< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

92/12/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:تفسیر آیات 37 تا 60 سوره صافات
﴿بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلينَ (37) إِنَّكُمْ لذائِقُوا الْعَذابِ الْأَليمِ (38) وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (39) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ (40) أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ (41) فَواكِهُ وَ هُمْ مُكْرَمُونَ (42) في‌ جَنَّاتِ النَّعيمِ (43) عَلي‌ سُرُرٍ مُتَقابِلينَ (44) يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعينٍ (45) بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ (46) لا فيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ (47) وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عينٌ (48) كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ (49) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي‌ بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ (50) قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كانَ لي‌ قَرينٌ (51) يَقُولُ أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقينَ (52) أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدينُونَ (53) قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ (54) فَاطَّلَعَ فَرَآهُ في‌ سَواءِ الْجَحيمِ (55) قالَ تَاللَّهِ إِنْ كِدْتَ لَتُرْدينِ (56) وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّي لَكُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرينَ (57) أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتينَ (58) إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولي‌ وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبينَ (59) إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (60)﴾

نفی زندگی اجتماعی در قيامت و نمونه دنيوی آن
بعد از اينكه عصاره‌اي از مسائل توحيد را ذكر فرمودند, جريان معاد را تا حدودي مبسوط‌تر ذكر كردند. در صحنه قيامت وقتي همه برخاستند، زندگي مردم در قيامت جمعي است نه اجتماعي؛ يعني براساس سوره مباركه «واقعه» ﴿إِنَّ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلي‌ ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾،[1] اما همه تنها هستند ﴿كُلُّهُمْ آتيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً﴾.[2] گاهي شما در اماكن عمومي مي‌بينيد؛ نظير حج و امثال حج كه زندگي جمعي است؛ ولي اجتماعي نيست و كسي, كسي را نمي‌شناسد. صحنه حج, گوشه‌اي از اسرار قيامت است؛ فرمود همه هستند ـ اوّلين و آخرين هستند ـ اما كسي, كسي را نمي‌شناسد؛ زندگي اجتماعي نيست كه مشكل يكديگر را با تعاون حل كنند.

جداسازی صف تبهکاران از پرهيزکاران بعد از پرسش و پاسخ
بعد از اين صحنه, هر كسي در برابر عمل خود مسئول است. طبق آنچه در سوره مباركه «يس» گذشت بعد از بخشي از سؤال و جواب دستور مي‌رسد ﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾؛[3] صف مجرمين از صف پرهيزكاران جدا مي‌شود و آنها كه مجرم هستند به آنها مي‌گويند: ﴿فَاهْدُوهُمْ إِلي‌ صِراطِ الْجَحيمِ[4]راه آنها جداست و مؤمنين را هم به طرف بهشت مي‌برند كه راه آنها هم جداست. تا آن وقت جمع بودند؛ ولي از آن به بعد ﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ و آنچه اينها در صحنه دنيا داشتند، در قيامت بازگو مي‌شود.

پيروی مستضعف از مستکبر در تکذيب پيامبران علّت جهنمی شدن آنها
فرمود سرّ اينكه مستكبِر و مستضعفِ پيرو هر دو به دوزخ مي‌روند، براي اينكه ﴿كانُوا إِذا قيلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ﴾[5]همه اينها در برابر توحيد مستكبر بودند، شرك مي‌ورزيدند، كافر بودند و ظالم بودند; منتها بعضي تابع و بعضي متبوع بودند. درباره وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌گفتند ما چرا آلهه خود را براي كسي كه ـ معاذ الله ـ شعري آورده و از عقلانيت برخوردار نيست پيروي كنيم؟! خداي سبحان فرمود خير, او حق آورده و همه انبيا را هم تصديق كرده است ﴿بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلينَ﴾؛ در رديف پيامبران است و حرف‌هاي آنها را تصديق كرده، چون حرف پيامبر را پيامبر بايد تصديق كند؛ ديگران ايمان مي‌آورند، اما تصديق كنند كه اين حرف درست است در شأن آنها نيست؛ غير پيامبر چه حق دارد بگويد كه پيامبر راست مي‌گويد، تشخيص نمي‌دهد و وظيفه‌ او اين است كه ايمان بياورد، اما پيامبر است كه مي‌تواند حرف انبياي ديگر را امضا و تصديق كند. فرمود اين دو ركن در پيامبر هست: ﴿بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلينَ﴾.

دوزخ، عصاره عقايد و اخلاق و اعمال مستکبران و پيروان آنها
بعد به پاداش و كيفر اين دو گروه اشاره مي‌كند و مي‌فرمايد ما چيز زايدي بر آن اعمال شما نياورديم؛ عصارهٴ عقايد و اخلاق و اعمالتان به صورت دوزخ درآمده كه مي‌بينيد ﴿وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾. اگر اين ﴿إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ﴾ نسبت به مسئله اصل جزا باشد، اين استثنا مي‌تواند متصل باشد، اما چون بحث در فرقه تبهكار و گمراه و دوزخي است؛ لذا خيلي‌ها گفتند: ﴿إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ﴾ استثناي منقطع است، براي اينكه ﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ كه حاكم شد، عدّه‌اي به طرف دوزخ و عدّه‌اي به طرف بهشت برده شدند که اينها از آنها نبودند تا استثنا شوند.

اختصاص بعضی از فوزهای خاص بهشتی برای مخلَصين
درباره بهشتي‌ها مخصوصاً «مخلَصين» يك سلسله نعمت‌هاي مشتركي هست با ساير بهشتي‌ها و يك سلسله فوز خاصّي است كه مربوط به آنهاست و در ديگران نيست. آنچه در اين بخش گفته مي‌شود، تقريباً مشترك بين «مخلَص» و غير «مخلَص» است. فرمود اينها رزق معلوم دارند كه خدا مي‌داند و اين مي‌تواند آن رزق مختص باشد؛ «فواكه» دارند, ميوه‌هاي گوناگون دارند و با كرامت در بهشت به سر مي‌برند ﴿في‌ جَنَّاتِ النَّعيمِهستند كه به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) منظور جنّت ولايت است[6] كه جنّت ولايت غير از ﴿جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾[7] است؛ يعني انسان به جايي مي‌رسد كه خداي سبحان كارهاي او را در مقام فعل به عهده مي‌گيرد كه منطقه ممنوعه نيست؛ يعني مقام ذات نيست, يك; صفات ذات كه عين ذات است نيست؛ مقام فعل است، دو؛ در مقام فعل حق, خدا سرپرستي يك عدّه را به عهده مي‌گيرد ﴿اللَّهُ وليُّ الَّذينَ آمَنُوا[8]نمي‌گذارد او بيراهه برود، نمي‌گذارد ديگران در او نفوذ كنند و مانند آن.

تبيين کيفيت جلوس و پذيرايي پرهيزکاران در بهشت
فرمود: ﴿عَلي‌ سُرُرٍ مُتَقابِلينَ كه ما نمونه‌ ای مانند او را در دنيا نداريم؛ در دنيا بالأخره اگر يك صف طولاني باشد چند نفري ممكن است روي اين ميزها كه نشستند روبه‌روي هم باشند، اما در يك جمعيت عظيم همه روبه‌روي هم باشند اين شدني نيست؛ در محضري است كه اصلاً حجاب و غيبتي در كار نيست ﴿عَلي‌ سُرُرٍ مُتَقابِلينَ﴾. اينها اگر تشنه باشند هميشه ظرف‌هاي پر از آب كوثر و مانند آن در اختيارشان است، ﴿يُطافُ عَلَيْهِمْ﴾؛ يعني پرستاران و مهمان نوازهايي در بهشت هستند كه اين كأس‌ها و كاسه‌ها را كه پر از آب «معين» است مرتب به حضور بهشتی ها مي‌آورند كه هركدام خواستند مِيل كنند.

مقصود از«ماء معين» و ظرف های آن در پذيرايي از بهشتيان
مستحضريد كه در فارسي ما امثال كاسه و ظرف همه را به طور يكسان اطلاق مي‌كنيم؛ ولي در واژه‌هاي عرب اگر ظرفي خالي از آب باشد مي‌گويند «قدح», آب داشته باشد مي‌گويند «كأس», اگر لبريز باشد مي‌گويند «دِهاق», ﴿كَأْساً دِهاقاً﴾؛[9] يعني لبريز. «دهاق» يك چيز جداي است, «كأس» يك چيز جداي است, «قدح» يك چيز جداي است؛ يعني ممكن است يك ظرف سه حالت داشته باشد و براي هر حالتي هم اسم خاص است؛ گاهي دارد ﴿كَأْساً دِهاقاً﴾؛ يعني لبريز است. «كأس» آن ظرفي است كه داراي آب باشد و آب آن هم از چشمه «معين» است؛ «معين» آبي است كه «تراه العيون و تناله الدلاء»؛[10] آب جاري را مي‌گويند آب «معين», آبي كه چشم آن را ببيند و در دسترس دلو و مانند آن باشد، آب راكد را «ماء معين» نمي‌گويند. يكي از القاب وجود مبارك حضرت «ماء معين»[11] است، چه اينكه بر عالمان دين هم «ماء معين» اطلاق كردند؛ «ماء معين» چون جاري است و از جايي به جايي جريان دارد، عالِم هم چون حرفي را كه از كتابي يا از استاد شنيده به ديگري منتقل مي‌كند و آن ديگري به سومي و چهارمي منتقل مي‌كند، اين علم مي‌شود «ماء معين»؛ اگر كسي در عالم رؤيا خواب ديد که آبي به او دادند، اين شخص علم نصيب او مي‌شود يا شيري دادند حكمت نصيب او مي‌شود. «مَعين»؛ يعني چيزي كه «تراه العيون و تناله الدلاء». فرمود «كأس»ي است از چنين چشمه‌اي كه راكد نيست، اين آب شفاف است، ﴿بَيْضاءَ﴾؛ يعني اين «ماء معين» ﴿لَذَّةٍ﴾ گواراست براي هر كه بچشد و آنها غير از مؤمنين نخواهند بود. اوصاف ديگري كه براي اين چشمه بهشت ذكر مي‌كند اين است كه هيچ ضرري در آن نيست، براي هيچ كسي ضرر ندارد و هيچ كسي هم از خوردن آن رنج نمي‌برد؛ گاهي ممكن است كه يك سيب, يك گلابي که مشكلي در خود اين سيب و گلابي نيست؛ ولي برخي‌ها در اثر آماده نبودن دستگاه گوارش آنها از خوردن اين سيب و گلابي رنج مي‌برند؛ ولي در بهشت اين‌طور نيست، چون بهشتي كسي است كه دستگاه گوارش او طيّب و طاهر است و آن آب هم كه گواراست. بنابراين نه در آن ﴿غَوْل﴾؛ يعني ضرر, آسيب, آفت نيست, يك; هيچ خورنده‌اي هم از آن رنج نمي‌برد، بيمار نمي‌شود و مشكل نمي‌بيند, دو; ﴿لا فيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ﴾؛ يعني اين بهشتي‌هايي كه ﴿عَنْها﴾ از اين آب معين مي‌نوشند ﴿يُنْزَفُونَ﴾، «مُنزَف» به كسي مي‌گويند كه اثر خوردن غذايي آسيب ببيند؛ مي‌فرمايد نه خود اين آب مشكل دارد، نه نوشنده‌هاي اين آب از اين آب رنجي مي‌برند؛ هم آنها آماده بهره‌برداري هستند و هم اين آب آماده بهره‌رساني است. اين درباره «كأس» و آب و نوشيدني‌هاست.
پرسش: يعنی خمر نيست كه می گويد؟
پاسخ: آن خمر هم در سوره مباركه 47 هست، چهار نهر هست كه روان است ﴿أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾ است, ﴿أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّي﴾ است, ﴿أَنْهارٌ مِنْ مَاءٍ است, ﴿أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ﴾[12] است؛ چهار نهر روان است كه براي بهشتي‌هاست و در سوره 47 آمده است.

زيبايي های همسران بهشتی و شرط رسيدن به آنها
اين درباره آب‌هايي كه بهشتي‌ها از آن استفاده مي‌كنند، ﴿وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ﴾؛ اينكه گفتند در دنيا «غضّ بصر»[13] كنيد و نامحرم را نگاه نكنيد، براي اينكه چندين برابر خدا پاداش عطا مي‌كند. فرمود اين امتحان را بدهيد، اگر اين امتحان را داديد ذات اقدس الهي چندين برابر عطا مي‌كند. همسراني كه در بهشت براي بهشتيان هستند اوصافشان اين است: ﴿قاصِراتُ الطَّرْفِ هستند, يك; ﴿عينٌ﴾ هستند, دو; «عِين» جمع «عيناء» است، «عيناء» مؤنث «أعين» است و «أعين»؛ يعني چشم‌دُرُشت؛ اينها چشم‌دُرُشت هستند، اما مُژه فروهِشته هستند يا كوتاه ‌مژه هستند يا مژه‌هاي اينها فروهِشته است؛ اگر منظور فروهِشته بودن است، اين بيان زيبايي روي زيبايي است كه اين مُژه‌ها را روي هم مي‌آورند؛ نظير «غضّ بصر» كه اين حالت زيباتري به آن صاحب‌چشم مي‌دهد يا مژه‌كوتاه هستند که اين كوتاهي مژه نشانه جمال نيست؛ شما در وصف كوري باجمال داريد سخن مي‌گوييد، چرا مژه بايد كوتاه باشد؟ گفتند اين كنايه از آن است كه غير از همسرهاي خود احدي را نمي‌بينند؛ نظير «غضّ بصر»ي كه در دنيا گفتند: ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ[14] همين است، نه اينكه مژه‌هاي اينها كوتاه باشد كه يك نقص است، مژه‌هاي آنها بلند است؛ منتها فروهِشته است و سيدناالاستاد[15] هم به همان فروهِشته معنا كردند كه با زيبايي اين حوري‌ها هماهنگ باشد؛ آنها كه مي‌گويند «قاصر»؛ يعني كوتاه است؛ يعني كوتاه‌نظر هستند و غير از همسران خود احدي را نمي‌بينند. ﴿وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عينٌ﴾، چون اگر «عين» هست و چشم‌دُرُشت است، حتماً بايد مژه‌ او مناسب با چشم و بلند باشد؛ منتها فروهِشته است كه اين بيان زيبايي روي زيبايي است، اما آنها كه مي‌گويند «قاصر» است ـ يعني كوتاه است ـ يعني غير از همسران خود احدي را نمي‌بينند. ﴿كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ﴾ گويا اينها همانند تخم‌هاي مستور زير بال پرها هستند كه مصون و محفوظ هستند و كسي اينها را نمي‌بيند؛ اين مرغ‌ها كه مي‌خواهند مادر شوند اين تخم‌ها را زير پر خود نگه مي‌دارند، اين مي‌شود بيض مكنون؛ يعني مستور، مثل تخم‌مرغ مستور هستند.

گفتگوی بهشتيان با همتايان خود و با دوزخيان
اين بهشتي‌ها كه از اين نعمت‌ها برخوردارند، صحبتي با خودشان دارند، چه اينكه دوزخيان هم صحبتي با خودشان داشتند؛ بهشتي‌ها صحبتي با دوزخيان دارند و دوزخيان هم صحبتي با بهشتيان دارند که اين چهار گفتمان را قرآن كريم در مواضع گوناگون ذكر مي‌كند؛ منتها گفتگوهايي كه دوزخيان دارند همه‌ آنها رنج‌بار، غصه‌بار، اسف‌بار و تأسف‌آور است؛ يا ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها[16]است يا ﴿رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَبيراً﴾[17] است كه در سوره «احزاب» بود و مانند آن. درخواست و گفتگويي كه دوزخيان از بهشتي‌ها دارند ـ كه در سوره «اعراف»[18] گذشت ـ گفتند از آب و از غذاي بهشت چيزي به ما برسانيد که به تعبير آن شاعر:
«أفيضوا علينا من الماء فيضا ٭٭٭ فنحن عطاش و أنتم ورود»[19]
شما سيراب و سير هستيد ما تشنه و گرسنه هستيم.

«طعام ضريع» طعام دوزخيان و کيفيت آن
آنها غذا مي‌خورند؛ ولي ﴿لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْني‌ مِنْ جُوعٍ[20]اين‌چنين نيست كه غذا نخورند ﴿لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَريعٍ﴾[21]«ضريع»؛ يعني همين خارهايي كه شتر مي‌خورد. اين‌طور نيست كه به دوزخيان غذا ندهند؛ غذا مي‌دهند، اما همين كه با اين قلمشان و با اين بيانشان آبروي اين را مي‌برند، آبروي آن را مي‌برند، اين‌جا نيش مي‌زنند و آن‌جا نيش مي‌زنند، همين‌ها به صورت تيغ درمي‌آيد. فرمود ما به آنها غذا مي‌دهيم، اما غذاي آنها جز اين خار پر تيغ چيز ديگر نيست، اين ﴿لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْني‌ مِنْ جُوعٍ﴾و اين ﴿طَعامُ الْأَثيمِ[22]است. ما كه اين‌جا غرسي نكرديم و تيغ نكاشتيم، اين تيغ‌ها را آنها به همراه خودشان آوردند؛ مرتب آبروي اين و آن را بردن, اين نيش زدن‌ها به همان صورت «ضريع» درمي‌آيد. «ضريع»؛ يعني آن بوته پرتيغ، اين بوته پرتيغ را كه فرمود ما آبياري نكرديم و نكاشتيم, اين شخص به همراه خودش آورده است. ﴿لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَريعٍ﴾ و اين شخص هم ﴿لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْني‌ مِنْ جُوعٍ﴾؛ لذا دوزخيان مي‌گويند ما گرسنه‌ايم، انسان اگر به اين فحش دهد و به آن فحش دهد مشكلش حل نمي‌شود, آبروي اين و آن را ببرد كه مشكلش حل نمي‌شود؛ لذا مي‌گويند هميشه گرسنه و تشنه هستيم.

تکوينی بودن تحريم غذاي بهشتی بر دوزخيان
جواب مي‌دهند كه ﴿إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَي الْكافِرينَ﴾[23] اين تحريم, تحريم تكويني است، تشريعي كه نيست؛ آن‌جا جاي تكليف نيست كه بگوييم چه چيزي حلال است و چه چيزي حرام است. فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَي الْكافِرينَ﴾؛ يعني طعام بهشت و آب بهشت بر كافرين حرام است، به شما نمي‌رسد! پس گفتگويي دوزخيان با هم دارند كه در سوره «احزاب»، سوره «سبأ» و سوره «ص» گذشت، گفتگويي دوزخيان با بهشتي‌ها دارند كه «نحن عطاش و انتم ورود» آنها جواب مي‌دهند كه ﴿إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَي الْكافِرينَ﴾، گفتگويي بهشتي‌ها با هم دارند كه در همين سوره مباركه «صافات» هست.

سؤال بهشتيان از دوزخيان در علّت ورود به جهنم و پاسخ آنها
گفتگويي هم بهشتي‌ها با دوزخيان دارند كه برخي‌ از بهشتي‌ها که آن دوزخيان را مي‌ديدند و مي‌شناختند، سؤال مي‌كردند ﴿ما سَلَكَكُمْ في‌ سَقَرَ[24]چطور شد به جهنم آمديد؟ ما كه شما را مي‌شناختيم ﴿قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ ٭ وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ﴾؛[25]ما نماز نمي‌خوانديم, اين چهار قسمت را قرآن كريم در چهار بخش ذكر كرده است.

نمونه ای از پرسش و پاسخ بهشتيان با يکديگر درباره سرنوشت دوستان خود
در اين‌جا قسمت سوم مطرح است؛ يعني گفتگوي بهشتي‌ها با يكديگر که مي‌گويند ما رفيقي داشتيم و مي‌گفت مگر بعد از مرگ خبري هست؟! مرگ آخر راه هست و انسان با مُردن مي‌پوسد ـ اصرار او اين بود ـ شما از او خبر داريد؟ ديديد كجاست؟ بعد خودش او را در دوزخ مي‌بيند و از او سؤالاتي دارد كه اين بخش اخير جزء مسئله چهارم است. ﴿فَأَقْبَلَبعضي از اين بهشتي‌ها ﴿عَلي‌ بَعْضٍ﴾«تسائل» دارند؛ «مسائله» نيست، قبلاً ملاحظه فرموديد که در باب «مفاعله» بالأخره يكي سؤال مي‌كند و يكي جواب مي‌دهد, يكي فاعل است و يكي مفعول است که مثلاً مي‌گويند «ضارب زيدٌ عمراً»; اما وقتي كتك‌كاري باشد، دو نفر يكديگر را بزنند و كسي برنده نباشد، مي‌گويند «تضارب زيدٌ و عمروٌ» بالأخره دو فاعل دارد، «تسائل» از اين قبيل است و غير از «مسائله» است ﴿يَتَساءَلُونَ ٭ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كانَ لي‌ قَرينٌ﴾؛من دوستي داشتم، اين ﴿قَرينٌ﴾را بعضي خواستند بگويند ﴿نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ[26] اين ظاهراً تام نيست؛ من دوستي داشتم مي‌گفت: ﴿يَقُولُ أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقينَ تو انبيا را تصديق مي‌كني, دين را تصديق مي‌كني؛ يعني بعد از مرگ خبري هست؟! ﴿أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدينُونَ﴾ ما بعد از اينكه مُرديم و از بين رفتيم و پودر شديم جزايي هست؟ «دِيْن» يعني جزا, ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ يعني جزا؛ يعني جزايي هست, پاداشي هست, حساب و كتابي هست که می گفتند ـ معاذ الله ـ اين حرف‌ها دروغ است. مشابه اين گفتگو در دنيا بين مؤمن و غير مؤمن بود كه در سوره مباركه «كهف» گذشت. در سوره «كهف» آيه 32 به بعد فرمود ﴿وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِجَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً﴾ و ديگري اين‌چنين نبود، اين شخص كه وارد باغ خودش مي‌شد خرامان بود و مي‌گفت: ﴿ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَداً﴾[27] اين باغ هرگز از بين نمي‌رود همين حرف‌هاي جاهلي كه مي‌گفتند اين مِلك نمير است ﴿وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلي‌ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً﴾[28] اين حرف تلخ آن تبهكار بود و رفيق او كه مؤمن بود حرفش اين بود ﴿قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً ٭ لكِنَّا﴾[29] عقيده‌ام اين است كه ﴿هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً﴾؛[30] چرا وارد باغ شدي خدا را شكر نكردي؟! اين دو نفر يكي مؤمن و يكي كافر, يكي معتقد و يكي منكر، اينها در دنيا بودند؛ حالا لازم نيست خود همين دو نفر باشند، مشابه اين دو طرز فكر در همين بخش سوره مباركه «صافات» آمده كه گفت من رفيقي داشتم ﴿كانَ لي‌ قَرينٌ﴾؛ دوستي داشتم به من مي‌گفت: ﴿أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقينَ﴾؛ تو حرف انبيا را تصديق مي‌كني؟! ﴿أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدينُونَ﴾؛ ما وقتي خاك شديم و به صورت استخوان درآمديم پاداش و جزايي هست؟!

امکان ديدن جهنم و افراد آن برای بهشتی و نفی عکس آن
اين شخص از ساير بهشتي‌ها در آن «تسائل» مي‌پرسد ﴿هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ﴾؛ از آن باخبريد؟ خودش سَرَک مي‌كشد و جهنم را مي‌بيند، بهشتي‌ها مي‌توانند جهنم را ببينند؛ ولي جهنمي‌ها نمي‌توانند بهشت را ببينند، چون جهنمي‌ها واقعاً نابينا هستند؛ نابينا بودنشان همان‌طور كه قبلاً در سوره مباركه «طه» ملاحظه فرموديد اينها نسبت به حق نابينا هستند، نه اينکه واقعاً كور باشند؛ اينكه فرمود: ﴿مَنْ كَانَ فِي هٰذِهِ أَعْمَی﴾،[31]﴿نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمي‌ ٭ قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني‌ أَعْمي‌ وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً﴾[32] اين‌طور نيست كه واقعاً اين كفار نابينا محشور شوند؛ اينها كاملاً بينا هستند، چشم دارند، جهنم را مي‌بينند، شعله‌هاي جهنم را مي‌بينند و خداي سبحان به آنها نشان مي‌دهد ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ﴾[33] که جواب مي‌دهند ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾؛[34] اينها از ديدن بهشت و بهشتيان كور هستند، همان‌طور كه در دنيا اين همه مراكز عبادي و ديني و حوزوي و قرآني و اينها هست، اينها اين مساجد و حسينيه و مراكز مذهب را نمي‌بينند و چهارجا كه مركز فساد است، مرتب آن‌جاها را مي‌بينند. اين شخص واقعاً نسبت به حق كور است و در آخرت هم همين‌طور است؛ در آخرت اين شخص بهشت و بهشتيان را نمي‌بيند، دوزخ و دوزخيان را مي‌بيند، پس اين‌طور نيست كه واقعاً كور باشد و آتش را هم نبيند، اين‌طور نيست. اينكه مي‌گويند: ﴿وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمي﴾؛ يعني اعماي از ديدن بهشت؛ اينها نمي‌توانند بهشت و بهشتي را ببينند و با آنها سخن بگويند فقط آرزو دارند، لكن بهشتي‌ها باخبر هستند.

ديدن بهشتی دوست تبهکار خود را در جهنم و سخن با او
فرمود: من چنين رفيقي داشتم ﴿هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ﴾ بعد خودش سَرَک مي‌كِشد، چون بهشت ﴿عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوي[35] است بعد از اينكه بساط آسمان و زمين در دنيا برچيده شد و تبديل شد به آسمان و زمين ديگر، جهنم در زمين آخرت است و بهشت در آسمان آخرت است كه ﴿عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوي﴾؛ وقتي آسمان را معنا مي‌كنند، بهشت در آسمان آخرت هست و جهنم در زمين آخرت؛ اين زمين و آسمان ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾؛[36] يعني «تبدّل السماوات غير السماوات»، زمين و آسمان تبديل مي‌شوند به زمين و آسمان ديگر، آن وقت جهنم در زمين قيامت است و بهشت در آسمان قيامت است؛ لذا بهشتي‌ها از بالا سَرَک مي‌كشند و مي‌توانند جهنمي‌ها را ببينند ﴿فَاطَّلَعَ فَرَآهُ في‌ سَواءِ الْجَحيمِ که در وسط جهنم اين شخص را ديد؛ نظير همان شخصي كه در سوره مباركه «كهف» اشاره شد، بعد به او مي‌فرمايد: ﴿قالَ تَاللَّهِ إِنْ كِدْتَ لَتُرْدينِ﴾ قسم به خدا که تو نزديك بود مرا گمراه كني؛ اين دو جواني كه با هم هستند، يكي اهل مسجد و ديانت است و يكي منحرف است مي‌گويد: ﴿أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً﴾ اين شخص مي‌گويد نزديك بود تو مرا گمراه كني ﴿قالَ تَاللَّهِ إِنْ كِدْتَ لَتُرْدينِ﴾«رَدي» يعني ساقط, «اردا» يعني ساقط كرد, «تردين» يعني مرا مي‌خواستي ساقط كني «حابط»[37] کنی و از بين ببري ﴿وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّي لَكُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرينَ﴾؛ اگر فيض الهي و هدايت الهي نبود امروز من را هم جَلب مي‌كردند؛ ـ «مُحضر» يعني كسي كه براي تنبيه شدن جَلب مي‌شود ـ .

پرده برداری بهشتی از تصور نادرست جهنمی از مرگ در دنيا
علاوه اينکه تو خيال مي‌كردي ما فقط يك مرگ داريم؛ يعني انسان مي‌ميرد و وارد گور مي‌شود و تمام مي‌شود، خير ما دو مرگ داريم ـ چون مرگ هجرت است ـ پس از دنيا وارد برزخ مي‌شويم اين مرگ اول, از برزخ وارد صحنه قيامت و بهشت مي‌شويم، اين مرگ دوم يعني هجرت دوم. منكرين معاد مرگ اول را قبول دارند، براي اينكه يك امر محسوسي است و مي‌ميرند، مرگ دوم را نمي‌پذيرند؛ يعني هجرت از برزخ، چون آن جا را اصلاً برزخ نمي‌دانند؛ هجرت از برزخ به صحنه قيامت و بهشت را قبول ندارند، اين شخص مي‌گويد: ﴿أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتينَ﴾ مگر ما بعد از مرگ كه وارد برزخ شديم آن آخر خط است؛ يعني بعد از اينكه وارد قبر شديم خبري نيست و فقط يك مرگ داريم؟! اين‌چنين نيست، ما وارد قبر مي‌شويم, يك; از قبر وارد صحنه قيامت و بهشت مي‌شويم, دو; شما خيال مي‌كرديد ما فقط يك مرگ داريم ﴿أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتينَ﴾.
پرسش: مرگ اوّل را هم قرآن طور ديگری معنا می کند آنها موت معنا می کنند ولی قرآن دارد که ؟
پاسخ: بله وفات، چون سرّش اين است كه آنها پايان مي‌دانند و مي‌گويند پايان خطّ آدم مرگ است. قرآن دارد پايان خطّ آدم وفات است نه فوت آن‌جا موقّتاً هستيد بعد هم از برزخ وارد صحنه قيامت و بهشت مي‌شويد.
﴿أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتينَ﴾ ما كه مرديم ديگر مرگ ديگر نيست؟ ﴿إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولي همان يك دانه مرگ است و تمام مي‌شود؟ ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبينَ﴾ ما از صحنه برزخ و قبر وارد صحنه ديگر نمي‌شويم، پاداش و حساب و كيفري در كار نيست؟ در سوره مباركه «غافر»؛ يعني همان سوره مباركه «مؤمن», آيه يازده به اين صورت آمده است که مي‌گويند: ﴿قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلي‌ خُرُوجٍ مِنْ سَبيلٍ﴾ حالا اينها در آن صحنه‌اي كه وارد دوزخ مي‌شوند، عرض مي‌كنند خدايا ما كه در دنيا بوديم خيال مي‌كرديم يك مرگ است؛ يعني وارد قبر مي‌شويم و تمام مي‌شود، اما از قبر برخيزيم و وارد صحنه قيامت شويم، اين براي ما روشن نبود ـ معاذ الله ـ اين را انكار داشتند، حالا عرض مي‌كنند خدايا ما همه اين صحنه‌ها را ديديم، ما خيال مي‌كرديم يك مرگ است که حالا معلوم مي‌شود دو مرگ است, خيال مي‌كرديم يك حيات است که حالا معلوم مي‌شود دو حيات است؛ ما به احدي دسترسي نداريم، الآن تكليف ما چيست؟ آن وقت ديگر جاي توبه و مانند آن گذشته است ﴿قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ﴾ ما را دو «إماته» كردي از دنيا به برزخ و از برزخ به قيامت، چون مرگ همان هجرت است ﴿وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ﴾ ما را دو بار زنده كردي: يكي از برزخ و يكي هم وارد صحنه بهشت كردي يا يكي در دنيا و يكي در برزخ, ﴿ رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلي‌ خُرُوجٍ مِنْ سَبيلٍ﴾ ما قبول كرديم تبهكاريم; اما اين اعتراف نظير اعتراف دنيا نيست كه توبه به حساب بيايد، آن‌جا كاري به عنوان يك عمل صالح از انسان ساخته نيست ﴿فَهَلْ إِلي‌ خُرُوجٍ مِنْ سَبيلٍ ٭ ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبيرِ﴾[38] كه در سوره مباركه «غافر» به خواست خدا خواهد آمد؛ اين‌جا هم مي‌فرمايد ما فقط يك مرگ داشتيم؛ يعني قبر آخرين مرحله بود و ما بعد از قبر برنامه‌اي نداشتيم؟ ﴿إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ﴾؛ اين فوز عظيم است كه ذات اقدس الهي در قيامت نصيب ما كرده است.

بيان علی(سلام الله عليه) در متاع غرور نبودن دنيا
مطلبي درباره اينكه دنيا متاع غرور نيست و انسان مغرور مي‌شود که در بحث‌هاي قبل خوانده شد و در خطبه نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است كه مي‌فرمايد دنيا بالأخره دو چهره دارد، اين‌طور نيست كه دنيا خوبي‌هاي خود را نشان دهد و بدي‌هايش را نشان ندهد. دنيا اگر بهار خود را نشان دهد، پاييز خود را هم نشان مي‌دهد؛ آن اگر دبستان و دبيرستان و مراكز نشاط و فرح و تعليم و تربيت را نشان مي‌دهد، گورستان و بيمارستان و تيمارستان و اينها را هم نشان مي‌دهد؛ اين‌طور نيست كه او يك‌جانبه فقط زيبايي‌هاي خودش را نشان بدهد. وقتي كسي خواست دنيا را مزمّت كند، آ‌ن‌طوري كه در خطبه 223 نهج‌البلاغه آمده، وجود مبارك حضرت امير فرمود شما كه داريد دنيا را مذمّت مي‌كنيد، دنيا متاع غرور نيست شما مغرور شديد؛ در خطبه 223 بعد از قرائت ﴿يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَريمِ﴾[39]فرمود: «مَا الدُّنْيَا غَرَّتْكَ» دنيا تو را فريب نداد «وَ لكِنْ بِهَا اغْتَرَرْتَ» تو مغرور شدی، براي اينكه «وَ لَقَدْ كَاشَفَتْكَ الْعِظَاتُ وَ آذَنَتْكَ عَلَي سَوَاءٍ وَ لَهِيَ بِمَا تَعِدُكَ مِنْ نُزُولِ الْبَلاَءِ بِجِسْمِكَ وَ النَّقْصِ فِي قُوَّتِكَ أَصْدَقُ وَ أَوْفَي مِنْ أَنْ تَكْذِبَكَ» فرمود دنيا كاملاً بدي‌هار ا نشان داد، بيماري‌ها را نشان داد, مرگ را نشان داد, تيمارستان را نشان داد, بيمارستان را نشان داد, گورستان را نشان داد، چيزي را مخفي نكرده است تو مغرور شدي و اينكه خود حضرت امير فرمود: «غُرِّي غَيْرِي»[40]اين دنيا با آن چهره زيباي خود خواست که بيايد حضرت هر دو چهره‌ آن را ديد و فرمود براي من «عَفْطَةِ عَنْز»[41]است. در اوايل اين حرف زياد گفته مي‌شد، چون كلّ خاورميانه آن روز در اختيار وجود مبارك حضرت امير بود که الآن به صورت چندين كشور درآمده؛ خود ايران چند استانداري داشت، يك استانداري وسيع در بصره بود كه اهواز و كرمان زيرمجموعه اين استانداري بود و استاندار آن هم ابن‌عباس بود؛ از بصره تا كرمان, از كرمان تا بصره همه را يك استاندار اداره مي‌كرد، آذربايجان و بخش‌هاي وسيع آن تحت اختيار يك استانداري بود و هكذا؛ اين ايران كه يك امپراطوري قوي بود با چندتا استانداري اداره مي‌شد، اين مصر پهناور يك استانداري بود كه مالك اشتر(رضوان الله عليه) آن را اداره مي‌كرد، كلّ خاورميانه در اختيار حضرت امير بود كه حكومت اسلامي بود؛ حضرت با اين جلال و شكوهي كه داشت فرمود اين «عَفْطَةِ عَنْز» است، اينكه مي‌بينيد هر روز حرف منيّت كسي درمي‌آيد، براي اينكه حضرت فرمود: «بِهَا اغْتَرَرْتَ» تو مغرور شدي او كه همه چيز را نشان داد، عزل و نصب‌ها را به تو نشان داد, به تعبير عطار «فراز و فرود»[42] را به تو نشان داد و خواست خود را با آن چهره زيبا به حضرت امير نشان دهد فرمود: «غُرِّي غَيْرِي لاَ حَاجَةَ لي فِيكَ قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلاَثاً» اين‌چنين نيست كه آن ذاتاً آلت فريب باشد، آن را ذات اقدس الهي با دو چهره خلق كرد و به هر دو چهره خودش را نشان مي‌دهد؛ منتها برخي فقط يك چهره‌ آن را مي‌بينند و احياناً مغرور مي‌شوند كه «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».


[11]کمال الدين و تمام النعمة، الشيخ الطوسی، ج1‌، ص 325 و 326. «أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(عليه السلام)‌ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‌ ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ‌ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ‌﴾ فَقَالَ: هَذِهِ نَزَلَتْ فِي الْقَائِمِ‌ يَقُولُ إِنْ أَصْبَحَ إِمَامُكُمْ غَائِباً عَنْكُمْ لَا تَدْرُونَ أَيْنَ هُوَ فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِإِمَامٍ ظَاهِرٍ يَأْتِيكُمْ بِأَخْبَارِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ حَلَالِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ حَرَامِهِ ثُمَّ قَالَ ع وَ اللَّهِ مَا جَاءَ تَأْوِيلُ هَذِهِ الْآيَةِ وَ لَا بُدَّ أَنْ يَجِي‌ءَ تَأْوِيلُهَا».
[37]الميزان فی تفسيرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج12، ص341. توضيح: نعت فاعلی از حبط و حُبوُط، باطل.
[42]ديوان اشعار،عطارنيشابوری، غزل337. «ز سرگشتگی زير چوگان چرخ .*** چو گويی ندانی فراز از فرود».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo