< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

92/11/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:تفسیر آیات 37 تا 49 سوره یس
﴿وَ آيَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ (37) وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (38) وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّي عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ (39) لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (40) وَ آيَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (41) وَ خَلَقْنَا لَهُم مِن مِّثْلِهِ مَا يَرْكَبُونَ (42) وَ إِن نَّشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلاَ صَرِيخَ لَهُمْ وَ لاَ هُمْ يُنقَذُونَ (43) إِلَّا رَحْمَةً مِنَّا وَ مَتَاعاً إِلَي حِينٍ (44) وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ مَا خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (45) وَ مَا تَأْتِيهِم مِنْ آيَةٍ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ (46) وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (47) وَ يَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (48) مَا يَنظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ (49)﴾

ديدگاه علامه شعراني(ره) در ورود روز در شب و شب در روز
در جريان «سَلخ» نهار از ليل كه به مسئله «ايلاج» برمي‌گردد، چه در سوره مباركه «آل‌عمران» و چه در ساير سوَر كه سخن از «ايلاج الليل في النهار» و «ايلاج النهار في الليل» بود، آن‌جا روشن شد كه دو مطلب است: يكي اينكه ما يك نقطه اعتدالي را اگر حساب كنيم بايد از اعتدال خريفي و ربيعي؛ يعني آن‌جا كه «بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار»[1] آن را مرجع و اصل قرار دهيم، بعد ببينيم كه شب وارد روز مي‌شود يا روز وارد شب; ولي اگر ورود را از آغاز تا انجام حساب كنيم، مسئله بهار و مسئله پاييز؛ يعني اعتدال ربيعي و اعتدال خريفي اينها بين راه هستند. اين بيان لطيفي كه حضرت استادمان مرحوم علامه شعراني(رضوان الله تعالي عليه) كه متخصّص اين بحث‌هاي سپهري و نجومي بودند داشتند، ايشان راه را اين‌چنين تنظيم كردند كه وقتي اول تابستان مي‌شود؛ يعنی اول تير اين «ايلاج النهار في الليل» است روزها كم‌كم كوتاه مي‌شود و كم‌كم شب‌ها بلند مي‌شود و روزها كوتاه تا برسد به شب يلدا كه طولاني‌ترين شب است که در طيّ اين شش ماه, شب وارد روز مي‌شود و روز كم‌كم كوتاه مي‌شود تا كوتاه‌ترين روز و بلندترين شب. اول زمستان كه شد به عكس مي‌شود؛ يعنی روز كم‌كم وارد شب مي‌شود و شب كوتاه مي‌شود تا برسد به آخر خرداد كه كوتاه‌ترين شب است و روز هم طولاني‌ترين روز. فرمايش ديگر ايشان هم اين بود كه همزمان بخش شمالي با بخش جنوبي به عكس است؛ يعني اين نيم‌كره شمالي كه ما داريم زمستان ما تابستان آنهاست, تابستان آنها زمستان ماست. اگر «ايلاج الليل في النهار» است براي ما, نسبت به آنها «ايلاج النهار في الليل» است و اگر براي ما «ايلاج النهار في الليل» است براي آنها «ايلاج الليل في النهار» است. اين چهار مطلب را ايشان در آن فرمايشاتشان در کتاب نثر طوبی داشتند و مشابه اينها در سوره مباركه «آل‌عمران» و اين بحث‌ها گذشت; ولي اگر از اعتدال، ما شروع كنيم همان اول فروردين كه «ليل» و «نهار» تفاوت نمي‌كند پايان راه مي‌شود همان اول تابستان و اگر اعتدال خريفي را ملاحظه كنيم پايان راه مي‌شود؛ يعنی اول زمستان. به هر تقدير براساس آ‌ن حساب كه ايشان دارند تابستان و پاييز، اينها بين راه هستند؛ يعني اول زمستان كه شد شب وارد روز مي‌شود كم‌كم روز بلند مي‌شود و شب كوتاه تا مي‌رسد به فروردين كه متعادل‌ هستند و از اين‌جا عبور مي‌كند تا آخر خرداد كه اعتدال ربيعي, بين راه حساب مي‌شود. به هر تقدير چه به اين صورت حساب شود و چه به آن صورت, راه مشخص است و نيم‌كره شمالي با نيم‌كره جنوبي هم راه‌هايشان به عكس است. اين معناي «سَلخ» بود كه گذشت.

تبيين معناي سباحت در آيه ﴿كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ
در جريان ﴿كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَمستحضريد كه «سَبح»؛ يعني شنا كردن؛ يعني كوشش كردن, گاهي به معني دويدن و مانند آن است. اينكه فرمود شما نماز شب را از دست ندهيد ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلاً﴾[2]برهان مسئله را در همان زمينه عظمت نماز شب اين‌چنين ذكر كرد: ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحاً طَوِيلاً﴾.[3]«سبح»؛ يعني تلاش, كوشش, حركت, تندروي که اينها كارهاي روز است؛ روز سرگرم كار هستيد شب را دريابيد. دليل اينكه نماز شب خيلي محترم هست اين است كه ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلاًو دليل اينكه نماز روز مثل نماز شب نيست اين است كه ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحاً طَوِيلاًاين «سبح»ي كه درباره ﴿سَبْحاً طَوِيلاًآمده و «سبح»ي هم كه درباره اسب‌ها ﴿وَ السَّابِحَاتِ سَبْحاً[4]آمده است همان «سبح» است كه درباره ستاره‌هاي آسمان آمده كه ﴿كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَکه «سباحت»؛ يعني همين.

عدم تأثير قبض و بسط در علوم فلكي بر علوم عقلي و فلسفي
شيخنا الاستاد مرحوم علامه شعراني ايشان، چون متخصّص مسئله نجوم و اينها بود جريان اينكه افلاك اول حساب رياضي بود و بعد كم‌كم مسئله طبيعي بود، مدار رسم مي‌كردند و بعد كم‌كم اين مدار به صورت كُره درآمد اين را ايشان بيان داشتند. نكته مهم آن است كه اقدمين كه قائل بودند زمين حركت مي‌كند بعد قدما؛ يعني عصر بطلميوس به بعد كه مي‌گفتند زمين ساكن است و آفتاب حركت مي‌كند، الآن ما در مقطع سوم هستيم كه اين مقطع سوم, راه قدما را رها كرده و به راه اقدمين رسيده است؛ اقدمين مي‌گفتند زمين حركت مي‌كرد و شمس‌، محور بود، قدما مي‌گفتند كه شمس حركت مي‌كند و زمين، ‌محور است. از دوران اقدمين تا قدما, از دوران قدما تا متأخّر و متأخّر المتأخّرين حرف‌هاي گاليله و کپرنيک و نيوتن و امثال ذلك، اينها هيچ تأثيري را به عنوان قبض و بسط در مسائل كليِ علمي, فلسفي و ديني قرار نداد. اين شبهه قبض و بسط كه اگر يك گوشه عالَم يك حرف جديدي پيش آمد كلّ اوضاع به هم مي‌خورد اين براي مبادي درون‌حوزوي خودش است، اما وقتي كه بيرونِ آن باشد ارتباطي با آن نباشد هيچ فرقي ندارد. مي‌گفتند حركت شش چيز لازم دارد: محرّك مي‌خواهد, متحرّك مي‌خواهد, مسافت مي‌خواهد, زمان مي‌خواهد, مبدأ مي‌خواهد و منتها که اين براي اقدمين بود, براي قدما هست, براي متأخّرين هم هست. اگر قبض و بسط اثر دارد اين است كه اگر تحوّلي در يك شيء پيدا شد در همان حوزه‌هاي درون‌مرزي و محدوده خودش تغيير و تحوّلي پيدا مي‌شود. اگر معلوم شد كه فلان بيماري با فلان عضو هم ارتباط دارد، بنابراين دارويي هم كه مي‌دهند بايد عوض كنند بايد آن عضو ديگر را هم در نظر داشته باشد؛ اين‌جا درست است و جا براي قبض و بسط است، اما مي‌بينيد تحوّل عظيمي در اين سه مقطع پيدا شد که حركت از آسمان به زمين آمد, سكون از زمين به آسمان رفت، اين كم تحوّلی نيست. فرق بين حرف اقدمين و قدما خيلي است, فرق بين حرف قدما و متأخّرين خيلي است. حرفي كه گاليله و نيوتن و اينها آوردند يك تغيير جزئي نيست؛ حركت را اينها از آسمان به زمين آوردند, سكون را از زمين به آسمان بردند، اما هيچ تفاوتي در مسائل عميق فلسفي, در مسائل عميق فقهي, در مسائل عميق اصولي, در مسائل عميق تفسيري, در مسائل عميق روايي, در مسائل عميق عرفاني, هيچ تفاوتي پيدا نشد. اگر سخن از قبض و بسط است درباره همان حوزه‌هاي درون‌مرزي خودش است. اگر منجّمي بخواهد حركت آسمان و زمين را تنظيم كند آن بخش‌هايي كه مربوط به حركت آسمان است، اگر عوض شود اين قبض و بسط در آن اثر مي‌گذارد، اما الآن شما ملاحظه مي‌كنيد اين بساط حركت که حركت چند قسم است، در چند مقوله است، حركت جوهري داريم يا نداريم و حركت شش امر مي‌خواهد، اين بين اقدمين بود, بين قدما هست, بين متأخرين بود, بين متأخّرالمتأخّرين هم هست. اين جريان گاليله و امثال گاليله يا بين اقدمين و قدما تفاوت آنها تفاوت كمي نبود؛ آنها مي‌گفتند زمين حركت مي‌كند و آفتاب ساكن است، قدما مي‌گفتند آفتاب حركت مي‌كند و زمين ساكن است، اين به اندازه آسمان و زمين و زمين و آسمان با هم تفاوت دارند، اما در مسائل كليِ علمي هيچ تفاوتي پيدا نشد, اين راجع به قبض و بسط بود.

معجزه بودن وجود انبيا حجت خدا بر مشركان
درباره مشركان ذات اقدس الهي مي‌فرمايد ما دو حجّت داريم که در حقيقت يك جامع مشترك بين اينهاست، ما دو معجزه و دو آيت داريم: يك آيت انساني و يك آيت آفاقي. انبيا آيت ما هستند; يعني خود پيغمبر معجزه است، در هر عصري كه پيغمبري ظهور مي‌كند معجزه است و ديگر احتياجي به معجزه جديد ندارد، زيرا اين‌طور تربيت كردن در هيچ مكتبي و از هيچ‌كسي ساخته نيست. كسي را انسان طوري تربيت كند كه با ماوراي طبيعت ارتباط تنگاتنگ داشته باشد با فرشته‌ها حرف بزند, فرشته‌ها با او حرف بزنند, حرف‌هاي خدا را بشنود؛ اين در هيچ مكتبي به بار نمي‌آيد مخصوصاً كه اينها درس‌نخوانده‌ هستند. هيچ حوزه‌اي, هيچ دانشگاهي هيچ آکادمی اين قدرت را ندارد كه پيغمبر و امام تربيت كند كه آدم چندين سال درس بخواند متخصّصين استاد او باشند تا اين آقا شود پيغمبر يا شود امام اينها نيست. پس پيدايش هر نبيّ‌اي, هر وليّ‌اي و هر امامي, خودِ اين شخص «في نفسه» معجزه است، البته آنچه اينها به همراه خود مي‌آورند آيات و معجزات ديگر است. اگر كسي خُبره باشد ديگر از پيغمبر معجزه نمي‌خواهد شما هيچ نشان نداريد كه مثلاً وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) ـ آن وقت كه به مقام امامت نرسيده بود ـ به وجود مبارك پيغمبر(عليهما الصلاة و عليهما السلام) بفرمايد تو كه ادّعا مي‌كني پيامبری معجزه‌ات كجاست؟! همين كه وجود مبارك پيغمبر ادّعا كرد وجود مبارك حضرت امير به او ايمان آورد، اگر كسي معجزه‌شناس باشد كه دليل نمي‌خواهد. نفرمود معجزه‌ شما چيست؟ اين گفت بگو «لا اله الاّ الله» من پيغمبرم, گفت چشم! اگر كسي كارشناس باشد از خود پيغمبر معجزه نمي‌خواهد، چون از معجزه, معجزه خواستن درست نيست؛ ديگران كه كارشناس نيستند و معجزه بودن پيغمبر را درك نكردند از او معجزه مي‌خواهند.

استهزا و اعراض از آيت‌هاي الهي علت حسرت بر بندگان مشرك
در اين سوره مباركه «يس» فرمود ما دو معجزه داريم: يكي خود انبيا هستند؛ هر وقت پيامبري آمد اينها استهزا كردند، هر وقت آن بخش ديگر را كه معجزاتي است كه به دست انبيا نازل كرديم يا انبيا معجزات و آيات ما را تقرير كردند اينها اعراض مي‌كنند اين ﴿يَا حَسْرَةً﴾هست، چه در بخش انبيا و چه در بخش اعراض آنها. در جريان انبيا، آيه سي همين سوره مباركه «يس» فرمود: ﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾اينها معجزه هستند؛ منتها حالا شما نمي‌شناسيد حرف ديگر است، اينها معجزه هستند. سه بخش ديگر در همين سوره مباركه «يس» را به معجزات انبيا يا به معجزات خود ذات اقدس الهي كه تمام كارش معجزه است اختصاص داد.
درباره معجزات در آيه 33 فرمود: ﴿وَ آيَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَ أَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً﴾اينها معجزه است، منتها معجزه پيغمبر نيست كه به دست او ظاهر شود، اينها معجزات ماست که برهان توحيد است. هيچ‌كس نمي‌تواند خاكِ مُرده را زنده كند، اين يك عمل. در آيه 37 فرمود: ﴿وَ آيَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾ كسي شب بياورد, كسي روز بياورد، شب و روز عدم و ملكه هستند؛ ما شب مي‌آوريم, ما روز مي‌آوريم, «شمس» و «قمر» را ايجاد كرديم, «شمس» و «قمر» را به حركت در مي‌آوريم, با نظم اينها را اداره مي‌كنيم، اينها آيات ماست. بعد از جريان «شمس» و «قمر» فرمود كشتي‌سازي يك صنعت است اين معجزه نيست، اما كشتيِ سنگين پربار پرمسافر را ما با باد از شهري به شهري و از ساحلي به ساحلي هدايت كنيم، اين كار ماست. باد را چه كسي مي‌تواند تسخير كند؟ در اختيار چه كسي است؟ اين رسالت ما را به عهده دارد ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ[5] اينها رسالت ما را به عهده دارند، هم براي تلقيح كردن و هم براي جابه‌جا كردن مسافران دريايي كه فُلك ﴿مَوَاخِرَ﴾[6] است و اين آب‌ها را مي‌شكافد، با بَلم؟ آن وقت كه موتور و اين چيزها كه نبود. فرمود ما اين بادها كه رسالت ما را به عهده دارند همان‌طوري كه براي تلقيح گياهان ابرها را مي‌فرستيم كه اين گياهان را به نكاح يكديگر در بياورند و بارپذير كنند ـ اينها كارشان تلقيح است ـ همين بادها رسالت ديگري دارند كه كشتي‌ها را جابه‌جا كنند. اگر اينها ﴿مَوَاخِرَ﴾ هستند و آب را مي‌شكافند، با كدام قدرت مي‌شكافند؟ با همين قدرت باد مي‌شكافند كه ما فرستاديم، اينها رسالت ما را به عهده دارند. پس خودِ كشتي كه يك صنعت است اين را نفرمود آيه است، بر خلاف جريان احياي زمين كه فرمود: ﴿وَ آيَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا﴾ بر خلاف آوردن «ليل» و «نهار» و «شمس» و «قمر» كه در آن‌جا كار, كار خداست و معجزه است و آيت الهي است، فرمود: ﴿وَ آيَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾. اما در بخش سوم كه مربوط به كشتي است نفرمود كشتي آيتِ ماست، اين صنعت است که البته ما ياد داديم; لكن كشتيِ «مشحونِ» سنگينِ پربار و مسافر را ما به وسيله باد جابه‌جا مي‌كنيم ﴿وَ آيَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ﴾؛اين كشتيِ، مشحونِ، سنگينِ، پربار و مسافر نه تنها خودشان هستند بچه‌هاي خودشان هم هستند كه مورد علاقه اينها هستند، ما اينها را جابه‌جا مي‌كنيم. اصلِ كشتي صنعت است، اما كشتيِ پربار و مسافر را در اثر رهبري و هدايت باد ما از شهري به شهري و از ساحلي به ساحلي مي‌بريم اين كار ماست. ﴿وَ آيَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّيَّتَهُمْ﴾؛يعني «حملناهم و ذريّتهم»، چون ذريّه كه باشد اينها دلباخته فرزندان و عواطفشان هستند و نزد بچه‌هايشان هستند ﴿فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ﴾و نه تنها اين, اين اسب‌ها را ما آفريديم که اينها اگر كمي بِرَمند كسي نمي‌تواند اينها را مهار کند؛ ما اينها را براي شما نرم و ذلول كرديم. گاهی می‌بينيد اين شترها بخواهند جموحي و چموشي كنند كسي نمي‌تواند اينها را رام كند، فرمود: ﴿وَ ذَلَّلْنَاهَا لَهُمْ﴾ ما اينها را رام كرديم؛ همچنين اين اسب‌ها, اين شترها, اين گاوها, اگر شاخ تيز آن گاو در اختيار گاوآفرين نباشد كه حياتي براي شما باقي نمي‌گذارد، ما اين را براي شما نرم و مسخَّر شما كرديم؛ يك كودك پنج شش ساله زِمام يك رمه شتر را مي‌كِشد مي‌برد، فرمود ما براي شما نرم كرديم. ﴿وَ خَلَقْنَا لَهُم مِن مِّثْلِهِ مَا يَرْكَبُونَ﴾ اگر سوار كشتي شديد پربار هم است بچه‌هايتان هم همراه شما هستند، اگر كمي باد بخواهد اين را به حركت دربياورد كه شما را مضطرب كند و شما فرياد بزنيد كسي به داد شما برسد «صَريخ» نداريد؛ اگر اين واژگون شد و داريد غرق مي‌شويد «مُنقذ» نداريد؛ نه دادرس داريد كه عذاب را دفع كند, نه «مُنقِذ» داريد كه عذابِ آمده را رفع كند، اينها همه كارهاي ماست. ﴿فَلاَ صَرِيخَ لَهُمْ﴾ كه عذاب را دفع كند, ﴿وَ لاَ هُمْ يُنقَذُونَ﴾ كه عذابِ آمده را رفع كند؛ ما براي دو هدف و دو كار نجاتتان مي‌دهيم, اگر آينده برخي‌ها اين باشد كه مؤمن شوند ما به اينها رحمت مي‌كنيم ﴿إِلَّا رَحْمَةً مِنَّا﴾؛ اگر نه, آينده كسي هم مثل گذشته او با كفر و ضلالت شود اين ﴿مَتَاعاً إِلَي حِينٍ﴾، ما تا مدتي اينها را نگه مي‌داريم و بعد هم به ﴿عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾[7] گرفتار مي‌شوند؛ اگر حُسن عاقبت داشته باشند اين «صريخ» بودنِ ما و اين «منقذ» بودن ما رحمت است و اگر بدعاقبت باشند اين «صريخ» بودن ما و اين «منقذ» بودن ما يك تمتّع و بهره‌برداري محدود است تا زمان مرگ, اين كارها را ما مي‌كنيم.
پس هر وقت آيت باشد اينها اعراض مي‌كنند, هر وقت نبي باشد اينها استهزا مي‌كنند. جريان اين سه آيه را كه ما شمرديم، هنوز عكس‌العمل اينها را نفرمود. در جريان اعزام پيامبر؛ يعنی نبوّت عام در همان آيه سي كه فرمود: ﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾.

ايمان و عمل صالح دو هدف اصلي در يادآوري آيت‌هاي الهي
اما اين بخش‌هاي گوناگون كه فرمود: ﴿وَ آيَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ﴾, ﴿وَ آيَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾, ﴿وَ آيَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّيَّتَهُمْ هنوز جواب اين سه آيه نيامده كه اين علامت‌ها و معجزات الهي كه به اينها ارائه كرديم اينها چه كار كردند و چه عكس‌العملي نشان دادند، آن را هنوز ذكر نكرده؛ ولی ذكر مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ مَا خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ﴾ ما اين آيات را آورديم براي اينكه اينها را معتقد كنيم, يك; علم صائب و عمل صالح پيدا كنند, ما كه نخواستيم معجزات اينها را بي‌هدف به اينها نشان دهيم. ما گفتيم گذشته‌تان را ترميم كنيد, آينده‌تان را ترميم كنيد، دست از شرك و طغيان برداريد، آينده‌اي در پيش داريد، اين نظام, نظام حق است و انسان با مُردن نمي‌پوسد، بلکه از پوست به در مي‌آيد، عقايد و اخلاق و رفتار و گفتارِ او با او هست و از او جدا نيست، اگر اين حرف‌ها را بگوييم که ﴿اتَّقُوا مَا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ﴾ اينكه فعلاً داريد شرك است اين را رها كنيد و آنچه بعداً داريد از آن بپرهيزيد، براي اينكه روز حسابرسي هست ﴿لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ﴾ اين‌جا هيچ جوابي ندارند که بدهند. نسبت به آن آيات چطور؟ اين‌جا جمع‌بندي مي‌كنند.

تبيين گستره اعراض مشركان از آيت‌هاي الهي در امور اجتماعي و اقتصادي
درباره نبوّت عام در آيه سي فرمود: ﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾، اما اين‌جا مي‌فرمايد: ﴿وَ مَا تَأْتِيهِم مِنْ آيَةٍ﴾؛ اين «آيه» فاعل «تأتي» است، نه اينكه تويِ پيغمبر مي‌آوري؛ اين مؤنث است و فاعل آن «تأتي» است كه حالا با «مِن» مجرور شده است «﴿وَ مَا تَأْتِيهِم﴾ آيَةٌ» که حالا اين‌جا به صورت ﴿مِنْ آيَةٍ﴾آمد، براي تعميم. هيچ آيه‌اي نمي‌آيد ﴿وَ مَا تَأْتِيهِم مِنْ آيَةٍ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ﴾نه اينکه تو نمي‌آوري, هيچ آيه‌اي نمي‌آيد؛ ﴿وَ مَا تَأْتِيهِم مِنْ آيَةٍ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ﴾،پس در مقام اول ﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾, در مقام ثاني ﴿وَ مَا تَأْتِيهِم مِنْ آيَةٍ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ﴾.بعد مي‌فرمايد ما برای اينها برهان اقامه مي‌كنيم؛ در مسائل توحيد كه دستشان خالي است، در مسائل ارتباط خَلقي بالأخره شما در برابر خدا وظيفه‌اي داريد كه توحيد داشته باشيد, موحّد باشيد و عبادت كنيد, وظيفه‌اي هم داريد كه ذات اقدس الهي شما را موظّف كرده است درباره مردم كه اگر چيزي مقدور ما بود بايد با ديگران در آن نعمت الهي شركت كنيم ﴿وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ﴾آن دستور را كه اصلاً براساس اعراض جواب ندادند, ﴿إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ مَا خَلْفَكُمْ﴾ را اصلاً جواب ندادند، سرّش اين است كه از هر آيه اعراض مي‌كنند. دستور اعتقادي و اخلاقي بدهيم اصلاً گوش نمي‌دهند, دستور هماهنگي و امداد و كمك كردن به هم‌نوع بدهيم ﴿وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ﴾؛ اولاً چيزي كه داريد خدا به شما داد براي خود شما نيست، در بخش‌هاي ديگر هم آمده که ﴿وَ آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾؛[8] اين «مالُ الله» است، درست است اصلِ مالكيّت حق است و درست است که ﴿لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ﴾،[9] اما اين در مقياس انسان‌ها با هم است که هر كسي كسب كرد حقّ شرعي اوست و مِلك طلق اوست، اما اين‌چنين نيست كه انسان در برابر «الله» مالك باشد بگويد من مالك هستم و حرفِ شما را گوش نمي‌دهم. در برابر خدا فرمود: ﴿وَ آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾ يا ﴿أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ﴾، در برابر خدا كسي مالك نيست اين اصول مالكيّت را قرآن در برابر انسان‌ها نسبت به هم امضا كرده است يا قرار داد. فرمود: ﴿وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ﴾ اين روزي ای است كه خدا به شما داده و اين مال, «مال الله» است، نسبت به ديگران بايد كمك كنيد. ﴿قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾ كفّار به مؤمنين مي‌گويند يك عدّه استحقاق ندارند و ما نژاد برتری هستيم، آنها بايد فقر و فلاكت را تحمل كنند. اگر خوب بودند و آنها بايد روزي مي‌داشتند خدا به آنها مي‌داد ﴿أَ نُطْعِمُ مَن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ﴾ ما به كسي كمك مي‌كنيم كه اگر خدا مصلحت مي‌دانست به اينها كمك مي‌كرد. ﴿أَ نُطْعِمُ مَن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ مُبِينٍ﴾؛ شما حرف‌هاي غير خردمندانه و غير اقتصادي مي‌زنيد، اينها بايد فقير باشند. اگر اينها مصلحت بود كه چيزی داشته باشند، خدا به اينها مي‌داد. اين توهّم كه خَلط بين اراده تشريعي و اراده تكوينی است هم در مسائل اعتقادي هست, هم در مسائل عبادي هست, هم در مسائل اقتصادي هست كه كمك به خلق خداست. چه در سوره مباركه «انعام» و چه در سوره «نحل»، در هر دو اين آيات مبسوطاً گذشت؛ وقتي انبيا مي‌گفتند كه شرك باطل است و چرا بت‌ها را مي‌پرستيد آنها مي‌گفتند كه خدا هست و خدا را قبول داريم، خدا «ربّ‌الأرباب» است و مدير كل است او را قبول داريم، «ربّ‌العالمين» است او را قبول داريم، اما آسمان را, زمين را, انسان را، حيوان را ارباب جزئيه اداره مي‌كنند که ﴿أَ أَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ[10]ناظر به همين است. بين ما و «ربّ‌الأرباب» رابطه‌اي نيست و اين ارباب متفرّقه كه اصنام و اوثان، امثال آنها هستند, به اصطلاح تنديس آنها هستند ما آنها را عبادت مي‌كنيم تا ما را به الله نزديك كنند.

تقسيم مشركان به دو گروه مقلّد و محقق خيالي
بعد دو گروه بودند: يك گروه كه اكثري آنها بودند اينها برابر با تقليد, شركشان را ادامه مي‌دادند، قبول و نكول اينها دائر مدار تصديق و تكذيب نياكانشان بود، اگر چيزي را آنها گفته بودند اين متأخّرين مي‌پذيرفتند و اگر چيزي را آنها نگفته بودند اينها نمي‌پذيرفتند، اين حرفِ اكثري مشركان بود که مي‌گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾[11] و ﴿مُقْتَدُونَ﴾,[12]اگر به اينها مي‌گفتند که اين كار را بكنيد مي‌گفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾،[13]چون آنها نكردند ﴿مَا سَمِعْنَا﴾ما هم نمي‌كنيم. اين شرك و بت‌پرستي را چون آنها انجام دادند ما هم انجام مي‌دهيم. اثبات و نفي اينها, تكذيب و تصديق اينها, قبول و نكول اينها دائر مدار نفي و اثبات نياكانشان بود, اگر چيزي را آنها انجام مي‌دادند مي‌گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾و اگر چيزي را آنها انجام نمي‌دادند مي‌گفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾که اين براي مقلّدانشان بود. اما آنها كه به خيال خود پژوهش‌گر و محقّق بودند در اثر خَلط بين اراده تشريعي و تكويني يك قياس استثنايي تشكيل مي‌دادند و مي‌گفتند: ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَ لاَ آبَاؤُنَا﴾؛[14]مي‌گفتند خدا هست, عالِم مطلق هست, قادر مطلق هست, از بت‌پرستي ما هم خبر دارد، اگر بت‌پرستي ما بد بود جلوي آن را مي‌گرفت، چون جلوي آن را نگرفته معلوم مي‌شود بت‌پرستي حق است، ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَ لاَ آبَاؤُنَا﴾.

خلط بين تكوين و تشريع علت ناتمامي تحقيق مشركان
انبيا آمدند فرمودند چرا بين اراده تشريعي و تكويني خلط مي‌كنيد؟ ذات اقدس الهي قادر مطلق است بله, اما ما را مختار خلق كرد امتحان كند ﴿لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾،[15] پس هر تبه كاري بگويد خدا كه مي‌تواند جلوي مرا بگيرد، چون جلوي مرا نگرفته پس معلوم مي‌شود راضي است؟ پس معلوم مي‌شود اين اباحه‌گري است، با قبول اين كه سنگ روي سنگ بند نمي‌شود. هر تبهكار و معصيت كاري مي‌تواند برابر اين مغالطه استدلال كند و بگويد اين كار را, اين قتل را, فلان كار را خدا مي‌داند و مي‌تواند جلوي مرا بگيرد و چون جلوي مرا نگرفته، پس معلوم مي‌شود عمل من حق است. انبيا آمدند گفتند اين معاصي ﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾[16] خدا از اينها بدش مي‌آيد، ناراضي است و عذاب مي‌كند; منتها شما را مختار قرار داده تا ببيند ﴿لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾، اين درباره اعتقادشان بود.
درباره كمك‌رساني به جامعه هم همين مغالطه را دارند و مي‌گويند: ﴿أَ نُطْعِمُ مَن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ﴾ اگر خدا مي‌خواست اينها را اِطعام مي‌كرد. اگر خدا تكويناً مي‌خواست، بله اطعام مي‌كرد؛ خيلي از موارد است كه گاهي آباي شما فقير بود شما غني هستيد, شما غني هستيد فرزندانتان فقير هستند، اين تحوّلي است كه در مال هست؛ اما ذات اقدس الهي تشريعاً بر شما واجب كرده, بر مال‌دار واجب كرده که بخشي از وجوه به نام زكات است, بخشي به نام خمس است, بخشي به نام كفّارات است, بخشي به نام نذورات است كه از اين راه, فقر برطرف شود؛ يعني در نظام اسلامي فقر طبيعي هست؛ ولي فقر اقتصادي ممنوع است. در فقر طبيعي ما خردسالاني داريم كه اينها نيازمند هستند, كهن‌سالاني داريم نيازمند هستند, بيماران و فرسوده‌ها و فرتوت‌ها و از كار افتاده‌ها داريم كه اينها نيازمند هستند، جلوي اينها را كه نمي‌شود در نظام عالَم گرفت كه ما فقير طبيعي نداشته باشيم؛ يعني مريض نداشته باشيم, پيرزن نداشته باشيم, پيرمرد نداشته باشيم, خردسال نداشته باشيم اينكه شدني نيست، عالَم اينها را دارد. اما فقر اقتصادي ممنوع است؛ يعني هيچ كسي نبايد گرسنه باشد. شما در بيانات نوراني حضرت امير مي‌بينيد كه حضرت نفرمود من به فقير كمك مي‌كنم، كمك به فقير يك امر عاطفي است، بلکه فرمود: «لو تَمثّل لِي الفقر رجلاً لَقَتلتُهُ»[17]من اگر فقر را ببينم گردنش را مي‌زنم، من با فقر مخالفم، كمك به فقير كه از هر كسي برمي‌آيد. غرض آن است كه اينها بين اراده تشريع و اراده تكوين خَلط كردند و گفتند: ﴿لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ﴾اگر خداي سبحان مي‌خواست اينها را غذا مي‌داد، خداي سبحان اگر تكويناً مي‌خواست بله, اما تشريعاً از شما خواست؛ گفت: ﴿أَطْعِمُوا﴾,[18] ﴿وَ ارْزُقُوهُمْ﴾[19]همه اينها دستورات الهي است؛ اين خَلط بين تكوين و تشريع است كه دامن‌گير اينها شده است. فرمود اينها اگر اين مسائل را مي‌بينند مي‌گويند: ﴿لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ﴾در مسئله جهاد هم همين‌طور است، برخي‌ها مي‌گفتند كه خدا قدرت دارد جلوي كفار را بگيرد که فرمود بله, ﴿لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾[20]«انتصر»؛ يعني «انتقم» و «انتصار»؛ يعني «انتقام»، فرمود اگر خدا تكويناً مي‌خواست جلوي اينها را مي‌گرفت، اما ﴿لِيَبْلُوَا بَعْضَكُم بِبَعْضٍ﴾.در همان سوره 47 فرمود خدا مي‌خواهد با جهاد شما را بيازمايد، مگر انسان نبايد كامل شود؟ تكامل او به همين جهاد اصغر و اوسط و اكبر است وگرنه خدا اگر بخواهد كه جلوي كفرِ كفار را مي‌گيرد؛ يقيناً به آن معنا كه رسيد مي‌گيرد، فرمود چه شما باشيد و چه نباشيد ما دينمان را زنده نگه مي‌داريم؛ ولي وظيفه‌اي متديّنان دارند؛ هم در بحث سياست و جهاد فرمود: ﴿لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾و هم در بخش‌هاي ديگر. مغالطه‌اي كه دامن‌گير اينها شد مغالطه‌اي است بين اراده تكوين و اراده تشريع، فرمود: ﴿لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ مُبِينٍ﴾ در حالي كه ذات اقدس الهي اين را بارها فرمود که اراده تشريع يك حساب دارد و اراده تكوين يك حساب ديگر دارد.

اخبار قرآن به ديدن نتيجه اعمال در قيامت و سؤال مشركان از زمان آن
بعد فرمود بالأخره شما كه نابود نمي‌شويد و انسان هرگز چيزي را از دست نمي‌دهد، هر چه انجام داد و انديشيد با او هست که دفعتاً اينها ظهور مي‌كند ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾.[21]حالا جريان معاد را مطرح مي‌كند، چون اين سوره مباركه درباره اصول دين است، راجع به معاد به اينها مي‌گويد هراسناك باشيد ﴿وَ يَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ﴾؛ اين وعده‌اي كه شما مي‌دهيد، اين وعد هم در نويد و وعده است هم در ايعاد و وعيد، اينكه مي‌فرماييد قيامتي هست و محكمه‌اي هست و حسابي هست، اين چه وقت است؟ اينها خيال كردند كه جريان معاد در يك تاريخ هجري شمسي يا هجري قمري يا ميلادي در همين دنيا روي زمين اتفاق مي‌افتد.

تعجّب و انكار مشركان از حيات پس از مرگ
وقتي از معاد باخبر مي‌شدند كه حيات بعد از مرگي هست انكار اينها بيشتر مي‌شد، تعجّب مي‌كردند و مي‌گفتند: ﴿إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ﴾[22]ما يك خبر تازه‌اي شنيديم، مي‌گويند انساني كه پودر و خاك شده دوباره زنده مي‌شود؛ اينها خيال مي‌كردند كه انسان دوباره به دنيا برمي‌گردد. قرآن فرمود: ﴿أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ﴾،[23]براي اينكه دنيايي نمي‌ماند، بساط زمين و آسمان برچيده مي‌شود. وقتي دنيايي نيست اينها كجا برگردند؟ اينها مهاجرت مي‌كنند «الي لقاء الله» يا به عالَم ديگري مي‌روند؛ يعني كلّ اين صحنه تبديل مي‌شود به صحنه‌اي ديگر.

تبيين حقيقت مرگ از ديدگاه قرآن
اين را هم قبلاً ملاحظه فرموديد كه مرگ ـ چه مرگ فردي و چه مرگ جمعي ـ به معناي تخلّل عدم، بين متحرّك و هدف نيست؛ يعني انساني كه متحرّك است قبل از اينكه به مقصد برسد در گودال عدم فرو برود و نابود بشود بعد از ديار هستي سر در بياورد خدا او را دوباره ايجاد كند اين‌طور نيست. هرگز انسان از بين نمي‌رود انسان وارد برزخ مي‌شود و از برزخ هم وارد معاد مي‌شود، حالا اين بدني كه در دنيا هست اين در برزخ نيست؛ ولي در معاد با انسان هست؛ اين مسئله بدن چيز مهمّي نيست در برزخ كه انسان با بدنِ برزخي است و در معاد هم ذات اقدس الهي ﴿يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾؛[24] انسان بخواهد نابود و معدوم شود به آ‌ن معنا نيست كه مرگ به معناي تخلّل عدم بين متحرّك و مقصد باشد نيست. فرمود: ﴿وَ يَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾، ديگر نفرمود «قل في جوابهم» يا «قل كذا» فرمود: ﴿مَا يَنظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً﴾؛با يك صيحه و با يك تشر اوضاع عالَم عوض مي‌شود؛ دفعتاً مي‌بينيد كلّ آسمان و زمين عوض شده, كلّ مرده‌ها زنده شدند ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾.[25]


[1]ديوان سعدی، قصيده25.
[17]روائع نهج البلاغة، جرج جرداق، ص٢٣٣.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo