< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/01/18

بسم الله الرحمن الرحیم

الموضوع: تفسیر آیات 88 تا 101 سوره صافات
﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ (88) فَقالَ إِنِّي سَقيمٌ (89) فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرينَ (90) فَراغَ إِلي‌ آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْكُلُونَ (91) ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ (92) فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمينِ (93) فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ (94) قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ (95) وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ (96) قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْياناً فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحيمِ (97) فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلينَ (98) وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلي‌ رَبِّي سَيَهْدينِ (99) رَبِّ هَبْ لي‌ مِنَ الصَّالِحينَ (100) فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَليمٍ (101)﴾

سعادت و شقاوت جامعه مشروط به پذيرش اصول دين
در اين سوره مباركه «صافات» همان‌طور كه ملاحظه فرموديد، عناصر محوري اصول دين را با برهان اثبات كردند و براي تأييد آ‌ن مطالبِ برهاني, قصه‌هايي را از انبيا و اُممشان نقل مي‌كنند كه سعادت و شقاوت جامعه وابسته به قبول و نكول آن اصول است؛ آنها كه پذيرفتند سعادتمند هستند و حسنه دنيا و آخرت نصيب آنهاست؛ آنها كه نپذيرفتند و درهاي توبه را عمداً به روي خود بستند، گرفتار عذاب الهي مي‌شوند که اين يك اصل كلي است.

مجموعه موجودات مطيع اوامر الهي و نشانه‌هاي آن
بعد از جريان حضرت نوح(سلام الله عليه) كه مسئله آب مطرح بود و طوفان مطرح بود و فرمان الهي كه ﴿يا أَرْضُ ابْلَعي‌ ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعي‌ وَ غيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَي الْجُودِيِّ﴾،[1]جريان آتش را مطرح كرده كه ﴿يا نارُ كُوني‌ بَرْداً وَ سَلاماً عَلَی إِبْرَاهِيمَ﴾[2]و در بخش‌هاي ديگر فرمود مجموعه آسمان و زمين، مطيع امر الهي‌ هستند ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ[3]نه «طائِعَين»، ما به اين دو موجود; يعني آسمان و زمين گفتيم بياييد، ما تثنيه امر كرديم و اينها جمع جواب دادند؛ اينها عرض كردند ما برای خدمت به همه موجودات آماده‌ايم ﴿قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ﴾نه «طائِعَين»؛ اصلِ امر تثنيه است؛ ولي جواب جمع است. آن‌گاه نشانه اين طوع و رغبت و اطاعت را در جريان طوفان با امر مي‌بينيم ﴿يا أَرْضُ ابْلَعي‌ ماءَكِ﴾ چشم, ﴿يا سَماءُ أَقْلِعي﴾, چشم, در جريان آتش مي‌بينيد ﴿يا نارُ كُوني‌ بَرْداً وَ سَلاماً﴾چشم, اين اطاعت كردنِ موجودات نشانه آن است كه كلّ هستي را چه در حدوث و چه در بقا، ذات اقدس الهي دارد اداره مي‌كند.

نقد ابراهيم(عليه السلام) بر معبود قرار دادن محصول كار انسان
فرمود شما چه چيزي را مي‌پرستيد؟ اين چوب‌ها كه صنم و وثن شدن, معبود شما نيستند و تنها كاري كه روي اين چوب‌ها شده همان تراشيدن شماست. در حقيقت شما داريد كارِ خودتان را عبادت مي‌كنيد، وگرنه شما اين چوب‌ها و سنگ‌ها كه فراوان در بيابان و خيابان افتادند را كه نمي‌پرستيد. چيزي كه دست‌تراش خود شماست را داريد مي‌پرستيد. فرمود: ﴿أَ تَعْبُدُونَ﴾ چيزي را كه مي‌تراشيد. خود چوب قبل از «نحت» و تراش كه معبود شما نيست, خود تراشيدن هم كه فعل شماست و وجود جدايي ندارد، در حقيقت چوب دست‌تراش و سنگ دست‌تراش را داريد مي‌پرستيد.

موصوله بودن «ما» در ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾ و دليل آن
اين «ما» حتماً «موصوله» است نمي‌تواند «مصدريه» باشد، فرمود: ﴿أَ تَعْبُدُونَ﴾ چيزي را كه دست‌تراش شماست؛ اگر «مصدريه» باشد معنايش اين است كه چيزي را كه تراشيدن هست مي‌پرستيد، اينها تراشيدن را كه عبادت نمي‌كنند، چه اينكه ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾اين ﴿ما تَعْمَلُونَ﴾ هم بايد «ما»ي موصوله باشد نه مصدريه، چون اگر «ما» مصدريه باشد همان جبر را تأييد مي‌كند, يك و احتجاج به نفع آنها عليه ابراهيم(سلام الله عليه) است, دو; براي اينكه اگر خدا خالق آنها و خالق عمل آنها باشد كه مي‌شود جبر, پس آنها مجبور در پرستش صنم و وثن‌ هستند؛ ديگر جاي اعتراض نيست! فرمود: ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾، اگر اين «ما» مصدريه باشد؛ يعني «و الله خلقكم و عملكم» كارِ شما ـ معاذ الله ـ مخلوق اوست؛ كارِ اينها بت‌پرستي است، اگر بت‌پرستي مخلوق ذات اقدس الهي باشد ـ كه توهّم جبري‌هاست ـ كه مي‌شود جبر, اين احتجاج آنهاست عليه ابراهيم، خود اين نكته را فخررازي هم متوجه شده; لذا گفته ما اين‌جا با اين زحمت نمي‌توانيم «ما» را مصدريه بدانيم و بگوييم خداوند عملِ شما را آفريده[4] که افتاد به تكلّف. برهان مسئله اين است كه ذات اقدس الهي همه چيز را خلق كرد بر اساس آن اصل كلي كه قابل تخصيص نيست ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[5] اين موجبه كليه عقلاً و نقلاً مصون و آبی از تخصيص است؛ عقلاً قابل تخصيص نيست چون « الأحكام العقلية لا تُخَصّص»[6] هر موجود مخلوق و ممكني در هر حال خالق مي‌خواهد و اين چيزي نيست كه شيئي ممكن باشد و از حوزه خلقت خدا بيرون باشد، اين ممكن نيست؛ نقلاً هم قابل تخصيص نيست و اين سياق آبي از تخصيص است؛ يعني هر چه در عالَم هست مخلوق خداست، ديگر نمي‌شود گفت بعضي از چيزها را خدا خلق كرد و بعضي از چيزها را خدا خلق نكرد, پس اين عامّي است كه عقلاً و نقلاً غير قابل تخصيص است ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ اين‌جا هم فرمود: ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾ شما و اين چوب و سنگ را خدا آفريد، چه چيزي را داريد مي‌پرستيد؟! چيزي هم كه بر اين چوب و سنگ افزوده نشده مگر تراشيدن شما و تراشيدن شما كه بر ارزش معنوي اينها نيفزود، پس چه چيزي را مي‌پرستيد؟!

سرافكندگي بت‌پرستان در برابر نقد ابراهيم(عليه السلام) و مقطعي بودن آن
آنها هيچ راهي نداشتند، گرچه در طليعه امر يك عدّه سرافكنده شدند ـ برابر آنچه در سوره «انبياء» گذشت ـ اما سرافكندگي مقطعي كافي نيست. در سوره مباركه «انبياء» آيه 58 به بعد فرمود: ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ﴾، آنها گفتند: ﴿مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمينَ﴾[7] عدّه‌اي گفتند: ﴿سَمِعْنا فَتًي يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهيمُ ٭ قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلي‌ أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ ٭ قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهيمُ﴾[8] حضرت جدال أحسن بيان داشتند و فرمود: ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ﴾[9] شما از اين بت‌ها سؤال كنيد كه چه كسي شما را شكاند؟ شما كه به اين خيال كه اينها مقرّب «الي الله»‌ و شفيع «الي الله‌« هستند اينها را مي‌پرستيد و می گوييد ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ زُلْفي﴾,[10] ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ﴾،[11] از اينها سؤال كنيد چه كسي شما را شكست؟ آن‌گاه ﴿فَرَجَعُوا إِلي‌ أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ﴾[12] اينها به فطرت خودشان برگشتند و دارد كه ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلي‌ رُؤُسِهِمْ﴾[13] سرافكنده شدند و ديدند که حق با ابراهيم است؛ اينها كه نمي‌توانند از خودشان دفاع كنند و از وضع خودشان حتي خبر هم ندارند چگونه مي‌توانند مشكل ما را حل كنند؟!

تعصّب جاهلي, علت تصميم ائمه كفر بر افكندن ابراهيم(عليه السلام) در آتش
اما آن تعصّب جاهلي نگذاشت که اينها براساس اين فطرت بمانند; لذا تصميم نهايي گرفتند، البته تصميم نهايي به عهده نمرودها و مانند آنها است كه ائمه كفر بودند. آنها تصميم گرفتند كه وجود مبارك حضرت ابراهيم را به بدترين وضع از بين ببرند؛ گفتند بنا وساختماني درست كنيم که طول و عرض و عمقي داشته باشد، بعد آتشي در آن روشن كنيد و او را در آن آتش بسوزانيد كه راه فرار هم نباشد. گفتند: ﴿قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْياناً﴾؛ بنايي براي او درست كنيد، حالا چون خصوصيت اين بنا دخيل نبود قرآن كريم آن را مطرح نكرد كه ارتفاع و طول و عرض آن چقدر بود، بالأخره بنا وساختماني درست كردند كه در آن آتش روشن كنند. ﴿قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْياناً فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحيمِ﴾؛ گفتند بنايي درست كنيد و آتش فراوان روشن كنيد؛ «جحيم» آن نار مشتعل و افروخته است كه وقتي كاملاً گداخته و افروخته شد به آن «جحيم» مي‌گويند. شما اين كار را انجام دهيد و او را در بحبوحه همين نار افروخته و گداخته قرار بدهيد ﴿فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحيمِ﴾که اينها اين كار را كردند ﴿فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً﴾.

اراده الهي بر سلامت ابراهيم(عليه السلام) در آتش و اطاعت‌پذيري آن
اما آن‌طوري كه در سوره مباركه «انبياء» آمده است و فرمود اين كار را كردند، اما ما گفتيم: ﴿يا نارُ كُوني‌ بَرْداً وَ سَلاماً عَلي‌ إِبْراهيمَ﴾؛ ما نگذاشتيم كه وجود مبارك ابراهيم آسيب ببيند، در آن‌جا ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلي‌ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ﴾،[14]﴿أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾[15]را حضرت فرمود, ﴿قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ﴾آيه 68 سوره «انبياء» و بعد آيه 69 که فرمود: ﴿قُلْنا يا نارُ كُوني‌ بَرْداً وَ سَلاماً عَلي‌ إِبْراهيمَ﴾. در جريان حضرت نوح ﴿يا أَرْضُ ابْلَعيآمد كه به آب دستور داد و او هم اطاعت كرد؛ هم در ظهور و هم در غروب, هم در باريدن و هم در فرو رفتن که هر دو را اطاعت كرد. اين‌جا فرمود: ﴿يا نارُ كُوني‌ بَرْداً وَ سَلاماً عَلي‌ إِبْراهيمَ ٭ وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً﴾،[16]اما ﴿فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرينَ﴾[17] که در آيه محلّ بحث سوره «صافات» دارد كه ﴿فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلينَ﴾.

چگونگي اثر نكردن آتش در ابراهيم(عليه السلام) با توجه به قانون عليت
يك سؤال مطرح است كه آيا مي‌شود معلول را از علت جدا كرد و علت را از عليّت باز داشت؟ مي‌شود ذاتيِ يك شيء را از يك شيء گرفت يا نه؟ اگر ما بتوانيم رابطه علت و معلول را قطع كنيم, رابطه ذاتي و ذات را قطع كنيم، آن وقت هيچ راهي براي معرفت اشيا نداريم، براي اينكه نظام علّي و معلولي را ما اگر از دست دهيم عالَم مي‌شود هرج و مرج؛ يعني هر چيزي ممكن است از هر چيزي پديد بيايد. روابط علت و معلول طبق عادت و مانند آن نيست، رابطه ای ضروري است و غير قابل انكار; منتها ثابت نشده كه آتش علت حرارت است، ما آنچه تجربه كرديم و ديديم, ديديم که آتش مي‌سوزاند، اما همه علل و عوامل آتش و سوختن آتش را تجربه كرديم كه چطور مي‌سوزاند؟ يك سلسله آتشي ذات اقدس الهي دارد كه كارِ آب را مي‌كند اين شجره زقّومي كه در همين سوره مباركه «صافات»[18] بحث شد همين بود؛ آتشي است كه درخت در آن سبز مي‌شود، ما انواع و اقسام آتش را كه نمي‌دانيم. طبق آن براهين عقلي ممكن نيست كه چيزي علت شيئي باشد و منشأ ذاتي داشته باشد و عوض نشود. اگر ما علت و معلول را, برهان را, ذات و «ذي‌الذات» و اينها را از دست بدهيم كه راهي براي اثبات مبدأ و معاد نيست؛ اما ما انواع و اقسام آتش عالم را بررسي نكرديم. خيلي از آتش‌هاست كه كار آب را مي‌كند، حالا شجره زقّومي كه در سوره «صافات» بحث شد همين بود فرمود: ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في‌ أَصْلِ الْجَحيمِ[19] که اصل و ريشه آن در دل جهنم است، پس ما چنين آتشي هم داريم. چطور مي‌شود كه آتش كار آب را كند و كدام آتش است كه در آن درخت سبز مي‌شود؟ ما انواع و اقسام آتش را كه شمارش نكرديم. اين آتش‌هايي كه مي‌سوزانند چه ذرّاتي در آنها هست؟ چه عنصري در آن هست؟ چه جِرمي در آن هست كه حرارت توليد مي‌كنند كه اگر آن را ذات اقدس الهي بردارد ديگر آتش نمي‌سوازند. آن هم چه خصوصيتي در بدن وجود مبارك حضرت ابراهيم ايجاد كرده كه آتش در او اثر نكرده است؟ سه فرضيه است: يكي اينكه در دستگاه آتش دستكاري شده باشد, يكي اينكه در دستگاه بدن وجود مبارك ابراهيم دستكاري شده باشد, يكي اينكه بين آتش و ابراهيم دستكاري شده باشد، راه‌هاي فراواني است که هيچ كدام از اينها براي ما روشن نيست. بنابراين ما نمي‌توانيم بگوييم يك امر ذاتي از ذات جدا شده, معلولي از علت جدا شده و مانند آن، اينها نشانه آن باشد كه علت گاهي هست و معلول نيست, ذات گاهي هست و «ذي‌الذات» نيست, انواع و اقسام حرارت و آتش‌سوزي‌هاست كه ما تجربه نكرديم.

تبيين خلاف عادت بودن معجزه نه خلاف عليّت
پرسش: همان معجزه است و الا اگر غير از حضرت ابراهيم در همان آتش؟
پاسخ: معجزه مستحضريد كه خلاف عادت مي‌كند نه خلاف عليّت, بر خلاف عرف و عادت كار مي‌كند و نه بر خلاف عقل؛ اين دو روايت نوراني را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد نقل کرد که بارها نقل شده است؛ افرادی که به حضور ائمه(عليهم السلام) مشرف می شدند يکسان نبودند «النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ»،[20] مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد نقل می کنند كه كسي آمده حضور وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) و عرض كرد كه آيا ممكن است خداي سبحان كُره زمين را در پوست تخم مرغ جا دهد به طوري كه نه زمين كوچك‌تر شود و نه پوست تخم‌مرغ بزرگ‌تر؟ كسي كه بسيط است، ساده‌لوح است و چنين سؤالي مي‌كند، حضرت بايد يك جواب درخوري به او عطا كند كه «إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ نُكَلِّمُ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ»[21] حضرت طبق همين روايتي كه بارها ملاحظه فرموديد, فرمود: «فَانْظُرْ أَمَامَكَ وَ فَوْقَك»[22] چشمت را باز كن آسمان را ببين, زمين را ببين, اطرافت را ببين؛ عرض كرد ديدم, فرمود خدا بزرگ‌تر از زمين را كه آسمان است در كوچك‌تر از تخم‌مرغ كه چشم توست جا داد و شما همه اينها را ديدي. اين روايت را وقتي يك سخنران و يك منبري مي‌گويد هم خودش صلوات مي‌فرستد و هم مردم صلوات مي‌فرستند. يك محقّق ديگري آمده خدمت همين امام صادق(سلام الله عليه) طبق نقل مرحوم صدوق و عرض كرد كه آيا خدا مي‌تواند زمين را در پوست تخم‌مرغ جا دهد كه نه زمين كوچك‌تر شود و نه پوست تخم‌مرغ؟ وجود مبارك حضرت فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی لَا يُنْسَبُ إِلَی الْعَجْز»؛ خدا قدرتش نامتناهي است، اما «وَ الَّذِي سَأَلْتَنِي لَا يَكُونُ»[23] آن چيزی كه تو سؤال كردي امر محالي است؛ خدا بر شيء قادر است، اينكه «لاشيء» است. محال, معدوم, عدم, اين كلمه عدم اين «عين و دال و ميم» لفظي است كه مي‌گوييم و مفهومي است كه در ذهن داريم، اما زيرش خالي است و چيزي نيست كه مصداق عدم باشد؛ محال اين‌چنين است، ممتنع اين‌چنين است ﴿وَ اللَّهُ عَلي‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَديرٌ﴾؛[24] فرمود که خدا بر هر شيئي قدير است «وَ الَّذِي سَأَلْتَنِي لَا يَكُونُ»؛ ـ اين «كان», «كان» تامّه است و ديگر خبر نمي‌خواهد ـ فرمود اينكه تو سؤال كردي محال است، وقتي محال بود شيء نيست و وقتي شيء نبود مشمول ﴿وَ اللَّهُ عَلي‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَديرٌ نيست؛ مثل اينكه سؤال بكنيد آيا خدا مي‌تواند دو دوتا را پنج‌تا كند يا نه؟ اين جواب امام صادق با آن جواب امام صادق هر دو از خاندان وحي صادر شده، اما با مردم بودن به سبك فكر مردم حرف زدن است. ما يك محال عادي داريم و يك محال عقلي داريم، معجزه با محال عادي كار دارد؛ يعني آنچه عادتاً نشدني است او شدني مي‌كند؛ يك چوب شود اژدها عادتاً شدني نيست؛ ولي عقلاً شدني است و همه موجودات همين‌طور است كه چيزي كه محال عادي است آن را انجام مي‌دهند، اما اگر محال عقلي را بخواهند به هم بزنند؛ يعني برهان عقلي را به هم بزنند، ما راهي براي اثبات مبدأ نداريم. ما به چه دليلي بگوييم خدايي هست؟ بالأخره يا برهان حدوث زماني است يا حدوث ذاتي است يا امكان ماهوي است يا امكان فقري است، از راهي مي‌خواهيم بالأخره به خدا پي ببريم. اگر اين راه‌هاي استدلال و برهان عقلي و اينها آسيب‌پذير باشند كه ما راهي براي اثبات مبدأ نداريم. حضرت فرمود خداي سبحان «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی لَا يُنْسَبُ إِلَی الْعَجْز»، اما «وَ الَّذِي سَأَلْتَنِي لَا يَكُونُ» که اين «كان», «كان» تامّه است؛ يعني «لا يوجد»؛ يعني «ممتنع‌الوجود» است و وقتي «ممتنع‌الوجود» شد شيء نيست، ما مي‌گوييم ﴿وَ اللَّهُ عَلي‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَديرٌ﴾. شما اگر سؤال كرديد که آيا مي‌تواند خدا دو دوتا را پنج‌تا كند مي‌گوييم دو دوتا پنج‌تا «لاشيء» است، نه شيء. بنابراين بين محال عادي كه وقوعش ممكن است، منتها مأنوس نيست و عادت بر خلاف آن هست با محال عقلي خيلي فرق است. همه معجزات, ترك محال عادي است و بر خلاف عادت است، نه بر خلاف عقل.

شباهت جريان سلامت ابراهيم(عليه السلام) با خَسفِ قارون و طوفان نوح(عليه السلام)
در سوره «انبياء» دارد اين كار را که كردند ما گفتيم, همان‌طوري كه در جريان «خسف» و فرو بردن قارون ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾[25] ما اين كار را كرديم، در جريان غرق فرعون ﴿فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ[26] ما اين كار را كرديم, در جريان فرو بردن آب طوفان منتها قائل آن مشخص نشده؛ ولي ما گفتيم که در آيه دارد ﴿قيلَ يا أَرْضُ ابْلَعي‌﴾، اين‌جا هم ﴿قُلْنا يا نارُ كُوني‌ بَرْداً وَ سَلاماً عَلي‌ إِبْراهيمَ﴾ به يكي از اين سه راه يا راه‌هاي ديگر, پيكر مطهر و بدن مطهر وجود مبارك ابراهيم سالم ماند.

محصول تلاش ابراهيم(عليه السلام) گسترش تفكر توحيدي در خاورميانه
فرمود ما آن دشمنانشان را «اسفل» قرار داديم, يك; «اخسر» قرار داديم, دو; اين صدا در كلّ خاورميانه پيچيد. آن روز خاورميانه، ايران بود و روم، همين قسمت‌هاي تركيه و بخش‌هايي از يونان؛ اينها يا مشرك بودند يا ملحد؛ بعد از جريان حضرت نوح اينها يا مشرك بودند يا ملحد. وجود مبارك حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) كه آمد برهان اقامه كرد و اثر نكرد و اعتراض كرد به خانواده خودش و به عموي خودش اثر نكرد, محاجّه‌اي كرد با قوم اثر نكرد, با نمرود به محاجّه و مناظره برخاست اثر نكرد، در آن‌جا فرمود: ﴿رَبِّيَ الَّذي يُحْيي‌ وَ يُميتُ قالَ أَنَا أُحْيي‌ وَ أُميتُ﴾, ﴿يَأْتي‌ بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ﴾؛[27] ولي دست از شرك برنداشتند. كلّ خاورميانه آن روز آلوده بود به شرك يا الحاد. اين كار, كار جهاني است.

جهاني شدن تفكر ابراهيمي علت معرفي او به ﴿أُمَّةً قانِتاً﴾
اگر ذات اقدس الهي درباره ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً[28]که او به تنهايي يك امّت بود، كاري كرد به تنهايي كه خاورميانهٴ خوابيده را بيدار كرد; منتها بعضي‌ها دير بيدار شدند و بعضي‌ها زودتر بيدار شدند. آنچه در کل خاورميانه مطرح بود، چون آن طرف آب و اين طرف آب يا نبود يا كشف نشده بود و آنچه بود همين خاورميانه بود که همه يا مشرك بودند يا «ملحد». وقتي اين كار جهاني حضرت ابراهيم رُخ داد، درست است كه آن روز سفرها بدين صورت نبود و خبر دير مي‌رسيد، اما از بس اين حادثه سنگين و جهاني بود، طولي نكشيد كه به وسيله بَريدها[29] شرق و غرب را گرفته كه كسي است به نام ابراهيم که عليه شرك و الحاد و بت‌پرستي قيام كرد و او را در امواج آتش گذاشتند و سالم ماند که اين را همه ديدند، چون اين خبر ﴿عَلي‌ أَعْيُنِ النَّاسِ[30] بود.

تأثيرپذيري زود هنگام يونان و سقراط آن، از تفكر ابراهيم(عليه السلام)
وقتي از سرزمين ابراهيم(سلام الله عليه) به كلّ اين منطقه رسيد، بعضي‌ها اصلاً بيدار نشدند؛ مثل خود منطقه حضرت ابراهيم, بعضي‌ها زود بيدار شدند و بعضي ديرتر بيدار شدند. در يونان و مانند يونان، اينها زودتر از همه بيدار شدند، فكر توحيد در يونان به وسيله ابراهيم(سلام الله عليه) نشأت پيدا كرد وگرنه مردم يونان يا ملحد بودند يا مشرك; نظير ايران، روم و مانند آن، اما اين‌جا ثنويّت و وثنيّت و مانند آن بود، توحيد به آن معنا در كار نبود. وقتي كه اين فكر توحيدي به خاورميانه رسيد، يونان پيش از ديگران و بيش از ديگران به فكر توحيد افتاد و در اين راه شهيد داد؛ سقراط مردم را به توحيد دعوت كرد و در راه توحيد شربت شهادت نوشيد، بعد افلاطون و ارسطو تربيت شدند و بعد افكار توحيدي از آن‌جا به جاهاي ديگر رسيد. اين حرف را ابوريحان بيروني نقل مي‌كند كه شاگردی غير مستقيم خليل حق را ارسطوها و سقراط‌ها و افلاطون‌ها به عهده گرفتند و بعد ديگران، آن‌گاه سعدي ما در شيراز مي‌گويد: «خليل من همه بت‌هاي آزري بشكست»[31] که اين حرف‌ها را بعداً ايشان در غزليّاتشان سرودند؛ اين كار را وجود مبارك حضرت ابراهيم كرد و توحيد را در خاورميانه منتشر كرد; حالا يا علني يا غير علني بالأخره كلاً پذيرفتند، كسي نمي‌تواند داعي شرك داشته باشد.

الحاد كنوني محصول مشكلات اقتصادي و حل آن با اقتصاد مقاومتي كرامتي
اخيراً؛ يعني در اين قرن اخير و در جنگ جهاني اول و دوم كه مسئله كمونيستي مطرح شد قسمت مهمّ آن در اثر نداشتن اقتصاد است، وقتي اقتصاد در اختيار يك عدّه بود و افراد زيادي گرفتار فقر بودند، رهبري الهي هم نبود، تبليغ ديني هم نبود، فشار فقر هم حرف‌هاي لنين و استالين و ماركس و انگلس را مقبول قرار داد، اين اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي، چين و مانند آن شكل گرفت, الآن هم اگر اقتصاد مقاومتي با اقتصاد كرامتي همراه شود و ايران نمونه ای باشد كه مي‌تواند موحّدانه مقتصد باشد, موحّدانه و كريمانه زندگي كند؛ يعني هم روزي خود را از سرزمين خود تأمين كند و هم كسي مزدور نباشد. بسياري از شما اين مسائل فقهي را شنيديد که مزدوري در اسلام مكروه است؛ يعني انسان بايد كنار سفره خودش بنشيند؛ به وسيله تقويت تعاوني‌ها, وام دادن مشروعِ بدون ربا، وگرنه ﴿يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا﴾[32] تازيانه‌اي است كه اصلاً نمي‌گذارد ملّت كمرش را صاف كند. وقتي از امام سؤال مي‌كردند كه چرا ﴿يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا﴾ فرمود: «مِنْ دِرْهَمٍ رِبًا يَمْحَقُ‌ الدِّين»[33] اگر ربا «يَمْحَقُ‌ الدِّين»، خدا هم ﴿يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا﴾. اگر ربا نباشد, اگر «قرض‌الحسنه» باشد, اگر تلاش و كوشش باشد، اقتصاد مقاومتي همراه با اقتصاد كرامتي جامعهٴ اسلامي و ايراني را مي‌تواند الگو قرار دهد.
غرض آن است كه اين فكر ابراهيمي است كه مي‌تواند يك منطقه وسيعي را روشن كند و اگر نبود جريان ﴿يا نارُ كُوني‌ بَرْداً وَ سَلاماً﴾و فقط همان مسئله مقاومت و شهادت بود، شايد گروه اندكي مي‌پذيرفتند؛ اما كلّ خاورميانه عوض نمي‌شد و اصلاح نمي‌شد.

از رونق افتادن بت‌پرستي بعد از جريان ابراهيم(عليه السلام)
بعد از جريان حضرت ابراهيم ديگر مسئله بت‌پرستي در خاورميانه خريدار نداشت؛ هر كه بود، بالأخره اگر وجود مبارك موساي كليم بود، همان راه را ادامه داد؛ عيساي مسيح بود، همان راه را ادامه داد. آن رونقي كه بت‌پرستي قبل از جريان ﴿يا نارُ كُوني‌ بَرْداً وَ سَلاماً﴾ داشت، آن رونق را كلاً از دست داد. مسئله نوح(سلام الله عليه) اين‌طور نبود، او گرفتار بتكده‌ها و بت‌هاي فراوان بود؛ اين «نَسر», اين «يغوث», اين «يعوق»، اين «وَدْ» كه در سوره مباركه «نوح»[34] و امثال «نوح» نامي از اين بت‌هاي پنج شش‌گانه مطرح است، همه بت‌هاي بتكده‌هاي عصر نوح بود. اين‌قدر مسئله «وَدْ» مطرح بود تا زمان اسلام كه در جاهليّت در همان حجاز كه «عمربن‌عبدود» يكي از نام‌آوران صحنه بود «وَدْ» يعني بت, همان‌طوري كه ما «عبدالله» داريم, «عبدالكريم» داريم, «عبدالخالق» داريم, «عبدالمنعم» داريم, «عبدالباسط» داريم آنها هم «عبدود», «عبديعوق», «عبديغوث» و مانند آن داشتند. در «عمربن‌عبدود»، «وَدْ» نام همين بتي بود كه در زمان نوح(سلام الله عليه) از آن قرآن كريم نام مي‌برد كه «نَسر» و «يغوث» و «وَدْ» و مانند آن بودند و اين ابراهيم(سلام الله عليه) كه «خليل من همه بت‌هاي آزري بشكست» كاري كرد كه از آن به بعد ديگر رنگ و ارزشی براي بت‌پرستي در خاورميانه نبود، مگر اعراب جاهلي كه هنوز هم كه هنوز است گرفتار آن خوي جاهليّت هستند. فرمود: ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ﴾[35]اين در سوره مباركه «انبياء» بود که آنها اين حرف را زدند و ما هم گفتيم: ﴿يا نارُ كُوني‌ بَرْداً وَ سَلاماً عَلي‌ إِبْراهيمَ ٭ وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرينَ ٭ وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَي الْأَرْضِ الَّتي‌ بارَكْنا فيها لِلْعالَمينَ﴾[36]كه در سوره مباركه «انبياء» گذشت.

هجرت ابراهيم(عليه السلام) بعد از نااميدي از پذيرش مردم با سرمايه قلب سليم
اما در اين سوره «صافات» كه محلّ بحث است، فرمود وجود مبارك ابراهيم بعد از اين صحنه ﴿فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلينَ ٭ وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلي‌ رَبِّي سَيَهْدينِ﴾؛ من مي‌خواهم به طرف «الله» حركت كنم. كدام راه و کجاست؟ آن راه را بلد است، آن‌كه ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ از كدام راه رفته؟ مگر او راه شرق است؟ مگر راه غرب است؟ مگر راه شمال است؟ مگر راه زمين است؟ مگر راه آسمان است؟ بي‌جهت شدن راه «الله» است؛ يعني جهات شش‌گانه يا هشت‌گانه را وقتي انسان فاصله بگيرد و از جهت بيرون برود، از زمان و زمين بيرون برود و تجرّد را تجربه كند مي‌شود «مَجيء الي الله»، وگرنه خداي سبحان ﴿هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾[37] جا ندارد, ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ﴾ كجا رفته؟ ﴿إِنِّي ذاهِبٌ إِلي‌ رَبِّي كجا رفته؟ در آيه ده سوره «فاطر» آن‌جا گذشت كه ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ عقيده طيّب به طرف «الله» صعود مي‌كند، اين عقيده طيّب كجاست؟ انسان ممكن است در آسمان برود و عبادت كند ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ﴾، عمق زمين و دريا باشد که عبادت كند ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ﴾, ﴿إِلَيْهِ﴾؛ يعني به بي‌جهت, جهت شرق و غرب و شمال و جنوب و فوق و تحت در كار نيست، از جهت بيرون برود؛ يعني از عالَم خلقت بيرون برود به عالم خالق مي‌رسد؛ هم ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ﴾؛ يعني از قلمرو مخلوق بيرون رفتن و به خالق رسيدن است, ﴿إِنِّي ذاهِبٌ إِلي‌ رَبِّي از حوزه مخلوق بيرون رفتن است, ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ از قلمرو امكان و خلقت بيرون رفتن است, از اين قلمرو و حوزه‌ها بيرون رفتن، آن وقت انسان به خالق بار مي‌يابد. تا به چيزي توجه دارد و چشم دوخته است او نه ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ است، نه ﴿إِنِّي ذاهِبٌ إِلي‌ رَبِّي است, نه ﴿أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾[38] كه در سه بخش از وجود مبارك ابراهيم خليل سخني به ميان آمده است. اين‌جا گفته: ﴿إِنِّي ذاهِبٌ إِلي‌ رَبِّي سَيَهْدينِ﴾ آن چيزی كه من مي‌خواهم ذات اقدس الهي به من خواهد داد، من مکان تنهايي می خواهم، اين‌جا كه نااميدم و وقتي نااميدم بايد به سرزميني بروم كه بتوانم که اثربخش باشم؛ لذا مسئله هجرت و مانند آن براي غالب انبيا(عليهم السلام) مطرح بود. فرمود اين‌جا كه كار من اثر ندارد؛ برهان و معجزه آوردم اثر نكرد ناچارم ﴿إِنِّي ذاهِبٌ إِلي‌ رَبِّي سَيَهْدينِ﴾، البته اين كار هم باز به عنايت و دستور الهي است، بعد درخواست فرزند صالحي كرد ﴿رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ كه طليعه پيدايش اسماعيل است و مسئله ذَبح و قرباني.

مقصود از «رَوَغان» در آيه ﴿فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمينِ﴾
اما كلمه «رَوَغان», «رَوَغان» در چند جاي قرآن كريم درباره خود حضرت ابراهيم آمده است. «رَوَغان» يعني با حيله كاري را انجام دادن؛ انسان كاري عادي انجام مي‌دهد، يك مهمان عادي مي‌آيد که انسان پذيرايي عادي دارد، اما يك مهمان ناشناخته مي‌آيد سعي مي‌كند از راهي كه آسيب نبيند و آسيب نرساند و بر خلاف عادت هم نباشد از اين پذيرايي كند. در جريان شكستن بت‌ها, كلمه ﴿فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمينِ﴾را به كار برده است. در سوره مباركه «ذاريات», وقتي مهمان‌هاي ناشناس و ناشناخته براي وجود مبارك حضرت ابراهيم آمدند ـ آن فرشته‌ها ـ آيه 24 به بعد سوره مباركه «ذاريات» اين است ﴿هَلْ أَتاكَ حَديثُ ضَيْفِ إِبْراهيمَ الْمُكْرَمينَ ٭ إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ﴾؛[39] يك گروه ناشناس، آن‌گاه ﴿فَراغَ إِلي‌ أَهْلِهِ﴾؛[40] با حيله رفته در اندرون و فكر كرده که اينها چه كساني هستند؟ چطور پذيرايي كنم؟ چه چيزي را براي اينها بياورم؟ ﴿فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمينٍ﴾، بعضي از ظُرفا از اين ﴿فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمينٍ ٭ فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ﴾[41] استنباط كردند كه در ادب ضيافت و پذيرايي شايسته است كه غذا را نزد مهمان ببرند، نه اينكه غذا را در جاي ديگر بگذارند و به مهمان بگويند بلند بشويد بياييد نزد غذا, مهمان را نزد غذا نبرد. يك وقت جلسات عمومي است و مقدور نيست يك حرف ديگری است؛ يك وقت در حال عادي, مهمان را نزد غذا نبرند، غذا را نزد مهمان بياورند، براي اينكه در اين‌جا قرآن مي‌فرمايد: ﴿فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ﴾، نه «قرّبهم إليه»؛ غذا را نزد مهمان برد، نه مهمان را نزد غذا؛ اين يك نكته ادبي و لطيف خوبي هم است، لكن اينكه فرمود: ﴿فَراغَ﴾، براي اينكه انسان مهمان ناشناس را با حيله و تدبير دارد اداره مي‌كند.

«ابن‌السبيل» بودن جماد و نبات و حيوان, حتي جن و دليل آن
مطلب ديگر اينكه در بحث قبل اشاره شد كه موجودات عالَم چهار گروه‌اند: سه گروه از آنان «ابن‌السبيل» ‌هستند، گروه اول و دوم و سوم؛ گروه پنجم از آنها «ابن‌السبيل» نيستند؛ ولي از وسط راه شروع كردند; يعني جماد و نبات و حيوان از صفر شروع مي‌كنند؛ ولي به صد نمي‌رسند، اينها در بين راه مي‌مانند و اينها ديگر به «لقاءالله» نمي‌رسند. فرشته‌ها گرچه به «لقاءالله» بار مي‌يابند؛ ولي از بين راه شروع كردند، اينها از صفر شروع نكردند؛ اينها از ﴿حَمَإٍ مَسْنُونٍ[42] و «طين» و «تراب» و «حجر» و «مَدر» شروع نكردند، اينها از بين راه شروع كردند. تنها موجودي كه از صفر شروع كرده و به صد مي‌رسد، اين قسم چهارم است که انسان است؛ يعني بعد از جماد و نبات و حيوان و قبل از فرشته, انسان است و فقط درباره خصوص انسان است كه خدا فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي‌ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾.[43] جن هم يك موجود «ابن‌السبيل» است و در راه مي‌ماند، موجودي نيست كه به «لقاءالله» برسد.

مبعوث نشدن پيامبر از ميان جن‌ها دال بر« ابن‌السبيل» بودن آنها
جن‌ها در آنها مسلمان هست, كافر هست, شيعه هست, سنّي هست، اما پيغمبري از خود جن نيست. جن‌ها مثل انسان‌ها پيغمبري دارند، بعضي‌ها تابع حضرت موسي بودند كه مي‌گفتند: ﴿إِنَّا سَمِعْنَا كِتَاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسي[44] كه در سوره «احقاف» است.
پرسش: جن‌ها كه با اينها رابطه نداشتند چطوري سنّي شدند؟
پاسخ: مثل شيعه شدن آنها همين‌طور است، كاملاً گرفتار تبليغات هستند. خدا سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي را غريق رحمت كند! ايشان از بعضي‌ها نقل مي‌كردند ـ شايد از مرحوم آقاي قاضي(رضوان الله عليه) بود ـ كه بعضي از جن‌ها مي‌گفتند در ماها كسي سنّي نيست، براي اينكه در ما معمّريني هستند ـ چون خيلي عمر مي‌كنند ـ كه در جريان غدير حضور داشتند، در ماها سنّي نيست. غرض اين است كه اينها با ائمه حضور دارند، سؤالاتشان را مطرح مي‌كنند، جواب مي‌گيرند و مانند آن. در سوره مباركه «انعام» آيه 130 می فرمايد: ﴿يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتي‌﴾؛ در معاد يا در صحنه‌هاي احتجاج خداي سبحان به جن و انس مي‌فرمايد: ﴿يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ﴾مگر پيامبري از شما نيامده كه احكام و حِكَم ما را بيان كند، اين معنايش اين نيست كه جن‌ها هم پيامبری از خودشان دارند؛ و انسان‌ها هم پيامبري دارند. اين جمع را كه در محضر حاضر كردند، به اين جمع خطاب مي‌كنند مگر ما براي شما پيامبر نفرستاديم؟ مثل اينكه زن و مرد را جمع مي‌كنند مي‌گويند ما مگر براي شما پيامبر نفرستاديم؟ معنايش اين نيست كه بعضي از پيامبران از جنس زن و بعضي از جنس مرد هستند، با اينكه خدا فرمود: ﴿وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحي‌ إِلَيْهِمْ﴾،[45]اگر زن و مرد را يا عرب و غير عرب را يك جا جمع كنند و بعد بفرمايند مگر ما پيامبري از شما نفرستاديم، معنايش اين نيست كه بعضي عرب، عجم، فارس‌ و تازي هستند، اين‌طور كه نيست. اگر جن و انس را جمع كردند و گفتند مگر ما از شما پيامبري نفرستاديم؛ يعني از اين جمعي كه اين‌جا هستند و جمع جِنّ, «جِنّه» است نه «اجنّه»؛ «اجنّه» جمع جنين است. ﴿وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ في‌ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ﴾؛[46]يعني همه شما جنين بوديد، نه اينكه جمع جنّ, «اجنّه» باشد.
بنابراين اينكه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿إِنِّي ذاهِبٌ إِلي‌ رَبِّي﴾؛ يعني از حوزه خلقت بيرون مي‌روم و به خالق مي‌رسم، وگرنه «الله» جا ندارد، چه در ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ همين است, چه ﴿إِنِّي ذاهِبٌ إِلي‌ رَبِّيهمين است, چه ﴿وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾ همين است, چه آنكه در سوره مباركه «فاطر» آمده ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾[47] همين است، اگر چيزي بخواهد «الله» را ببيند بايد از «ما سوي الله» فاصله بگيرد, «ما سوي الله»؛ يعني عالَم خلقت.


[6]شرح المنظومه، ج2، ص396.
[31]ديوان اشعار سعدی، غزل40.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo