< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

92/07/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: تفسیر آیات 46 تا 50 سوره سبأ
 ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَّكُم بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ (46) قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ (47) قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَّامُ الْغُيُوبِ (48) قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ (49) قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَي نَفْسِي وَإِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ (50)﴾
 دعوت به قيام علمي و فكري براي روشن شدن عقلانيت دين
  در بخش پاياني سوره مباركه «سبأ» بعد از اقامه برهان بر عناصر محوري اصول دين يعني توحيد و وحي و نبوّت, فرمود به مردم بگو شما يك نهضت الهي بكنيد ـ اين قيام يعني نهضت ـ اين نهضت‌تان بايد مشخص باشد منظور ايستادن فيزيكي كه نيست يك نهضت علمي بكنيد بيش از يك نهضت هم لازم نيست ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ﴾ بصفة واحدة, بحقيقة واحدة, بخصلة واحدة و مانند آن. يك قيام بكنيد وحدت اين قيام به لحاظ وحدت عنصر محوري آ‌ن است به لحاظ هدف آن است, پس منظور نهضت است نه قيام فيزيكي و مانند آن. ﴿إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ﴾ آن نهضت واحده چيست؟ اين است كه ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا﴾ دو امر نيست يك حقيقت است چون به يك حقيقت دعوت كرده است نه اينكه قيام لله مَثنا و فُرادا يك امر باشد, تفكّر مطلب ديگر باشد كه دو امر مستقل است مثل اينكه مي‌گويند ما شما را به يك نهضت و قيام دعوت كرديم و آن اين است كه همه‌تان جمع بشويد برويد پاي سخنان امام راحل ببينيد او چه مي‌گويد خب اين تعبير كه جمع بشويد بعد برويد مسجد كه امام سخنراني مي‌كند اين تعبير «ثمّ» و اينها علامت اين نيست كه اين دو مطلب است آن قيام يعني نهضت, همه مقدمه است براي اينكه شما ببينيد مثلاً امام چه مي‌گويد اين‌چنين نيست كه دو مطلب مستقل باشد, پس مجموعاً يك حقيقت است براي اينكه روشن بشود كه دين امري است عقلاني و علمي و خردمحور، مخالف با عقل نيست.
 نفي جنون و سحر, ثمره تفكر در گفتار پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
  ﴿مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ﴾ شما محذورتان اين است كه ـ معاذ الله ـ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حرف غير عاقلانه مي‌زند نهضت فكري كنيد روشن بشود كه اين حرف بر خلاف عقل و علم نيست ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ﴾ اين ﴿أَن تَقُومُوا﴾ عطف بيان است براي آن «واحدة» ﴿أَن تَقُومُوا﴾ يعني نهضت همان كلمه واحده است ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا﴾.
 تبيين تقدّم تفكّر انفرادي بر بحث‌هاي لجنه‌اي و تضارب آرا
  مسئله فكر كردن غير از مسئله تضارب آرا و بحث كردن است در درجه اول انسان به تنهايي مي‌نشيند شب در كتابخانه‌اش فكر مي‌كند بعد روز به مباحثه مي‌نشيند اينكه به بحث‌هاي لَجنه‌اي يعني گروهي سفارش كردند اينكه گفتند تضارب آرا در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه فرمود: «اضربوا بعض الرأي ببعض يتولّد منه الصواب» [1] اين از بيانات حضرت است كه در غرر و درر آمدي آمده است اين تضارب آرا محصول آن رأي‌هايي است كه انسان شبانه فكر كرده است شب, تنهايي ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً﴾ [2] جا براي مطالعه است, جا براي عبادت است چه براي عبادت، ناشئهٴ شب و نشئه شب خيلي بهتر از روز است چه براي فكر چه براي مطالعه و امور علمي ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً﴾ محصول فكر شبانه و تنهايي را آن‌گاه براي تكميل در لَجنه‌ها به صورت تضارب آرا مطرح كنيد حالا دو نفر شد بيش از دو نفر شد اينجاست كه «إضربوا بعض الرأي ببعض يتولّد منه الصواب» يعني رأيِ تحصيل‌كرده را نه براي تحصيل رأي دور هم جمع بشويد خودتان رأي تحصيل كنيد در شب, آن را براي تكميل در بحث‌هاي روزانه حالا يا دو نفر يا لجنه‌اي بحث كنيد آن را تكميل كنيد اين «إضربوا بعض الرأي ببعض» براي مباحثه است نه براي مطالعه, اين ﴿ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا﴾ براي مطالعه است. در مطالعه و فكر كردن قسمت مهم, تنهايي اثر دارد حداكثر ممكن است دو نفر باشد اما اگر بخواهيد بحث كنيد بايد فكرِ حاصل‌شده را در مبحث, در مباحثه عرضه كنيد تا تكميل بشود. پس يك موعظه است نه دو موعظه و منظور, نهضت است و نهضت علمي است آن نهضت علمي، اول ﴿نَاشِئَةَ اللَّيْلِ﴾ بهتر است فُرادا بهتر است حداكثر مَثنا, بعد معلوم بشود كه ﴿مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ﴾.
 اثبات ثبوت و معاد با نهضت واحده فكري
  اينكه شما مي‌گوييد ـ معاذ الله ـ اين حرف مطابق با عقل و علم نيست، نه, مطابق با عقل و علم است. شما كه الله را قبول داريد مشركان الله را قبول داشتند فرمود نهضتتان الهي باشد حالا كه شما الله را قبول داريد براي قُرب الي الله نهضت كرديد و به اين نتيجه رسيديد كه او عاقل است ببينيد او چه مي‌گويد او دو حرف دارد يكي اينكه من نذيرم از طرف خداي سبحان انذار مي‌كنم, يكي اينكه شما را انذار مي‌كنم شما با مُردن نمي‌پوسيد در برابر تمام كارهايتان مسئول هستيد و عذاب الهي هم نقد است و شديد هم است من شما را به وحي و نبوّت خودم از يك سو, به معاد الهي از سوي ديگر دعوت مي‌كنم. اين اصول سه‌گانه دين, اصلش توحيد بود اينها مبدأ را قبول داشتند خدا مي‌فرمايد شما كه الله را قبول داريد پس براي رضاي الله نهضت علمي بكنيد اين نهضت علمي ثابت مي‌كند كه او عاقلانه سخن مي‌گويد اين تهمت‌هايي كه مي‌زنيد [كه قرآن] سِحر است و شعبده است و كهانت است و يا او را به جنون متّهم بكنيد نيست خوب كه بحث بكنيد اين دو مطلب براي شما ثابت مي‌شود: يكي اينكه او بشير است, نذير است, از طرف خدا خبر مي‌دهد; دوم اينكه انذارش هم مربوط به مسئله معاد است كه هيچ راهي براي فرار نيست. ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ﴾ اين ﴿أَن تَقُومُوا﴾ عطف بيان است (يك) دو مطلب نيست يكي قيام مثنا و فرادا, يكي تفكّر; آن مقدمه است براي اين, اگر دو مطلب بود كه «انّما أعظكم باثنين» بود نه ﴿بِوَاحِدَةٍ﴾ (دو). مطلب سوم هم اين است كه تفكّر غير از آن بحث‌هاي لجنه‌اي است آن بحث‌ها براي تكميل رأي حاصل‌شده است نه براي تحصيل اصلِ رأي ﴿ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ﴾ حالا كه روشن شد او عاقلانه سخن مي‌گويد خوب كه بررسي كنيد اين دو مطلب كه يكي نبوّت است و ديگري معاد روشن مي‌شود ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَّكُم﴾ مي‌شود پيامبر, ﴿بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ﴾ مي‌شود معاد.
 بررسي حقيقت واحد بودن قيام و تفكّر
  پرسش: پس چرا با ﴿ثُمَّ﴾ بيان كرد؟
 پاسخ: همين ديگر, ما در تعبيرات و محاورات عرفي هم مي‌گوييم, مي‌گوييم اول جمع بشويد بعد ببينيم امام چه مي‌گويد, آن مقدمه است وگرنه قيام لله يعني چه؟ قيام لله كه نمي‌تواند موعظه باشد من شما را دعوت مي‌كنم كه براي خدا قيام كنيد خب چه كار بكنيم؟ معلوم مي‌شود اين ﴿ثُمَّ﴾ فقط براي ترتيب ذكري است نه ترتيب خارجي كه مثلاً دو حقيقت باشد, دو چيز باشد, آن كلمه ﴿بِوَاحِدَةٍ﴾ سايه‌افكن است كه همه اينها روشن مي‌كند اين ﴿أَن تَقُومُوا﴾ به تعبير زمخشري و امثال زمخشري چون عطف بيان است براي آن «واحدة» [3] ديگر نمي‌گذارد انسان احتمال دو مطلب بدهد. عطف بيان «واحدة» اين است كه نهضت كنيد و بفهميد كه او عقل‌مدار است و علم‌محور ﴿إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ﴾ آن حقيقت واحده, خصلت واحده, امر واحد چيست؟ ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَّكُم بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ﴾.
 پرسش: آيا اين ادعای بر قصد قربت در عبادات نيست؟
 پاسخ: براي اينكه الله را كه قبول داريد, الله را كه قبول داريد شما مي‌گوييد از طرف خدا كسي نيامده خب شما وقتي بررسي كنيد سوابق او را بررسي كنيد, لاحق او را بررسي كنيد, رهاورد او را بررسي كنيد معلوم مي‌شود جز عقلانيّت چيز ديگري نيست.
 شكوفايي فطرت توحيدي انسان با تفكّر
  پرسش ؟پاسخ: وقتي كه اينها به فطرتشان [مراجعه كنند درك مي‌كنند], چون همه اينها داراي سرمايه اوّلي هستند منتها اين را الآن غبار رِيْن و غفلت گرفته است وقتي وجود مبارك حضرت ابراهيم استدلال كرد ﴿نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ [4] سرافكنده مي‌شوند, اگر انسان يك ظرف خالي باشد در درونش هيچ چيزي نباشد فكر كردن, ابزار كار مي‌خواهد او موادّ اوليه ندارد اما وقتي ذات اقدس الهي در درون هر كسي آن موادّ اوليه را به وديعت نهاده, اگر فكر بكند شكوفا مي‌شود اين‌طور نيست كه خدا لوح نانوشته‌اي به ما داده باشد ما را به آن اسرار اوّليه در حدّ ضرورت آگاه كرده كه هيچ ممكن نيست گرفته بشود نه ما مي‌توانيم عوض بكنيم نه بيگانه عوض مي‌كند نه خدا عوض مي‌كند.
 عدم امكان تعويض فطرت توحيدي توسط انسان و ديگران
  اين ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ [5] كه اين ﴿لاَ﴾, لاي نفي جنس است براي همين است ما نمي‌توانيم فطرتمان را عوض بكنيم چون مقدورمان نيست, ديگري توان آن را ندارد چون قدرت آن را ندارد, خدا عوض نمي‌كند براي اينكه به احسن وجه خلق كرد ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾ [6] خب چرا عوض بكند, لذا به صورت لاي نفس جنس فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ هيچ ممكن نيست اين فطرت عوض بشود خب اگر فطرت, لوح نانوشته نيست ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ [7] در آن هست, بسياري از معارف در آن نهادينه شده است خب انسان فكر بكند شكوفا مي‌شود لازم نيست درس بخواند.
 امكان مبيِّن بودن آيه‌اي بر آيه ديگر در صورت تأخّر در نزول
  فرمود: ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَّكُم بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ ٭ قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ﴾ در جريان تفسير قرآن به قرآن مستحضريد كه بعضي آيات ناظر به بعضي آيات ديگر هستند گرچه هيچ آيه‌اي نيست كه با آيه ديگر مخالف باشد كه ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾ [8] هيچ آيه‌اي مخالف با آيه ديگر نيست به نحو سالبه كليه اما بعضي آيات به بعض ديگر مرتبط‌اند به نحو موجبه جزئيه, بعضي آيات با بعضي ديگر كاري ندارند منافاتي هم با هم ندارند آن هدف اصلي و هدف عامّشان مشترك‌اند همه براي توحيد و دعوت به حق و امثال ذلك است به آن معنا همه آيات به يكديگر مرتبط‌اند اما حالا آيه وضو با آيه تجارت ارتباطي با هم ندارند منافاتي هم با هم ندارند اما آن آياتي كه با هم مناسب‌اند يا مطلق و مقيّدند يا عام و خاصّ‌اند يا مُجمل و مبيّن‌اند يا ناسخ و منسوخ‌اند يا قرينه و ذي‌القرينه‌اند و مانند آن, به استثناي ناسخ و منسوخ هر كدام از آنها مي‌توانند جلوتر باشند (يك) با آن باشند (دو) مؤخّر باشند (سه) مطلق و مقيّد لازم نيست كه خدا اول مطلق را نازل كند بعد مقيّد را, اگر قبلاً مقيّد را نازل كرد بعد مطلق را خب ما مي‌فهميم كه آن مقيَّد, مقيِّد اين است عام و خاص اين‌طور است, مجمل و مبيَّن اين‌طور است, قرينه و ذي‌القرينه اين‌طور است, شاهد و ذي‌الشاهد اين‌طور است, تنها در ناسخ و منسوخ است كه الاّ ولابد ناسخ بايد بعد از منسوخ باشد نه قبل از منسوخ و نه با منسوخ وگرنه آن مجمل و مبيّن و عام و خاص و مطلق و مقيّد و قرينه و ذي‌القرينه همه اينها مي‌توانند با هم يا مقدّم يا مؤخّر باشند.
 آيه سوره «شوری» مبيِّن آيه سوره «سبأ» با فرض تأخّر نزول
  بنابراين بر فرض ثابت شده باشد آيه سوره «شوري» بعد از اين آمده است يعني بعد از آيه سوره «سبأ» آمده باشد كاملاً آيه سوره «سبأ» مي‌تواند مبيّن و مفسّر آيه سوره «شوري» باشد اول در سوره «سبأ» بفرمايد كه من اگر اجري بخواهم به سود شماست بعد هم بفرمايد من اجري كه مي‌طلبم مودّت في القربيٰ است ما آن مودّت في القربيٰ را كه اجر آن حضرت محسوب شده است در سوره «شوري», [9] به قرينه همين آيه سوره مباركه «سبأ» تفسير مي‌كنيم براي ما روشن مي‌شود كه مودّت في القربيٰ به سود خود ماست.
 عدم مالكيت مردم بر انفال و اموال متعلّق خمس
  مطلب بعدي آن است كه در جريان امور مالي انفال را كه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داد به غير پيغمبر هم داد براي مردم نبود كه پيغمبر از مردم گرفته باشد انفال براي مردم نبود ﴿إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ﴾ [10] قُلل جبال, بطون اوديه, درياها, صحراها, جنگل‌ها اينها كه براي مردم نبود تا ما بگوييم انفال را پيغمبر از مردم درخواست كرد. مي‌ماند مسئله خمس و زكات و امثال ذلك, در جريان خمس هم اين چنين است اين يك پنجم براي مردم نيست منتها او كه خمس نمي‌دهد خيال مي‌كند مال خودش است اين همان‌طور كه مال سرقت را, مال غصبي را, مال ربا را مال خود مي‌داند خيال مي‌كند اين خمس هم مال اوست دارد مي‌دهد به صاحب شريعت. فرمود: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا﴾ كه متأسفانه اين ﴿أَنَّمَا﴾ متّصل نوشته شده ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَيْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَي﴾ [11] اين يك پنجمش براي اوست نه براي شما.
 بازگشت تطهير در ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ به دهندگان زكات و خمس
  چرا در سوره مباركه «توبه» فرمود آنها كه زكات نمي‌دهند پاك نيستند اينكه برخي‌ها مي‌گويند ما رفتيم مالمان را پاك كرديم اين عنايتي است به ايشان شده بايد بگويند ما رفتيم خودمان را تطهير كرديم نه مال را پاك كرديم. در سوره مباركه «توبه» فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ [12] نه «صدقة تطهّرْهُم» اين ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ جواب امر نيست وگرنه مجزوم مي‌شد اين ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ جمله در محلّ نصب است تا صفت باشد براي صدقه «خُذ من أموالهم صدقة مطهِّرةً لهم»; ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ نه, تو آنها را پاك مي‌كني اين صدقه آنها را پاك مي‌كند.
 پرسش:؟پاسخ: آن ﴿وَتُزَكِّيهِم بِهَا﴾ [13] جمله ديگر است كه عطف جمله بر جمله است. ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ اين تمام شد ﴿وَتُزَكِّيهِم بِهَا﴾ اين عطف جمله بر جمله است نه جواب امر باشد اگر جواب امر بود كه مجزوم بود نه اينكه بگير تا تو پاك بكني, صدقه‌اي كه آنها را پاك مي‌كند بگير. قبل از خمس دادن خب نجس‌اند, رجس‌اند, اين تعارف ندارد آيه البته مربوط به زكات است خب خمس و اينها البته بالاتر از زكات است ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ كه اين ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ اين جمله در محلّ نصب است تا صفت باشد براي صدقه, صدقه اينها را پاك مي‌كند اينها مي‌گويند ما رفتيم مالمان را پاك كرديم نخير, خودت را پاك كردي, مثل غُساله, اگر پارچه‌اي را با آب قليل بشويند مي‌گويند تا آن غساله خارج نشده اين پارچه آلوده است اين بايد خارج بشود تا او پاك بشود گرچه بين مثال و ممثّل خيلي فرق است.
  عدم جواز تصرف در مال غير مخمّس, دال بر عدم مالكيت
  بنابراين مالِ آنها نيست در جريان خمس حالا يا به صورت كلي في المعيّن است يا به صورت كسر مشاع, اگر به صورت كسر مشاع بود كه فتواي برخي‌هاست وقتي سال مالي شد كسي حقّ تصرّف در هيچ جزئي از اجزاي مالش ندارد مگر بعد از تخميس يا بعد از مصالحه با فقيه جامع‌الشرايط, اگر كلي في المعيّن بود مي‌تواند تصرّف كند تا مقداري كه خمس است همان مقدار مانده را بدهد. خيلي‌ها از كلمه «خُمس» كه كسر مشاع است همان كسر مشاع را استفاده كردند نه كلي في المعيّن را, بنابراين مال آنها نيست كه به صاحب شريعت داده باشند.
 دليل قرآني بر مال الله بودن خمس و زكات و عدم مالكيت غير بر آن
  قرآن در عين حال كه اصل مالكيّت را امضا كرده است فرمود: ﴿لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ﴾ [14] مالكيّت را محترم شمرده امضا كرده فرمود بشر هر چه كسب كرد براي خودش است چه كسي فرموده؟ خدا, بشرها نسبت به هم مالك‌اند بله درست است هر كسي هر چه كسب حلال كرد براي اوست اما نسبت به خدا چطور, مالك‌اند كه بگويند اين مال ماست نمي‌دهيم به دستور تو عمل نمي‌كنيم يا نه, ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾ [15] درست است اصلِ مالكيّت امضا شده است اما نسبت به جامعه بشري نه نسبت به الله تا كسي بگويد من خودم مالكم خمس نمي‌دهم, من خودم مالكم زكات نمي‌دهم فرمود اين مال الله است كه به شما داده شد ﴿جَعَلَكُم مُسْتَخْلَفِينَ﴾ [16] شما خليفه خداييد در صرف مال, هم مستخلَف نسل‌هاي گذشته‌ايد هم مستخلف الله, بنابراين وجوه شرعيه‌اي كه به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برمي‌گردد آن بخش انفال كه مال كسي نبود تا به عنوان اجر، حضرت از مردم بگيرد آن مسئله خمس و امثال خمس وقتي كه اينها وارد فضاي شريعت بشوند معلوم مي‌شود كه اصلاً مال آنها نيست.
 تبيين چگونگي ارتباط مشاركت شيطان در اولاد با مال غير مخمّس
  ذيل آيه ﴿وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾ [17] اين بحث گذشت در آنجا سخن از مشاركت شيطان است در مال و فرزند خب ﴿وَشَارِكْهُمْ﴾ مخاطب شيطان است ﴿وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾ شيطان شريك مال بشود خب معلوم است كسي يا رشوه مي‌گيرد يا ربا مي‌گيرد شريك او مي‌شود در معصيت, شريك در فرزند بشود يعني چه؟ يك وقت است كسي با نگاهِ نامحرمانه به نامحرم در بازار و كوي و برزن, شب در بستر همسرش قرار مي‌گيرد اين يك خطر, يك وقت است نه, با مهريه غير مخمَّس كه عين باشد نه دِيْن, يك وقت مهريه را در ذمّه مي‌گيرد نه, آن از بحث خارج است يك وقت مهريه را در دست گرفته مالي است غير مخمّس, عيني را مهريه قرار داد اين عين اگر غير مخمّس باشد گفتند مصداق «وشاركهم في الأولاد» است آن بچه دو پدر دارد خب اينها چون چيزهايي نيست كه انسان بتواند به آساني بفهمد يا باور كند برايش سخت است كه شيطان شريك فرزند مي‌شود يعني چه خب اين هست اين حقايق هست.
 عدم تناقض امر به خمس و زكات با نخواستن اجر از مردم
  پس ذات اقدس الهي اگر به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه تو چيزي از مردم نمي‌خواهي براي همين است ما بسياري از ماها همان‌طور كه بارها شنيده‌ايد اسلامي حرف مي‌زنيم و قاروني فكر مي‌كنيم مي‌گوييم مالي كه كسب كرديم براي خودمان است بله مالي كه كسب كرديم نسبت به يكديگر مال ماست ﴿لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ﴾ اما نسبت به خداي سبحان هم بگوييم ما مالكيم حق نداري دخالت بكني حرف قارون را بزنيم كه بگوييم ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾؟! [18] اينكه نيست, بنابراين چيزي را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از مردم نخواست.
 سرّ برابري عدم ابلاغ ولايت علي(عليه السلام) با عدم ابلاغ رسالت
  مي‌ماند مسئله ولايت و ارتباط با اهل بيت و دعاي پيغمبر براي متولّيان ولاي علي و اولاد علي و نفرين پيغمبر نسبت به اِعراض‌كننده‌ها كه فرمود: «و عاد مَن عاداهم» [19] اينها براي آن است كه اين اجر رسالت است اين مُزد رسالت است خداي سبحان هم فرمود اگر جريان غدير را نگويي كاري نكردي فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾ [20] يعني اگر اين جريان غدير را, ولايت حضرت امير را بيان نكني كاري نكردي براي ما, معناي آيه اين نيست كه «إن لم تفعل فما بلّغت رسالته في أمر علي» اينكه مقدم و تالي مي‌شود يكي, اينكه شرط و جزا مي‌شود يكي, فرمود: ﴿وَإِن لَمْ تَفْعَلْ﴾ اگر خلافت و ولايت حضرت امير را ابلاغ نكني اصلاً كاري براي ما نكردي خب براي اينكه تو رحلت مي‌كني چه كسي دين را بايد حفظ بكند مگر از سقيفه حفظ دين ساخته است درست است اهل بيت ساكت بودند ولي ديگران به بركت اينها دين را حفظ كردند هر جا مشكلاتي داشتند حضرت امير مي‌آمد آنها مي‌گفتند «لولا عليّ لهلك فلان» اين حفظ شد, بنابراين اينكه فرمود: ﴿وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾ يعني رسولِ منقطع‌الآخر, رسول ابتر ـ معاذ الله ـ كه نمي‌تواند دين مردم را الي يوم القيامه حفظ بكند آنكه حفظ مي‌كند اهل بيت و ولايت است پس اگر نگويي, هيچ كاري براي ما نكردي ما كه شما را براي اين چند سال نخواستيم ما براي ابد خواستيم آنكه تا ابد ادامه مي‌دهد اهل بيت‌اند ﴿وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ﴾ اصلِ رسالت را, نه اينكه «فإن لم تفعل فما بلّغت رسالتك في أمر علي» كه اين مقدم و تالي بشود يكي, شرط و جزا بشود يكي.
 بشارت الهي به رفع خوف پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حفظ او در برابر منافقين
  پرسش: فخر رازی گفته که ﴿وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ دلالت می کند که اين آيه مربوط به کفار و مخالفين است. پاسخ: نه, كفار و مخالفين كه در جريان فتح مكه همه دست به تسليم شدند اين آيه بعد از فتح مكه است بعد از اينكه حضرت فاتحاً وارد مكه شد و ﴿يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً﴾ [21] همه تسليم شدند حتي دودمان ننگين ابوسفيان هيچ احدي در جزيرةالعرب نبود كه بتواند در برابر حضرت قيام بكند چون سران اينها كه تسليم شدند همه اسلحه‌ها را هم انداختند گرچه حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود اين دوده ننگين سفياني‌ها اينها «ما أسلموا و لكن استسلموا» [22] گرچه اينها قبل از فتح مكه كافر بودند و بعد از فتح مكه منافق شدند و اصلاً ايمان نياوردند ولي بالأخره به حسب ظاهر تسليم شدند حضرت از چه كسي بترسد مشكل حضرت منافقين بود كه اينها كارشكني بكنند لذا فرمود: ﴿وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ [23] نه مشكل نظامي داشته باشي.
 ردّ شبهه فخررازي از آيه اكمال دين
  پرسش: ... اين آيه که ماقبل و مابعدش مفهوم نيست.
 پاسخ: کدام آيه؟
 پرسش: همان آيه ﴿اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾. [24]
 پاسخ: آن در جاي خودش قرار داده شده چون گاهي مسئله خيلي مهم است به صورت يک جمله معترضه ذكر مي‌شود كه بحث مبسوطش در سوره مباركه «احزاب» گذشت, در سوره «احزاب» همه ضميرها جمع مؤنث سالم است بعد يك دانه ضمير جمع مذكر, معلوم مي‌شود با آن مرتبط نيست اين گاهي يك امر مهمّي در اثناي محاوره به عنوان جمله معترضه دفعتاً واقع مي‌شود حضرت مي‌فرمود اين را اينجا بگذاريد اين آيه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ شما ده‌ها بار نگاه كنيد مي‌بينيد با صدرش مناسب نيست, با ذيلش مناسب نيست اين وسطي است كه دارد درخشندگي مي‌كند قبلش مربوط به حرمت ميته است پايانش هم مربوط به حالت اضطرار است اين آيات هم قبلاً نازل شده كه ميته حرام است مضطر مي‌تواند بخورد اما حالا ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾, ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ [25] چه چيزي «يئس الكفار»؟ امروز كفار نااميد شدند از چه چيزي از اينكه ميته حرام است؟! امروز كفار نااميد شدند از اينكه مضطر مي‌تواند ميته بخورد؟! اينكه حكم فقهي است (يك) قبلاً هم نازل شده (دو) اين ﴿الْيَوْمَ﴾ ﴿الْيَوْمَ﴾ براي چيست؟ اين بيّن‌الرشد مي‌كند كه اين جداگانه نازل شده حالا وجود مبارك حضرت دستور داد كه اين آيه سوم سوره مباركه «مائده» اين وسطش اين دو جمله باشد در جريان آيه تطهير همين‌طور است بنابراين هيچ راهي براي شبهه فخررازي و امثال او نمي‌ماند.
 زوال جاهليت اعتقادي كهنه و نو در پرتو وحي
  ﴿قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ﴾ مي‌ماند مسئله حق و باطل. مي‌فرمايد جاهليّتي بود وحي‌اي آمده, وحي‌اي آمده ديگر چيزي نمي‌آيد اين چند مطلب را در سوره مباركه «اسراء» و سوره «انبياء» و آيه محلّ بحث و سوره «فصلت» بيان فرمود, فرمود جاهليّت موجود باطل بود آن تيرانداز اساسي كه ﴿عَلَّامُ الْغُيُوبِ﴾ است مغز اين جاهليّت را با تير وحي كوبيد كه ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ﴾ [26] ما دِماغ يعني مغز باطل را مي‌كوبيم و كوبيد, جاهليت را كوبيد ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ اين است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي وارد مكه شدند وارد مسجدالحرام شدند اين بت‌ها را يكي پس از ديگري مي‌انداختند مي‌فرمودند: ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾ [27] باطلِ قبلي را با مغزكوب كردن از بين برد فرمود: ﴿نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ آن‌گاه ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾ در اينجا هم همان مطلب را بيان مي‌كند كه ﴿إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِ﴾ خب تيراندازي مي‌كند چه چيزي را تيراندازي مي‌كند همان‌طوري كه در آيه هجده سوره مباركه «انبياء» فرمود: ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ﴾ دِماغ و مغزش را مي‌كوبد ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ اين براي اين; لذا ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ﴾ هم در سوره مباركه «اسراء» آمده. در اين آيه محلّ بحث سوره «سبأ» هم مشابه آيه هجده سوره مباركه «انبياء» مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَّامُ الْغُيُوبِ﴾ خب مغز چه چيزي را مي‌خواهد بكوبد؟ معلوم است كه مغز چه چيزي را مي‌خواهد بكوبد, محفوف به قرينه است و آن اين است كه ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ﴾ باطلِ مغزكوب شده نه قدرت ظهور دارد نه قدرت برگشت; اما آنچه در سوره مباركه «فصلت» آمده اين است كه اين حق كه آمده چيزي آن را از بين نمي‌برد پس سه مطلب است: يكي باطلِ قبلي, يكي حقّ فعلي, يكي باطل بعدي; باطل قبلي جاهليّت بود كه امر اول بود, وحي و الهيّت و اسلام آمد كه حق است مغز آن را كوبيد آن را مغزكوب كرد از بين رفت, ديگر امر سومي در كار نيست به نام باطل كه بيايد اين حق را از بين ببرد آن را در سوره مباركه «فصلت» آيه 42 فرمود: ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ شبهه‌اي, نقدي, چيزي بيايد كه ـ معاذ الله ـ اين قرآن را باطل كند اين‌طور نيست باطل به سراغ حق بيايد در حريم قرآن راه پيدا كند اين نيست, پس باطلي در كار نيست كه بيايد حق را از بين ببرد يعني ـ معاذ الله ـ قرآن را به وسيله نقد, شبهه, نسخ و مانند آن از بين ببرد اما خود قرآن آن جاهليّت را مغزكوب كرد اين مسئله علم و اعتقاد.
 راهكار قرآن براي زوال جاهليت عملي
  اما در مقام عمل در مقام خارج فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَأَيْمَانَ لَهُمْ﴾ [28] (يك) ﴿قَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾ [29] (دو) ﴿يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ﴾ [30] (سه) ﴿يَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ﴾ [31] (چهار) گاهي دارد كه همه دين براي خدا باشد, گاهي دارد اصلِ دين براي خدا باشد, گاهي دارد فتنه‌اي در كار نباشد, گاهي دارد ائمه كفر را بكُشيد اين براي عمل خارجي است, عمل خارجي كاري به ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ﴾ ندارد وگرنه در همان زمان هم منافقين و امثال ذلك بودند بسياري از موارد بودند كه به شرك و امثال ذلك از نظر عقيده مبتلا بودند وگرنه در حيطه حجاز اين حق آمده و باطل را مغزكوب كرده و همه اينها اين را ريختند دور.
 نمود مقابله عملي با جاهليت در استحباب ورود به مسجدالحرام از باب بني‌شِيبه
  اينكه مي‌گويند مستحب است حاجي وقتي وارد مسجدالحرام مي‌شود از باب بني‌شِيْبه وارد بشود [32] براي همين است وجود مبارك حضرت اين چوب‌ها كه به صورت بت در آورده بودند اينها را ريز ريز كردند انداختند دور, در همان مدخل باب بني‌شيبه اينها را دفن كردند گفتند مستحب است حاجيان كه وارد مسجدالحرام مي‌شوند از باب بني‌شيبه بيايند كه روي اين بت‌ها پا بگذارند سرّ استحباب ورود حجّاج از باب بني‌شيبه اين است كه روي اين بت‌ها پا بگذارند اين مي‌شود ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾ اينجا هم فرمود: ﴿إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ﴾ به قرينه ﴿يَقْذِفُ﴾ معلوم مي‌شود مغزكوب كردن باطل مراد است ﴿إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِ﴾ و پروردگار ﴿عَلَّامُ الْغُيُوبِ﴾ است.


[1] غررالحكم و دررالكلم, ص442, ح10063
[2] مزمل/سوره73، آیه6
[3] الكشاف, ج3, ص590
[4] انبیاء/سوره21، آیه65
[5] روم/سوره30، آیه30
[6] تین/سوره95، آیه4
[7] شمس/سوره91، آیه8
[8] نساء/سوره4، آیه82
[9] سوره شوري, آيه 23
[10] اعراف/سوره7، آیه128
[11] انفال/سوره8، آیه41
[12] توبه/سوره9، آیه103
[13] توبه/سوره9، آیه103
[14] نساء/سوره4، آیه32
[15] نور/سوره24، آیه33
[16] حدید/سوره57، آیه7
[17] اسراء/سوره17، آیه64
[18] قصص/سوره28، آیه78
[19] الامالی(شيخ صدوق)، ص 486
[20] مائده/سوره5، آیه67
[21] نصر/سوره110، آیه2
[22] نهج‌البلاغه, خطبه 16
[23] مائده/سوره5، آیه67
[24] مائده/سوره5، آیه3
[25] مائده/سوره5، آیه3
[26] انبیاء/سوره21، آیه18
[27] اسراء/سوره17، آیه81
[28] توبه/سوره9، آیه12
[29] بقره/سوره2، آیه193
[30] انفال/سوره8، آیه39
[31] بقره/سوره2، آیه193
[32] من لا يحضره الفقيه, ج2, ص238

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo