< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

92/12/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 1 تا 10 سوره صافات

﴿وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا (1) فَالزَّاجِراتِ زَجْراً (2) فَالتَّالِياتِ ذِكْراً (3) إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ (4) رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بيّنهما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ (5) إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِبِ (6) وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ (7) لا يَسَّمَّعُونَ إِلَي الْمَلَإِ الْأَعْلي‌ وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ (8) دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ (9) إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ (10)

مکی بودن سوره صافات و شروع آن به سوگند
سوره مبارکه «صافات» مثل سوره مبارکه «يس» در مکه نازل شد و اوّلين سوره‌اي است از نظر نظم ترتيب قرآني که با سوگند شروع شده است که ﴿وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا﴾. قسم‌هاي الهي، چون همه موجودات را خدا آفريد و همه در اختيار قدرت او هستند مي‌تواند به همه سوگند ياد کند؛ ولي بشر حق ندارد به غير خدا سوگند ياد کند.

بيّنه بودن سوگندهای الهی و مقابل نداشتن آن
مطلب دوم آن است که سوگند خدا در مقابل بيّنه نيست، بلکه به خود بيّنه است. قسم‌ها معمولاً در محاکم در مقابل بيّنه هستند که «الْبَيِّنَةُ عَلَى‌ الْمُدَّعِي‌ وَ الْيَمِينُ عَلَى مَنْ أَنْكَرَ»؛[1] کسي که در محکمه دعوايي دارد و ادّعا بر چيزي دارد او بايد بيّنه اقامه کند، دليل و شاهد بياورد و کسي که منکر است و قول او مطابق با اصل است او سوگند ياد مي‌کند. سوگند در محاکم قضايي در مقابل بيّنه است؛ ولي قسم‌هاي الهي به خود بيّنه است، نه در مقابل بيّنه. اگر خداي سبحان به چيزي سوگند مي‌خورد؛ يعني ما را به آن دليل و حدّ وسط آشنا مي‌کند؛ مثلاً کسي که در يک اتاق تاريک قرار دارد از ديگري سوال مي‌کند که الآن روز شد يا نه؟ او مي‌گويد روز شد و براي اثبات آن، چون دليلي ندارد سوگند ياد مي‌کند و مي‌گويد به فلان شيء سوگند که الآن روز است؛ ولي کسي که دليل دارد ممکن است اين پرده را کنار بزند، اين در را باز کند و بگويد به اين آفتاب قسم الآن روز است؛ سوگند به آفتاب در مقابل استدلال نيست، سوگند به خود دليل است؛ قسم‌هاي الهي از همين قبيل است. اين‌طور نيست که خداي سبحان براي اثبات دعواي خود دليل نداشته باشد و به چيزي سوگند ياد کند. اگر خدای سبحان به خود سوگند ياد کرد، براساس «يَا مَنْ دَلَ‌ عَلَى‌ ذَاتِهِ‌ بِذَاتِهِ»[2] خودش دليل است و اگر به «صافات» و «زاجرات» و «تين» و «شمس» و «قمر» و امثال اينها سوگند ياد کرد، همه اينها مخلوق هستند و مخلوق هم دليل بر وجود خالق است، هم نظم و ترتيب مخلوق دليل بر وحدانيت خالق است. بنابراين تمام قَسَم‌هاي قرآن کريم که از ذات اقدس الهي شروع شده است، همه اينها به بيّنه برمي‌گردد؛ نه به چيزي که در مقابل بيّنه است.

احتمالات سه گانه در مقصود از صافات، زاجرات و تاليات
منظور از اين «صافات» و «زاجرات» و «تاليات» خواه ملائکه و اصناف ملائکه باشند ـ کما هو الظاهر ـ يا اشخاصي باشند که سِمت‌هاي گوناگون دارند ـ کما هو المحتمل ـ يا برخي اين «صافات» را نظير «صافات» سوره مبارکه «نور»[3] بر طيور تطبيق کردند که آن هم محتمل است، هر کدام از اينها باشد اين قسم درست است، چون هر کدام از اينها مخلوق‌ هستند و هرکدام از اينها هم دليل بر وجود ذات اقدس الهي‌ می‌باشند و هم دليل بر توحيد او که ﴿لاَ شَرِيكَ لَهُ﴾،[4] به هر وسيله و به هر تقدير باشد، اين سوگندها حدود وسطاي براهين اثبات حق و توحيد حق هستند.

توحيد، محور آيات در سوره صافات
محور اصلي مطالب اين سوره «توحيد» است، اصل وجود ذات اقدس الهي براي آنها «مفروق‌عنه» بود؛ لذا بعد از اين سه سوگند مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ﴾ شما بيش از يک «اله» نداريد و اين اصنام و اوثان آلهه نيستند، اينها هم مثل شما مخلوق‌ هستند و هيچ آثار و سودی از اينها به شما نمي‌رسد، تنها «اله» شما همان کسي است که شما را آفريد﴿إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ﴾.

علت طرح بعضی از سوگندهای الهی با «فا» تفريع
سوگندهاي الهي گاهي با «واو» مطرح است نظير ﴿وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ﴾[5]يا ﴿وَ الشَّمْسَ﴾،[6]﴿وَ الْقَمَرَ﴾[7]و گاهي با «فاء» مطرح است نظير همين قسمت. اين ذکر «فاء» يا براي آن است که اينها مقامات گوناگون دارند که ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ؛ هرکدام که برتر باشد متبوع است و هرکدام که تابع باشد زيرمجموعه آن است؛ لذا با «فاء» تفريع ذکر شده است، قسم اول; يا اوصاف آنها در طول هم است، قسم دوم; يا قسم سوم است که ذات آنها در طول هم نيست اوصاف آنها هم در طول هم نيست؛ ولي كارهاي آنها تقسيم شده است و کارهاي آنها ترتيب دارد؛ لذا سومي بر دومي و دومي بر اوّلي مترتّب و متفرّع است. پس مصحح «فاء» يا ترتيب ذات است يا ترتيب وصف است يا ترتيب فعل. در ترتيب وصف ما مي‌گوييم «الأعلم فالأعلم»؛ يعني دوّمي بعد از اوّلي در مقام عالميت قرار دارد که اين ترتيب وصفي است. بنابراين اين سِمَت‌هايي که در همين سوره مبارکه «صافات» مشخص شد که گفتند: ـ آيه 164 همين سوره اين است ـ ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ همين است. بعضي‌ها ترتيب فضلي يا سِمَتي دارند و احياناً ترتيب وجودي دارند که ﴿مُطاعٍ ثَمَّ أَمينٍ﴾؛[8] يعني در آن بارگاه رفيع بعضي‌ها مطاع و بعضي‌ها مطيع‌ هستند، آن فرشته برتر ﴿ثَمَّ﴾؛ يعني «آن‌جا», مُطاع‌ هستند ﴿مُطاعٍ ثَمَّ أَمينٍ و برخي‌ها مطيع می‌باشند. اگر برخي‌ها بالا هستند و برخي‌ها پايين، حالا اين ترتّب يا «بالذات» است يا «بالوصف» است يا «بالفعل», مصحّح ذکر حرف «فاء» در اين سوگندها است.

منزلت خاص هر يک از فرشتگان مورد سوگند و اثبات توحيد با آنها
از آيه 164 همين سوره برمي‌آيد که هرکدام يک منزلت خاص دارند که حالا يا وجوداً تفاوت دارند يا وجوداً يکسان هستند، مثل افراد انسان که ذاتشان يکي است؛ ولي يکي عالم است و يکي اعلم، يکي عادل است و يکي اعدل، وصف آنها فرق مي‌کند يا نه، وصف آنها فرق نمي‌کند، کارهاي آنها تنظيم شده است ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ * وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ﴾[9]که حالا يا صفوف آنها در مسئله اطاعت پروردگار است؛ نظير نماز جماعت, يا صفوف آنها در تدبير نظام است, يا صفوف آنها در زجر و طرد بيگانگان است که به هرکدام از اين قِسم‌ها بخواهد تفسير شود قابل تطبيق است؛ ولي همه اين قِسم‌ها مي‌توانند هرکدام حدّ وسط باشند هم براي ثابت کردن وجود ذات اقدس الهي و هم براي ثابت کردن وحدت الهي؛ وحدت الهي هم همان نظم و ترتيب است. اگر دو خدا در عالم متصدّي نظم عالم باشند يقيناً دو خدا، چون دوتا ذات هستند و صفات هرکدام عين ذات است دو علم، دو مديريت و دو تدبير دارند و يقيناً هماهنگي بين دو ذات متباين حاصل نخواهد شد ﴿لَفَسَدَتَا﴾.[10]

مقصود از صافات و زاجرات و تاليات در آيه و مسئوليت آنان
از اين جهت فرمود سوگند به فرشته‌هايي که «صافات»‌ هستند که خود اين «صافات» «جمع ‌الجمع» است؛ جمع «صافّه» است که «صافّه» خودش جمع است؛ يعنی طايفه صافّه; پس ﴿وَ الصَّافَّاتِ﴾ «جمع الجمع» است. ﴿فَالزَّاجِراتِ زَجْراً * فَالتَّالِياتِ ذِكْراً﴾؛ حالا يا اينها فرشتگاني هستند که برخي‌ها در تدبير ـ کما هو المحتمل ـ و برخي‌ها در تعليم سهم دارند. اين ﴿فَالتَّالِياتِ﴾ کساني‌ هستند که آيات الهي را تلاوت مي‌کنند،، فرشته‌اي هست که مسئوليت نازل کردن آيات الهي را دارد که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ ٭ عَلي‌ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ﴾،[11] فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾؛[12] در سوره مبارکه «انعام» ملاحظه فرموديد که هفتاد هزار فرشته اين سوره مبارکه را بدرقه کردند به پيشگاه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آوردند.[13]

مسئوليت جبرئيل و فرشتگان (عليهم السلام) در دريافت وحی و رساندن آن بر قلب پيامبر (صلی الله عليه وآله و سلم)
جبرئيل امين(سلام الله عليه) برابر ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ ٭ عَلي‌ قَلْبِكَ﴾مسئوليت انزال اين کتاب الهي را داراست و عده‌اي هم او را همراهي مي‌کنند. در سوره مبارکه «ملک» آن‌جا براي اثبات اين مطلب که اين وحي از مصدر ربوبي تا مورد وحياني و نبوي, منزّه از دخالت بيگانگان، کم شدن و زياد شدن است فرمود: ﴿عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي‌ غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاَّ مَنِ ارْتَضي‌ مِنْ رَسُولٍ﴾[14]بعد فرمود اين وحي ای‌ که از ذات اقدس الهي صادر شده است تا به قلب مطهّر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برسد، هيچ بيگانه‌اي در اين حرم امن راه پيدا نکرده است ﴿يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِن خَلفِهِ رَصَداً ٭ لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ﴾[15] يک عده رَصَد, اسکورت, نگهبان و نگهدار هستند, جلو و دنبال و شرق و غرب اين وحي را اينها احاطه کردند که به هيچ وجه بيگانه نفوذ نکند, اينها از مبدأ تا منتها رَصَد، مراقب، حرس و نگهبان ‌هستند.

تبيين امنيت قلب پيامبر و امانت دار بودن او
وقتي به حرم امن قلب پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شد، از آن به بعد دو قضيه را ذات اقدس الهي درباره پيامبر فرمود يکي به نحو موجبه کليه است و يکي هم به نحو سالبه کليه؛ به نحو سالبه کليه فرمود اين حرم امن، حرم امانت هم است؛ نه تنها از نفوذ بيگانه امن است، حرم امانت هم است، چون ما هر چه گفتيم به شما رساند ﴿وَ ما هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنينٍ[16] گرچه سورِ سالبه کليه يا موجبه کليه ندارد؛ ولي لسان آن به صورت قضيه موجبه کليه است. فرمود: او نسبت به ابلاغ وحي «ضِنّت»؛ يعني بخل نمي ورزد, «ضَنين» نيست, بخيل نيست ﴿وَ ما هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنينٍ﴾؛ هر چه ما گفتيم اين سخاوتمندانه به شما ابلاغ مي‌کند چيزي را کم و زياد نمي‌کند، اين يک قضيه. در طرف ديگر، آن هم وحياني بودن حرم امن نبوّت را تأمين کرد و فرمود: ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي‌ ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحي‌﴾؛[17] فرمود او هم غير از وحي چيزي نمي‌گويد، هر چه مي‌گويد وحي است. اين دو اصل کلي را درباره حرم امن نبوي بيان فرمود؛ يعني آنچه ما گفتيم او به شما مي رساند و آنچه را او می‌گويد گفته ماست ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي﴾؛ يعني او وقتي بخواهد درباره قرآن، درباره دين، درباره خدا و اسماي خدا و اوصاف خدا و افعال خدا سخن بگويد هيچ حرفي ندارد مگر حرف ما، ما هم هر چه گفتيم او به شما رساند و مي‌رساند ﴿ما هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنينٍ که بخل بورزد، بعضي چيزها را بگويد و بعضي چيزها را نگويد.

فهميدن کلام الهی مشروط به سعه قلب انسان
هر چه ما گفتيم به شما رساند، منتها هر کسي به اندازه سعه قلب خود مي‌فهمد. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که فرمود: «إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا»[18] همين است، فرمود دل‌هاي مردم ظروف معارف الهي است و شما در اين ظرف سعي کنيد حرف‌هاي غير الهي نزنيد، مگر گنجايش آن چقدر است؟! آدم مگر می‌تواند که وقت صرف ‌کند و قصه بخواند؟! حرف‌هاي غير علمي بخواند؟! هر چيزي را بخواند و هر چيزي را گوش دهد؟! اگر عتيقه‌اي به آدم دادند، اين عتيقه را فقط بايد جاي قرآن قرار دهد؛ يک روميزي خوبي که به تو دادند، اين ديگر شايسته نيست انسان هر روزنامه باطله‌اي را آن‌جا بگذارد يا رحلي را که به آدم دادند اين جاي قرآن است. اين قلب فقط جاي قرآن است و روايات اهل بيت(عليهم السلام). فرمود اين دل مگر چقدر ظرفيت دارد؟ هر حرفي را, هر قصه‌اي را, هر چيزي را شما وارد اين حرم امن کنيد، اين مناسب نيست «إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا»؛ بهترين دل آن است که ظرفيت آن بيشتر باشد. اين مراقبت از گوش شروع مي‌شود تا به دل، فرمود: ﴿تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ﴾؛[19] ذيل اين آيه ملاحظه فرموديد، درباره وجود مبارک حضرت امير است که ﴿أُذُنٌ واعِيَةٌ گوش شنوا, گوش علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) است.[20] اذن اين است، چشم اين است و مانند آن؛ اگر «هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ» است، فرمود ما برابر ظرفيت شما معارف را گفتيم و ما کم نگفتيم؛ ولي شما برابر ظرفيتتان به همين اندازه استفاده کرديد. پس آنچه خدا فرمود، وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ابلاغ کرد و آنچه هم وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ابلاغ مي‌کند حرف خداست؛ اين يکي موجبه کليه است و يکي سالبه کليه است.

تکلّم وحيآنی بودن ابلاغ وحی توسط رسول خدا (صلی الله عليه و آله و سلّم)
آن وقت محدوده هستي حضرت، محدوده وحي مي‌شود. از زبان مطّهر آن حضرت تا گوش ما هم وحي است؛ منتها تکلّم وحياني نيست؛ ولي کلام وحي است، وحي براي آن نحوه تکلّم است. يک وقت اين کلام با وحي القا مي‌شود، اين همان است که به وسيله فرشته بر قلب مطهر حضرت نازل شد؛ عين اين الفاظ و عين اين سور؛ اما يک وقت است با زبان عادي کلام خدا به ما ميرسد؛ کلام، کلام الهي است اما به صورت وحي به ما نمی‌رسد، به صورت محاوره مي‌رسد. البته اگر کسي به بارگاه امن قُرب نوافل راه يافت و هر دو طرف از قُرب نوافل برخوردار بودند آن‌گاه «وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ»[21] را خودش درک مي‌کند و گوش او هم گوشي مي‌شود که گوش الهي خواهد بود.

محفوظ بودن دريافت مستقيم وحی برای پيامبر (صلی الله عليه و آله و سلّم)
به هر حال فرمود آنچه وجود مبارک پيامبر مي‌آورد اين رَصَد شده است اين ﴿فَالتَّالِياتِ ذِكْراً﴾ است و ذکر هم يعني قرآن، پس فرشته‌ها برخي‌ها صافات‌ هستند برخي زاجرات‌ هستند که کفار و منافقان و اينها را طرد مي‌کنند، بعضي هم «تاليات» ذکر الهي می باشند که آيات الهی را تلاوت و رَصَد مي‌کنند ﴿بِأَيْدي سَفَرَةٍ ٭ كِرامٍ بَرَرَةٍ﴾[22] از دست اينها ميگذرد، اينها کريم و «بارّ» هستند ﴿فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ﴾[23]﴿بِأَيْدي سَفَرَةٍ ٭ كِرامٍ بَرَرَةٍ﴾ اينها فرستاده‌هاي الهي‌ و ملائکه مکرّم هستند که وحي از دست اينها به قلب مطهّر حضرت مي‌رسد، البته حضرت مرتبه‌اي دارد که بلاواسطه در مقام ﴿قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني[24] آن معارف را درک مي‌کند، آن منطقه سر جايش محفوظ است؛ اما اين بخشي که دارد ﴿بِأَيْدي سَفَرَةٍ ٭ كِرامٍ بَرَرَةٍ﴾ اين براي مراحل مياني است و در بخش پاياني سوره «ملک» هم دارد اين رَصَد شده است. طرح آن مسئله رَصَد براي اين است که در همين سوره مبارکه «صافات» دارد نه در موقع فرود آمدن وحي, غير فرشته‌ها حقّ دخالت دارند و نه از اين طرف غير فرشته حق دارد بالا برود و از بارگاه امن وحي چيزي را استراق کند؛ اين دومي نياز به توضيح دارد که آياتش به خواست خدا خواهد آمد.

تبيين متعلق «زجر» در سوگند به زاجرات
فرمود: ﴿وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا ٭ فَالزَّاجِراتِ زَجْراً ٭ فَالتَّالِياتِ ذِكْراً﴾آنها هم اگر سخني دارند قرآن مي‌خوانند. با اين سوگندها آن «مقسم‌ عليه» اين است ﴿إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ﴾.
پرسش: اين زاجرات, زاجر از چه چيزي هستند؟
پاسخ: منافقان يا کفار را در جهنم طرد مي‌کنند يا براساس ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ[25] که فرمود ما ﴿مُسَوِّمِين[26] را فرستاديم که اينها کفار و دشمنان را در جنگ‌ها طرد مي‌کنند و مسلمان‌ها را پيروز مي‌کنند يا قلب مومن را از نفوذ شيطان نگه مي‌دارند، «زاجرات» شيطان هستند و نمي‌گذارند در قلب مومن راه پيدا کند و مانند آن.

بحث در هر يک از مِقسَم ها رساننده انسان به وحدت الهی
چند وجه براي تک‌تک اين سه عنوان ذکر شده است؛ قسم ياد مي‌کند که ﴿إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ﴾؛ يعني اگر ما درباره خود «صافات» بحث کنيم به وحدت الهي مي‌رسيم، در «زاجرات» بحث کنيم به وحدت الهي مي‌رسيم، در «تاليات» بحث کنيم به وحدت الهي مي‌رسيم، در مجموع اين سه صنف بحث کنيم به وحدت الهي مي‌رسيم، هر موجودي را که بحث کنيم هم به «کان» تامّه‌ آن دليل بر خالقيت آن است، هم به «کان» ناقصه‌ آن؛ يعني نظم و تدبيري که دارد دليل بر وحدت ربوبي آن است.
پرسش: اثبات وحدت ناظم به وسيله وحدت نظام، لازمه مقدمه آن اين است كه وحدت نظام ثابت شود تا زماني كه ما جزئي از نظام هستيم، چطور وحدت نظام حاصل مي‌شود؟
پاسخ: اگر «اله» ـ معاذ الله ـ در عالم دوتا باشد آنها ديگر جزء نيستند و در تمام امور نظر دارند، وقتي در همه امور نظر داشتند ﴿لَفَسَدَتا مي‌شود؛ آن يکي که «الف» است برابر ذات خود يک نحو زمين و زمان و فصول را تدبير مي‌کند و آن يکي که «باء» است، برابر ذات خود يک نحو فصول و زمان و زمين را تدبير مي‌کند. ما از گذشته و آينده بي‌خبريم، ما در يک مقطع خاص هستيم؛ ولي اين مقطع خاص مشمول ربوبيت «ربّ‌ العالمين» است. اگر ذات اقدس الهي ـ معاذ الله ـ شريک مي‌داشت، آن شريک در اين مقطع هم کارگر بود و اگر دو نفر بخواهند اين عالم را اداره کنند، اين‌طور نيست که قبلاً يک قانون نوشته‌ شده باشد به نام «ما هو الواقع»، به نام «ما هو المصلحه» اين‌طور نيست؛ دو پيغمبر، دو امام(عليهما السلام) مي‌توانند جامعه‌اي را, کشوري را, قاره‌اي را يا چند قاره‌ای را با نظم الهي اداره کنند، چون واقع يکي است; اما وقتي ـ معاذ الله ـ دو خدا فرض شد ـ يکي «الف» و ديگري «باء» ـ دو خداست و بعد عدم محض که در عدم محض ما «نفس الامر» نداريم، واقع نداريم، «ما هو الواقع» نداريم هيچ نداريم؛ اگر يکي «الف» بود و ديگري «باء»، چون «الف» بسيط است و صفتش عين ذات آن است، علم او هم عين ذات آن است؛ آن علمي دارد در مدار «الف»، دومي که ذاتش بسيط است و صفتش عين ذات اوست، علمي دارد در مدار «باء» که مي‌شود دو علم متباين، اين دو علم متباين دو واقعيت، دو نفس الأمر, دو حقيقت, دو نظم و دو نظام را به همراه دارند، آن وقت ﴿لَفَسَدَتا﴾.
اين بيان نوراني حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) در دعاي «عرفه» اين جمله را هم دارد که «لَوْ كانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللّٰهُ لَفَسَدَتا وَ تَفَطَّرَتا»؛[27]يعني تنها «کان» ناقصه‌ آنها به هم نمي‌خورد، بلکه «کان» تامّه‌ آنها هم به هم مي‌خورد؛ اين است که نمي‌شود گفت ـ معاذ الله ـ دو خدا مثل دو پيغمبر هستند. در همراهی دو پيغمبر بالأخره واقعيت محفوظ است، «نفس‌الأمر» محفوظ است, «ما هو الأصلح» محفوظ است «ما هو الأحسن» محفوظ است که هر دو برابر آن کار مي‌کنند، اما وقتي دو خدا شد بقيه عدم محض است. تصوّر بعضي از موضوعات، چون پيچيده است آن تصديق را هم نظري مي‌کند که مسئله حدوث عالم هم همين‌طور است؛ در مسئله حدوث عالم هر چه شما بخواهيد مثلاً تصوّر کنيد که خدا هست، اين وسط‌ها تعطيل است و بعد در يک گوشه ديگري عالم خلق مي‌شود، هر چه بخواهيد اين را تصوّر کنيد محال است، چون نه بُعد است، نه مصلحت است، نه مفسده است، نه اين‌جا و آن‌جاست، نه الآن و آن وقت است، نه درجه است. در عدم محض جايي نيست تا بگوييم اين‌جا خلق نشده و آن‌جا خلق شده است. هر موجودي را که ذات اقدس الهي بيافريند حادث است به دو معنا: هم مسبوق است به عدم ذاتي, يک; هم مسبوق است به عدم غيري؛ يعني مسبوق است به ذات اقدس الهي, دو; غير از اين فرض ندارد، اگر كسي توانست فرض كند «فللفارض أن يحكم به».

دعوت به نگاه مجدّد آفرينش دال بر استحکام نظم و وحدت الهی
غرض اين است كه گرچه ما در يك مقطع خاصّي زندگي مي‌كنيم؛ ولي اگر ـ معاذ الله ـ دو «اله» بودند آنها همه مقاطع را اداره مي‌كنند، حتي در مقطع خودمان. اينكه فرمود ما فصول چهارگانه, نظم و آسمان و زمين را طوري آفريديم كه هيچ ذرّه‌اي كم و زياد نيست ﴿ما تَري‌ في‌ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ[28] همين است. فرمود: ﴿إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسيرٌ﴾[29] دو بار, ده بار, صد بار, اينكه فرمود: ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ﴾[30] اين نظير همين اصطلاحي است كه در علوم عقلي مي‌گويند معقول ثاني[31] است، معقول ثاني؛ يعني «ما ليس بأوّل»، نه معقول دوم؛ گاهي ممكن است معقول سوم, چهارم, پنجم, هفتم و دهم هم باشد، ما در تعبيرات عرفي هم نمي‌گوييم اين دست دوم است؟! دست دوم؛ يعني «ما ليس بأوّل»، نه اينكه دست دوم است، چون ممكن است در طيّ اين چند قرن چند دست گشته باشد تا به ما رسيده است. اينكه فرمود: ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ﴾ دو بار نه يعني دو بار؛ يعني بيش از يك بار؛ يعني شما هزار بار هم كه برويد به سراغ عالم و بياييد جز نظم چيزي نمي‌يابيد، معلوم مي‌شود يك نفر دارد اداره مي‌كند. حالا البته اين برهان مياني است، اما اگر آن برهان عالي را كه در نهج‌البلاغه حضرت امير است كه جزء خطبه‌هاي برجسته و نوراني آن حضرت است، فرمود اگر خدا را به وصف زائد وصف كند «مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ‌ أَزَلَهُ»[32] خدا را نمي‌شود محدود كرد، مي‌شود نامحدود و اگر نامحدود شد جا براي غير نمي‌گذارد تا ما بگوييم عالَم چون منظم است از وحدت نظم به وحدت ناظم پي ببريم. اگر حقيقتي نامتناهي بود غير بر نمي‌دارد و جا براي غير نيست، ما دو نامتناهي كه نخواهيم داشت؛ فرض آن محال است، نه اينکه آن مفروض محال باشد. آن بيان نوراني حضرت امير براي اوحدي از اهل توحيد است، آن‌جا كه دارد «كَمَالُ‌ الْإِخْلَاصِ‌ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ».[33]

طرح ميانی مباحث توحيد در آيه و ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ... ﴾ درجه عالی آن
به هر تقدير آيات قرآن كريم بخشي از اينها درجات مياني است و بخشي هم كه ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ٭ اللَّهُ الصَّمَدُ ٭ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ﴾[34] همين است؛ در ذيل همين, آن روايتي آمده كه از وجود مبارك امام سجاد رسيده است، اگر كسي بخواهد بالاتر از ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ برود «فَقَدْ هَلَكَ»[35] به تعبير شيخناالاستاد مرحوم علامه شعراني اين در صدد مذمّت است، چون بالاتر از اين فرض ندارد؛ شما از غير متناهي مي‌خواهيد بگذريد، چطور مي‌خواهيد بگذريد؟ اينكه احديّت آورده, صمديّت آورده, اگر چيزي جاي خالي داشته باشد آن را پُر نكرده باشد كه «صمد» نيست، اگر چيزي «صمد» است جا براي غير نمي‌گذارد. اين صمديّت خداي سبحان است كه خطبه اول حضرت امير را تأمين كرد فرمود: «مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ‌ أَزَلَهُ». اگر او ازلي و ابدي است بايد نامتناهي باشد و اگر نامنتاهي است جا براي دومي نيست و دومي اگر بخواهد موجود باشد، كجا موجود است؟! يك حقيقت نامتناهي داريم به نام خدا و اگر حقيقت نامتناهي به نام خداست، غير خدا هر چه هست مخلوق اوست. آن برهان با اين برهان نظم؛ نظير آنچه در سوره مباركه «انبياء» يا اين‌گونه از سوَر آمده خيلي فرق دارد؛ آن برهان, برهان توحيد است، برهان صمديّت است و كاري به عالم ندارد؛ بايد از خود حقيقت حق‌تعالي به وحدانيّت او پي برده شود، نه اينکه از عالَم به توحيد او پي ببريم؛ ولي اين برهان هم برهان درستي است که اگر دو بار، سه بار، ده بار، صد بار هم شما برويد بي‌نظمي در عالم نمي‌بينيد، معلوم مي‌شود يك خداست و با يك نظم دارد جهان را اداره مي‌كند.

تبيين تفاوت اداره عالم با مدبّرات امر و دو خدا
پرسش: در بحث دو خدايي که خالق باشند درست است، اما در بحث اينکه دو خدايي که مدبر امر بودند آيا مانند دو پيامبر فرقی ندارد؟
پاسخ: مدبّر يعني اينکه ـ معاذا لله ـ خدا نباشند؛ مثل دو فرشته، اين فرشته‌ها که مدبّرات امر هستند چندين فرشته هستند و همه برابر يک نظم کار مي‌کنند ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾؛ ما مدبّرات امر داريم نه مدبّران، فراوان هستند، اما همه اينها برابر ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ هر کدام يک نظم خاصي دارند و در جاي خودشان قرار دارند، هيچ‌كدامشان كم نمي‌آيند, زياد نمي‌آيند و همه هم در سر جاي خودشان هستند ﴿لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ﴾,[36] ﴿إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ «اله» کيست؟ ﴿رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بيّنهما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ﴾؛ او پرودگار آسمان‌هاست، پروردگار زمين است و درباره آسمان‌ها مي‌فرمايد آنچه علم بشر کشف کرده تازه آسمان اول است، از آن به آسمان دنيا؛ يعني نزديک‌ترين آسمان ياد شده است. ﴿رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بيّنهما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ﴾. فرمود درست است که ما گاهي گفتيم: ﴿رَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ﴾،[37] از آن پايين تر گفتيم: ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ[38]و از آن پايين تر گفتيم: ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾؛[39] ولي خلاصه را بخواهيد ما مغرب در عالم نداريم. غروب يک امر اضافي است؛ اين شمس که حرکت مي‌کند به سمتي آن را رهبري مي‌کنند و مي رود، اين مرتب در شروق است؛ هر جايي را که ترک کرده، از آن امر عدمي ما غروب انتزاع مي‌کنيم؛ لذا اين چهار طايفه آيات همه با هم هماهنگ‌ هستند. فرمود اگر اين هجرت‌ها و تَرک‌ها را هم به حساب بياوريد، بله ﴿رَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ﴾؛ اعتدال ربيعي و خريفي، اينکه «بامدادی که تفاوت نکند ليل و نهار»[40] هم شب دوازده ساعت است و هم روز دوازده ساعت. در اول بهار يا در اول پاييز اين را حساب کنيد ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ﴾، هر روز را بخواهيد حساب کنيد ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾، حرف‌هاي علمي دقيق‌تر بخواهيد بزنيد ﴿رَبِّ الْمَشارِقِ﴾؛ ما مغرب نداريم، غروب يک امر عدمي است. اين وقتي که به درجه دو رسيد، آن درجه اول ترک مي‌شود و ما از آن ترک، غروب مي‌فهميم، همين؛ غروب که امر وجودي نيست. گذشته از اين، اگر از اين مثال به ممثّل پي ببريد، عالم اصلاً غروب ندارد و او «دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَی‌ الْبَرِيَّةِ» او «بَاسِطَ الْيَدَيْنِ»[41] است، اصلاً غروبي در عالم نيست. اين کار با آن آسمان و زمين خيلي فرق دارد؛ آن‌جا که مي‌فرمايد او «دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَی‌ الْبَرِيَّةِ» است و «بَاسِطَ الْيَدَيْنِ» است؛ يعنی هيچ وقت فيض او ترک نمي‌شود ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في‌ شَأْنٍ﴾,[42] «يوم», نه به معني 24 ساعت است، نه «يوم» در برابر ليل است، «يوم»؛ يعني ظهور که خود اين ظهور، شأني از شئون الهي است. هر لحظه کاري انجام مي‌دهد، فيضي انجام مي‌دهد، براي ما تازگي دارد؛ هرگز فيض خدا تکرار نخواهد شد، او ﴿رَبُّ الْمَشارِقِ است و اصلاً تعطيل‌بردار نيست، هم آن معناي ظاهري مياني آن درست است که مغرب يک امر انتزاعي است و يك امر عدمي است، ما غروبي در کار نداريم و اين چنين نيست که چيزي بخواهد غروب کند، بلکه هميشه طلوع مي‌كند؛ اين شمس وقتي اين منطقه رسيد، آن منطقه قبلي ترك مي‌شود که ما از ترك منطقه قبلي عنوان غروب را انتزاع مي‌كنيم. فيض الهي هم كه او «دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَی‌ الْبَرِيَّةِ» است و اين‌چنين نيست كه يك لحظه فيض خدا ترك شود؛ برهان مسئله هم در سوره مباركه «الرحمن» است، چرا فيض خدا يك لحظه ترك نمي‌شود؟ براي اينكه نياز مخلوق يك لحظه ترك نمي‌شود. اين آيه با اينكه آيه كوتاهي است، سؤال و جواب هر دو را به همراه دارد؛ چرا ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في‌ شَأْنٍ﴾، چون ﴿يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛[43]هر موجودي هر لحظه مي‌گويد «يا الله», اگر هر موجودي هر لحظه مي‌گويد «يا الله», فيض ذات اقدس الهي هم هر لحظه بايد به او برسد.


[13]الاصول من الکافی، الشيخ الکلينی، ج2، ص622، ط اسلامی. «َالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام): إِنَّ سُورَةَ الْأَنْعَامِ نَزَلَتْ جُمْلَةً شَيَّعَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ حَتَّى أُنْزِلَتْ عَلَى مُحَمَّدٍ(صل الله عليه وآله و سلّم) فَعَظَّمُوهَا وَ بَجَّلُوهَا فَإِنَّ اسْمَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهَا فِي سَبْعِينَ مَوْضِعاً وَ لَوْ يَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِي قِرَاءَتِهَا مَا تَرَكُوهَا.».
[20]شواهد التنزيل، الحاکم الحسکانی، ج2، ص371. «عَنْ جَابِرٍ قَالَ:‌ نَزَلَتْ عَلَى النَّبِيِّ ص هَذِهِ الْآيَةُ: ﴿وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ﴾ فَسَأَلَهُ أَنْ‌ يَجْعَلَهَا أُذُنَ‌ عَلِيٍ‌ فَفَعَلَ.».
[21]الاصول من الکافی، الشيخ الکلينی، ج2، ص352، ط اسلامی. «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا».
[31]شرح المنظومه، ج2، ص163.
[35]الاصول من الکافی، الشيخ الکلينی، ج1، ص91، ط اسلامی، «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى‌ قُلْ‌ هُوَ اللَّهُ‌ أَحَدٌ وَ الْآيَاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِيدِ إِلَى قَوْلِهِ‌ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِكَ فَقَدْ هَلَكَ».
[40]ديوان سعدی، قصيده25.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo