوّت و رسالت مراتبي دارد. درباره انبيا فرمود: ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي‌ بَعْضٍ﴾,[23] درباره رسالت فرمود: ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي‌ بَعْضٍ﴾،[24]ولايت هم همين طور است, امامت هم همين طور است, خلافت هم همين طور است. اگر صريح قرآ‌ن درباره اين دو اصل اين است كه ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي‌ بَعْضٍ﴾ و ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي‌ بَعْضٍ﴾،درباره ساير كمالات هم همين‌طور است.
بنابراين آنچه در سوره مباركه «صافات» كه محلّ بحث است بيان فرمود اين است كه در ظرف رسالت آ‌ن حضرت, اين حادثه پيش آمد ﴿وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ ٭ إِذْ أَبَقَ إِلَي الْفُلْكِ﴾؛ آن وقتي كه «اِباق» داشت؛ يعني فعلِ او فعل عبد «آبق» بود كه مسئوليت را به حسب ظاهر رها كرده, از فعلِ او چنين مطلبي انتزاع مي‌شد و اين‌چنين نبود كه ـ معاذ الله ـ او خلاف كرده باشد. اين همه اوصافي كه خداي سبحان براي يونس ذكر كرد «مجتبي» بود, «صالح» بود، «مهدي» بود و مانند آن، نشان مي‌دهد كه «إباق» او, «إباق» عصياني نبود, پس در ظرف رسالت اين «إباق» حاصل شد. كجا آمد؟ خواست سفر دريايي برود، كشتي هم «مشحون» بود, پُر بود; البته در بعضي از موارد «مشحون» بودن يك بار مثبتي هم دارد. يك وقت است که چيزي لبريز و مملوّ است، مي‌گويند اين پُر است؛ يك وقت می گويند «مشحون» است؛ يعني پُر از «شحنه» و حافظان است. «شحنه» به آن شب‌گردي مي‌گويند كه بالأخره براي حفظ و امنيت تلاش و كوشش مي‌كند، صِرف مملوّ بودن نيست؛ «مشحون» بودن, آن پُر بودني است كه «شحنه»‌گونه محفوظ خواهد بود؛ ولي اين حيوان آمده جلوي اين كشتي را گرفته است و حيوان هم براساس ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها﴾،[25] «ناصيه»ٴ اين «دابّه» هم در دست خداي سبحان است و خدا هم ﴿إِنَّ رَبِّي عَلي‌ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾،[26] پس اين هم آزمون الهي است. اين «فُلك» «مشحون» بود و از بار و مسافر پُر بود و او هم به حسب ظاهر يك بار زائدي بود، حالا يا خطر غرق او را تهديد می كرد که اين كلمه «مشحون» بودن مُشعر به اين است يا آن‌طوري كه در روايت هست، غير نهنگی مثل ماهی آمده و جلوي آنها را گرفته. اين كلمه «مشحون» بودن نشان مي‌دهد كه چون پُر بود و بار آن سنگين بود، در شُرف غرق بود که بايد يك نفر را بيرون مي‌انداختند، قرعه زدند و چون قرعه با آن «سِهام» و با تيرها انجام مي‌گرفت، از قرعه به «مساهمة» ياد مي‌شود، ﴿فَساهَمَ﴾؛ اين در قرعه شركت كرد و قرعه زدند، ﴿فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضينَ﴾، «دَحض» يعني لغزيدن؛ «داحض» يعني لغزنده, ﴿حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾؛[27] لغزنده است و ساقط است؛ «أدحظه» يعني او را لغزاند؛ «مدحض» يعني كسي كه لغزانده؛ قرعه چون به نام او افتاد، او را هم به طرف دريا لغزاندند و به دريا انداختند; از آن جايي که تحت ولايت الهي بود، اگر ماهي آن‌جا حاضر نبود، چه كسي اين را نجات مي‌داد؟ در دريا غرق مي‌شد. خيلي روشن نيست كه ماهي براي جلوگيري از حرکت کشتی آمده و دنبال طعمه بود. اين ماهي مأمور بود تا امانت الهي را در درون خود حفظ كند و غرق نشود، نه اينكه ماهي منتظر «التقام» و غذا و طعام بود. ﴿فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ و خود يونس(سلام الله عليه) ﴿وَ هُوَ مُليمٌ﴾ بود. «الام» يعني «دخل في اللوم»؛ مثل «أحرم», «دخل في الحرم»؛ او وارد حوزه ملامت شد كه من چه كاري بود كردم! چرا محلّ مأموريتم را ترك كردم! چرا قوم تبهكار را با صبر بيشتر هدايت نكردم! و مانند آن.
بعد مي‌فرمايد: ﴿فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ﴾. در ذکر اين واقعه بين دو سوره مباركه «انبياء» و «صافات» خيلي فرق است؛ در سوره «انبياء» آيه 87 فرمود: ﴿فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادي‌ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾؛ خدا را تسبيح كرد، خدا هم فرمود ما جواب خواسته او را داديم و او را نجات داديم. اما اين‌جا به دو مطلب اشاره مي‌كند: يكي سببيّت تسبيح و يكي هم انحصار اين سببيّت. فرمود: ﴿فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُليمٌ ٭ فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ﴾؛ او چون اهل تسبيح بود، ما نجاتش داديم. معلوم مي‌شود ﴿لاَ إِلٰهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾، اين تسبيح زمينه نجات است، اين يك مطلب. مطلب دوم اين است كه اين سببِ منحصر است؛ تكبير و تحليل شايد در اين موقع سبب منحصر نباشند. فرمود: ﴿فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ ٭ لَلَبِثَ في‌ بَطْنِهِ إِلي‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾، معلوم مي‌شود تنها عامل نجات او اين تسبيح بود.
پس در سوره «انبياء» از اينكه اين ذكر را گفته, اين دعا را كرده و خدا اجابت كرد، معلوم مي‌شود اين دعا «في‌الجمله» اثر دارد؛ اما اينکه تنها اثر در حال خطر, همين جمله و همين دعا باشد، چنين چيزی از سوره «انبياء» برنمي‌آيد؛ بلکه از اين سوره برمي‌آيد، فرمود: ﴿فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ ٭ لَلَبِثَ في‌ بَطْنِهِ إِلي‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾؛ يعني تنها راه همين است، منتها تحليل، اثر خاصّ خود را در موارد اثبات توحيد دارد، اما تنها چيزي كه مشكل را در اين مقطع حل مي‌كند تسبيح است, تسبيح يعني چه؟ اينكه دارد ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،[28] براي اينكه انسان وقتي اظهار عجز مي‌كند و عجز خودش را احساس مي‌كند، نيازمند به كمك است؛ حالا يا «ناصر» يا «وليّ», بالأخره بايد كسي به او كمك كند. تنها موجودي كه كاري از او ساخته است موجودي است كه هيچ نياز نداشته باشد, اگر موجودي نياز داشته باشد به وسيله‌اي, به ياري و به مساعدتي، او مي‌گويد من مي‌خواستم به شما كمك كنم؛ ولي فلان شرط حاصل نبود و من موفق نشدم؛ اين فرض ممكن است، چه نبيّ و چه وصيّ اينها به اذن خدا انجام می دهند، اما اگر آن شرايط حاصل نباشد، مي‌گويند ببخشيد! تنها موجودي كه هيچ‌گاه محتاج به شرط و «شَطر» و چيزي نيست «الله» است و اين را با تسبيح مي‌شود فهماند; يعني او «سبّوح» است و منزّه از هر حاجت است، چون سراسر عالَم ستاد و سپاه او هستند ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛[29] اگر سراسر عالَم, سپاه او هستند، ديگر چيزي در عالم نيست كه مانع و راهزن شود؛ مثلاً بگويد ببخشيد الآن من نمي‌توانم، اينها فرض ندارد. تنها چيزي كه انسان را در حال خطر نجات مي‌دهد اعتقاد و اعتراف و تلفّظ به «سبّوح» بودن اوست; يعني ما محتاج هستيم، يك؛ كسي بايد حاجت ما را رفع كند، دو؛ آن شخص هم «بالقول المطلق» قادر باشد، سه؛ آن هم كار خداست. خيلي‌ها مي‌گويند كه فعلاً مصلحت نيست، اما کلِّ مصلحت در اختيار اوست؛ خيلي‌ها مي‌گويند كه ما مي‌خواستيم شفاعت كنيم، فلان فرشته حاضر نشد, فلان فرشته صلاح نديد, فلان مقطع صلاح نبود؛ اما تنها موجودي كه تمام ممكنات, سپاه آماده او هستند كه ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ «الله» است; لذا مشكل را «سبّوح» بودن خدا حل مي‌كند نه «لا اله الاّ الله», «لا اله الاّ الله» مشكل بخش‌هاي توحيد را حل مي‌كند.
پرسش:.؟پاسخ: او رسالت خودش را ترك كرد؛ ذات اقدس الهي او را رسول كرد، او مأموريت خودش را ترك كرد. دو اصل قرآني است كه كلي است، چه براي انبيا و چه براي اُمم، فرمود: ﴿وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا﴾،[30] ﴿وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ﴾[31]که اين دو اصل كلي است، حالا ذات اقدس الهي كه كسي را مجبور نمي‌كند كه الاّ ولابد بايد اين‌جا باشي، ما را مختار قرار داد، انبيا را هم مختار قرار داد؛ اگر كسي عمداً آن فيض را نخواست ادامه بدهد، اين مشكل خودش است.
پس در اين‌گونه از موارد تسبيح, سبب است، يك؛ سبب منحصر است، دو؛ غير از تسبيح از هيچ ذكري كاري ساخته نيست مي‌شود ﴿لاَ إِلٰهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾، البته تسبيح در كنار توحيد است. ﴿فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ ٭ لَلَبِثَ في‌ بَطْنِهِ إِلي‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ «مسبّح» بودن در اين گونه از موارد، ظاهراً صفت مشبهه است و نه اسم فاعل كه دلالت بر حدوث داشته باشد، اين دلالت بر ثبات و استمرار دارد. يك بار شخص مسبّح نمي‌شود، مگر به نحو اسم فاعلي; ولي سه قول در مسئله هست: يكي اينكه سبب نجات او تسبيحِ قبل از «التقام» است، قبل از اينكه لقمه ماهي قرار بگيرد و به درون بطن ماهي وارد شود، اين جزء مسبّحين بود؛ قول دوم آن است كه تنها عامل آن تسبيح در بطن «حوت» بود؛ يعنی در شكم ماهي و از قبل سخني به ميان نياوردند؛ قول سوم آن است كه هم قبل از «التقام» جزء «مسبّحين» بود و هم در بطن «حوت» كه اين به تعبير سيدناالاستاد «خير الاقوال» است كه هم قبل از ابتلا جزء «مسبّحين» بود و هم حين ابتلا خطر مرگ او را ناسي و خاطی نكرده است؛[32] بعد از اين تحليل نهايي كه فرمود اگر او جزء «مسبّحين» و اهل تسبيح نبود نجات پيدا نمي‌كرد، معلوم مي‌شود آن هستهٴ مركزي نجات به وسيله همان ناله حال خطر است، اين ناله حال خطر كه گفت: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾ اين هسته مركزي نجات اوست، زيرا «مسبّح» بودن كه اعتراف به ظالم بودن نيست، آن تسبيح‌هاي قبل از «التقام»، «سبحان الله» گفتن است؛ اما ﴿سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾ اين دعايي كه در سوره «انبياء» و غير «انبياء» ياد شده است، از اينها معلوم مي‌شود كه آن كليد اساسي به وسيله آن اعتراف به ظلم است كه در بطن ماهي انجام گرفت. درست است كه تسبيح‌هاي قبلي بي‌اثر نيست؛ اما آن بخش مهمّ تأثير به قرينه اين ذكر خاص كه ﴿إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾ براي آن ناله در بطن «حوت» است، چون آن تسبيح‌هاي قبل از «التقام» كه با اعتراف با ظلم همراه نبود; لذا فرمود اگر اين كار را نمي‌كرد ﴿لَلَبِثَ في‌ بَطْنِهِ إِلي‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo